روابط فراآتلانتيك

همواره گمان بر اين بوده است كه گرايش‌هاي ضد آمريكايي در اروپا محصول سال‌هاي اخير است اما اين تفكري اشتباه و بدون آگاهي تاريخي است چرا كه وقتي به روابط دول دو سوي اقيانوس اطلس در نيم قرن گذشته نگاه مي‌اندازيم به اين واقعيت پي مي‌بريم كه هيچ گاه روابط آن‌ها از دوراني طلايي برخوردار نبوده است. پس از حادثه‌ي 11 سپتامبر ما شاهد بهبود
سه‌شنبه، 28 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روابط فراآتلانتيك
روابط فراآتلانتيك
روابط فراآتلانتيك

روابطي فاقد دوران طلايي

همواره گمان بر اين بوده است كه گرايش‌هاي ضد آمريكايي در اروپا محصول سال‌هاي اخير است اما اين تفكري اشتباه و بدون آگاهي تاريخي است چرا كه وقتي به روابط دول دو سوي اقيانوس اطلس در نيم قرن گذشته نگاه مي‌اندازيم به اين واقعيت پي مي‌بريم كه هيچ گاه روابط آن‌ها از دوراني طلايي برخوردار نبوده است.
پس از حادثه‌ي 11 سپتامبر ما شاهد بهبود روابط اروپا و آمريكا بوديم و حتي گرهارد شرودر صدراعظم وقت آلمان خواستار برقراري "اتحاد بدون قيد وشرط" اروپا با آمريكا شد.
اما اين دوره‌ي نسبتا مساعد به لحاظ روابط فراآتلانتيك ديري نپاييد، چرا كه آمريكا سياست يك جانبه‌گرايي را در پيش گرفت و به جنگي پيشگيرانه در عراق مبادرت ورزيد كه دول محوري و اصلي اروپاي قاره‌اي يعني فرانسه و آلمان با آن مخالف بودند.
چند عامل مهم را مي‌توان برشمرد كه در سال‌هاي اخير بر روابط فراآتلانتيك تاثيرگذار بوده‌اند:
1- پايان جنگ سرد
2- پيشرفت‌هاي شگرف در تكنولوژي ارتباطات
3- همگرايي اروپا و رشد و تقويت اتحاديه‌ي اروپا
4- تهديد روز افزون تروريسم جهاني خصوصا پس از حوادث 11 سپتامبر 2001
5- اختلاف نظرهاي جهاني راجع به حمله‌ي آمريكا به عراق.
درك و فهم بهتر برخي از اين عوامل نياز به تفصيل بيشتري دارد. در بند دوم آورده شده است كه پيشرفت هاي شگرف در تكنولوژي اطلاعات و ارتباطات نقش مهمي در تاثيرگذاري بر روابط فراآتلانتيك داشته است چنين پيشرفت‌هايي در كنار ديگر نيروهاي جهاني شدن، كشورهاي درحال توسعه را در عرصه‌ي رقابت با كشورهاي غني هرچه بيشتر به حاشيه رانده‌اند.
دسترسي به اطلاعات و وقايع جاري از طريق تلويزيون ماهواره‌يي، اينترنت و تلفن‌هاي همراه موانع ارتباطاتي قبلي را شكسته است و باعث رشد بي‌سابقه‌ي تقاضاي مردم كشورهاي در حال توسعه وتازه مستقل شده براي نيل به آزادي و رفاه و خوشبختي و اقدام اقتصادي موثر دولت‌هايشان شده است. رهبران غير دموكراتيك در چنين كشورهايي هر روز بيشتر متوجه مي‌شوند كه اعمال سانسور، كنترل و متوقف ساختن جريان اطلاعات از جهان خارج مشكل‌ترمي‌شود.
پيشرفت‌هاي جهاني در ارتباطات در كنار كاهش منابع ديپلماسي عمومي آمريكا تاثير ژرفي بر ديپلماسي عمومي آمريكا - روشي كه آمريكا پيامهاي خود را به آحاد مردم و سياستمداران جهان ارسال مي‌كند- داشته است. در فقدان تهديد كمونيسم، آمريكا تا كنون نتوانسته است استراتژي‌ها، روش و رهيافت‌هاي جديد موفقت‌آميزي را در راستاي بيان جهاني حكايت آمريكايي براي خود تهيه و تدوين كند.
شناسايي نياز به ديپلماسي عمومي اثرگذارتر بر عرصه بين‌المللي دليل اصلي درخواست اخير كاندوليزا رايس، وزير امور خارجه‌ي آمريكا از كنگره براي اختصاص 75 ميليون دلار جهت تقويت ديپلماسي عمومي مي‌باشد. ضعف ديپلماسي عمومي آمريكا نقش مهمي در افزايش گرايشهاي ضد آمريكايي در اروپا و ساير نقاط جهان داشته است.
امروزه نقش افكار عمومي در تعيين سياستها و خط مشي دولتها غير قابل انكار است خصوصا اينكه اين افكار با استفاده از ابزارهاي ارتباط جمعي و الكترونيكي به سرعت در سراسر جهان به سرعت منتشر مي‌شوند و مي‌تواند نقش مهمي در سياستهاي جهاني ايفا نمايد.
در آستانه قرن بيست و يكم با دقت نظر در اوضاع و احوال مناطقي چون اروپا شاهد ظهور روند جديدي هستيم كه حكايت از پايان عصر ايده آليسم دارد. اروپايي‌ها، آمريكا را متهم مي‌كنند كه باعث و باني مرگ دهها هزار نفر از مردم شده است.
مردم اروپاي قاره‌اي درخصوص ممانعت از جنگ، خصلت و منشي متفاوت دارند. دنياي انگلوساكسون چيزهايي را از جنگ جهاني دوم فراگرفت و آن اين بود كه تراژدي‌ها را مي‌توان با يك حمله پيشگيرانه پيش از آنكه دشمن به عنصري خطرناك تبديل شود برطرف كرد. به نظر آنها اگر دولت‌هاي متفق پيش دستي مي‌كردند به راحتي مي‌شد مانع حملات هيتلر و بروز فجايع جنگ جهاني دوم شد.
در حالي كه امروز اكثر مردم جهان ترجيح مي‌دهند در كشوري زندگي كنند كه اصول دموكراتيك بر آن حاكم باشد تا توتاليتريانيسم و تعداد قليلي از مردم مايل به استفاده از زور و اجبار براي برقراري دموكراسي در نقاط مختلف جهان مي‌باشند. تعداد در حال رشدي از مردم در اروپا بسيار خوشحالتر خواهند شد اگر آمريكا حكومتهاي ديكاتوري و مستبد را به حال خود بگذارد و اجازه دهد تجارت و داد و ستد با آنها مسير طبيعي خود را طي كند.
سياست‌هاي آمريكا در عرصه‌ي بين‌المللي منجر به گسترش آمريكا ستيزي در بسياري از كشورهاي دنيا علي‌الخصوص مهمترين منطقه دنيا كه دهه‌هاي پس از جنگ جهاني دوم، اصلي‌ترين متحد آمريكا در مقابله با كمونيسم و نمود عيني آن اتحاد جماهير شوروي بود، شده است. بر خلاف تصور عمومي با سفري به مناطق مختلف جهان مي‌توان متوجه شد كه بيشترين موج آمريكا ستيزي در اروپاي غربي به چشم مي‌خورد. اروپاي غربي مكاني است كه هرگونه موضوع ضد آمريكايي سريعا گسترش مي‌يابد و جايي است كه هر منتقد رييس جمهور آمريكا سريعا به ستاره‌اي تلويزيوني تبديل مي‌شود. البته بايد بخشي از اين آمريكاستيزي را حاكي از اين واقعيت دانست كه اروپا در صدد سلطه مجدد بر جهان و كنار زدن آمريكا است. اما بخش اصلي واقعيت عبارت است از ناسيوناليسم اروپايي. بنيانگذاران اتحاديه اروپا در حال پرورش نسل جوان اروپا براي دوست داشتن اروپا هستند و اينكه قاره آنها برترين بديل جايگزين آمريكا است.
پس از زوال اتحاد جماهير شوروي تغييراتي در پويايي‌ها و مخاطبان آمريكا ستيزي در اروپاي غربي ايجاد شد. امروز رسانه‌هاي اروپا باني اصلي رواج آمريكاستيزي در اين قاره شده‌اند. مردم اروپا امروز مشتاق و خواستار كتب و برنامه‌هاي تلويزيوني‌اي هستند كه محتوايي ضد آمريكايي داشته باشد. در واقع و خلاصه كلام اينكه محصولات با محتواي آمريكا ستيزي يكي از پر مخاطب ترين توليدات مي‌باشند.
واقعيت اين است كه زوال كمونيسم شوروي، اروپاي غربي را از وابستگي به آمريكا تا حد قابل توجهي خلاصي بخشيد. در دوران جنگ سرد وجود آمريكا براي حمايت از اروپاي غربي در مقابل شوروي حياتي و ضروري بود. اما با زوال شوروي، نياز به آمريكا تا حد بسيار زيادي از بين رفت. در اين ميان آلمان مثال مناسبي است. اين كشور در دوران جنگ سرد مهمترين حامي آمريكا در اروپا بود به طوري كه 80 درصد سياست‌هاي ضد كمونيستي آمريكا را مورد تاييد قرار مي‌داد اما با فروپاشي ديوار برلين آرا و ديدگاه مردم شديدا تغيير يافت و امروز كمتر از 20 درصد مردم آلمان حامي آمريكا و سياست‌هايش هستند.
درباره عامل سوم اثرگذار بر روابط آمريكا و اروپا، برخي از تحليلگران سياسي و تاريخنگاران، ايجاد اتحاديه‌ي اروپا و موفقيت‌هاي بعدي آن را به عنوان مهمترين پيشرفت سياسي و اقتصادي پس از جنگ جهاني دوم مي‌دانند.
اتحاديه اروپا باعث شده است اروپاي غربي به نيروي اقتصادي قدرتمندي با نفوذ سياسي قابل توجه تبديل شود. اكنون با گسترش يافتن تعداد اعضاي اتحاديه‌ي اروپا به 25 عضو، اين اتحاديه تاثير مهمي بر حيات اقتصادي و سياسي جمعيت بيشتري در قاره پيدا كرده است. آمريكايي‌ها بر اين باورند كه ابتكار طرح مارشال پس از جنگ جهاني دوم نقش مهمي در آغاز فرايند همگرايي اروپا د اشته است. آمريكا معتقد است كه اروپايي قوي، ثروتمند و ‌آرام تامين كننده‌ي منافع هر دو طرف است .
در حال حاضر هم آمريكا و هم اروپا از روابط تجاري كه با هم دارند سالانه 5/2 هزار ميليارد دلار بهره مي‌برند.
با اين حال اگر چه آمريكا و اتحاديه‌ي اروپا شركاي مهي براي هم هستند، اما رقيب هم نيز مي‌باشند. اكنون دو طرف علاوه بر اختلاف بر سر برخي موضوعات و مسايل سياسي و امنيتي د رعرصه‌ي تجارت بين‌المللي نيز اختلاف‌هايي با هم دارند كه از جمله مي‌توان به اختلاف بر سر مواد غذايي اصلاح ژنتيكي شده، اختلاف شركت‌هاي هواپيمايي بوئينگ و ايرباس و يارانه‌ها خصوصا به محصولات كشاورزي اشاره كرد.
خود اتحاديه نيز هنوز به لحاظ تفاوت سطح اقتصادي اعضاء، عدم همگرايي كامل اعضا با هم ، پيگيري منافع ملي و فردي توسط اعضاء در چارچوب اتحاديه و وجود اقليت‌هاي قومي مذهبي خصوصا اقليت‌هاي مسلمان دچار مشكلاتي است.
درحال حاضر بسياري از دولت‌هاي موسس اتحاديه‌ي اروپا بيش از تلاش براي همگرايي در چارچوب اتحاديه نيازمند همگرايي در د اخل خود هستند. به عنوان مثال، وجود اقليت‌ مسلمان در اين كشورها و مستحيل نشدن اين اقليت در بافت كلان جمعيتي به معضلي براي اين كشورها تبديل شده است. اكنون بيش از 300 هزار مسلمان در بلژيك، يك ميليون نفر در هلند 16 ميليوني، بيش از 5 ميليون در فرانسه زندگي مي‌كنند. در مجموع حدود 13 ميليون يا 5 درصد جمعيت اتحاديه‌ي اروپا را مسلمانان تشكيل مي‌دهند.
راجع به عامل چهارم نيز مي‌توان گفت كه تاثير خطر جهاني تروريسم بر روابط فراآتلانتيك بسيار بيشتر از موارد ديگر نمود داشته است.
هر چند وقوع حادثه 11 سپتامبر ابراز همدردي و همبستگي متحدان اروپايي را با واشنگتن افزايش داد اما مدت زمان اندكي پس از اين واقعه مواجه با واكنش افراطي آمريكا بدون توجه به متحدانش خصوصا اروپا براي مقابله با تروريسم، شديم. تلاش آمريكا براي مبارزه با تروريسم سرخوردگي‌ها و سوءظن‌ها را در ميان متحدانش افزايش د اد خصوصا پس از نقض حقوق بشرهايي كه مغاير با تعهدات آمريكا از جمله كنوانسيون‌هاي چهارگانه‌ي 1949 ژنو در عراق و افغانستان و گوانتانامو صورت پذيرفتند.
از جمله ديگر مواردي كه تاثير منفي بر روابط آمريكا و اروپا بر جاي گذاشته محدوديت‌هايي است كه آمريكا بر صدور ويزا براي دانشجويان خارجي قائل شده است.
يكي از انتقاداتي كه همواره به آمريكا وارد شده و مي‌شود اين است كه تروريسم جهاني در پي سياست خاروميانه‌يي آمريكا و حمايت همه جانبه‌اش از اسراييل در اين منطقه ايجاد شده است. اروپايي‌ها همچنين معتقدند كه تهاجم و اشغال عراق اوضاع را بدتر كرده است.
بايد به تفاوت‌ها و اختلافات آمريكا و اروپا موارد ديگري را نيز افزود كه عبارتند از:
1- دادگاه كيفري بين‌المللي: دولت بوش مخالفت خود را با د اگاه ابرازداشته است و آمريكايي‌ها را از شمول صلاحيت و قواعد آن مستثني نموده است و حتي كار را به جايي رسانده كه تهديد كرده كشورهايي را كه مستثني نمودن نيروهاي آمريكايي را از طريق موافقتنامه‌هاي دو جانبه از شمول قواعد صلاحيتي دادگاه رد كنند، مورد مجازات و تنبيه قرار خواهند گرفت.
2- پروتكل كيوتو: آمريكا به بهانه اين كه امضاء پيمان كيوتو به اقتصادش ضرر مي‌رساند از امضاء آن خود داري مي‌كند و سهمي رسمي در بهبود اوضاع آب و هوايي كره زمين ندارد.
امريكا به جاي امضاء پيمان كيوتو در تلاش است كه وارد اتحاد جديدي موسوم به "شراكت آسيا -پاسيفيك درباره‌ي توسعه و آب و هواي پاك" با ژاپن، استراليا، كره‌ جنوبي، چين و هند شود. برخي منتقدان اين اقدام را به عنوان تلاش آمريكا براي دور زدن پيمان كيوتو تعبير مي‌كنند.
3- شعار اروپاي قديم و اروپاي جديد كه به وسيله‌ي دونالد رامسفلد، وزير دفاع آمريكا مطرح شد خود از عوامل اختلاف برانگيز ميان واشنگتن و اروپا بوده است. اكنون نيز كاندوليزا رايس براساس ديپلماسي تحولي (Transformational diplomacy) خود علاوه بر اقدامات ديگر به برداشتن 100 چهره‌ي سرويس خارجي آمريكا از اروپا و اعزام آن‌ها به چين، نيجريه، هند و لبنان پرداخته است. در اين فضا وجو، اين اقدام دولت آمريكا به عنوان دليل ديگري بر مشكل دار بودن روابط آمريكا و اروپا تعبير مي‌شود.
راجع به ديپلماسي تحولي رايس بايد خاطرنشان ساخت كه در طول جنگ سرد ديپلماسي آمريكا عمدتا ديپلماسي مهار اتحاد جماهير شوروي بود. رايس تدوين كننده‌ي استراتژي‌اي بوده است كه به آمريكا ماموريت مي‌دهد جهان را تغيير دهد و اين استراتژي‌اي فراتر و موسع‌تر از دفاع صرف از "جهان آزاد" است. هدف جديد آمريكا جنگ و مبارزه با استبداد در هر زمان و هر جا عنوان شده است. بر اين اساس، مي‌توان اينگونه استنباط كرد كه جنگ عليه تروريسم به جنگ عليه استبداد تبديل شده است.
استراتژي جديد آمريكا به معني ايجاد جنگ و بي‌ثباتي دايم در جهان تا زمان حذف همه‌ي مستبدان است. اين مساله به معناي تغييري كپرنيكي از موضع قديمي واشنگتن كه اكنون مورد حمايت فرانسه و آلمان است مبني بر اينكه براي حفظ صلح و ثبات بايد در مقابل مستبدان تساهل به خرج داد، مي‌باشد.
در درون خود آمريكا نيز اين ديپلماسي حكايت از تغييري تاريخي دارد. در مقايسه با دهه‌ي ‌1960 كه ايده‌آليست‌ها با حمايت آمريكا از مستبدان مخالفت مي‌كردند و دهه‌اي كه دولت‌هاي آمريكا قائل به اتخاذ "سياست واقعي" (real politik) بودند، بالعكس، در حال حاضر اين دولت آمريكا است كه قائل به حذف مستبدان مي‌باشد و اين روشنفكران هستند كه خواستار درك سياست واقعي از سوي دولتمردان آمريكايي شده‌اند.
شايان ذكر است كه آمريكا و اروپا بر سر مسايلي چون سقط جنين، دخالت دين و سنت‌هاي مسيحي در حكومتداري و ديدگاه منفي و انتقادي آمريكا درباره سازمان‌هاي چند جانبه نظير سازمان ملل و وجهه منفي و غير مردمي در حال گسترش بوش در اروپا نيز اختلاف نظر دارند.

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط