نویسنده: خورخه لارّاین
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Modernization
نوسازی فرایند تغییر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است که در کشورهای توسعه نیافتهای رخ میدهد که به سمت الگوهای پیشرفتهتر و پیچیدهتر سازماندهی اجتماعی و سیاسی حرکت میکنند. نوسازی در نظریههای جامعهشناختی امریکایی پس از جنگ جهانی دوم به دقت مطالعه و تعریف شده است؛ این نظریهها با ارجاع صریح یا تلویحی به دو قطبی متشکل از دو سنخ آرمانی اغاز میشود: جامعهی سنتی (که در بعضی روایتها میتوان آن را «روستایی»، «عقب مانده» یا «توسعه نیافته» نیز نامید) و جامعهی مدرن (یا جامعهی «شهری»، «توسعه یافته»، «صنعتی»).چون بعضی از جوامع قبلا صنعتی شدهاند، مبنایی فراهم میسازند که بر پایهی آن میتوان سرمشق جامعهی مدرن و سنخ آرمانی فرایند گذار را برساخت. در بعضی از نظریهها بر ماهیت درونزای فرایند تغییر تأکید میکنند .(Rostow, 1960; Hoselitz, 1965, Parsons, 1951)، درحالی که دیگران بر اهمیت عوامل برونزا مثل اشاعهی ارزشها، فنآوری، مهارتها و شکلهای سازمانی از کشورهای پیشرفتهی غرب به کشورهای فقیر جهان سوم تأکید میکنند (Lerner, 1958). اما در هرحال، فرض بر این است که جوامع سنتی همان الگوی تغییر را از سر میگذرانند که پیش از این کشورهای توسعه یافته آن را گذراندهاند. بنابراین، نظریههای نوسازی در تاریخ و/ یا سازمان کشورهای صنعتی به دنبال شناسایی متغیرهای اجتماعی و نهادیای هستند که تغییر آنها برای فرایند توسعهی این کشورها حیاتی و اساسی بوده است، تا به این ترتیب فرایند مذکور را در کشورهای رو به توسعه تسهیل کنند.
سادهترین طبقهبندی نظریههای نوسازی این است که آنها را به نظریههای جامعه شناختی، اقتصادی و روان شناختی تقسیم کنیم. در روایتهای جامعه شناختی بر نقش متغیرهای اجتماعی و نهادی بسیار متنوعی در فرایند تغییر انگشت میگذارند. از همین رو، گرمانی (1965,Germani) فرایند نوسازی را بر اساس تغییر از کنشهای تجویزی به کنشهای انتخابی، از نهادینه شدن سنت به نهادینه شدن تغییر؛ و از نهادهای نسبتاً تمایزنیافته به تمایزیافتگی و تخصصی شدن فزایندهی آنها توصیف میکند. اکثر این روایتها به واسطهی تفسیر تالکوت پارسونز از اندیشههای ماکس وبر تحت تأثیر وبر بودهاند و از متغیرهای الگویی برای توصیف سنخ آرمانی ساختار اجتماعی جوامع «سنتی» و «مدرن» استفاده میکنند: عاطفی بودن در برابر بیاعتنایی عاطفی، انتساب در برابر اکتساب، آمیختگی در برابر تمایز، خاصگرایی در برابر عامگرایی و جهتگیری جمعی در برابر گرایش به منافع خصوصی.
در روایتهای روانشناختی بر عوامل درونی و انگیزههای روانشناختی به منزلهی نیروی محرکهی این گذار تأکید میکنند. از همین رو، مککلهلند (McClelland, 1961) مفهوم «نیاز به موفقیت» را مطرح کرد که میل به هرچه بهتر انجام دادن کارها و پیشرفت هرچه بیشتر به مثابه انگیزش حیاتی است و اگر در میان انتروپرونرهای یک کشور رواج یابد، به توسعهی اقتصادی منجر میشود. این انگیزش موروثی یا مادرزادی نیست و در کشوری که در حال گذار به مدرنیته است میتوان آن را از طریق آموزش ایجاد کرد.
روایت اقتصادی را بهتر از همه روستو (Rostow, 1960) در نظریهی مراحل رشد اقتصادی بیان کرده است. به نظر او همهی جوامع پنج مرحله را پشت سر میگذارند، جامعهی سنتی، پیش شرطهای خیز اقتصادی، مرحلهی خیز اقتصادی، بلوغ و عصر مصرف انبوه جمعی. روستو معتقد است که فرایند توسعهی فعلی که اکنون در آسیا، امریکای لاتین، افریقا و خاورمیانه در جریان است، مشابه مراحل پیش شرطها و خیز اقتصادی در جوامع غربی در اواخر قرن هجدهم و قرن نوزدهم است.
از نظریههای نوسازی به چند دلیل انتقاد شده است. مهمترین انتقادها عبارت است از انتزاعی بودن و فقدان دید تاریخی. نخست اینکه خطاست توسعه نیافتگی را وضعیت اولیهی عام و جهانشمول بدانیم و به معنای فقدان توسعه به طورکلی و بدین ترتیب آن را مرحلهای تلقی کنیم که همهی کشورهای توسعه یافته گذراندهاند. دوم اینکه تحلیلهای نوسازی معمولاً لحن نسخهپیچی به خود میگیرند و به جای مطالعهی تاریخی زمینههای ساختاری جنبههای خاصی از جوامع توسعه نیافته فقط در پی محرزکردن این نکته هستند که ایا این خصوصیات با مدل آرمانی غربی که هنجار و معیار گرفته میشود، انطباق دارد یا نه. سوم این که تصوری که در همهی نظریههای نوسازی به طور ضمنی وجود دارد این است که کشورهای در حال توسعهی امروزی باید همان مراحل و فرایندهایی را طی کنند که کشورهای توسعه یافته پیش از این طی کردهاند. حتی وقتی در این نظریهها وجود بعضی تفاوتهای تاریخی را تشخیص میدهند (Germani, 1965l; Rostow 1960) باز هم زیر بار نمیروند که این تفاوتها ممکن است الگوی تغییر را از بیخ و بن دگرگون سازد. [به نظر آنها] تاریخ میتواند تکرار شود، کشورهای در حال توسعه میتوانند به همان طریقی صنعتی شوند که کشورهای صنعتی قدیمیتر تجربه کردهاند و از جهاتی آنها مزیتهای بیشتری برای طی کردن این مسیر دارند. در میان نظریههای نوسازی به زحمت میتوان بحثی پیدا کرد دربارهی نظام بین المللی که تحت سیطره و دستکاری بعضی کشورهای صنعتی است. در نظریههای نوسازی فرض را بر این میگذارند که فرایند نوسازی و صنعتی شدن اجتناب ناپذیر است و کشورهای رو به توسعه فرصتهای مشابهی برای صنعتی شدن دارند. به گفتهی هوگولت این نظریهها، تاریخ انتزاعی و تعمیم یافتهی توسعهی اروپا را به منطق تبدیل کردهاند (Hoogvelt, 1982, p. 116).
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول