امامت و خلافت در قرآن

بايد ديد مصالح امت و شرائط زمان، كدام‏يك از دو نظريه را تاييد مى‏كند، آيا شرائط ايجاب مى‏كرد كه پيامبر مساله جانشينى را ناديده بگيرد و آن را بر عهده امت‏بگذارد، تا آنان براى او جانشينى تعيين نمايند، يا مصالح امت در گرو اين بود كه او درباره بقاى دين و صيانت آن بينديشد و فرد جامع‏الشرائط را به مسلمين معرفى كند، حالا خواه اين فرد على(علیه السلام) باشد يا فرد ديگر.
يکشنبه، 3 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امامت و خلافت در قرآن
امامت و خلافت در قرآن
امامت و خلافت در قرآن

نويسنده: جعفر سبحانى

مصالح همگانى و شيوه حكومت

بايد ديد مصالح امت و شرائط زمان، كدام‏يك از دو نظريه را تاييد مى‏كند، آيا شرائط ايجاب مى‏كرد كه پيامبر مساله جانشينى را ناديده بگيرد و آن را بر عهده امت‏بگذارد، تا آنان براى او جانشينى تعيين نمايند، يا مصالح امت در گرو اين بود كه او درباره بقاى دين و صيانت آن بينديشد و فرد جامع‏الشرائط را به مسلمين معرفى كند، حالا خواه اين فرد على(علیه السلام) باشد يا فرد ديگر.
سخن در اين‏جا درباره خلافت‏شخص معين مطرح نيست، بلكه به صورت كلى موضوع مورد بررسى قرار مى‏گيرد، اينك تحليل موضوع، از طرق گوناگون:

1 - خطر مثلث

روزى كه پيامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه واله) ديده از جهان بربست، دولت جوان اسلامى را سه دشمن بزرگ از سه طرف احاطه كرده و پيوسته در فكر براندازى حكومت اسلامى بودند.
اين سه دشمن عبارت بودند از:
1 - امپراطورى روم شرقى(شامات و فلسطين).
2 - امپراطورى ايران.
3 - ستون پنجم(منافقان داخلى).
در عظمت‏خطر دشمن نخست كافى است كه پيامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه واله) در سال هشتم نيروى عظيمى را براى مقابله با لشگر روم اعزام كرد و در اين جنگ سه فرمانده سپاه اسلام يكى پس از ديگرى جام شهادت نوشيده و لشگر شكست‏خورده اسلام به مدينه بازگشت، براى جبران شكست، پيامبر در سال نهم با ارتش سنگينى قريب به سى هزار نفر با تجهيزات خاصى تا سرزمين «تبوك‏» رفت و اثرى از دشمن مشاهده نكرد، و راه را براى ادامه دفاع از كيان اسلام هموار ساخت و در آخرين روزهاى درگذشت‏خود، ارتشى را به فرماندهى «اسامة بن زيد» آماده ساخت و اصرار مى‏ورزيد كه هر چه زودتر مدينه را ترك گويند و در مرز روم متمركز شوند.
در اهميت ضلع دوم اين مثلث كافى است كه «خسروپرويز» امپراطور ايران وقتى نامه پيامبر(صلی الله علیه واله) را دريافت كرد و از دعوت او به آئين توحيد آگاه گرديد، از شدت عصبانيت نامه پيامبر را پاره كرد و به فرماندار يمن نوشت: مدعى نبوت را دست‏بسته به سوى من روانه كن.
خطر ستون پنجم بر كسى پوشيده نيست، آيات فراوانى كه در حق آنها نازل شده است، روشنگر پايه خطر آنها است آنان پيوسته مترصد بودند كه پيامبر را ترور كنند، و يا پس از درگذشت او با ترفندى زمام امور را به دست گيرند قرآن در فتنه‏گرى آنان چنين مى‏فرمايد: (لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لك الامور حتى جاء الحق و ظهر امر الله و هم كارهون). (1)
«آنها پيش از اين نيز، در پى فتنه‏انگيزى بوده‏اند و كارهائى را بر زيان تو دگرگون ساخته به هم ريخته‏اند تا اين كه حق فرا رسيد، و فرمان خدا آشكار گشت(و پيروز شديد) درحالى كه آنها كراهت داشته‏اند».
آيا با وجود چنين دشمنانى نيرومند كه به صورت يك مثلث، در صدد ضربه زدن بر حكومت جوان اسلام بوده‏اند، صحيح بود كه پيامبر گرامى چشم از جهان بپوشد و براى آينده امت نينديشد و شخصى را به عنوان رهبر معين نكند؟
انسانى كه چند فرزند خردسالى داشته باشد، به هنگام احساس مرگ در آينده فرزندان خود مى‏انديشد و با تعيين سرپرست، سعادت آنان را تامين مى‏نمايد، آيا حفظ رسالت و زحمات ديرينه و وحدت مسلمين از نظر ارزش، كمتر از چند فرزند صغير مى‏باشد؟

2 - زندگانى عشايرى

زندگانى مسلمانان در مكه و مدينه زندگى عشائرى بود و هر عشيره براى خود رئيس و پيشوائى داشت، و در تاريخ عرب پيوسته به خاطر اختلاف رؤسا، عشيره‏اى به جان ديگرى افتاده و خون همديگر را مى‏ريختند آنان به همان روح عشيره‏گرى به اسلام پيوستند و در مواردى كه قبيله انصار يا مهاجر درگير مى‏شدند، اگر تدبير حكيمانه رسول خدا(ص) نبود، خون زيادى ريخته مى‏شد (2) حتى در داستان «افك‏» نزديك بود دو قبيله «اوس و خزرج‏» به جان هم بيفتند و حمام خون راه بيندازند. (3) در اين شرائط آيا مصلحت ايجاب نمى‏كرد كه پيامبر گرامى اسلام(ص) قاطعانه وارد كار مى‏شد و فرمانرواى مسلمانان را معين مى‏كرد؟! زيرا واگذارى آن به مسلمانان با داشتن تيره‏هاى مختلف و شيوخ گوناگون، نتيجه‏اى جز ايجاد دودستگى و كشمكش نداشت و شاهد روشن اين جريان; جريان سقيفه است كه در آنجا مهاجر و انصار يكديگر را به باد فحش گرفته و زد و خورد انجام گرفت.
عمر در داستان سقيفه مى‏گويد: ما سعد بن عباده را لگدمال كرديم، مردى گفت: سعد كشته شد؟ گفت: خدا سعد را بكشد. (4)
بررسى يك چنين زندگى خصمانه عشائرى رهبر مسلمانان را بر آن مى‏داشت كه كار را به دست‏شيوخ قبائل و سران عشائر نسپارد، زيرا در اين صورت جز اختلاف و خونريزى نتيجه ديگرى نخواهد داشت.

3 - صحابه و پايه استقامت آنان در دين

شكى نيست در ميان ياران پيامبر، انسان‏هاى والا و وارسته‏اى بود كه دعاى آنان مايه نزول رحمت و خشم آنان مظهر خشم خدا بود، سخن در باره اين گروه اندك نيست، سخن در مجموع ياران اوست آيا واقعا از نظر آگاهى و اعتقاد قلبى و استقامت در دين، به آن پايه رسيده بوده‏اند كه پيامبر رهبرى را به دست آنان بسپارد و برود؟ با اين كه اين گروه پس از درگذشت پيامبر مانند دوران حيات او، از خود يك رهبر قاطع و آگاه بى‏نياز نبود كه اين جمع را به سوى كمال رهبرى كند و از كارشكنى‏ها جلوگيرى نمايد.
بررسى صفحات تاريخ نشان مى‏دهد كه در مراحل حساس، عقيده‏ها متزلزل و افكار گوناگونى به آنان رخ مى‏داد و انديشه بازگشت‏به عصر جاهلى در مخيله‏ها، خودنمائى مى‏كرد، آيا صحيح است كه پيامبر ناموس الهى(دين) را به چنين افرادى بسپارد؟ بى‏آنكه براى آن متولى مشخصى معين كند؟!
ما برخى از آيات را كه حاكى از انديشه عقب‏گرد برخى از صحابه به عصر جاهلى است منعكس مى‏كنيم، قرآن درباره جنگ احد كه از نبردهاى سخت و جانكاه مسلمانان بود، چنين مى‏فرمايد:
(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل نقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين). (5)
«محمد فقط فرستاده خدا است و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بوده‏اند آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به عقب برمى‏گرديد؟(اسلام را رها كرده به دوران جاهليت‏بازگشت مى‏نمائيد) و هركس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضررى نمى‏زند، و خداوند به زودى شاكران(استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد»
و نيز در آيه ديگر مى‏فرمايد:
(...و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية يقولون هل لنا من الامر من شئ قل ان الامر كله لله يخفون فى انفسهم ما لا يبدون لك يقولون لو كان لنا من الامر شئ ما قتلنا هاهنا...). (6)
«گروه ديگرى در فكر جان خويش بوده‏اند، آنها گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهليت درباره خدا داشتند و مى‏گفتند آيا چيزى از پيروزى نصيب ما مى‏شود، بگو همه كارها(پيروزى‏ها) به دست‏خدا است، آنها در دل خود چيزى پنهان مى‏دارند كه براى تو آشكار نمى‏سازند، مى‏گويند اگر ما سهمى از پيروزى داشتيم، در اينجا كشته نمى‏شديم‏».
ممكن است تصور شود اين نوع ضعفها و نارسائى‏ها مربوط به آغاز هجرت است و جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد ولى مسلمانان در اواخر هجرت از نظر عقيده و انديشه و پايدارى به حد كمال رسيده و شايسته آن بوده‏اند كه پيامبر زمام كار را به دست آنان بسپارد، ولى اين انديشه را تاريخ به شدت رد مى‏كند به گواه اين كه در جنگ حنين كه در سال هشتم هجرت رخ داد، مسلمانان صحنه نبرد را ترك گفته و همگى جز عده معدودى رسول گرامى را تنها گذاردند، درحالى كه پيامبر به آنان چنين خطاب مى‏كرد: «اين؟ ايها الناس؟ هلموا الى انا رسول الله‏».
و لذا قرآن درباره نبرد حنين مى‏فرمايد: (لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين). (7)
«خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد و در روز «حنين‏» نيز يارى نمود در آن هنگام كه فزونى جمعيتتان شما را مغرور ساخت ولى اين فزونى جمعيت‏به درد شما نخورد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت‏به دشمن كرده و فرار كرديد».
جمله (ثم وليتم مدبرين) بازگو كننده پايه ايمان و پايبندى آنان به اسلام عزيز و رهبر او است، آيا صحيح است پيامبر آگاه از روحيه اكثريت آنان، در تحكيم آئين خود از طريق تعيين رهبر، كارى صورت ندهد؟، ارتداد گروهى از طوائف پس از رحلت پيامبر نشانه بارز ضعف ايمان آنان بود، محاسبه اين نوع حادثه‏ها كه طبعا براى پيامبر روشن بود، ايجاب مى‏كرد كه پيامبر قاطعانه وصى خود را معين كند تا بر مشكلات پيروز آيد، واگذارى امر رهبرى به چنين گروهى كه در ميان آنان مؤمن و منافق، ثابت و متزلزل فراوان است، مقرون به مصلحت نبود؟
از اين جهت مى‏بينيم «شيخ‏الرئيس‏»، در كتاب «شفا» مساله خلافت را مطرح مى‏كند و يادآور مى‏شود كه تنصيص بر وصى از صواب بيشترى برخودار است زيرا چنين كارى از ايجاد اختلاف و جدال جلوگيرى مى‏كند، برخلاف عكس آن كه موجب دودستگى و اختلاف در زندگى مى‏باشد. (8)

سردرگمى در شيوه حكومت

نويسندگان اهل سنت مساله تنصيصى بودن خلافت را رد كرده، ولى الگوى روشنى را از خلافت اسلامى ارائه نكرده‏اند.
پيامبر در آخرين لحظات حيات خود بر سر دو راهى بود يا بايد قاطعانه خليفه و جانشين تعيين كند و يا لااقل شيوه حكومت را به مسلمانان آموزش دهد، متاسفانه از نظر اهل سنت پيامبر هيچ‏كدام را انجام نداده است، بالاخره پيامبرى كه در موضوعات بى‏شمارى سخن گفته، محال است در يك چنين قضيه مهمى شيوه حكومت را بيان نكند، و شگفت اين است كه در مجموع روايات وارده در صحاح و سنن، روايتى كه بيانگر شيوه حكومت‏باشد، وارد نشده است. درحالى كه نويسندگان اهل سنت تنها به آيه‏هاى مشاوره بسنده كرده و مى‏گويند شيوه حكومت‏براساس شورى استوار است در حالى كه اصل مشاوره يك اصل كلى است و اصل كلى نمى‏تواند بيانگر صدها مسائل مربوط به حكومت اسلامى باشد، بايد در كنار اين اصل، اصول ديگرى نيز در كتاب و سنت وارد شده باشد تا اين خلا را پر كند.
شورى از اصول ارزنده اسلام است ولى تنها اين اصل نمى‏تواند، بيانگر شيوه حكومت اسلامى باشد، حكومت‏براى خود، اصول و شرائطى لازم دارد كه بايد وحى آسمانى آنها را بازگو كند.
خلاصه اكمال دين در گرو انجام يكى از دو چيز است:
1 - نصب امام و تعيين خليفه آنگاه خود خليفه به خاطر منصوب بودن، جوانب كار را روشن مى‏سازد.
2 - بيان شيوه حكومت از نظر منتخب و منتخب، و شرائط انتخاب، دهها موضوعات جانبى كه بدون روشن شدن آنها، شيوه حكومت واضح نمى‏شود.
متاسفانه از نظر اهل سنت هيچ‏كدام براين اساس انجام نگرفته نه امامى معين شده و نه شيوه حكومت‏به صورت روشن و جامع بيان گرديده است.

پي نوشت :

1) توبه: 48.
2) صحيح بخارى، ج‏5، ص‏119، باب غزوه بنى‏المصطلق.
3) مدرك قبل.
4) شرح نهج‏البلاغه، ج‏6، ص‏17.
5) آل عمران: 144.
6) آل عمران: 154.
7) توبه: 25.
8) شفا، فصل‏5، ص 564، متن‏13 از بخش الهيات، مقاله‏10.

منبع: گنجینه

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط