روحانيت و سياست
باز گشت مجدد روحانيت به سياست و پيروزي انقلاب
(حكيم، هم عرب بود و هم دروس خود را به عربي مي گفت و بيشتر دركشورهاي عربي نفوذ داشت. هر چه مرجعيت در او متمركزتر مي شد به نفع تهران بود). (5)
اين در حالي بود، كه در حوزه علميه قم ـ كساني كه در مظان مرجعيت بودند ـ كسي صلاحيت مرجعيت عامه را نداشت و همگان در عرض هم،شأنيت دستيابي به آن را دارا بودند. با اين همه، بيت آيت الله بروجردي،علاقه مند به انتقال مرجعيت به آيت الله گلپايگاني بود؛ زيرا حضرت آيت الله گلپايگاني، فقيهي محتاط بود و سابقا آيت الله بروجردي نيزاحتياطهاي خود را به وي ارجاع مي داد.نگراني از آينده زعامت حوزه علميه، سبب شد تا مرحوم بهبهاني بزرگ از تهران به قم سفر و درهفتمين روز در گذشت آيت الله بروجردي كليه كساني را كه در مظان مرجعيت بودند جمع و در باره آينده حوزه با آنان مشورت كند. درباره آنچه در اين جلسه رخ داده، اطلاعات كاملي در دست نيست، اما بر آيند آن،نوعي تقسيم كار بين افراد شاخص آن جلسه بود. قرار شد آيت الله گلپايگاني و شريعتمداري، هر كدام نيمي از شهريه آيت الله بروجردي راپرداخت كنند و آيت الله نجفي مرعشي نيز نان حوزه را تأمين نمايد وآيت الله خميني نيز با تأكيد بر اين كه فقط تدريس در حوزه را مي پذيرد،عملا از پرادختن و شئون مرجعيت پرهيز كرد (6) و جهت دستيابي به وحدت در مرجعيت، آيت الله سيد احمد خوانساري را كه قبلا از قم به تهران مهاجرت كرده بود، معرفي نمود، اما پيشنهاد آقا سيد روح الله،مورد استقبال قرار نگرفت و تقدير چنين بود كه مرجعيت در ميان همين چهار نفر تجزيه شود. از ميان آنان، آيت الله گلپايگاني و شريعتمداري ازشهرت بيشتري برخوردار بودند. آيت الله گلپايگاني، عالمي محتاط وغير سياسي بود و مرجعيت او تداوم بخش مرجعيت بروجردي به حساب مي آمد، اما شريعتمداري شناخته تر از همه بود و در مسائل سياسي تبحرخاصي داشت و مي توانست به راحتي براي گروه هاي مذهبي ـ سياسي آن دوره، مثل نهضت آزادي، مرجع ديني شود. بر خلاف آن دو، آقا سيدروح الله، معروفيت عامه نداشت (7) و جز روحانيون در حوزه، كسي او رانمي شناخت و بيشتر در سايه تلاش شاگردانش، كه بخشي از آنها درمحفل درسي علامه طباطبايي حاضر مي شدند و نيز جنبشي كه خود اوعليه شاه به راه انداخت، مشهور شد. با پذيرش و گسترش مرجعيت آيت الله خميني او مي توانست در ذيل اقتدار و مصونيت حاصل از آن، به برخي از دغدغه هاي اجتماعي و سياسي اش جامه عمل بپوشاند و حوزه را بر خلاف ميل سنتي ها بيش از گذشته به سرنوشت عمومي كشور پيونددهد. او با مسلح شدن به تجارب سياسي مشروطه (8) به اين سو،دريافته بود كه همواره بايد از موضع مرجعيت و يا در پناه آن در يك رشته اقدامات سياسي شركت كند و به جاي آنكه خود را با نهاد دولت درگيرسازد، مرجعيت و به تبع آن نهاد روحانيت را با آن مواجه نمايد.
از نظر امام خميني، حركت سياسي پاره اي از روحانيون، به جهت فقدان عنصر حمايتي مرجعيت با شكست روبرو شده بود. نواب صفوي رهبر فدائيان اسلام، طلبه اي نوآموز بيش نبود و هرگز نتوانست روحانيت سنتي و مقام مرجعيت را حتي به ممانعت از اعدامش فعال كند. آيت الله كاشاني نيز علي رغم صلاحيت هاي علمي اش، هرگز به مرجعيت نرسيدو هيچگاه نتوانست حمايت آيت الله بروجردي را به طور علني جلب نمايد. اينكه بنابر روايتي مسموع، امام خميني در قبال تهديد شاه مبني بر تكرار سناريوي نواب و كاشاني، گفته بود: (خميني بجاي اينكه خود رابا او درگير كند، حوزه و مرجعيت را بر سرش خراب مي كند)، گوياي درك عميق او از جايگاه مرجعيت بود. به همين دليل در نخستين حادثه اي كه امام خميني در قبال آن موضع رسمي گرفت، قبل از آنكه خود ايشان واكنشي منفردانه بگيرد، بلافاصله مراجع طراز اول قم را دعوت و درباره لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي (مصوب 16 مهرماه 1341) به مشورت نشست و از آنها خواست تا مشتركا طي تلگرافي به شاه مخالفت خود را با لايحه مذكور اعلام و لغو فوري آن را درخواست كنند. گذشته ازمطالبات آمده در متن تلگراف، آنچه بيش از همه اهميت داشت، درگيرشدن بدنه حوزه، پس از چهار دهه انزوا و سكوت با حوزه سياست بود. واين آغازي بود، كه هيچ گاه پاياني نيافت. دروس حوزه علميه قم به مناسبت تصويب لايحه مذكور دو ماه تعطيل گرديد و سرانجام، اسدالله علم، نخست وزير وقت در روز شنبه ده آذرماه، در مصاحبه اي لغو آن رااعلام و آن را غير قابل اجرا دانست. چند ماه بعد، در 19 دي ماه 1341،شاه رسما اعلام كرد كه قصد دارد اصول شش گانه اي را تحت عنوان انقلاب سفيد به رفراندوم بگذارد، اما ابهام هاي موجود در اين اصول شش گانه و نيز پيشگامي شخص شاه در اجراي آن به تدريج موجب تشتت در ميان مراجع عظام شد و از اين زمان به بعد بود كه تداوم مبارزه،با مشكلات جديدي مواجه گرديد، كه بعد از آن اغلب مراجع، خط مشي امام خميني در مقابل شاه را تأييد نكردند و آن را تند دانستند.
از اين رو آيت الله شريعتمداري به فرستاده آيت الله خميني گفته بود:
(شما برويد آيت الله خميني را نصيحت كنيد، كه اين قدر روزنامه نگاري نكنند. اين شيوه مبارزه، شيوه علمايي نيست. شيوه روزنامه نگاري است. به شاه اهانت نكنيد، اينقدر به دولت حمله نكنيد)(9).
حتي عده اي از سنتي هاي حوزه با تمسك به آيه شريفه (و لا تلقوابأيديكم الي التهلكه) (10) مخالفت با شاه را تهلكه اي دانستند كه اسباب هلاكت آنان را فراهم خواهد كرد (11). لذا اين مسائل نشان مي دهد كه امام خميني به آساني نمي توانست حوزه اي را كه چهل سال به انزواي از سياست خود گرفته و به لحاظ نظري همچنان سلطنت شاهنشاهي را نظريه مقبول مي انگاشت، اين چنين با شاه درگير كند.البته خود حضرت امام نيز به اين نتيجه رسيده و به محلاتي گفته بود: دربرخورد با انقلاب سفيد اميدي به مراجع ندارد و خود بايد به تنهايي ادامه مسير دهد (12). عليرغم بروز مخالفت ها با ورود آيت الله خميني به عرصه مخالفت با شاه، وي در روز 2 بهمن ماه 1341 طي اعلاميه اي موارد غير قانوني رفراندوم را بر شمرد و آن را رفراندومي اجباري ناميد ودر مقابل حكم اسلام و قانون اساسي بي ارزش دانست (13). با اين همه،علما در يك عمل انجام شده قرار گرفتند و طي اعلاميه هايي رفراندوم راتحريم كردند. شاه نيز جهت متقاعد كردن مراجع قم در روز 4 بهمن به قم آمد تا با آنان درباره رفراندوم به گفتگو بنشيند، اما با بي اعتنايي وعدم استقبال مردم قم مواجه شد و در سخنراني خود، روحانيت را ارتجاع سياه و بدتر از ارتجاع سرخ و صد برابر خائن تر از حزب توده و مخالف اصلاحات ناميد. و اين موضوع نقطه آغاز ستيز دامنه دار شاه با روحانيت شد؛ چيزي كه سنتي هاي حوزه علاقه اي به آن نداشتند، لذا از اين زمان به بعد، برخوردهاي طرفين از عرف تلگراف نويسي و نامه نگاري، خارج و به جسارت هاي علني كشانده شد. اما آنچه تخاصم فيما بين حوزه وشاه را غليظتر كرد، فاجعه مدرسه فيضيه بود، كه درست دو ماه پس ازبرگزاري رفراندوم اتفاق افتاد. در اين حادثه تعداد زيادي از طلاب وروحانيون مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، كه گرچه اين حادثه از سوي بسياري از مراجع قم محكوم گرديد، اما تهديدهاي ديگري از سوي شهرباني قم، مانع از واكنش هاي بعد شد و عملا آنان را وادار به سكوت كرد. آيت الله خميني به مناسبت فرا رسيدن چهلمين روز فاجعه فيضيه،طي اعلاميه اي، سلطنت پهلوي را دستگاه جبار خواند و حادثه فيضيه رافاجعه بزرگ اسلام دانست (14) و به مناسبت شروع دروس حوزه كه به مدت چهل روز تعطيل شده بود از سكوت علماي قم و ساير بلاد اسلامي گله كرد و از تداوم سنت سكوت گراي شيخ عبدالكريم حائري در حوزه،انتقاد نمود و گفت : (اي علما ساكت ننشينيد، نگوييد الان مسلك شيخ است. و الله شيخ اگر حالا بود، تكليفش اين بود. امروز سكوت، همراهي با دستگاه جبار است). (15) با اين همه، سكوت ديگران از يك سو وصراحت و شجاعت آيت الله خميني از سوي ديگر، سبب محبوبيت روزافزون ايشان در جامعه گرديد. نظر سنجي هاي ساواك حاكي از آن بودكه : (اقدامات مخالفت آميز چند ماه اخير آيت الله خميني و پيش قدمي وي در مخالفت با عمليات اصلاحي شاه و دولت، موجب تمركزقدرت هاي روحاني در اطراف وي گرديده و به خاطر همين مركزيت، هم اكنون حوزه هاي علمي و مذهبي خارج از ايران نيز نامبرده رامشخص ترين ركن جامعه روحانيت مي شناسد. تلگراف تسلي آميزواقعه اخير از جانب آيت الله حكيم خطاب به وي، نتيجه همين شاخصيت اوست)(16).
رويا رويي ميان شاه و آيت الله خميني، كه به تدريج پس از حادثه فيضيه به بعد، جاي رويا رويي ميان دولت و مراجع قم را گرفته بود، بانزديك شدن ماه محرم حتمي مي نمود. آيت الله خميني در 13 خرداد1342 در ظهر عاشوراي 1383 قمري، عليه شاه موضعي تند گرفت و به نصيحت توأم با تحقير شاه پرداخت و اين شايد نخستين باري بود كه اصل سلطنت پهلوي در ميان حوزويان به دستگاه يزيد تشبيه و اين چنين به باد انتقاد قرار گرفته مي شد. (17) به دنبال اين سخنراني، آيت الله خميني در سحرگاه 15 خرداد دستگير و قيام معروف 15 خرداد به وقوع پيوست.
وقوع اين قيام نيز به تبع آن كشته و زخمي شدن تعدادي از مردم، براي هميشه به ترديد مقدسين حوزه پايان داد و آنان نه تنها سكوت خود راادامه دادند، بلكه تداوم مبارزه را حرام دانستند. آنها با اين استدلال كه (با گوشت و پوست نمي توان در مقابل توپ و تانك ايستاد و اينكه مامكلف به جهاد و مبارزه نيستيم و يا جواب خون مقتولين را چه كسي مي دهد؟) عملا با تداوم مبارزه به مخالفت برخاستند (18).
گذشته از مقدسين حوزه، كه معمولا امام خميني از نفوذ گسترده آنان درحوزه، با نگراني ياد مي كرد، ساير مراجع و علما كه عملا راهي جهت بازگشت به اوضاع و احوال غير مخاطره انگيز سال هاي قبل نداشتند،كشتار مردم در قيام 15 خرداد را محكوم و خواستار آزادي امام شدند. امام خميني پس از گذشت ده ماه حبس، در 15 فروردين ماه 1343 آزادگرديد و در نخستين سخنراني اش پس از آزاد شدن تأكيد كرد: (تا زندان نباشد پيروزي بدست نمي آيد، خميني را اگر دار بزنند تفاهم نخواهدكرد) (19). تغيير لحن ناصحانه آيت الله خميني به گفتاري عتاب آلود دركنار حملات مكررش به دولت اسرائيل حاكي از آن بود كه روند مخالفت او با شاه وارد مرحله جدي تري شده است. گرچه با گذشت قريب به پنج ماه از آزادي امام، حادثه تشنج آميزي بين تهران و قم رخ نداد، اماتصويب لايحه كاپيتولاسيون (21 مهرماه 1343) مبارزه سياسي آيت الله خميني با رژيم پهلوي را گداخته تر كرد. او به محض اطلاع از اين لايحه، بلافاصله مراجع و علماي قم را در جريان امر قرار داد و درسخنراني تندي كه ايراد نمود، تصويب لايحه مذكور را سند بردگي ملت ايران و اقرار به مستعمره بودن ناميد و تأكيد كرد: (و الله گناهكار است كسي كه داد نزند، و الله مرتكب گناه كبيره است كسي كه فرياد نزند). بااين همه تا 9 روز پس از اين سخنراني، هيچ يك از علماي قم اعلاميه اي در محكوميت كاپيتولاسيون صادر نكردند. سكوت و بي تفاوتي آنان، مبين آن بود كه آنان تمايلي به درگيري و رويارويي مجدد بارژيم شاه را ندارند. گرچه آيت الله خميني در 13 آبان 1343 به تركيه تبعيد شد، اما براي او مسجل شده بود كه او مي بايست بقيه مسير را يكه و تنها بپيمايد، همچنان كه يك سال و چند ماه پيش از آن خواب ديده بود (20)، آتشي كه سراسر ايران را فرا گرفته، خود او بايد به تنهايي آن راخاموش سازد.
(بي حركتي عظماي روحانيت در مورد حضرت خميني، رهبر روحاني وقت، چنان شديد بود كه حتي جامعه اصلي روحانيت از دلبستگي به اوسرباز زد... گويا اينكه هميشه در ايران همين گونه بوده است ؛ يعني درمقابل سكون و سكوت مسلط بر مؤسسات، آدم ها و مغزها، ناگهان يكي به قصد ايجاد تحرك سر بر مي دارد و اين سر برداشتن چنان تند وناگهاني مي شود، كه شرايط وجودي آن كه جنبيده از دست مي رود و زيرپايش خالي مي شود... اما عاقبتها: اعدام، تبعيد...)(21).
از اين دوره به بعد، عملا روحانيت از يكدست بودن خارج و در درون متكثر شد. درگير شدن امام خميني در بافت و هرم مرجعيت، به ناگزيركل روحانيت را به سياست حساس كرد و آنان را در موقعيتي قرار داد كه هرگز قادر به بازگشت شرايط دهه سي نبودند. اگر تا قبل از قيام پانزده خرداد، مشكل خاصي بين قم و سلطنت پهلوي وجود نداشت و حداقل در نظر بسياري از روحانيون، سلطنت شاه، حكومتي ضد مذهبي بشمارنمي آمد، اما مخالفت هاي امام خميني و نيز اقدامات دولت، اين تصور رابرهم زد و پس از سالها روابط حسنه، فصل جديدي در روابط دولت وروحانيت گشوده شد. گرچه در غياب امام خميني، تب سياسي در قم فروكش كرد و در ظاهر حوزه علميه اين شهر، آرام و يكنواخت به نظرمي رسيد، اما از درون، مرز بندي ها و غيرت سازي هاي متعددي،براساس آنچه كه آيت الله خميني در نجف مي گفت، صورت مي گرفت وآنان را ناخواسته از درون متكثر مي كرد و اين مي توانست حوزه را از اقتدارسنت گرايان خارج و نزاع كرانه با متن را به نزاع متن ها مبدل كند؛متن هايي كه هر يك داراي حجيت و استدلالي برابر بود و قادر به از كارانداختن حجيت ديگري نبود. و البته همين امر كافي بود تا صورت بندي هاي بوجود آمده، يكديگر را پذيرفته و به گفتگوي بينا متني تن دهند. اما آنچه اهميت داشت، آن بود كه صورت بندي هاي اين دوره درحوزه علميه قم، نمادي از آرايش كل روحانيت در ايران و حتي در عراق بود. بسياري از علما و مراجع نجف و مشهد كه در حوادث سياسي منتهي به تبعيد امام خميني با سرنوشت روحانيت قم پيوند خورده بودند، متأثر ويا متمايل از آن نيز در قبال مسائل سياسي موضع مي گرفتند و در امتدادجريان هاي عمومي اين حوزه، آرايش مي يافتند. از اين رو، در اين دوره،سه جريان متغير و متداخل، ولي قابل تشخيص در بين روحانيت بوجودآمد:
1. جريان نخست كه پرنفوذترين جريان بود از علما و روحانيون محتاطو غير سياسي تشكيل مي شد. اعضاي اين جريان با رهبري آيت الله نجفي مرعشي (در پيوند با آيت الله سيد احمد خوانساري در تهران و نيزآيت الله خويي در نجف) اعتقاد داشتند، كه روحانيت بايد از كار سياسي دوري گزينند و به مسائل معنوي، مانند تبليغ كلام خدا، تحصيل درحوزه ها و آموزش علماي نسل آينده بپردازند. البته اينان تنها در پاره اي از اوقات و بنا به دلايلي براي پا درمياني يا چيزي شبيه به آن ممكن بودبه نوعي حركت سياسي دست زنند، كه نمونه معمول آن در اين دوره آيت الله سيد احمد خوانساري بود، كه همانند آيت الله بروجردي از تكرارتجربه تلخ مشروطه نگران بود.
مرحوم خوانساري، همانند مرحوم فلسفي و برخي ديگر از موجهين ازعلما، در برخي از ادوار، روابطشان با حكومت خوب بود و آنان گاهي نقش واسطه را ميان زندانيان سياسي روحاني با حكومت ايفا مي كردند. از آن سوي، رژيم پهلوي هم تلاش مي كرد تا روابط خود را با اين افراد حفظكند و از طريق آنها كنترلي روي نيروهاي تندروي روحاني داشته باشد،كه از جمله اين افراد، يكي هم علامه حائري سمناني بود، كه گاه وساطتي در آزادي روحانيون مي كرد.
از نظر رسول جعفريان، رهبران انجمن حجتيه نيز به لحاظ فكري و يااز روي تقيه، همين گونه مي انديشيدند و بر اين باور بودند كه اساسانمي توان حكومت به غيرمعصوم سپرد و بايد با دولت كنوني، مماشات نصيحت گرايانه داشت. البته رويكرد تاريخي مرجعيت در روزگار پس ازمشروطه نيز چنين اقتضايي داشت.
2. جريان دوم از آن روحانيون ميانه رو بود، كه در عين مخالفت با برخي اقدامات و مظاهر فساد دولت پهلوي، حاضر به ورود يك مبارزه تندنبودند. اين جريان توسط آيت الله سيد محمد رضا گلپايگاني (متوفاي 18 آذر 1372) و مهمتر از همه، آيت الله سيد كاظم شريعتمداري (متوفاي 15 فروردين 1364) (و نيز آيت الله محمد هادي ميلاني درمشهد) رهبري مي شد. مهم ترين ويژگي ميانه روها، آن بود كه آنهاخواستار سرنگوني سلطنت نبودند و بر اجراي كامل قانون اساسي مشروطه تأكيد مي ورزيدند. حتي شريعتمداري تا تيرماه سال 1357هنوز، درخواستش از رژيم پهلوي، چيزي بيشتر از برگزاري انتخابات آزادنبود (23) و حتي علاقه مند بود تا امام خميني را از گفتن اينكه شاه بايدبرود منحرف كند. (24) اين در حالي بود كه آيت الله گلپايگاني مواضع مثبت زيادي در سال هاي تبعيد امام خميني،نسبت به نهضت اسلامي داشت. ايشان پس از دستگيري امام در سال 1342، بيانيه تندي عليه دولت صادر كرد و در سالهاي تبعيد او، مخالفت هاي وي كم و بيش ادامه داشت قطعٹ بنا به همين اختلاف در رويه بود، كه رژيم پهلوي تلاش مي كرد تا آيت الله شريعتمداري را بر آيت الله گلپايگاني ترجيح دهد، كه اين امر علاوه بر ايجاد اختلاف ميان مراجع، به نوعي ترجيح يك روش بر روش ديگر بود.
3. سومين جريان، مربوط به روحانيون تندرو بود، كه پس از تبعيد امام خميني، شبكه اي مخفي و غير رسمي را در ايران به راه انداختند.اعضاي اين جريان برخلاف جريان دوم، هيچ گونه ارتباطي با حكومت نداشتند. رهبر اين جريان، آشكار از رژيم پهلوي انتقاد مي كرد وروحانيون و مؤمنان را به سرنگوني آن فرا مي خواند و در قبال ايرادات جريان دوم اذعان مي كرد:
(وقتي موفق شديد دستگاه حاكم جائر را سرنگون كنيد، يقينا از عهده اداره حكومت و رهبري توده هاي مردم بر خواهيد آمد، طرح حكومت واداره و قوانين لازم براي آن آماده است... احتياجي نيست بعد از تشكيل حكومت بنشينيد قانون وضع كنيد... همه چيز آماده و مهياست).
پي نوشت ها:
1. مصاحبه با آيت الله محمد يزدي، ص 11.
2. خاطرات آيت الله محمد يزدي، حضرت امام يكبار به نمايندگي ازبروجردي با شاه ملاقات نمود، ص 144.
3. خاطرات آيت الله خلخالي، نشر سايه، 1380، ص 48.
4. خاطرات آيت الله منتظري، ص 142.
5. تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، ص 14.
6. گفتگو با آيت الله طاهري خرم آبادي، ص 18.
7. بنا به گفته آيت الله صالحي نجف آبادي عده اي از اطراف قم به اين شهر آمده تا درباره مرجع بعدي جستجو كنند با اينكه چند روز در قم ماندند، اما آيت الله خميني را نشناختند. تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي،ص 21).
8. حميد عنايت، انقلاب در ايران سال 1979، مترجم منتظر لطف،مجله فرهنگ توسعه، شماره 4، ص 8.
9. خاطرات و مبارزه شهيدمحلاتي، تهران : مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1376 ص 46 و 47.
10. سوره بقره، آيه 195.
11. گفتگو با آيت الله موسوي خوئيني ها، بينات، شماره 2233، ص 123 و 124.
12. خاطرات و مبارزه شهيد محلاتي، همان، ص 45.
13. صحيفه نور، ج 1، ص 51 تا 53.
14. كوثر، ج 1، ص 67 تا 82.
15. زندگينامه سياسي امام خميني، ص 259.
16. همان.
17. صحيفه نور، ج 1، ص 91 تا 94.
18. همان، ص 92.
19. همان، ص 98.
20. آيت الله سعيدي در اوايل سال 1342، خوابي را كه آيت الله خميني براي او نقل كرده بود، چنين بيان مي كند: در خواب ديدم آتشي روشن شده و انگار تمام ايران را به صورت نقشه جغرافيايي مي ديدم كه در بر گرفته است. هر چه فرياد كشيدم، بياييد كمك كنيد، آتش راخاموش كنيد، كسي نيامد. خودم عبا را در آوردم و به قدري به آتش زدم وآب روي آن ريختم كه با زحمت توانستم آن را خاموش كنم. بعد خود آقاسيد روح الله در تعبير آن گفته بود: من اين خواب را اينطور تعبير مي كنم كه اين بلوا ادامه دارد و به آساني پايان نمي پذيرد. شعله آتش روشن شده و همه كشور را فرا مي گيرد و تنها من هستم كه بايد اين آتش را خاموش كنم. حال هر كدام از آقايوني كه مي خواهند با من باشند، و هر كسي نخواست نباشد (ر.ك : امام خميني در آئينه خاطره ها، ص 135 و 136).
21. در خدمت و خيانت روشنفكران، ص 56 و 57.
22. اسناد انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، ج 7، ص 247.
23. خاطرات آيت الله احمدي ميانجي، ص 274.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله