خدیجه پسرعموی دانشمندی داشت به نام وَرَقه كه از جهتی خویشِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم شمرده میشد. (1) یكسره نزد وی رفت و آنچه دیده و شنیده بود با وی در میان نهاد. ورقه سخنان خدیجه را سرتاسر با دقت هرچه تمامتر گوش كرد و چون او از سخن ایستاد لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: «قُدّوس، قُدّوس! سوگند به كسی كه جان ورقه بدست او است،ای خدیجه! اگر راست بگویی ناموس اكبر كه روزی به سوی موسی میآمد، امروز به سوی او آمده و او پیامبر این مردم است. پس به او بگو كه پایدار باشد.» (2)
وقت دیگری كه باز جِوار و گوشه گیری به پایان رسیده بود و یا در غیرِ آن، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به طواف كعبه رفته بود. ورَقه را نیز در آنجا دید. ورقه از آنچه پیش آمده بود جویا شد و چون آگاه گردید گفت: «سوگند به آنكه جانم به دست او است، تو پیامبر این مردمی. ناموس اكبر كه روزی به سوی موسی میآمد، اكنون به سوی تو روی آورده، ترا تكذیب میكنند. به تو آزار میرسانند، ترا از شهر خود بیرون میكنند، با تو جنگ میكنند. اگر من آن روز زنده باشم خدای را یاری میكنم، چنانكه او داند.» (3) و یا چنانكه عایشه میگوید؛ او گفته: این ناموسی است كه خداوند بر موسی میفرستاد. ای كاش هنگامی كه كسانت ترا از شهر بیرون میكنند من زنده باشم. پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید: آیا مرا از شهر خود بیرون میكنند؟ ورقه پاسخ داد: «آری، هرگز مردی چون تو نیامد مگر این كه قومش به دشمنی او كمر بستند. و اگر من روزگار ترا درك كنم ترا با تمام نیرو یاری كنم.» اما چندی نكشید كه ورقه وفات یافت و فترت وحی پیش آمد. (4)
مجموعهی اخبار نشان میدهد كه ورقه وقتی این خبر را شنید با آشنایی كه با محمدِ امین (صلی الله علیه و آله و سلم) داشت و او را از كودكی میشناخت- چنانكه در كودكی وقتی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دایهاش را گم كرده بود او كودك را یافت و وقتی هم كه خدیجه در ازدواجش با او مشورت كرد او به گرمی آن را تأیید كرد- خبر آمدن جبرئیل و آوردن وحی را پذیرفته و امید آن داشته كه خود توفیق قبول را دریابد.
در پارهای از روایات به جای ورقه، سخن از غلامِ عُتْبة بن رَبیعه به نام «عَدّاس» اهل نینوا به میان آمده كه پیرمردی گوش سنگین و راهب نصرانی بوده و چون داستان خدیجه را شنیده آن سخنانی را كه از ورقه باز گفتهاند او بازگو كرده است. (5) ولی خوب روشن است كه در این باره در اخبار تخلیطی رفته. زیرا عَدّاس غلامِ عُتبه، در طائف و به هنگام سفر رسول به نزدِ ثقیف بود كه خدمت وی رسید. عدهای از راویان هم خواستهاند كه وانمود كنند این عَدّاس، كس دیگری بوده، ولی این ادعا هم قابل قبول به نظر نمی رسد.
اما خود وَرَقه كه بود؟ (6) آنچه از وَرَقه میدانیم در هالهای از افسانه پوشیده شده است، از جوانی او چیزی نگفتهاند، معلوم نیست آیا به شام و یا یمن سفری كرده و با فرهنگ روم و ادیان آن وقت از آن طریق آگاهی یافته یا نه؟ او را جزء حنفاء میشمارند كه در طلب دین حق بود، ولی گفتهاند بعد عیسوی شد. (7) اما از آنجا كه بیشتر حنفاء را جزء مسیحیان میشمارند، درستتر این است كه گفته شود یكی از حنفائی بود كه پیش از اسلام پرستش بتان را ترك كرده، شراب نمینوشید و ذبیحههای آنها را نمیخورد. گویا عبرانی میدانست و كتب دینی را خوانده بود. گفتهاند انجیل و كتب را به عربی مینوشت (8) اما میدانیم كه آن هنگام كتب مقدسهی یهود و نصارا هنوز به عربی ترجمه نشده بود، بنابراین یا انجیل و یا زبان عربی را به الفبای عبری مینوشته است. در مورد دینِ ورقه نیز بحث زیادی شده، عدهای هم میگویند پس از ظهور اسلام مسلمان شد و نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) را مدح گفت. (9) حتی گفتهاند وقتی بلال را شكنجه میدادند و بلال بر روی ریگهای تافته با بدن برهنه فقط میگفت: «اَحَد احَد»، او بلال را دلداری داد و شكنجه گران را سرزنش كرد و شعری در این باره سرود. (10) پس میباید، چند سالی بعد از اعلام رسالت زنده می بود. ابوالحسن برهان الدین ابراهیم بقاعی دربارهی ایمان ورقه و صحابی بودنش كتابی نوشته است. (11) از رسول خدا نیز دربارهی او روایاتی نقل كردهاند. میگویند در روزگار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مردی با برادر ورقه درشت خوئی كرد و برای آزارِ او به ورقه ناسزا گفت. پیامبر كه شنید ناسزا گفتن به ورقه را نهی فرمود (12) و یا فرموده است كه من او را در بهشت با لباسی از حریر و یا لباسی سپید دیدم. (13) با تمام این حرفها، بیشتر روایاتِ معتبرتر، از ایمان او چیزی نگفتهاند و نامش را جزء مؤمنان به اسلام ثبت نكردهاند. بلكه گفتهاند او پیش از رسالت و دعوت به اسلام، در همان دورهی فترت وحی و دو سه سالی پس از آغاز وحی در گذشته است. (14) اشعاری نیز بدو منسوب است كه اگر همهی آنها از او باشد، اِحاطهی او را به ادیان یهود و نصارا و فرهنگ ایرانی به خوبی میرساند. (15) شعری در رَثای زید بن عمر و دوستش دارد كه در آن به توحید و ایمان به خدا، آتش، ثواب و عِقابِ بعد از مرگ و سرزنش بتان اشارهها دارد (16). كلمات قصاری از وصیّتش گفتهاند كه حاكی از معانی فلسفی و مذهبی است. (17) ولی مجموعاً هر یك از این گفتهها در خور بحث و گفتگوی زیادی است.
دربارهی او گفتهاند در اواخر عمر دچار كوری شده بود، پیرمردی نابینا بود كه خدیجه به سراغش رفت. وقتی هم مُرد فرزندی نداشت. (18) اما روشن نكرده اند كه ازدواج كرده بود یا نه؟ خواهری هم داشته به نام «قَتیله» كه گویا كتب دینی را میخوانده است. (19)حتی گفتهاند زنی كه نور نبوّت محمدی را در پیشانی عبدالله پدر پیامبر دید و آرزو كرد كه مادر پیامبر باشد، او نیز رقیه «امّ قتال» خواهر ورقه بوده است (20)، ولی عدهی دیگری او را «كاظمه دختر مُرّه» و یهودی و یا لیلی عدویه دانستهاند.
این بود تمام آنچه اخبار و روایات دربارهی این مرد باز گفتهاند. میبینید با تمام تلاشی كه شده تا جزئیّات آن بررسی گردد، بسیاری از پرسشها، چون هالهای گِردِ نام او را گرفته است. اسلام آوردنش به هیچ وجه روشن نیست، تاریخ دقیق وفاتش نیز معین نشده، ولی چیزی كه مسلم است این است كه مردی بدین نام و نشان و با روشنگری و بینشی كه داشت صادقانه آنچه میدانست با زوجهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان نهاد. همدلی ورقه اهمیت فراوانی بدین واقعه میدهد. مردی دنیا دیده و دانا كه از دین و شریعتِ زمان، خوب آگاه است، خواه بعد مسلمان شده باشد یا نه، گوش به سخنان خدیجه میدهد و او را دلگرم میكند، آن هم در آغاز نزول وحی. طبیعی است كه یك چنین همدلی و هماهنگی دلگرم كننده باشد. احادیث از نظر سندیّت در حدود همان احادیث قبلی است. كسی از پیامبر و یا خدیجه باز نگفته، اما تابعینی كه نقل میكنند مثل عُرْوه و زُهْری خیلی دور از زمان نیستند و می دانیم كه حدیث تا سالها تنها در درون سینهها حفظ میشد. اما كلمهی نامأنوسِ ناموس كه در این حدیث به كار رفته نباید موجب تردید گردد. تصادفاً این كلمه كه در قرآنِ مجید نیامده، خود بر تأیید آن مُهر صحّت میزند. كلمهی ناموس (21) را علمای اسلامی به معنی صاحب سرّ و رازدار و كتب وحی و شریعت (22) گرفتهاند. مستشرقان هم آن را شبیه كلمهی ناموس Nomos یونانی میدانند (23) كه آن هم به معنی شریعت و كتب مقدسه است و كاملاً هم مناسب با ذكر موسی و اشاره به اوست. این كلمه كاملاً حاكی از آشنایی او با فرهنگ كتب یهود است، در حالی كه قرآن همه جا كتب یهود را به نام «تورات» ذكر میكند. (24) بنابراین همدلی او با خدیجه و انتظار او در ظهور پیامبر آخر زمان مبتنی بر مطالعهی كتب پیشین و از روی آگاهی بوده است.
پینوشتها:
1.پدر سوم ورقه یعنی عبدالعُزّی، برادر مُغیره عبد مناف پدر چهارم رسول اكرم بود. جدّ مشترك قُصَیّ بن كِلاب میشود. در خبری هم كه عایشه نقل میكند: خدیجه رسول اكرم را برادرزادهی وَرَقه مینامد. و این یا از راه احترام است و یا اینكه اشاره به یك چنین نسبتی است. (الروض2: 414).
2.تفسیر طبری30: 162 بولاق، ابن هشام1: 254، سیرهی حلبیّه1: 278.
3.ابن هشام، حلبیه ایضاً، تاریخ طبری2: 206 به بعد چاپ اول مطبعهی حسینیه.
4.بخاری، بدء الوحی3، انبیاء21 در اینجا تعریف ناموس را دارد، مسلم: ایمان حدیث 252-258، ابن هشام1: 254 به بعد، مروج مسعودی2: 59، كامل ابن اثیر2: 31، تاریخ الاسلام ذهبی1: 75، شرح صحیح قسطانی1: 66، الاصابه3: 633.
5.سیرهی حلبیه1: 278، سبل الهدی 2: 316، الروض2: 244، ابن هشام2: 60 در سفر رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به طائف. شبیه آن را از بَحیرای راهب هم گفتهاند (الروض2: 244).
6.ابن هشام1: 254، دائرةالمعارف اسلام، مختصر دائرةالمعارف اسلام، الاعلام زركلی، سفینةالبحار، تاریخ طبری1: 1147-52لیدن، اسدالغابة ابن اثیر88، اصابة ابن حجر6: 317 قاهره، اغانی 3: 14، عقد الفرید3: 264 و 7: 98، سیرهی عمربن عبدالعزیز 18، الروض2: 248 و بعد، صحیح بخاری، بدءالوحی3، مسلم: ایمان حدیث 252، 258، تاریخ الاسلام ذهبی1: 68، خزانهی بغدادی2: 41-38.
Sprenger,Leben und Lehr,i,128-134.Lammens,Les Juifs de la Mecque...dans Recherches de Science des Religions,VIII,(1918),18.Caetani,Annali i.p.129,155,222,238,260.Montgomery Watt,Mahomet à La Mecque,(1958),p.77
7.یعقوبی1: 298 و 2: 22 لیدن، البدایة ابن كثیر2: 238، المحبر 171، شعراء النصرانیه شیخو 1: 118.
8. التجرید «بدء الوحی» 1: 5، اغانی3: 114، بلاذری1: 106، عمدة القاری19: 204، تاریخ الخمیس دیار بكری1: 17 طبع اول1302 مصر، التاج الجامع 3: 227، ترجمهی وحی محمدی: 101، تاریخ العرب فی الاسلام 148، شعراء النصرانیه1: 119، اشتقاق164، بخاری: بدءالوحی 3.
9.مروج مسعودی2: 59، شرح صحیح قسطلانی1: 65، تاریخ اسلام ذهبی1: 268.
10.نسب قریش 208، النهایة ابن اثیر1: 452، اغانی3: 113 به بعد، اصابه6: 618.
11.الاعلام زركلی9: 131، ظ خزانهی بغدادی2: 38-41.
12.اصابه3: 633.
13.نسب قریش 207، مجمع الزواید 9: 416، اصابه6: 318، بَزّاز و حاكم هم شبیه آنرا نقل كردهاند و آن را به شرط شیخین صحیح شمردهاند. ذهبی و ابن كثیر هم اسنادش را جَیّد گفتهاند، ولی دیگران بیشتر، اسناد آن را منقطع میدانند، حلبیّه 1: 285، مسند احمد6: 65، سبل الهدی2: 327، سیره ابن كثیر1: 397 و بعد.
14.این نظر توسط عایشه اظهار شده و بعد تكرار گردیده بخاری: بدء الوحی3، اسدالغابه 5: 88، ابن سعد 1/ 1/ 130، اصابه6: 317. ابن عساكر میگوید كسی را نمیشناسم كه بگوید او اسلام آورد اصابة ابن حجر3: 633.
15.شعراء النصرانیه شیخو 617-616، اغانی3: 121، خزانة الادب2: 39 و بعد، الروض2: 242.
16.المحبّر171، ابن هشام1: 247، اغانی3: 113 به بعد، شعراء النصرانیه1: 118، خزانه2: 39 به بعد، مروج1: 73، تاریخ الاسلام ذهبی1: 68. شعری بدو منسوب است كه گفته:ای خدیجه! اگر داستان تو راست باشد، بدان كه احمد رسول است و جبرئیل و میكائیل وحی خدا را كه شرح صدر میدهد بدو خواهند آورد. (المعرّب 114. البحر ابوحیان1: 318، ابن هشام1: 203).
17.سفینة البحار1: 380.
18.نسب قریش 207.
19.بلاذری1: 81 و كنیهاش «امّ ورقه» بود: سنن ابی داود: كتاب الصلاه، باب61.
20.النهایة ابن اثیر 5: 78، ابن هشام1: 164.
21.بخاری: بدءالوحی3، انبیاء21، تفسیر سورهی 96، 1، تعبیر1، مسلم: ایمان252، احمد1: 312 و4: 198 و 6: 223، 233.
22.تاریخ طبری2: 207 بیروت، الروض2: 404.
23.Caetani,Annali,i,p.238,260
24.محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) در مكه، مونتگمری وات 51.
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم