او از آغاز رسالت اعلام كرده بود كه جز به وحی الهی سخنی نگوید و هرجا هم كه وحیی نبود كار را به سادگی با یاران در میان مینهاد و به مشورت مینشستند تا راه درست را با هم بیابند. به نمونه چند مورد را از زندگی پاكش میبینیم:
در جنگ بدر كه مسلمانان به تعاقب قافلهی ابوسفیان رفته بودند، بر سر چاه بدر پیامبر موضعی برای مسلمانان برگزیده بود. حُباب بن مُنْذِر انصاری (م حدود 20 هـ) پرسید كه این انتخاب به وحی الهی انجام گرفته و یا رأی شخصی پیامبر است؟ پیامبر به سادگی و بیتردید پاسخ فرمود كه رأی خودِ او است. حباب رأی دیگری داشت و پیشنهادی دیگر داد. رأیِ او را پسندیدند و همان كار را كردند. (8) از آنجا حباب معروف شد به «ذوالرأی».
در غزوهی اُحد، شورای جنگی در خانهی رسول خدا به مشورت نشسته بودند. پیران قوم میخواستند كه در شهر بمانند و حصاری شوند، چه، قریش سه چهار برابر مسلمانان سپاهی آورده بودند. اما جوانان طالب عرصهی نبرد بودند و خواستشان این بود كه رودر روی دشمن مصاف دهند و كارزار كنند. در آن شورا جمعیت آنها بیشتر بود و با اینكه پیامبر خود طرفدار ماندن در شهر بود، از رأی اكثریت پیروی كرد و نبرد در میدان را پذیرفت، هر چند كه خود از شكست مسلمانان بیم داشت. (9)
و هرگز نگفت كه در این امر وحی شده و فرمانی در كار است.
یكی از روشنترین نمونههای صداقت محمدی، روز دفن تنها پسر پیامبر (ابراهیم) پیش آمد (در ربیع الاول سال دهم هجرت). در این روز خورشید گرفت و كسوف كلی شد. مردم آن را شركت طبیعت در غم و اندوه پیغمبر میدانستند. اما او فرمود: خورشید و ماه دو آیه از آیات خدا هستند و به مرگ و زندگی كسی كسوف نمیكنند. (10) این داستان كه همهی سیره نویسان و راویان به محكمترین وجهی باز گفتهاند خود به تنهایی نموداری عالی و والا از اخلاص و صداقت محمدی است. در این مورد امیل درمنگام فرانسوی مینویسد: «محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نظربلند و عقل بزرگی داشت. با گفتن این جمله كه (انّ الشمس و القمر لا ینكسفان لموت احد) این خرافهی زیبا را رد كرد و این سخنی نیست كه یك فریبكار بگوید.» (11)
این داستان بیاختیار یادآور یك نمونهی بس والایی از ایمان عمیق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به خدا و فرامین او است كه خود نیز حاكی از عمق صداقت و اعتقاد شخص او به آن چیزی بود كه میگفت. این داستان در «ذات الرقاع» پیش آمد. پیامبر زیر درختی آرمیده و شمشیر را به شاخهای آویخته بود. مشركی كمین كرد و شمشیر را از شاخه ربود و به پیامبر بانگ زد: آیا از من نمیترسی؟ پیامبر آرام و مطمئن با دنیایی اعتماد و وقار فرمود: نه! مرد فریاد برداشت: چه كس ترا از من حفظ میكند؟ پیامبر پاسخ داد: خدا! خداست كه مرا از تو نگه میدارد... شمشیر را بگذار. مرد چارهای نیافت جز اینكه شمشیر را به آرامی فرو بگذارد و سر تسلیم پیش آورد. (12) بعضی اضافه میكنند كه مرد همانجا مسلمان شد. اما اسلام مرد مطرح نیست. این ایمان و خلوص عمیق پیامبری بود كه بهترین جلوهگاه خود را یافته بود.
یكی دیگر از بهترین دلایل صداقت رسول خدا، ترتیب و به اصطلاح سبب و شأن نزول آیات است كه مثال های فراوانی از این صداقت مرد امین بدست میدهند.
از صداقت پیامبر همین بس كه اگر گاهی هم آن جان پاك از روی ظن و گمان در امور دنیا سخنی میگفت بعد اضافه میفرمود كه بگمانم باید چنین باشد یا شبیه این، كه دائرمدار امور دنیا تجربه است و آزمایش. (13)
او، هرچه از قرآن بود همه را ابلاغ میكرد و هرگز پیش نیامد كه چیزی از آیات الهی را پنهان دارد. «هركس بگوید كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی از وحی را پنهان كرده و نگفته، دروغگو است.» (14) عایشه زوجهی رسول خدا میگفت اگر رسول الله چیزی از قرآن را پنهان میكرد، حتماً این آیه را پنهان كرده بود (15) كه:
«وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ (33: 37)
و آنچه در دل پنهان میداشتی خدا آشكار ساخت و تو از مردم میترسیدی.»
زید بن حارثه از بداخلاقی زینب زوجهاش شكایت داشت و پیغمبر میفرمود: «اتّق ِاللهَ» از خدا بترس و «أَمسِكْ عَلیكَ زوْجَكَ» زنت را نگهدار... اما خود دل را نگه میداشت. زید فرزند خواندهی او و آزاد شدهی او بود. تا اینكه خداوند این راز را آشكار فرمود.
اینها كه گفتیم نمونههای محكمی از صداقت بود اما واقع این است كه محكمتر دلیل بر صداقت محممدی، آن عتابها و خطابهاست كه در قرآن آمده. اگر قرآن ساخته و پرداختهی دست او بود آیا هرگز میشد كه او خود را در معرض آن تعرضها و عتابها قرار دهد و حتی ناگفتنیترین خواهش دل را كه لمحهای خطور كرده و گریخته علنی و آشكار به نام وحی الهی و آسمانی بر دل كتاب خدا نقش بندد و یادگار برای نسلهای بعد بگذارد؟ بخصوص كه این عتابها و انتقاد بر خویشتن و نمودن تركِ اَوْلاها، در آن دوران كه مؤمنان اندك و كافران فراوان و لجوج و خیره سر بودند، كاری بسیار دور از حزم و دوراندیشی مینمود. دشمنی كه دائم در پی ستیزه و بهانه جویی بود، به آسانی از این عتابها درنمیگذشت. بالاتر از اینها، ضعف خود آشكار كند و آن را به خدا ببندد و برای دشمنان موجود و مخالفان آینده باقی بگذارد... ؟
نمونهها فراوان است. بعضی از این عتابها سخت و توفنده و برخی دیگر ملایم و خفیف است. اما به هر حال، عنایت و توجه خداوندی به رسول خود در كمال و اوج نظر است.
برای جنگ تبوك فرمان بسیج صادر شده بود. اما تابستان و گرم بود. اتفاقاً پس از دو سه سال قحط، تازه نخلها به ثمر رسیده بود. دل كندن از خانه و كاشانه برای مردم دنیادار سخت و گران مینمود. یكی یكی هر یك به بهانهای اجازه میخواستند كه در شهر بمانند و تن به سفر تبوك ندهند. و او از آن شرم حضوری كه داشت به ایشان اجازه میفرمود، كه عتاب سخت قرآن با آغازی لطیف و گرم فرود آمد:
«عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ (9: 43)
خدا ترا ببخشاید، چرا پیش از آن كه دروغگو را از راستگو بشناسی، بدانها اجازه دادهای؟» بهتر نبود كه پیش از رخصتِ ترك جهاد، آنها را میآزمودی؟ به هر حال، چه آغاز گرم و لطیفی دارد این خطاب. یك مورد خفیف دیگر را هم ببینیم، و آن در مورد عبدالله بن ابیّ بن سلول بود. این مرد همهی عمر را در پی لجاج و عناد با اسلام بود و همچون ابوجهل در مكه، او پرچمدار مخالفان و منافقان مدینه بود. از هیچ نیرنگ و فریبی برای شكست اسلام خودداری نداشت. همهی زندگی را در تلاش دنیا و نابودی اسلام گذرانده بود. اما پسری پاك دل و مؤمن داشت. در سال نهم هجرت درگذشت. پسرش از پیامبر درخواست كرد كه پیراهن تن خود را ببخشد تا كفن او باشد و بر جنازهی او نماز خواند و استغفار كند. پیامبر از سرِ صدق و صفا پذیرفت. برای او طلب رحمت كرد كه عتابی خفیف و سبك رسید!
«وَ لاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً وَ لاَ تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ (9: 84)
هرگز به نمازِ میّت آن منافقان حاضر نشو و بر جنازهی آنها به دعا نایست.»
البته عتاب همیشه چنین خفیف نیست. گاهی شدت میگیرد و در این شدت، تندی و صلابتی مییابد كه دل مرد را به لرزه میافكند.
یك نمونهی اندك شدیدش داستان عبدالله بن امّ مكتوم است. كوری فقیر عصازنان به مسجد وارد میشود و به عادت دیرینه بانگ برمیدارد كه ای پیامبر! بخوان به من از آنچه وحی شده چیزی بگو. پاسخی نمیشنود، غافل از اینكه پیامبر در این دم با تنی چند از بزرگان قریش و مالداران و متنفذان (عُتبة بن ربیعه، عمروبن هشام، عباس بن عبدالمطلب، امیه و ابیّ، پسران خلف) انجمنی كردهاند و سخنی به راز با هم میگویند. بانگ ابن امّ مكتوم دوباره بلند شد كه ای محمد! بخوان به من و بیاموز به من آنچه خدا به تو آموخته. این بانگ مردِ نابینا بر دل پیامبر گران آمد و رو ترش كرد كه چه جای این سخن است. همان وقت وحی نازل شد:
«عَبَسَ وَ تَوَلَّى. أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى. وَ مَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى. أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَى. أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى. فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى. وَ مَا عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى. وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَى. وَ هُوَ یَخْشَى. فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى. کَلاَّ إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ. فَمَنْ شَاءَ ذَکَرَهُ (80: 1-12)
روی ترش كرد و پشت بگردانید. چون آن مرد نابینا به نزدش آمد. تو چه دانی، شاید او پاك و پارسا باشد. و یا پند گیرد و این تذكار سودمند افتد. اما آن كه بینیازی مینماید. تو بدو رو میكنی. كه اگر هم پاك نشود، بر تو باكی نیست. اما آنكه به سوی تو میشتابد. و همو (از خدا) میترسد. و تو از وی تغافل میكنی. هرگز! مباد چنین! كه قرآن برای تذكر است. و هركه خواهد، تذكر یابد.»
ممكن است روی سخن با پیامبر نباشد، اما اگر هم پیامبر طرف خطاب است، با سخن گفتن از «او» به «او» (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب شده، خطاب مستقیم نشده «عَبَسَ و تولّی» روی ترش كرد و پشت بگردانید، چقدر عنایت و توجه به پیامبر بوده كه با وجود عتاب و خطاب، باز هم حرمتش در اوج عنایت حفظ مانده است. اما اخلاق نبوی را ببینید. به جای آنكه از این عتاب و سرزنش، نسبت به مرد نابینا دل چركین شود، از آن به بعد هر وقت او را میدید سخت گرامی میداشت و میگفت: «مرحبا بر آن كه خدایم دربارهی او عتابم كرده است» و دوبار او را بر مدینه خلیفه كرد.
زمانی هم این عتاب شدید متوجه پیامبر و همهی یاران او است. مثل آیات فداء در سورهی انفال. صحابه اصرار داشتند كه از اسیران بدر فدیهای گرفته شود و آزاد شوند و هرچه میخواهند بكنند. آنها سودِ آنی را بر نصرت دین رجحان میدادند. (16) این است كه عتاب كلی است و در واقع تنها متوجه نبی اكرم و اصحاب او هم نیست، نفی اسیر گرفتن از همهی انبیا میكند:
«مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ (8: 67)
هیچ پیغمبری را نشاید كه اسیران بگیرد تا بر زمین كشتار كند، شما (اصحاب) خواستهی دنیا خواهید و خدا (برای شما) پاداش آخرت خواهد.»
بعد از آن، سخن شدیدتر میشود و انذار و وعید است (17: 74-75) تا جائی كه فرماید:
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ. لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ فَمَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ» (69: 44-47)
كجاست كه بتوان در برابر این صراحت و روشنی، جز به صداقت محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) و ایمان به وحی الهی سخنی گفت؟ در این مورد شواهد به قدری زیاد است كه درخور بحث كتابها خواهد بود. به چند نمونهی كوتاه فقط اشارتی رفت.
نمونهی بسیار برجستهی دیگر آن، خطابهای فراوانی است كه پیامبر را دل میدهد و بر ابلاغ رسالت تحریض میكند و از هر سستی و كاهلی برحذر میدارد و بر ترغیب به ایمان مستضعفین و روی گرداندن از مستكبرین تأكید مینماید. «به آنها كه در رفاه و خوشی میگذرانند با چشم حسرت منگر، اینها برای آزمایش است و روزی خداوند بهتر و باقیتر است.» (20: 131) و باز همین معنی است در سورهی حجر آیهی 88 كه «به سوی مردم متمتع چشم مدوز و بر آنها اندوهگین مباش و نسبت به مؤمنان فروتنی كن.»
آیا اینها نشان نمیدهد كه خواسته و فرزند قریش در چشم پیامبر خوار و بیمقدار گرفته شده تا او به كار تبلیغ رسالت همتی كه درخور است صرف كند؟ ببینید این عتاب چه پرشكوه است:
مشركان میگفتند این مردم بینوا و بیسروپا را از گرد خود دور كن تا ما به تو نزدیك شویم. ایمان اشراف و بزرگان شاید وسوسه انگیز باشد و بتواند كه پیامبر را از مؤمنان بیچیز دور كند. خطاب میرسد «مردمی را كه به خدا رو كردهاند از خود مران. كار آنها بر تو نیست و حساب كار تو با آنها نیست. اگر آنها را طرد كنی از ستمكارانی.» (6: 52) و یا باز میفرماید: «با همان بینوایانی باش كه شب و روز جز خدا نمیجویند و برای زینت زندگی دنیا، چشم عنایت از آنان مگیر، به سخن كسی كه قلب او را از ذكر خود بازداشتهایم و جز پیروی از هوای نفس كاری ندارد گوش نكن. بگو حق (قرآن) از طرف خداست. هركه خواست ایمان بیاورد و هركه خواست به كفر گراید. و ما برای چنین ستمگرانی آتش آماده كردهایم». (18: 28 و29)
این همه عتاب و خطاب، این همه تحریض و تحذیر، این همه تشویق و دلداری، این همه تأكید و تأیید كه گوش به خواست دل و رغبت به مترفین نكن و خواسته و فرزند این و آن را به چشم میاور، اینها جز نشانهی بارز راستی و صداقت محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) در نزول وحی آسمانی است؟
سخن دراز شد و گرنه جای داشت از آن همه آیات آسمانی كه برتر از اندیشهی انسانی است، بخصوص اندیشهی مردی كه از دل صحرا سر برآورد و صلای صلاح بشریت را برای قرون و اعصار در داد، شمه ای بازگویم، افسوس كه مجال تنگ است. این سخن بگذار تا وقت دگر.
پینوشتها:
1. مستهزئین و دشمنان قریشی پیامبر را ببینید: ابن هشام1: 380، ابن سعد 1/1/ 133، المحبر: 157 به بعد، انساب الاشراف 1: 53-70 و یا 131 به بعد، دلائل النبوه: 91 و ابن سید الناس1: 110 و الامتاع: 22، از جوامع السیرة ابن حزم: 52 ح1، روض الانف1: 225 و سیره شامی2: 605 تا 619.
2. مسند احمد3: 425 قاهره 1368.
3. همان مرجع و ابن هشام1: 209، ابن سعد 1/1/ 94، سیرهی شامی2: 231، مسند طیالسی2: 231 و...
4. ابن سعد 3/ 1/ 13.
5. تاریخ عرب1: 58 طبع دوم 1877، از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) محمدرشید رضا 42.
6. تاریخ زندگانی محمد: 20ط. 1912، از محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) محمدرشید رضا 42.
7. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از محمدرشید رضا 42. در مورد اظهارنظر بیگانگان دربارهی صداقت رسول خدا شواهد ارزندهای به نقل از پروفسور مونتگمری وات و كازانوا و دیگران در كتاب مسألهی وحی آقای مهندس بازرگان (ص43 به بعد) چاپ انتشار 1342 یافته میشود.
8. ابن هشام2: 272 رك. بدرثانی: واقدی11، ابن سعد 2/ 1/ 6 طبری2: 267. حاكم 3: 126 و 127.
9. ابن هشام3: 64 و بعد، واقدی 156 به بعد، ابن سعد 2/ 1/ 25، طبری3: 9 به بعد، زاد المعاد 2: 231 به بعد، احمد3: 260، 351 و البدایه بیهقی4: 11، حاكم2: 128، 129، 296، 297.
10. جوامع السیرة ابن حزم 39، ابن سعد 1/ 1/ 91 و 8: 155. بخاری: كسوف 15 و 17، مسلم: كسوف 10 و 23.
11. حیاة محمد، امیل در منغم ترجمهی عادل زعیتر ص318.
12. نام مرد «عَوْرث بن حارث» بود و حتی گفتهاند آیهای (11:5) دربارهی این نعمت نزول یافته.
13. جوامع السیرة ابن حزم183، بخاری: مغازی 31، مسلم: جهاد 149، ابن سعد 2/ 1/ 43، واقدی 172، احمد3: 364، مسلم: فضائل 139-141، شرح نووی 13: 116، 118، التاج ناصف3: 376، احمد1: 162 و 3: 152، شفاء قاضی عیاض2: 178 و 179. هرچند جای بحث زیاد دارد.
14. بخاری: تفسیر سوره5 :5 و سوره 53: 1، توحید 46، مسلم: ایمان 278، ترمذی: تفسیر سوره 6: 5 و سوره 53: 3، احمد6: 50.
15. بخاری: توحید22، مسلم: ایمان 288، ترمذی تفسیر سورهی 33: 9-11، احمد6: 241، 266.
16. رأی دربارهی اسیران بدر را ببینید: احمد1: 383 و 384 و 3: 243 و مغازی واقدی: 68.
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم