این سخنی است كه جملگی برآنند: پیامبر باید كه در تلقی وحی مصون از خطا باشد. همه، حتی آنها كه در اصلِ عصمتِ انبیاء گفتگو دارند، عصمت رسول را در امرِ ابلاغ وحی پذیرفتهاند. نبی در دریافت وحی، حفظ و ضبط آن و ابلاغ به مردم باید كه از هر خطا و لغزشی مصون و محفوظ باشد. او كلمات الهی را با دل و جان میشنود، حقّی كه بر او نازل شده با شعور و بصیرت كامل، به روشنی روز و بدون ابهام درك میكند و به دور از هر خطا و لغزشی آنرا لمس مینماید (1) و در نهایت امانت به مردم ابلاغ میكند.
خداوند خود این عصمت را تضمین فرموده و فراوان تأیید داشته، از جمله:
«سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنْسَى (87: 6)
آیات قرآن را بر تو میخوانیم كه فراموش نكنی. »
«إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (75: 17)
بر ماست كه قرآن را گرد آوریم و فروخوانیم. »
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (15: 9)
ما قرآن را بر تو نازل كردیم و ما نگهدار آن خواهیم بود. »
در چنین حالی روشن است كه دیگر برای شیطان و شیطان صفتان راهی نمیماند كه بر پیامبر نفوذ كنند و انحرافی در وحی ایجاد نمایند. خداوند خود به شیطان فرموده:
«إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ (17: 65)
هرگز بر بندگان من تسلط نیابی. » این خداست كه خود فرموده بر «بندههای من» شیطان هرگز تسلط نیابد. از اینجا دیگر داستانی كه بعضی از زندیقان ساختهاند و به «افسانهی غرانیق» شهرت یافته، پر بیمعنی مینماید.
افسانه از اینجا شروع میشود كه وقتی آزارِ قریش بر مسلمانان افزوده شد، عدهای از ایشان به ناچار ترك یار و دیار كرده، مكه را پشت سر گذاشته و روانهی حبشه شدند. تقریباً سه ماهی آنجا بودند كه شنیدند آزار قریش كم شده و محیط بهتر شده، مسرور شدند و روانهی مكه گشتند. اما به نزدیكی مكه كه رسیدند گروهی از مردم كنانه را دیدند و از آنها جویای حال و احوال شدند. كنانیها گفتند: خدایان آنها را به نیكی یاد كرد همه پیرو او شدند. سپس از گفتهی خود بازگشت و از خدایانشان بد گفت، آنها نیز آزار را از سرگرفتند. مسلمانان در كارِ سفر ماندند و بعد از مشورتی با هم، از سرِ شوق دیدارِ مكه روانه شدند و بعد از رسیدن به مكه، بعضی جوار گرفتند و در پناهِ دیگران در مكه ماندنی شدند و برخی دیگر با گروهی تازه به حبشه برگشتند و تا هجرت به مدینه، در آنجا ماندند.
اما این كه گفته شد خدایان آنها را به نیكی یاد كرد چه بود؟ این داستان را واقدی و طبری و ابن سعد نقل كردهاند و به دنبال ایشان بسیاری از مفسران و نویسندگان سیرهی رسول خدا آن را به كتابهای خود بردهاند كه بهترین بهانه را به معاندان و نویسندگان نامسلمان دادهاند. داستان چیست؟
میگویند: پیامبر وقتی با آن مقاومت شدید قریش روبرو شد و آن همه آزار و شكنجه را دید، با خود آرزو داشت كه كاش چیزی كه مایهی نفرت قوم و خویش باشد بر من نازل نمیشد. پس از آن، به قوم خویش نزدیك شد و با آنها گرمتر گرفت. روزی در یكی از مجالس نزدیك كعبه با سرانِ قریش نشسته بود. پیامبر در آن مجلس سورهی نجم را كه خواند، بدین آیات رسید:
«أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى (53: 19 و20)
آیا دیدید لات و عُزّی را و مناة سومین دیگر را» پس از آن چنین ادامه داد:
«تلكَ الغَرانیقُ العُلا. و اِنَّ شَفاعَتُهُنَّ لتُرْتجی،
اینها بوتیماران بلندپروازند و شاید امیدی به شفاعت آنها باشد. » در پایان قرائت سوره كه آیهی سجده بود سر به سجده گذاشت. مسلمانانی كه همراه او بودند نیز خدا را سجده كردند و مشركان هم كه در آنجا بودند همه سر به سجده گذاشتند. حتی یكی دو نفر را گفتهاند كه از فرط پیری نتوانستند سجده كنند و آنها كمی از ریگ حرم برداشتند و به چهرهی خود نزدیك كرده و بر آن سجده بردند. این دو نفر یكی ولیدبن مغیره بود و دیگری ابواحیحه سعید بن عاص و یا امیة بن خلف. مردمِ قریش از آنچه پیامبر خوانده بود و خدایانشان را به شفاعت پذیرفته بود شاد شدند. اما وقتی پیامبر شنید كه قریش میگویند: «حال كه برای بتان حقّی قائل شدهای ما با توایم» سخت دلگیر شد. شب هنگام جبرئیل نازل شد و پیامبر سورهی نجم را بر او خواند. وقتی به جملهی «تلك الغرانیق» رسید، جبرئیل گفت: «من این دو جمله را نیاوردهام». پیامبر سخت دلتنگ شد و برای دلداری و تسلیت او این آیه فرود آمد:
«وَ إِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِیلاً. وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً. إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً (17: 73-75)
گرچه نزدیك بود از آنچه بر تو وحی كردیم منحرفت كنند تا چیز دیگری بر ما ببندی و ترا به دوستی گیرند. و اگر ما ترا استوار نكرده بودیم نزدیك بود كمی به آنها مایل شوی. در این صورت، عذاب دو جهان را دوچندان به تو میچشانیدیم و در برابر ما یار و یاوری نمییافتی. »
البته روایات در این باره بسیار آشفته است. عدهای آن را نقل كرده و گاهی هم طرفداری كردهاند، ولی اكثریت آن را رد كرده و نپذیرفتهاند. دستهای هم میگویند: ممكن است بعضی مشركان كه نزدیك رسول خدا بودهاند، وقتی رسول الله بُتان را نام برد، برای اینكه چیزی نگوید كه آنها دلتنگ شوند، یكی پیش زبانی كرده و آن كلمات را گفته، و آنها كه دورتر بودهاند گمان كردهاند كه رسول خدا آن را گفته است. زیرا عادت آنها این بود كه وقتی رسول خدا قرآن میخواند، آنها در میان آیات قرآن صحبت میكردند، شعر میخواندند، كف میزدند و سروصدا راه میانداختند تا سخنان رسول خدا مفهوم نشود و دیگران نشنوند و یا رسول به اشتباه افتد. گذشته از این، آن دو جمله از سرودی بود كه در آن زمان میان عرب جاهلی رایج بود و به هنگام مراسم میخواندند.
طرفدارانِ «غرانیق» برای قول خود شاهد میآورند كه:
«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ، إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى، أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ، فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ، ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، وَ الْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ، وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ (22: 53 و 52)
و نفرستادیم پیش از تو نه فرستادهای و نه پیامبری، مگر اینكه وقتی (آیات ما را) خواند (یا تمنّایی كرد)، شیطان در خواندن او (و یا در آن تمنّی) القائی كرد، ولی خداوند آنچه را كه شیطان القاء كند نسخ میكند، و آیات خویش را محكم میسازد، و خداوند دانا و حكیم است. تا خدا، آنچه را شیطان القاء كرده، برای آنها كه روحشان بیمار و دلشان سخت است، آزمایشی قرار دهد، و ستمكاران در اختلافی دور (و دراز) اند. »
طرفداران میگویند: آزار مشركان كه از حدّ گذشت پیامبر دستور فرمود كه مسلمانان به حبشه مهاجرت كنند. و چون به هدایت قریش علاقهای وافر داشت، بدانها نزدیك شد و سورهی نجم را با دو جملهی غرانیق چنانكه گذشت بخواند. (2) «مویر» از مستشرقان نیز اضافه میكند: وقتی مسلمانان در حبشه خبر صلح و آشتی را شنیدند به مكه بازگشتند.
اینها دلایل طرفداران وقوع حادثهای بود كه متأسفانه در دل كتب تفسیر و حدیث و سیره به فراوانی راه یافته و بدست افسانه پردازان قدیمی و به یاری نكته پردازان كنونی، هزار شاخ و برگ پیدا كرده است. اما ساختگی بودن این افسانه در دل خودش نهفته است و مصداق درستِ «هیاهوی بسیار، برای هیچ» شده است. این ساختگی بودن به دلایل مختلف و فراوانِ قرآنی، روایتی، لغوی، تاریخی و عقلی به آسانی اثبات میشود. گرچه ممكن است كمی بحث به درازا بكشد، اما بد نیست پیش از ورود در بحث، برای روشن شدن بیشتر مطلب، كمی از اعتقاد عرب جاهلی دربارهی این بتان بگوئیم.
سه بت لات و مَنات و عَزّی در بین عرب پرستندگان زیادی داشتند. در واقع اینها را مظهر و رمز فرشتگان و واسطه و میانجی و شفیع میان خود و «الله» میدانستند.
لات، بت طایفهی ثقیف در طائف (در محل منارهی سمت چپ مسجد امروزی) به صورت سنگ سپید چهارگوشی بود كه بعد به امر رسول خدا درهم شكسته شد. (3) قریش و دیگران نیز آنرا بزرگ میشمردند. (4) مردم مكه و دیگران به زیارت آن میرفتند. چمن و چراگاهی خاص داشت كه حرم بود و قطع درخت و شكار و خونریزی در قلمرو آن روا نبود.
منات بت یثرب (مدینه) بود، اما خزاعهی یمن و بعضی از هذیل نیز آن را میپرستیدند، قریش و بقیهی عرب نیز آن را بزرگ میدانستند. بتكدهی منات كه سنگی سیاه بود در قدیم میان مكه و مدینه در كنار دریا قرار داشت. به هنگام فتح مكه (8هـ) بدست علی (علیه السلام) ویران شد. (5) بعضی هم مظهری از آن برای خود ساخته بودند.
عُزَّی خدای بسیار عزیز كه معادل ستارهی زهره بود، نخست بزرگترین بت قریش بود و بعد كهانت آن به بنی سُلَیم و كنانه و خزاعه و حتی ثقیف هم رسید. اشراف مدینه هم مظاهری از آن برای خود ساخته بودند. معبد این بت در وادی «نخلهی شامیه» میان راه مكه و عراق بود. حرمی و كشتارگاهی (غبغب) و دستگاهی داشت كه به دستور پیامبر (8هـ) نابود شد. (6) حرم عُزّی از سه درخت تشكیل شده بود و قربانی انسان بدان تقدیم میشد.
این سه بت مثلثی بودند كه مظاهر تجلی حق و تماثیل ملائكه و دختران خدا شمرده میشدند. قریش به خاطر كار تجارتش و حسن رابطه با قبایل دیگر، حرمت آنها را نگه میداشت.
برعكس عبرانیان كه آنها ملائكه را به تعبیر «بنی ایلوهیم» پسران خدا میشناختند (7)، مشركان اصولاً فرشتگان را «دختران خدا» میدانستند. (8) خیلی تلاش شده كه این نوع مسائل را به كیفیّتی توجیه كنند. مثلاً میگویند: «دختران خدا»، به واقع معنی حقیقی نداشت و ممكن است استعمال «بنات الله» یا دختران خدا را برای آنها مجازی دانست، مثل «بنت الشَّفة» «دختر لب» كه منظور كلمه است، یا «بنْتُ العَین» یا دختر چشم كه اشك باشد و یا «بنت الدَّهر» یعنی مصائب. در این صورت «بنات الله» معنی واقعی نمیدهد و میشود مخلوقات آسمانی و خارق عادت. (9) اما حقیقت این است كه عقل عرب جاهلی این را باور داشت و معتقد بود كه میان خدا و جن زناشوئی رخ داده! و فرشتگان دختران خدایند. (10) این سه بت نیز عنوان «دختران خدا» را داشتند. فكر میكردند كه اینها مظهر و جایگاه فرشتگانند و چون دختران خدایند به خدا نزدیكترند و میتوانند میان خلق و خدا میانجی و شفیع باشند و حاجت حاجتمندان را برآورند. به همین جهت تعبیر شفعاء (جمع شفیع) دربارهی این بتها در قرآن مجید زیاد است. البته تنها بتان و فرشتگان به عقیدهی آنها شفیع نیستند هر معبودِ مادّی ممكن است شفیع باشد (39: 43). از بعضی آیات فهمیده میشود كه برای این شفعاء نوعی عبادت داشتهاند (مثلاً 10: 18). كثرت آیات دربارهی ردّ شفاعت آنها در قرآن، نشانهی آن است كه اعتقادی قوی و رایج دربارهی شفاعت آنها وجود داشته كه قرآن این چنین محكم بر ردّ آن تأكید دارد. (11) ممكن نیست كه اینها بتوانند شفیع شوند (12) و در روز حساب كه مشركان بتها را به یاریِ خود میخوانند جوابی نخواهند گرفت (13) و بتها از هر مساعدتی به انسان ناتوانند. (14) مثل اینكه فكر شفاعت بتان، چنان ذهنشان را پر كرده بود كه جز توسل به شفیع و شفاعت بتان، راه دیگری برای خدا نمیشناختند. چه بسا كه با پیامبر خدا جدل میكردند كه این آلههی ما دختران خدایند و بدین جهت شفعائند و این فكر خیلی معقولتر و منطقیتر از آن است كه فكر كنند «عیسی پسر خداست». و به همین دلیل خداوند آنها را ردّ میكند (43 زخرف: 57-60) كه قیاس غلط است و احتجاج به عقیدهی نصارا در غیر موردش است. عیسی انسانی بود بندهی خدا كه خداوند او را به رسالت برگزید. (43: 5-63).
حال برگردیم به دلایل ردّ «افسانهی غرانیق»:
از نظر قرآن:
نخستین و مهمترین دلیل، خودِ سورهی نجم است كه میگویند پیامبر آن را با دو جملهی اضافی قرائت فرمود. ملاحظه كنید این آیات سورهی نجم است:«أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثَى تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزَى. إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى (53: 19-23)
آیا آن دو بت، لات و عَزَّی را دیدید؟ و منات سومین بت دیگر را؟ آیا نصیب شما پسر است و نصیب خدا دختر؟ (این سه بت را دختران خدا میدانستند و خود، دختران را زنده به گور میكردند). این تقسیمی است ناروا. نیستند اینها، مگر نامهایی كه شما و پدرانتان نامیدهاند و خدا دلیلی بر آن نفرستاده است (و یا خدا توانایی بدانها نداده) پیروی نمیكنند جز از گمان و آنچه دلشان میخواهد و گرچه از جانب پروردگارشان هدایت آمده است. »
می بینید با چه ریشخندی خدایان آنها و اعتقادات پوچ و باطل آنها را به استهزاء گرفته و تحقیر میكند؟ این لات و منات و عُزّی را كه چنین بزرگ میدارید نامهایی است كه شما و پدران بدانها دادهاید و الا خدا بدانها سلطان (دلیل و قدرتی) نداده. حال چگونه ممكن است در ضمن این آیات و در میان دو جملهی كوبنده، یك مرتبه و ناگهانی دو جمله در مدح این بتها گنجانده شود! ببینید چه میشود:
أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى تلكَ الغرانیقُ العُلا إنَّ شفاعتُهنَّ لتُرتَجی أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثَى...
آیا آن دو بت لات و عُزّی را دیدید و منات سومین بت دیگر را؟... اینها طائران (بوتیماران) بلندپروازند كه شفاعتشان امید میرود. آیا نصیب شما پسر است و نصیب خدا دختر؟... »
خیلی جالب توجه است كه در صدر همین سوره به تأكید فرموده كه پیامبر هرگز به هوای نفس سخن نمیگوید و این سخنان هم جز وحی خدا نیست (53: 3 و4). حالا دور از عقل نیست كه تصور كنیم این دو جملهی بزرگداشت بتان از آیات الهی است؟ ملاحظه كنید اگر این دو جمله اضافه شود مجموعهی آیات درهم میریزد. یكی از خصائص قرآن این است كه هر دسته از آیاتش مجموعهای را تشكیل میدهد كه هر جابجایی و یا افزون و كاستی نظم مجموعه را درهم میریزد. در این سوره نخست خدایان را به مسخره میگیرد و ریشخند میكند و به استهزاء میگوید آن سه بت را دیدید؟! ناگهان این لحن تمسخر و عتاب بدل به ثنای عظمتی میشود كه این طایران بلندپرواز شفاعتشان امید میرود! و باز دوباره همان حملهی پرصلابت همیشگی رخ مینماید كه اینها جز نام چیزی نیست و خدای بدینها قدرتی نداده!... عقل سلیم چنین چیزی باور دارد؟ همه چیز به كنار، دربارهی مردم آن زمان چه فكر میكنیم؟
ولید بن مغیره مردی سخن شناس بود، در جاهلیت از قضات بنام عرب بود. عدل قریش نام داشت (15)، پدر خالد بود. در میان عرب به هوشمندی و زیركی شهره بود. دیگرانی را هم كه نام بردهاند از بزرگان قریشند. یكی همان سعید بن عاص است كه گفتهاند چنان كینهای با اسلام داشت كه وقتی در بستر مرگ بود میگفت اگر از بستر برخیزم دیگر كسی در مكه خدای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را نخواهد پرستید و پسرش خالد فریاد میزد كه خدایا او را برنخیزان! (16) و در همین بستر تنها عزائی كه داشت این بود كه پس از وی كسی عُزّی را نخواهد پرستید!(17) ولی به هر صورت، همهی اینها به فطانت و زیركی شهرهی شهر بودند. همهی افتخارشان سخن شناسی و فصاحت زبان بود. زیر و بم زبان را خوب میشناختند. اضافه كنیم كه این سوره و یا دست كم 26 آیهی اول آن، در حدود سالهای دوم و سوم بعثت و دو سه سال پیش از این زمان نازل شده بود. مسلمانها كه مسلماً با این آیات خوب مأنوس بودهاند، مشركان نیز قاعدةً باید با آن آشنایی میداشتند. آخر، همهی دعوای آنها با پیامبر بر سر همین حرفها بود. چگونه میتوان تصور این را داشت كه مشركان ندانند پیامبر چه میگوید و با او دشمنی كنند؟ ما موارد زیادی داریم كه مشركان بر سر آیات الهی با پیامبر مباحثه و بگو نگو داشتهاند. طبیعی است كه آنها ذهنشان از قبل بدان آشنا باشد و خوب بدانند كه پیامبر چه گفته، و اگر هم آمادگی قبلی نداشتهاند، در همان مجلس كه همهی آیات را شنیدهاند. آن وقت چطور معقول است كه پذیرفت، مشركان با شنیدن دو جملهی كوتاه، صلای شادی در دهند و رضا بدهند! بدون اینكه اول و آخر مطلب و بهتر بگویم تمام مطلب را بررسی كرده باشند. بدون اینكه توجه كنند در آغاز همان حملهی كوبنده و در پایان همان صلابت و سختی پیشین!...
اما آن دو آیهای كه آنها دلیل آوردهاند:
آیهی «و ان كادوا لیفتنونك... » (17: 73-75) را كه گفتهاند بدین سبب نازل شده، چنین نیست. ابن عباس میگوید: وفد ثقیف آمده بودند نزد رسول خدا و تقاضاهائی داشتند. میخواستند كه حرمت لات، بت قبیله، محفوظ بماند، طائف سرزمینشان مثل مكه، حرم امن گردد و عرب فضل و برتری آنها را بشناسد... از این حرفها كه ایمان به خدا را تا سرحد دادوستد و معامله فرو میآورد. پیامبر خدا سكوت كرده بود و پاسخی نمیگفت، چه در دل امید به ایمان آنها داشت كه این آیه نازل شد (18). البته یكی دو سبب دیگر را هم گفتهاند. (19) پس این داستان مربوط به مدینه میشود و به همین جهت این آیه را مدنی گرفتهاند. آنها هم كه آن را مكی میدانند باز مربوط میشود به سال هشتم بعثت، یعنی حدود دو سه سالی بعد از این حادثهی فرضی. گذشته از این، عصمت در ابلاغ رسالت مسلم است. پیامبر همیشه در پوششی از فضل و رحمت خدائی بود كه فرمود: «واصبر لحكم ربك فانك باعیننا (52: 48) بر حكم شكیبایی كن كه تو در چشم مائی، زیر نظر مائی». پس نه تنها مشركان نتوانستند او را گمراه كنند بلكه بدان فریب نزدیك هم نتوانستند بشوند كه فضل خدا دربارهی او بزرگ است (4: 113).
اما در مورد آیهی: (و ما ارسلنا... 22: 52-53) آن هم شأن نزول دیگری دارد كه به سال دهم بعثت و پنجسالی پس از این حادثه مربوط میشود. گذشته از آن، معنی اصلی آیه مربوط به كلمهی «تمنّی» میشود. وقتی رسول تمنّی میكند، شیطان میخواهد كه در این تمنّی القائی بكند و خداوند این القای شیطان را نسخ میفرماید. تمنی در لغت دو معنی دارد: یكی تقدیر و فرض وجودِ چیز دلخواه است. آرزو تمنّاست. زیرا آرزو كننده تحقق آن آرزو و وجود خارجی آن را خواهانست. آرزوی پیامبر هدایت خلق است، و القای شیطان، وسوسهی مردم در برابر او. تمنا را به معنی تلاوت هم كه بگیریم معنی آیه چنین میشود كه وقتی پیامبران آیات ما را تلاوت میكردند، شیطان در مردم القاء و وسوسه میكرد تا اثر تلاوت را از بین ببرد. (20)
به قول آلوسی این آیه در خصوص قصهی غرانیق نازل نشده، بلكه اصولاً دربارهی وسوسهی شیطان بر عموم انبیاء و رسولان است. حالا مفهوم این دو جمله ای را كه به پیامبر نسبت دادهاند با قرآن مقایسه كنیم.
از نظر تطبیق این افسانه با آیات قرآن، نیز تضاد عمیق آن با قرآن آشكار میشود. خداوند خود فرمود:
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ، لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ، ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ (69: 44-46)
و اگر سخنانی دروغ بر ما میبست، همانا او را به قهر میگرفتیم، و شاهرگش را میبریدیم»...
این آیه به حدود سال سوم بعثت و یكی دو سالی پیش از حادثهی فرضی غرانیق نزول یافته، حال چگونه ممكن بود كه پیامبر خدا قولی به خدا ببندد و بعد انكار كند و خدا از این گناه عظیم او چشم بپوشد؟ پس بستن سخنی به خداوند چیست؟ اگر قرآن را بپذیریم و شهادتش را قبول داشته باشیم هرگز چنین افسانهای نمی توانسته واقعیت پیدا كند.
و باز: «قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی... (10: 15) و آیات بسیار دیگر. در مورد شفاعت نیز خداوند فرموده:
«قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعاً (39: 44)
بگو: شفاعت یكسره از آنِ خداست» و 20: 109.
با یك چنین آیاتی كه به روشنی هرچه تمامتر چنان افسانهای را تكذیب میكند، چگونه یك فرد مسلمان میتواند بگوید كه در میان آیات الهی پیامبر چنان جملاتی خوانده و به خدا چنان نسبتی داده و برای بتان چنان پایگاهی ساخته و خدای او را دلداری و تسلیت داده!... این كه تمام آیات الهی را به دروغ مینمایاند...
از نظر احادیث
روایات در این باره بسیار آشفته است. طبق [برخی روایات]: پیامبر خود آن دو جمله را در سورهی نجم افزود، شیطان به زبان او داد، شیطان خود با صدای بلند خواند، یكی از مشركان نزدیك پیامبر در میان آیات، آن دو جمله را ادا كرد.یكی میگوید در نماز گفت، دیگری میگوید وقتی سوره نازل شد قوم را ندا كرد، سومی پیامبر را نشسته میداند كه چنان گفت و...
آن دو جملهی كذائی هم هشت گونهی مختلف نقل شده است (21) و ظاهراً هم در اصل سرودی بوده كه قریش در ضمن طواف كعبه میخوانده است. (22)
این روایت را واقدی (م207هـ) و طبری (م310هـ) نقل كردهاند كه تصادفاً هر دو در نقل اسرائیلیات و خرافات بیپروا بودهاند و بخصوص طبری كه در جمع احادیث مختلف حرصی عظیم داشت. اما محمد بن اسحاق (151هـ) كه پنجاه سال پیش از واقدی و 160 سال قبل از طبری میزیست و نیز بخاری (م256هـ) كه تا پنجاه سال پس از واقدی زنده بود و حدود شصت سال بر طبری قدمت دارد، هیچكدام این داستان را نقل نكرده است. جالب توجه است كه بخاری در صحیح خود آورده كه پیامبر سورهی نجم را قرائت فرمود و مسلمان و مشرك با وی سجده كردند، اما در آن اسمی از «غرانیق» نیست. (23) دیگرانی هم چون او این حدیث را نقل میكنند و ذكری از قصهی غرانیق ندارند.
بد نیست كمی چند و چون این روایتها را بسنجیم. طبری این داستان را از محمدابن كعب قُرَظی (م108 یا 119هـ) نقل میكند (24) كه منسوب به طائفه بنی قریظه از یهودان سرسخت مدینه و دشمن رسول خدا بودند. خود او از صحابه نبود و حتی ابن حجر عسقلانی تولد او را به زمان رسول خدا رد میكند. (25) بخاری هم در ترجمهی محمد همین را میگوید (26)، حال چگونه او از این داستان آگاه شده، الله اعلم.
ابن سعد نیز این داستان را از واقدی نقل میكند (27) كه او نیز به نوبهی خود از مطلب و پدرش عبدالله بن حنطب باز گفته كه گفتهاند عبدالله بن حنطب اصلاً رسول خدا را درك نكرده است. (28)
به هر صورت جای بسیار تعجب است كه راویانی چون ابن عباس، سعید بن جُبیر، شعبه، امیة بن خالد، ابوبشر، محمد بن كعب، محمد بن قیس، ابن شهاب زُهْری، سُدّی، موسی بن عقبه، ابن اسحاق، عكرمه، سلیمان التمیمی، عوفی، بزار، طبری، ابن ابی حاتم، ابن منذر و ابن مردویه این افسانه را نقل كردهاند. روشن بگوئیم كه با وجود یك چنین فهرست بالا بلندی، تمام آنچه گفتهاند به اصطلاح یا ضعیف است، یعنی راوی قابل اعتماد نیست و یا متهم به جعل و دروغ است، و یا منقطع است، یعنی میان راویان فاصلهای وجود دارد (29) (و این خود ضعیف است). تنها مرفوع حدیث شعبه است از ابوبشر، از سعید بن جبیر، از ابن عباس. بگذریم از اینكه ابن الصلاح شهرزوری (م642هـ) مرفوع را تنها حدیثی میداند كه مخصوصاً به شخص پیامبر برسد. (30) ولی اگر صحابه را هم در این تعریف بگنجانیم تازه ابن عباس میگوید: «فیما احسب، ان النبی كان بمكة، گمان میكنم كه پیامبر در مكه بود» و بعد قصه را نقل میكند. یا به عبارت دیگر چنانكه گفتهاند، العهدة علی الراوی. این ابن عباس تنها صحابی است كه داستان از او نقل شده و اضافه كه خود او در زمان این حادثهی فرضی هنوز به دنیا نیامده بوده. نمیدانم از آن همه مردم كه به زمان حادثه زنده بودهاند و این همه حدیث كه به جای گذاشتهاند، چطور یكی چنین سخنی نگفت كه ابن عباس از سالها پیش از تولد خود افسانه میسراید.
ابوبكر بزّار میگوید: جز این حدیث (منقول از ابن عباس) اسناد مفصلی ندارد و این هم به پیامبر نمیرسد. البته احادیث معتبر دیگر هست اما در آن افسانهی غرانیق نیست. به همین دلیل بود كه وقتی قصه را از محمد بن اسحاق بن خزیمه (م311هـ) امام نیشابور و معروف به امام الائمه، پرسیدند گفت كه این از مجعولات زندیقان است و كتابی در این باره تألیف كرد. (31) سید شریف مرتضی (م436) میگوید: احادیثی كه در این باب آمده مورد اعتناء نیست. بدان جهت كه چیزی را در بردارد كه عقول رسولان از آن منزه است. اگر خود این احادیث هم درخور طعنه نبودند، باز نزد ارباب حدیث ضعیفند. چگونه چنین چیزی بر نبی رواست، در حالی كه خداوند میفرماید: «كذلك لنثبت به فؤادك» (32). قاضی عبدالجبار معتزلی (م415) میگوید: اما آنچه حشویه از پیامبر نقل میكنند كه در قرائتش بتان را نام برد و «ان الغرانیق العلاء» گفت اصلی ندارد. این و همانند اینها، چیزی جز دسیسهی ملحدین نیست. (33) امام ابوبكر بیهقی نیز این قصه را از منقولات غیرثابت میداند و بر راویانش طعنهها دارد. حتی قاضی عیاض در شفاء میگوید: این حدیث را هیچیك از صحاح نگاران ننوشتهاند و هیچ ثقهای آن را به سند سالم متصل روایت نكرده، فقط مورخان و مفسرانِ دلباختهی غرایب و عجایب شیفتهی آن بودهاند. ابن حزم نیز میگوید: این حدیث كذب محض است. از طریق روایت صحیح نیست و معنای درستی هم ندارد. از جعل و دروغ هم كسی عاجز نیست. (34) آلوسی در تفسیرش میگوید: زشتترین و فاسدترین قولی كه در این زمینه بود این است كه پیامبر از فرط حرص بر ایمانِ قومش این جملهها را پیش خود بر زبان آورد. گویندهی چنین سخنی باید توبه كند. (35)
امین الاسلام طبرسی میفرماید: احادیث وارده در این مورد ضعیف است و مورد طعن اصحاب حدیث قرار گرفته، علاوه بر آن متضمن سخنی است كه پیامبران از آن منزّه هستند. (36) ابوالفتوح رازی نیز داستان را باطل میداند. (37) در میان معاصران سید قطب میگوید: این سخن از نظر علماء اسلام بیپایه است و سند مورد اطمینانی ندارد. (38) محمد رشید رضا نویسندهی محقق قرن اخیر مصر نیز بیپایگی این افسانه و خدعهای را كه در آن است برملا میكند. (39) دكتر محمدحسین هیكل نیز نقد علمی قابل ملاحظهای از آن ارائه میدهد. (40) استاد دانشمند آقای دكتر سیدجعفر شهیدی نیز شرح مبسوطی در رد این افسانه دارد. میبینید كه این سخن سرِ دراز دارد، بگذریم و از جهات دیگر بررسی را ادامه دهیم.
از نظر لغت نیز در آن حرفهاست. شیخ محمد عبده (م1323) مفتی دیار مصر میگوید: در شعر عرب این كلمهی غرانیق (جمع غرنوق یا غرنیق) در وصف خدایان نیامده و كسی در زبان عربی خدایان را به چنین صفتی نخوانده و معنی كلمه هم با خدایان مناسبتی ندارد.
در لغت، این كلمه مرغابی سیاه یا سپید و یا جوان سپید و زیبا معنی میدهد. این همان مرغ بوتیمار یا غمخورك است كه پائی بلند و گردنی دراز و عاری از پر دارد. ماهی خوار است و بر درختان بلند آشیانه میسازد. در عربی امروزی بدان «مالك الحزین» میگویند. بعضی میخواهند آن را با پرندهی مقدس مصریان «عنقاء» یكی بگیرند. (41) ولی واقع این است كه رابطهای میان این دو نمیتوان یافت.
از نظر عقل:
1) هیچ مسلمانی نمیتواند فكر كند كه بزرگداشتِ بتان در شأن رسول خداست، آن هم دربارهی كسی كه بزرگترین همتش مبارزه با بت پرستی بود. این كفر محض است.2) در آغاز امكان نداشت كه پیامبر بتواند در كنار كعبه قرآن بخواند و سجده بكند و نماز بگزارد و از حملهی قریش مصون بماند.
3)دشمنی آنها با رسول خدا خیلی عمیقتر از آن بود كه با خواندن دو جمله برای بتان در میان آیات قرآنی، بدون اینكه سابقهای داشته باشند و قبلاً مذاكرهای كرده باشند و به توافقی رسیده باشند، آنها قانع شده باشند و چنان شاد بشوند كه پس از پیغمبر خدا را سجده كنند و حتی ولید و سعید هم كه از سجده كردن ناتوانند خاك بطحاء را به چهره بسایند كه دنیا برایشان بهشت برین شده!
4) مهمتر این كه اگر چنین چیزی جایز باشد، شرع مطهر در معرض انهدام قرار میگیرد، امانش را از دست میدهد و در هر یك از احكام و شرایع، خطر چنین لغزشی وجود خواهد داشت. اصل عصمت در معرض خطر است. از نظر عقل میان نقصان و افزون وحی فرقی نیست. هر دو تحریف است و مردود. (42)
قاضی عیاض میگوید: امت مسلمان بر عصمت پیامبر و تنزیه او از مثل یك چنین نقیصهای اجماع دارد، خواه كه خود او تمنّای نزول یك چنین مدحیّهای برای غیر خدا را كرده باشد كه كفر است، و خواه كه شیطان بجای قرآن وسوسه كرده باشد، و این كه پیامبر آن را از قرآن بشمارد تا جبرئیل او را آگاه كند! تمام اینها در حق نبی ممتنع است و محال. یا اینكه بگویند پیامبر از پیش خود عمداً چنین سخنی گفته، این كفر است، و یا اینكه سهواً از زبانش پریده، او از این قبیل سخنان نیز منزّه و مبرّاست. ما به دلیل و برهان و به اجماع، عصمت او را از كفر بر دل و زبان، عمدی و سهوی، مسلم میداریم. و یا حتی اینكه شیطان خود را فرشته نماید، و یا به طریقی بر او راهی یابد، و یا به خدا چیزی بندد... (43)
با تمام این حرفها، حافظ بن حجر از آن دفاع میكند و میگوید: با وجود تمام این سخنان، همین طرق مختلف نقل، دلالت دارد كه اصلی دارد و لابد چیز كی بوده! (44)
اما واقعاً صرف نظر از قواعد و ضوابط حدیثی، و جدا از اصل عصمت و طهارت انبیاء، و به دور از اعتقاد و ایمان، آیا عقل باور میكند كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، محمدی كه همهی خون و رگش طی سالهای دراز، مداوم و پیدر پی، در پی شكست اصنام میجنبید، ناگهان و به طرفهالعینی همه چیز را فراموش كند و بتان را شفیع بشناسد و بر خدا افتراء بندد؟ آیا دیگر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) هم حقیقت كفر و كافری را نمیشناخت و دستاموز شیطان شده بود؟ (العیاذ بالله). چگونه ممكن است پیامبر كه آن همه مبارزه داشت و هرگز كسی نگفته كه سری به كرنش نزد بتی خم كرده باشد و خمیرمایهی اصلی دعوت او و ركن اساسی رسالت او، دعوت و تبلیغ به توحید و مبارزه با شرک و بت پرستی بوده، ناگهان برای آنها چنان پایگاه بلندی قائل شود که امید به شفاعت آنها را نزد خدا بپذیرد! صرف نظر از وحی و نبوت، یك چنین خطائی از هیچ زمامداری و مردمداری بخشودنی نیست. چگونه میتوان پذیرفت كه پیامبری راستین و صدیق و امین یك چنان لغزش سنگینی داشته باشد. غیر از آن، در مورد یارانش چه فكر كنیم؟ آنها چگونه میتوانستند چنین ادّعائی را باور دارند كه پیامبر یكباره اساس دعوتش را فراموش كند، با دشمن بسازد و در همان روز این سازش را درهم ریزد، و آنها همچنان بر ایمان محكم خود چون كوه پایدار و استوار بمانند. اگر چنین چیزی بود، دشمنان ساكت مینشستند؟ مشركان مكه یك چنین حادثهی عظیمی را به سكوت برگزار كرده و دیگر به روی مبارك بزرگوارانهی خود نمیآوردند؟ آنها، در احتجاجات سهمگین و بیپروایانهی خود، دیگر دم از یك چنین دَمدمی مزاجی و هوسناكی نمیزدند و به رخ مسلمانانی كه هر روز بیشتر میشدند نمیكشیدند؟... و اگر چنین كرده بودند ممكن بود برای بعدیها بازگو نشود؟... مگر دار و دستهی ابوسفیان چند سال بعد از پیامبر حاكم مطلق قلمرو اسلامی نشدند؟ یك چنین اعتراضی از دهان آنها، كه هزار پیرایه بر اسلام بستهاند، به آسانی ممكن بود شنیده شود. اصولاً گفتن این سخن از دهان مبارك پیامبر، تسلطی بود كه به مشركان داده میشد. آنها بدین سهولت از آن میگذشتند؟ یهود را چه میگوئید؟ آنها چه حجت عظیمی بر علیه اسلام و مسلمانها مییافتند. به هر طرف كه بنگری، به هر جانب قضیه كه نگاه كنی، دلیلی محكم و استوار بر بطلان اساسی این افسانه میبینی.
از نظر تاریخی:
میگویند مهاجرت اولی به حبشه در رجب سال پنجم بعثت و این سجده، یعنی اولین سجده در اسلام، در رمضان همان سال بود. (45) یعنی قبل از اسلام حمزه و عمر، زیرا آنها در سال ششم بعثت اسلام آوردند. (46) میدانیم كه پیش از آن كه حمزه و عمر اسلام آورند، مسلمانها در «دارالارقم» پنهان بودند و مراسم نماز را در خانهها و پنهانگاهها بجا میآوردند و تا آن زمان هرگز كسی از ایشان نتوانست كه نزدیك كعبه قرآن بخواند و سجده كند. یكبار بعد از رسول خدا، عبدالله بن مسعود با دلیری خاص خودش سورهی الرحمن را با صدایی بلند نزدیك كعبه خوانده بود (47) كه قریش به سختی او را آزرده بودند. از آن پس دیگر كسی نتوانست آنجا نماز بگزارد و یا قرآن بخواند. چگونه ممكن بود پیش از اسلام حمزه و عمر (در سال ششم بعثت) كسی آنجا سجده كند؟...اما از نظر تاریخی كه سرویلیام و همفكرانش میگویند بازگشت مهاجران حبشه به علت شنیدن داستان صلح و سازش پیامبر با قریشیان و افسانهی غرانیق بوده، این هم غیرممكن است. بازگشت آنها به دو دلیل بود. یكی این كه چون نجاشی روی خوشی به مسلمانها نشان داد، مردم مسیحی حبشه بر علیه او شوریده بودند و مسلمانها در تنگنا قرار گرفتند و دیگر اینكه شنیده بودند قریش آزار مسلمانها را كم كردهاند این بود كه در شوال سال پنجم بعثت بازگشتند و حال آنكه سجده در كعبه، در رمضان آن سال بود. آنها هم وقتی به مكه رسیدند اوضاع برگشته بود. به طوری كه همه به استثنای عثمان بن مظعون و یا عبدالله بن مسعود در پناه (جوار) افراد دیگر مكه قرار گرفتند. بعد هم كه بزودی به حبشه بازگشتند و پیامبر همچنان بتها را میكوبید. حال چگونه ممكن بود كه، به نقل روایات، صبح محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) غرانیق العلاء بگوید و شب پشیمان شود و قریش نیز به آزار و شكنجهی قبلی بازگردند، و در همین فاصلهی كوتاه صبح تا شب همان روز، شایعهی آشتی پیامبر و قریش به حبشه برسد و آنها روانهی مكه شوند؟ جالب توجه است كه این افسانه را از قول ابوبكر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام (م94) نقل كردهاند. (48) و او در خلافت عمر به دنیا آمده بود (49)، یعنی حدود سی سال بعد از زمان این افسانه، هر چند كه اعلم اهل مكه باشد. (50)
بله، از نظر یك غربی، در آن تنگنای سخت كه شخص پیامبر تحت فشار مشركان مكه است و مسلمانان از بیم جان به حبشه پناه بردهاند و شكنجه و آزار و قتلشان بدست ستمگران رواج گرفته، عقل مصلحت بین غربی، سازش را تجویز میكند و برای پیامبر خدا هم، چنین راه حلی را روا میشمارد، اما حكمت بالغهی الهی، استقامت محمدی را در اوج صلابت و مهابت میخواهد و از بوتهی آزمایش میگذراند...
البته موضع مستشرقان فرق میكند. سرویلیام مویر از این حادثه دفاع میكند و آن را قطعی میگیرد. (51) نویسندگان تاریخ قرون وسطی در دانشگاه كمبریج بسیار متأسفند كه مورخ دانشمند ایتالیائی، كائتانی، منكر چنین حادثهای است! (52) كارل بروكلمن آلمانی میگوید كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در سالهای اول بعثتش به سه الاههی مكه كه هموطنانش آنها را دختران خدا میدانستند اعتراف داشت و در آیهای بدانها اشارهای كرد و روز بعد انكار نمود! (53)
میبینیم: آنها كه روحیهی تحقق و تتبّع را بیشتر دارند (مثل كائتانی) در این امور منصفانهتر سخن میگویند.
پینوشتها:
1. شرح تجرید الاعتقاد 195، وحی یا شعور مرموز104 به بعد.
2. مثلاً سیوطی چهارده روایت بدین مضمون نقل میكند. الدرالمنثور4: 8-366.
3. بخاری: تفسیر 53: 2 و3، ابن هشام 916 گوتینگن.
4. البلدان7: 310، المحبّر315، واقدی 384 برلن، سبائك الذهب104، بلوغ الارب آلوسی 2: 203.
5. اصنام كلبی13، 14، 19.
6. ابن سعد 2/ 1/ 150، واقدی 351 برلن، ابن هشام 839، اصنام كلبی 11/ 17/ 25 و اعلام قرآن خزائلی 431.
7. سفر پیدایش 6: 2، ایوب1: 6.
8. در قرآن مجید اشاره شده است 17: 40 و 21: 26-29 و 34: 40 و 37: 150 و 43: 19 و 53: 27 و 28.
9. بقایای بت پرستی ولها وزن 24. Wellhausen;Reste,24
10. لباب النقول سیوطی112، چاپ 1290.
11. مثلاً 2: 48، 245 و 7: 53، 191 و 11: 18 و 19: 87 و 21: 28 و 30: 13 و 41: 4 و 39: 43 و 53: 26 و 74: 48...
12. مثلاً 10: 18 و 19: 87 و 30: 13 و 43: 86.
13. مثل7: 194 و 16: 86 و 18: 52 و 19: 9-85 و 28: 62، 63، 74 و بعد.
14. مانند 6: 46، 70 و 10: 18، 34 و 17: 56 و 21: 43.
15. الاعلام زركلی، همین نام.
16. ابن سعد 4/ 1/ 69.
17. اصنام كلبی 23.
18. تفسیر فخر رازی و شبیه آن در كشاف زمخشری و اسباب النزول واحدی 167 و...
19. لباب النقول 84 و...
20. تفسیر المیزان14: 429.
21. 1) تلك الغرانیق العلا، انّ شفاعتهن لترتجی. 2)تلك الغرانقه العلا، ان شفاعتهن ترتجی. 3) ان شفاعتهن ترتجی 4) و انّها لهی الغرانیق العلا. 5) ان شفاعتها لترتجی، و انها لمع الغرانیق العلی. 6) و انهن لهن الغرانیق العلا، و ان شفاعتهن لهی التی ترتجی. 7) و ان شفاعتهن ترتضی. 8) والغرانقة العلی، تلك الشفاعة ترتجی. مسلماً جستجوی بیشتر در روایات، نمونههای مختلف دیگری نیز بر این میافزاید.
22. بخاری: ابواب سجود القرآن ح1.
23. ایضاً.
24. تاریخ طبری1: 1192.
25. تهذیب التهذیب 9: 420.
26. بخاری: كبیر 1/ 1/ 216 و صغیر116، جرح ابن ابی حاتم 4/ 1/ 670، حلیة ابونعیم 3: 212، تهذیب نووی 116، البدایة ابن كثیر9: 257، كامل ابن اثیر 5: 56، شذرات ابن عماد1: 136.
27. طبقات 1/ 1/ 137.
28. جزء سوم اسدالغابه.
29. درایة الحدیث آقای مدیر شانه چی 45 به بعد.
30. مقدمه ابن صلاح 22.
31. تفسیر رازی23: 50.
32. تنزیه الانبیاء 107-109.
33. تنزیه القرآن عن المطاعن 274.
34. الفصل4: 23.
35. روح المعانی ذیل آیهی 53 سورهی حج.
36. مجمع البیان 7: 91.
37. تفسیر ابوالفتوح، روض الجنان7: 150.
38. فی ظلال القرآن 5: 313.
39. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول الله 98.
40. حیاة محمد 9-124، ترجمهی پاینده 225 به بعد. جلد سوم جنایات تاریخ 1330 تهران.
41. تاریخ الشعوب الاسلامیة بروكلمن ح9.
42. تفصیل آن را در تفسیر امام فخر رازی ذیل آیهی 52 سورهی حج ببینید.
43. شفای قاضی عیاض2: 116، طبع 1290 مطبعة خلیل افندی.
44. الفتح8: 355.
45. ابن سعد 1/ 1/ 138.
46. تهذیب الاسماء نووی 449ط. گوتینگن.
47. ابن هشام1: 336.
48. ابن سعد 1/1/ 137.
49. وفیات الاعیان ابن خلكان 1: 92.
50. ابن سعد 2/ 2/ 133.
51. نقل از حیاة محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) 126، زندگانی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ترجمهی پاینده 228.
52. Cambridge Medieval History,vol 2(1913),pp. 310-311
53. تاریخ الشعوب الاسلامیه بروكلمن ص34. هم چنین:
Watt,W. M. Mahomet ? la Mecque,pp. 133-144.
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم