2 -7- داستان هاروت و ماروت
هاروت و ماروت دو کلمهی سُریانی است که در قرآن کریم تنها یک بار برای دو فرشته از فرشتگان الهی به کار رفته است.(136) گفته شده است که آنان، دو شیطان از انس و جن و ساکن شهر بابل بودهاند. (137) در روایتی از امام رضا (علیهالسلام) آمده است که هاروت و ماروت دو فرشته بودند که به مردم سحر میآموختند تا بدان وسیله، سحر ساحران را باطل سازند و از آزار آنان نجات یابند. (138)قرآن کریم این حقیقت را از زبان این دو فرشته بیان میکند، که ما با آموختن سحر، و راه باطل ساختن آن، شما را میآزماییم و شما هرگز از آن سوء استفاده ننمایید، که در صورت سوءاستفاده از آن کافر میگردید. آنان از این آموزشها سوء استفاده کردند و با این وسیله بین همسران جدایی افکندند. از این رو، برای آنان زیانآور شد. (139)
از بعضی از روایات استفاده میشود که در زمان حضرت سلیمان (علیهالسلام)، عدّهای در مملکت او به سحر و جادو پرداختند. حضرت سلیمان تمام نوشتههای ساحران را گرد آورد و در محل ویژهای نگهداری کرد تا دیگران از آن مطّلع نشوند. پس از رحلت سلیمان گروهی از ساحران، آن نوشتهها را بیرون آوردند و به ترویج آنان پرداختند و اعلام داشتند که پادشاهی و مُلک سلیمان به وسیلهی سِحر صورت گرفته است. بدین صورت جادوگری سلیمان را در چشم مردم زیبا جلوه دادند؛ و سحر در میان یهودیان رواج یافت. (140) قرآن کریم از چهرهی یهود پرده برداشت و ساحت مقدس حضرت سلیمان را از آلودگی به سحر و کفر مبرّا ساخت:
وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْكِ سُلَیْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّیْاطِینَ كَفَرُواْ (141)
[یهود] از آن چه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم میخواندند، پیروی میکردند؛ سلیمان هرگز کافر نشد و این شیاطین بودند که کافر شدند.
در برخی از تفاسیر عامّه و خاصّه، روایاتی وارد شده است که شباهت زیادی به افسانههای ساخته و پرداختهی قصّهخوانان دارد. طبری در تفسیرش روایاتی را با این مضمون نقل کرده است: «شیطان به صورت حضرت سلیمان (علیهالسلام) ظاهر شده و درصدد عوام فریبی برآمده است. (142) و نیز افسانههایی را در مورد فریب هاروت و ماروت به دست زن فریبکاری به نام زهره و آلودگی آنان به انواع گناهان بزرگ از جمله زنا، شرابخواری، شرک به خدا و قتل نفس! یادآور شده است، بدون این که هیچگونه خدشه و نقدی بر آنها وارد سازد. (143) در کشفالأسرار، این داستان به تفصیل بیان شده است (144) و برخی نیز، نظیر تفسیر گازُر از آن اقتباس کردهاند. (145) ابنکثیر در تفسیر خود، ضمن اشاره به ساختگی بودن داستان هاروت و ماروت این چنین میگوید:
آنچه نزدیک به واقعیّت است، این است که این داستان از طریق عبدالله بن عمر از کعبالأحبار نقل شده، نه از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم). چنان که عبدالرّزاق در تفسیرش از ثوری، و او از موسیبن عقبه و او از سالم و او از عبدالله بن عمر و او از کعبالأحبار نقل کرده است. و همچنین ابنجریر با سند خود از سالم آورده که وی از عبداللهبن عمر شنیده که وی از کعبالأحبار نقل روایت میکرده است. (146)
فخر رازی، روایاتِ مربوط به هاروت و ماروت را مردود و غیرقابل قبول دانسته است؛ زیرا آنها شاهدی از قرآن ندارند، بلکه با کتاب خدا ناسازگارند. (147) قبل از بیان دیدگاههای برخی از مفسّران شیعی، داستان را به نقل از کشفالأسرار میبدی پی میگیریم:
مفسّران و اصحاب حدیث و نقلهی آثار گفتند فرشتگان آسمان تعجب کردند از ظلم بنیآدم و بیرسمیها و پرده دریدن و خون ریختن ایشان، گفتند خداوندا این زمینداران و خاکیان را برگزیدی و ایشان ترا نافرمانند. ربالعالمین گفت اگر آن شهوت که دریشان مرکب است در شما بودی حال شما همچون حال ایشان بودی همه گفتند: «سُبْحَانَكَ مَا یَنبَغِی لَنَا أَن نَعصِیَکَ» پاکی ترا و بیعیبی ترا، نباید از ما که در تو عاصی شویم، و نسزد که فرمان ترا خلاف کنیم. ربالعالمین گفت اکنون دو فریشته اختیار کنید از همه فریشتگان تا ایشان را بصفت بنیآدم برآریم و شهوت دریشان مرکب کنیم. هاروت و ماروت را برگزیدند که از همه عابدتر و خاشعتر بودند. خداوند عزّوجل ایشان را بزمین فرستاد تا حکم کنند و کارگزارند میان خلق. و شهوت در ایشان آفرید چنانک در فرزندان آدم، و ایشان را گفت شرک میارید و زنا مکنید و خمر مخورید و خون بناحق مریزید و گوشت خوک مخورید و در حکم و قضا میل و محابا مکنید وجور و جفا مپسندید. ایشان بیامدند و بروز حکم میکردند و کار خلق میگزاردند، و بشب بر آسمان میشدند بمتعبد خویش. آخر روزی زنی آمد پیش ایشان به مجلس حکم، با خصمی که داشت و نام آن زن زهره بود نیکو روی که جمال وی بغایت کمال بود و گفتهاند که پادشاه زادهی بود از دیار فارس، و در دل ایشان هواء آن زن افتاد بیکدیگر بازگفتند، آنگه ترافع و حکم آن زن در تأخیر نهادند، تا ویرا بخانه خواندند و کام خود از وی طلب کردند. آن زن سروا زد آنگه گفت: اگر شما را مرادی است ا زمن بتپرست باید شدن چنانک آن زن، و قتل کردن و خمرخوردن. ایشان گفتند این نه کار ماست که ما را از این نهی کردهاند و پرهیز فرموده. آن روز رفت دیگر روز همین حدیث بود و جواب همان. سدیگر روز هوی بغایت رسید و صبرشان برمید، گفتند از آن چه فرمودی خمر خوردن آسانتر است. ندانستند که خمرخود مجمع جنایت است، و اصل گناهان قال النبی (صلعم): الخمر أُمّ الخبائث. پسر خمر خوردند تا مست شدند و کام خود از آن زن برگرفتند و در آن حال کسی بایشان فرارسید، ترسیدند که بازگوید او را بکشتند، تا هم قتل و هم زنا و هم شربخمر از ایشان در وجود آمد. و خداوند عزّوجلّ در آن حال ملائکه آسمان را بر حال ایشان اطّلاع داد، تا ایشان را بدان صفت بدیدند «وَ مِن ذَلِکَ الیَومِ یَستَغفِرُونَ لِأَهلِ الأَرض» و گفتهاند نام اعظم آن زن را درآموختند تا قصد آسمان کرد، پس حُرّاس آسمان و گوشوانان، او را منع کردند و خدای عزّوجلّ صورت وی برگردانید تا کوکبی گشت. اکنون آن ستارهی سرخ است... (148)
...تمامی قصّه آنست که هاروت و ماروت پس از آن که معصیت کردند خواستند که به آسمان به معبد خویش باز شوند نتوانستند و پرهاشان مطاوع نیامد، پس در کار خویش بدیدند وز آن کرده پشیمان شدند و رفتند پیش ادریس پیغامبر و گفتند: «استشفع لنا الی ربّک و ادع لنا» ادریس دعا کرد ایشان را، خداوند عزّوجلّ ایشان را مخیّر کرد میان عذاب دنیوی و عذاب عقبوی، و عذاب دنیوی اختیار کردند، و در زمین بابل پس ایشان را سرنگون به چاهی درآویختند تا به قیامت. مجاهد گفت در آن چاه، آتش است و ایشان در میان آتش معذّباند، پایها در قید و سلسله بر هفت اندام. و گفتهاند که در آن چاه، آب است و ایشان از تشنگی زبان بیرون کردهاند، و چهار انگشت است از میان ایشان تا به آب و به آب نمیرسند. و در روزگار پیشین، مردی پیش ایشان رفت تا جادویی آموزد؛ گفت چون ایشان را بدان صفت دیدم بترسیدم و از آن حال بسهمیدم گفتم: لاَ إلَه إلّا الله. (149)
علیبن ابراهیم قمّی در تفسیرش، به جز قصّهی مسخ زن فریبنده، داستان را به تفصیل از امام باقر (علیهالسلام) نقل کرده است. (150) مرحوم طبرسی نیز داستان را آورده و در پایان بیان داشته است که این روایت را عیّاشی به امام باقر (علیهالسلام) نسبت داده است. و افزوده است هر کسی که به عصمت فرشتگان معتقد باشد، چنین وجهی را جایز نمیشمارد. (151) مرحوم حویزی در تفسیرش روایاتی را دربارهی مسخ زهره و هاروت و ماروت از جوامع حدیثی شیعه، به نقل از امام باقر (علیهالسلام) نقل کرده است. (152) مرحوم طالقانی در ذیل آیهی شریفهی «وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْكِ سُلَیْمَانَ» مینویسد:
همین آیه که چون شهاب ثاقب برای طرد اوهام و تلقینات شیاطین است، اوهام و بافتههای اسرائیلی که بعضی آنها در قیافهی روایات اسلامی درآمده، چنان پیرامون آن را گرفته و حقیقت روشن آن را پوشانده که اذهان را از هدف هدایت و تربیت قرآن کریم منصرف میگرداند. (153)
استاد محمّد جواد مغنیّه نیز میگوید:
مفسّران در این باره بسیار سخن گفتهاند و برای بیشتر این سخنان، به جز اسرائیلیّاتی که نه عقل آنها را میپذیرد و نه نقل، مدرکی وجود ندارد. فخر رازی حدود 20 صفحه از تفسیر خود را در باب این آیه سیاه کرده و بر پیچیدگی مطلب افزوده است. (154)
علّامه طباطبایی، پس از نقل روایتی از الدّر المنثور سیوطی میفرماید:
در برخی از کتابهای شیعه نیز، نزدیک به این روایت به طور مرفوع، از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است و سیوطی بیست و چند حدیث، نظیر این روایت را دربارهی هاروت و ماروت و زهره آورده و به صحّت برخی از آنها تصریح کرده است؛ در پایان اسناد روایات، گروهی از صحابه، نظیر ابنعبّاس، ابن مسعود، علی (علیهالسلام)، أبیالدرداء، عمر، عایشه و ابنعمر قرار گرفتهاند. و این داستانی خرافی است و به فرشتگان مکرّمی نسبت داده شده که قرآن کریم، ساحت آنان را از هرگونه شرک و گناه، یعنی بتپرستی، قتل، زنا و شرابخواری منزّه دانسته است. (155)
و نیز به ستارهی زهره نسبت داده شده که زن زناکاری بوده و به این صورت مسخ شده است؛ در حالی که آن، ستارهای آسمانی است که در درخشش و وجودش، پاک و طاهر است و خداوند در قرآن کریم به آن سوگند یاد نموده است: «الْجَوَارِ الْكُنَّسِ» (156). علاوه بر این، امروزه علم کیهانشناسی و نجوم، هویّت آن را ظاهر ساخته و چگونگی آن و سایر امور مربوط به آن را کشف نموده است. (157)
وی در ادامه میگوید که این داستان همانند داستان پیشین، با ایدههای یهود دربارهی هاروت و ماروت سازگار است؛ و داستانی خرافی است که به افسانههای یونان دربارهی ستارگان، شباهت دارد. از اینجا روشن میشود که این روایات همانند احادیثی که دربارهی لغزشهای پیامبران وارد شده است، عاری از دسیسههای پنهان یهودیان نیست و گویای این معناست که یهودیان توانستهاند به طور دقیق و عمیق در میان اصحاب حدیث در صدر اوّل، نفوذ کنند. و هر طور که خواستهاند با دسیسه و تحریف، روایات آنان را به بازی بگیرند. (158)
2 -8- بنای کعبه و بیتالمقدّس
از آیات قرآن کریم و احادیث به دست میآید که خانهی کعبه پیش از حضرت ابراهیم (علیهالسلام)، در زمان آدم (علیهالسلام) بنیان نهاده شده است. زیرا از زبان ابراهیم (علیهالسلام) در قرآن کریم میخوانیم: «رَّبَّنَا إِنِّی أَسْكَنتُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِندَ بَیْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُواْ الصَّلاَةَ» (159)؛ پروردگارا بعضی از فرزندانم را در این سرزمین خشک و سوزان، در کنار خانهی تو جای دادم تا نماز را برپا دارند.این آیه بیانگر این است که به هنگام ورود ابراهیم (علیهالسلام) به سرزمین مکّه، اثری از خانهی کعبه وجود داشته است. چنان که در قرآن کریم خانهی کعبه، نخستین خانهای معرّفی شده که برای پرستش خداوند ساخته شده است. (160) و نیز از ظاهر آیهی «وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ» (161) استفاده میشود که شالودههای نخستینِ خانهی کعبه از قبل وجود داشته است و ابراهیم و اسماعیل، تنها پایههای آن را بالا بردهاند. علاوه بر این، از برخی از روایات به دست میآید که پیشینهی بنای کعبه به زمان آدم (علیهالسلام) میرسد. (162) علی (علیهالسلام) در نهجالبلاغه میفرماید:
آیا نمیبینید که خداوند مردم جهان را از زمان آدم تابه امروز به وسیلهی سنگهایی که نه زیان میرساند و نه سود، و نه میبیند و نه میشنود، در معرض آزمایش قرار داده است؟ پس آن را بیتحرام خود و وسیلهی قیام مردم قرار داد... آنگاه آدم و فرزندانش را فرمان داده تا روی خود را به سوی آن گردانند و در برابر آن خضوع نمایند. (163)
طبری در تفسیرش به نقل از قتاده میگوید:
خداوند متعال خانهی خود را همزمان با آفرینش آدم (علیهالسلام) بنیان نهاد؛ زمانی که خداوند آدم را به سوی زمین پایین آورد، محلّ هُبوط او سرزمین هند، سرِ او در آسمان و دو پایش در زمین بود. از این رو فرشتگان از او هراس داشتند. پس، قامتِ او به شصت ذَرع کاهش یافت. بدین جهت، اندوهگین شد؛ زیرا از شنیدن سروش و تسبیح فرشتگان محروم بود. پس به درگاه الهی گلایه کرد. خداوند فرمود: ای آدم! من تو را در خانهای جای دادم که گردِ آن طواف کنی، همچنان که گردِ عرش من طواف میشود.(164)
سیوطی دربارهی بنای کعبه و سابقه آن، روایات فراوانی را از راویانی مانند کعبالأحبار، وهببن منبّه، عبدالله بن عَمرو، مجاهد و ابنعبّاس نقل کرده که برخی از آنها شگفتآور است. (165) وی علاوه بر این، پس از نقل روایاتی دربارهی فضایل کعبه و عبادت به شمار آمدن نگاه به آن، روایاتی را دربارهی برتری بیتالمقدّس بر خانهی کعبه ذکر میکند. از جملهی آنها این روایت است که از طریق کعب نقل شده است:
قیامت برپا نخواهد شد، مگر این که بیتالله الحرام را به نزد بیتالمقدّس ببرند. آنگاه این دو خانهی مقدس را با اهل آنها به بهشت وارد نمایند. و حساب خلایق و عرض اعمال در روز قیامت، در بیتالمقدّس انجام میگیرد. (166)
چنان که ملاحظه میشود، در این روایت، کعب تلاش میکند تا فرهنگ یهودی را در میان فرهنگ اسلامی منتشر ساخته، ارزشهای آن را به نام ارزشهای والای اسلامی مطرح کند. (167) در ذیل آیهی شریفهی «وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ ...» در کشفالأسرار میخوانیم:
قصّه آنست که عبدالله بنعمرو بنالعاص السهمی گوید کعبه پیش از آفرینش دیگر زمین بر آب بود، کفی خاکآمیز، سرخ رنگ بر روی آب گردان. دو هزار سال، تا آنگه که ربّالعالمین زمین را از آن بیرون آورد و باز گسترانید، از اینجاست که کعبه را امالقری خوانند و گویند مادر زمین که زمین را از آن آفریدهاند، پس چون الله تهزمین را راست کرد موضع کعبه در زمین پیدا بود، بالا یکی ریکآمیز سرخ رنگ، پس چون ربالعالمین آدم را بزمین فرستاد آدم بالایی داشت بمقدار هواء دنیا فرق وی به آسمان رسیده بود، و آدم به آواز فریشتگان مینیوشیدی، و از وحشت دنیا میآسودی و انس میگرفتی، امّا جانوران جهان از وی میبترسیدند و میبگریختند. و در بعضی اخبار آمده است که فریشتهی به وی آمد کاری را و از وی بترسید، پس الله سبحانه و تعالی او را فرود آورد به ید صنعت خویش تا بالای وی به شصت گز باز آورد، و آدم (علیهالسلام) از شنیدن آواز فریشتگان باز ماند و مستوحش شد، و به خداوند عزّ و جلّ نالید. (168)
در ادامهی داستان آمده است:
گفتهاند میان دو گام وی سه روز راه بود، هر جا که پای بر زمین مینهاد آنجا شهری است آبادان، و هرچه میان دو گام وی بود دشت است و بیابان، چون به مکّه آمد فریشتگان از بهر وی خیمهی از نور آوردند از بهشت بدو در و آن را بر موضع کعبه زدند، یک در از سوی مشرق و یکی از سوی مغرب، و قندیل درآویختند، و کرسی آوردند از بهشت از یک دانهی یاقوت سپید و در میان خیمه بنهادند، تا آدم بر آن مینشست. پس چون آدم (علیهالسلام) از دنیا بیرون شد آن خیمه را بآسان بردند که یاقوت همچنان نهاده بود درخشان و روشن، جهانیان بوی تبرک میکردند، و بوی از آفتها و عاهتها و دردها شفا میجستند، از بس که دست کافران و حائضان و ناشستگان بوی رسید سیاه شد. پس چون آب گشاد طوفان نوح را خداوند عزّوجلّ نوح را فرمود تا برگرفت و بر کوه بوقبیس پنهان کرده همانجا میبود تا روزگار ابراهیم (علیهالسلام). پس الله تعالی خواست که کعبه را بر دست وی آبادان کند و ابراهیم را به آن گرامی کند، و آیین آن مؤمنان را تازه کند، فرمود که مرا خانهایست در زمین رو آن را بنا کن، ابراهیم رفت و بر براق و سکینه با وی و جبرئیل با وی، به مکه آمد، اسماعیل را دست باز گرفت، و جبرئیل کارفرمای بود. (169)
شیخ محمّد عبده در تفسیر این آیه میگوید:
از ظاهر این آیه به دست میآید که خانهی خدا به دست ابراهیم و اسماعیل در آن شهر که مرکز بتپرستی بود، ساخته شد. امّا داستانسرایان و مفسّرانی که از آنان پیروی کردند، مطالبی را آوردهاند که با سخن خداوند متعال ناسازگار است و ... و این روایات از چند جهت فاسد است: از جهت تناقض و ناسازگاری آنها با یکدیگر؛ از جهت درست نبودن سندهای آنها و از جهت ناسازگاری آنها با ظاهر قرآن کریم. (170)
آنگاه ضمن بیان مضامین برخی از روایات در مورد نزول کعبه از آسمان در زمان آدم (علیهالسلام) و حجّ او؛ معارفهی آدم و حوّا در عرفه؛ هبوط دوبارهی کعبه به زمین پس از عروج آن به آسمان در اثر طوفان نوح (علیهالسلام) و نیز آراستهشدن کعبه به حجرالأسود و این که این سنگ از نوع یاقوت یا زمرّد بهشتی است و در کوه ابوقبیس پنهان بوده و سپس پدیدار شده و سیاهی آن به سبب تماس زنان حائض یا انسانهای گناهکار با آن بوده است میگوید:
همهی این روایات، خرافههای اسرائیلی است که بیدینان یهود در میان مسلمانان پراکنده ساختهاند تا آیین آنان را بد جلوه داده، اهل کتاب را از آن متنفّر و دور سازند. (171)
مرحوم علّامه پس از نقل روایاتی از تفسیر مجمعالبیان و تفسیر علیبن ابراهیم قمّی دربارهی بنای کعبه و مهاجرت ابراهیم و اسماعیل و هاجر به سرزمین مکه و سرگذشت آنان در آن بیابان بیآب و علف و امور خارقالعّاده در مورد کعبه و حجرالأسود میگوید:
امثال این معانی در اخبار شیعه و سنّی فراوان است و اگرچه آنها به حدّ تواتر لفظی و معنوی نمیرسند که موجب یقین شوند، ولی این قبیل اخبار در ابواب معارف دینی بینظیر نیستند و نفی و انکار مطلق آنها وجهی ندارد. (172)... اخباری که میگویند بعضی از موجودات طبیعی از بهشت و برخی از دوزخاند - وقتی که ملازم با جنبهی سعادت یا شقاوت باشند - اجمالاً قابل توجیه و منطبق بر اصول ثابت قرآنی هستند؛ اگرچه این مطلب سبب نمیشود که تکتک آنها، درست و مورد اعتماد باشند (دقت کنید). (173)
آنگاه وی، پس از نقل کلام صاحب تفسیر المَنار میافزاید:
سخنان وی تا حدودی موجّه و درست است، امّا نه با این شدّت و تندی. وی بر اثر افراط، دچار اشتباهاتی شده که از آنچه خود دربارهی دیگران گفته، بدتر و زنندهتر است. امّا این که میگوید روایات یاد شده، متناقض و متعارض با یکدیگر و با قرآن کریم ناسازگارند، نادرست است؛ زیرا تناقض و تعارض در صورتی مضرّ است که بخواهیم تکتک آنها را بپذیریم؛ امّا در صورتی که مجموع آنها را با هم بپذیریم، تعارض آنها زیانآور نیست. (بدین معنا که همهی آنها را نمیتوان ردّ و انکار کرد؛ چون مشتمل بر محال عقلی یا نقلی نیستند.) البته بحث ما در مورد روایاتی است که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّهی معصومین (علیهمالسلام) نقل شده، و به آنان منتهی میگردد؛ امّا غیر معصومین، اعم از مفسّران صحابه و تابعین، با سایر مردم تفاوتی ندارند؛ چه سخنان آنان مشتمل بر تناقض باشد و چه نباشد. به هر حال، انکار و نفی روایت یا روایاتی که با قرآن کریم و سنّت ناسازگار نیستند یا قرائن جعل و کذب در آن دیده نمیشود، هیچ وجهی ندارد. چنان که در مباحث مربوط به اصول معارف دینی، غیر از کتاب و سنّتِ قطعی، چیزی حجّت نیست. بنابراین، قسمتی از نقلیّات را باید پذیرفت و آن، کتاب خدا و سنّت قطعی است، و قسمتی را باید کنار گذاشت و آن، روایاتی است که با این دو ناسازگار است و قسمتی که نه میتوان آن را ردّ کرد و نه میتوان پذیرفت، روایاتی است که دلیل عقلی بر محال بودن آنها و یا دلیل نقلی بر ممنوع بودن آنها نداریم.
از این بیان روشن میشود ایرادی که صاحبالمنار بر صحّت سند این روایات گرفته، وارد نیست؛ زیرا مادامی که آنها با دلیل عقلی یا نقلیِ صحیح مخالف نباشند، نمیتوان آنها را رد نمود. (174)
از آن چه گذشت، نکات زیر به دست آمد:
1)همانطور که از سخن علّامه طباطبایی (رحمةالله) بر میآید، روایات گوناگون و گاه متناقضی در شرح و تفسیر داستان بنای کعبه و حجرالأسود و کیفیّت آنها در منابع شیعه و سنّی وارد شده است. از دیدگاه مفسّران شیعه مجموع این روایات قابل ردّ و انکار نیستند؛ هر چند ممکن است برخی از آنها مردود شمرده شوند.
2) در برخی از روایات از جملهی روایات تفسیر الدّرالمنثور به اندازه و طول و قامت آدم (علیهالسلام) اشاره شده است که به سادگی نمیتوان آن را پذیرفت.
3) روایاتی که سیاهی حجرالأسود را به علّت تماس کافران، حائضان و یا گناهکاران دانسته است، نیاز به تأمّل دارد.
4) در ذیل آیهی شریفهی مورد بحث، روایاتی از راویانی، نظیر کعبالأحبار، وهب بن منبّه، عبداللهبن عَمرو و مجاهد رسیده است که به دلیل پیشینهی تاریخی اینان، باید در پذیرش سخنان آنان احتیاط و دقّت نمود. و چنان که علاّمه بیان داشتهاند، در صورتی سخنان صحابه و تابعین معتبر است که با کتاب خدا یا سنّت قطعی و یا دلیل معتبر عقلی موافق باشد و یا به کلام معصوم (علیهمالسلام) منتهی شود.
5) روایت کعبالأحبار دربارهی برتری بیتالمقدّس بر کعبه، مسلّماً از جملهی روایات جعلی این دانشمند یهودی است.
6) هیچ دلیلی بر محال بودن روایاتی که مشتمل بر نوعی امر خارقالعادّه و کرامات و معجزات پیامبران الهی است نداریم؛ زیرا در قرآن کریم معجزات و کرامات بسیاری برای انبیای الهی ثابت شده است.
2 -9- افسانهی عوج بن عنق و عمالقه
در ذیل آیهی شریفهی «وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَآئِیلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا» (175)، در برخی از تفاسیر شیعی و سنّی، داستانهایی نقل شده که به نظر میرسد پارهای از آنها غیرواقعی و آمیخته با خرافات باشد. از آیات قرآن چنین به دست میآید که خداوند با قوم بنیاسرائیل عهد و میثاق بسته و از میان آنان دوازده نقیب را برگزیده است تا نمایندگان گروههای مختلف بنیاسرائیل باشند و در کنار پیامبر الهی - حضرت موسی (علیهالسلام) - بادشمنان به نبرد بپردازند و پیام دعوت الهی را به طوایف خود برسانند.طبری در تفسیر خود روایاتی را نقل کرده که بیانگر اقتدار و عظمت جمعیّتی است که در سرزمین أریحا (بیتالمقدّس) زندگی میکردند:
حضرت موسی (علیهالسلام) دوازده نفر از گروههای مختلف بنیاسرائیل را مأمور کرد تا اوضاع و احوال آنجا را بررسی کنند؛ وقتی که اینان به نزدیک آن شهر رسیدند، با مردی به نام عاج روبرو شدند. وی در حالی که بار هیزمی را با سر خود حمل میکرد، آن دوازده نفر را یک جا گرفت و آنان را در آستین خود قرار داد و با آنان به سوی همسر خود روانه شد و به او گفت: «به اینان بنگر؛ به خیال خود میخواهند با ما بجنگند!! سپس آنان را پیش روی آن زن افکند و گفت: اجازه میدهی تا با پایم آنان را خُرد و لِه کنم؟ همسرش گفت: نه، آنان را آزاده کن تا آنچه را که دیدهاند به قوم خود اطّلاع دهند. بدین ترتیب، وی آنان را رها کرد. (176)
سیوطی نیز در ذیل آیات 12 و 22 سورهی مائده، آیهی روایاتی، از جمله روایت ابنجریر را از سدّی نقل کرده (177) و مانند طبری هیچ گونه شرح یا نقدی پیرامون آنها نیاورده است. در برخی از این روایات آمده است که عوجبن عنق، نوهی دختری حضرت آدم (علیهالسلام) و طول او سه هزار و سیصد و سی و سه ذراع بوده است. این مرد، کافر و زنازاده بوده، در زمان حضرت نوح (علیهالسلام) از سوار شدن بر کشتی امتناع ورزیده، ولی از طوفان و سیل نجات یافته است. غذای روزانهی او دوهزار گاونر یا همان اندازه از پرندگان بوده و تقریباً هزار صاع آب مینوشیده است. وی تا زمان حضرت موسی (علیهالسلام) زنده بوده است و در آن زمان، در حالی که با کوهی عظیم که آن را از جا کنده بوده و بر روی سرِ خود حمل میکرده تا با لشکر موسی (علیهالسلام) به نبرد بپردازد، کشته شده است. نحوهی مردنِ وی این گونه بوده است: خداوند، مورچهای را بر روی کوه قرار داد؛ مورچه با دندانهای خود کوه را سوراخ کرد تا به سر عوج رسید. کوه سوراخ شده، مانند طوقی دورِ گردن عوج افتاد. موسی (علیهالسلام) که اندازهی قامتش ده ذراع بود و عصایش نیز به ده ذراع میرسید، تا ده ذراع نیز به هوا پرید و با عصای خود، محکم به زانوانِ عوج کوبید و همان، باعث مرگ او شد. (178) در تورات، نیز دربارهی افسانهی عوجبنعَناق این چنین آمده است:
امّا کسانی که با وی رفته بودند، گفتند نمیتوانیم با این قوم مقابله نمائیم زیرا که ایشان از ما قویترند * و دربارهی زمینی که آن را جاسوسی کرده بودند، خبر بد نزد بنیاسرائیل آورده گفتند زمین که برای جاسوسی آن از آن گذشتیم زمینی است که ساکنان خود را میخورد و تمامی قومیکه در آن دیدیم، مردان بلند قد بودند * و در آنجا جبّاران بنی عَناق را دیدیم که اولاد جبّاراناند و ما در نظر خود مثل ملخ بودیم و همچنین در نظر ایشان مینمودیم (179)
ابنکثیر در اینباره مینویسد:
بسیاری از مفسّران، در اینجا، روایات ساختگی بنیاسرائیل را دربارهی بزرگی جسم این زورمندان نقل کردهاند... که با آنچه در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده، ناسازگار است. در این روایات آمده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند، آدم را با قامتی به اندازهی شصت ذرع آفرید و همواره تاکنون اندازهی قامت آدمها رو به کاهش بوده است. (180)
آنگاه وی با استناد به آیات قرآن کریم، داستان کفر، ولدالزنا بودن و سرپیچی عوج از سوار شدن به کشتی و زنده ماندش را کذب و افترا خوانده است. آلوسی نیز میگوید:
داستان عوج نزد عوام رواج یافته و آنان حکایتهای ناروایی در اینباره کردهاند. ابنکثیر میگوید: داستان عوج و آنچه دربارهی او آوردهاند، بیهوده و بیاساس و از ساختههای اهل کتاب است. وی در زمان نوح (علیهالسلام) وجود نداشته و در زمان نوح (علیهالسلام) هیچ کافری زنده نمانده است. (181)
ابنقتیبه نیز ضمن نقل روایتی دربارهی عوج، آن را از جمله روایات ساختگی اهل کتاب دانسته است که داستانسرایان با سوء استفاده از سادگی عوام، در میان آنان منتشر ساختهاند. (182) برخی از تفاسیر شیعی، نظیر مجمعالبیان (183)، تفسیر ابوالفتوح (184)، تفسیر گازر (185)، تفسیر منهجالصادقین، (186) نیز به نقل این افسانه پرداختهاند. ابوالفتوح رازی در ذیل آیهی 12 سورهی مائده میگوید:
موسی علیهالسلام این دوازده نقیب را بفرستادند تا بروند و احوالی بدانند و او را خبر دهند. از جملهی جبّاران آن شهر یکی عوجبن عنق بوده و گفتهاند: طول او بیست و سه هزار گز بود و سیصد و سی و سه گز و ثلثی از گزی. این روایت عبدالله عمر است. (187)
مرحوم علّامه طباطبایی در تفسیر خود میفرماید:
در برخی از اخبار، مطالب شگفتآوری دربارهی بزرگی اندام و قامت بلند عمالقه، که از زورمندان بوده، نقل گردیده است که هیچ انسان اندیشمندی نمیتواند آنها را بپذیرد، و در آثار باستانی و بحثهای علمی نیز مؤیّدی بر آن نمیتوان یافت. بنابراین، آنها روایاتی ساختگیاند. (188)
مرحوم شهید مطهّری ضمن بیان ویژگیهای اخلاقی - رفتاری قوم یهود، به بیان انگیزه آنان از جعل افسانهی عمالقه و عوجبن عنق پرداخته، میگوید:
تحریف و قلب حقایق، یکی از کارهای اساسی یهود است از چند هزار سال پیش تا امروز. در میان هر قومی در لباس و زیِّ خود آن قوم ظاهر میشوند و افکار و اندیشههای خودشان را از زبان خود آن مردم پخش میکنند، منویّات خودشان را از زبان خود آن مردم میگویند. مثلاً میخواهند میان شیعه و سنّی اختلاف بیاندازند، نه این طور است که خودش حرف بزند یک سنّی پیدا میکند و او شروع میکند آنچه که میتواند علیه شیعه تهمت میزند و دروغ میگوید... اینها تورات خودشان را پر از این دروغها کردند و داستانها از امّتهای گذشته هست که تورات به گونهای نقل کرده است که دروغ اینها را که داستان را تحریف کرده و در تورات تحریف شده آوردهاند، آشکار میکند. و اینها برای این که قرآن کریم را العیاذبالله تکذیب بکنند آمدهاند یک سلسله روایات به نامِ پیغمبر یا ائمه و یا مثلاً بعض صحابهی پیغمبر جعل کردهاند به نفع آنچه در تورات آمده است ولی به گونهای جعل کردهاند که کسی نفهمد اینطور نیست. از جمله که شاید عبرتآموز باشد در داستان عمالقه که همین بیتالمقدّس فعلی را اشغال کرده بودند، و موسی به اینها میگفت آنها به زور اینجا را اشغال کردهاند، بیایید برویم آنجا، اینها حفظ جان میکردند و میگفتند: «قَالُواْ یَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِیهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ» (189) اینها فکر کردند چکار کنند که تورات را تأیید و قرآن کریم را تکذیب بکنند ولی مسلمین هم نفهمند که اینها دارند قرآن کریم را تکذیب میکنند. آمدند افسانهها برای عمالقه ساختند. گفتند این عمالقه را که در بیتالمقدّس بودند، میدانید چه جور آدمهایی بودند؟... آن نژادی که در آنجا بودند، از این نژادهای معمولی نبودند که بشود با آنها جنگید. البته این را نگفتند که بشود با آنها جنگید که مسلمین بفهمند. گفتند مردمی آنجا بودند از اولاد زنی به نام «عُناق» و عناق زنی بود که وقتی مینشست ده جریب در ده جریب را میگرفت و پسری داشت به نامِ عوج که وقتی موسی با عصایش آمد کنار او ایستاد، با این که چهل ذراع قدش بود و چهل ذراع طول عصایش و چهل ذراع از زمین جستن کرد، تازه عصای او خورد به قوزک پای عوج بن عناق. جمعی از اینها آمده بودند در بیابان بیتالمقدّس. موسی عدهای جاسوس فرستاده بود برای این که بروند خبر بیاورند که اینها چه میکنند. آدمهایی که قدشان، چند فرسخ بود و حتّی ماهی را از دریا میگرفتند مقابل خورشید کباب میکردند و میخورند و در صحرا آنطور راه میرفتند، یک وقت یکی از آنها دید یک چیزهایی روی زمین دارند میجنبند (که همان افراد موسی بودند). چند تا از آنها را گرفت، در آستینش ریخت و آمد نزد پادشاهشان، آنها را ریخت آنجا و گفت: اینها میخواهند اینجا را از ما بگیرند. اگر واقعاً در بیتالمقدّس یک چنین نژادی بوده است، پس موسی بیخود گفت بروید آنجا را بگیرید، حق با آنها بود که میگفتند کار، کار ما نیست، تو و خدایت بروید آنها را بیرون کنید تا ما بعد بیاییم. آنها که آدم معمول نبودند.
اینها برای آن که انتقاد قرآن کریم از قوم یهود را زیرکانه ردّ کرده باشند، آمدند این داستانها را جعل کردند و در زبان خود مسلمین انداختند. بعد خود مسلمین مینشستند داستان عوج بن عناق را میگفتند، از اهمّیّت عمالقه میگفتند و این که اگر قضیه این گونه باشد، پس قرآن کریم چه میگوید به اینها؟! (190)
2 -10- روزهای آفرینش و آسایش خداوند!
در هفت آیهی قرآن آمده که جهان در شش روز آفریده شده است. (191) واژهی «یوم» و «ایام» معانی گوناگونی دارند. علّامه طباطبایی میگوید: مراد از یوم در این آیه، برههای از زمان است (192). در تفسیر برهان نیز در ذیل آیهی شریفهی 54 سورهی اعراف، آیهی به نقل از تفسیر علیبن ابراهیم آمده است: فی ستّة ایام یعنی فی ستّةِ اوقات. (193) بنابراین، به نظر میرسد که منظور از «ستّة ایام»، شش مرحله و دورهی متوالی از آفرینش جهان است. ابنجریر طبری در ذیل آیهی «إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ...» (194) میگوید:مراد از «سِتَّةِ أَیَّامٍ»، روزهای یکشنبه، دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه است؛ چنانکه در حدیثی از مجاهد نقل شده که آغاز آفرینش، عرش و آب و هواست و زمین از آب آفریده شده (195) و آغاز آفرینش، روزهای یکشنبه، دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه و پنجشنبه بوده و همهی مخلوقات در روز جمع گردآمده و یهودیان روز شنبه را روز گردهمآیی دانستهاند و یک روز از شش روز، مانند هزار سال این جهان است. (196)
صاحب تفسیر المنار میگوید:
اگر گفته شود که مراد از روزهای ششگانه، همان روزهای این جهانی است که برخی از مفسّران نیز بدان بسنده کردهاند (197) و در روایتی که احمدبن حنبل در مسند و مسلم در صحیح خود از ابوهریره نقل کردهاند، آمده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دستِ من را گرفت و فرمود: «خداوند متعال تربت (خاک) را روز شنبه آفرید و کوهها را یکشنبه، درختان را دوشنبه، مکروه (بدی) را سهشنبه، روشنایی را چهارشنبه، جنبندگان را پنجشنبه و آدم را پس از غروب روز جمعه، در واپسین لحظات روز جمعه، از عصر تا شب آفرید؛ از اینرو، به نظر میرسد که آفرینش به صورت انبوه و یکباره بوده و هر نوعِ آن در روزی از روزهای کوتاه ما پدیدار گشته است؛ پاسخ این است که همهی روایات وارد شده در این باره، برگرفته از اسرائیلیّات است و حدیث مرفوع صحیحی در میان آنها نیست، و روایت ابوهریره که محکمترین آنهاست، به دلیل ناسازگاری محتوای آن را با کتاب خدا مردود است. و امّا دربارهی سند حدیث، به مجرّد این که مسلم آن را روایت کرده، هرگز نباید فریب خورد؛ او نیز مانند دیگران، این خیر را از حجّاج و او از ابنجُرَیج روایت کرده است، و حجّاج کسی است که در پایان عمر خود، از نظر عقلی اختلال پیدا کرده و به طور قطع، نقل روایت او، پس از جنون وی بوده است، همچنان که در کتاب تهذیبالتهذیب و غیر آن آمده است. (198)
ابوریّه پس از نقل حدیث مینویسد: بخاری و ابنکثیر و غیر آنان گفتهاند که ابوهریره این حدیث را از کعبالأحبار گرفته است؛ زیرا با نصّ قرآن کریم ناسازگار است. (199) علّامه طباطبایی (رحمهالله) در تفسیر خود، دربارهی «روزهای ششگانه» میگوید:
ابنجریر از ابوبکر روایت نموده است که یهودیان نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده، گفتند: ای محمّد! به ما خبر دهید که خداوند در این روزهای ششگانه چه چیزی آفرید؟ فرمود: خداوند، زمین را روز یکشنبه و دوشنبه، کوهها را روز سهشنبه، شهرها و روزیها و نهرها و آبادانی و خرابی را روز چهارشنبه و آسمانها و فرشتگان را از روز پنجشنبه، تا سه ساعت از روز جمعه، آفرید و در نخستین ساعت مرگها، در دومین ساعت، آفت و بیماری و در سومین ساعت آدم را آفرید. گفتند: اگر سخن خود را کامل کنی، راست گفتهای. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منظور آنان را فهمید و خشمگین شد. آنگاه خداوند این آیه را نازل کرد: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ * فَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ» (200)
علّامه طباطبایی پس از نقل این روایت میفرماید:
شبیه این حدیث از ابنعبّاس و عبدالله بن سلّام و عِکرِمه و دیگران نیز روایت شده و در برخی از منابع شیعی نیز وارد شده است و این سخنِ یهودیان که گفتهاند اگر سخن خود را کامل کنی، راست گفتهای، بدین معناست که اگر سخن خود را دربارهی آفرینش تمام کنی و بگویی خداوند متعال روز شنبه از آفرینش دست کشید و به استراحت پرداخت. این روایات یاد شده از چند جهت قابل تأمّل است:
1) در بردارندهی دیدگاه یهود دربارهی نحوهی آفرینش عالم است، در حالی که محتوای این روایت با سِفر آفرینش تورات ناسازگار است؛ زیرا در تورات آمده است که خداوند، روشنایی و تاریکی (روز و شب) را روز یکشنبه و آسمان را دوشنبه، زمین و دریاها و گیاهان را سهشنبه، خورشید و ماه و ستارگان را چهارشنبه و جنبندگان دریا و پرندگان را روز پنجشنبه و حیوانات، خشکی و انسان را روز جمعه آفرید، و روز شنبه از آفرینش فارغ شد و آرام گرفت. (201) و این سخن که تورات کنونی غیر از توراتی است که زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشته، سخن نادرستی است.
2) روز جزئی از هفته است و شبانهروز در پیدایش خود، وابسته به حرکت وضعی زمین به دور خورشید است و بیمعناست که زمین در دو روز آفریده شود، در حالی که آسمان و زمین آفریده نشده و حرکتی نداشته باشند.
3) در این روایت، یک روز برای آفرینش کوهها به حساب آمده است، در حالی که براساسِ بررسی علمی قطعی، آفرینش کوهها تدریجی بوده است. این اشکال در مورد آفرینش شهرها، رودها و روزیها نیز وجود دارد. (202)
2 -11- افسانهی شرک آدم و حوّا
در برخی از منابع اهل سنّت و شیعه، در تفسیر آیات 189 و 190 سورهی اعراف، روایاتی وارد شده که با مقام عصمت پیامبران الهی ناسازگار است.ابنجریر طبری در تفسیرش از راویانی، مانند ابن جُرَیج، سدّی، سمرة بنجندب و ابنعبّاس احادیثی نقل کرده است که مضمون آنها چنین است: آدم و حوّا هنگام به دنیا آمدن نوزادشان، در دامِ وسوسهی شیطان گرفتار آمدند و فرزند خود را به توصیهی شیطان، عبدالحارث یا عبدالشّمس نام نهادند و بدین صورت، شیطان را با فرزند خود، شریک خدا قرار دادند. به نظر میآید که طبری این از روایات را پذیرفته است. (203)
سیوطی نیز در ذیل آیهی «هُوَ الَّذِی خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْكُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفًا فَمَرَّتْ بِهِ» (204) از سَمُرة (205)، روایتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است:
هنگامی که حوّا فرزندی به دنیا آورد، ابلیس اطراف او را گرفت - قبل از آن، هیچ فرزندی از حوّا زنده نمیماند - و به او گفت: «نام او را عبدالحارث بگذار تا زنده بماند». حوّا چنین کرد و آن فرزند زنده ماند، و این، از فرمان شیطان بود. (206)
مرحوم طبرسی در ذیل آیهی 190 سورهی اعراف، آیهی وجوهی را برای مرجع ضمیر تثنیه در «جَعَلَا» بیان کرده است، که چهارمین وجه آن، بر اساسِ روایات عامّه، آدم و حوّا است. وی میگوید که اینان برای خداوند در نامگذاری فرزندشان شریک قائل شدند. او پس از نقل روایت میفرماید:
این وجه، بعید است و عقل آن را نمیپذیرد؛ زیرا دلایل روشنی که هیچگونه احتمال مَجاز در آنها راه ندارد بر عصمت پیامبران (علیهالسلام) دلالت دارند؛ از اینرو، در مورد آنان، شرک، گناه و فرمانبری از شیطان روا نیست. (207)
مرحوم فیض کاشانی نیز روایاتی را از تفسیر القمی (208) و تفسیر العیّاشی (209) نقل کرده که مفاد آنها اطاعت آدم و حوّا در نامگذاری فرزندشان از ابلیس است. وی از عیون اخبارالرّضا نیز نقل کرده است که امام رضا (علیهالسلام) در پاسخ به سؤالِ مأمون فرمودهاند: حوّا برای آدم (علیهالسلام) 500 شکم و در هر شکم یک پسر و یک دختر به دنیا آورد و آن دو با خداوند میثاق بسته، گفتند: اگر فرزند سالمی به ما عطا کنی، ما حتماً سپاسگزار تو خواهیم بود. امّا وقتی خداوند نسل سالمی به آنان عطا فرمود، هر دو گروه از فرزندان، برای خداوند متعال شریک قرار دادند و آنگونه که پدر و مادرشان شکرگزار بودند، شکرگزاری نکردند. و خداوند برتر از آن است که آنان به او شرک بورزند. مأمون گفت: گواهی میدهم که تو به حقّ فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستی. (210) علّامه طباطبایی (رحمهالله) در این زمینه میگوید:
روایاتی در تفسیر این آیه از سمرةبن جندب، اُبّی، زید و ابنعبّاس نقل شده، و در آنها آمده است که هر چه برای آدم و حوّا فرزند میآمد، نمیماند و شیطان به ایشان یا تنها به حوّا گفت که اینبار نام فرزندت را عبدالحارث بگذار تا برایت بماند و نام شیطان، زمانی که در آسمان زندگی میکرد، حارث بود و در بعضی از این روایات آمده است که شیطان به او گفت: نام او را عبدالشمس (بندهی آفتاب) بگذار. و در بعضی دیگر آمده است که وی، حوّا را تهدید کرد که اگر اسم او را عبدالحارث یا عبدالشمس نگذاری، در شکم بعدی، بچّهی شتر یا گوساله و یا چهارپای دیگری خواهی زایید، و با او عهد بست که اگر این نامها را انتخاب کند، بچه در رحم او انسانی سالم و کامل، از نظر خلقت، خواهد بود. ولی این احادیث، همه جعلی و از دسیسهی اسرائیلیهاست و آنان آنها را در روایات ما وارد ساختهاند. (211)
مرحوم علّامه در ادامه میافزاید:
در مجمعالبیان (212) از تفسیر العیّاشی، (213) از معصوم (علیهمالسلام) روایت شده است که فرمودهاند: شرک اشراف شرک در اطاعت بود، نه شرکت در عبادت. از ظاهر این روایت بر میآید که در حکم همان احادیث ساختگی است؛ زیر تفاوتی میان اطاعت و عبادت نیست؛ آن هم اطاعت و عبادت ابلیس! که خداوند متعال دربارهاش فرموده است: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ * وَأَنْ اعْبُدُونِی». (214)
2 -12- افسانهسرایی دربارهی حضرت یوسف (علیهالسلام)
یکی از موضوعات جالب قرآن کریم، داستانِ زندگی پیامبران بزرگ الهی است. از جملهی داستانهای نسبتاً طولانی قرآن، داستان شیرین و عبرتآموز زندگی پرفراز و نشیب حضرت یوسف (علیهالسلام) است. (215) در قرآن 27 بار نام مبارک یوسف (علیهالسلام) آمده که 25 بار آن، در سورهی یوسف است. (216)تقریباً تمامیِ آیات این سوره دربارهی فرازهای مختلف زندگی این پیامبر بزرگ الهی و دربردارندهی عالیترین درسهای پاکی و فضیلت، و مشتمل بر زیباترین صحنههای عشق و ایمان به معبود واقعی، یعنی خدای متعال است و شاید به همین علّت «بهترین قصّهها» (217) نامیده شده است.
یکی از واقعیّتهای تلخ تاریخی، به ویژه در مورد داستانهای پیامبران الهی، روایات ساختگی فراوانی است که در منابع تاریخی و تفاسیر نقلی به چشم میخورد. و متأسّفانه، بیشترین روایات جعلی در تفسیر سوره یوسف وارد شده است. (218) در ذیل آیهی شریفهی «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (219)، مفسّران عامّه (220) و خاصّه (221)، اقوالی را ذکر کردهاند که برخی از آنها، به هیچ وجه با مقام والای پیامبر معصوم سازگار نیست. از جملهی آنها روایاتی است که تفسیر طبری از طریق سدّی، ابناسحاق، ابن جَریج، مجاهد و ابنعبّاس نقل شده است، که حضرت یوسف مقدّمات ارتکاب گناه را فراهم ساخت و هنگامی که بانو، خود را آماده کرد، یوسف خواست تا از او کام بگیرد و میان دو پای بانو نشست و شروع به باز کردن بند شلوار خود نمود؛ آنگاه ندایی از آسمان آمد که ای فرزند یعقوب، مانند پرندهای نباش که پرهای او کنده میشود و بیپر میماند. یوسف از این ندا پند نگرفت؛ آنگاه یعقوب در برابرش مجسّم شد، در حالی که انگشت به دندان میگزید. وی ضربتی بر سینهی یوسف زد و شهوت از سرانگشتان یوسف خارج گشت. (222) و نیز روایاتی در تفسیر آیهی «لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ» نقل شده است که همگی فاقد اعتبار هستند. این روایات (59 روایت) چهار معنا برای «برهان» ذکر کردهاند:
1)ندایی از آسمان بلند شد که ای فرزند یعقوب! همانند پرندهای نباش که پروبال او کنده میشود.
2) چهرهی خشمگین پدر خود را دید که انگشتانش را میگزد و با زدن دستی بر سینه او، شهوت از سرِ انگشتان یوسف (علیهالسلام) خارج میگردید. (223)
3) مشاهدهی وعدهی عذاب الهی برای زناکاران و آلودگان به گناه، او را از ارتکاب عمل نامشروع بازداشت. (224)
4) مشاهدهی تمثال فرشتهی الهی، او را از انجام عمل گناه نجات داد. طبری، پس از نقل روایات و وجوه مختلف میگوید:
شایستهترین سخن این است که بگوییم خداوند متعال در مورد عزم متقابل یوسف و همسر عزیز خبر داده است؛ البته اگر یوسف برهان پروردگار خود را مشاهده نمیکرد. و این، نشانهای از سوی خداوند است که وی را از ارتکاب عملِ زنا بازداشت. و آن نشانه، میتواند چهرهی یعقوب یا تمثال فرشته و یا وعدهی عذاب الهی برای زناکاران باشد. و درست آن است که به سخن خداوند متعال بسنده نموده و به آن ایمان آورده و جز آن را به آگاهِ به آن وانهیم. (225)
سیوطی در تفسیرش میگوید:
ابونعیم در کتاب حلیةالأولیاء از علیبنابیطالب (علیهالسلام) روایت کرده که او در تفسیر آیهی « وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا» فرموده است: زلیخا به یوسف طمع کرد و یوسف نیز به او طمع نمود. و از طمع او، یکی این بود که تصمیم گرفت بند زیر جامه را باز کند. در این موقع زلیخا برخاست و بتی را که در گوشهی منزلش بود و آن را با درّ و یاقوت آراسته بود، با پارچهی سفیدی پوشاند، تا بین بت و خودش حائلی باشد. یوسف گفت: چه میکنی؟ گفت: شرم دارم که مرا در این حال ببیند! یوسف گفت: تو از بُتی که نه میخورد، نه میآشامد و نه میبیند، شرم میکنی! من از خدای خودم که شاهد عملِ هر کس است، شرم نکنم! آنگاه گفت: هرگز به آرزوی خودت در مورد من، نخواهی رسید. و این برهانی بود که او دید. (226)
مرحوم علّامه طباطبایی پس از نقل روایت سیوطی در تفسیر خود، این چنین میفرماید:
این روایت از روایات ساختگی است. چگونه ممکن است که علیبنابی طالب (علیهالسلام) چنین سخنی را فرموده باشد؟! با این که کلمات وی و سایر امامان اهلبیت (علیهمالسلام) سرشار از بیان عصمت پیامبران است و مذهب و روش آنان در این باره معروف است. علاوه بر این، پوشاندن بت و ارائهی چنین عذر و بهانهای رؤیت برهان به شمار نمیآید و این معنا در چندین روایت از اهلبیت (علیهمالسلام) نیز وارد شده است (227) که به دلیل واحد بودن آنها اعتباری ندارند. (228)
صاحب تفسیرالمَنار، در تفسیر سورهی یوسف در ذیل آیه 24 این سوره بیان جامعی دارد که ملخّص آن چنین است:
« وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا»؛ یعنی سوگند به خدا؛ چون یوسف از فرمان آن زن سرباز زد، او به طرفِ یوسف حمله کرد... و «وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ»؛ یعنی او (یوسف) نیز اگر برهان پروردگارش را نمیدید، به او حمله میکرد.
مراد از مشاهدهی برهان پروردگار در کنه وجودش، مقام پیامبری یا معجزهی نبوت و یا مقدّمهی این مقام بزرگ الهی است؛ یعنی مقام بلند صدّیقیّت، که همان رؤیت قلبی و درونی خداوند است. بنابراین، یوسف (علیهالسلام) این برهان را در عمق جانش مشاهده کرد؛ نه این که چهره پدرش را بر سقف خانه مجسّم ببیند یا چهرهی عزیز مصر را بر روی دیوار مشاهده نماید و یا صورت فرشتهای را ببیند که او را با آیات قرآنی موعظه میکند و امثالِ این صور موهوم که برخی از راویان تفسیر نقلی ترسیم کردهاند. و هیچ دلیلی از لغت، عقل، طبع آدمی و شرع بر آنها وجود ندارد و در هیچ خبر مرفوعی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در صحاح و ... نیز روایت نشده است. (229)
وی در جای دیگری، ضمن ردّ و انکار آراء جمهور مفسّران دربارهی مفهوم و معنای «هَمَّ» میگوید:
اگر مفسّران اندیشمند، این روایات ابلهانهی اسرائیلی را جهت حمایت از اعتقاد به مقام عصمت پیامبران، انکار میکردند، دیگر هیچکس تحت تأثیر اینگونه روایات قرار نمیگرفت و نمیپذیرفت که «هَمَّ» از دو طرف (یوسف و همسر عزیز) به معنای تصمیم بر زناست. (230)
مرحوم علّامه طباطبایی در رابطه با روایات خرافی و ساختگی، پیرامون سرگذشت یوسف (علیهالسلام) میفرماید:
از جمله سخنان دیگری که گفتهاند، این است که یعقوب در برابرش مجسّم شده، ضربهای به سینهاش زد، که در دم، شهوت از سرِ انگشتانش بیرون آمد. این روایت را الدّرالمنثور از مجاهد، عکرمه و ابنجُبَیر آورده و جز این، روایات دیگری را نیز نقل کردهاند. (231)
پاسخ این روایت این است که علاوه بر این که یوسف (علیهالسلام) پیغمبری دارای مقام عصمت الهیّه است و عصمت، او را از هرگناهی مصون میدارد؛ آن صفات بزرگ و اخلاصِ عبودیتی که خداوند به او عطا فرموده است؛ جای هیچ تردیدی باقی نمیگذارد که او پاک دامنتر و بلندمرتبه از آن بوده است که بتوان این آلودگیها را به وی نسبت داد؛ مگر نه این است که خداوند دربارهاش فرموده است: او از بندگان مخلَص ما بود، نفس خود را به من و بندگی من اختصاص داده، من نیز او را دانش و حکمت دادم و تأویل احادیث را به وی آموختم و او بندهای بسیار شکیبا و پرهیزکار بوده، به خدا خیانت نمیکرده، ستمگر و نادان نبوده، از نیکوکاران بوده و خداوند او را به پدران درستگارش، یعنی ابراهیم و اسحاق و یعقوب ملحق کرده است. (232)
همچنین وی در ادامه بحث، به انتقاد از کسانی پرداخته، که بدون تأمّل و دقّت، تحت تأثیر اندیشههای بیگانه قرار گرفتهاند و میافزاید:
ولی از کسانی که زیربار این گونه سخنان گوناگون و اسرائیلیّات و روایات ساختگی میروند، هیچ بعید نیست؛ زیرا اینان همانطور که جدّ یوسف، آیهی ابراهیم (علیهالسلام) و همسرش ساره را متّهم میکنند، باکی ندارند که نبیرهی او یوسف (علیهالسلام) را در ارتباط با همسر عزیز متّهم سازند. (233)
زمخشری نیز پس از نقل آراء و اقوال مفسّران دربارهی این روایات میگوید:
این روایات و نظایر آنها، روایاتی هستند که حشویّه و جبریّه که دینی جز دروغ بستن به خدا و پیامبران خویش ندارند، جعل نمودهاند و اهل عدل و توحید - بحمدالله - چنین عقایدی ندارند که بتوان بر سخنان و روایات آنان خرده گرفت. (234)
مرحوم علّامه پس از نقل سخنان زمخشری میفرماید:
برخی از اهل تفسیر در نکوهش کسانی که این توجیهات ناروا را مطرح ساختهاند چه نیکو گفتهاند، که اینان حضرت یوسف را در این رویداد متّهم میکنند، در حالی که بر اساس نصّ قرآن کریم، همگان از خدا تا خود زلیخا به بیگناهی و پاکی او گواهی دادهاند: (235)
1)خداوند متعال: «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ». (236)
2) گواهی از اهل خانهی عزیز: «وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا». (237)
3) عزیز مصر: «إِنَّهُ مِن كَیْدِكُنَّ». (238)
4) همسر عزیز: «الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ». (239)
5) زنان حاضر در مجلس: «قُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِن سُوءٍ». (240)
6) خود یوسف (علیهالسلام): «ذَلِكَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ». (241)
آن گاه وی عمدهترین دلایل این سخنان ناروا را این دو مطلب دانسته است:
الف) افراط اهلتفسیر در پذیرش هر سخنی که نام حدیث و روایت بر آن نهاده باشند؛ گرچه برخلاف صریح عقل و آیات محکم قرآن کریم باشد. از اینرو، یهودیان نیز با نقل روایات ساختگی خود، آنان را به بازی گرفته، و از معارف حقیقی باز داشتهاند.
ب) ظاهر آیهی «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ»؛ زیرا نحویین گفتهاند که جزای «لولا» بر خودش مقدّم نمیشود. از این جهت، «لولا» را با «إن» شرطیّه قیاس کردهاند. (242) کوتاه سخن این که، هیچ حرکتی که نشانهی تصمیم و میل برگناه باشد از یوسف (علیهالسلام) سر نزده است و هر روایتی که برخلاف عصمت پیامبران باشد، مردود شناخته میشود. در پایان این مبحث، روایتی را از عیوناخبارالرضا نقل میکنیم:
در مجلس مأمون، خلیفهی عباسی، او از امام رضا (علیهالسلام) پرسید: آیا شما نمیگویید که پیامبران معصومند؟ فرمود: آری، گفت: پس تفسیر آیهی «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» چیست؟ امام فرمود: همسر عزیز تصمیم کامجویی از یوسف گرفت و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را نمیدید، همچون همسر عزیز مصر، تصمیم میگرفت؛ ولی او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمیکند و به سراغ گناه نمیرود. مأمون گفت: آفرین بر تو ای ابوالحسن. (243)
نظیر این روایت از ابوالصّلت هروی نقل گردیده است:
امام رضا (علیهالسلام) در پاسخ به سؤال علیبن جَهم فرمود: زلیخا قصد یوسف کرد (تا با او درآمیزد) و یوسف (علیهالسلام) قصد او کرد تا در صورتی که مجبورش نماید، به قتلش برساند؛ زیرا از پیشنهاد زلیخا بسیار ناراحت شده بود. خداوند گرفتاری کشتن زلیخا و نیز زنای با وی را از او برداشت. و به همین علّت است که قرآن کریم میفرماید: « كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ». مراد از «السُّوءَ» کشتنِ زلیخا، و مراد از واژهی «الْفَحْشَاءَ» زنای با او است. (244)
ادامه دارد ....
پینوشتها
136. بقره، آیهی 102: «وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ».
137. المفردات فی غریب القرآن مادّهی «هرت»؛ مجمعالبیان، ج 1-2، ص 338 و کشفالأسرار، ج 1، ص 295. و نیزالمیزان، ج 1، ص 237.
138. تفصیل وسائل الشیعة، ج 12، ص 107.
139. مجمعالبیان، ج 1-2، ص 336 و 337.
140. جامع البیان، ج 10، ص 580 تا 582؛ الدرّ المنثور، ج 7، ص 181 و مبحث «افسانه سرایی دربارهی حضرت سلیمان».
141. بقره، آیهی 102.
142. جامع البیان، ج 1، ص 494، حدیث 1663 و الدرّ المنثور، ج 1، ص 234.
143. همان، ص 501، حدیث 1684 و الدرّ المنثور، ج 1، ص 238.
144. کشفالأسرار، ج 1، ص 295 تا 298.
145. تفسیر گازُر، ج 1، ص 128.
146.تفسیر ابنکثیر، ج 1، ص 138.
147. التفسیر الکبیر، ج 3-4، ص 199.
148. کشفالأسرار، ج 1، ص 295 و 296.
149. همان، ص 297.
150. تفسیر القمی، ج 1، ص 60.
151. مجمع البیان، ج 1-2، ص 339.
152. نورالثقلین، ج 1، ص 110، حدیث 298، 299، 300 و 302.
153. پرتوی از قرآن کریم، ج 1، ص 252.
154. تفسیر الکاشف، ج 1، ص 161.
155. انبیاء، آیهی 26 و 27 و تحریم، 6.
156. تکویر، 16: «سوگند به ستارگانی که حرکت میکنند و از دیدهها پنهان میشوند».
157. المیزان، ج 1، ص 239.
158. همان.
159. ابراهیم، آیهی 37.
160. آلعمران، آیهی 96: « إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِینَ».
161. بقره، آیهی 127: «و به یادآور هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل، پایههایِ خانهی [کعبه] را بالا میبردند...».
162. مرحوم طالقانی مینویسد: «آغاز این خطبه: «خداوند از آغاز جهان و زمان آدم...». صریح است در این که این خانه پیش از بناء ابراهیم پایهریزی شده، یا مکان آن مورد توجّه بوده، آیهی «وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِیمَ مَكَانَ الْبَیْتِ: و بیادآور زمانی را که محلّ خانهی کعبه را برای ابراهیم آماده ساختیم؛ حجّ، 26، نیز ظهور در همین معنا دارد؛ پرتوی از قرآن کریم، ج 1، ص 304، و نیز ر.ک. به: مجمع البیان، ج 1-2، ص 389.
163.نهجالبلاغه، نسخهی صبحی صالح، خطبهی 192 و نسخهی فیضالاسلام، خطبهی 234.
164. جامعالبیان، ج 1، ص 569، حدیث 2044.
165. الدرّ المنثور، ج 1، ص 311 تا 330.
166. همان، ص 329.
167. أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 167.
168. کشفالأسرار، ج 1، ص 357.
169. همان، ص 358.
170. المَنار، ج 1، ص 466.
171. همان.
172. المیزان، ج 1، ص 290.
173. همان، ص 292.
174. همان، ص 293.
175. مائده، آیهی 12: «مسلّماً خداوند از بنیاسرائیل پیمان گرفت و از میان آنان دوازده مراقب (گواه) برانگیختیم...».
176. جامعالبیان ج 4، ص 515، روایت 11659، به نقل از سدّی. و نیز روایات 11660، 11662، 11666 و ...
177.الدّرالمنثور، ج 3، ص 39 و 48.
178. الإسرائیلیّات و أثرها فی کتب التفسیر، ص 374، به نقل از تلمود، ص 35 و 36 و نیز الإسرائیلیّات و الموضوعات فی کتب التّفسیر، ص 184.
179.سفر اعداد باب 13: 13 تا 33.
180. تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 65.
181. تفسر روحالمعانی، ج 6، ص 86، ذی آیهی 12 مائده.
182. تأویل مختلف الحدیث، ص 259 و 260.
183. مجمع البیان، ج 3-4، ص 278.
184. تفسیر ابوالفتوح، ج 6، ص 294 تا 299.
185. جِلاء الأذهان، ج 2، ص 328.
186. تفسیر منهجالصادقین، ج 3-4، ص 194.
187. رَوضالجِنان و رُوح الجَنان، ج6، ص 297.
188.المیزان، ج 5، ص 291.
189. مائده، آیهی 24: ای موسی! تا وقتی که جبّاران در آنجا باشند، ما هرگز در آن سرزمین وارد نمیشویم. تو و پروردگارت بروید و کارزار کنید، که ما در همینجا نشستهایم.
190. سیری در سیرهی نبوی، ص 156 تا 159.
191.یونس، آیهی 3، هود، آیهی 7؛ فرقان، آیهی 59؛ سجده، آیهی 4؛ ق، آیهی 38؛ حدید، آیهی 4 و اعراف، آیهی 54.
192. المیزان، ج 17، ص 362، در ذیل آیهی 10 از سورهی حم سجده و نیز المفردات فی غریب القرآن، مادّهی «یوم».
193. البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 23 و تفسیر القمّی، ج 1، ص 238.
194. اعراف، آیهی 54: مسلّماً پروردگار شما خدایی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، آنگاه بر عرش سیطره یافت.
195.جامعالبیان، ج 5، ص 513، حدیث 14781. وی نظیر این روایت را در تاریخ خود نیز آورده است. تاریخالطبری، ج 1، ص 47، 55، 56، 59. همچنین الدّر المنثور، ج 3، ص 472 و 473. سیوطی روایاتی را از مجاهد، عکرمه، کعب و ابوهریره نقل کرده است.
196.جامعالبیان، ج 5، ص 513، حدیث 14781. وی نظیر این روایت را در تاریخ خود نیز آورده است. تاریخ الطبری، ج 1، ص 47، 55، 56، 59. همچنین الدّر المنثور، ج 3، ص 472 و 473. سیوطی روایاتی را از مجاهد، عکرمه، کعب و ابوهریره نقل کرده است.
197.مجمع البیان، ج 3-4، ص 659. مرحوم طبرسی در تفسیر «فی ستة ایام» از مجاهد این چنین نقل میکند: یعنی به اندازهی شش روز از روزهای دنیا. و بدون شکّ خداوند بر آفرینش آسمانها و زمین در یک آن هم تواناست، امّا به خاطر مصلحتی، آنها را در این مدّت آفرید و برحسب روزهای هفته، مرتّب ساخت. بدین ترتیب، آفرینش را با روزهای یکشنبه، دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه آغاز کرد و همهی خلق، روز جمعه گرد آمدند؛ به همین دلیل، جمعه را بدین نام نامیدند».
198. المَنار، ج 8، ص 449.
199.أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 209.
200. سورهی، 38 و 39؛ مسلّماً آسمانها و آنچه را که در میان آنهاست در شش روز آفریدیم و هیچ رنجی به ما نرسید، پس بر آن چه آنان (مشرکان) میگویند، شکیبا باش.
201. ر.ک.به: سفر پیدایش، باب اوّل و دوّم و نیز سفر خروج، باب 20: 12.
202. المیزان، ج 17، ص 362 به بعد، ذیل آیهی 9 تا 12 سورهی سجده.
203. جامعالبیان، ج 6، ص 143، و نیز الکامل، ابناثیر، ج 1، ص 27.
204. اعراف، آیهی 189: «او (خداوند) کسی است که شما را از سرچشمهی واحدی آفرید و همسر آن را از جنس آن پدید آورد تا در کنارش آرام گیرد. پس در آن هنگام که با او درآمیخت، باردار شد و مدّتی با آن بار سبک گذراند.»
205.وی سَمُرة بن جُندَب انصاری، از جملهی دروغگویان و جاعلانِ حدیث بوده است، ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، ج 4، ص 73.
206. الدّر المنثور، ج 3، ص 623 و نیز الإتقان، ج 4، ص 257.
207. مجمعالبیان، ج 3-4، ص 783.
208. تفسیرالقمی، ج ، ص 251.
209. تفسیر العیّاشی، ج 2، ص 43.
210. تفسیرالصافی، ج 2، ص 259.
211.المیزان، ج 8، ص 378.
212. مجمع البیان، ج 3-4، ص 783.
213. تفسیر العیّاشی، ج 2، ص 43، حدیث 125 و نیز تفسیرالقمی، ج 1، ص 253.
214. یس، 60-61: «ای فرزندان آدم! آیا با شما عهد نکردم که شیطان را نپرستید؛ زیرا او دشمن آشکار شماست، و این که مرا بپرستید؟»، المیزان، ج 8، ص 378.
215. داستان حضرت یوسف در تورات نیز به تفصیل آمده است، البته باید توجّه داشت که آنچه در تورات آمده تفاوتهایِ بسیاری با آن چه در قرآن کریم آمده است دارد. مطالعه و مقایسهی دقیق آنها، موارد اختلاف را به خوبی نشان میدهد و علاوه بر این، این حقیقت را نیز آشکار میسازد که داستانهایِ قرآن کریم از هرگونه خرافه و مطالب زشت و زننده دربارهی پیامبران، پاک و پیراسته است. سفر پیدایش، باب 37 تا پایان باب 50.
216. انعام، آیهی 84، یوسف، آیهی 4 و 7 تا 11، 17، 21، 29، 46، 51، 56، 58، 69، 76، 77، 80، 84، 85، 87، 89، 90، 94، 99 وغافر، آیهی 34.
217. یوسف، آیهی 3: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ؛ ما نیکوترین داستانها را بر تو بازگو میکنیم».
218. جمال انسانیّت. نویسندهی کتاب به منظور تنزیه و تطهیر زندگی یوسف صدّیق از افسانههای ساختگی، در این اثر خود، جمعاً 62 خبر و حدیث از اخبار و احادیث اهل سنّت و شیعه را مورد ارزیابی قرار داده است.
219.یوسف، آیهی 24: آن زن قصد او را کرد و او نیز اگر برهان پروردگارش را نمیدید، آهنگ وی را میکرد؛ این چنین (یوسف را یاری کردیم) تا بدی و فحشا را از او دور سازیم، چرا که او از بندگان مخلّص ما بود.
220. نظیر طبری و سیوطی.
221. نظیر عیّاشی و علیبن ابراهیم.
222. جامعالبیان، ج 7، ص 1812، روایات شماره 19023 تا 19041 والدُّرالمنثور، ج 4، ص 521.
223. در برخی از منابع آمده است که ناگهان صورت مادرش راحیل و خالهاش لیه و پدرش یعقوب در برابر چشمش نمایان شد و پدرش با علامت هشدار، به او اشاره کرده، گفته است: نام تو و نام برادرانت در لوحهی افتخار روحانیان بزرگ ضبط شده است، آیا میخواهی با ارتکاب گناه، نام تو از آن لوحه محو شود؟...؛ تفسیر سورهی یوسف با بهرهگیری از تورات و نوشتههای یهود، ص 105 و 106 و اعلام قرآن کریم، 476 و نیز جمال انسانیّت یا تفسیر سورهی یوسف، آیهی ص 71 تا 73 پاورقی.
224.نظیر این مطلب از محمّدبن کعب قُرّظی و وهببنمنبِّه نیز وارد شده است. الدرّالمنثور، ج 4، ص 23 و 524.
225. جامعالبیان، ج 7، ص 189.
226. الدّرالمنثور، ج 4، ص 521.
227. تفسیرالقمی، ج 1، ص 344 و البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 205 و نورالثقلین، ج 2، ص 419، روایت 43.
228. المیزان، ج 11، ص 167.
229. رشیدرضا، سیّدمحمد، تفسیر سورهی یوسف (علیهالسلام)، ص 29 تا 31.
230.همان، ص 33.
231. الدّرالمنثور، ج 4، ص 521 تا 523.
232. المیزان، ج 11، ص 131.
233. همان، ص 132.
234. الکشّاف، ج 2، ص 457.
235. التبیان، ج 6، ص 122 و 123.
236. یوسف، آیهی 24: او از بندگان مخلّص ما بود.
237.همان، 26: و در این هنگام شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد.
238. همان، 28: «...[عزیز مصر گفت:] مسلّماً این از مکر و حیلهی شماست...».
239. همان، 51: الآن حق آشکار گشت: من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم.
240. همان: [زنان] گفتند: منزّه است خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم.
241. همان، 52: «این سخن را به این خاطر گفتم که بداند من در خفا، به او خیانت نکردم...».
242. المیزان، ج 11، ص 132 و 134.
243. المیزان، ج11، ص 166 و نورالثقلین، ج 2، ص 419، روایت 42 و مسندالإمام الرضا (علیهالسلام)، ج 2، 129.
244. همان و نورالثقلین، ج 2، ص 419، روایت 41 و مسندالإمام الرضا (علیهالسلام)، ج 2، 93.
دیاری، محمدتقی؛ (1383)، پژوهشی در باب اسرائیلیات در تفاسیر قرآن، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی، چاپ دوم