نقد و بررسی اسرائیلیّات در تفاسیر قرآن (1)

یکی از آفاتِ تفاسیر نقلی، وجود روایات اسرائیلی است. از این‌رو، شناسایی این گروه از روایات و نقد و بررسی دقیق آن‌ها و زدودن و پالایش تفاسیر قرآن کریم از آن‌ها موضوعی است که همه‌ی اندیشمندان و محقّقان علوم قرآنی ضرورت و
شنبه، 10 مهر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نقد و بررسی اسرائیلیّات در تفاسیر قرآن (1)
 نقد و بررسی اسرائیلیّات در تفاسیر قرآن (1)

 

نویسنده: محمّدتقی دیاری




 

1- مقدمه

یکی از آفاتِ تفاسیر نقلی، وجود روایات اسرائیلی است. از این‌رو، شناسایی این گروه از روایات و نقد و بررسی دقیق آن‌ها و زدودن و پالایش تفاسیر قرآن کریم از آن‌ها موضوعی است که همه‌ی اندیشمندان و محقّقان علوم قرآنی ضرورت و اهمیّت آن را بیان داشته‌اند. در مقاله‌های پیشین، درباره‌ی اشخاص و عواملی که در پیدایش، نفوذ و گسترش اسرائیلیّات در کتاب‌های تفسیری، حدیثی و تاریخی دخالت داشته‌اند به تفصیل سخن گفتیم. در این‌جا لازم است گوشزد کنیم که اثرپذیری تفاسیر از اندیشه‌های غیراسلامی و میزان راهیابی روایات نادرست در آن‌ها یکسان نیست. میزان اثرپذیری تفاسیر اهل سنّت به دلیل اعتماد بیش‌تر آنان به دانشمندان اهل‌کتاب و راویان متأثّر از آنان، به مراتب بیش‌تر از تفاسیر شیعه است. مکتب تفسیری اهل‌سنّت، در آغاز، از گفته‌های عالمان یهودی و مسیحی تازه مسلمان، همچون عبدالله‌بن سلام، کعب‌الأحبار، وهب بن منبّه، تمیم‌داری و ابن‌جُرَیج تغذیه گردیده است. دکتر محمّد حسین ذهبی اعتراف می‌کند که مواضع بسیاری از صحاح از جمله‌ی صحیح مسلم، سنن أبی‌داود، سنن الترمذی و سسن النسائی از سخنان کعب‌الأحبار آکنده است. (1) و نیز تفسیر و تاریخ طبری سرشار از سخنان ابن جُرَیج، مسیحی تازه مسلمان و عبدالله بن سلام است، و بسیاری از مفسّران، آن مطالب را در کتاب‌های تفسیری خود آورده‌اند. (2) در مقدّمه تفسیر المَنار، آمده است:
از جمله‌ی بدبختی‌های مسلمانان این است که در بیش‌تر کتاب‌های تفسیری آنان مطالبی وارد شده است که خواننده را از مقاصد عالی و هدایت والای قرآن کریم باز می‌دارد،... از جمله‌ی آن‌ها، روایات فراوانی است که با خرافات اسرائیلی آمیخته شده است. (3)
در کتاب المعارف ابن قتیبه (م: 276 هـ ق) و تاریخ طبری (م: 310 هـ ق)، در مورد آغاز آفرینش عالم، داستان آدم و حوّا و اخبار پیامبران اسرائیلیّاتِ بسیاری آمده است. طبری از برخی از اسرائیلیّات دفاع نیز نموده است. (4) از جمله مواردی که ابن‌جریر طبری متأثّر از اهل‌کتاب بوده، می‌توان به داستان ذبح اسماعیل، احادیث جسمیّت و هیکل، احادیث جبر، روزهای آفرینش و آسایش خداوند، نسبت‌های ناروا به پیامبران الهی و داستان فریب خوردن آدم (علیه‌السلام) در بهشت اشاره نمود.
دکتر ذهبی در باب سوّم کتاب خود، به معرّفی کتاب‌های تفسیری و روش‌های آن‌ها پرداخته و آن‌ها را از نظر نقل و نقد روایات اسرائیلی به شش دسته تقسیم کرده است: (5)
1-تفاسیری که اسرائیلیّات را با سند آن‌ها یادآور شده و جز موارد اندکی، به نقد و ارزیابی آن‌ها نپرداخته است؛ مانند تفسیر جامع‌البیان از طبری (6).
2- تفاسیری که اسرائیلیّات را با سند آن‌ها ذکر کرده و به نقد و بررسی فراوان آن‌ها پرداخته است؛ مانند تفسیر القرآن العظیم از ابن‌کثیر (7).
3- تفاسیری که هر نوع روایات اسرائیلی را بدون ذکر سند و نقد آن‌ها یادآور شده است؛ نظیر تفسیر مقاتل بن سلیمان (8) و تفسیر الکشف و البیان عن تفسیرالقرآن از ثعلبی نیشابوری (9).
4- تفاسیری که اسرائیلیّات را بدون سند یادآور شده و گاهی به نقد و بررسی آن‌ها پرداخته است؛ مانند تفسیر لُبابُ التَّأویل فی مَعانی التَّنزیل، (تفسیر الخازن). (10)
5- تفاسیری که اسرائیلیّات را بدون ذکر سند آورده و به نقد و بررسی فراوان آن‌ها پرداخته است؛ مانند تفسیر رُوحُ‌المَعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السَّبع المَثانی، اثر شهاب‌الدین آلوسی. (11)
6- تفاسیری که ضمن حمله به راویان اسرائیلیّات، خود نیز در نقل آن‌ها مبالغه کرده است مانند؛ تفسر المَنار. (12)
چنان که گذشت، در میان راویان عامّه، گروهی افسانه‌ساز و دروغ‌پرداز بوده‌اند که برخی از آنان از سوی دستگاه حکومت خلفا نیز تأیید و حمایت می‌شده‌اند، از این‌رو، اخباری که آنان جعل می‌کرده‌اند، مورد پذیرش توده‌ی ناآگاه مردم قرار می‌گرفته است. اصحاب ائمّه (علیهم‌السلام) نیز چون با راویان و مفسّران عامّه ارتباط و آمیزش داشتند، از مطالبی که بین آنان شایع بود و نوعاً از دانشمندان اهل کتاب اقتباس کرده بودند آگاه می‌شدند، و چون در میان اصحاب ائمه (علیهم‌السلام) افراد ناپاکی نیز وجود داشتند، گاهی مطالبی را که در بین راویان خوشباور و بی‌‌احتیاط اهل سنّت رایج بوده، می‌گرفتند و به معصومین (علیهم‌السلام) نسبت می‌‌دادند. و گاهی نیز مطالبی از خود به آن‌ها اضافه می‌کردند تا برای عموم مردم دارای جاذبه بیش‌تری باشد. بدین ترتیب، بسیاری از روایات ساختگی که با روایات معتبر اهل‌بیت (علیهم‌السلام) و ظواهر قرآن کریم و مبانی عقلی به کلّی ناسازگار است، به حیطه‌ی اخبار شیعه نفوذ پیدا کرده است. از این‌رو، ائمه اطهار (علیهم‌السلام) پیروان خود را همواره از پذیرش روایات نادرست برحذر می‌داشتند و می‌فرمودند:
هر حدیثی را که موافق با قرآن کریم است، بپذیرید و هر حدیثی را که مخالف با قرآن کریم است، دور بیندازید. (13)
علاّمه عسکری درباره‌ی راه‌یابی اسرائیلیّات به مصادر علمی مکتب اهل‌بیت می‌نویسد:
آن‌چه بیشتر مایه‌ی تأسّف است، این است که این خرافات یهودی به کتب معتبر حدیث پا نهاده و از همه ‌بیش‌تر و مهمّتر، تفسیر و تاریخ طبری و تفسیر الدرّالمنثور و ابن‌کثیر و امثال آن را مشحون ساخته است. و از این بدتر آن است که فرهنگ یهودی کعب‌الأحبار از کتب تفسیر مکتب خلفا، به پاره‌ای از کتب تفسیری موجود در مکتب اهل‌بیت نیز نفوذ کرده است. و تا همین حدّ که به این گونه مصادر نفوذ کرده، معارف اهل‌بیت را کنار زده است. (14)
همچنین وی درباره‌ی نقل افسانه‌های بی‌پایه در بحارالأنوار می‌گوید: مرحوم مجلسی (رحمه‌الله) در ابواب سیره‌ی دوره‌ی بحار، از نظایر این کتاب‌های مکتب خلفا بسیار نقل فرموده و افسانه‌های بی‌پایه بسیاری را به سبب اعتماد بر سیره و تاریخ مکتب خلفا آورده که سبب انتقادهای بسیاری گردیده است. در حالی که در ابواب فقهِ همین‌ بحار، مانند همه‌ی عالمان بزرگ شیعه، از کتب معتبر مکتب اهل‌بیت (علیهم‌السلام) نقل حدیث فرموده است. و بدین علّت، آن ابواب مورد اشکال نیستند. آنان که این‌گونه افسانه‌ها را به باد انتقاد گرفته‌اند، هیچ‌گاه ندانسته‌اند که آن‌ها از کتاب‌های مکتب خلفا نقل شده‌اند. (15)
در این بخش پس از مقدّمه، نمونه‌هایی از روایات اسرائیلی را که به تفاسیر راه یافته، مورد نقد و بررسی قرار می‌دهیم. بدیهی است که پرداختن به همه‌ی موارد اسرائیلیّات با حجم گسترده تفاسیر اهل سنّت و شیعه، در این کتاب امکان‌پذیر نیست. امید است مراکز تحقیقاتی علوم قرآنی با امکانات و تجهیزات پیشرفته رایانه‌ای که در اختیار دارند، در این راستا همّت کنند و به طور کامل مجموعه‌ی روایات اسرائیلی موجود در تفاسیر را شناسایی کرده، در معرض بهره‌برداری علاقه‌مندان به این گونه مباحث علمی قرار دهند. البته منظور این نیست که با ارائه فهرست جامع اسرائیلیّات، دیگر نیاز محقّقان برآورده است، بلکه با این اقدام، زمینه‌ی فعالیّت و تلاش علمیِ آنان فراهم می‌آید، تا از نو به نقد و ارزیابی آن‌ها بپردازند. در این جا، به ترتیب سور و آیات قرآن کریم، به نقل و نقد نمونه‌هایی از روایات اسرائیلی می‌پردازیم.

2-نمونه‌هایی از روایات اسرائیلی

2 -1- رعد و برق

در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی «أَوْ كَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاء فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ » (16)، در برخی روایات «رَعد» به فرشته یا صدای فرشته و «برق» به تازیانه‌ی او تفسیر شده است. ابن‌جریر طبری می‌گوید: «اهل علم در مورد مراد از «رعد» اختلاف دارند؛ برخی گفته‌اند که او فرشته‌ای است که ابرها را به حرکت در می‌آورد. (17) آن‌گاه روایاتی را از گروهی از صحابه و تابعین نقل کرده است از جمله:
مجاهد گفته است: رعد فرشته‌ای است که با صدای خود ابرها را به حرکت در می‌آورد. (18) ابن جریج از عکرمه نقل کرده که او گفته است: رعد فرشته‌ای است که به او فرمان داده می‌شود تا ابرها را براند. پس از تراکم و انباشته‌شدن آن‌ها صدایی پدید می‌آید که آن، صدای تسبیح فرشته است. (19)
و نیز روایتی را از علی (علیه‌السلام) آورده است که حضرت فرموده‌اند:
رعد فرشته است و برق در اثر آن است که فرشته، ابرها را با وسیله‌ای آهنین می‌زند تا آن‌ها را به حرکت درآورد. (20)
نظیر این روایات را برخی دیگر از تفاسیر اهل سنّت، از جمله معالم التنزیل نقل کرده و آن‌ها درست شمرده است. (21) شیخ محمّد عبده در ذیل آیه‌ی یاد شده می‌گوید:
در برخی از روایات تفسیری، از جمله الدّر المنثور، «رعد» به فرشته یا صدای او و «برق» به تازیانه‌ی وی تفسیر شده است. و سپس می‌افزاید: بیش‌تر مفسّران حرص و ولع دارند تا تفاسیر خود را از مطالبی پر کنند که محدّثان، دروغ بودن آن‌ها را آشکار ساخته‌اند. همچنان که شوق فراوان دارند تا تفاسیر خویش را با داستان‌هایی انباشته سازند که از دهانِ یهودیان دریافت کرده‌اند و آن‌ها را به عنوان تفسیر و بیان، به قرآن کریم و وحی چسبانیده‌اند. و بدون شک، حقیقت این است که جز آن‌چه را که الفاظ و تعابیر قرآن کریم بدان دلالت دارد، نمی‌توان به وحی ملحق ساخت؛ مگر سخنانی که یقیناً از طریق معصوم رسیده است. (22)
محمّدرشید رضا پس از بیان کلام استادش می‌نویسد:
سیوطی این روایات را در الدرالمنثور نیاورده است و همچنین گویا ابن‌کثیر، این را از جمله‌ی اسرائیلیاتی دانسته است که روایت آن‌ها جایز نیست. بغوی در تفسیرش، رعد و برق را به مفهوم لغوی آن‌ها تفسیر و معنا کرده و سپس گفته است که علی (علیه‌السلام) و ابن‌عبّاس و بیش‌تر مفسّران نقل کرده‌اند که رعد، نام فرشته‌ای است که ابرها را حرکت می‌دهد و برق، درخشش تازیانه‌ی فرشته است که با آن، ابرها را وادار به حرکت می‌کند. و تفسیرهایی از این قبیل، که نقل آن‌ها بی‌فایده است. (23) سپس وی می‌افزاید: بدون تردید این گفته‌ها از جمله‌ی مطالبی است که افرادی مثل کعب‌الأحبار و وهب‌بن‌منبه بین مسلمانان از صحابه و تابعین پراکنده کرده‌اند. البته اگر این مطالب در حدیث مرفوع و به طریق «سماع» نقل شده بود و احتمال اسرائیلی بودن آن نمی‌رفت، این قدر مورد اختلاف واقع نمی‌شد و امکان حمل و تأویل آن وجود داشت. (24)
قرآن کریم برای نمایاندن چهره‌ی منافقان و اضطراب و آشفتگی روحی و روانی آنان در جامعه، صحنه‌ی زندگی آنان را در قالب مثالی این چنین ترسیم می‌نماید:
داستان عبرت‌انگیز منافقان، همانند داستان کسانی است که در محیطی گرفتار آمده‌اند که تاریکی و وحشت، بارش تند باران، غرّش رعد و درخشش برق آسمانی و صاعقه‌های هراس‌انگیز همه جا را فرا گرفته، آنان از ترس مرگ، انگشت‌های خود را در گوش‌هایشان قرار داده‌اند تا از خطر صاعقه‌های آسمانی مصون بمانند. در حالی که خداوند بر همگان، از جمله کافران احاطه دارد و همه‌ی عالم در دست قدرت او است. (25)
آری منافقان در تاریکی و سرگردانی قرار داشته، آیات الهی همچون برق‌های آسمانی و بارش رحمت فرود می‌آید و آنان هر لحظه احساس ناامنی و خطر می‌کنند، که مبادا پیامبر خدا (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) آنان را از شهر مدینه بیرون براند و یا آنان را کیفر نماید. (26)
در برخی از تفاسیر شیعه، نظیر مجمع‌البیان (27)، نورالثقلین (28)، روض‌الجِنان و روح‌الجَنان (29) و منهج الصادقین (30) بدون هیچ‌گونه شرح و توضیحی رعد و برق را بسان روایات موجود در تفاسیر اهل سنّت، معنا و تفسیر کرده‌اند.
مرحوم شهید مصطفی خمینی درباره‌ی این‌گونه روایات می‌فرماید:
به نظر من، این بافته‌ها، یا از روایاتِ ساختگی اسرائیلی و بدعت‌های سوئی است که در احکام و حقایق بلند اسلامی راه یافته است؛ با این هدف که ملت‌ها را با این تازیانه‌های سیاه، به نامِ قرآن کریم از این دین استوار دور سازند؛ یا اجتهادات شخصی‌ای است که پیرامون سخنانِ برگرفته از مبدء وحیانی، پدید آمده و به آن‌ها پیوسته، تا در اثر پنهان گردیدن آن سخنان، امر بر صاحبانِ اندیشه و خرد پوشیده گردد... کوتاه سخن این که، همچنان که حکم بر غیر ما انزلّ‌الله جایز نیست زیرا کسانی که براساسِ ما انزل‌الله حکم نکنند، کافرند - همین‌طور نسبت ناروا به پیامبر اکرم (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) و پیشوایان معصوم (علیهم‌السلام) در مسائل شرعی روا نیست. بنابراین، ناگزیر باید أسناد این ‌گونه روایات مورد بررسی قرار گیرند. علاوه بر این، حجّیّت خبر واحد در غیر احکام شرعی و موضوعات مربوط به آن، در نزد محقّقان ثابت نیست؛ پس صِرف وجود یک روایت در یک کتاب تفسیری یا وجود یک رأی در یک کتاب تفسیری یا وجود یک رأی در یک کتاب چاپ شده، برای اثبات حجّیّت آن کافی نخواهد بود. گذشه از این، بیش‌تر این اخبار در این گونه موضوعات، از نظر سند و دلالت ضعیف، مرسَل و مقطوع هستند. (31)
در جوامع حدیثی شیعه نیز روایاتی با این مضمون وارد شده است. مرحوم شیخ صدوق (رحمه‌الله) در باب «صلاة الاستسقاء» نقل کرده که ابوبصیر از امام صادق (علیه‌السلام) پرسید: رعد چیست؟ حضرت فرمود: رعد همانند صدایی است که ساربان با آن، شتر را به حرکت در می‌آورد. ابوبصیر گفت: گفتم: فدایت شوم، برق چیست؟ فرمود: آن، وسیله‌ای است که فرشتگان با آن، ابرها را می‌زنند و آن‌ها را به جایی که خداوند باران را مقدّر فرموده سوق می‌دهند. (32) از این دسته روایات بر می‌آید که پدیده‌های طبیعیِ نظام آفرینش تحت تدبیر مأموران الهی اداره می‌شوند و همه‌ی آن‌ها آیات و نشانه‌های روشن قدرت لایزالِ الهی هستند و هیچ چیز از قلمرو حکومت خداوند خارج نیست. آن چه در آسمان و زمین است، او را حمد و تسبیح می‌گویند (33) و رعد و برق، باران، ابر، باد، مه، خورشید و فلک همه درکارند تا انسان، که برترین آفریده‌هاست، با بهره‌گیری از مواهب طبیعی به مقام قرب الهی نایل آید. البته گفتنی است که در برخی از روایات تعابیری به کار رفته که فهم و پذیرش و تعبد نسبت به آ‌ن‌ها مشکل است. (34)

2-2- آفرینش حوّا

در آیات بسیاری از قرآن کریم سخن از آفرینش آدم و حوّا به میان آمده است. (35) به این مناسبت مفسّرانِ اسلامی با توجّه به روایات تفسیری، به تفسیر و تبیین آیات قرآنی پرداخته‌اند. در این گفتار، نخست، اقوال و روایات گوناگون مفسّران را بازگو می‌کنیم و آن‌گاه به نقد و بررسی آن‌ها می‌پردازیم.
تفسیر طبری در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی «وَ قُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ» (36)، روایاتی نقل کرده که از جمله‌ی آن‌ها دو روایت زیر است:
1-هنگامی که شیطان از درگاه رحمت الهی رانده شد، از بهشت بیرون شد، و آدم را در بهشت جای دادند. ولی او تنها، بدون همسردر بهشت به سر می‌برد؛ تا این که خواب او را فرا گرفت. وقتی از خواب برخاست، ناگهان زنی را نشسته بر بالین خود دید که خداوند او را از دنده‌اش آفریده بود. پرسید: تو کیستی؟ گفت: یک زن. گفت: برای چه آفریده شدی؟ گفت: برای این که با من آرامش بیابی. (37)
2-وقتی خداوند از مجازات شیطان فراغت یافت، در حالی که همه‌ی اسماء را به آدم آموخته بود، رو به سوی او کرد و گفت: «ای آدم! آنان را از این اسماء آگاه ساز... تنها تو آگاه و حکیمی». (38)
راوی گفت: آن گاه خداوند خواب را بر آدم افکند - براساس آن‌چه از طریق یهودیان اهل کتاب و غیر آنان از اهل علم، از عبدالله‌بن‌عبّاس و دیگران به ما رسیده است - سپس دنده‌ای از دنده‌های پهلوهای چپ او را برداشت و جای آن را از گوشت پر کرد؛در حالی که آدم هم چنان خواب بود. تا این که خداوند همسرش حوّا را از دنده‌ی او آفرید و او را به صورت زنی آراست تا آدم در کنار او آرامش یابد. هنگامی که از خواب بیدار شد، حوّا را در کنار خود مشاهده کرد و براساس آن‌چه می‌پندارند والله‌اعلم، گفت: او گوشت و خون من و همسر من است، پس در کنار او آرامش یافت. (39)
جلال‌الدین سیوطی (40) و قرطبی (41) نیز روایات گوناگون دیگری را نقل کرده‌اند. در کشف الأسرار نیز تفصیل ماجرا را این‌گونه آورده است:
امّا قصّه آنست که مفسّران گفتند آدم در بهشت مونسی هم جنس خویش نداشت و مستوحش می‌شد، خواب بر وی افتاد و بخفت. ربّ‌العالمین از استخوان پهلوی وی از جانب چپ آن یکی زیرترین که قصیری خوانند حوّا را بیافرید و آدم بیدار شد زنی را دید بر بالین وی نشسته سخت با جمال و با نیکویی، او را پرسید که تو کیستی؟ گفت من هم جفت توأم مرا بدان آفریدند تا ترا مونس باشم و بمن آرام گیری. گفته‌اند که نخست آدم فرا حوّا خاست (42) و او را پاسید (43) از این‌جاست که خِطبة یعنی زن خواستن از جانب مردانست و اگر نخست حوّا خاستی فرا آدم خطبة از جانب زنان بودی. و گفته‌اند که حوّا از آدم درخواست که دعا کن تا الله تعالی مرا رفیقی سازد که مرا انیس و دمساز بو تا با وی برون می‌آیم و در بهشت می‌گردم... آن‌گه ملائکه امتحانِ علم آدم را پرسیدند از وی یا آدم ما هذه؟ این چیست؟ گفت زنی. گفتند نام وی چیست؟ گفت حوّا گفتند چرا حوّا نام است؟ گفت: «لأنّها خُلِقت من حیٍّ». گفتند او را دوست داری؟ گفت آری. پس حوّا را پرسیدند که تو او را دوست داری؟ گفت نه، و دوستی وی آدم را بیش‌تر بود و تمام‌تر، لکن راست نگفت. فقالوا «لو صَدَقَت امرأةُ فی حُبّها لزوجها لصَدَقت حّوّا» (44). وَ قال النبی
(صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم): «إِنَّ المرأةَ خُلِقت من ضِلعٍ، لن تستقیم لک علی طریقةٍ، فإن ذهبتَ تُقیمها کسرتَها و إن استمتعتَ بها استمتعتَ بها و فیها عوجٌ». (45)
پیرامون تفسیر آیه‌ی «الَّذِی خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ» (46) آمده است:
«الَّذِی خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ»، یعنی آدم وَ «خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا»، یعنی حوّا. مفسّران گفتند: ربّ‌العزّه آدم (علیه‌السلام) را بیافرید، و خواب بر وی افکند، و از یک استخوان پهلوی وی از جانب چپ حوّا را بیافرید، و آدم را از آن هیچ رنج نرسید، که اگر رنج رسیدی بر وی مهربان نبودی و آن مواصلت و مودّت میان ایشان نپیوستی. (47)
مرحوم علّامه مجلسی در این باره می‌گوید قول مشهور در میان مورّخان و مفسّران اهل سنّت این است که حوّا از دنده‌ی آدم آفریده شده است و برخی از روایات ما نیز بر آن دلالت دارد. (48)
تا این‌جا دیدگاه برخی از بزرگان عامّه را یادآور شدیم که روایات یاد شده را پذیرفته یا بدون هیچ شرح و تفسیری یا نقد و ایرادی، به سادگی از کنار آن گذشته‌اند. از میان عالمان عامّه، فخر رازی، رشید رضا و گروهی دیگر، این نظر را ناسازگار با قرآن کریم و مردود دانسته‌اند. استاد محمّد عبده می‌گوید:
در مورد آفرینش حوّا که بسیار درباره‌ی آن سخن گفته‌اند. نصّی در قرآن کریم وجود ندارد و لازم نیست که آیه‌ی شریفه‌ی «خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا» را به علّت مطابقت با سِفر پیدایش (تورات) بر آن حمل کنیم؛ زیرا داستان، آن‌چنان که در تورات فعلی آمده، وارد نشده است، بلکه قرآن کریم تنها بخش عبرت‌انگیز آفرینش آدم را بیان کرده است. اگر بگویی که پیامبر اکرم (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) در حدیث ابوهریره در صحیحین، در بیان علّت توصیه‌ی زنان به خیر فرموده‌اند: «فَإِنَّ المَرأَةَ خُلِقَت مِن ضِلعٍ ...»، می‌گوییم این حدیث نظیر این آیه است که «خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ». (49)
دکتر زحیلی نیز در این مورد می‌گوید:
بسیاری از مفسّران، نظیر فخرالدین رازی گفته‌اند مراد از «مِنهَا»، «من جنسها» است، تا با آیه‌ی 21 سوره‌ی روم «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَیْهَا». سازگار باشد. مراد، آفرینش همسران از جنس مرد است، نه این که هر زنی از بدنِ مردش آفریده می‌شود. و امّا حدیث، برای تمثیل حالت زن و کج خلقِی (بد اخلاقی) وی به کژی دنده‌ها تعبیر شده است؛ نظیر آیه‌ی «خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ». (50)
همان‌طور که علّامه مجلسی بیان داشت، (51) علاوه بر وجود روایات بسیاری در تفاسیر عامّه و جوامع حدیثی آنان، متأسّفانه این گونه روایات به منابع شیعی نیز راه یافته است. در تاریخ ابن‌اثیر، این روایت از طریق ابن‌اسحاق (فیما بلغه عن اهل الکتاب) نیز روایت شده است. (52) در تفسیر العیّاشی، از امر مؤمنان (علیه السلام) نقل شده است که فرموده‌اند: حوّا از دنده‌ی کوچک‌تر پهلوی چپ آدم آفریده شده و خداوند جای آن را با گوشت پر کرده است. (53) در تفسیرالقمّی نیز آمده است: «وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا»، یعنی خداوند حوّا را از پایین‌ترین دنده‌های آدم آفرید. (54) مرحوم شیخ مفید در کتاب الأختصاص، پرسش‌های عبدالله‌بن سلام را به تفصیل نقل کرده که از جمله‌ی آن‌ها سؤال وی از پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) درباره‌ی آفرینش حوّا است. (55) این سؤالات و پاسخ‌های آن‌ها بیانگر این حقیقت است که این مسائل از سوی عالمان یهودی، نظیر عبدالله بن سلام مطرح می‌شده است. مرحوم شیخ طوسی در این باره می‌فرماید:
مراد از نفس در این‌جا، نزد سدّی، قتاده، مجاهد و غیر آنان از مفسّرین، آدم است و مراد از زوج در آیه‌ی «وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا» حوّا است. روایت شده که وی (حوّا) از دنده‌ای از دنده‌های آدم آفریده شده است. این، نظرِ بیش‌تر مفسّران است. (56)
آن‌گاه روایتی را از امام باقر (علیه‌السلام) نقل می‌کند که خداوند حوّا را از باقیمانده‌ی گِل آدم آفرید. (57) به هر حال، در روایات بسیاری تصریح گردیده که آفرینش حوّا از اجزای خود آدم (علیه‌السلام) نبوده، بلکه از باقیمانده‌ی گلِ او صورت گرفته است. (58) بنابراین، از شواهد و قراین زیادی استفاده می‌شود که روایاتِ آفرینش حوّا از آخرین دنده‌ی چپ آدم، بی‌اساس و برگرفته از روایات اسرائیلی است و به احتمال زیاد، آن را افرادی، نظیر محمّدبن اسحاق از عبدالله بن سلام و دیگران اقتباس کرده‌اند. داستانی که ذکر شد دقیقاً با آن چه در تورات آمده، هماهنگ است. در سِفر پیدایش می‌خوانیم:
و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد و آدم گفت همانا اینست استخوانی از استخوان‌هایم و گوشتی از گوشتم از این سب نساء نامیده شده زیرا که از انسان گرفته شده. (59)
باید توجّه داشت که برخی از این روایات علاوه بر اشکال سندی و وجود اضطراب فراوان در متون آن‌ها، از نظر دلالی نیز مخدوش هستند و هیچ مؤیّدی از قرآن کریم بر آن‌ها وجود ندارد؛ بلکه آن‌ها با ظواهر آیات قرآنی ناسازگاراند و با برخی از روایات وارده از طریق اهل بیت (علیهم‌السلام) منافات و تعارض دارند. و نیز تجربه، خلاف آن‌ها را اثبات می‌کند؛ بر طبق این روایات، یک دنده‌ی آدم برداشته شده و حوّا از آن آفریده شده است. از این رو، باید مردان در طرف چپ، یک دنده کم‌تر داشته باشند. در حالی که هیچ تفاوتی میان تعداد دنده‌های مرد و زن وجود ندارد. (60)
علاوه بر این، با توجّه به آیات قرآنی، مراد از «نَفس» منشأ حیات است و منظور از ضمیر «مِنهَا» نیز جنس آدم است. چنان که در این آیه آمده است: «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَیْهَا». (61)
مرحوم طالقانی معتقد بود که مرا از «نَفس» منشأ حیات است، نه آدم ابوالبشر. بنابراین، اگر این قول را بپذیریم، دیگر نیازی به توجیه و تأویل روایات وارده در این خصوص نخواهیم داشت و ضمیر «مِنهَا» نیز به همان «منشأ حیات» برخواهد گشت. وی عبارت «وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا» را جمله‌ی «حالیه» گرفته است. در این‌جا ملخّص سخن ایشان را یادآور می‌شویم:
ظاهر نَفس در این آیه، همان منشأ حیات است؛ زیرا اگر نظر به شخص باشد، آدم‌ ابوالبشر یا هر انسان معهود و منظوری باید «مِنَ النَّفس» گفته شود، و صفت مؤنّث «وَاحِدَة» و ضمیرهای «مِنهَا» و «زَوجَهَا» متناسب نیست،... و شاید که «وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا» حالیه باشد: پروا گیرید پروردگار خود را همان که شما را از یک نَفس آفرید و حال آن که جفت او را نیز از همان آفرید»، و یا عاطفه. (62)
مرحوم علّامه طباطبایی در ذیل آیه‌ی نخست سوره‌ی نساء می‌فرماید:
این که برخی از تفاسیر (63) مراد از چنین آیه را این دانسته‌اند که جفت این «نَفس» از آن گرفته شده و از بخشی از آن آفریده نشده است؛ چنان که در برخی از روایات آمده است که خداوند همسر آدم را از دنده‌ای از دنده‌های او آفرید، هیچ شاهد و دلیل از این آیه بر آن نیست. (64)
نهج‌البیانِ، شیبانی از عمروبن أبی مقدام (65) و او از پدرش نقل می‌کند که وی گفته است:
از امام باقر (علیه‌السلام) پرسیدم: خداوند متعال حوّا را از چه چیزی آفرید؟ فرمود: مردم در این باره چه می‌گویند؟ عرض کردم: می‌گویند خداوند حوّا را از دنده‌ای از دنده‌های آدم آفرید. فرمود: دروغ می‌گویند؛ آیا خداوند ناتوان است که او را از راه دیگری غیر از دنده‌ی آدم بیافریند؟ عرض کردم: فدایت شوم، از چه چیزی او را آفریده است؟ فرمود: پدرم از پدرانش به من خبر داده است که پیامبر خدا (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) فرموده است: خداوند متعال مُشتی از گل را برداشت و آن را با دست راستِ خود مخلوط کرد هر دو دست او راست است - و آدم را آفرید و آن‌گاه از باقیمانده‌ی گلِ آدم حوّا را آفرید.
صاحب‌المیزان می‌فرماید:
صدوق مانند این حدیث را از عمرو روایت می‌کند. روایات دیگری نیز وجود دارد که حوّا از پشت آدم یعنی از کوتاه‌ترین دنده‌ی چپ او آفریده شد. (66) همچنین این معنا در تورات، سِفر تکوین، فصل دوّم وارد شده است. (67) و این مطلب اگرچه به خودی خود مستلزم محال نیست، ولی آیات قرآنی بر آن دلالت ندارند. (68)
مرحوم علّامه شهید مطّهری نیز در این خصوص می‌گوید:
در قرآن کریم از آن‌چه در بعضی از کتب مذهبی هست که زن از مایه‌ای پست‌تر از مایه‌ی مرد آفریده شده و یا این که به زن جنبه‌ی طفیلی و چپی داده‌اند و گفته‌اند که همسر آدم اوّل از عضوی از اعضای طرف چپ او آفریده شده، اثر و خبری نیست، علی‌هذا در اسلام نظریّه‌ی تحقیرآمیزی نسبت به زن از لحاظ سرشت و طینت وجود ندارد. (69)

2 -3- تشخیص «خنثی» از طریق شمارش دنده‌ها

در برخی از تفاسیر، نظیر تفسیر قُرطبی (70) و تفسیر ابوالفتوح رازی، (71) داستان قضاوت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در مورد «خنثای مشکل» را با شیوه‌ی شمارش دنده‌های او یادآور گردیده‌اند و این امر را نیز دلیل بر صحّت روایات پیشین دانسته‌‌اند. در این‌جا به اختصار این موضوع را پی می‌گیریم.
مرحوم صاحب جواهر در بحث مربوط به میراث خنثی و نشانه‌هایی که در روایات به آن‌ها تصریح یا اشاره شده است، (72) روایتی را مطرح کرده که راه تشخیص مذکّر و مؤنث بودن خنثی را شمارش دنده‌های او دانسته است. (73) این مطلب در کلمات برخی از فقهای متقدّم، نظیر شیخ‌مفید، سیّدمرتضی و علّامه حلّی آمده است؛ (74) اگر تعداد دنده‌ها در طرف چپ و راست برابر باشد، زن و اگر طرف راست، نُه دنده و طرف چپ، هشت دنده باشد یا غیر آن - بنابر اختلافی که در روایت وجود دارد (75) مرد است.
مرحوم محقّق در شرایع می‌فرماید:
روایت از نظر سند ضعیف است و استدلال و احتجاج شیخ‌مفید و سیّدمرتضی به اجماع نیز صحیح نیست؛ زیرا اجماع تحقّق ندارد. (76)
صاحب جواهر در ذیل کلام محقّق می‌فرماید:
شیخ طوسی در الخلاف، روایت را به اصحاب نسبت داده است و نیز این روایت در میان اصحاب امامیّه مشهور است و شیخ مفید نیز آن را به صورت مسنَد از اصبغ بن نباته و او از علی (علیه‌السلام) نقل کرده است. شیخ صدوق نیز به طریق صحیح آن را روایت نموده است؛ بلکه از علّامه حلی ادّعای تواتر شده است. اجماع قدما نیز از نظر عدالت آنان و نزدیکی عصرشان به ائمّه (علیهم‌السلام) و امکان آگاهی آنان از احادیثی که اطّلاع یافتن از آن‌ها برای ما میسّر نیست، معتبر خواهد بود. تنها اشکال مهمّی که در این‌جا باقی می‌ماند این است که گفته‌اند: این مطلب، یعنی اختلاف و تفاوت تعداد دنده‌های مرد و زن، امری غیرواقعی است؛ زیرا اهل تشریح از راه تجربه و حس دریافته‌اند که تعداد دنده‌های مرد و زن برابر است و هیچ فرقی میان آنان نیست. (77)
ظاهراً در صورت تعارض محتوای یک روایت با تجربه‌ی یقینی، نمی‌توان به دلیل صحّت سند آن (78) تعبّداً ملتزم به مضمون آن شد؛ مگر این که راه دیگری برای پذیرش تعبّدی آن بیابیم و یا علی‌رغم کثرت و تعدّد موارد مشابه، در تجربه‌ی اهل فنّ خدشه کنیم. بنابراین، هیچ محذوری از کنار گذاشتن روایت پیش‌ نمی‌آید؛ زیرا یکی از راه‌های شناخت احادیث ساختگی مردود بودن آن از طریق حسّ و مشاهده است. (79)

2 -4- شجره‌ی ممنوعه

در شش مورد از آیات قرآن کریم به شجره‌ی ممنوعه اشاره شده است، (80) بدون این که از نام و نشان و چگونگی آن سخنی به میان آمده باشد. ولی در آثار و منابع اسلامی به ویژه تفاسیر قرآن کریم احتمالات بسیاری مطرح شده است که به طور کلّی شامل دو نوع تفسیر گردیده است: (81)
1)تفسیر مادی که در روایات از آن به «گندم» یا ... یاد شده است.
2) تفسیر معنوی که در روایات از آن به «حسد» تعبیر شده است.
به نظر می‌رسد هر دو تفسیر درباره‌ی «شجره» درست است. (82) از آنجا که داستان حضرت آدم و حوّا در قرآن کریم و تورات هر دو آمده است، در آن‌دو به این موضوع نیز اشاره شده است؛ امّا در بسیاری از موارد میان نقل قرآن کریم و تورات تفاوت وجود دارد. روایات تفسیری نیز با اختلاف‌های زیادی نقل شده‌اند که برخی از آن‌ها با متون عهد عتیق هماهنگی و سازواری دارند.
طبری در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی «وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ» (83)، پس از نقل روایات و اقوال گوناگون درباره‌ی نوع «درخت نهی شده» می‌نویسد:
درست آن است که گفته شود خداوند متعال آدم و همسرش را از درخت مخصوصی از درختان بهشت، که با دیگر درختان متفاوت است نهی فرمود؛ آن‌گاه آنان مخالفت ورزیدند... و هیچ اطلاعی از نوع آن درخت به طور مشخص نداریم؛ زیرا خداوند شاهدی در قرآن کریم و سنّت معتبر در این رابطه برای بندگان قرار نداده است پس آنان از کجا به این مطلب آگاهی پیدا کنند؟ و گفته شده که درخت انگور بوده است و نیز گفته شده که درخت انجیر بوده است، و هر کدام از آن‌ها ممکن است. این، آگاهی‌ای است که عالم به آن، از آن سود نمی‌برد و جاهل به آن نیز زیان نمی‌بیند (84)
در برخی از تفاسیر آمده است که «شجره‌ی ممنوعه» همان درخت دانش است (85) ابوالفتوح رازی از قول کلبی (86) می‌نویسد: «درختِ علم بود؛ یعنی علم خیر و شرّ». (87) مرحوم فیض در‌ این باره می‌گوید: مراد، درخت دانش پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) و خاندان او است که خداوند متعال آنان را به سبب آن، بر دیگر مخلوقاتش برتری داده است. (88) و سپس اقوام گوناگونی را یادآور می‌شود؛ از جمله این‌که، آن، درختی است که هرکس با اذن خداوند از آن بخورد، بدون آموزش، دانش اوّلین و آخرین به او الهام می‌شود و هر کس بدون اجازه الهی از آن تناول کند، ناکام می‌ماند و پروردگارش را عصیان کرده است. مرحوم فیض در خاتمه، این معنی را تبیین فرموده‌اند. (89) مرحوم علّامه طباطبایی در ذیل این آیه‌ی شریفه در بحث روایی، روایتی را از عیون أخبارالرضا (علیه‌السلام) از عبدالسّلام هروی (90) نقل می‌کند:
هروی گوید: «به امام رضا (علیه‌السلام) عرض کردم ای فرزند پیامبر خدا! مرا از درختی که آدم و حوّا از آن تناول کردند، خبر بده که چیست؟ مردم در این باره سخنان گوناگونی می‌گویند؛ برخی روایت کرده‌اند که مراد، گندم است و بعضی روایت کرده‌اند که درخت حسد است» فرمود: همه این‌ها درست است. گفتم: معنای این وجوه گوناگون چیست؟ فرمود: ای ابن‌صلت! درختان بهشت گوناگون هستند؛ بوته‌ی گندم است و در آن انگور نیز وجود دارد، و مانند درخت دنیا نیست. و وقتی که خداوند، آدم (علیه‌السلام) را، با سجده‌ی فرشتگان بر او، بزرگ داشت و او را وارد بهشت گرداند، گفت: آیا خداوند، انسانی برتر از من آفریده است؟ خداوند متعال از درون وی آگاهی یافت؛ آنگاه ندا داد: ای آدم سرت را بالا بیار. و به ستون عرش بنگر. پس وقتی به عرش نگریست، مشاهده کرد که بر آن نوشته است: معبودی جز خدای یگانه نیست؛ محمّد پیامبر خدا است؛ علی‌بن ابی‌طالب، امیر مؤمنان و همسرش فاطمه (علیها السلام)، بانوی بانوان جهان و حسن (علیه‌السلام) و حسین (علیه‌السلام)، سرور جوانان اهل بهشت هستند. آدم گفت: پروردگارا! اینان کیانند؟ فرمود: آی آدم! اینان از تبار تو و بهتر از تو و همه‌ی آفریدگان من هستند، و اگر اینان نبودند، تو را نمی‌آفریدم و بهشت و دوزخ و آسمان و زمین را نیز خلق نمی‌کردم. مبادا به آن‌ها با چشمِ حسد بنگری، که در این صورت تو را از جوارِ خود بیرون می‌کنم (91)
تا این که آدّم و حوّا در اثر تماس با شجره‌ی ممنوعه به آرزوی یافتن منزلت و جایگاه والای پیامبر خدا و اهل‌بیت او از بهشت الهی رانده شدند و به زمین هبوط کردند.
شجره‌ی ممنوعه در تورات کنونی که مورد قبول همه‌ی یهودیان و مسیحیان جهان است به «درخت ممنوعه» و «حیات و زندگی جاوید» معرّفی شده است. در سِفر پیدایشِ تورات چنین آمده است:
و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت: از همه‌ی درختان باغ بی‌ممانعت بخور، امّا از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد. (92)
همچنین در باب سوّم می‌خوانیم:
لکن از میوه‌ی درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید مبادا بمیرد، مار به زن گفت هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا می‌داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارفِ نیک و بد خواهد بود. (93)
و در مورد دیگری نیز آمده است:
و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارفِ نیک و بد گردیده اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند. (94)
چنان که دیدید، براساس تعالیم کتاب مقدس، علّت اصلی اخراج آدم از بهشت، و گناه بزرگ او، توجّه به علم و دانش و شناخت نیک و بد است و آدم، قبل از آن که از شجره‌ی علم بخورد، معرفتی نداشته و حتّی برهنگی خود را تشخیص نمی‌داده است. هنگامی که از آن خورد و به معنای واقعی آدم گردید، از ترس این که مبادا از درخت حیات بخورد و همچون خدایان، حیات جاوید پیدا کند، از بهشت رانده شد. این افسانه، دقیقاً در برابر آیات قرآن کریم است. قرآن ارزش و جایگاه والای انسان و رمز و راز آفرینش آدمی را در «تعلیم اسماء الهی» معرّفی می‌نماید (95) و معیار اساسی انسانیّتِ انسان را در معرفت و تعلیم و تعلّم و خردورزی وی می‌داند و جهل و نادانی را عامل سقوط او به پایین‌ترین مرتبه‌ی حیوانیّت می‌شمارد. (96) مرحوم شهید مطهّری در این زمینه می‌فرماید:
در تورات، تحریفی واقع شده است که من خیال نمی‌کنم در جهان تحریفی به اندازه‌ی این تحریف به بشریّت زیان وارد کرده باشد. می‌دانیم که هم در قرآن کریم و هم در تورات، داستان آدم و بهشت به این صورت مطرح است که آدم و همسرش در بهشت حق دارند از نعمت‌ها و ثمرات آن استفاده کنند و یک درخت هست که نباید به آن درخت نزدیک شوند و از میوه‌ی آن بخورند. آدم از میوه‌ی آن درخت خورد و به همین دلیل از بهشت رانده شد. این مقدار در قرآن کریم و تورات هست.
مسأله این است که آن درخت چگونه درختی است؟ از خود قرآن کریم و قرائن قرآنی و از مسلّمات روایات اسلامی بر می‌آید که آن میوه‌ی ممنوع، به جنبه‌ی حیوانیّت انسان مربوط می‌شود نه به جنبه‌ی انسانیّت انسان، یعنی یک امری بوده از مقوله‌ی شهوات، از مقوله حرص، از مقوله‌ی حسد و به اصطلاح از مقوله‌ی ضدّ انسانی... در تورات دست جنایتکاران تحریف، آمده است قضیه را به این شکل جلوه داده است که آن درختی که خدا به آدم دستور داد که نزدیک آن نشو، مربوط است به جنبه‌ی انسانیّت آدم نه جنبه‌ی حیوانیّت آدم، به جنبه‌ی اعتلای آدم نه به جنبه‌ی تسفّل آدم. دو کمال برای آدم وجود داشت و خدا می‌خواست آن دو کمال را از او دریغ کند؛ یکی کمال معرفت و دیگری کمال جاودانه بودن. خدا نمی‌خواست این دو را به آدم بدهد. آدم از «درخت» یعنی درخت شناسایی (درخت شناخت) چشید و چشمش باز شد،... خدا به فرشتگان گفت: دیدید! ما نمی‌خواستیم او از شجره‌ی معرفت و شناخت بهره‌مند شود امّا خورد و چشمش باز شد. حالا که چشم‌هایش باز شد خطر این که از درخت جاودانگی هم بخورد و جاودانه نیز بماند هست. پس بهتر است او را از بهشت بیرون کنیم.
این فکر و این تحریف برای دین و مذهب به طور عموم بسیار گران تمام شد. گفتند: پس معلوم می‌شود میان دین و معرفت تضادّ است: یا آدم باید دین داشته باشد امر خدا را بپذیرد، یا باید از درخت معرفت بخورد و چشم‌هایش باز شود... کم‌کم مثل‌هایی در اروپا رایج شد که می‌گفت: من جهنّمِ با چشم باز را ترجیح می‌دهم بر بهشت با چشم بسته. این است که شما می‌بینید که در دنیای اروپا یک مسأله فوق‌العاده مهمّ، مسأله تضّاد علم و دین است. خیال نکنید که این مسأله‌ای بوده که چهار تا دانشمند از خود درآورده‌اند، ریشه‌ی آن در عقاید مذهبی مسیحیّت و یهودیت که هر دو تورات را به عنوان عهد عتیق، کتاب آسمانی می‌دانند، وجود دارد که یا باید دین داشت و به بهشت نعمت‌ها رفت، ... امّا چشم‌هایت بسته باشد و یا اگر چشم‌هایت باز شد باید بروی در فلاکت زندگی. (97)
شهید مطهّری در ادامه، در مقام نقد نگرش تورات، دیدگاه قرآن را این گونه بازگو می‌کند:
قرآن کریم، داستان نزدیک شدن آدم به آن درخت را بعد از داستان «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ» (98) ذکر کرده است، یعنی آدم پیش از آن که به بهشت برود و به او بگویند این‌جا بمان، چشمش باز شده بود و همه‌ی حقایق عالم را آموخته بود، آدم بود و در بهشت بود نه یک حیوان چشم بسته‌ای در بهشت بود که با خوردنِ آن میوه چشمش باز شد. (99)

2 -5- معرّفی زن به عنوان عنصر گناه!

از جمله‌ی مسائلی که در قرآن کریم مطرح گردیده و تفسیر و تبیین شده، موضع آفرینش زن و مرد و نقش هر کدام در تعیین سرنوشت زندگی خود است. از قرآن کریم به دست می‌آید که زن نیز مانند مرد در ساختن خود و جامعه‌ی انسانی مؤثّر است. متأسفانه در بعضی از روایات تفسیری دیده می‌شود که نوعی نگرش منفی درباره‌ی جنس زن وجود دارد که گویا از اندیشه‌ای نادرست و موهوم سرچشمه می‌گیرد. این اندیشه، در عقاید پیروان برخی از ادیان آسمانی پیشین و نیز در کتاب‌های تحریف شده آنان مطرح است.
طبری در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِیهِ» (100) از طریق وهب بن مُنیِّه نقل می‌کند که خداوند متعال به حوّا فرمود:
ای حوّا! تویی که بنده‌ی من را فریفتی؛ پس در هنگام بارداری، به سختی مبتلا خواهی شد و در هنگام زاییدن نیز بارها در شُرُف مرگ قرار خواهی گرفت. (101)
و همچنین آمده است که آدم (علیه‌السلام) در حال هوشیاری از درخت تناول نکرد، بلکه حوّا به او شراب نوشانید و در حال مستی، وی را به سوی آن درخت راند و آن‌گاه آدم (علیه‌السلام) از میوه‌ی آن درخت خورد. (102) و نیز آدم (علیه‌السلام) در پاسخ به این سؤال که چرا از «شجره ممنوعه» خوردی، می‌گوید: «پروردگارا! حوّا آن را به من خورانید. به حوّا می‌گوید: چرا خوردی؟ می‌گوید: مار به من فرمان داد. و به مار می‌گوید: چرا امر کردی؟ می‌گوید: شیطان به من فرمان داد. آن‌‌گاه کیفر کردار هر یک را بازگو نموده، به حوّا چنین گفته می‌شود: بنابراین، تو به خاطر خوردن از شجره و خون‌آلود ساختن آن، هر ماه به عادت ماهیانه مبتلا می‌شود. (103) طبری پس از نقل این روایات می‌نویسد:
حقّ نزد ما آن است که با کتاب خدا هماهنگ باشد. و خداوند متعال در قرآن کریم از ابلیس یاد کرده است که او آدم و همسرش را وسوسه کرد تا شرم‌گاهشان را که از آنان پوشیده بود، نمایان سازد و گفت: خداوند، شما را از این درخت نهی کرد، مگر به این خاطر که مبادا دو فرشته شوید یا جاودان باشید. (104)
در تفسیر خازن در روایتی از ابن‌عبّاس آمده است: «خداوند متعال فرمود: ای آدم! چه چیزی تو را وادار کرد تا چنین کاری را انجام بدهی؟» گفت: «پروردگارا! حوّآ آن را این‌گونه برایم زیبا جلوه داد». (105) دکتر ویلیام میلر در کتاب خود در این‌باره می‌نویسد:
شیطان به صورت مار داخل باغ شد و حوّا را راضی کرد که از میوه‌ی آن بخورد. سپس حوّا آن را به آدم داد و آدم هم از آن میوه خورد، این عمل والدین اوّلیّه‌ی ما تنها یک اشتباه معمولی، و یا خطایی از راه بی‌فکری نبود، بلکه عصیان عمدی بر ضدّ خالق بود، به عبارت دیگر، آن‌ها می‌خواستند خدا شوند، آن‌ها مایل نبودند مطیع اراده‌ی خدا گردند، بلکه می‌خواستند امیال خود را انجام دهند، نتیجه چه شد؟ خدا آن‌ها را به شدّت سرزنش نمود و از باغ بیرون راند تا در جهان پُر درد و رنج زندگی کنند. (106)
چنان که ملاحظه شد، ویلیام میلر در تفسیر شجره‌ی ممنوعه در تورات، بالاترین گناه، یعنی مقابله‌ی عمدی با خدا را به حضرت آدم (علیه‌السلام) نسبت داده است، که ساحت پیامبران بزرگ الهی از این گناهان پاک و مبرّاست؛ زیرا آنان برخوردار از مقام والای عصمت در برابر گناه و خطا هستند. این مطلب دقیقاً در تورات فعلی آمده است:
آدم گفت این زنی که قرین من ساختی، وی از میوه‌ی درخت به من داد که خوردم، پس خداوند خدا به زن گفت این چه کار است که کردی زن گفت: مار مرا اغوا نمود که خوردم. (107)
مرحومه علّامه شهید مطهّری ضمن مقایسه‌ی این داستان در قرآن کریم و تورات، این اندیشه را تفکّری غلط و برگرفته از عقاید مسیحیّت دانسته، می‌فرماید:
یک فکر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ مذهبی جهان وارد کردند که واقعاً خیانت بود (در مسأله‌ی زن نداشتن عیسی و ترک ازدواج و مجرّد زیستن کشیش‌ها و کاردینال‌ها). کم‌کم این فکر پیدا شد که اساساً زن عنصر گناه و فریب است، یعنی شیطان کوچک است و همیشه وسوسه می‌کند و مرد را به گناه وا می‌دارد. گفتند اساساً قصّه‌ی آدم و شیطان و حوّا، این طور شروع شد که شیطان نمی‌توانست در آدم نفوذ بکند؛ لذا آمد حوّا را فریب داد و حوّا آدم را فریب داد و در تمام تاریخ، همیشه به این شکل است که شیطان بزرگ زن را، و زن مرد را وسوسه می‌کند.
اصلاً داستان آدم و حوّا و شیطان در میان مسیحیان به این شکل درآمده، ولی قرآن کریم درست خلاف این را می‌گوید و تصریح می‌کند و این عجیب است. قرآن وقتی داستان آدم و شیطان را ذکر می‌کند، برای آدم اصالت و برای حوّا تبعیّت قائل نمی‌شود. اوّل که می‌فرماید ما گفتیم، می‌گوید ما به این دو نفر گفتیم که ساکن بهشت شوید، نه فقط به آدم. «وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ» (108) بعد می‌فرماید: «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ» (109)، نمی‌گوید که شیطان یکی را وسوسه کرد و او دیگری را وسوسه کرد؛ «فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ» (110) باز «هُمَا» ضمیر تثنیه است. «وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ» (111). آدم همان‌ مقدار لغزش کرد که حوّا، و حوّا همان مقدار لغزش کرد که آدم. اسلام این فکر را، این دروغی را که به تاریخ مذهب‌ها بسته بودند، زدود و بیان داشت که جریان عصیان انسان، چنین نیست که شیطان زن را وسوسه می‌کند و زن مرد را و بنابراین، زن یعنی عنصر گناه. (112)

2 -6- داستان ذبح گاوِ بنی‌اسرائیل

در قرآن کریم (113) آمده است که در میان قوم بنی‌اسرائیل، قتل نفسی رخ داده و قاتلِ آن معلوم نبوده است. طبق فرمان الهی برای روشن شدن قضیه، آنان مأمور شدند تا گاوی را ذبح کنند و قسمتی از گاو را به مقتول بزنند تا زنده شده، قاتل را نشان دهد. با اصرار و درخواست‌های مکرّر قومِ بنی‌اسرائیل برای تعیین نوع گاو، اوصاف و ویژگی‌هایی نیز از زبان خداوند برای آن بیان گردید. آن‌چه که از ظاهر آیات استفاده می‌شود، بیش از این نیست. چیزی که بیش از همه در این ماجرا مورد توجّه پیام الهی است، درس‌ها و عبرت‌هایی است که از این ماجرا استفاده می‌شود. حلّ مشکل اجتماعی بنی‌اسرائیل و نحوه‌ی داوری حضرت موسی (علیه‌السلام)، نهی و نکوهش از بهانه‌جویی‌های بی‌مورد، تحقّق معجزه‌ی الهی، پرده برداری از جنایت پنهانی و یادآوری مسأله قیامت و زنده ساختن مردگان و بیان آیات الهی، سنگدلی قوم یهود علی‌رغم دیدن معجزات فراوان و درهم کوبیدنِ سنّت گاوپرستی از جمله‌ی پیام‌های این آیات است.
برخی از مفسّران تلاش کرده‌اند تا با بهره‌گیری از روایات و نقل‌های تاریخی، علتّ حکم و انگیزه‌ی قتل را به تفصیل دریافته، در ذیل آیات قرآن کریم بیان کنند. از جمله‌ی تفاسیری که داستان ذبح گاو و سبب قتل را با آمیزه‌ای از داستان عشقی نقل نموده‌اند، عبارتند از تفسیر جامع البیان (114)، تفسیر ابن‌کثیر (115)، الدُّر المنثور (116)، کشف الأسرار (117)، تفسیرالقمی (118)، مجمع‌البیان (119) و تفسیر گازر (120). در برخی از روایات این ماجرا، راویانی، نظیر مجاهد، وهب‌بن منبّه، ابن جُرَیج و محمّدبن کعب قرظی حضور دارند، که همگی از راویان اسرائیلیّات هستند. (121) در تفسیر گازر، این قصّه از قول ابن‌عبّاس و وهب بن منبّه‌ با تفصیل فراوان نقل شده است. در این‌جا داستان را به نقل از کشف‌الاسرار پی می‌گیریم: (122)
«قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ» وهب منبه گفت: در بنی‌اسرائیل جوانی بود مادر داشت و آن مادر را نوازنده بود بر دل و گوش، و بر وی بارّ و مهربان و کسب وی آن بود که هر روز پشته‌ی هیزم بیاوردی و ببازار بفروختی، ثلثی از بهای آن هیزم بصدقه می‌دادی، و ثلثی خود بکار می‌بردی، و ثلثی به مادر می‌دادی چون شب درآمدی آن جوان شب را به سه قسم نهادی یک قسم نماز را و یک قسم خوابرا و یک قسم بر بالین مادر بنشستی و تسبیح و تکبیر و تهلیل ویرا تلقین می‌کردی، که مادر از قیام شب عاجز بود. روزگاری برین صفت می‌بودند. رب‌العالمین خواست که آن جوان را بی‌نیاز کند و برکت آن برّ و نیکی فراوی رساند. ابوهرون مدینی گفت البرّ مع‌الوالدین منسأةٌ فی‌العمر و مثواةٌ فی المال و محبّةٌ فی الاهل. پس آن جوان بنی‌اسرائیل که با مادر برین صفت بود در همه جهان گاوی داشت، رب‌العزة تقدیر چنان کرد که در بنی‌اسرائیل عامیل را بکشتند و کشنده‌ی وی پنهان شد. خدای عزّوجلّ ایشان را فرمود تا اظهار آن سِرّ را گاوی زرد رنگ، روشن، نیکو، نه پیر و نه نوزاد، نه فرسوده نه کار شکسته بکشند و چنین گاو هیچ‌کس را نبود در آن وقت مگر این جوان را. فرشته‌ی بوی آمد در صورت آدمی در دشت و ویرا گفت این گاو از تو بخواهند خواست کشتن را بفرمان آسمانی و پیغام خدای، آن را به مفروش بکم از پرّی پوست وی دینار. گفت چنین کنم. پس ایشان بدل آن گاو نیافتند و از وی بخریدند، و پیرّی پوست آن دینار فراوی دادند. در این قصّه دو حکمت نیکو است: یکی برکت برّ بر مادر در حق آن جوان که پیدا شد. دیگر عقوبت تعنّت جستن بر پیغامبر در حق بنی‌اسرائیل که بسیار می‌پرسیدند و می‌پیچیدند. (123)
شیخ محمّد عبده در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً» (124) پس از بیان ایراد بر این داستان، در مورد نقل این قصّه در تورات می‌گوید:
بارها گفته‌ام که باید در مورد داستان‌های بنی‌اسرائیل و سایر انبیا مراقبت و محتاط بود و هیچ‌گونه اعتمادی به سخنان مورّخان و مفسّران، زاید بر نصوص قرآن کریم نیست؛ کسانی که درباره‌ی تاریخ قلم‌فرسایی می‌کنند و همچنین دانش امروزی، با ما هم عقیده‌اند که به هیچ مطلبی از تاریخِ آن دوران‌ها اعتمادی نیست... ما هیچ اعتمادی بر نقل قصّه‌های مفسّران نداریم، بلکه از اعتماد به آن‌ها نهی می‌کنیم و صرفاً به نصوص قرآن کریم بسنده می‌نماییم، و اگر روایت صحیحی وجود داشت، آن را مطابق نصوص قرآن کریم توضیح می‌دهیم. (125)
آن‌گاه رشیدرضا می‌افزاید:
آن‌چه را که استاد محمّد عبده بدان اشاره کردند، در خصوص حکم تورات درباره‌ی کشتن گاو، در آغازِ فصل 21 از سِفر تثنیه آمده است. (126)
در سِفر تثنیه چنین می‌خوانیم:
اگر در زمینی که یَهُوَه خدایت برای تصرّفش به تو می‌دهد مقتولی در صحرا افتاده پیدا شود و معلوم نباشد که قاتل او کیست * آنگاه مشایخ و داوران تو بیرون آمده، مسافت‌ شهرهایی را که اطراف مقتول است بپیمایند* و امّا شهری که نزدیک‌تر بمقتول است که مشایخ آن شهر گوساله‌ی رمه را که با آن خیش نزده و یوغ به آن نبسته‌اند بگیرند * و مشایخ آن شهر آن گوساله را در وادئیکه آب در آن همیشه جاری باشد و در آن خیش نزده و شخم نکرده باشند فرود آورند و آنجا در وادی گردن گوساله را بشکنند* و بنی‌لاویء کَهَنَه نزدیک بیایند چونکه یَهُوَه خدایت ایشان را برگزیده است تا او را خدمت نمایند و بنام خداوند برکت دهند و بر حسب قول ایشان هر منازعه و هر آزاری فیصل پذیرد * و جمیع
مشایخ آن شهریکه نزدیکتر بمقتول است دست‌های خود را بر گوساله که گردنش در وادی شکسته شده است بشویند * و جواب داده بگویند دست‌های ما این خون را نریخته و چشمان ما ندیده است * ای خداوند قوم خود اسرائیل را که فدیه داده بیامرز و مگذار که خون بیگناه در میان قوم بنی‌اسرائیل بماند پس خون برای ایشان عفو خواهد شد. (127)
مرحوم طالقانی در ذیل آیه‌ی یاد شده می‌نویسد:
عموم مفسّرین به تقلید یکدیگر برای پیدا کردن علّت این حکم (ذبح بقره) بعضی از قاتل مجهول و علّت قتل پی‌جویی کرده‌اند بعضی برای سبب خوشبختی کسی که چنین گاوی در سرای او یافت شد و به بهای بسیاری آن را فروخت داستان‌ها بافته‌اند، که همه اخباری اسرائیلی است و سند اسلامی درستی ندارد. (128)
وی همچنین فرمان الهی ذبح گاو را اقدامی در جهت مبارزه با گاوپرستی قوم یهود و راهنمایی آنان به سمت پرستش خدای یگانه دانسته، می‌نویسد:
با توجّه به این حقیقت دستور اجتماعِ عمومی یهود بر کشتن گاو و بپا داشتن جشنی بعنوانِ گاوکشی (یا عید خون) دستور مستقلّی بوده: که باید همه گاوی را در میان گذارند و در خرید و کشتنش شریک شوند و آن را ذبح کنند. این گاوکشی برای قربانی یا قصابی نبوده بلکه تا با این خاطره، تقدیس و پرستش آن از خاطره‌ها برود و اثر این اجتماعِ عمومی در نفوس کوچک و بزرگ باقی بماند، این روش پیمبران بزرگ و اوّلین قدم برای اصلاح و احیاء نفوس است،... پیش‌آمد قتلی که همگی بنی‌اسرائیل را تکان داد و سر وصدایی راه انداخت گویا به موسی فرصتی داد که این دستور را با آن که اجرائش بر یهود بسی سنگین بود اعلام نماید، اعتراض و سؤالات گوناگون همه برای همین بود که شاید انجامش متوقّف شود. (129)
در تفسیر العیّاشی، روایتی نقل شده (130) است که مرحوم طبرسی (131) و نیز علّامه طباطبایی آن را آورده‌اند (132) در این روایت، بزنطی (133) می‌گوید:
از امام رضا (علیه‌السلام) شنیدم که فرمود: در مردی از بنی‌اسرائیل یکی از بستگان خود را کشت؛ سپس او را در مسیر عبورِ بهترین قبایل بنی‌اسرائیل انداخت و بعد به خون‌خواهیِ او برخاست و نزد موسی (علیه‌السلام) آمده، گفتند: فلان قبیله، فلان کس را کشته‌اند، بگو قاتل او کیست؟ گفت: بروید گاوی بیاورید!... [تا این که به فرمان الهی، مأمور به ذبح گاو گردیدند] و به جستجوی گاو مورد نظر رفتند، و آن را نزد جوانی از بنی‌اسرائیل یافتند. وی گفت: من آن را نمی‌فروشم، مگر این که پوستش را پر از طلا کنید! نزد موسی آمدند و جریان را بازگو کردند. فرمود: آن را بخرید. آن را خریدند و آوردند. دستور داد، ذبحش کردند. سپس دستور داد که دُم آن را به مرده (مقتول) بزنند. چنین کردند و آن کشته زنده شد و گفت: ای پیغمبر خدا! پسر عمویم مرا کشته است، نه آن کسی که به او چنین نسبت داده‌‌اند. بدین ترتیب، قاتل او را شناختند. یکی از یاران پیغمبر خدا، موسی، گفت: این گاو داستانی دارد. گفت: چه داستانی؟ عرض کرد: جوانی از بنی‌اسرائیل نسبت به پدرش نیکوکار بود. روزی چیزی خریده بود؛ نزد پدرش آمد و دید که او خوابیده است و کلیدها زیر سر او است. نخواست او را بیدار کند؛ از این رو، از معامله چشم پوشید. هنگامی که پدرش بیدار شد، جریان را به او اطّلاع داد. او گفت: آفرین بر تو. این گاو عوضِ آن‌چه از دست تو رفت. پیغمبر خدا، موسی، گفت: ببین نیکی به اهلش چه می‌رساند. (134)
مرحوم علّامه پس از نقل روایت می‌فرماید:
همان‌طور که می‌بینید، مضامین این روایات با آن چه که ما به طور فشرده از آیات استفاده کردیم، منطبق است. (135)
بدین ترتیب، معلوم می‌شود که روایات خاصّه در ذیل این داستان را مفسّران شیعه از جمله، قمیّ، عیّاشی، طبرسی و طباطبایی پذیرفته‌اند؛ گرچه مرحوم طالقانی آن‌ها را روایات اسرائیلی و دارای سندی ناصحیح شمرده است.

ادامه دارد ....

پی‌نوشت‌ها

1. التفسیر و المفسّرون، ج 1، ص 189.
2.همان منبع، ص 186 و 198.
3.تفسیر المَنار، ج 1، ص 7.
4.البدایات الأولیَ للإسرائیلیّات فی الإسلام؛ مرتضی عاملی، سیّد جعفر، «اسرائیلیّات در تاریخ طبری»، کیهان اندیشه، شماره 25؛ المنهج الاثری فی تفسیر القرآن الکریم، ص 153 تا 157.
5.الإسرائیلیّات فی التفسیر و الحدیث، ص 119 تا 121.
6.ابوالفضل محمّدبن جریر طبری (م: 310هـ.ق).
7. ابوالفداء السماعیل بن کثیر (م: 774 هـ ق).
8.ابوالحسن مقاتل بن سلیمان بلخی (م: 150 هـ ق).
9.ابواسحاق احمدبن محمّد ثعلبی نیشابوری (م: 427 هـ ق).
10. ابوالحسن علاءالدین علی‌بن محمّد حلبی (م: 741 هـ ق).
11. ابوالثناء شهاب‌الدین محمود آلوسی (م: 1270 هـ ق).
12.استاد محمّد رشید رضا (م: 1354 هـ ق). در مباحث پیشین دانشگاه رشیدرضا را درباره‌ی راویان اسرائیلیّات، از جمله کعب‌الأحبار و ابوهریرة یادآور شدیم.
13. الکافی، ج 1، ص 69 و جمال‌ انسانیّت، ص 327، خاتمه «سخنی چند درباره‌ی اخبار بی‌اعتبار».
14. نقش ائمه در احیای دین، ج 6، ص 113.
15. همان، ج 7، ص 70؛ به عنوان مثال، ر.ک. به: بحارالأنوار، ج 12، ص 254 و 281 و 282، درباره‌ی حضرت یوسف (علیه‌السلام). تنها چهل و سه مورد، نام کعب‌الأحبار و پنجاه و پنج مورد، نام وهب به منبّه در بحارالأنوار آمده است و غالباً اینان در سلسله اسناد روایاتی قرار گرفته‌اند که محتوای آن‌ها در مورد داستان‌های پیامبران الهی است؛ از جمله ر.ک. به: ج 11، ص 299، 368 و ج 12، ص 132، 254، 352 و ج 13، ص 12، 178، 192، 393 و ج 14، ص 83، 161، 265، 340، 364، 493 و ج 15، ص 26، 276 و ج 36، ص 37 و ج 51، ص 68 و 76، 149، 201 و ج 52، ص 276 و ج 57، ص 90، 206، 314 و ج 64، ص 274 و ج 65، ص 66، 79 و ج 70، ص 16 و ج 72، ص 69 و 75، ص 19، 175 و ج 77، ص 42.
16. بقره، آیه‌ی 19: یا همچون بارانی که در شب تاریک همراه با رعد و برق ببارد.
17. جامع البیان، ج 1، ص 184. طبری در این‌جا هیجده روایت نقل کرده است.
18. همان و سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 457.
19. همان، ص 185.
20. همان، ص 187.
21. معالم التنزیل (تفسیر البغوی)، ج1، ص 69 - 70 و کشف الأسرار، ج 1، ص 88.
22. تفسیر المَنار، ج 1، ص 174.
23. همان، ج 1، ص 175.
24. همان، ج 1، ص 175.
25. بقره، آیه‌ی 19.
26. المیزان، ج 1، ص 56 و مجمع‌البیان، ج 1-2، ص 149 و 150.
27. مجمع‌البیان، ج 1-2، ص 149.
28. نورالثقلین، ج 1، ص 37، روایات 28 تا 30.
29. رَوض الجِنانَ وَ رُوحُ الجَنان، ج 1، ص 145.
30.منهج الصادقین، ج 1، ص 107.
31. تفسیر القرآن الکریم، ج 3، ص 321 و 330.
32. من لایحضره الفقیه، ج1، ص 525، حدیث 1496. روایات دیگری از ائمه اطهار (علیهم‌السلام) نقل شده که باران، رعد و برق و باد، فرشتگان، فرمان‌بر خداوند هستند. ر.ک. به: همان، احادیث 1492، 1497، 1498، 1506، 1520 و 1522؛ همچنین ج 1، ص 546، ذیل حدیث 1522، در پاورقی، بیان و توضیح مرحوم شعرانی.
33. رعد، 13؛ حدید، 1؛ حشر، 1 و 24؛ صفّ، 1؛ إسراء، آیه‌ی 44؛ نور، 41؛ جمعه، 1؛ تغابن، 1؛ انبیاء، آیه‌ی 79؛ سوره‌ی ص، آیه‌ی 18؛ و ... نیز ر.ک. به: المیزان، ج 13، ص 120 به بعد، «بحث روایی».
34. همان، ج 1، ص 524، باب «صلوة الاستسقاء»، روایات 1498، 1512، 1513، 1514 و 1517.
35. بقره، آیه‌ی 30 تا 38؛ نساء، آیه‌ی 1؛ اعراف، آیه‌ی 189؛ نحل، آیه‌ی 72؛ روم؛ آیه‌ی 21؛ زمر، 6؛ شوری، آیه‌ی 11 و ذاریات، آیه‌ی 49.
36. بقره، آیه‌ی 35: و گفتیم ای آدم! تو و همسرت در بهشت سکنی گزینید و ...
37. جامع‌البیان، ج1، ص 267، حدیث 710.
38. بقره، آیه‌ی 32 و 33.
39. جامع‌البیان، ج 1، ص 267، حدیث 711.
40. الدّرالمنثور، ج، ص 127 تا 129.
41. الجامع لأحکام القرآن، ج 1، ص 207.
42. فراخاست: قیام کرد، برخاست (ر.ک. به: فرهنگ معین). ظاهراً معنی عبارت این است که ابتدا آدم پیشاپیش حوّا ایستاد.
43.پاسید: پاس داشت، مراقبت کرد، خواب خرگوشی کرد و لمس کرد (ر.ک. به: فرهنگ معین). در این‌جا، ظاهراً معنای اخیر مراد است.
44. ترجمه: پس گفتند اگر زنی در دوستیش به همسرش راست می‌گفت، همانا حوّا راست می‌گفت.
45. کشف‌الأسرار، ج 1، ص 147. نظیر این بیان از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه و آله و سلم) در رَوض‌الجِنان و رُوح‌الجَنان نیز آمده است، که رسول (علیه‌السلام) گفت: خدای تعالی زنان را از استخوان پهلو آفرید، و آن کژ باشد، اگر خواهی تا راست باز کنی بشکنی، و اگر استمتاع کنی بدو در او کژی باشد؛ رَوض‌الجِنان و رُوح‌الجَنان، ج 1، ص 141؛ تفسیرالقمی، ج 1، ص 60 و تفسیر منهج‌الصادقینف در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی: « خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا»، این معنا را قول اصحّ! دانسته و آن را به بیش‌تر مفسّران نسبت داده است؛ منهج‌الصادقین، ج 2، ص 424.
46.اعراف، آیه‌ی 189.
47. کشف‌الأسرار، ج 2، ص 405 و الکامل، ابن‌أثیر، ج 1، ص 20.
48. بحارالأنوار، ج 11، ص 222.
49. المَنار، ج 1، ص 279 و 280.
50. انبیاء، آیه‌ی 37.
51. بحارالأنوار، ج 11، ص 222.
52. الکامل، ج 1، ص 11.
53. تفسیر العیّاشی، ج 1، ص 241، حدیث 2 و 3.
54. تفسیر القمی، ج 1، ص 130.
55. الإختصاص، ص 50.
56. التبیان، ج 3، ص 99 و 100.
57. همان.
58. تفسیر العیاشی، ج 1، ص 242، حدیث 7 و مجمع البیان، ج 3-4، ص 5.
59. سِفر پیدایش، باب 2: 22 و 23. در تفسیر نورالثقلین، به نقل از علل الشرایع، آمده است که امام صادق (علیه‌السلام) فرموده‌اند: سُمّی النّساء نساءً لانّه لم‌یکن لآدم (علیه‌السلام) انسٌ غیر حوّاء.
60.در مباحث مربوط به علوم پزشکی، به ویژه استخوان‌شناسی و آناتومی تنه، هیچ تفاوتی میان تعداد دنده‌های مرد و زن قائل نشده‌اند. گرچه با تفاوت‌های ویژه دیگر دستگاه‌ها و اعضای بدن آنان به وضوح اشاره گردیده است. در مورد استخوان‌بندی قفسه‌ی (توراکس) گفته‌اند: از اتّصال دوازده مهره‌ی سینه‌ای (پشتی)، دوازده جفت دنده و استخوان جناغ سینه با یکدیگر تشکیل شده است. باید دانست که فقط ده جفت دنده‌ی اوّل با واسطه‌ی غضروف‌های دنده، به جناغ متّصلند و دو جفت آخر در طرف جلو آزادند. دنده‌ی شماره‌ی 1 تا 7 را حقیقی و دنده‌ی 8 تا 10 را کاذب و دنده‌های 11 و 12 را موّاج می‌نامند. ر.ک. به: آناتومی تنه، ص 1 تا 3 و استخوان‌شناسی، ص 124 تا 127.
61. روم، آیه‌ی 21؛ نحل، آیه‌ی 72؛ شوری، آیه‌ی 11 و ذاریات، آیه‌ی 49.
62. پرتوی از قرآن کریم، ج 4، قسمت ششم، ص 15 و 48.
63. نورالثقلین، ج 1، ص 421؛ تفسیرالعیاشی، ج 1، ص 241؛ الدّر المنثور، ج 2، ص 423 و تفسیر الکشاف، ج 1، ص 461.
64. المیزان، ج 4، ص 136 و جلد 1، ص 147.
65. وی از امام سجّاد، امام باقر و امام صادق -علیهم‌‌السلام - روایت کرده است. ر.ک.به: رجال النجاشی، شماره‌ی 77.
66. المیزان، ج 4، ص 146 و 147.
67. سِفر پیدایش، باب 2: 22.
68.المیزان، ج 4، ص 147.
69. نظام حقوق زن در اسلام، ص 116. در این‌جا به دو نکته‌ی مهمّ اشاره می‌نماییم:
الف) متأسّفانه این دید تحقیرآمیز از دیرباز نسبت به جنس زن وجود داشته است و به تدریج در متون دینی و فرهنگ عمومی جامعه‌ی ایرانی، بلکه در عرف ادبیات فارسی ودر زبان شعرای نامی ایرانی نیز رایج گردیده است. از جمله تلمیحاتی که در اشعار نظامی و جامی به صورت «مَثَل» آمده است، ناظر به این‌گونه روایات وارداتی است:

زن از پهلوی چپ گویند برخاست *** نیاید هرگز از چپ راستی (راست)
(نظامی)
زن از پهلوی چپ شد آفریده *** کس از چپ راستی هرگز ندیده
(جامی)
ر.ک. به: امثال و حکم دهخدا، ج 2، ص 921.
ب) گفته شده است که تورات نیز این مطلب را همچون بسیاری از مطالب دیگر، از منبعی قدیمی‌تر گرفته است. این به علّت نفهمیدن لغتی از جانب ناقلین، افسانه‌ی خلقت حوّا از دنده‌ی چپ آدم شکل گرفته است. به این عبارات برداشته از کتاب الواح سومری، تألیف ساموئل کریمر توجّه کنید: ناگفته نگذاریم که قوم سومر حدود پنج‌هزار سال قبل از میلاد در محدوده‌ی بین‌النهرین علیایی زیسته‌اند و دارای خط و کتابت و فرهنگ جامعی بوده‌اند که امروزه ما از طریق لوحه‌های گِلی آنان به تمدّن آنان پی‌ می‌بریم.
در افسانه‌ی «دلمون» بهشت سومریان یکی از اعضای رنجور «انکی» (نخستین آدم) دنده‌ی او است. در زبان سومری، دنده را «تی» (TI) می‌گویند، و خدایی که برای پرستاری و درمان دنده «انکی» آفریده شده «نین‌تی» = NINTI) بانوی دنده) نام داشت. لیکن لغت «تی» در سومری به معنای حیات‌ بخشیدن نیز می‌باشد، در این صورت، معنای دیگر NINTI بانوی حیات‌وحش است... ر.ک. به: مقاله‌ی خان‌محمدی، علی‌اکبر، روزنامه اطّلاعات، شماره 19778، سال 1371، هفتم آذرماه ، ص 6، «تشابه در مضامین و سیر تحوّل آن در ادب فارسی».
70.الجامع لأحکام القرآن، ج 1، ص 207.
71. رَوض الجِنان و رُوح الجَنان، ج 1، ص 141 و 142.
72. جواهر الکلام، ج 39، ص 283 و 285.
73. سلسلة الینابیع الفقهیّة، ج22، ص 23 و 24، کتاب الهدایة بالخیر، از شیخ صدوق (رحمه‌الله). روایت شریح قاضی و قضاوت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) به طور کامل در آنجا ذکر شده است.
74. همان، ص 350 به بعد.
75. تفصیل وسائل الشیعة، ج 17، ص 575، باب 2 از ابواب میراث الخنثی.
76. شرایع‌الإسلام، ج 4، ص 45.
77. جواهرالکلام، ج 39، ص 284.
78. البته مرحوم محقّق روایت را ضعیف دانسته است و به نظر می‌رسد که شیخ طوسی نیز در عمل به آن تردید داشته است؛ زیرا وی فرموده است: «والعمل علیه أن یُرجع إلی القرعة فیُعمل علیها (سلسلة الینابیع الفقهیّة، ج 22، ص 352).
79. تلخیص مقباس الهدایة، ص 73.
80. بقره، آیه‌ی 35؛ اعراف، 19، 20 و 22 (دوبار) و طه، 120. در این آیه، «درخت نهی شده»، از زبان شیطان به «شجرة الخُلد» تعبیر شده است.
81. جامع‌البیان، ج 1، ص 269؛ نورالثقلین، ج 1، ص 59 تا 61 و الدرّالمنثور، ج 1، 129.
82. مؤمنون، آیه‌ی 20 و اسراء، آیه‌ی 60.
83. بقره، آیه‌ی 35.
84. جامع‌البیان، ج 1، ص 270 و 271.
85. لباب التأویل فی معانی التنزیل، ج 1، ص 42؛ معالم التنزیل، ج 1، ص 83؛ کشف الأسرار، ج 1، ص 148.
86. مراد، محمّد بن سائب کلبی (م: 146 هـ ق) از مفسّران دوره‌ی تابعین است.
87. تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 1، ص 220 و مجمع البیان، ج 1-2، ص 195.
88. تفسیر الصافی، ج 1، ص 102 و 103.
89. همان منبع.
90. عبدالسّلام بن صالح ابوالصَّلت الهَرَوِیّ روی عن الرضا علیه‌السلام، ثقةُ، صحیح الحدیث؛ رجال النجاشی، شماره 643.
91.المیزان، ج 1، ص 143 و 144؛ نورالثقلین، ج 1، ص 60؛ معانی‌الأخبار، ص 124 و مسند الإمام الرضا (علیه‌السلام)، ج 1، ص 317، کتاب التفسیر، حدیث 32.
92. سِفر پیدایش، باب 2: 16 و 17.
93. همان، باب 3: 3 تا 5.
94. همان، باب 3: 22.
95. بقره، آیه‌ی 31: « وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا».
96. اعراف، آیه‌ی 179: «أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ».
97. مسئله شناخت، ص 29.
98. بقره، آیه‌ی 31.
99. مسئله شناخت، ص 29.
100. بقره، آیه‌ی 31.
101. جامع‌البیان، ج 1، ص 273، حیث 742.
102. همان، ص 275.
103. همان.
104. همان؛ و نیز اعراف، آیه‌ی 20: « فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ ...».
105. لباب التأویل فی معانی التنزیل (تفسیر الخازن)، ج 1، ص 43.
106. مسیحیّت چیست؟، ص 16.
107. سِفر پیدایش، باب 3: 12 و 13؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 1، ص 108. طبری این داستان را دقیقاً همانند تورات آورده است. و تاریخ تمدّنِ ویل‌‌‌ دورانت، ج 4، 1102، عصر ایمان، بخش دوّم، فصل سی‌ام، «اخلاق و رسوم عالم مسیحی»، به ویژه درباره‌ی زن.
108. بقره، آیه‌ی 35 و اعراف، آیه‌ی 19.
109. اعراف، آیه‌ی 20.
110. اعراف، آیه‌ی 22.
111. اعراف، آیه‌ی 21.
112.حماسه حسینی، ج 1، ص 325؛ نظام حقوق زن در اسلام، ج 1، ص 116 و المیزان، 1، ص 140.
113. بقره، آیه‌ی 67: «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً»؛ و به یاد آورید آن‌گاه که موسی به قوم خود گفت: خداوند به شما فرمان می‌دهد که گاوی را ذبح کنید. و نیز آیات 68 تا 74 همین سوره.
114. جامع‌البیان، ج 1، ص 282 تا 379، به ویژه روایات 1176، 1178، 1179، 1181 و 1184.
115.تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 196 به بعد و ج 1، ص 172.
116. الدرّ المنثور، ج 1، ص 186 تا 189.
117. کشف الأسرار، ج 1، ص 225 و 226.
118. تفسیر القمی، ج 1، ص 49.
119. مجمع البیان، ج 1-2، ص 273.
120. تفسیر گازر، ج 1، ص 104 داستان ذبح گاو بنی‌اسرائیل در این‌جا، شبیه نقل کشف‌الأسرار آمده است.
121. جامع‌البیان، ج 1، ص 381 و 382 و کشف الأسرار، ج 1، ص 226.
122. یادآوری این نکته لازم است که این داستان با نقل‌های گوناگون بیان شده است.
123. کشف‌الأسرار، ج 1، ص 226.
124. بقره، آیه‌ی 67.
125. المَنار، ج 1، ص 347 و 348.
126. همان.
127. سفر تثنیه، باب 21: 1 تا 8. چنان که ملاحظه می‌شود، داستان تورات درباره‌ی ذبح گاو با داستان قرآن کریم متفاوت است.
128. پرتوی از قرآن کریم، ج 1، ص 191.
129. همان، ص 193.
130. تفسیرالعیاشی، ج 1، ص 64 و 65، روایت 57. علی‌بن ابراهیم قمی در تفسیر خود نیز، نظیر همین روایت را از امام صادق (علیه‌السلام) نقل کرده است؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 49 و 50.
131. مجمع‌البیان، ج 1-2، ص 273.
132. المیزان، ج 1، ص 203.
133. احمدبن محمدبن‌عمروبن أبی‌نصر بزنطّی (م:221 هـ ق)، از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام) و امام رضا (علیه‌السلام) است؛ رجال النجاشی، شماره‌ی 180.
134. المیزان، ج 1، ص 204.
135. همان.

منبع مقاله :
دیاری، محمدتقی؛ (1383)، پژوهشی در باب اسرائیلیات در تفاسیر قرآن، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی، چاپ دوم

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط