مدخلي بر اصول و روش هنر ديني

مورخان هنر كه عنوان «هنر ديني» را به هر اثر هنري داري موضوع مذهبي مي‌دهند، از ياد مي‌دهند از ياد مي‌برند ‌كه هنر اساساً قالب و صورت است و اين امر كه موضوع يك هنر ازحقيقي روحاني مايه گرفته باشد براي «ديني» ناميدنش كافي نيست، بلكه بايد زبان صوري آن هنر نيز از همان سرچشمه سيراب شده باشد تا بتوان ديني‌ اش خواند. هنر مذهبي دوران «رنسانس» يا «باروك» (Baroque) به هيچ وجه داراي چنين وضع و حالتي نيست، زيرا اين هنر مذهبي از لحاظ شيوه و سبك با هنر
سه‌شنبه، 19 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مدخلي بر اصول و روش هنر ديني
مدخلي بر اصول و روش هنر ديني
مدخلي بر اصول و روش هنر ديني

نويسنده:  تيتوس بوركهارت
مترجم: جلال - ستاري
مورخان هنر كه عنوان «هنر ديني» را به هر اثر هنري داري موضوع مذهبي مي‌دهند، از ياد مي‌دهند از ياد مي‌برند ‌كه هنر اساساً قالب و صورت است و اين امر كه موضوع يك هنر ازحقيقي روحاني مايه گرفته باشد براي «ديني» ناميدنش كافي نيست، بلكه بايد زبان صوري آن هنر نيز از همان سرچشمه سيراب شده باشد تا بتوان ديني‌ اش خواند. هنر مذهبي دوران «رنسانس» يا «باروك» (Baroque) به هيچ وجه داراي چنين وضع و حالتي نيست، زيرا اين هنر مذهبي از لحاظ شيوه و سبك با هنر به تمام و كمال غير ديني و عرفي آن دوران تفاوتي ندراد و نه موضوعهاي ‌ مذهبي كه اين هنر به صورتي كاملاً سطحي و كتابي برمي‌ گزيند، نه احساسات تعبدي‌ اي كه در آن موج مي‌زند و نه روحيه پاك و شريفي كه گاه در آن جلوه‌گر مي‌شود براي ديني دانستنش كفايت نمي‌كند. تنها هنري كه صورت و قالب آن نيز روشنگر رؤيت باطني يك مذهب خاص باشد شايسته اين صفت است.
هر قالب و صورتي نمودار يك كيفيت و حال خاص وجود است. ممكن است موضوع مذهبي يك اثر هنري، به نحوي به خود افزوده شده و با زبان صوري‌اش بي‌ارتباط باشد، چنانكه هنر مسيحي از دوران «رنسانس» به بعد اين مسئله را ثابت مي‌كند. بنابراين اين آثار هنري اساساً «غيرديني» و عرفي‌اي وجود دارند كه موضوعشان مذهبي است ؛ اما هيچ هنري «ديني» نمي‌ توان يافت كه صورت و قالب عرفي و غيرديني داشته باشد، زيرا صورت و معني با يكديگر تناسب و شباهت كامل دارند. يك رؤيت باطني بالضروره به وساطت يك زبان صوري بيان مي‌شود. اگر اين زبان وجود نداشته باشد و هنر به اصطلاح ديني صورت و قالب خود را از يك هنر غيرديني به عاريت گيرد، آن وقت ديگر بينشي معنوي از چيزها وجود ندارد.
بيهوده است كه سبك متغيير يك هنر مذهبي و خصيصه گنگي و ابهامش را به خاطر كليت و شمول اعتقادات مذهبي يا آزادي روح موجه بدانيم و بپذيريم. بي‌گمان، روحانيت في‌نفسه مستقل از صور و قوالب است، اما اين به هيچ وجه بدين معني نيست كه روحانيت مي‌تواند به هر شكلي و صورتي كه بخواهد بيان شود. در نظام محسوسات قالب به اعتبار ذات كيفي‌اش معادل حقيقت در نظام معقولات است و اين همان چيزي‌ است كه مفهوم يوناني ايدوس (eidos) مي‌رساند. همان طور كه يك صورت ذهني مانند يك عقيده جزمي يا يك اعتقاد ديني جلوه صحيح اما محدود يك حقيقت الهي باشد، يك صورت محسوس نيز مي‌تواند نمايشگر حقيقت يا واقعيتي باشد كه در عين حال، موجب استعلاي صورت محسوس و انديشه مي‌گردد.
پس هر هنر ديني مبتني است بر يك علم به صور و قوالب يا به بيان ديگر بر آيين نمادي و رمزي (سمبوليسم) خاص صور و قوالب. در اينجا بايد يادآور شد كه رمز فقط يك علامت قراردادي نيست بلكه مطابق يك قانون هستي صورت نوعي يا رب‌النوع خود را متظاهر مي‌سازد.
به گفته كوماراسوامي (Coomaraswamy) وجود رمز عبارت است از وجود همان چيزي كه رمز آن را بيان مي‌كند و از همين روست كه رمز گرايي سنتي هرگز عاري از زيبايي نيست، چون مطابق بينش روحاني جهان، زيبايي يك چيز همان شفافيت پوششهاي وجودي و مادي آن چيز است. هنر واقعي زيباست زيرا حقيقي است.
ممكن و حتي لازم نيست كه هر هنرمند يا صنعتكاري كه به يك هنر ديني اشتغال دارد از اين قانون الهي كه در درون صور قوالب موجود است آگاه باشد. عملاً او فقط بعضي از جنبه‌هاي اين قانون يا برخي از موارد كاربرد آن را در محدوده حرفه‌اش كه تابع قوانين خاصي است مي‌شناسد. اين قواعد حرفه به وي امكان مي‌دهد كه شمايلي نقاشي كند، جامي ديني بسازد يا شيوه‌اي كه از لحاظ آيين درست و معتبر باشد به خطاطي و خوشنويسي بپردازد بي‌آنكه الزاماً معناي عميق نهادهايي را كه بكار مي‌برد بداند و بشناسد. اين سنت است كه با منتقل كردن نمونه‌هاي معنوي و قواعد كار از نسلي به نسلي ديگر ضامن اعتبار روحاني صور و قوالب است. سنت داراي نيرويي مرموز و پنهاني است كه سراسر يك تمدن را تحت تأثير قرار مي‌دهد و حتي تعيين كننده هنرها و حرفه‌هايي مي‌شود كه بيواسطه و بلافصل هدف خاص ديني ندارند. قدرت سنت، آفريننده سبك تمدن سنتي است. اين سبك كه از خارج نمي‌توان آن را تقليد كرد از دولت كرد قدرت روحي و معنوي خويش بي‌هيچ زحمت و كوششي تقريباً به صورتي حياتي دوام مي‌يابد و پاينده و پايدار مي‌ماند.
از ميان پيشداوري است كه درباره قواعد غيرشخصي و عيني يك هنر وجود دارد. همه از اين مي‌ترسند كه اين قواعد غيرشخصي و عيني نبوغ خلاقه را خفه كند. در واقع هيچ اثر سنتي يعني «وابسته» به اصول تغييرناپذير وجود ندارد كه ظاهرش رساننده نوعي شادي خلاقه روح نباشد، حال آنكه فردگرايي امروزين به استثناي چند اثر نبوغ آميز اما معناً و روحاً عقيم آفريننده همه زشتيهاي بي‌حد و حصر و نوميدي‌آور اشكال و صوري است كه «زندگي‌معمولي»امروزه را پر مي‌كنند.
يكي از شرايط اساسي خوشبختي اين است كه بدانيم هركاري كه مي‌كنيم متضمن يك معنا و ساحت جاوداني است، اما امروزه چه كسي هنوز مي‌تواند تمدني را تصور كند كه همه مظاهر حياتي آن مطابق «نمونه آسماني»(2) باشد؟ در يك جامعه كه اصول‌الهي برآن حكفرماست حقيقيترين فعاليتها از اين بركت و رحمت آسماني برخوردار است. در اينجا سخناني را به ياد مي‌آوريم كه در مراكش از يك خواننده دوره‌‌‌گرد شنيديم. وقتي از او پرسيديم چرا ياز كوچكش كه آوازهاي يكنواخت او را همراهي مي‌كرد فقط دوسيم دارد پاسخ داد :«افزودن رشته سوم برداشتن نخستين گام در راه كفر است. هنگامي كه خداوند روح حضرت آدم را آفريد، روح آدم نخواست در بدن او حلول كند و مانند پرنده‌اي در اطراف قفس بدن به پرواز پرداخت. آنگاه خداوند به فرشتگان فرمود دو رشته سيمي را كه يكي نرينه و آن ديگر مادينه بود به نوا در آورند، روح به اين گمان كه نوا در خود ساز يعني بدن قرار دارد در آن حلول كرد و زنداني تن شد. به اين دليل همين دو سيم كه همچنان نرينه و مادينه خوانده مي‌شوند براي رهانيدن روح از جسم كافي است.»
اين افسانه بيش از آنچه در نظر اول مي‌نمايد معني دارد، زيرا چكيده همه نظريه سنتي هنر ديني است : هدف غائي هنر ديني تذكار احساسات يا انتقال تأثرات نيست. هنر ديني يك رمز و نماد است و به اين اعتبار وسايل ساده و ابتدائي آنرا بس است. وانگهي هنر ديني پنداري بيش نيست زيرا موضوع واقعي‌اش غيرقابل بيان است. هنر ديني، اصلي آسماني و ملكوتي دارد زيرا نمونه‌هاي هنر ديني جلوه حقايق لاهوتي است. هنر ديني با تجديد و تكرار آفرينش يا «صنع الهي» به صورت مجمل در قالب تمثيلات، ذات رمزي و نمادي جهان است و بدينگونه روح انسان را از قيد وابستگي به «وقايع مادي» خام و گذار رهايي مي‌بخشد.
اصل ملكوتي هنر در سنت هندي صريحاً بيان شده است. به موجب آيتريا براهمانا، (Aitareya Brahmana) هر اثر هنري در روي زمين «چه يك فيل از گل پخته باشد، چه شيئي روئين، يك جامعه چه شيئي زرين، يا گردونه‌اي كه به استر بايد بست» به تقليد از هنر ملائكه (دواها de Vas) ساخته و پرداخته شده است. دواها معادل فرشتگانند. بعضي از افسانه‌هاي مسيحي كه به موجب آنها برخي از تصاوير اعجاز آميز، اصل ملكوتي دارد ؛ متضمن همين انديشه است.
دواها در واقع كنشهاي خاص روح كل و اراده جاودانه خداوندند. به موجب نظريه مشترك ميان تمدنهاي سنتي، هنر ديني بايد از صنعت الهي تقليد كند البته اين بدين معنا نيست كه هنر ديني بايد برگرداني از آفرينش پايان يافته الهي يعني دنيا بدانگونه كه مي‌بينيم باشد، چون اين دعوي گزافي بيش نيست. «طبيعت گرايي»طابق‌النعل بالنعل در هنر ديني جايي ندارد، آنچه بايد مورد تقليد قرارگيرد نحوه فعل روح قدسي است. به عبارت ديگر بايد قوانين اين روح قدسي و نحوه عملش را در قلمرو محدودي كه انسان به مقياس خويش مي‌سازد يعني صنعتكاري به كار بست.
مفهوم هنر الهي در آيين هندو، چنان نقش اساسي‌اي دارد كه همانندش را در هيچ يك از نظريه‌هاي سنتي نمي‌توان يافت، زيرا مايا (Maya) تنها آن قدرت اسرارآميز الهي نيست كه موجب مي‌شود چنين به نظر آيد كه دنيا خارج از واقعيت الهي وجود دارد، تا آنجا كه او ـ يعني مايا ـ سرچشمه همه دوگانگي‌ها و پندارهاست. مايا علاوه برآن‌‌به‌اعتبار جنبه مثبتش، هنر الهي است كه سازنده همه صور و اشكال است. اساساً مايا چيزي نيست جز اين امكان و توانايي نامتناهي كه مي‌تواند خود را محدود كند، يعني خود را موضوع «رؤيت» خويش قرار دهد، بي‌آنكه اين امر موجب تحديد لايتناهيتش گردد. به اينگونه خداوند خود را در جهان متظاهر مي‌سازد و نمي‌سازد، او در عين حال سخن مي‌گويد و خاموش است.
همانگونه كه مطلق به موجب مايايش بعضي از جنبه‌ هاي خويش يا بعضي از امكاناتي را كه درخود نهفته دارد عينيت مي‌ دهد، هنرمند هم از جنبه‌هاي خود را در اثر متحقق مي‌سازد يعني آنها را از وجود تفكيك نيافته خويش به برون فرا مي‌افكند. هرچه اين عينيت اعماق وجود خود را بهتر بنماياند، خصيصه رمزي محض‌تر و ناب‌تري مي‌يابد و به موازات آن هنرمند بيشتر، از ورطه‌اي كه ميان اين صورت كه انعكاس و پرتو ذات اوست و ذاتش آن گونه كه در تمامي و كليت نامتناهي‌اش هست آگاهي مي‌يابد. خالق اثر هنري مي‌داند : خود اوست و با وجود اين او بي‌نهايت بيش از آن است ريرا جوهر، شناساي محض و شاهد و ناظري است كه در قالب هيچ صورتي نمي‌گنجد. اما هنرمند همچنين مي‌داند كه خداوند در اثر او جلوه‌گر مي‌شود، از اين رو اثر به نوبه خود برتر از نفس ناتوان و خطاكار بشري است.
مشابهت ميان هنر الهي و هنر انساني در همين متحقق ساختن خود در اثر عيني يا عيني كردن خويشتن است. براي اينكه عينيت داراي برد و تأثير روحاني باشد بايد وسايل بيانش زاييده بينش اصلي و اساسي باشد. به عبارت ديگر اين «نفس» يعني ريشه پندار و جهل نيبت به خود نيست كه به دلخواه خويش برگزيننده اين وسايل مي‌تواند بود. اين وسايل را بايد از سنت و تجلي صوري «عيني» مبدأ اعلي كه«خود» همه وجودهاست به عاريت گرفت.
از لحاظ مسيحيت نيز نيز خداوند «هنرمند» به بلندترين معناي كلمه است، زيرا او انسان را «طبق صورت خود» (آفرينش، 27) آفريده است. اما چون اين تصوير نه تنها با نمونه خود شباهت دارد بلكه متضمن عدم شباهتي تقريباً مطلق با آن نيز هست، پس ناگزير مي‌بايست فاسد گردد. بدين گونه با هبوط آدم جلوه الوهيت در انسان به تاريكي گراييد و آيينه تيره و تار شد. با وجود اين جلوه الوهيت نمي‌توانست كلاً زايل گردد، زيرا اگر مخلوق محدود به حدود خويش است، تمامي و كليت خالق، محدود به هيچ حدي نيست و اين بدين معناست كه اين حدود بر سر راه اين كليت و كمال كه به صورت عشق نامتناهي جلوه‌گر مي‌شود و حتي لايتناهيتش‌ايجاب مي‌كند كه خداوند خود را چون كلام جاوداني و ابدي «بخواند» و در اين جهان خاكي «فرودآيد» و به نوعي حدود فناپذير تصوير ـ يعني طبيعت بشري ـ را بر ذمه گيرد تا زيبايي اصلي‌اش را احياء و تجديد كند، سد و مانع قطعي ايجاد نمي‌توانند كرد. در مسيحيت تصوير الهي به حد كمال، صورت و قالب انساني مسيح است و بر اين اساس هنر مسيحي فقط يك موضوع دارد و آن عبارت است از تغيير شكل و تبديل صورت انسان و دنياي وابسته به انسان با انباز كردنشان در مسيح.
آنچه بينش مسيحي از راه نوعي تمركز عاشقانه بر كلامي كه در وجود عيسي متجسد شده در مي‌يابد، بينش اسلامي در عالم جبروتي و مافوق انساني مي‌جويد. از ديدگاه اسلام صنع‌الهي ـ به موجب قرآن، خداوند «هنرمند» (مصور) است ـ بيش از هر چيز عبارت است از تجلي‌وحدت الهي در زيبايي و نظم كيهان. وحدت در هماهنگي متكثر و در نظام و تعادل، متجلي است، و زيبايي به خودي خود متضمن همه اين جنبه‌هاست. از زيبايي كيهان حكم به وحدت كردن عين حكمت است. به اين دليل در انديشه اسلامي ميان هنر و حكمت پيوندي ضروري وجود دارد. به اعتقاد مسلمان، هنر اساساً بر حكمت يا بر علم كه چيزي جز بيان چكيده حكمت نيست مبتني است. هدف هنر عبارت است از بهره‌ور ساختن محيط انسان ـ جهان تا آنجا كه به دست انسان ساخته و پرداخته شده ـ از نظامي كه مستقيم‌ترين جلوه پرتو وحدت الهي است. هنر دنيا را روشن و صاف مي‌كند و روح را ياري مي‌دهد تا از كثرت آشفتگي بخش ِ چيزها علاقه كند و به سوي وحدت نامتناهي روي آورد.
به موجب بينش تائوئستي، هنر الهي اساساً هنر تغييرات و دگرگونيهاست. طبيعت سراسر، مطابق قانوني دوري، لاينقطع تغيير مي‌كند، تضادهاي طبيعت پيرامون مركز واحدي كه هميشه دست نيافتني است تحول مي‌يابد. اما آن كس‌كه حركت دوري را دريافته مركز آنرا هم جوهر حركت دوري است شناخته است. هدف هنر تطابق يافتن با اين وزن و آهنگ كيهاني است. به ساده‌ترين بيان غايت مهارت در هنر، عبارت است از توانايي كشيدن دايره‌اي كامل با يك خط و بطور ضمني خود را با مركز آن دايره كه من حيثيت مركز، هميشه توصيف‌ناپذير است يكي كردن.
تا آنجا كه بتوان مفهوم «هنرالهي» را در مذهب بودا كه از هرگونه تشخص بخشيدن به مبدأ مطلق اعراض دارد سراغ كرد،بايد مصداق آن را در زيبايي اعجازانگيز بودا يافت. با وجود اينكه هيچ نظريه‌اي درباره خداوند نيست كه بيانش داراي خصيصه وهم آميز ذهنيتي كه نامتناهي را به حدود خود درمي‌آورد و اشكال و صور عرضي خويش را به آنچه تجسم‌ناپذير است مي‌بخشد، زيبايي بودا روشنگر يك حالت هستي است كه هيچ فكري آن را محدود نمي‌تواند ساخت. اين زيبايي كه در زيبايي هنري متمثل شده به شيوه‌اي آييني در هر صورتي كه از «سعادتمند ازلي» مي‌كشند يا مي‌تراشند تجديد و احياء مي‌شوند.
همه اين مباني هنر ديني به تفاوت در هر پنج سنت بزرگي ياد شده وجود دارند، زيرا هيچ يك از اين سنن پنجگانه نيست كه در پايه و اساس واجد كليت و تمامي حقيقت و فيض الهي نباشد. از اين رو هر يك از آنان علي‌الوصول مي‌تواند آفريننده هر نوع ممكن روحانيت باشد. با وجود اين چون هر هنري بالضروره تحت سلطه بينش خاصي است كه تعيين كننده «اقتصاد» روحاني آن است سبك تظاهرات و تجليات هنري كه طبيعتاً جمعي است نه پراكنده، روشنگر اين بينش و اقتصاد است. وانگهي ذات صورت اين است كه نمي‌تواند بي يك اندازه انحصارجويي بيان‌كننده چيزي باشد، زيرا كه بيان مي‌كند محدود نيز مي‌ سازد و به همين علت بعضي از جنبه‌هاي صورت نوعي يا رب‌النوع خود را به دور مي‌افكند. اين قانون نه فقط در مورد هنر بلكه در همه مراتب و سطوح تجليات صوري صادق است. الهامات گوناگون الهي نيز كه پايه‌ هاي مذاهب مختلف‌اند اگر تنها از لحاظ حدود صوري، و نه جوهر الهي كه هميشه يكي است؛ مورد ملاحظه قرار گيرند، يكديگر را طرد مي‌كنند. و در اينجا هم شباهت ميان «صنع‌الهي » و «هنر انساني» پديدار مي‌گردد.

پی نوشت ها:

(1) اين مقاله ترجمه بخشي از مقدمه كتاب Principes et methods de l art sacre به قلم تيتوس بوركهارت است.
(2) «اي Asclepios نمي‌داني كه مصر تصوير آسمان و جلوه نظام امور آسماني بر روي زمين است؟» (Hermes Trismegiste ترجمه L.Menard).

منبع: کتاب مباني هنر معنوي




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط