« بررسي علل گرايش زنان به اسلام » ( قسمت اول)

دانشمندان و رهبران اديان در طول قرن هاي طولاني در اين جهت بحث و گفتگو داشتند که آيا زن، انسان است يا نه؟ و آيا او نيز مثل مرد داراي روح است؟ مثلا مذهب هندو راه هاي آموزش کتاب مقدس را براي زنان بسته و ممنوع کرده بود؛ زيرا آنان را شايسته آموزش نمي دانست. و مذهب بودا معتقد بود کسي که با زن ارتباط دارد، راهي براي نجات ندارد. و در مذهب يهودي و مسيحيت، زن سرچشمه و سرانجام گناه و تباهي به شمار مي رفت. همچنين در بين يونانيان، زن هيچ بهره اي از علم،
چهارشنبه، 20 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
« بررسي علل گرايش زنان به اسلام » ( قسمت اول)
« بررسي علل گرايش زنان به اسلام »  ( قسمت اول)
« بررسي علل گرايش زنان به اسلام » ( قسمت اول)

نويسنده:علي بخشي

پيشگفتار

در تمام رژيم هاي حکومتي قبلي از اسلام حق زن پايمال شده بود. تا جايي که در ميان بسياري ازملتها ، زنده بگور کردن دختران رايج بود؛ زيرا وجود دختران را بر روي زمين عار مي دانستند.
دانشمندان و رهبران اديان در طول قرن هاي طولاني در اين جهت بحث و گفتگو داشتند که آيا زن، انسان است يا نه؟ و آيا او نيز مثل مرد داراي روح است؟ مثلا مذهب هندو راه هاي آموزش کتاب مقدس را براي زنان بسته و ممنوع کرده بود؛ زيرا آنان را شايسته آموزش نمي دانست. و مذهب بودا معتقد بود کسي که با زن ارتباط دارد، راهي براي نجات ندارد. و در مذهب يهودي و مسيحيت، زن سرچشمه و سرانجام گناه و تباهي به شمار مي رفت. همچنين در بين يونانيان، زن هيچ بهره اي از علم، دانش، تمدن، فرهنگ و حقوق مدني نداشت. موقعيت زن در رم و چين و فارس و ساير مراکز بشري نيز اين گونه بود . (1)
و نتيجه اين نفرت عمومي اين بود که زن احساس مي کرد اصلا داراي شخصيت اجتماعي و ارزش خاصي نيست.(2)
اسلام تنها مکتبي است که آمد تا حق زن و مرد را در زندگي به آنها بدهد، و تنها ديني است که ذهنيت او ضعف زن و مرد را اصلاح کرد و انديشه احياي حقوق زن و پاسداري از کرامت زن را در اذهان برانگيخت.
زن مسلمان در سايه اسلام به حقوق و امکاناتي دست يافت که هيچ زني در هيچ يک از قوانين و مکاتب مختلف به دست نياورده بود. اسلام زن را به خاطر اينکه انسان است و ويژگي خاصي دارد، بالا برده و حق طبيعي او را در همه مراحل زندگي اجتماعي اش به او داده است. (3)
اسلام بزرگ ترين خدمت ها را نسبت به جنس زن انجام داد. خدمت اسلام به زن تنها در ناحيه ي سلب اختيار داري مطلق پدران نبود؛ به طور کلي به او حريت داد، شخصيت داد، استقلال فکر و نظر داد، حقوق طبيعي او را به رسميت شناخت. اما گامي که اسلام در طريق حقوق زن برداشت، با آنچه در مغرب زمين مي گذرد و ديگران از آنها تقليد مي کنند دو تفاوت اساسي دارد: اول در ناحيه ي روانشناسي زن و مرد. اسلام در اين زمينه اعجاز کرده است.
تفاوت دوم اين است که اسلام در عين آن که زنان را به حقوق انسانيشان آشنا کرد و به آنها شخصيت و حريت و استقلال داد، هرگز آنها را به تمرد و عصيان و طغيان و بدبيني نسبت به جنس مرد وادار نکرد. نهضت اسلامي زن سفيد بود، نه سياه و نه قرمز و نه کبود و نه بنفش؛ احترام پدران را نزد دختران و احترام شوهران را نزد زنان از ميان نبرد، اساس خانواده ها را متزلزل نکرد، زنان را به شوهر داري و مادري و تربيت فرزندان بدبين نکرد، براي مردان مجرد و شکارچي اجتماع که دنبال شکار مفت مي گردند وسيله درست نکرد، زنان را از آغوش پاک شوهران و دختران را از دامن پر مهر پدران و مادران تحويل صاحبان پست اداري و پول داران نداد؛ کاري نکرد که از آن سوي اقيانوس ها ناله به آسمان بلند شود که اي واي کانون مقدس خانواده متلاشي شد، اطمينان پدري از ميان رفت، با اينهمه فساد چه کنيم ؟ با اين همه بچه کشي و سقط جنين چه کنيم؟ با چهل درصد نوزاد زنا چه کنيم؟(4)

مقدمه

در اين بحث بر آن شديم تا با ديدي کلي نگر، در ابتدا به طور مختصر مروري بر علل و عوامل گسترش اسلام داشته باشيم . سپس با توجه به موضوع خاص بحث که علل گرايش زن به اسلام مي باشد، ديدگاه هاي قرآني و روايي را در اين زمينه بررسي کرده و به نقش و جايگاه زن در اسلام بپردازيم، و افق گسترده راهي که اسلام فرا روي زن براي رسيدن به تکامل و ارزش والاي انساني و سعادت خود دارد را تبيين کنيم.
نوشتاري که پيش رو داريد داراي پنج فصل مي باشد. فصل اول به طور مختصر به علل و عوامل گسترش اسلام که منشأ آن همان گرايش افراد - مرد و زن - به اسلام است مي پردازد.
فصل دوم به سيره ي نبوي در استفاده از وسايل و ابزار تبليغ مي پردازد و نمونه هايي از سرکوب سنت هاي غلط
فصل سوم به جايگاه و موقعيت زن در قبل از اسلام مي پردازد.
فصل چهارم جايگاه و موقعيت زن در اسلام (قرآن و سنت) را مورد بررسي قرار مي دهد.
فصل پنجم نيز به قابليت هاي دروني زن و حتي پيشتازي زنان در دين مي پردازد.

فصل اول: علل و عوامل گسترش اسلام

در بحث از علل و عوامل موفقيت و گسترش اسلام لازم است دو نکته را مورد توجه قرار داد:
1- چون نمي توان بين بحث هاي تاريخي و مسايل امروزي به آساني تفکيک کرد در بازشناسي و ارائه علل موفقيت مناسب است علل و عواملي که در گذشته نقش اصلي را داشته و در حال حاضر نيز مي تواند همين نقش را ايفاکند تبيين گردد.
2- با عنايت به اينکه اصولا اسلام دعوتش را مبتني بر سه اصل حکمت و پند نيکو و مجادله احسن قرار داده است و تابلوي جاودانه نفوذ و گسترش را «لا اکراه في الدين» و «فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» قرار داده است و در دنياي کنوني و وضعيت امروزي انسان هاي فراواني وجود دارند که مايل اند جبهه هاي نبرد نظامي را به صحنه هاي گفتگوي فرهنگي و علمي تبديل کنند مناسب است در بحث از علل گسترش به ابعادي که هم اکنون و در اين دنياي جديد سازنده و پيش برنده است تأکيد شود.(5)
با عنايت به نکات مورد اشاره به نظر مي رسد مهم ترين علت و سبب موفقيت و گسترش اسلام قرآن و سيره و رفتار پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله ) بوده است.

قرآن کريم و گسترش اسلام

در آيات قرآن دست کم سه خصوصيت وجود دارد که در هر زماني اين ويژگي ها به خوبي تبيين شود مورد توجه و قبول قرار مي گيرد:
1- تصور قرآن از خداي تعالي به گونه اي است خرد پسند که به آساني فهميده و تصديق
مي شود؛ در حالي که در اديان ديگر به سبب تحريف آن اديان و يا هر دليل ديگر، چنين نيست. خداوند به پيامبرش فرمود: و اذا سألک عبادي عني فاني قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان : چون بندگان من درباره ام از تو بپرسند، همانا من نزديکم، دعوت خواننده را که مرا بخواند پاسخ مي دهم.
2- مطالبي در قرآن وجود دارد که فراتر از اوضاع و احوال، زمان و مکان خاص است و تا انسان، انسان است اين مطالب براي زندگي فردي و اجتماعي او، روابطش با خود، خدا، همنوع و حتي طبيعتي که در او زندگي مي کند سودمند است.(6)
3- خصوصيت جاودانه ديگر قرآن اين استکه هيچ دين و مذهبي را به طور کلي نفي نمي کند، بلکه معمولا بر وجه اشتراک خود با ديگران تکيه مي کند. از اين رو مسلمان مي تواند، بلکه بايد مسيح را دوست داشته باشد؛ چنانکه بايد موسي، نوح، ابراهيم را قبول داشته باشد و عميقا نيز دوست داشته باشد.
اصولا قرآن اگر با اهل کتاب مخالفت مي کند به اين خاطر است که به تورات و انجيل عمل
نمي کنند. (7)

پيامبر و توسعه اسلام

لامارتين شاعر معروف فرانسوي مي گويد اگر سه چيز را در نظر بگيريم، احدي به پايه ي پيغمبر اسلام نمي رسد؛ يکي فقدان وسايل مادي، سرعت پيشرفت يا عامل زمان، و سوم بزرگي هدف.
(8)
اگر اهميت هدف را با فقدان وسايل و با سرعتي که با اين فقدان وسايل به آن هدف رسيده است در نظر بگيريم، پيغمبر اسلام -به گفته ي لامارتين و درست مي گويد- در دنيا شبيه و نظير ندارد. مسيحيت اگر در دنيا نفوذ و پيشرفتي پيدا کرد، بعد از چند صد سال که از رفع مسيح [عروج مسيح به عالم بالا] گذشته بود تا اندازه اي در جهان جايي براي خود پيدا کرد.
قرآن اين مطلب را توضيح داده است و تاريخ هم همين مطلب را به وضوع تأييد مي کند که يکي از آن علل و عوامل «سيره ي نبوي» و روش پيغمبر اکرم يعني خلق و خوي و رفتار و طرز دعوت و تبليغ پيغمبر اکرم است. البته علل ديگري هم در کار است. خود قرآن که معجزه ي پيغمبر است، آن زيبايي قرآن، آن عمق قرآن، آن شور انگيزي قرآن، آن جاذبه ي قرآن، بدون شک عامل اول است.و عامل اول براي نفوذ و توسعه ي اسلام در هر جا خود قرآن و محتواي قرآن است. ولي از قرآن که صرف نظر کنيم، شخصيت رسول اکرم، خلق و خوي، سيره، طرز رفتار، نوع رهبري و مديريت رسول اکرم عامل دوم نفوذ و توسعه ي اسلام است و حتي بعد از وفات پيغمبر اکرم هم تاريخ زندگي يعني سيره ي او که بعد در تاريخ نقل شده است، خود اين سيره ي تاريخي عامل بزرگي بوده است براي پيشرفت اسلام. (9) آيه اي که مي فرمايد: فلما رحمه من الله لنت لهم. (آل عمران/159)
خدا به پيغمبرش خطاب مي کند: اي پيغمبر گرامي! به موجب رحمت الهي به تو، در پرتو لطف خدا تو نسبت به مسلمين اخلاق لين و نرم و بسيار ملايمي داري ، نرمش داري، ملايم هستي؛ روحيه ي تو روحيه اي است که با مسلمين هميشه در حال ملايمت و حلم و بردباري و حسن خلق و حسن رفتار و تحمل وعفو و امثال اينها هستي . و لو کنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولک. (آل عمران/ 159)
اگر اين خلق و خوي تو نبود، اگر به جاي اين اخلاق نرم و ملايم، اخلاق خشن و درشتي داشتي ، مسلمانان از دور تو پراکنده مي شدند؛ يعني اين اخلاق تو خوديک عاملي است براي جذب مسلمين. اين خودش نشان مي دهد که رهبر، مدير و آن که مردم را به اسلام دعوت مي کند و مي خواند يکي از شرايطش اين است که در اخلاق شخصي و فردي نرم و ملايم باشد. (10)

فصل دوم : شرايط و ويژگي هاي تبليغ و نمونه هايي از سرکوب سنت هاي غلط

دو نيروي قوي اصلاح:
جاي شک نيست که اصلاحات عميق و ريشه دار که در تمام شئون زندگاني مردم تأثير گذارد و مسير اجتماع را دگرگون سازد، بيش از هر چيز به دو نيروي قوي نيازمند است:
1- نيروي بيان و گفتار که گوينده بتواند با طرز جالبي ، حقايق را بيان نمايد و افکار شخصي و يا آنچه را از عالم وحي گرفته در اختيار افکار عمومي بگذارد.
2- نيروي دفاعي که در موقع خطر در برابر تهاجم دشمنان خط دفاعي تشکيل دهد، و در غير اين صورت شعله دعوت هر مصلحي در همان روزهاي نخست خاموش مي گردد.
بيان و گفتار پيغمبر در حد کمال بود و بسان يک فرد سخنور، و يک گوينده توانا با کمال فصاحت و بلاغت آئين خود را تشريع مي کرد؛ ولي در نخستين دوره هاي دعوت فاقد نيروي دوم بود. زيرا در ظرف اين سه سال، فقط موفق شده بود که قريب چهل نفر را در حوزه ي سري مؤمنان درآورد؛ و به طور مسلم اين گروه کم نمي توانستند دفاع از پيامبر را بر عهده بگيرند.
از اين نظر، شخص اول جهان اسلام براي به دست آوردن يک خط دفاعي و تشکيل هسته ي مرکزي خويشاوندان خود را پيش از دعوت عمومي ، به آئين خود خواند و از اين راه توانست نقص نيروي دوم را برطرف کرده و سنگر مهمي در برابر هر گونه مخاطرات احتمالي به دست آورد. حداقل فائده ي اين دعوت اين بود، که خويشاوندان او به فرض اينکه به آئين او نمي گرويدند، لااقل به واسطه ي احساسات و تعصبات خويشاوندي و قومي، به دفاع از او برخاستند تا چه رسد به اينکه دعوت او در آن روز، در گروهي از سران اقوام مؤثر افتاد و گروه ديگري را متمايل ساخت.
از اين رو، خداي بزرگ درباره ي دعوت خويشاوندان با خطاب زير او را مخاطب ساخت و فرمود: «و أنذر عشيرتک الأقربين؛ (سوره ي شعراء/214) «خويشاوندان نزديک خود را از عذاب الهي بترسان» چنانکه درباره ي دعوت عمومي او را با آيه ي : فاصدع بما تؤمرو أعرض عن المشرکين انا کفيناک المستهزئين «با آنچه مأمور هستي آشکار کن و از مشرکان کناره گير که ما تو را از شردشمنان حفظ مي نمائيم» مخاطب ساخت. (11)

استقامت در راه هدف

رمز موفقيت هر فردي در گرو دو چيز است: اول: ايمان به هدف؛ دوم : استقامت و کوشش در طريق نيل به آن؛
قرآن مجيد، اين مطلب را که (رمز کاميابي، ايمان به هدف و استقامت در طريق آن است ) با جمله ي کوتاهي بيان نموده، آنجا که مي فرمايد: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکه ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبسروا بالجنه التي کنتم توعدون. (سوره فصلت/30)
به راستي کساني که ايمان به خدا آورده اند، سپس در طريق تحصيل آن استقامت و بردباري نشان داده اند ( به طور مسلم به هدف خواهند رسيد) و با نيروهاي غيبي (فرشتگان) مؤيد مي گردند، و درباره آنها گفته مي شود: و أسيروا بالجنه التي کنتم توعدون : و با بهشت موعود، شادمان باشيد. (12)

اسلام دين با گذشت و آسان

همچنين مي فرمود: بعثت علي الشريعه السمحه السهله. خدا مرا بر شريعت و ديني مبعوث کرده است که با سماحت ( با گذشت) و آسان است.
دين اسلام سماحت دارد به يک انسان مي گويند«سماحه » يعني انسان با گذشت، ولي «دين با گذشت است» يعني چه؟ مگر دين هم مي تواند با گذشت باشد؟ دين هم با گذشت است ولي اصولي دارد. چطور؟ ديني که به شما مي گويد وضو بگير، همين دين به شما مي گويد اگر زخم يا بيماريي در بدن تو هست و خوف ضرري دارد، بيم ضرر داري نمي گويد يقين به ضرر داري - تيمم کن، وضو نگير. اين معني اش سماحت اين دين است؛ يعني يک دين يک دنده ي لجوج بي گذشت نيست، در جايش گذشت دارد. يا مي گويد روزه واجب است. واقعا اگر انسان بدون عذر روزه اي را بخورد گناه مرتکب شده است. ولي همين دين مي بينيم در جاي خودش گذشت زيادي نشان مي دهد:
«يريد الله بکم اليسر و لا يريد بکم العسر» . در مورد روزه است؛ مسافر هستي، در مسافرت روزه گرفتن براي تو سخت است، روزه نگير بعد قضايش را بگير: «يردي الله يکم اليسر» مريض هستي:
«و من کان مريضا او علي سفر فعده من ايام اخر يريد الله بکم اليسر و لا يريد بکم العسر» (بقره/185) يعني ديني است با سماحت و با گذشت. حتي وقتي خوف ضرر داري (لازم نيست صد در صد يقين داشته باشي) [همين طور است] و ممکن است اين خوف از گفته ي يک طبيب فاسق يا کافر در دل تو پيدا بشود، ولي به هر حال اين خوف و نگراني در قلب تو پيدا شده است. و حديث داريم که لازم نيست اين خوف و نگراني براي ديگران پيدا بشود و ديگران خائف باشند، «ان الانسان علي نفسه بصيره» (قيامه /14) اگر تو خودت در قلب خودت احساس مي کني که نکند اين روزه بيماري تو را تشديد کند، همين کافي است و لازم نيست از کس ديگر بپرسي . (13)
حتي براي يک پيرمرد يا پير زن يا يک زن مقرب (يعني زن حامله اي که نزديک وضع حمل اوست) لزومي نيست که خوف ضرر باشد. يک پيرمرد يا پيرزن ممکن است خوف ضرر هم نداشته باشند ولي [چون] به حد پيري و فرتوتي رسيده [روزه بر او واجب نيست]. اين، سماحت و گذشت است(14)

پرهيز از خشونت در دعوت و تبليغ

دعوت نبايد تؤام با خشونت باشد، و به عبارت ديگر دعوت و تبليغ نمي تواند توأم با اکراه و اجبار باشد. مسئله اي است که خيلي مي پرسند: آيا اساس دعوت اسلام بر زور و اجبار است؟ يعني ايمان اسلام اساسش بر اجبار است؟ اين، چيزي است که کشيش هاي مسيحي در دنيا روي آن فوق العاده تبليغ کرده اند. اسم اسلام را گذاشته اند «دين شمشير» يعني ديني که منحصرا از شمشير استفاده مي کند، شک ندارد که اسلام دين شمشير هم هست و اين کمالي است در اسلام نه نقصي در اسلام، ولي آنها که مي گويند«اسلام دين شمشير» مي خواهند بگويند ابزاري که اسلام در دعوت خودش به کار مي برد شمشير است، يعني چنانکه قرآن مي گويد: ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن. (نحل / 125).
آنها مي خواهند اين طور وانمود کنند که دستور پيغمبر اسلام اين بوده : «ادع بالسيف» . حالا کسي نيست بگويد پس چرا قرآن گفته است« ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن» و در عمل هم پيغمبر چنين بوده است؟ يک نوع خلط مبحثي مي کنند، بعد مي گويند اسلام دين ادع بالسيف است، دعوت و تبليغ کن با شمشير. حتي در بعضي از کتاب هايشان به پيغمبر اکرم اهانت مي کنند، کاريکاتور مردي را مي کشند که در يک دستش قرآن است و در دست ديگرش شمشير، و بالاي سر افراد ايستاده که يا بايد به اين قرآن ايمان بياوري و يا گردنت را مي زنم کشيش ها از اين کارها در دنيا زياد کرده اند. (15)

تبشير و انذار

«تبشير» مژده دادن است، از مقوله ي تشويق است. مثلا اگر شما بخواهيد فرزند خودتان را وادار به يک کار کنيد، از يکي از دو راه يا از هر دو راه در آن واحد وارد مي شويد: يکي راه تشويق و نويد که مثلا وقتي مي خواهيد بچه به مدرسه برود شروع مي کنيد آثار و فوايد و نتايجي را که مدرسه رفتن دارد براي بچه ذکر کردن تا ميل و رغبت او براي اين کار تحريک بشود و طبع و روحش عاشق و تمايل به اين کار گردد و به اين سو کشيده شود؛ و راه دوم اينکه عواقب خطرناک مدرسه نرفتن را ذکر مي کنيد که اگر انسان مدرسه نرود و بي سواد بماند، بعد چنين و چنان مي شود؛ و بچه براي اينکه از آن حالت فرار کند به درس خواندن روي آورد. يکي از دو کار شما يعني تشويق و تبشير شما کشاندن بچه است از جلو، دعوت و تشويق و تحريک رغبت اوست از جلو، و کار ديگر شما يعني انذار و ترساندن (البته به همان معنايي که عرض شد: اعلام خطر کردن) راندن اوست از پشت سر . اين است که مي گويند تبشير، قائد است و انذار ، سائق . «قائد» يعني جلوکش. کسي که مهار اسب يا شتري را مي گيرد از جلو مي رود و حيوان از پشت سرش، او را مي گويند قائد. و سائق آن کسي را مي گويند که از پشت سر حيوان را مي راند. تبشير حکم قائد را دارد يعني از جلو مي کشد، و انذار حکم سائق را، يعني از پشت سر مي راند، و هر دوي اينها يک عمل انجام مي دهند. حال اگر اين دو با يکديگر باشد، هم قائد وجود داشته باشد و هم سائق، يکي از جلو حيوان را بکشد و ديگري از پشت سر حيوان را براند، هر دو عامل در آن واحد حکمفرما بوده است. و اين هر دو براي بشر ضروري است، يعني تبشير و انذار هيچ کدام به تنهايي کافي نيست. تبشير و انذار شرط لازم ولي شرط کافي نيستند. اينکه به قرآن کريم «سبع المثاني» گفته مي شود شايد يک جهتش اين است که هميشه در قرآن تبشير و انذار مقرون به يکديگر است، يعني از يک طرف بشارت است و نويد، و از طرف ديگر انذار و اعلام خطر. در دعوت، اين هر دو رکن بايد توأم باشد. اشتباه است اگر داعي و مبلغ تکيه اش تنها روي تبشيرها و يا انذارها باشد، و بلکه جانب تبشير بايد بچربد. و شايد به همين دليل است که قرآن کريم تبشير را مقدم مي داند «بشيرا و نذيرا، مبشرا و نذيرا».(16)

تنفير

غير از تبشير و انذار، يک عمل ديگر داريم که اسمش «تنفير» است. تنفير يعني عمل فرار دادن. گاهي انسان مي خواهد انذار کند، انذار را با تنفير اشتباه مي کند. انذار آن وقت انذار است که عمل سائق را انجام بدهد يعني واقعا از پشت سر، شخص را به سوي جلو براند. ولي عمل تنفير يعني کاري کردن که او فرار کند. باز هم همان حيوان مثال را مي زنم. مثل اين است که انسان حيواني (شتري، اسبي) را مي کشد، بعد مي خواهد او را بيشتر پشت سر خودش حرکت بدهد، نوعي (هاي، هوي) مي کند که يک مرتبه اين حيوان، محکم سرش را مي کشد، افسارش را پاره مي کند. اين را مي گويند «تنفير» ، در روح انسان گاهي بعضي دعوت ها نه تنها سوق دادن و قائديت نيست بلکه تنفير است، يعني نفرت ايجاد کردن و فرار کردن است. و اين، اصلي است رواني؛ روح و روان انسان اين طور است. همان مثال بچه و مدرسه را عرض مي کنيم: بسياري از اوقات، پدر و مادرها يا بعضي از معلم هاي بچه ها به جاي تبشير و انذار، تنفير مي کنند، يعني کاري مي کنند که در روح بچه يک حالت تنفر و گريز از مدرسه پيدا بشود و عکس العمل روح اين بچه گريز از مدرسه است. (17)
تاريخ مي نويسد : وقتي پيغمبر اکرم معاذ بن جبل را براي دعوت و تبليغ مردم يمن به يمن فرستاد - طبق نقل سيره ي ابن هشام- به او چنين توصيه مي کند: يا معاذ بشر و لا تنفر، يسرو لاتعسر. براي تبليغ اسلام مي روي. اساس کارت تبشير و مژده و ترغيب باشد، کاري کن که مردم مزاياي اسلام را درک کنند. نفرمود: «و لا تنذر» انذار نکن چون انذار جزء، برنامه اي است که قرآن دستور داده. نکته اي که پيغمبر اکرم اشاره کرد اين بود که «بشر و لا تنفر» کاري نکن که مردم را از اسلام فرار بدهي و متنفر کني. مطلب را طوري تقرير نکن که عکس العمل روحي مردم فرار از اسلام باشد. (18)

شخصيت پيامبر و علل ظاهري و باطني ازدواج با خديجه

در جريان نمايندگي پيامبر (صلي الله عليه و آله ) در تجارت خديجه، او فورا کسي را دنبال پيامبر فرستاد و فرمود : چيزي که مرا شيفته ي تو نموده است، همان را ستگويي، امانت داري و اخلاق پسنديده ي تو است. (19) مردان مادي که همه چيز را از دريچه ي مادي گري مطالعه مي کنند، پيش خود چنين تصور مي کنند که : چون خديجه ثروتمند و تجارت پيشه بود، براي امور تجارتي خود، به يک مرد امين بيش از هر چيزي نيازمند بود. از اين لحاظ، با محمد(صلي الله عليه وآله) ازدواج نمود، و محمد(صلي الله عليه و آله) نيز از وضع زندگي آبرومندانه ي او آگاه بود با اينکه توافق سني نداشتند؛ تقاضاي او را پذيرفت.
ولي آنچه را تاريخ نشان مي دهد، اين است که محرک خديجه براي ازدواج با امين قريش، يک سلسله جهات معنوي بود، نه جنبه هاي مادي. اينک شواهد ما:
1- هنگامي که از «ميسره»، سرگذشت سفر جوان قريش را مي پرسد؛ او کراماتي را که در طول اين سفر از او ديده بود ، و آنچه را از راهب شام شنيده بود، براي او نقل مي نمايد. «خديجه» ، شوق مفرطي که سرچشمه ي آن علاقه به معنويت محمد ( صلي الله عليه و آله ) بود در خود احساس مي کند، و بي اختيار به او مي گويد: ميسره! کافي است، علاقه مرا به محمد؛ دو چندان کردي. برو من، تو و همسرت را آزاد و دويست درهم و دو اسب و لباس گرانبهايي در اختيار تو مي گذارم.
سپس آنچه را از «ميسره» شنيده بود، براي ( ورقه بن نوفل) که داناي عرب بود، نقل مي کند. او مي گويد: صاحب اين کرامات پيامبر عربي است.
2- روزي خديجه در خانه ي خود نشسته بود، و دور او را کنيزان و غلامان گرفته بودند. يکي از دانشمندان يهود نيز در آن محفل بود اتفاقا «جوان قريش» از کنار منزل آنها گذشت، و چشم دانشمند يهود به پيامبر افتاد. فورا از خديجه درخواست نمود؛ که از محمد( صلي الله عليه و آله ) تقاضا کند از مقصد خود منصرف شود و چند دقيقه در اين مجلس شرکت نمايد. رسول گرامي ( صلي الله عليه و آله ) تقاضاي داناي (يهود) را که مبني بر نشان دادن علائم نبوت در بدن او بود پذيرفت. در اين هنگم «خديجه» رو به دانشمند يهودي کرد و گفت: هرگاه عموهاي او از تفتيش و کنجکاوي تو آگاه گردند، عکس العمل بدي نشان مي دهند. زيرا آنان از گروه يهود به برادر زاده ي خود هراسانند. در اين موقع، داناي يهود گفت: مگر مي شود به محمد کسي صدمه اي برساند! در صورتي که دست تقدير، او را براي ختم نبوت و ارشاد مردم پرورش داده است. خديجه گفت: از کجا مي گويي که او حائز چنين مقام مي شود؟ وي گفت: من علائم پيامبر آخر الزمان را در تورات خوانده ام؛ و از نشانه هاي او اين است که پدر و مادر او مي ميرند، و جد و عموي وي از او حمايت مي نمايند و از «قريش»، زني را انتخاب مي نمايد که سيره ي قريش است. پس اشاره به خديجه نمود و گفت: خوشا به حال کسي که افتخار همسري او را به دست آورد.
3- ورقه، عموي خديجه، از دانايان عرب بود، و اطلاعات فراواني درباره ي کتب عهدين داشت و مکرر مي گفت که : مردي از ميان قريش، از طرف خداوند براي هدايت مردم برانگيخته مي شود و يکي از ثروتمندترين زنان قريش را مي گيرد. و چون خديجه ثروتمندترين زنان قريش بود ؛ از اين لحاظ گاه و بيگاه به خديجه مي گفت: روزي فرا رسد که تو با شريف ترين مرد روي زمين وصلت مي کني!
4- خديجه، شبي در خواب ديد: خورشيد، بالاي مکه چرخ خورد و کم کم پايين آمد و در خانه ي او فرود آمد. خواب خود را براي ورقه نقل کرد. وي چنين تعبير نمود: با مرد بزرگي ازدواج خواهي نمود که شهرت او عالم گير خواهد شد.
اينها جريان هايي است که برخي مورخان نقل نموده اند و در بسياري از کتب تاريخ نيز ثبت شده است. مجموع اين ها، علل تمايل خديجه را آفتابي مي کند که اين تمايل بيشتر مولود ايمان و اعتقاد او به معنويت جوان قريش بود. و اينکه امين، براي تجارت او از ديگران مناسب تر است؛ شايد کمترين اثري در ايجاد اين وصلت نداشته است. (20)

دفاع از توحيد

اسلام دين شمشير است اما شمشيرش هميشه آماده ي دفاع است يا از جان مسلمين يا از مال مسلمين يا از سرزمين مسلمين و يا از توحيد اگر به خطر افتاده باشد، که علامه طباطبائي اين مطلب ( دفاع از توحيد) را در تفسيرالميزان چه در آيات قتال در سوره ي بقره و چه در آيه ي «لا اکراه في الدين قد تبين رشد من الغي» (بقره/256) عالي بحث کرده اند. بله، اسلام يک مطلب را از آن بشريت مي داند؛ اسلام هر جا که توحيد به خطر بيفتد براي نجات توحيد مي کوشد چون توحيد عزيزترين حقيقت انساني است.
توحيد حقيقتي است که مال من و شما نيست، مال بشريت است. اگر در جايي توحيد به خطر بيفتد - چون توحيد جزء فطرت انسان است و هيچ وقت فکر بشر او را به ضد توحيد رهبري نمي کند بلکه عامل ديگري دخالت دارد - اسلام براي نجات توحيد دستور اقدام مي دهد ولي اين معنايش اين نيست که مي خواهد توحيد را به زور وارد قلب مردم کند بلکه عواملي را که سبب شده است توحيد از بين برود از بين مي برد؛ عوامل که از بين رفت فطرت انسان به سوي توحيد گرايش پيدا مي کند. (21).

آزادي عقيده

مسئله ي آزادي عقيده به معني اعم يک مطلب است، مسئله ي آزادي فکر و آزادي ايمان به معني اينکه هر کسي بايد ايمان خودش را از روي تحقيق و فکر به دست آورد مطلب ديگر. قرآن مي جنگد براي اينکه موانع آزاديهاي اجتماعي و فکري را از بين ببرد. مي پرسند چرا مسلمين به فلان مملکت هجوم بردند؟ حتي در زمان خلفا - من کاري ندارم که کارشان في حد ذاته صحيح بوده يا صحيح نبوده است مسلمين که هجوم بردند ، نرفتند به مردم بگويند بايد مسلمان بشويد. حکومت هاي جباري دست و پاي مردم را به زنجير بسته بودند؛ مسلمين با حکومت ها جنگيدند، ملتها را آزاد کردند. اين دو را با همديگر اشتباه مي کنند مسلمين اگر با ايران يا روم جنگيدند، با دولتهاي جبار مي جنگيدند که ملت هايي را آزاد کردند، و به همين دليل ملت ها با شوق و شعف مسلمين را پذيرفتند. چرا تاريخ مي گويد وقتي که سپاه مسلمين وارد مي شد مردم با دسته هاي گل به استقبالشان مي رفتند؟ چون آنها را فرشته ي نجات مي دانستند. برخي اينها را با يکديگر اشتباه مي کنند که «عجب! مسلمين به ايران حمله کردند. لابد وقتي به ايران حمله کردند به سراغ مردم رفتند و به آنها گفتند حتما بايد اسلام اختيار کنيد». آنها به مردم کاري نداشتند، با دولت هاي جبار کار داشتند. دولت ها را خرد کردند، بعد مردمي را که همين قدر شائبه ي توحيد در آنها بود در ايمانشان آزاد گذاشتند که اگر مسلمان بشويد عينا مثل ما هستيد و اگر مسلمان نشويد در شرايط ديگري با شما قرار داد مي بنديم که آن شرايط را «شرايط ذمه» مي گويند، و شرايط ذمه ي مسلمين فوق العاده سهل و آسان و ساده بوده است.
پس اصل رفق ، نرمي، ملايمت و پرهيز از خشونت و اکراه و اجبار راجع به خود ايمان (نه راجع به موانع اجتماعي و فکري ايمان که آن حساب ديگري دارد) جز اصول دعوت اسلامي است:
لا اکراه في الدين قد تبين الرشد من الغي فمن يکفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقي . (بقره/256) خلاصه ي منطق قرآن اين است که در دين اجباري نيست. (22)

و سرکوب سنت هاي غلط سرکوب فاصله هاي طبقاتي

يکي از اهداف مقدس پيامبر گرامي اين بود که فاصله ها را کمتر سازد، و افراد بشر را تحت لواي انسانيت و پرهيزگاري گردآورد، و ملاک فضيلت و شخصيت بشر را فضائل اخلاقي و سجاياي انساني معرفي مي نمايد. بنابراين مي بايست هر چه زودتر، رسوم زشت کهن عرب (دختران اشراف نبايد با طبقه ي تهي دست ازدواج کنند)را بکوبد، و چه بهتر که اين برنامه رااز فاميل خود آغاز کند و د ختر عمه ي خود «زينب» را که نوه ي عبدالمطب بود، به ازدواج غلام سابق خود وآزاد شده آن روز درآورد؛ تا مردم بدانند که اين مرزهاي موهوم هر چه زودتر بايد برچيده شود و مردم آگاه گردند که هر گاه پيامبر به مردم مي گويد : «ملاک ، برتري تقوا و پرهيزکاري است و دختر مسلمان همشأن مرد مسلمان است»، خود او اول عامل و مجري قانون است.
براي سرکوب ساختن يک چنين رسم غلط، پيامبر خود به خانه ي زينب رفت و رسما او را براي زيد خواستگاري کرد. وي و برادرش در آغاز کار چندان تمايل نداشتند، زيرا هنوز افکار دوران جاهليت ، از اعماق قلوب آنها ريشه کن نشده بود. از طرفي، چون رد فرمان پيامبر بر آنها ناگوار بود، سوابق غلام بودن زيد را بهانه قرار داد و از پذيرفتن درخواست پيامبر، شانه خالي کردند. چيزي نگذشت پيک وحي نازل گرديد، و عمل زينب و برادر وي را درا ين باره تقبيح کرد و چنين فرمود : هيچ مرد و زن مؤمني ، در صورتي که خدا و پيامبر او درباره آنها تصميمي گرفتند، اختياري از خود ندارند و هر کس خدا و پيامبر او را مخالفت کند آشکارا گمراه است.
پيامبر فوري آيه را براي آنها فرو خواند. ايمان پاک زينب و برادرش عبدالله نسبت به ساحت مقدس پيامبر اسلام و اهداف عالي وي باعث شد که دختر جحش رضايت خود را اعلام کند. در نتيجه اشراف زاده اي به ازدواج غلام محمد درآمد؛ و از اين ناحيه بخشي از برنامه هاي حيات آفرين اسلام اجرا گرديد، و روش غلطي عملا کوبيده شد. (23)

ازدواج براي کوبيدن غلط ديگر

جامعه عرب پسر خوانده را مانند پسر واقعي فرض مي کردند. پيامبر مأمور گرديد که اين روش غلط ديگر را به وسيله ي ازدواج با زينب که سابقا همسر پسر خوانده او (زيد) بود. از بين ببرد و اين شيوه ي ناستوده را باعمل، که اثر آن بيش از گفتن جعل و قانون است، از ميان بردارد ؛ و اين ازدواج علتي جز اين نداشته است. از آنجا که کمتر کسي جرأت داشت که اين برنامه را در دنياي آن روز، که ازدواج با پسر خوانده قبح مصنوعي غريبي داشت، اجرا کند؛ خداوند پيامبر را رسما براي اين کار دعوت فرمود: چنانکه مي فرمايد: هنگامي که زيد زينب را طلاق داد او را به ازدواج تو درآورديم تا براي افراد با ايمان درباره ي همسران پسر خوانده خود هنگامي که آنها را طلاق مي دهند محدوديتي نباشد.
اين ازدواج علاوه بر اينکه يک سنت غلطي را کوبيد، بزرگترين مظهر براي مساوات و برابري قرار گرفت. زيرا رهبر عاليقدر اسلام با بانوئي ازدواج کرد که در گذشته همسر آزاد شده ي او بود، و در دنياي آن روز چنين ازدواجي، مخالف با شؤون اجتماع به شمار مي رفت.(24)

سياست بيعت با زنان

پس از بيعت عقبه براي اولين بار پيامبر اکرم به طور رسمي از زنان براي انجام وظايف زير بيعت گرفت: 1- به خدا شريک قرار ندهند 2- خيانت نکنند 3- گرد فحشاء نگردند 4- فرزندان خود را نکشند 5- فرزنداني که مربوط به ديگران است، به شوهران خود نسبت ندهند . 6- در کارهاي خير و نيک با پيامبر مخالفت ننمايند.
تشريفات بيعت چنين بود: پيامبر دستور داد ظرفي پر از آب آوردند و مقداري عطر در آن ريخت پس دست خود را در ميان آن گذارد و آيه اي را که حاوي مواد ياد شده بود تلاوت نمود آنگاه از جاي خود برخاست و به زنان چنين فرمود : کساني که حاضرند با شرايط فوق با من بيعت کنند، دست در ميان ظرف کرده و رسما وفاداري خود را به مواد مزبور اعلام بدارند.
علت اين بيعت آن بود که در ميان مکيان، زنان آلوده و ناپاک زيادي وجود داشت و اگر از آنها ميثاق و پيماني گرفته نمي شد احتمال داشت به اعمال ننگين خود حتي در خفاء ادامه دهند.

پی نوشت:

1- زن در زندگي پيامبر اکرم، ص 53
2- همان، ص 54
3- همان، ص 55
4-نظام حقوق زن در اسلام، صص 75 و 76
5- تاريخ تحليلي صدر اسلام، ص 136
6- همان، ص 137
7- تاريخ تحليل صدر اسلام، ص 138
8-سيري در سيره نبوي، ص 204
9- همان، ص 205
10- همان، ص 206
11- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، صص 101 و 102
12- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، صص 106و 107
13-سيري از سيره ي نبوي، صص 189 و 190
14- سيري در سيره ي نبوي، ص 190
15- همان، صص 214، 215
16-سيري در سيره نبوي، صص 180 و 181
17- همان، صص 181 و 182
18 -سيري در سيره نبوي ص 184
19-فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، ص 77
20-فروغ ابديت، جلد 1 ، ص 162-160
21--سيري در سيره نبوي صص 219،218
22- -سيري در سيره نبوي، صص 221، 222
23- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، صص 321 و 320
24- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، صص 324-323

منبع:مقاله بررسي علل گرايش زنان به اسلام




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.