فعالیتهای علمی و فرهنگی امام هادی(علیه السلام)
پیدایش چهرههای برجسته علمی در زمینههای مختلف دانشهای عقلی و نقلی در این ودره نشانه بارز دیگری بر گستردگی سفره دانش بشری در این مقطع زمانی است. از جمله این دانشمندان میتوان افراد ذیل را نام برد:
احمد بن حنبل، (متوفای 241 ه. ق) و نویسندگان صحاح سته، بخاری (م 256 ه. ق) مسلم (261 ه. ق) ابو داود سجستانی (م 275 ه. ق)، ابو عیسی ترمذی (م 278 ه. ق) ابو عبد الله بن ماجه (م 275ه. ق) و احمد نسائی (م 303 ه. ق) در زمینه حدیث و فقه. ابو هذیل (م 235)، ابو اسحاق، ابراهیم بن سیار (م 231)، ابو عمر و بن بحر جاحظ (م 255)، و ابو الحسین خیاط در زمینه علم کلام.
یحیی بن ماسویه (م 242)، بختیشوع (م 256) و حنین بن اسحاق (م 260)، در دانش پزشکی.
و یعقوبی (م 282)، ابن قتیبه دینوری (م 276) و بلاذری (م 279) در تاریخ. (1)
در چنین جوی اصطکاک افکار و بینشها با یکدیگر امری طبیعی و اجتناب ناپذیر است، بویژه با توجه به این واقعیت که زامداران عباسی از این جریان به عنوان تضعیف موقعیت امامن شیعه و مبانی فکری و عقیدتی آنان استفاده میکردند.
تحت نظر بودن امامان این دوره و دسترسی پیدا نکردن تودههای مسلمان به این مشعلهای هدایت، عامل افزونی بود که به منحرفان و فرصت طلبان مورد حمایتحکومت مجال میداد تا با آسایش خاطر و احساس امنیتبیشتر به ترویج افکار شیطانی خود بپردازند.
پس از این مقدمه کوتاه به تشریح مواضع امام(ع) در برابر مهمترین مکاتب و جریانهای فکری دوران آن حضرت میپردازیم.
الف - فتنه خلق قرآناز مهمترین جریانات فکری دوران امام هادی(ع)، کشمکش بر سر مخلوق بودن و یا مخلوق نبودن قرآن کریم بود که مدتها فکر مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسا افراد زیادی که به جرم اعتقاد به یک طرف قضیه شکنجه شده روانه زندان گشته یا جان خود را از دست دادند.
بحثیاد شده از دوران خلافت مامون که به موضوعات و مسائل ماورای جهان ماده - همچون صفات باریتعالی و ذات او و رابطه میان آن دو، و حدوث و قدم عالم و. . . علاقه نشان داده شد، وارد محال علمی و کلامی گشت و بر مبنای دو بینش اعتقادی موجود در جامعه اسلامی یعنی معتزله و اشاعره، نسبتبه آن، دو دیدگاه پیدا شد. حکمرانان عباسی نیز بر مبنای اعتقاد به هر یک از دو بینش یاد شده، در هر زمان از یک طرف قضیه حمایت کرده با مخالفان نظریه با شدت و خشونتبرخورد مینمودند.
حکومت عباسی پیش از به خلافت رسیدن مامون به مذهب اشعری گرایش داشت و ماموران، هر فرد معتزلی را میگرفتند و پس از آنکه او را به کفر متهم میکردند به قتل میرساندند.
مامون در دوران خلافتخود به معتزله گرایش پیدا کرد. معتصم و واثق نیز راه او را پیگرفتند. آنان بر اساس همین اعتقاد، قائل به مخلوق بودن قرآن شدند و از این طریق، بسیاری از دانشمندان و مخالفان خود را که به مخلوق بودن قرآن اعتراف نمیکردند با شکنجه و زندان و قتل از میدان بیرون راندند. ولی چون متوکل به حکومت رسید به اشاعره گرایش پیدا کرد و قائلان به مخلوق بودن قرآن را سخت کیفر نمود.
امام هادی(ع) که رهبری اندیشه اسلامی را بر عهده داشت و پیدایش چنین اختلافات فکری و دامن زدن آن را به سود دشمنان اسلام میدانست، بحث و جدال درباره مساله یاد شده را بدعت در دین قلمداد کرد و یاران خود را از طرح چنین بحثهایی بر حذر داشت. متن نامه امام(ع) به برخی از پیروان خود در بغداد چنین است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. خداوند ما و شما را از وقوع در فتنه مصون نگهدارد که در این صورت بزرگترین نعمت را بر ما ارزانی داشته است. و جز این ، هلاکت و سیه روزی است. نظر ما این است که بحث و جدال درباره قرآن (که مخلوق استیا غیر مخلوق، قدیم استیا حادث) بدعتی است که سؤال کننده و جواب دهنده در آن شریکاند، زیرا چیزی دستگیر پرسش کننده میشود که سزاوار او نیست و پاسخ دهنده نیز برای موضوعی که در توان او نیستبیجهتخود را به رنج و مشقت میافکند.
خالق، جز خدا نیست و بجز او همه آفریدهاند و قرآن کلام خداست و از پیش خود اسمی برای آن قرار مده که جزو گمراهان خواهی گشت. خداوند ما و شما را از مصادیق این آیه قرار دهد: «الذین یخشون ربهم بالغیب و هم من الساعة مشفقون» (2) آنانکه در نهان از خدای خود میترسند و از روز جزا سخت هراسانند. » (3)
ب - منحرفان از خط امامتدر دوران امام هادی علیه السلام بعضی از افراد و گروههای فرصت طلب با ادعاهای دروغ و نشر مطالب بیاساس، در ایجاد اختلاف میان مسلمانان و گمراه کردن آنان داشتند. این گروهها به چند دسته تقسیم میشدند:
1 - غلاتسران این فرقه عبارت بودند از: «علی بن حسکه قمی»، «محمد بن نصیر نمیری»، «حسن بن محمد» معروف به ابن بابا قمی»، «فارس بن حاتم قزوینی» و «قاسم بن یقطین قمی».
«علی بن حسکه» معتقد به الوهیت و ربوبیتحضرت هادی علیه السلام و رسالت و نبوت خود و سقوط همه واجبات و فرایض دینی بود. «محمد بن نصیر نمیری نیز با «ابن حسکه» در مسائل بالا هم عقیده بود، علاوه بر آنکه قائل به تناسخ بود و ازدواج با محارم و همچنین لواط را روا میشمرد. (4)
پیشوای دهم(ع) در برابر افراد یاد شده و عقاید کفر آمیز آنان موضع گرفت و ضمن اظهار بیزاری از آنان چهره پلید ایشان را برای همگان بر ملا کرد و یکی از آنان را که وجودش برای جامعه اسلامی خطرناک بود «مهدور الدم» دانست و فرمان قتلش را صادر کرد.
در پاسخ بعضی شیعیان - که درباره «ابن حسکه» و عقاید باطل او پرسیده بودند - نوشت:
«ابن حسکه - که لعنتخدا بر او باد - دروغ میگوید و من او را در ردیف دوستان خود نمیشناسم، خدای او را لعنت کند، سوگند به خدا، پروردگار، رسول خویش و پیامبران پیش از او را جز به آیین حنیف و نماز و زکات و روزه و حج و ولایت نفرستاد و پیامبر(ص) جز به خدای یکتای بیهمتا دعوت نکرد. ما جانشینان او نیز بندگان خداییم و به او شرک نمیورزیم. اگر او را اطاعت کنیم بر ما رحم خواهد کرد، و چنانچه از فرمانش سرپیچی نماییم گرفتار کیفرش خواهیم شد.
ما بر خدا هیچ حجتی نداریم، بلکه خداست که بر ما و بر تمامی آفریدههایش حجت دارد.
من از کسی که چنین سخنانی میگوید بیزاری میجویم و به سوی خدا از چنین گفتاری پناه میبرم. شما نیز از آنان دوری گزینید و ایشان را در فشار و سختی قرار دهید و چنانچه به یکی از آنها دسترسی پیدا کردید سرش را با سنگ خرد کنید. » (5)
گاهی بدون آنکه از سوی اصحاب پرسش شود نظر خود را نسبتبه افراد یاد شده اعلام میکرد. «محمد بن عیسی» میگوید:
«امام هادی(ع) - بدون آنکه پرسشی از او بشود - برای من نوشت: «خداوند «قاسم بن یقطین» و «علی بن حسکه قمی» را لعنت کند شیطانی در برابر او ظاهر میشود و حرفهای بیاساس و دروغ را بر او القا میکند. » (6)
«نصر بن صباغ» میگوید:
«حسن بن معروف به «ابن بابا» و «محمد بن نصیر نمیری» و «فارس بن حاتم قزوینی» مورد لعن امام هادی علیه السلام قرار گرفتند. » (7)
«فارس بن حاتم» پیشوای «غلات» در مرحلهای از انحراف و گمراهی قرارداشت که امام(ع) دستور قتل او را صادر نمود و برای قاتلش بهشت را تضمین کرد و فرمود:
(«فارس» به اسم من دستبه کارهایی میزند و مردم را فریب میدهد و آنان را به بدعت در دین فرا میخواند. خون او برای هر کس که او را بکشد هدر است. کیست که با کشتن او مرا راحت کند؟ و من در مقابل، بهشت را برای او تضمین میکنم. » (8)
یکی از یاران امام علیه لاسلام فرمان آن حضرت را اجرا نمود و با به هلاکت رساندن «فارس» امام(ع) و جامعه اسلامی را از شر او راحت کرد.
2 - واقفیه، یعنی کسانی که بعد از شهادت موسی بن جعفر علیهما السلام به خاطر یک سلسله انگیزههای نفسانی و دنیوی منکر شهادت آن حضرت شدند و در نتیجه، تن به امامت پیشوای هشتم (ع) ندادند، در پلیدی و خباثت و انحراف از خط امامت کمتر از «غلات» نبودند، از این رو، امام هادی(ع) در برابر آنان نیز موضع گرفت و لعن بر آنان را روا دانست. «ابراهیم بن عقبة» میگوید:
«به امام هادی(ع) نوشتم: فدایتشوم! من از بغض و کینه ممطوره (واقفیه) نسبتبه حق آگاهی دارم، آیا مجاز هستم در قنوت نماز به آنان لعن کنم؟ فرمود: آری. » (9)
3 - صوفیهصوفیان، گروه منحرف دیگری در درون جامعه اسلامی بودند که تحت پوشش زهد و کنارهگیری از دنیا به گمراه کردن تودههای مردم و منحرف کردن آنان از خط امامت مشغول بودند.
پیشوای دهم علیه السلام هم چون نیاکان بزرگوار خود خطر این گروه انحراف را به مسلمان گوشزد کرده آنان را از ارتباط و همنشینی با صوفیان بر حذر داشت. «حسین بن ابیالخطاب» میگوید:
«با امام هادی(ع) در «مسجد النبی» بودم، گروهی از یاران آن حضرت از جمله «ابوهاشم جعفری» نیز به ما پیوستند. در این هنگام جمعی از صوفیه وارد مسجد شده در گوشهای دایره وار نشستند و مشغول ذکر لا اله الا الله» شدند.
امام(ع) رو به اصحاب کرد و فرمود: «به این نیرنگ بازان توجه نکنید، زیرا آنان همنشینان شیاطین و ویران کنندگان پایههای دین هستند برای تن پروری زهد نمایی میکنند و برای شکار کردن مردم ساده لوح شب زندهداری مینمایند. روزگاری را به گرسنگی سپری میکنند تا برای پالان کردن، خری چند را رام کنند. «لا اله الا الله» نمیگویند مگر برای فریب مردم، کم نمیخورند مگر برای پر کردن کاسههای بزرگ و جذب دل ابلهان به سوی خود.
با مردم به املاء خود از دوستی خدا سخن میگویند و آنان را آرام آرام و پنهان در چاره گمراهی میافکنند. وردهایشان، رقص و کف زدن، و ذکرهایشان ترنم و آوازخوانی است. جز یفیهان کسی از آنان پیروی نمیکند و جز بیخردان و احمقان کسی به آنان نمیگرود.
هر کس به دیدار یکی از آنان - چه در زمان حیت او و چه در پس از مرگش - برود چنان است که به دیدار شیطان و بتپرستان رفته باشد. و هر که به فردی از آنان کمک کند مثل آن است که به یزید و معاویه و ابو سفیان کمک کرده باشد. »
یکی از اصحاب پرسید: هر چند معترف به حقوق شما باشد؟
امام(ع) (که انتظار چنین پرسشی را نداشت) با خشتم به وی نگریست و فرمود: «از چنین پرسشی دستبردار! زیرا کسی که معترف به حقوق ما باشد دچار نفیرین ما نمیشود، مگر نمیدانی که آنان پستترین طایفههای صوفیه هستند، در حالی که تمامی صوفیان از مخالفان ما بوده و راهشان با راه ما مغایرت دارد. آنان جز یهود ونصارای این امت نیستند و همانها هستند که سعی در خاموش کردن نور الهی دارند و خداوند نورش را به اتمام خواهد رسانید هر چند کافران را ناپسند آید. » (10)
دیگر تلاشهای فرهنگی
الف - سخنان و یا نوشتههای آن حضرت به منظور اثبات حق و پاسخگویی به شبهات موجود در جامعه.
از مهمترین و عمیقترین آثار فرهنگی پیشوای دهم(ع) رسالهای است که در پاسخ مردم اهواز در موضوع جبر و تفویض نوشته و در آن، ضمن بحث مستدل و مستندی درباره ثقلین (قرآن و عترت) لزوم تمسک به آن دو و آماده کردن ذهن مخاطبین برای درک و پذیرش حقیقتی که حضرت در صدد بیان آن است، به بیان موضوع مورد سؤال - یعنی جبر و تفویض - پرداخته و با بیانی روشن و رسا اعتقاد به هر یک از جبر و تفویض را ابطال و «الامر بین الامرین» را اثبات کرده است. (11)
سخنان آن حضرت در حقیقت توحید، امتناع رؤیتخدا، استحاله تجسیم، استحاله وصف پروردگار به صفتی که محیط بر کنه ذات حق تعالی باشد و. . . از دیگر آثار فرهنگی ارزنده آن امام معصوم است که به منظور روشن کردن حق و زدودن شبهه از افکار مسلمانان القا شده است. (12) به عنوان نمونه، مساله رؤیت و عدم رؤیتخدا در روز قیامت از مسائل حاد و جنجال برانگیز دوران پیشوای دهم(ع) بود، به گونهای که «واثق» خلیفه عباسی وقتی نتوانستبا این پرسش که قرآن مخلوق استیانه، «احمد بن نصر» را که طرح ترور خلیفه را ریخته بود از میان بردارد، پرسش مربوط به رؤیتخدا را در قیامت مطرح کرد و وقتی «احمد» در این زمینه روایتی از پیامبر(ص) خواند، خلیفه همان را بهانه قرار داد و شخصا او را به قتل رساند. (13)
نامه «احمد بن اسحاق» به امام علیه السلام درباره مساله رؤیت و بازگو کردن نظرات و عقاید پراکنده مردم در این موضوع و کسب تکلیف از امام(ع) دلیل دیگری بر حاد بودن این مساله در جامعه اسلامی آن روز است. (14)
ب - شرکت در مجالس مناظره و پاسخگویی به پرسشهای مطرح شده از سوی خلیفه و عمال او.
مجالس بحث و مناظره بین امامان و دانشمندان و سردمداران مکاتب مختلف، میدان مناسبی برای نشر فرهنگ اسلام و زدودن شبهات از اذهان مردم و تبلور چهره اصلی امامتبود.
امام دهم(ع) نیز همچون پدران بزگوارش از این مجالس حد اکثر استفاده را برای اهداف یاد شده نمود و علاوه بر شکست دادن چهرههای علمی مزدوری همچون «یحیی بن اکثم» بسیاری از حقایق را برای مردم روشن کرد.
این جلسات آنچنان روشنگر و برای دستگاه خطرناک و کوبنده بود که یحیی بن اکثم» در پایان یکی از آنها خطاب به متوکل گفت:
«پس از این جلسه و ای پرسشها سزاوار نیست از او درباره مساله دیگری پرسیده شود، زیرا هیچ مسالهای به مشکلی این مسائل نخواهد رسید (با این حال او همه آنها را با دلیل و برهان پاسخ گفت) و آشکار شدن مراتب علم و دانش او موجب تقویتشیعیان خواهد گشت. » (15)
به جز مجالس بحث و مناظره، «متوکل» ناچار میشد در برخی از مشکلات علمی و فقهی که برای حکومتش پیش میآمد به آن حضرت رجوع کند و پاسخ صحیح آنها را بگیرد. اینک چند نمونه:
- متوکل مریض شد، نذر کرد در صورت بهبودی دینارهای زیادی صدقه دهد. پس از بهبودی فقها را جمع کرد و از مقدار دینارهایی که باید صدقه بدهد پرسید. هر کس چیزی گفت. ناچار - با راهنمایی فردی - به امام(ع) متوسل شد. امام(ع) فرمود: «باید هشتاد دینار صدقه بدهد. » وقتی از علت آن پرسید به این آیه استناد کرد: «لقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة» (16) خداوند شما را در موطنهای زیادی یاری کرد. جنگهای رسول خدا را شمردیم به هشتاد مورد رسید.
متوکل از پاسخ و استدلال حضرت خوشحال شد و به فرد راهنما ده هزار درهم پاداش داد. (17)
- مرد نصرانیای را که با زن مسلمانی زنا کرده بود نزد متوکل آوردند تا حد الهی را بر او جاری کند. نصرانی (پیش از اجرای حد) مسلمان شد. «یحیی بن اکثم» گفت: اسلام، جرائم دوران کفر را محو میکند. برخی دیگر گفتند: باید سه حد بخورد. «متوکل» کتبا از امام(ع) کسب تکلیف کرد. حضرت در پاسخ نوشت: «باید تازیانه بخورد تا بمیرد. » نظر امام(ع) مورد انکار دانشمندان قرار گرفت. متوکل از دلیل حکم پرسید. امام(ع) در پاسخ، این آیه را خواند:
«فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین. فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا. » (18)
هنگامی که شدت عذاب ما را دیدند گفتند: به خدای یکتا ایمان آورده و به همه آنچه که شریک خدا میگرفتیم کافر شدیم. اما ایمانشان پس از مشاهده عذاب ما سودی به آنان نبخشید.
متوکل فتوای امام(ع) را پذیرفت و دستور داد فرد نصرانی را با تازیانه بزنند تا بمیرد. (19)
- متوکل کاتب نصرانیای داشت که سخت مورد علاقهاش بود، روی همین جهت او را با کنیه «ابونوح» خطاب میکرد. بعضی کاتبان برای امر اعتراض کرده گفتند: سزاوار نیستبرای کافر کینه قرار داده شود. متوکل از فقهیان استفتا کرد. هر کس نظری داد. استفتایی نیز از امام(ع) کرد. امام در پاسخ بعد از «بسم الله» این آیه را نوشت:
«تبتیدا ابی لهب و تب». (20)
و بدین وسیله به متوکل و فقها فهماند که کنیه قراردادن برای کافر اشکالی ندارد. (21)
پینوشتها:
(1) برای آگاهی بیشتر به تاریخ الاسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ج 4، ص 420 - 566 مراجعه کنید.
(2) سوره انبیاء، آیه 49.
(3) التوحید، شیخ صدوق، ص 224، و معادن الحکمة، ج 2، ص 224.
(4) رجال کشی، جزء 6، ص 520 - 521 ، ردیف 999 و 1000.
(5) همان مدرک، ص 518 - 519، ردیف 997 و وسائل الشیعه، ج 18، ص 554.
(6) همان مدرک، ص 518، ردیف 996.
(7) همان مدرک، ص 520، ردیف 996.
(8) همان مدرک، ص 524، ردیف 1001.
(9) همان مدرک، ص 461، ردیف 879.
(10) سفینة البحار، ج 2، ص 58، روضات الجنات، ج 3، ص 134 - 135 و حدیقة الشیعة، ص 602 - 603.
(11) برای آگاهی از متن این رساله به تحف العقول، ص 338 - 352 مراجعه کنید.
(12) تفصیل سخنان امام(ع) را در زمینههای یاد شده در حیاة الامام علی الهادی(ع) ص 98 - 130، و الاحتجاج، ج 2، ص 449 - 455 مطالعه کنید.
(13) ر. ک. تاریخ طبری، ج 9، ص 135 - 139.
(14) برای آگاهی از نامه به الکافی، ج 1، ص 97 و الاحتجاج، ج 2، ص 449 - 450 و معادن الحکمة، ج 2، ص 221 رجوع کنید.
(15) مناقب، ج 4، ص 405. مشروع پرسشهای «ابن اکثم» و پاسخ آن حضرت در منبع یاد شده، ص 403 - 405 و بحار الانوار، ج 50، ص 165 - 172 آمده است.
(16) سوره توبه، آیه 25.
(17) الاحتجاج، ج 2، ص 453 - 454، مناقب، ج 4، ص 402 و بحار الانوار، ج 50، ص 162 - 163.
(18) سوره غافر، (مؤمن) آیه 84 و 85.
(19) مناقب، ج 4، ص 405 - 406 و بحار الانوار، ج 50، ص 172.
(20) سوره تبت، آیه 1.
(21) ر. ک. حیالاةالامام علی الهادی(ع)، ص 239.