تفسير الميزان
نويسنده:آيةالله رضا استادى
توضيحاتى پيرامون تفسير شريف الميزان تأليف مرحوم سيد محمد حسين طباطبايى (ره)
ابتدا قدرى پيرامون مؤلف اين تفسير صحبت كنيم:
درباره مرحوم علامه (ره) در زمان حيات و بعد از رحلتش، بعنوان شرح حال و بزرگداشت و يادنامه مقالات و كتابهاى زيادى نوشته شده كه همهاش خواندنى است .
آقاى طباطبائى (ره) از بيت اصيل و ريشهدارى هستند. به آنها: طباطبايى، قاضى، شيخ الإسلامى، وهابى يا عبدالوهابى هم مىگويند و به اين چهار عنوان مشهور هستند.
قاضى مىگويند چون بزرگان اين بيت در زمانهاى دور قاضى رسمى بودند.
شيخ الاسلام مىگويند چون چند قرن (از قرن هشتم و نهم) نياكان اينها شيخ الاسلام بودند و به شيخ الاسلامى منصوب مىشدند.
عبدالوهابى يا وهابى مىگويند چون جد چندم آنها، امير عبدالوهاب بوده كه در خاندان آنها از همه معروفتر بوده است .
و طباطبايى مىگويند چون نسبشان مانند بسيارى از سادات به يكى از امام زادهها (طباطبا) [1] مىرسد و به اين مناسبت به آنها طباطبايى مىگويند.
به اين نكته بايد توجه داشته باشيم كه اصالت داشتن و داراى خانواده و بيت ممتاز بودن در شخصيت افراد آن بيت خيلى مؤثر است. اگر دو نفر از هر حيث مساوى باشد ولى يكى مربوط به يك خانواده عادى و ديگرى از يك خانواده اصيل و ممتاز باشد، مسلماً امتياز و شخصيت دومى بيشتر است .
بيت مرحوم علامه طباطبايى (ره) تا شش قرن قبل، همه از اعلام و بزرگان و مؤلفان بوده و علاوه بر موقعيت علمى و اجتماعى، اهل سير و سلوك بودهاند. به طورى كه سر سلسلهشان شايد متهم به صوفى گرى هم شده. كه البته اين اشتباه است وى عارف بوده است. مرحوم علامه طباطبايى و برخى از عمو زادههاى ايشان رسالههايى درشرح حال و معرفى رجال اين بيت علمى نگاشتهاند.
آقاى ميرزا على آقا قاضى (ره) كه از علماء اخلاق معروف است از اين بيت مىباشد .
و هر چه از حيث معنويات درباره علامه طباطبايى (ره) - كه به ايشان قاضى طباطبايى هم گفته مىشد - گفته مىشود، در برادرش - سيد محمد حسن معروف به «الهى» - و پسر عمويش - سيد حسين قاضى - هم هست .
به هر حال از حيث معنويات شخصيت غير قابل انكارى داشت .
از حيث علم و سواد و ملايى، ابتدا لازم است مقدمهاى عرض كنم:
در حوزه ممكن است برخى با سر و صدا به شهرتى برسند و درس پر جمعيتى پيدا كنند از اينرو اينها نمىتواند مشخص شخصيت علمى كسى باشد. بلكه ملاك ملايى و شخصيت علمى داشتن اينست كه أفاضل حوزه را به خود جلب و جذب كند.
اگر كسى در درس خود پنج نفر از افاضل را جلب كرده باشد و در درس شخص ديگر 500 نفر شركت كنند كه نمونه يكى از آن پنج نفر در آن نباشد، بايد بگوييم اولى شخصيت علمى بهتر و بيشترى دارد .
مرحوم علامه طباطبايى (ره) كسى بود كه بسيارى از فضلا را جذب كرده بود در تمام رشتهها: فقه، اصول، فلسفه، عرفان و هيچ فاضلى از شركت در درس او ابا نداشت. با وجود آنكه سابقهاى در قم نداشت و تازه وارد بود، اما همه جلب او شده بودند.
افرادى هم كه ملايى آنها محرز مىشود گاهى نمىتوانند شاگرد تربيت كنند و هستند افرادى كه با سواد هستند ولى حتى نمىتوانند حرفشان را به خوبى انتقال دهند. اما ايشان امتياز تربيت شاگرد را در حد بسيار بالايى داشت. كتابهاى او به خوبى جا باز كرد. فيضهايى كه از او به حوزه و اساتيد و افاضل رسيد بسيار زياد است .
ايشان با تمام خدماتى كه به حوزه علميه و به تفسير و فلسفه و غيره نموده بود، برداشت ماديش از حوزه خيلى خيلى كم بود. تا مدتها خانه ملكى نداشت و اجاره نشين بود در طول مباحثاتى كه با يك پرفسور[2] در تهران داشت و هر 15 روز يك بار به تهران مىرفت، با اتوبوس رفت و آمدش را انجام مىداد. در حاليكه يك شخصيت جهانى بود واقعاً متواضع بود.
نكته ديگر: گاهى شخصيتها با تمام خدماتى كه انجام مىدهند، يك مسألهاى برايشان اتفاق مىافتد كه در نظر برخى از عوام نقطه ضعف محسوب مىشود و بخاطر آن 50 - 60... سال خدمات به حق آنها ناديده گرفته مىشود هر چند كه فى الواقع آن مسأله نقطه ضعف نباشد.
براى آقاى طباطبايى (ره) چنين وضعى پيش نيامد اما در اين اواخر به علت مخالفتى كه با برخى مطالب دكتر شريعتى نمود، مورد اهانت برخى از نادانان قرار گرفت. برخى مىآمدند به او اهانت مىكردند، سؤالات بيجا مىكردند، و احياناً مطالب زنندهاى مىنوشتند.
با اينكه نتيجه حوزه قم و بازدهى آن قبلاً هم خوب بود و كتابهايى مانند «درر» و «صلوة» مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى و آثار مهم ديگرى داشت. اما مرحوم علامه (ره) و افراد ديگر آمدندو در حوزه تحولى ايجاد كردند.
مسأله ديگر: علاقه ايشان به اهل بيت (ع) است. مرحوم سيد حسين قاضى (ره) (پسر عموى ايشان)، هر جمعه در منزل خودمجلس روضه مختصرى برقرار مىكرد. آقاى طباطبايى (ره) هميشه در اين مراسم شركت مىكرد هر جمعه چند ساعت براى روضه و شركت در اين مجلس وقت مىگذاشت. زيارت اهل قبور و حرم او - با اين كثرت مشلغه علمى - ترك نمىشد. در حاليكه بعضىها اين امور را اتلاف وقت مىدانند!
اينهابراى ما درس است كه هر چه جلو مىرويم و بر علممان افزوده مىشود، بايد بيشتر به معنويات بپردازيم.
خصوصيت ديگر ايشان كه از تمام خصوصيات او مهمتر است، استقامت سليقه اوست. در هيچ جا كج سليقگى از او ديده نشده و طورى سخن نگفته كه سوژه به ديگر انديشان بدهد.
بله در مسائل فلسفى ممكن است حرفهايى داشته باشد كه ديگران قبول نكنند و مورد اختلاف باشد كه البته اين هم اقتضاى مباحثات علمى است .
و اينها شايد معلول معنويات ايشان و حالت خضوع و اخلاص ايشان باشد كه باعث شده دركارهاى علمى اينقدر مستقيم و خوش سليقه عمل كند. هر چه نوشته، خوب و مفيد و مستقيم است. و اين مىتواند براى ما خيلى آموزنده باشد.
از نظر عقايد در صدد بود همان عقائد معروف شيعه را با دليل و برهان و آيه مستدل كند و خيلى منطقى و متين و جالب مطرح نمايد.
سيد محمد باقر موسى همدانى (مترجم الميزان) كه خيلى با مرحوم علامه (ره) رفت و آمد داشت، د ركتابش به نام «عقايد اسلامى»، به مناسبتى مكاشفهاى را از مرحوم علامه (ره) نقل كرده است كه در جاهاى ديگر و يادنامهها نديدم. ان شاء الله مراجعه بفرماييد.
متأسفانه در بيت مرحوم قاضى (ره) بعد از علامه طباطبايى كس ديگرى در اين زمينهها رشد نيافته است. مرحوم علامه طباطبايى (ره) دو فرزند ذكور دارند كه اهل علم نيستند.
سيد حسين قاضى عمو زاده ايشان هم دو آقا زاده داشت كه اهل علم نبودند از مرحوم آقاى الهى برادر علامه طباطبايى هم فرزند اهل علمى سراغ نداريم.
مرحوم آية الله سيد محمد على قاضى، امام جمعه شهيد تبريزى - پسر عمومى مرحوم علامه - آقا زادهاى دارند به نام «سيد محمد تقى» اهل علم مىباشد اميد است ان شاء الله بر اين راه بماند و بقية السلف خوبى براى خاندانش باشد.
از كارهايى كه روى الميزان انجام شده است، ترجمه آن مىباشد. ترجمه هر جلد در دو جلد، البته پنج جلد اول الميزان دوبار ترجمه شده است .
پنج جلد اول را اساتيد بزرگوار. آية الله مكارم شيرازى، جناب آقاى مصباح يزدى، جناب آقاى گرامى، جناب آقاى نيرى بروجردى، جناب آقاى شيخ محمد جواد حجتى، ترجمه كردهاند.
و پانزده جلد بعد را جناب آقاى سيد محمد باقر موسوى همدانى ترجمه كردهاند .
به دليل اينكه كتاب خيلى جا باز كرده بود، آقاى موسوى همدانى هم وقت بيشترى و هم رابطه نزديكترى با مرحوم علامه (ره) داشتند، از جلد ششم به بعد را در سى جلد ترجمه نمودند. و بعضى از ناشرين از او خواستند كه چند جلد اول را هم مجدداً ايشان ترجمه كنند كه به يك قلم باشد. اينكار هم انجام شد و الان دورهچهل جلدى ترجمه به قلم ايشان است .
كار ديگرى كه روى الميزان انجام شد، تنظيم فهرستى براى اين كتاب شريف است .
بعد از مرحوم علامه (ره) يادر زمان ايشان فهرستى براى «الميزان» نوشته شد هم به عربى و هم به فارسى. كه فهرست موضوعى بسيار خوبى است و براى محققان بسيار سودمند و لازم است. چون مسائل بسيارى در جاهاى مختلف الميزان مطرح شده است گاهى يك مورد را مىبينيم و از موارد ديگر غافل مىشويم. لذا اين فهرستها بسيار كار ساز خواهد بود. نام اين فهرست «دليل الميزان» و مؤلفش آقاى الياس كلانترى است.
فهرست مهمترى هم تنظيم شده كه به اعلام، امثله، حديث، آيه... اشاره دارد و در سه جلد چاپ شده است .
جزوههايى هم وجود دارد كه بحثها و موضوعاتى از الميزان را تقطيع و جداگانه چاپ كردهاند كه اين هم كار بسيار خوبى است .
و البته نسبت به ساير كتابها ايشان هم كارهايى انجام شدهاز جمله «روش رئاليسم» كه آية الله مطهرى (ره) و آية الله سبحانى روى آن كار كردهاند، رساله «ولايت» ايشان ترجمه به فارسى شده است، روى كتاب «وحى يا شعور مرموز» آية الله مكارم كار كردند، جناب آقاى فقهى «سيرة النبي» ايشان را تكميل و ترجمه كردند.
كار بسيار خوب ديگرى كه روى «الميزان» شده كتابى استبه نام «الطباطبايى و منهجه فى تفسير الميزان» نوشته جناب آقاى على أوسى سلمه الله .
خود نويسنده مىگويد: و قدوضعت البحث على ثلاثة أبواب و خاتمة:
ففى الباب الاول تناولت عصر الطباطبايى و حياته و ثقافته. و هو على ثلاثة فصول: الفصل الاول تعرضت لبيان عصر الطباطبايى. الفصل الثانى حياته و ثقافته. الفصل الثالث تكلمت عن المصادر التى اعتمد عليها الطباطبايى فى تفسير الميزان و هى مصادره التفسيرية و كتب اللغة و مصادر الحديثية و مصادر متنوعة التاريخية و المعارف العامة و الجرائد و المجلات.
135 كتاب حديثى معرفى كرده است كه الميزان از آنها استفاده نموده است .
پنج مجله و روزنامه كه گاه گاهى در تفسير از اين مجلات مطلبى نقل شده است .
چهار يا پنج دائرة المعارف كه مرحوم علامه (ره) به اينها عنايت داشته است .
22 كتاب تاريخى به عنوان مصدر بحثهاى تاريخى الميزان معرفى كرده است .
چند كتاب ازكتب مقدسه يهود و نصارى كه مرحوم علامه (ره) براى مقايسه عقايد و اقوال به آنها نظر داشته است .
از حيث مطالب تفسيرى كه خيلى لازم بود مصادرش معرفى شود، ايشان نام 22 تفسير را نام مىبرد. يعنى هر جا مرحوم علامه (ره) اسم تفسيرى را برده است، ايشان آن را به عنوان مصدر يادداشت و سپس همه را يكجا ياد كرده است .
اما لازم بود علاوه بر اين، جاهايى كه مرحوم علامه (ره) با «قيل»، يك قولى را بيان مىنمايند، صاحب آن «قيل» مشخص شود. كه ايشان اين كار را نكرده است .
تفاسيرى كه ايشان نام برده است: مفردات راغب، تفسير فخر رازى، تفسير مجمع البيان،تفسير ابن عباس، تفسير كشاف، تفسير طبرى، تفسير بيضاوى، تفسير أبى السعود، تفسير درالمنثور، تفسير روح المعانى، الجواهر (طنطاوى)، المنار، تفسير برهان، تفسير صافى، تفسير نعمانى، تفسير قمى، تفسير نور الثقلين، برخى از آيات الاحكامها.
به نظر مىرسد عمده مراجعه مرحوم علامه (ره) در روايات به درالمنثور و نورالثقلين بود و اين دو كتاب هم از كتب حديث ديگر نقل مىكنند و آقاى اوسى مصادر آن دو كتاب را هم شمرده است كه 135 كتاب شده است. والا اينكه مىگويد به 135 كتاب حديثى مراجعه كرده شايد در واقع به 10 كتب مراجعه كرده باشد و بقيهاش ازمصادر آن كتابها باشند.
در لغت هم مىگويد به اين كتب مراجعه مىكرده است:
صحاح اللغة ،المصباح المنير، قاموس اللغة، لسان العرب، المزهر فى علوم اللغة .
و اما فى الباب الثانى: فقد تكلمت فيه عن منهج الطباطبايى فى تفسيره و وضعته على ثلاثة فصول: الفصل الاول: نظرة فى مناهج المفسرين. الفصل الثانى: تكلمت عن الجانب الاثرى فى الميزان، الفصل الثالث: تناولت الجانب العقلى فى الميزان.
و اما الباب الثالث: فقد تكلمت فيه عن جملة من علوم القرآن و العقائد فى الميزان.
انصافا ً كتاب جناب آقاى اوسى كتاب بسيار خوبى است و با يك نظم طبيعى خوبى از عهده اين كار بر آمده است .
در اواخر كتاب هم نوشته كه از علامه طباطبائى شرح حالى خواستم و ايشان هم نوشت و برايم فرستاد (و خط خود آقا را چاپ كرده است) اين شرح حال راظاهراً در سال 1399 (تقريباً) نوشته است .
در اين شرح حال اشتباهى رخ داده و آقاى اوسى هم روى آن تكيه كرد و آن اين است كه برخى از كتبى كه عربى است، در شمار كتب فارسى آمده است .
مىنويسد: من مؤلفاته بالعربية: تفسير الميزان فى عشرين مجلدا و بداية الحكمة ونهاية الحكمة و رسالة فى البرهان و رسالة فى المغالطة و رسالة فى التحليل و رسالة فى التركيب و رسالة فى الاعتبارات و رسالة فى النبوات و رسالة فى الاسماء و الصفات و رسالة فى الانسان قبل الدنيا و رسالة فى الانسان فى الدنيا و رسالة فى الانسان بعد الدنيا و رسالة الولاية. و من مؤلفاته بالفارسية: اصول فلسئفه، شيعه در اسلام، قرآن در اسلام، مصاحبات پرفسور، رساله علم الامام، حاشية كفاية الاصول، رسالة فى الاعجاز، حاشية الاسفار.
حاشيه كفايه و حاشيه اسفار را كه عربى است از تأليفات فارسى شمرده است .
جناب آقاى على الاوسى هم در كتابش اين مسأله را مطرح مىكند و سخن اولش اين است كه اين روش چيزى نيست كه آنرا مرحوم علامه (ره) ابداع كرده باشد، و در طول 14 قرن گذشته اين روش را نداشته باشد و او اين روش را آورده باشد.
سپس ايشان چند نمونه از تفسيرهاى قبلى را نقل مىكند كه اين روش را داشتهاند:
نمونه اول از پيامبر (ص): كه آيهاى را معنا كردند و شاهد آن را از آيه ديگر بيان فرمودند:
فسر الرسول الاعظم قوله تعالى: «ولم يلبسوا ايمانهم بظلم» انعام /82، لم يلبسوا ايمانهم بالشرك و استدل بقوله تعالى: «ان الشرك لظلم عطيم» لقمان 13/.
نمونه دوم از حضرت على (علیه السلام) كه فرمودند: «القرآن يشهد بعضه ببعض»، «القرآن يفسر بعضه بعضاً».
نمونه سوم از ابن عباس: كه آيهاى را مطرح و معنا كرد: «قالوا ربنا أمتنا اثنتين و احييتنا اثنتين» و آيه زير را به عنوان شاهد ذكر كرد: «كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم»، دو اماته و دو احياء آنجا را به اينجا تطبيق كرد كه اين آيه مىتواند تفسير آن باشد.
نمونه ديگر: مرحوم طبرسى (ره) در مجمع البيان در تفسير «هل اتاك فتغشى وجوههم النار» را شاهد آورده است .
زمخشرى گويد: أسد المعانى لايات القرآن ما دل عليه القرآن .
پس معلوم مىشود براى مفسرانى مثل زمخشرى، اين روش مطرح و مورد قبول بوده است .
ابن تيميه (قرن 8) مىگويد: أصح الطرق فى التفسير أن يفسر القرآن بالقرآن.
پس روش مرحوم طباطبايى (ره) يك روش ابداعى نبوده و پيشتر هم وجود داشته است. اما بايد توجه داشت كه آن بودن با اين كار ايشان خيلى فاصله دارد.
و قبل از پيامبر (صلی الله علیه واله) و حضرت امير (علیه السلام) و ديگران خود قرآن مىفرمايد كه من محكم و متشابه دارم. بايد متشابهات را به محكمات ارجاع دهيد و تفسير متشابه به محكم همان تفسير قرآن به قرآن است.
اما چرا تفسير ايشان را مىگويند قرآن به قرآن و چرا مؤلف آن مىگويد كه تفسير من، قرآن به قرآن است؟ براى اينكه ايشان عنايت بسيار فراوانى روى اين روش داشته است اما در تفاسير ديگر شايد چند مورد بيشتر پيدا نكنيم كه از اين روش استفاده كرده باشند. بناى تفسير الميزان بر اين است كه در هرآيه اين روش پياده شود.
پس اين روش سابقه داشته وايشان اين كار سابقهدار را دنبال كرده است. اما چون به اين طريق خيلى پاى بند بوده است، تفسير ايشان به اين عنوان معروف شده است .
جناب آقاى على الاوسى مىگويد مرحوم علامه (ره) در تفسير اين كارها را انجام داده است:
1- الاستعانة ببعض آى القرآن لبيان معنى مجمل مبهم فى الاية. (براى اين تيتر مثالهايى زده است): «قل يا أهل الكتاب لستم على شىء حتى تقيموا التورات و الانجيل» و أراد المفسر أن يبين معنى «لستم عل شىء» لما فيها من غموض ولا حتمالها عدة معان تحتاج الى نظر و تدبر...
«انا سنلقى عليك قولا ثقيلاً»، «لو أنزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله»... يك گروه از آيات را مطرح كرده و توانسته به كمك آنها آيه اول را از ابهام و اجمال بيرون آورد.
2- ذهب المفسر احيانا الى معنى واحد من المعانى المطروحة فى الاية بقرائن مستفادة من الاية نفسها.
در تفاسير سابق اينطور بود كه درباره آيهاى، دو سه معنا گفته مىشد، احتمالات را نقل مىكردند بدون اينكه ترجيحى بدهند. حتى تفاسير خوب ما هم اينطور بود، شايد به خاطر اينكه احتياط كرده باشند و تفسير به رأى نشود.
اما امتياز الميزان اين است كه يكى ا ز آن چند معنى آيه را با كمك آيات ترجيح داده و مقصود را روشن مىنمايد.
مثلاً در آيه: «اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة» مراد از خليفه چيست؟ آيا خليفه بشر يا خليفه خدا؟: اختار المفسر أن تكون الخلافة لله تعالى و ليست الخلافة لنوع من الموجود الارضى «اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح ثم جعلنا كم خلائف فى الارض».
آياتى را كه خليفه داشته آورده و به ضميمه آيه مورد بحث توانسته يكى از چند احتمال موجود در آيه را ترجيح دهد.
3- واحياناً يستعين المفسر ببعض الايات زيادة فى ايضاح المعنى و استشراقاً للمراد.
فرض كنيد يك آيه را هم الميزان و هم طبرسى (ره) هر دو تفسير و يكسان معنى كردهاند و هر دو هم شاهد آوردهاند ولى شاهد الميزان برخى از آيات است كه خيلى معنى را روشن مىكند و موجب اطمينان مىگردد.
4- الاستعانة بقرآن الكريم لتعيين مصطلح معين يرد فى بعض آياته.
اصطلاحات دينى و قرآنى را با كمك آيات توضيح مىدهد. موضوعاتى مثل: استجابت دعا، توحيد توبه، رزق، بركت، جهاد، احباط...
5- التفسير الموضوعى .
در قرن گذشته رسم نبوده است كه آيات يك موضوع را كنار هم بگذارند و جمع بندى و نتيجهگيرى كنند، اما مرحوم علامه (ره) اين كار را كرده است و با استفاده از آيات يك سلسله از موضوعات را تحقيق كرده كه اين هم يك نوع تفسير قرآن به قرآن است. مثلاً كل آيات مربوط به احباط را جمع كرده و نتيجه مىگيرد كه معنى احباط در قرآن اين است. يكى از امتيازات مهم الميزان قصص قرآن آن است. در قرآن نام 26 - 25 نفر از انبياء آمده است. مثلاً نام «موسى» در موارد متعددى آمده است و نداريم تفسيرى كه در گذشته كل آيات مربوط به او را جمع و مورد تحقيق و بررسى قرار داده باشد[4]. امتياز تفسير الميزان اين است كه باى داستان موسى آيات داستان حضرت موسى (ع) را من البدو الى الختم با نظام خيلى خوبى جمع و تفسير و نتيجهگيرى كرده است. و براى دانستن قصص انبيا، كار ايشان بهترين مصدر است. علاوه بر اينكه كتب عهدين را هم با قرآن مقايسه نموده و موارد تحريفى آنها را مشخص مىكند. پس از مصاديق تفسير قرآن به قرآن، تفسير موضوعى است .
آقاى اوسى گفته كه گاهى مرحوم علامه (ره) از بحث تفسيرى خارج شده است. گوشههاى از بعضى قصص را دنبال كرده است كه جنبه تاريخى دارد. البته در اين موارد هم جاى شبهه و حرفهاى باطل بوده است و علامه طباطبايى (ره) براى رد آنها اين بحثها را دنبال كرده است .
از سخنان بكر علامه طباطبايى (ره) اين است كه قرآن فقط آن قسمتهايى از قصه را مطرح مىكند كه به در د مردم بخورد و آموزنده باشد و بقيه را نمىآورد. خود مرحوم علامه (ره) هم بيش از مقدارى كه قرآن فرموده، متعرض نمىشوند و هر جا كه دنبال كردهاند براى رفع شبهات و اشتباهات بوده است .
تفسير سبكها و منهجهايى دارد. يكى از آنها، بيان تأويل و باطن است و در روايات تأويل و بيان باطن هم هست، مرحوم علامه طباطبايى (ره) در عين اينكه از آن روايات و تأويلات استفاده كرده است. اما امتياز تفسيرش اين است كه رنگ تفسير تأويلى و عرفانى ندارد. كه فقط در يك محيط خاصى و براى برخى افراد مفيد و مورد استفاده باشد در عين حاليكه مرحوم علامه (ره) خودش يك عارف و فيلسوف بود ولى نگذاشته تفسيرش از تفسير قرآن قابل فهم خارج شود و رنگ فلسفى و عرفانى به خود بگيرد.
ايشان در اول الميزان تصريح كرده است كه قرآن مىفرمايد: «لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً» يعنى قرآن مىفرمايد من قابل فهم هستم، مردم مىتوانند آيات مرا بخوانند و ببينند كه آيات با هم هماهنگ است. و ايشان اين خصوصيت را در تفسير حفظ كرده است. اگر هم جايى از روايات تأويلى استفاده كرده است، موارد مخصوصى است كه بعنوان بحث جنبى است نه اينكه به كتاب رنگ تأويلى دهند.
تذكر ديگر كه آقاى اوسى داده است و متمم بحث گذشته مىباشد اين است كه:
مرحوم علامه طباطبايى (ره) از همان اول فرموده است كه من مىخواهم قرآن را به قرآن تفسير كنم و نيز قرآن را به روايات .
در تفسيرهايى كه از روايات استفاده مىكردند غالباً مفسر روايات مختلف و متعارض با هم را مىنوشته ورّد مىشده است. اما ايشان به كمك تفسير آيه به آيه تكليف روايات را هم مشخص كرده است. هر روايتى كه با تفسير مستفاد از آيه مىساخته، آن را كنار آيه گذاشته است و روايات ديگرى كه با آيه سازگار نبوده، يا ذكر نكرده است يا اگر قابل توجيه بوده توجيه كرده و يا اگر نادرستى آن روشن بوده آن را نقل و رد كرده است .
مثلاً راجع به فرزندان آدم (ع) كه آيا با هم ازدواج كردند يا طور ديگر؟ روايات دو گونه است و متناقض، يك دسته از روايات مىگويند با هم ازدواج كردهاند، و دسته ديگر اين كار را تقبيح مىكنند و مىگويند حيوان اين كار را نمىكند چه برسد به انسان. روايات متناقض است. ولى ايشان به كمك آيات ديگر تكليف اين روايات را هم روشن مىكند. و مىفرمايد از ظاهر آيات استفاده مىشود نسل كنونى بشر به اين دو نفر منتهى مىشود و سومى در كار نبوده است و اين يك حكم تشريعى است كه ممكن است يك دوره حرام باشد و يك دوره حرام نباشد.
شايد اين حرف ايشان را هم برخى قبول نكنند ولى منظور اين است كه دو دسته روايات را مطرح و با استفاده از آيات به اين نتيجه مىرسند كه يك دسته از آن روايات با ظاهر قرآن مىسازد و دسته ديگر را بايد رد كرد. طبق فرموه معصومين (ع) كه روايات ما اگر موافق قرآن بود اخذ كنيد و اگر نبود طرح كنيد، عمل كرده است.
يا مثلاً درباره گناه انبياء، از كنار هم گذاشتن آيات، عصمت آنان را استفاده كرده است و در مورد رواياتى كه بخواهد گناهى براى يكى از انبياء ثابت كند، مىفرمايد كه اين روايت باطل است زيرا با قرآن مخالف است .
مطلب ديگر: علامه (ره) در تفسير آيه به آيه خيلى به سياق توجه داشته است. آقاى اوسى، شواهد زيادى در اين رابطه آورده است كه به سياق تمسك كرده است و اصولاً كسى كه مىخواهد اين روش تفسيرى را داشته باشد، تمسك به سياق آيات يكى از ابزار كار او است .
مرحوم علامه (ره) در ارتباط آيات به هم صاحب نظر است. و آيات را تقسيم مىكند، (كه البته ممكن است كسى هم قبول نداشته باشد) مثلاً هشت آيه را يك جا مطرح و چند صفحه دربارهاش بحث مىكند، بعد يك آيه را، بعد چند آيه را يعنى ايشان به علت انس و تسلطش بر قرآن به ذهنش مىآيد كه ان چند آيه بايد با هم باشد و آن يك آيه بايد به تنهايى مطرح شود.
تفسير «مجمع البيان» كه يك سوره را تقسيم مىكند و چند آيه چند آيه بحثمى نمايد كارى به سياق ندارد. اما تقسيم كردن آيات در الميزان به دلالت سياق صورت گرفته است .
مثلا ً مرحوم علامه (ره) مىفرمايد سوره «هل أتى» را كه مىخوانم مىفهمم كه از اول تا آخر يك جا نازل شده است ولى سوره ديگر را كه مىخوانم مىفهمم كه در چند قسمت نازل شده است .
ايشان اسم اين را سياق گذاشته كراراً مىفرمايد كه سياق آيه دلالت بر اين مطلب دارد...
مطلب ديگرى كه جناب آقاى اوسى يادآوردى كرده اينكه: مرحوم علامه (ره) به جاى اينكه روايت فضايل خواندن هر سوره را بگويد - كه بعضى از آنها هم جعلى است - مطالب و اهداف هر سوره را عنوان مىكند. كه اين هم مىتواند كمك سياق باشد. كه اگر اين سوره شش مطلب را تعقيب مىكند پس آياتش شش گروه مىشود.
در رابطه با حروف مقطعه اقوال زيادى است. مرحوم علامه طباطبايى (ره) نظر خاصى دارند كه سابقهاى نداشته است. مىفرمايد: وقتى يك سوره با حروف مقطعه «الم» شروع شده باشد، سوره ديگر با «المص» و سوره ديگر با «ص»، اشاره به اين است كه مطالب سوره «الم» و «ص» در «المص» وجود دارد.
ايشان مىفرمايد كه اين حروف مىتواند اشاره به اين مطلب باشد.
البته اين يك اظهار نظر ذوقى است كه بايد بيشتر دربارهاش بررسى و تحقيق شود.
مثلاً «كهيعص» و «يس» كه در «ي» مشترك هستند قسمتى از مطالب «يس» بايد در «كهيعص» وجود داشته باشد است .
بحث ديگرى كه در اين كتاب عنوان شده است: موقفه من أقوال الصحابة و التابعين. كه با گفتار اين دو گروه در تفسير چگونه برخورد شده است؟ پاسخ خيلى روشن است وقتى روايات منسوب به اهل بيت (ع) را با آيات مقايسه مىكند، در اينجا هم به طريق اولى اين كار را انجام مىدهد. هر چه از آنها نقل شده را گاهى مىآورد و مىفرمايد درست نيست چون با آيات نمىسازد.
بحث ديگر: موقفه مع الاسرائيليات: رفضه للاسرائيليات؛ روايات اسرائيليات - كه خيلى از آن هم در قصص قرآن مطرح است - را رفض و ترك كرده است .
يكى از شاگردان مرحوم علامه (ره) - كه از فضلا هم بود - جزوهاى در رد الميزان نوشت با عنوان «حول الميزان» اين رساله ردى است بر برخى مطالب فلسفى الميزان .
يعنى آن آقا، از طلبههايى بود كه به فلسفه نظر مثبتى نداشت .
و چون بعضى مطالب فلسفى در رابطه با موضوعاتى مثل معاد و... در الميزان وجود داشت، كه مورد قبول او نبود اين رساله را تنظيم و منتشر ساخت. به هر حال مسايل فلسفى مخالف دارد و نوشتن آن رد از اين جهت بود كه چرا چنين مطالب فلسفى كه مورد قبول برخى علما نيست در الميزان مطرح شده است. والا خود الميزان وجنبههاى تفسيرى آن را كسى نقد نكرده است. زيرا الميزان در طول بيست سال تأليف شده و كتابى نيست كه سرسرى نگاشته شده باشد تا به آسانى مورد نقد قرار گيرد. [5]
ابتدا قدرى پيرامون مؤلف اين تفسير صحبت كنيم:
درباره مرحوم علامه (ره) در زمان حيات و بعد از رحلتش، بعنوان شرح حال و بزرگداشت و يادنامه مقالات و كتابهاى زيادى نوشته شده كه همهاش خواندنى است .
آقاى طباطبائى (ره) از بيت اصيل و ريشهدارى هستند. به آنها: طباطبايى، قاضى، شيخ الإسلامى، وهابى يا عبدالوهابى هم مىگويند و به اين چهار عنوان مشهور هستند.
قاضى مىگويند چون بزرگان اين بيت در زمانهاى دور قاضى رسمى بودند.
شيخ الاسلام مىگويند چون چند قرن (از قرن هشتم و نهم) نياكان اينها شيخ الاسلام بودند و به شيخ الاسلامى منصوب مىشدند.
عبدالوهابى يا وهابى مىگويند چون جد چندم آنها، امير عبدالوهاب بوده كه در خاندان آنها از همه معروفتر بوده است .
و طباطبايى مىگويند چون نسبشان مانند بسيارى از سادات به يكى از امام زادهها (طباطبا) [1] مىرسد و به اين مناسبت به آنها طباطبايى مىگويند.
به اين نكته بايد توجه داشته باشيم كه اصالت داشتن و داراى خانواده و بيت ممتاز بودن در شخصيت افراد آن بيت خيلى مؤثر است. اگر دو نفر از هر حيث مساوى باشد ولى يكى مربوط به يك خانواده عادى و ديگرى از يك خانواده اصيل و ممتاز باشد، مسلماً امتياز و شخصيت دومى بيشتر است .
بيت مرحوم علامه طباطبايى (ره) تا شش قرن قبل، همه از اعلام و بزرگان و مؤلفان بوده و علاوه بر موقعيت علمى و اجتماعى، اهل سير و سلوك بودهاند. به طورى كه سر سلسلهشان شايد متهم به صوفى گرى هم شده. كه البته اين اشتباه است وى عارف بوده است. مرحوم علامه طباطبايى و برخى از عمو زادههاى ايشان رسالههايى درشرح حال و معرفى رجال اين بيت علمى نگاشتهاند.
آقاى ميرزا على آقا قاضى (ره) كه از علماء اخلاق معروف است از اين بيت مىباشد .
و هر چه از حيث معنويات درباره علامه طباطبايى (ره) - كه به ايشان قاضى طباطبايى هم گفته مىشد - گفته مىشود، در برادرش - سيد محمد حسن معروف به «الهى» - و پسر عمويش - سيد حسين قاضى - هم هست .
به هر حال از حيث معنويات شخصيت غير قابل انكارى داشت .
از حيث علم و سواد و ملايى، ابتدا لازم است مقدمهاى عرض كنم:
در حوزه ممكن است برخى با سر و صدا به شهرتى برسند و درس پر جمعيتى پيدا كنند از اينرو اينها نمىتواند مشخص شخصيت علمى كسى باشد. بلكه ملاك ملايى و شخصيت علمى داشتن اينست كه أفاضل حوزه را به خود جلب و جذب كند.
اگر كسى در درس خود پنج نفر از افاضل را جلب كرده باشد و در درس شخص ديگر 500 نفر شركت كنند كه نمونه يكى از آن پنج نفر در آن نباشد، بايد بگوييم اولى شخصيت علمى بهتر و بيشترى دارد .
مرحوم علامه طباطبايى (ره) كسى بود كه بسيارى از فضلا را جذب كرده بود در تمام رشتهها: فقه، اصول، فلسفه، عرفان و هيچ فاضلى از شركت در درس او ابا نداشت. با وجود آنكه سابقهاى در قم نداشت و تازه وارد بود، اما همه جلب او شده بودند.
افرادى هم كه ملايى آنها محرز مىشود گاهى نمىتوانند شاگرد تربيت كنند و هستند افرادى كه با سواد هستند ولى حتى نمىتوانند حرفشان را به خوبى انتقال دهند. اما ايشان امتياز تربيت شاگرد را در حد بسيار بالايى داشت. كتابهاى او به خوبى جا باز كرد. فيضهايى كه از او به حوزه و اساتيد و افاضل رسيد بسيار زياد است .
ايشان با تمام خدماتى كه به حوزه علميه و به تفسير و فلسفه و غيره نموده بود، برداشت ماديش از حوزه خيلى خيلى كم بود. تا مدتها خانه ملكى نداشت و اجاره نشين بود در طول مباحثاتى كه با يك پرفسور[2] در تهران داشت و هر 15 روز يك بار به تهران مىرفت، با اتوبوس رفت و آمدش را انجام مىداد. در حاليكه يك شخصيت جهانى بود واقعاً متواضع بود.
نكته ديگر: گاهى شخصيتها با تمام خدماتى كه انجام مىدهند، يك مسألهاى برايشان اتفاق مىافتد كه در نظر برخى از عوام نقطه ضعف محسوب مىشود و بخاطر آن 50 - 60... سال خدمات به حق آنها ناديده گرفته مىشود هر چند كه فى الواقع آن مسأله نقطه ضعف نباشد.
براى آقاى طباطبايى (ره) چنين وضعى پيش نيامد اما در اين اواخر به علت مخالفتى كه با برخى مطالب دكتر شريعتى نمود، مورد اهانت برخى از نادانان قرار گرفت. برخى مىآمدند به او اهانت مىكردند، سؤالات بيجا مىكردند، و احياناً مطالب زنندهاى مىنوشتند.
با اينكه نتيجه حوزه قم و بازدهى آن قبلاً هم خوب بود و كتابهايى مانند «درر» و «صلوة» مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى و آثار مهم ديگرى داشت. اما مرحوم علامه (ره) و افراد ديگر آمدندو در حوزه تحولى ايجاد كردند.
مسأله ديگر: علاقه ايشان به اهل بيت (ع) است. مرحوم سيد حسين قاضى (ره) (پسر عموى ايشان)، هر جمعه در منزل خودمجلس روضه مختصرى برقرار مىكرد. آقاى طباطبايى (ره) هميشه در اين مراسم شركت مىكرد هر جمعه چند ساعت براى روضه و شركت در اين مجلس وقت مىگذاشت. زيارت اهل قبور و حرم او - با اين كثرت مشلغه علمى - ترك نمىشد. در حاليكه بعضىها اين امور را اتلاف وقت مىدانند!
اينهابراى ما درس است كه هر چه جلو مىرويم و بر علممان افزوده مىشود، بايد بيشتر به معنويات بپردازيم.
تواضع علمى علامه (ره):
خصوصيت ديگر ايشان كه از تمام خصوصيات او مهمتر است، استقامت سليقه اوست. در هيچ جا كج سليقگى از او ديده نشده و طورى سخن نگفته كه سوژه به ديگر انديشان بدهد.
بله در مسائل فلسفى ممكن است حرفهايى داشته باشد كه ديگران قبول نكنند و مورد اختلاف باشد كه البته اين هم اقتضاى مباحثات علمى است .
و اينها شايد معلول معنويات ايشان و حالت خضوع و اخلاص ايشان باشد كه باعث شده دركارهاى علمى اينقدر مستقيم و خوش سليقه عمل كند. هر چه نوشته، خوب و مفيد و مستقيم است. و اين مىتواند براى ما خيلى آموزنده باشد.
از نظر عقايد در صدد بود همان عقائد معروف شيعه را با دليل و برهان و آيه مستدل كند و خيلى منطقى و متين و جالب مطرح نمايد.
سيد محمد باقر موسى همدانى (مترجم الميزان) كه خيلى با مرحوم علامه (ره) رفت و آمد داشت، د ركتابش به نام «عقايد اسلامى»، به مناسبتى مكاشفهاى را از مرحوم علامه (ره) نقل كرده است كه در جاهاى ديگر و يادنامهها نديدم. ان شاء الله مراجعه بفرماييد.
متأسفانه در بيت مرحوم قاضى (ره) بعد از علامه طباطبايى كس ديگرى در اين زمينهها رشد نيافته است. مرحوم علامه طباطبايى (ره) دو فرزند ذكور دارند كه اهل علم نيستند.
سيد حسين قاضى عمو زاده ايشان هم دو آقا زاده داشت كه اهل علم نبودند از مرحوم آقاى الهى برادر علامه طباطبايى هم فرزند اهل علمى سراغ نداريم.
مرحوم آية الله سيد محمد على قاضى، امام جمعه شهيد تبريزى - پسر عمومى مرحوم علامه - آقا زادهاى دارند به نام «سيد محمد تقى» اهل علم مىباشد اميد است ان شاء الله بر اين راه بماند و بقية السلف خوبى براى خاندانش باشد.
توضيحاتى پيرامون تفسير شريف الميزان:
از كارهايى كه روى الميزان انجام شده است، ترجمه آن مىباشد. ترجمه هر جلد در دو جلد، البته پنج جلد اول الميزان دوبار ترجمه شده است .
پنج جلد اول را اساتيد بزرگوار. آية الله مكارم شيرازى، جناب آقاى مصباح يزدى، جناب آقاى گرامى، جناب آقاى نيرى بروجردى، جناب آقاى شيخ محمد جواد حجتى، ترجمه كردهاند.
و پانزده جلد بعد را جناب آقاى سيد محمد باقر موسوى همدانى ترجمه كردهاند .
به دليل اينكه كتاب خيلى جا باز كرده بود، آقاى موسوى همدانى هم وقت بيشترى و هم رابطه نزديكترى با مرحوم علامه (ره) داشتند، از جلد ششم به بعد را در سى جلد ترجمه نمودند. و بعضى از ناشرين از او خواستند كه چند جلد اول را هم مجدداً ايشان ترجمه كنند كه به يك قلم باشد. اينكار هم انجام شد و الان دورهچهل جلدى ترجمه به قلم ايشان است .
كار ديگرى كه روى الميزان انجام شد، تنظيم فهرستى براى اين كتاب شريف است .
بعد از مرحوم علامه (ره) يادر زمان ايشان فهرستى براى «الميزان» نوشته شد هم به عربى و هم به فارسى. كه فهرست موضوعى بسيار خوبى است و براى محققان بسيار سودمند و لازم است. چون مسائل بسيارى در جاهاى مختلف الميزان مطرح شده است گاهى يك مورد را مىبينيم و از موارد ديگر غافل مىشويم. لذا اين فهرستها بسيار كار ساز خواهد بود. نام اين فهرست «دليل الميزان» و مؤلفش آقاى الياس كلانترى است.
فهرست مهمترى هم تنظيم شده كه به اعلام، امثله، حديث، آيه... اشاره دارد و در سه جلد چاپ شده است .
جزوههايى هم وجود دارد كه بحثها و موضوعاتى از الميزان را تقطيع و جداگانه چاپ كردهاند كه اين هم كار بسيار خوبى است .
و البته نسبت به ساير كتابها ايشان هم كارهايى انجام شدهاز جمله «روش رئاليسم» كه آية الله مطهرى (ره) و آية الله سبحانى روى آن كار كردهاند، رساله «ولايت» ايشان ترجمه به فارسى شده است، روى كتاب «وحى يا شعور مرموز» آية الله مكارم كار كردند، جناب آقاى فقهى «سيرة النبي» ايشان را تكميل و ترجمه كردند.
كار بسيار خوب ديگرى كه روى «الميزان» شده كتابى استبه نام «الطباطبايى و منهجه فى تفسير الميزان» نوشته جناب آقاى على أوسى سلمه الله .
خود نويسنده مىگويد: و قدوضعت البحث على ثلاثة أبواب و خاتمة:
ففى الباب الاول تناولت عصر الطباطبايى و حياته و ثقافته. و هو على ثلاثة فصول: الفصل الاول تعرضت لبيان عصر الطباطبايى. الفصل الثانى حياته و ثقافته. الفصل الثالث تكلمت عن المصادر التى اعتمد عليها الطباطبايى فى تفسير الميزان و هى مصادره التفسيرية و كتب اللغة و مصادر الحديثية و مصادر متنوعة التاريخية و المعارف العامة و الجرائد و المجلات.
135 كتاب حديثى معرفى كرده است كه الميزان از آنها استفاده نموده است .
پنج مجله و روزنامه كه گاه گاهى در تفسير از اين مجلات مطلبى نقل شده است .
چهار يا پنج دائرة المعارف كه مرحوم علامه (ره) به اينها عنايت داشته است .
22 كتاب تاريخى به عنوان مصدر بحثهاى تاريخى الميزان معرفى كرده است .
چند كتاب ازكتب مقدسه يهود و نصارى كه مرحوم علامه (ره) براى مقايسه عقايد و اقوال به آنها نظر داشته است .
از حيث مطالب تفسيرى كه خيلى لازم بود مصادرش معرفى شود، ايشان نام 22 تفسير را نام مىبرد. يعنى هر جا مرحوم علامه (ره) اسم تفسيرى را برده است، ايشان آن را به عنوان مصدر يادداشت و سپس همه را يكجا ياد كرده است .
اما لازم بود علاوه بر اين، جاهايى كه مرحوم علامه (ره) با «قيل»، يك قولى را بيان مىنمايند، صاحب آن «قيل» مشخص شود. كه ايشان اين كار را نكرده است .
تفاسيرى كه ايشان نام برده است: مفردات راغب، تفسير فخر رازى، تفسير مجمع البيان،تفسير ابن عباس، تفسير كشاف، تفسير طبرى، تفسير بيضاوى، تفسير أبى السعود، تفسير درالمنثور، تفسير روح المعانى، الجواهر (طنطاوى)، المنار، تفسير برهان، تفسير صافى، تفسير نعمانى، تفسير قمى، تفسير نور الثقلين، برخى از آيات الاحكامها.
به نظر مىرسد عمده مراجعه مرحوم علامه (ره) در روايات به درالمنثور و نورالثقلين بود و اين دو كتاب هم از كتب حديث ديگر نقل مىكنند و آقاى اوسى مصادر آن دو كتاب را هم شمرده است كه 135 كتاب شده است. والا اينكه مىگويد به 135 كتاب حديثى مراجعه كرده شايد در واقع به 10 كتب مراجعه كرده باشد و بقيهاش ازمصادر آن كتابها باشند.
در لغت هم مىگويد به اين كتب مراجعه مىكرده است:
صحاح اللغة ،المصباح المنير، قاموس اللغة، لسان العرب، المزهر فى علوم اللغة .
و اما فى الباب الثانى: فقد تكلمت فيه عن منهج الطباطبايى فى تفسيره و وضعته على ثلاثة فصول: الفصل الاول: نظرة فى مناهج المفسرين. الفصل الثانى: تكلمت عن الجانب الاثرى فى الميزان، الفصل الثالث: تناولت الجانب العقلى فى الميزان.
و اما الباب الثالث: فقد تكلمت فيه عن جملة من علوم القرآن و العقائد فى الميزان.
انصافا ً كتاب جناب آقاى اوسى كتاب بسيار خوبى است و با يك نظم طبيعى خوبى از عهده اين كار بر آمده است .
در اواخر كتاب هم نوشته كه از علامه طباطبائى شرح حالى خواستم و ايشان هم نوشت و برايم فرستاد (و خط خود آقا را چاپ كرده است) اين شرح حال راظاهراً در سال 1399 (تقريباً) نوشته است .
در اين شرح حال اشتباهى رخ داده و آقاى اوسى هم روى آن تكيه كرد و آن اين است كه برخى از كتبى كه عربى است، در شمار كتب فارسى آمده است .
مىنويسد: من مؤلفاته بالعربية: تفسير الميزان فى عشرين مجلدا و بداية الحكمة ونهاية الحكمة و رسالة فى البرهان و رسالة فى المغالطة و رسالة فى التحليل و رسالة فى التركيب و رسالة فى الاعتبارات و رسالة فى النبوات و رسالة فى الاسماء و الصفات و رسالة فى الانسان قبل الدنيا و رسالة فى الانسان فى الدنيا و رسالة فى الانسان بعد الدنيا و رسالة الولاية. و من مؤلفاته بالفارسية: اصول فلسئفه، شيعه در اسلام، قرآن در اسلام، مصاحبات پرفسور، رساله علم الامام، حاشية كفاية الاصول، رسالة فى الاعجاز، حاشية الاسفار.
حاشيه كفايه و حاشيه اسفار را كه عربى است از تأليفات فارسى شمرده است .
سبك تفسير الميزان
جناب آقاى على الاوسى هم در كتابش اين مسأله را مطرح مىكند و سخن اولش اين است كه اين روش چيزى نيست كه آنرا مرحوم علامه (ره) ابداع كرده باشد، و در طول 14 قرن گذشته اين روش را نداشته باشد و او اين روش را آورده باشد.
سپس ايشان چند نمونه از تفسيرهاى قبلى را نقل مىكند كه اين روش را داشتهاند:
نمونه اول از پيامبر (ص): كه آيهاى را معنا كردند و شاهد آن را از آيه ديگر بيان فرمودند:
فسر الرسول الاعظم قوله تعالى: «ولم يلبسوا ايمانهم بظلم» انعام /82، لم يلبسوا ايمانهم بالشرك و استدل بقوله تعالى: «ان الشرك لظلم عطيم» لقمان 13/.
نمونه دوم از حضرت على (علیه السلام) كه فرمودند: «القرآن يشهد بعضه ببعض»، «القرآن يفسر بعضه بعضاً».
نمونه سوم از ابن عباس: كه آيهاى را مطرح و معنا كرد: «قالوا ربنا أمتنا اثنتين و احييتنا اثنتين» و آيه زير را به عنوان شاهد ذكر كرد: «كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم»، دو اماته و دو احياء آنجا را به اينجا تطبيق كرد كه اين آيه مىتواند تفسير آن باشد.
نمونه ديگر: مرحوم طبرسى (ره) در مجمع البيان در تفسير «هل اتاك فتغشى وجوههم النار» را شاهد آورده است .
زمخشرى گويد: أسد المعانى لايات القرآن ما دل عليه القرآن .
پس معلوم مىشود براى مفسرانى مثل زمخشرى، اين روش مطرح و مورد قبول بوده است .
ابن تيميه (قرن 8) مىگويد: أصح الطرق فى التفسير أن يفسر القرآن بالقرآن.
پس روش مرحوم طباطبايى (ره) يك روش ابداعى نبوده و پيشتر هم وجود داشته است. اما بايد توجه داشت كه آن بودن با اين كار ايشان خيلى فاصله دارد.
و قبل از پيامبر (صلی الله علیه واله) و حضرت امير (علیه السلام) و ديگران خود قرآن مىفرمايد كه من محكم و متشابه دارم. بايد متشابهات را به محكمات ارجاع دهيد و تفسير متشابه به محكم همان تفسير قرآن به قرآن است.
اما چرا تفسير ايشان را مىگويند قرآن به قرآن و چرا مؤلف آن مىگويد كه تفسير من، قرآن به قرآن است؟ براى اينكه ايشان عنايت بسيار فراوانى روى اين روش داشته است اما در تفاسير ديگر شايد چند مورد بيشتر پيدا نكنيم كه از اين روش استفاده كرده باشند. بناى تفسير الميزان بر اين است كه در هرآيه اين روش پياده شود.
پس اين روش سابقه داشته وايشان اين كار سابقهدار را دنبال كرده است. اما چون به اين طريق خيلى پاى بند بوده است، تفسير ايشان به اين عنوان معروف شده است .
جناب آقاى على الاوسى مىگويد مرحوم علامه (ره) در تفسير اين كارها را انجام داده است:
1- الاستعانة ببعض آى القرآن لبيان معنى مجمل مبهم فى الاية. (براى اين تيتر مثالهايى زده است): «قل يا أهل الكتاب لستم على شىء حتى تقيموا التورات و الانجيل» و أراد المفسر أن يبين معنى «لستم عل شىء» لما فيها من غموض ولا حتمالها عدة معان تحتاج الى نظر و تدبر...
«انا سنلقى عليك قولا ثقيلاً»، «لو أنزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله»... يك گروه از آيات را مطرح كرده و توانسته به كمك آنها آيه اول را از ابهام و اجمال بيرون آورد.
2- ذهب المفسر احيانا الى معنى واحد من المعانى المطروحة فى الاية بقرائن مستفادة من الاية نفسها.
در تفاسير سابق اينطور بود كه درباره آيهاى، دو سه معنا گفته مىشد، احتمالات را نقل مىكردند بدون اينكه ترجيحى بدهند. حتى تفاسير خوب ما هم اينطور بود، شايد به خاطر اينكه احتياط كرده باشند و تفسير به رأى نشود.
اما امتياز الميزان اين است كه يكى ا ز آن چند معنى آيه را با كمك آيات ترجيح داده و مقصود را روشن مىنمايد.
مثلاً در آيه: «اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة» مراد از خليفه چيست؟ آيا خليفه بشر يا خليفه خدا؟: اختار المفسر أن تكون الخلافة لله تعالى و ليست الخلافة لنوع من الموجود الارضى «اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح ثم جعلنا كم خلائف فى الارض».
آياتى را كه خليفه داشته آورده و به ضميمه آيه مورد بحث توانسته يكى از چند احتمال موجود در آيه را ترجيح دهد.
3- واحياناً يستعين المفسر ببعض الايات زيادة فى ايضاح المعنى و استشراقاً للمراد.
فرض كنيد يك آيه را هم الميزان و هم طبرسى (ره) هر دو تفسير و يكسان معنى كردهاند و هر دو هم شاهد آوردهاند ولى شاهد الميزان برخى از آيات است كه خيلى معنى را روشن مىكند و موجب اطمينان مىگردد.
4- الاستعانة بقرآن الكريم لتعيين مصطلح معين يرد فى بعض آياته.
اصطلاحات دينى و قرآنى را با كمك آيات توضيح مىدهد. موضوعاتى مثل: استجابت دعا، توحيد توبه، رزق، بركت، جهاد، احباط...
5- التفسير الموضوعى .
در قرن گذشته رسم نبوده است كه آيات يك موضوع را كنار هم بگذارند و جمع بندى و نتيجهگيرى كنند، اما مرحوم علامه (ره) اين كار را كرده است و با استفاده از آيات يك سلسله از موضوعات را تحقيق كرده كه اين هم يك نوع تفسير قرآن به قرآن است. مثلاً كل آيات مربوط به احباط را جمع كرده و نتيجه مىگيرد كه معنى احباط در قرآن اين است. يكى از امتيازات مهم الميزان قصص قرآن آن است. در قرآن نام 26 - 25 نفر از انبياء آمده است. مثلاً نام «موسى» در موارد متعددى آمده است و نداريم تفسيرى كه در گذشته كل آيات مربوط به او را جمع و مورد تحقيق و بررسى قرار داده باشد[4]. امتياز تفسير الميزان اين است كه باى داستان موسى آيات داستان حضرت موسى (ع) را من البدو الى الختم با نظام خيلى خوبى جمع و تفسير و نتيجهگيرى كرده است. و براى دانستن قصص انبيا، كار ايشان بهترين مصدر است. علاوه بر اينكه كتب عهدين را هم با قرآن مقايسه نموده و موارد تحريفى آنها را مشخص مىكند. پس از مصاديق تفسير قرآن به قرآن، تفسير موضوعى است .
آقاى اوسى گفته كه گاهى مرحوم علامه (ره) از بحث تفسيرى خارج شده است. گوشههاى از بعضى قصص را دنبال كرده است كه جنبه تاريخى دارد. البته در اين موارد هم جاى شبهه و حرفهاى باطل بوده است و علامه طباطبايى (ره) براى رد آنها اين بحثها را دنبال كرده است .
از سخنان بكر علامه طباطبايى (ره) اين است كه قرآن فقط آن قسمتهايى از قصه را مطرح مىكند كه به در د مردم بخورد و آموزنده باشد و بقيه را نمىآورد. خود مرحوم علامه (ره) هم بيش از مقدارى كه قرآن فرموده، متعرض نمىشوند و هر جا كه دنبال كردهاند براى رفع شبهات و اشتباهات بوده است .
تفسير سبكها و منهجهايى دارد. يكى از آنها، بيان تأويل و باطن است و در روايات تأويل و بيان باطن هم هست، مرحوم علامه طباطبايى (ره) در عين اينكه از آن روايات و تأويلات استفاده كرده است. اما امتياز تفسيرش اين است كه رنگ تفسير تأويلى و عرفانى ندارد. كه فقط در يك محيط خاصى و براى برخى افراد مفيد و مورد استفاده باشد در عين حاليكه مرحوم علامه (ره) خودش يك عارف و فيلسوف بود ولى نگذاشته تفسيرش از تفسير قرآن قابل فهم خارج شود و رنگ فلسفى و عرفانى به خود بگيرد.
ايشان در اول الميزان تصريح كرده است كه قرآن مىفرمايد: «لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً» يعنى قرآن مىفرمايد من قابل فهم هستم، مردم مىتوانند آيات مرا بخوانند و ببينند كه آيات با هم هماهنگ است. و ايشان اين خصوصيت را در تفسير حفظ كرده است. اگر هم جايى از روايات تأويلى استفاده كرده است، موارد مخصوصى است كه بعنوان بحث جنبى است نه اينكه به كتاب رنگ تأويلى دهند.
تذكر ديگر كه آقاى اوسى داده است و متمم بحث گذشته مىباشد اين است كه:
مرحوم علامه طباطبايى (ره) از همان اول فرموده است كه من مىخواهم قرآن را به قرآن تفسير كنم و نيز قرآن را به روايات .
در تفسيرهايى كه از روايات استفاده مىكردند غالباً مفسر روايات مختلف و متعارض با هم را مىنوشته ورّد مىشده است. اما ايشان به كمك تفسير آيه به آيه تكليف روايات را هم مشخص كرده است. هر روايتى كه با تفسير مستفاد از آيه مىساخته، آن را كنار آيه گذاشته است و روايات ديگرى كه با آيه سازگار نبوده، يا ذكر نكرده است يا اگر قابل توجيه بوده توجيه كرده و يا اگر نادرستى آن روشن بوده آن را نقل و رد كرده است .
مثلاً راجع به فرزندان آدم (ع) كه آيا با هم ازدواج كردند يا طور ديگر؟ روايات دو گونه است و متناقض، يك دسته از روايات مىگويند با هم ازدواج كردهاند، و دسته ديگر اين كار را تقبيح مىكنند و مىگويند حيوان اين كار را نمىكند چه برسد به انسان. روايات متناقض است. ولى ايشان به كمك آيات ديگر تكليف اين روايات را هم روشن مىكند. و مىفرمايد از ظاهر آيات استفاده مىشود نسل كنونى بشر به اين دو نفر منتهى مىشود و سومى در كار نبوده است و اين يك حكم تشريعى است كه ممكن است يك دوره حرام باشد و يك دوره حرام نباشد.
شايد اين حرف ايشان را هم برخى قبول نكنند ولى منظور اين است كه دو دسته روايات را مطرح و با استفاده از آيات به اين نتيجه مىرسند كه يك دسته از آن روايات با ظاهر قرآن مىسازد و دسته ديگر را بايد رد كرد. طبق فرموه معصومين (ع) كه روايات ما اگر موافق قرآن بود اخذ كنيد و اگر نبود طرح كنيد، عمل كرده است.
يا مثلاً درباره گناه انبياء، از كنار هم گذاشتن آيات، عصمت آنان را استفاده كرده است و در مورد رواياتى كه بخواهد گناهى براى يكى از انبياء ثابت كند، مىفرمايد كه اين روايت باطل است زيرا با قرآن مخالف است .
مطلب ديگر: علامه (ره) در تفسير آيه به آيه خيلى به سياق توجه داشته است. آقاى اوسى، شواهد زيادى در اين رابطه آورده است كه به سياق تمسك كرده است و اصولاً كسى كه مىخواهد اين روش تفسيرى را داشته باشد، تمسك به سياق آيات يكى از ابزار كار او است .
مرحوم علامه (ره) در ارتباط آيات به هم صاحب نظر است. و آيات را تقسيم مىكند، (كه البته ممكن است كسى هم قبول نداشته باشد) مثلاً هشت آيه را يك جا مطرح و چند صفحه دربارهاش بحث مىكند، بعد يك آيه را، بعد چند آيه را يعنى ايشان به علت انس و تسلطش بر قرآن به ذهنش مىآيد كه ان چند آيه بايد با هم باشد و آن يك آيه بايد به تنهايى مطرح شود.
تفسير «مجمع البيان» كه يك سوره را تقسيم مىكند و چند آيه چند آيه بحثمى نمايد كارى به سياق ندارد. اما تقسيم كردن آيات در الميزان به دلالت سياق صورت گرفته است .
مثلا ً مرحوم علامه (ره) مىفرمايد سوره «هل أتى» را كه مىخوانم مىفهمم كه از اول تا آخر يك جا نازل شده است ولى سوره ديگر را كه مىخوانم مىفهمم كه در چند قسمت نازل شده است .
ايشان اسم اين را سياق گذاشته كراراً مىفرمايد كه سياق آيه دلالت بر اين مطلب دارد...
مطلب ديگرى كه جناب آقاى اوسى يادآوردى كرده اينكه: مرحوم علامه (ره) به جاى اينكه روايت فضايل خواندن هر سوره را بگويد - كه بعضى از آنها هم جعلى است - مطالب و اهداف هر سوره را عنوان مىكند. كه اين هم مىتواند كمك سياق باشد. كه اگر اين سوره شش مطلب را تعقيب مىكند پس آياتش شش گروه مىشود.
در رابطه با حروف مقطعه اقوال زيادى است. مرحوم علامه طباطبايى (ره) نظر خاصى دارند كه سابقهاى نداشته است. مىفرمايد: وقتى يك سوره با حروف مقطعه «الم» شروع شده باشد، سوره ديگر با «المص» و سوره ديگر با «ص»، اشاره به اين است كه مطالب سوره «الم» و «ص» در «المص» وجود دارد.
ايشان مىفرمايد كه اين حروف مىتواند اشاره به اين مطلب باشد.
البته اين يك اظهار نظر ذوقى است كه بايد بيشتر دربارهاش بررسى و تحقيق شود.
مثلاً «كهيعص» و «يس» كه در «ي» مشترك هستند قسمتى از مطالب «يس» بايد در «كهيعص» وجود داشته باشد است .
بحث ديگرى كه در اين كتاب عنوان شده است: موقفه من أقوال الصحابة و التابعين. كه با گفتار اين دو گروه در تفسير چگونه برخورد شده است؟ پاسخ خيلى روشن است وقتى روايات منسوب به اهل بيت (ع) را با آيات مقايسه مىكند، در اينجا هم به طريق اولى اين كار را انجام مىدهد. هر چه از آنها نقل شده را گاهى مىآورد و مىفرمايد درست نيست چون با آيات نمىسازد.
بحث ديگر: موقفه مع الاسرائيليات: رفضه للاسرائيليات؛ روايات اسرائيليات - كه خيلى از آن هم در قصص قرآن مطرح است - را رفض و ترك كرده است .
يكى از شاگردان مرحوم علامه (ره) - كه از فضلا هم بود - جزوهاى در رد الميزان نوشت با عنوان «حول الميزان» اين رساله ردى است بر برخى مطالب فلسفى الميزان .
يعنى آن آقا، از طلبههايى بود كه به فلسفه نظر مثبتى نداشت .
و چون بعضى مطالب فلسفى در رابطه با موضوعاتى مثل معاد و... در الميزان وجود داشت، كه مورد قبول او نبود اين رساله را تنظيم و منتشر ساخت. به هر حال مسايل فلسفى مخالف دارد و نوشتن آن رد از اين جهت بود كه چرا چنين مطالب فلسفى كه مورد قبول برخى علما نيست در الميزان مطرح شده است. والا خود الميزان وجنبههاى تفسيرى آن را كسى نقد نكرده است. زيرا الميزان در طول بيست سال تأليف شده و كتابى نيست كه سرسرى نگاشته شده باشد تا به آسانى مورد نقد قرار گيرد. [5]
پی نوشت:
[1]. گفته شده كه او به جاى ق، ط مىگفته و در كودكى از او سؤال كردند اين پارچه را برايت قبا بدوزيم يا گفته «طباطبا» (به جاى «قباقبا».
[2]. هانرى كوربن.
[3]. سخنرانىهاى آنها با عنوان «گفتار ماه» چاپ مىشد و معمولاً افراد با سواد و دانشگاهى مشترى اين جلسات بودند.
[4]. بله كتابهاى قصص قرآن داريم كه در آنها احياناً كار تحقيقى و علمى انجام شده است.
[5]. در وسط جلد اول الميزان در بحث راجع به قبله مىفرمايد: امسال كه سال 1332 شمسى است... و جلد بيستم هم طبق تاريخ ثبت شده در آخر آن در سال 1352 به پايان رسيده >بنابراين تأليف اين تفسير مبارك بيست سال طول كشيده است .