محمد تقی فلسفی نقطه عطف خطابه در ایران
حجتالاسلام محمدتقي فلسفي واعظ مشهور به سال ۱۲۸۶شمسي در تهران متولد شد.
در ۶ سالگي به دبستان توفيق رفت و به تحصيل صرف و نحو و مقدمات علوم ديني پرداخت و با پافشاري و اصرار مادر به منبر روي آورد.۱ خود در اين باره ميگويد: «چون مادرم عاشق اباعبدالله الحسين بود به آرزوي خويش رسيد و مرا در مسير خطابه و منبر قرار داد».۲
همزمان با نظارت شديد پدر به تحصيل درس پرداخت و ۲ روز در هفته را به منبر ميرفت. اولين منبر را در سن ۱۶ ۱۵ سالگي در مسجد فيلسوفها و در وصف مولا علي آغاز کرد.۳
پدر وي آيت الله حاج شيخ محمدرضا تنکابني متولد رامسر با بزرگاني چون مرحوم سيدحسن مدرس و مرحوم آيت الله کاشاني مرتبط بود. همچنين در غائله انجمنهاي ايالتي و ولايتي وارد مبارزه با دولت شد و مادر وي طوبي خانم دختر مرحوم ابوالحسن تاجر اصفهاني ساکن تهران بود.۴
حجت الاسلام فلسفي در ۲۴- ۲۳ سالگي با دخترعموي خويش ازدواج نمود.۵
فلسفي اولين تجربه سياسي خود را در راستاي شعار قلابي جمهوريت که توسط رضاخان سرداده شده بود مرور کرد و همراه پدر و عمو در تحصن ميدان بهارستان به رهبري آيت الله مدرس شرکت داشت.
به رغم فشار مأموران رضاخان با کسب جواز عمامه از مرحوم آقا شيخ حسين يزدي دومين رويارويي سياسي خود را با نظام رضاخان تجربه نمود و با اخذ جواز از قيچي شدن لباس و عبا و پاره شدن عمامه جلوگيري کرد.۶
شبي از شبهاي سال ۱۳۱۶ شمسي و در منبر با اشاره به حادثه مسجد گوهرشاد ممنوعالمنبر و از پوشيدن لباس روحانيت محروم گرديد. ليکن پساز ۳ سال با آغاز جنگ جهاني دوم و عزل رضاخان از ممنوعيت خارج شد.۷
فلسفي با شکلگيري حزب توده در ايران و درک ضرورت مبارزه با اين انحراف به مبارزه با اين گروه وابسته پرداخت. لذا تودهايها از وي کينه شديدي به دل داشتند و در همان دوران بود که چندين بار توسط حزب توده مورد سوءقصد قرار گرفت.۸
وي به دستور آيت الله کاشاني ۱۳ روز پس از تشکيل دولت غاصب اسرائيل در مسجد شاه مردم را به اعتراض عليه اسرائيل فراخواند.۹
از مهمترين مبارزۀ وي در دهۀ ۲۰ و ۳۰ شمسي ميتوان از ۱- جلوگيري از تخريب مسجد مادرشاه و ساخت مسجد ارک. ۲- الزامي کردن دروس تعليماتي ديني و از همه مهمتر مبارزه با بهائيت نام برد.
وي در ماه مبارک رمضان سال ۳۲ شمسي به افشاگري عليه بهائيت پرداخت. خود در اين خصوص ميگويد: «در سخنراني ماه مبارک رمضان … راجع به بهائيت و موقعيت آنها در ايران صحبت کردم. فرداي آن روز علم که وزيرکشور بود تلفني به من هشدار داد که: «آقاي فلسفي من اجازه نميدهم که دربارۀ بهائيها اين چنين صحبت کنيد و امنيت را مختل نمائيد و موجب خونريزي شويد»! به او گفتم «مؤدب سخن بگوئيد والا گوشي تلفن را ميگذارم» او هم لحن صحبت را عوض کرد. من گفتم: «با لحني جدي به مسلمانان ميگويم هدف من آشکار ساختن گمراهي بهائيها است. مبادا مسلماني دست تجاوز بگشايد و بر روي يک بهائي سيلي بزند و اينکه موجب قتل و خونريزي گرديد».۱۰
سخنراني عليه بهائيها در مسجدشاه و پخش آن از راديو موج عجيبي در مملکت ايجاد کرد و مردمي که از دست آن فرقه ضاله ستم ديده بودند به هيجان آمدند. حجتالاسلام فلسفي ميگويد” «برايم نقل کردند که در آن ايام حسينعلا نخستوزير جديد براي معالجه به اروپا رفته بود به شاه تلگراف زده و گفته بود که عکسالعمل مبارزه با بهائيان در اروپا خوب نيست، زيرا غربيها اعتراض ميکنند و ميگويند در ايران آزادي نيست».
در ادامه فلسفي ميگويد که « روزي در نيمه ماه رمضان از طرف سرتيپ تيمور بختيار و سرلشگر علوي مقدم به من هشدار دادند که اعليحضرت امر فرمودند که به شما ابلاغ کنيم از ضديت و سخنراني عليه بهائيت دست برداريد …»
با اين احوال فلسفي اين هشدارها را مورد توجه قرار نداد و چنانکه خودشان ميگويد: «خلاصه ما به مخالفتمان با بهائيها ادامه داديم. از طرف ديگر تعدادي از نمايندگان مجلس طرحي را آماده کردند که به موجب آن اين فرقه غيرقانوني اعلام شود و پيروان آن از ادارات اخراج شوند». ۱۱
فعاليت فرقه بهائي توسط اداره کل سوم ساواک با دقت دنبال ميشد. ولي بهائيها بعد از حملات حجتالاسلام فلسفي و دستور شاه مبني بر تخريب حظيرةالقدس مرکز بهائيان در ايران احساس خطر کردند و در پي آن ايادي، پزشک مخصوص شاه مدتي از ايران خارج شد. بهائيت جهاني اين تصور را داشت که ايران ارض موعود بهائيان به حساب ميآيد.۱۲
در نهايت آيتالله فلسفي ميگويد: «نتيجۀ مقاومت من تا پايان رمضان سال ۳۴ راجع به بهائيها اين شد که شاه از من خشمگين شود و لذا نه تنها ملاقاتم با شاه جهت ابلاغ پيامهاي آيتالله بروجردي قطع گرديد بلکه از سوي امام جمعه تهران ديگر براي سخنراني دعوت نشدم و پخش سخنرانيهايم از راديو ممنوع شد».
ميتوان گفت با اينکه بهائيت در طول اين سالها ضربه خورد ولي آنچه آنها را از بين برد انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني بود.۱۳ از ديدگاه امام، فرقه بهائي يک گرايش مذهبي نبود بلکه يک حزب سياسي بود که در گذشته مزدور و جاسوس انگليس بوده است.۱۴
در همان شرايطي كه فلسفي در عرصه منبر سخت ترين تندترين و كوبنده ترين موضع گيري ها را بر ضد زورمداران حاكم دنبال مي كرد و آنان را به انقلاب مردمي تهديد مي كرد برخي از گروه هاي نفاق پيشه و مرموز كه سر در لاك خود فرو برده و چشم به راه چراغ سبز آمريكا نشسته بودند با جوسازي و شايعه پراكني بر ضد او آب به آسياب رژيم شاه مي ريختند و موضع او را مخدوش مي نمودند.
ساواك نيز در راه بازداشتن او از رسالت مقدس روشنگري و افشاگري در سنگر منبر به ترفندها و نيرنگ هاي گوناگون دست مي زد گاهي از راه تملق تفقد و به اصطلاح آوانس دادن و « خوش وبش » كردن نسبت به حجه الاسلام فلسفي مي كوشيد كه او را در محذور اخلاقي قرار دهد و رژيم شاه را از خطر زبان توفان خيز و كاخ برانداز او در امان نگهدارد و از آنجا كه از اين ترفند طرفي برنمي بست به فشار و تهديد نسبت به او ادامه داد و حتي گاهي توطئه سوقصد عليه جان او را در دست طرح قرار مي داد پخش عكس هاي مونتاژ شده و مبتذل عليه آقاي فلسفي از ديگر ترفندهاي ساواك بود تا او را در ميان ملت ايران بي آبرو كند و حيثيت او را برباد دهد . ليكن نه تطميع و نه تهديد و نه ديگر شگردهاي شيطاني دستگاه جاسوسي و جهنمي رژيم شاه نتوانست او را از مسئوليت هاي ديني و وظايف اسلامي كه بر دوش داشت بازدارد و به خاموشي و سكوت و سازش بكشاند. اصولا يكي از برجسته ترين ويژگي هاي آقاي فلسفي اين بود كه اهل بند وبست و معامله و سازش نبود و هرگز در برابر زور و فشار و قلدري تسليم نمي شد و كرنش نمي كرد و از اين مهم تر اينكه در برخورد و گفتگو با زورمداران و قلدرمآبان از موضع بالا سخن مي گفت و هرگز لحن ملتمسانه و عاجزانه به خود نمي گرفت ; حتي وقتي كه براي رهانيدن يكي از مردان آزاده از چنگال ساواك با مقامات به اصطلاح بلندپايه آن سازمان تماس مي گرفت به جاي آنكه با لحن ملتمسانه و مضطربانه درخواست خود را مطرح كند با لحني هشداردهنده و قاطعانه پيامدهاي سو آن بگير و ببندها و زنداني كردن ها را به آنان يادآور مي شد و خطرهاي جدي برخورد ناروا با بزرگان روحاني و توده هاي مسلمان را به آنان گوشزد مي كرد.
حجه الاسلام فلسفي مرد وظيفه بود و در چارچوب وظايفي كه تشخيص مي داد حركت مي كرد و نسبت به مراجع عظام تقليد روحيه تسليم و تعبد داشت . در اموري كه مرجع تقليد وقت نظر تاييد نمي داد وارد نمي شد و هرگز برخلاف امر و نهي آنان گامي برنمي داشت و كار نمي كرد. در دوران مرجعيت آيت الله العظمي بروجردي (اعلي الله مقامه ) روش و منش ايشان را در برخورد با دولتمردان دنبال مي كرد و از مرز انتقاد و نصيحت و هشدار به آنان فراتر نمي رفت و آنگاه كه امام نهضت را آغاز كرد آقاي فلسفي نيز به پيروي از امام به صحنه آمد و مبارزه را تا آنجا دنبال كرد كه رژيم شاه ناگزير شد كه او را تا روز انقراض سلطنت در ايران ممنوع المنبر كند. با اين وجود بيم و هراس رژيم شاه و ساواك از آقاي فلسفي تا آنجا بود كه حتي از مطرح شدن نام او در مجلسي كتابي و يا روزنامه اي سخت نگران بودند و مي كوشيدند كه از آن جلوگيري كنند : « ... به واعظي كه در سمنان در بالاي منبر مطلبي درباره تربيت كودكان از آقاي فلسفي نقل كرده بود تذكر داده شد كه از هرگونه صحبتي درباره يادشده خودداري نمايد... »
آيتالله فلسفي در طول مبارزات خود مردم را به افشاي چهره رژيم آشنا کرد و از ياران امام محسوب ميشد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز عليرغم کبرسن همچنان در سنگر تبليغ به اداي وظيفه مشغول بود و در سال ۱۳۷۷ در سن ۹۳ سالگي در اثر کسالت به جوار رحمت حق شتافت.۱۵ وي در حرم مطهر حضرت عبدالعظيم حسني در شهرري به خاک سپرده شد. از ايشان تأليفات بسياري در زمينههاي گوناگون روانشناسي، ديني برجاي مانده که علاوه بر آنها تعدادي مقاله و سخنراني نيز از ايشان در کتاب اسرار خلقت به چاپ رسيده است.۱۶
از الزام مردم به لباس متحدالشكل و برداشتن عمامههاى اهل علم هم خاطرات تلخى دارم كه نمىتوانم آنها را درست شرح دهم. خائنان به فرهنگ اسلامى مردم، قانونى گذراندند كه همه در پوشش بايد متحدالشكل باشند و كت و شلوار و كلاه فرانسوى (پهلوى) بپوشند،ولى مجتهدين معاف هستند. براى منبرىها همقانونى وضع شد كه به نام «محدث» از برداشتن عمامه معاف باشند. البته هر دو دسته مىبايد از شهربانى محل جواز عمامه بگيرند و در غير اين صورت، خلع لباس مىشدند. اگر مجتهد يا محدث نبودند، نمىبايد لباس روحانى داشته باشند يا عمامه بر سر بگذارند. محدث هم كسى بود كه بتواند حديث صحيح را از سقيم تشخيص دهد. من خودم جواز داشتم. در خيابان سرچشمه يك روحانى مجتهد از شاگردان ميرزاى شيرازى به نام آقاشيخ حسين يزدى منزل داشت. او براى پدرم احترام زيادى قايل بود. دستگاه دولتى هم به جهت موقعيت اجتماعى او، احترام وى را رعايت مىكرد. پدرم به من گفت نزد آقا شيخ حسين برو و از او نوشتهاى بگير كه تو واعظ و محدث هستى، تا بتوانى با تصديق او اجازه عمامه داشته باشى. تا آن موقع كسى براى چنين كارى پيش او نرفته بود . وقتى پيش ايشان رفتم نوشتهاى به من داد كه فىالواقع رد قانون دولتى بود. عين عبارت او يادم نيست، ولى تقريبا چنين بود: «وظيفه اهل منبر حَث بر افعال واجبه و ترك محرمات معلومه و تهذيب اخلاق است و اين محتاج به تشخيص حديث صحيح و سقيم در اصطلاح علما نيست. آنچه بر اهل منبر لازم است شناختن زمان و مقتضيات آن است و نيز از گفتن مطالبى كه باعث اختلاف و پراكندگى مىشود خوددارى كند و چون شما را شايسته مىدانم به شما اجازه مىدهم كه به امر حديث و منبر ادامه بدهيد.اين را نوشت و به من داد و بر اساس آن جواز عمامه و داشتن لباس روحانيت برايم صادر شد. او با اين نوشتهاش عملاً قانون را رد كرد چون مىگفت بىخود نشستهايد و قانون آن چنانى وضع كردهايد. براى اهل منبر فن تشخيص حديث صحيح و سقيم ضرورى نيست، مگر آنها مجتهد هستند و مىخواهند فتوا بدهند؟ البته بعضى ملبس به لباس روحانى بودند كه هنوز در حد كافى باسواد نبودند و نمىتوانستند امتحان بدهند. آن قدر آنها را به كلانترى بردند و لباسها را قيچى كردند و عباها و عمامهها را پاره كردند كه نمىشود احصا كرد. آنها را با لباس به كلانترى مىبردند و بدون لباس و عمامه بيرون مىكردند تا با چشمان گريان به منزل برگردند. تا آن جا كه توانستند بىاندازه اذيت و اهانت كردند.
گوشهاى از جنايات رضاخان و عمال او
با توجه به اينكه خانواده ما در عمق قضاياى سياسى وارد نبود، لذا جز آنچه همگان مىدانستند، هيچ گونه اطلاعات پشت پردهاى از دوران سلطنت رضاخان نداشتيم، اما درباره يك ماجرا كه در شمال اتفاق افتاد و چون تنكابن هم جزو همان خطه است، به خوبى از آن اطلاع دارم، شرحى مىدهم.
همه مىدانستند كه رضاخان از نظر شهوت مالپرستى، عنصرى خبيث و كثيف و ديوانه است. املاك مرغوب مردم را تصاحب مىكرد و هر كس را كه در برابرش مقاومت مىنمود به روز سياه مىنشاند. از جمله عدهاى از مردم شمال و ناحيه تنكابن بودند كه چند جريب زمين داشتند و بر روى آن زراعت مىكردند. هم برنج مىكاشتند و هم باغ پرتقال داشتند و او تمام اين امكانات را از آنها گرفت. در نزديكىهاى شهسوار سابق (تنكابن) بعضى از علماى محترم و درس خوانده بودند كه با عزت نفس زندگى مىكردند و از درآمد دو سه جريب زراعتى كه خود داشتند ارتزاق مىكردند، رضاخان املاك آنها را هم گرفت. يكى از آنها عالمى موجه و محترم به نام حاج آقا نورالدين بود. عوامل مستقيم رضاخان املاك او و سايرين را هم گرفتند. البته آنها تا آن جا كه توانستند مقاومت نمودند، ولى به آنها اهانت فراوان كردند و مأمورين شرور و سنگدل را بر آنان گماشتند تا اينكه سرانجام با تهديد و ارعاب و اذيت همه چيز خود را از دست دادند. خلاصه آنكه در دوران خفقان رضاخانى، زندگى مردمى كه در كنار بحر خزر بودند پريشان شد و همه خرده مالكان به صورت رعاياى دربار درآمدند.
يكى از مصائب بسيار بزرگ براى مردم شمال اين بود كه خبر مىآوردند اعليحضرت مىخواهد براى سركشى املاك خود بيايد. اگر بگويم مردم با اين خبر عزادار مىشدند مبالغه نكردهام. مردم بدبخت از مرد و زن، پير و جوان و حتى بچهها مىبايست نزديك دريا بروند و ماسه و شن توى كيسهها بريزند و بياورند تا جاده را براى چند روز با ماسه بپوشانند كه وقتى اتومبيل شاه مىآيد گرد و خاك بلند نشود. از اين گذشته مردم بيچاره را در سرما و گرما مجبور مىكردند كه وقتى شاه مىآيد در تمام دو طرف جاده جمع شوند و ابراز احساسات كنند، كف بزنند و شادى نمايند. شخصى از همان تنكابنىها قضيهاى نقل مىكرد كه هر وقت به ياد مىآورم خيلى متأثر مىشوم. الآن هم كه مىگويم ، بسيار متأثر هستم. او مىگفت يكى از بستگان وى ـ خواهرش يا ديگرى ـ بچهاى دو سال و نيمه داشت و بايد مانند سايرين به استقبال شاه مىرفت. تمام زنها ايستاده و منتظر آمدن شاه بودند كه بچه اين زن شروع مىكند به گريه كردن. در آن حال مأمورين خشن و كثيف خود فروخته هم قدم مىزدند. مادر بچه پى در پى مىگفت گريه نكن و سعى مىكرد بچه را ساكت كند، ولى بچه ساكت نمىشد. مأمور هم با خشونت مىگفت ساكتش كن شاه مىآيد، نبايد گريه كند! ولى بچه همچنان گريه مىكرد. مأمور زن را از صف بيرون كشيد وبا بچهاش به ساختمانى روستايى برد. در آنجا هم تعدادى اتاقك بوده كه در آنها گاو و گوسفند نگاه مىداشتند. در يكى از آنها سنگ آهك ريخته بودند كه آب زده و به صورت پودر درآمده بود. آن مأمور بىعاطفه و فاقد شرف انسانى، اين زن را با بچهاش داخل آن اتاقك مىاندازد و در را از بيرون چفت مىكند. زن نگون بخت با بچهاش روى آن آهكهاى پودر شده مىنشينند و با هر تكانى كه مىخورند پودرها را در هوا به حركت در مىآورند. آنها به قدرى از اين آهكهاى معلق در هوا استنشاق مىكنند كه هر دو روى آهكها مىميرند. فرداى آن روز كه صاحبخانه مىرود و در اتاقك را باز مىكند تا آهك بردارد چشمش به آن دو جنازه مىافتد.
خلاصه، وضع طورى بود كه وقتى مىگفتند اعليحضرت براى سركشى املاكش مىآيد ـ همان املاكى كه به زور از مردم بيچاره گرفته بود ـ به راستى براى مردم مرگ بهتر از آن خبر بود، زيرا مىدانستند بايد آن همه مشقت و زجر را تحمل مىكنند واقعا چه مصائبى بود و چه بلايائى. اناللّه و انا اليه راجعون.
1- علاوه بر املاك حاصلخيز گيلان و مازندران، بسيارى از املاك مرغوب گرگان، گنبد، آذربايجان شرقى و ديگر نقاط كشور، با ارعاب، تهديد و حبس و تبعيد مالكان آنها، تقديم «اعليحضرت قوى شوكت» گرديد و در «دفتر اسامى املاك اختصاصى ذات اقدس شاهنشاه» جزو املاك رضاخان درآمد. در نخستين روزهاى پس از خروج رضاخان از كشور، مؤيد احمدى، نماينده دوره سيزدهم مجلس شوراى ملى، در مهر ماه 1320 شمسى مانند برخى ديگر از نمايندگان مجلس دست به افشاگرى زد و گفت: «در دوره 17 ساله سلطنت رضاشاه، بالغ بر 000/44 سند مالكيت به نام او صادر شدهاست.از زمان خروج رضاخان از كشور تا چند سال بعد، هزاران مالك كوچك و بزرگ با ارسال تلگراف به دفتر محمدرضا شاه، نخستوزير، رياست مجلس و يا روزنامهها و مجلات كشور، تقاضاى استرداد املاك و دارايىهاى خود را مىكردند و با ارسالنامههاى فراوانى به جرايد، گوشههايى از رشوهخوارى، قساوت، تعدى و تجاوز مأموران املاك رضاخان به جان ومال و ناموسشان و حبس و شكنجههاى هولناكى كه به آنان و حتى زنان و فرزندانشان رفته بود بر ملا ساختند.ميرزايحيى دولتآبادى كه از نخستين ماههاى پس از كودتاى رضاخان از مشاوران خاص او بود، دربارهى مال دوستى رضاخان در همان آغاز و پيش از پادشاهيش در سال 1304 شمسى مىنويسد:
«سردار سپه آرزو دارد مالك تمام املاك مازندران بشود [و] دفاين و خزاين از جواهر و پول و اشياء نفيس خود را كه شايد خود او هم نتواند حساب آنها را نگاه دارد، در آنجا جمع كند و مطمئن باشد اگر روزى از اين مقام افتاد خواهد توانست آنجا زندگانى اربابى كرده، دارايى هنگفت خود را حفظ كند و از روى اين نظر استحكامات در آنجا مىسازد... سردار سپه از قلع و قمع كردن هر كس كه در مازندران مانع رسيدن او به آرزوى خويش تصور كند به هر وسيله باشد دريغ نمىكند، پسرها را كه خطر مزاحمتشان بيشتر است از پيش برمىدارد و پدرها را از داغ آنها به دق مىكشد و يا به خودكشى وامى دارد.يحيى دولتآبادى، تاريخ معاصر يا حيات يحيى، تهران، عطار و فردوسى، 1351، جلد 4، صص 262 ـ 263
به نوشته يكى ديگر از منابع معتبر «تخمين درآمد و ثروت رضاشاه از املاك و مستغلات و كارخانهها و معاملات ارز و غيره در مدت سلطنتش مقدور نيست، ولى بنا به نوشته مطبوعات در سالهاى آخر، سالى 70 ميليون تومان عوايد املاك و مستغلات شاه سابق [رضاخان] بود.» همين منبع دربارهى درآمدهاى رضاخان از عوايد نفت كشور مىنويسد: «به احتمال زياد رضاشاه يكى از سهامداران نفت جنوب بود... اما قدر مسلم است كه رضاشاه سالانه 000/12 ليره بابت اجاره اراضى نفت شاه و خطوط لوله مربوط به آن از شركت نفت انگليس و ايران دريافت مىكردهاست.جامى، گذشته چراغ راه آينده است، [بىجا]، انتشارات سمندر، 1355، ص 98
تنها به ذكر اين مورد اكتفا مىشود كه بر اساس يكى از دفاتر حساب جارى رضاخان در داخل كشور كه با عنوان «دفتر حساب جارى نمره 1 بندگان اعليحضرت اقدس همايون شاهنشاه» در موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى نگاهدارى مىشود، موجودى دفتر وى از تاريخ 4/1/1319 الى 29/12/1319 شمسى، 791/924/236 ريال بودهاست.
محمد تركمان، «نگاهى به اموال منقول و غير منقول رضاشاه»، تاريخ معاصر ايران، كتاب هفتم، تهران، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، بهار 1374، ص 150
درآمدهاى رضاخان تنها از بابت املاك، شركت نفت و يا سود كارخانجات و معاملات ارزى نبود بلكه از بابت بسيارى از معاملات جزيى و كم اهميت هم درآمد كسب مىكرد. يكى از نويسندگان، بر اساس بخشى از اسناد ملكى و مالى به جا مانده از رضاخان، منابع مالى او را از يكصد و چهل و چهار محل بر شمرده است كه براى نشان دادن درجه آزمندى رضاخان تنها به سه محل آن اشاره مىشود: عوائد حاصله از سرشاخههاى درختان بيد دماوند، عوائد حاصله از ماليات حقوق مستخدمين، عوائد حاصله از جرايم دريافتى از كارگران و كارمندان كارخانه حريربافى، همان، صص 116ـ 119
با وجود اين ثروت هنگفت، بسيارى از بناهاى متعلق به خانواده رضاخان،از بودجه جارى ارگانهاى كشور و از جمله شهردارى تهران ساخته مىشد. چند روز پس از خروج رضاخان از كشور كه افشاگرى عليه سوءاستفادههاى مالى و جنايات سياسى او در مجلس و بيرون از مجلس آغاز شدهبود، شهردارى تهران در گزارشى به انجمن شهر تهران اعلام داشت كه بسيارى از بناهاى دربارى، از جمله «ساختمان كاخ شهرى علياحضرت ملكه، ساختمان دو كاخ بزرگ والاحضرت شمس و والاحضرت اشرف پهلوى در شهر [تهران]، ساختمان كاخ ييلاقى والاحضرت همايونى ولايتعهد، كاخ ييلاقى والاحضرت شاهدخت شمس پهلوى و استخر و ميدان تنيس، كاخ ييلاقى والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوى و استخر و ميدان تنيس، دو كاخ ييلاقى والاحضرت شاهپورها و مهمانخانههاى جديد آبعلى و دربند و مباركآباد و گچسر و كليه لوازم و اثاث آنها و تعمير ساير قصرهاى متعلق به دربار» از بودجه شهردارى تهران ساخته شدهاست.جامى، پيشين، صص 103 ـ 104
يكى از نمايندگان مجلس عوام انگلستان كه در اوج قدرت رضاخان به ايران سفر كردهبود، پس از مشاهده وضع كشور و اطلاع از قدرت مطلقالعنان رضاخان و ثروت بىحساب وى كه از راه قلدرى و غصب اموال و املاك مردم فراهم شده بود نوشت: «... رضاشاه دزدان و راهزنان را از سر راههاى ايران برداشت و به افراد ملت خود فهماند كه من بعد در سرتاسر ايران فقط يك راهزن [يعنى رضاشاه] بايد وجود داشته باشد.به نقل از: جامى، پيشين، ص 92 و نيز ر. ك. به: نعمتاللّه قاضى (شكيب)، علل سقوط حكومت رضاشاه، تهران، نشر آثار، 1371، صص 53 ـ 63، 133 ـ 145
در ۶ سالگي به دبستان توفيق رفت و به تحصيل صرف و نحو و مقدمات علوم ديني پرداخت و با پافشاري و اصرار مادر به منبر روي آورد.۱ خود در اين باره ميگويد: «چون مادرم عاشق اباعبدالله الحسين بود به آرزوي خويش رسيد و مرا در مسير خطابه و منبر قرار داد».۲
همزمان با نظارت شديد پدر به تحصيل درس پرداخت و ۲ روز در هفته را به منبر ميرفت. اولين منبر را در سن ۱۶ ۱۵ سالگي در مسجد فيلسوفها و در وصف مولا علي آغاز کرد.۳
پدر وي آيت الله حاج شيخ محمدرضا تنکابني متولد رامسر با بزرگاني چون مرحوم سيدحسن مدرس و مرحوم آيت الله کاشاني مرتبط بود. همچنين در غائله انجمنهاي ايالتي و ولايتي وارد مبارزه با دولت شد و مادر وي طوبي خانم دختر مرحوم ابوالحسن تاجر اصفهاني ساکن تهران بود.۴
حجت الاسلام فلسفي در ۲۴- ۲۳ سالگي با دخترعموي خويش ازدواج نمود.۵
فلسفي اولين تجربه سياسي خود را در راستاي شعار قلابي جمهوريت که توسط رضاخان سرداده شده بود مرور کرد و همراه پدر و عمو در تحصن ميدان بهارستان به رهبري آيت الله مدرس شرکت داشت.
به رغم فشار مأموران رضاخان با کسب جواز عمامه از مرحوم آقا شيخ حسين يزدي دومين رويارويي سياسي خود را با نظام رضاخان تجربه نمود و با اخذ جواز از قيچي شدن لباس و عبا و پاره شدن عمامه جلوگيري کرد.۶
شبي از شبهاي سال ۱۳۱۶ شمسي و در منبر با اشاره به حادثه مسجد گوهرشاد ممنوعالمنبر و از پوشيدن لباس روحانيت محروم گرديد. ليکن پساز ۳ سال با آغاز جنگ جهاني دوم و عزل رضاخان از ممنوعيت خارج شد.۷
فلسفي با شکلگيري حزب توده در ايران و درک ضرورت مبارزه با اين انحراف به مبارزه با اين گروه وابسته پرداخت. لذا تودهايها از وي کينه شديدي به دل داشتند و در همان دوران بود که چندين بار توسط حزب توده مورد سوءقصد قرار گرفت.۸
وي به دستور آيت الله کاشاني ۱۳ روز پس از تشکيل دولت غاصب اسرائيل در مسجد شاه مردم را به اعتراض عليه اسرائيل فراخواند.۹
از مهمترين مبارزۀ وي در دهۀ ۲۰ و ۳۰ شمسي ميتوان از ۱- جلوگيري از تخريب مسجد مادرشاه و ساخت مسجد ارک. ۲- الزامي کردن دروس تعليماتي ديني و از همه مهمتر مبارزه با بهائيت نام برد.
وي در ماه مبارک رمضان سال ۳۲ شمسي به افشاگري عليه بهائيت پرداخت. خود در اين خصوص ميگويد: «در سخنراني ماه مبارک رمضان … راجع به بهائيت و موقعيت آنها در ايران صحبت کردم. فرداي آن روز علم که وزيرکشور بود تلفني به من هشدار داد که: «آقاي فلسفي من اجازه نميدهم که دربارۀ بهائيها اين چنين صحبت کنيد و امنيت را مختل نمائيد و موجب خونريزي شويد»! به او گفتم «مؤدب سخن بگوئيد والا گوشي تلفن را ميگذارم» او هم لحن صحبت را عوض کرد. من گفتم: «با لحني جدي به مسلمانان ميگويم هدف من آشکار ساختن گمراهي بهائيها است. مبادا مسلماني دست تجاوز بگشايد و بر روي يک بهائي سيلي بزند و اينکه موجب قتل و خونريزي گرديد».۱۰
سخنراني عليه بهائيها در مسجدشاه و پخش آن از راديو موج عجيبي در مملکت ايجاد کرد و مردمي که از دست آن فرقه ضاله ستم ديده بودند به هيجان آمدند. حجتالاسلام فلسفي ميگويد” «برايم نقل کردند که در آن ايام حسينعلا نخستوزير جديد براي معالجه به اروپا رفته بود به شاه تلگراف زده و گفته بود که عکسالعمل مبارزه با بهائيان در اروپا خوب نيست، زيرا غربيها اعتراض ميکنند و ميگويند در ايران آزادي نيست».
در ادامه فلسفي ميگويد که « روزي در نيمه ماه رمضان از طرف سرتيپ تيمور بختيار و سرلشگر علوي مقدم به من هشدار دادند که اعليحضرت امر فرمودند که به شما ابلاغ کنيم از ضديت و سخنراني عليه بهائيت دست برداريد …»
با اين احوال فلسفي اين هشدارها را مورد توجه قرار نداد و چنانکه خودشان ميگويد: «خلاصه ما به مخالفتمان با بهائيها ادامه داديم. از طرف ديگر تعدادي از نمايندگان مجلس طرحي را آماده کردند که به موجب آن اين فرقه غيرقانوني اعلام شود و پيروان آن از ادارات اخراج شوند». ۱۱
فعاليت فرقه بهائي توسط اداره کل سوم ساواک با دقت دنبال ميشد. ولي بهائيها بعد از حملات حجتالاسلام فلسفي و دستور شاه مبني بر تخريب حظيرةالقدس مرکز بهائيان در ايران احساس خطر کردند و در پي آن ايادي، پزشک مخصوص شاه مدتي از ايران خارج شد. بهائيت جهاني اين تصور را داشت که ايران ارض موعود بهائيان به حساب ميآيد.۱۲
در نهايت آيتالله فلسفي ميگويد: «نتيجۀ مقاومت من تا پايان رمضان سال ۳۴ راجع به بهائيها اين شد که شاه از من خشمگين شود و لذا نه تنها ملاقاتم با شاه جهت ابلاغ پيامهاي آيتالله بروجردي قطع گرديد بلکه از سوي امام جمعه تهران ديگر براي سخنراني دعوت نشدم و پخش سخنرانيهايم از راديو ممنوع شد».
ميتوان گفت با اينکه بهائيت در طول اين سالها ضربه خورد ولي آنچه آنها را از بين برد انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني بود.۱۳ از ديدگاه امام، فرقه بهائي يک گرايش مذهبي نبود بلکه يک حزب سياسي بود که در گذشته مزدور و جاسوس انگليس بوده است.۱۴
در همان شرايطي كه فلسفي در عرصه منبر سخت ترين تندترين و كوبنده ترين موضع گيري ها را بر ضد زورمداران حاكم دنبال مي كرد و آنان را به انقلاب مردمي تهديد مي كرد برخي از گروه هاي نفاق پيشه و مرموز كه سر در لاك خود فرو برده و چشم به راه چراغ سبز آمريكا نشسته بودند با جوسازي و شايعه پراكني بر ضد او آب به آسياب رژيم شاه مي ريختند و موضع او را مخدوش مي نمودند.
ساواك نيز در راه بازداشتن او از رسالت مقدس روشنگري و افشاگري در سنگر منبر به ترفندها و نيرنگ هاي گوناگون دست مي زد گاهي از راه تملق تفقد و به اصطلاح آوانس دادن و « خوش وبش » كردن نسبت به حجه الاسلام فلسفي مي كوشيد كه او را در محذور اخلاقي قرار دهد و رژيم شاه را از خطر زبان توفان خيز و كاخ برانداز او در امان نگهدارد و از آنجا كه از اين ترفند طرفي برنمي بست به فشار و تهديد نسبت به او ادامه داد و حتي گاهي توطئه سوقصد عليه جان او را در دست طرح قرار مي داد پخش عكس هاي مونتاژ شده و مبتذل عليه آقاي فلسفي از ديگر ترفندهاي ساواك بود تا او را در ميان ملت ايران بي آبرو كند و حيثيت او را برباد دهد . ليكن نه تطميع و نه تهديد و نه ديگر شگردهاي شيطاني دستگاه جاسوسي و جهنمي رژيم شاه نتوانست او را از مسئوليت هاي ديني و وظايف اسلامي كه بر دوش داشت بازدارد و به خاموشي و سكوت و سازش بكشاند. اصولا يكي از برجسته ترين ويژگي هاي آقاي فلسفي اين بود كه اهل بند وبست و معامله و سازش نبود و هرگز در برابر زور و فشار و قلدري تسليم نمي شد و كرنش نمي كرد و از اين مهم تر اينكه در برخورد و گفتگو با زورمداران و قلدرمآبان از موضع بالا سخن مي گفت و هرگز لحن ملتمسانه و عاجزانه به خود نمي گرفت ; حتي وقتي كه براي رهانيدن يكي از مردان آزاده از چنگال ساواك با مقامات به اصطلاح بلندپايه آن سازمان تماس مي گرفت به جاي آنكه با لحن ملتمسانه و مضطربانه درخواست خود را مطرح كند با لحني هشداردهنده و قاطعانه پيامدهاي سو آن بگير و ببندها و زنداني كردن ها را به آنان يادآور مي شد و خطرهاي جدي برخورد ناروا با بزرگان روحاني و توده هاي مسلمان را به آنان گوشزد مي كرد.
حجه الاسلام فلسفي مرد وظيفه بود و در چارچوب وظايفي كه تشخيص مي داد حركت مي كرد و نسبت به مراجع عظام تقليد روحيه تسليم و تعبد داشت . در اموري كه مرجع تقليد وقت نظر تاييد نمي داد وارد نمي شد و هرگز برخلاف امر و نهي آنان گامي برنمي داشت و كار نمي كرد. در دوران مرجعيت آيت الله العظمي بروجردي (اعلي الله مقامه ) روش و منش ايشان را در برخورد با دولتمردان دنبال مي كرد و از مرز انتقاد و نصيحت و هشدار به آنان فراتر نمي رفت و آنگاه كه امام نهضت را آغاز كرد آقاي فلسفي نيز به پيروي از امام به صحنه آمد و مبارزه را تا آنجا دنبال كرد كه رژيم شاه ناگزير شد كه او را تا روز انقراض سلطنت در ايران ممنوع المنبر كند. با اين وجود بيم و هراس رژيم شاه و ساواك از آقاي فلسفي تا آنجا بود كه حتي از مطرح شدن نام او در مجلسي كتابي و يا روزنامه اي سخت نگران بودند و مي كوشيدند كه از آن جلوگيري كنند : « ... به واعظي كه در سمنان در بالاي منبر مطلبي درباره تربيت كودكان از آقاي فلسفي نقل كرده بود تذكر داده شد كه از هرگونه صحبتي درباره يادشده خودداري نمايد... »
آيتالله فلسفي در طول مبارزات خود مردم را به افشاي چهره رژيم آشنا کرد و از ياران امام محسوب ميشد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز عليرغم کبرسن همچنان در سنگر تبليغ به اداي وظيفه مشغول بود و در سال ۱۳۷۷ در سن ۹۳ سالگي در اثر کسالت به جوار رحمت حق شتافت.۱۵ وي در حرم مطهر حضرت عبدالعظيم حسني در شهرري به خاک سپرده شد. از ايشان تأليفات بسياري در زمينههاي گوناگون روانشناسي، ديني برجاي مانده که علاوه بر آنها تعدادي مقاله و سخنراني نيز از ايشان در کتاب اسرار خلقت به چاپ رسيده است.۱۶
خاطرات از زبان استاد :
از الزام مردم به لباس متحدالشكل و برداشتن عمامههاى اهل علم هم خاطرات تلخى دارم كه نمىتوانم آنها را درست شرح دهم. خائنان به فرهنگ اسلامى مردم، قانونى گذراندند كه همه در پوشش بايد متحدالشكل باشند و كت و شلوار و كلاه فرانسوى (پهلوى) بپوشند،ولى مجتهدين معاف هستند. براى منبرىها همقانونى وضع شد كه به نام «محدث» از برداشتن عمامه معاف باشند. البته هر دو دسته مىبايد از شهربانى محل جواز عمامه بگيرند و در غير اين صورت، خلع لباس مىشدند. اگر مجتهد يا محدث نبودند، نمىبايد لباس روحانى داشته باشند يا عمامه بر سر بگذارند. محدث هم كسى بود كه بتواند حديث صحيح را از سقيم تشخيص دهد. من خودم جواز داشتم. در خيابان سرچشمه يك روحانى مجتهد از شاگردان ميرزاى شيرازى به نام آقاشيخ حسين يزدى منزل داشت. او براى پدرم احترام زيادى قايل بود. دستگاه دولتى هم به جهت موقعيت اجتماعى او، احترام وى را رعايت مىكرد. پدرم به من گفت نزد آقا شيخ حسين برو و از او نوشتهاى بگير كه تو واعظ و محدث هستى، تا بتوانى با تصديق او اجازه عمامه داشته باشى. تا آن موقع كسى براى چنين كارى پيش او نرفته بود . وقتى پيش ايشان رفتم نوشتهاى به من داد كه فىالواقع رد قانون دولتى بود. عين عبارت او يادم نيست، ولى تقريبا چنين بود: «وظيفه اهل منبر حَث بر افعال واجبه و ترك محرمات معلومه و تهذيب اخلاق است و اين محتاج به تشخيص حديث صحيح و سقيم در اصطلاح علما نيست. آنچه بر اهل منبر لازم است شناختن زمان و مقتضيات آن است و نيز از گفتن مطالبى كه باعث اختلاف و پراكندگى مىشود خوددارى كند و چون شما را شايسته مىدانم به شما اجازه مىدهم كه به امر حديث و منبر ادامه بدهيد.اين را نوشت و به من داد و بر اساس آن جواز عمامه و داشتن لباس روحانيت برايم صادر شد. او با اين نوشتهاش عملاً قانون را رد كرد چون مىگفت بىخود نشستهايد و قانون آن چنانى وضع كردهايد. براى اهل منبر فن تشخيص حديث صحيح و سقيم ضرورى نيست، مگر آنها مجتهد هستند و مىخواهند فتوا بدهند؟ البته بعضى ملبس به لباس روحانى بودند كه هنوز در حد كافى باسواد نبودند و نمىتوانستند امتحان بدهند. آن قدر آنها را به كلانترى بردند و لباسها را قيچى كردند و عباها و عمامهها را پاره كردند كه نمىشود احصا كرد. آنها را با لباس به كلانترى مىبردند و بدون لباس و عمامه بيرون مىكردند تا با چشمان گريان به منزل برگردند. تا آن جا كه توانستند بىاندازه اذيت و اهانت كردند.
گوشهاى از جنايات رضاخان و عمال او
با توجه به اينكه خانواده ما در عمق قضاياى سياسى وارد نبود، لذا جز آنچه همگان مىدانستند، هيچ گونه اطلاعات پشت پردهاى از دوران سلطنت رضاخان نداشتيم، اما درباره يك ماجرا كه در شمال اتفاق افتاد و چون تنكابن هم جزو همان خطه است، به خوبى از آن اطلاع دارم، شرحى مىدهم.
همه مىدانستند كه رضاخان از نظر شهوت مالپرستى، عنصرى خبيث و كثيف و ديوانه است. املاك مرغوب مردم را تصاحب مىكرد و هر كس را كه در برابرش مقاومت مىنمود به روز سياه مىنشاند. از جمله عدهاى از مردم شمال و ناحيه تنكابن بودند كه چند جريب زمين داشتند و بر روى آن زراعت مىكردند. هم برنج مىكاشتند و هم باغ پرتقال داشتند و او تمام اين امكانات را از آنها گرفت. در نزديكىهاى شهسوار سابق (تنكابن) بعضى از علماى محترم و درس خوانده بودند كه با عزت نفس زندگى مىكردند و از درآمد دو سه جريب زراعتى كه خود داشتند ارتزاق مىكردند، رضاخان املاك آنها را هم گرفت. يكى از آنها عالمى موجه و محترم به نام حاج آقا نورالدين بود. عوامل مستقيم رضاخان املاك او و سايرين را هم گرفتند. البته آنها تا آن جا كه توانستند مقاومت نمودند، ولى به آنها اهانت فراوان كردند و مأمورين شرور و سنگدل را بر آنان گماشتند تا اينكه سرانجام با تهديد و ارعاب و اذيت همه چيز خود را از دست دادند. خلاصه آنكه در دوران خفقان رضاخانى، زندگى مردمى كه در كنار بحر خزر بودند پريشان شد و همه خرده مالكان به صورت رعاياى دربار درآمدند.
يكى از مصائب بسيار بزرگ براى مردم شمال اين بود كه خبر مىآوردند اعليحضرت مىخواهد براى سركشى املاك خود بيايد. اگر بگويم مردم با اين خبر عزادار مىشدند مبالغه نكردهام. مردم بدبخت از مرد و زن، پير و جوان و حتى بچهها مىبايست نزديك دريا بروند و ماسه و شن توى كيسهها بريزند و بياورند تا جاده را براى چند روز با ماسه بپوشانند كه وقتى اتومبيل شاه مىآيد گرد و خاك بلند نشود. از اين گذشته مردم بيچاره را در سرما و گرما مجبور مىكردند كه وقتى شاه مىآيد در تمام دو طرف جاده جمع شوند و ابراز احساسات كنند، كف بزنند و شادى نمايند. شخصى از همان تنكابنىها قضيهاى نقل مىكرد كه هر وقت به ياد مىآورم خيلى متأثر مىشوم. الآن هم كه مىگويم ، بسيار متأثر هستم. او مىگفت يكى از بستگان وى ـ خواهرش يا ديگرى ـ بچهاى دو سال و نيمه داشت و بايد مانند سايرين به استقبال شاه مىرفت. تمام زنها ايستاده و منتظر آمدن شاه بودند كه بچه اين زن شروع مىكند به گريه كردن. در آن حال مأمورين خشن و كثيف خود فروخته هم قدم مىزدند. مادر بچه پى در پى مىگفت گريه نكن و سعى مىكرد بچه را ساكت كند، ولى بچه ساكت نمىشد. مأمور هم با خشونت مىگفت ساكتش كن شاه مىآيد، نبايد گريه كند! ولى بچه همچنان گريه مىكرد. مأمور زن را از صف بيرون كشيد وبا بچهاش به ساختمانى روستايى برد. در آنجا هم تعدادى اتاقك بوده كه در آنها گاو و گوسفند نگاه مىداشتند. در يكى از آنها سنگ آهك ريخته بودند كه آب زده و به صورت پودر درآمده بود. آن مأمور بىعاطفه و فاقد شرف انسانى، اين زن را با بچهاش داخل آن اتاقك مىاندازد و در را از بيرون چفت مىكند. زن نگون بخت با بچهاش روى آن آهكهاى پودر شده مىنشينند و با هر تكانى كه مىخورند پودرها را در هوا به حركت در مىآورند. آنها به قدرى از اين آهكهاى معلق در هوا استنشاق مىكنند كه هر دو روى آهكها مىميرند. فرداى آن روز كه صاحبخانه مىرود و در اتاقك را باز مىكند تا آهك بردارد چشمش به آن دو جنازه مىافتد.
خلاصه، وضع طورى بود كه وقتى مىگفتند اعليحضرت براى سركشى املاكش مىآيد ـ همان املاكى كه به زور از مردم بيچاره گرفته بود ـ به راستى براى مردم مرگ بهتر از آن خبر بود، زيرا مىدانستند بايد آن همه مشقت و زجر را تحمل مىكنند واقعا چه مصائبى بود و چه بلايائى. اناللّه و انا اليه راجعون.
1- علاوه بر املاك حاصلخيز گيلان و مازندران، بسيارى از املاك مرغوب گرگان، گنبد، آذربايجان شرقى و ديگر نقاط كشور، با ارعاب، تهديد و حبس و تبعيد مالكان آنها، تقديم «اعليحضرت قوى شوكت» گرديد و در «دفتر اسامى املاك اختصاصى ذات اقدس شاهنشاه» جزو املاك رضاخان درآمد. در نخستين روزهاى پس از خروج رضاخان از كشور، مؤيد احمدى، نماينده دوره سيزدهم مجلس شوراى ملى، در مهر ماه 1320 شمسى مانند برخى ديگر از نمايندگان مجلس دست به افشاگرى زد و گفت: «در دوره 17 ساله سلطنت رضاشاه، بالغ بر 000/44 سند مالكيت به نام او صادر شدهاست.از زمان خروج رضاخان از كشور تا چند سال بعد، هزاران مالك كوچك و بزرگ با ارسال تلگراف به دفتر محمدرضا شاه، نخستوزير، رياست مجلس و يا روزنامهها و مجلات كشور، تقاضاى استرداد املاك و دارايىهاى خود را مىكردند و با ارسالنامههاى فراوانى به جرايد، گوشههايى از رشوهخوارى، قساوت، تعدى و تجاوز مأموران املاك رضاخان به جان ومال و ناموسشان و حبس و شكنجههاى هولناكى كه به آنان و حتى زنان و فرزندانشان رفته بود بر ملا ساختند.ميرزايحيى دولتآبادى كه از نخستين ماههاى پس از كودتاى رضاخان از مشاوران خاص او بود، دربارهى مال دوستى رضاخان در همان آغاز و پيش از پادشاهيش در سال 1304 شمسى مىنويسد:
«سردار سپه آرزو دارد مالك تمام املاك مازندران بشود [و] دفاين و خزاين از جواهر و پول و اشياء نفيس خود را كه شايد خود او هم نتواند حساب آنها را نگاه دارد، در آنجا جمع كند و مطمئن باشد اگر روزى از اين مقام افتاد خواهد توانست آنجا زندگانى اربابى كرده، دارايى هنگفت خود را حفظ كند و از روى اين نظر استحكامات در آنجا مىسازد... سردار سپه از قلع و قمع كردن هر كس كه در مازندران مانع رسيدن او به آرزوى خويش تصور كند به هر وسيله باشد دريغ نمىكند، پسرها را كه خطر مزاحمتشان بيشتر است از پيش برمىدارد و پدرها را از داغ آنها به دق مىكشد و يا به خودكشى وامى دارد.يحيى دولتآبادى، تاريخ معاصر يا حيات يحيى، تهران، عطار و فردوسى، 1351، جلد 4، صص 262 ـ 263
به نوشته يكى ديگر از منابع معتبر «تخمين درآمد و ثروت رضاشاه از املاك و مستغلات و كارخانهها و معاملات ارز و غيره در مدت سلطنتش مقدور نيست، ولى بنا به نوشته مطبوعات در سالهاى آخر، سالى 70 ميليون تومان عوايد املاك و مستغلات شاه سابق [رضاخان] بود.» همين منبع دربارهى درآمدهاى رضاخان از عوايد نفت كشور مىنويسد: «به احتمال زياد رضاشاه يكى از سهامداران نفت جنوب بود... اما قدر مسلم است كه رضاشاه سالانه 000/12 ليره بابت اجاره اراضى نفت شاه و خطوط لوله مربوط به آن از شركت نفت انگليس و ايران دريافت مىكردهاست.جامى، گذشته چراغ راه آينده است، [بىجا]، انتشارات سمندر، 1355، ص 98
تنها به ذكر اين مورد اكتفا مىشود كه بر اساس يكى از دفاتر حساب جارى رضاخان در داخل كشور كه با عنوان «دفتر حساب جارى نمره 1 بندگان اعليحضرت اقدس همايون شاهنشاه» در موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى نگاهدارى مىشود، موجودى دفتر وى از تاريخ 4/1/1319 الى 29/12/1319 شمسى، 791/924/236 ريال بودهاست.
محمد تركمان، «نگاهى به اموال منقول و غير منقول رضاشاه»، تاريخ معاصر ايران، كتاب هفتم، تهران، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، بهار 1374، ص 150
درآمدهاى رضاخان تنها از بابت املاك، شركت نفت و يا سود كارخانجات و معاملات ارزى نبود بلكه از بابت بسيارى از معاملات جزيى و كم اهميت هم درآمد كسب مىكرد. يكى از نويسندگان، بر اساس بخشى از اسناد ملكى و مالى به جا مانده از رضاخان، منابع مالى او را از يكصد و چهل و چهار محل بر شمرده است كه براى نشان دادن درجه آزمندى رضاخان تنها به سه محل آن اشاره مىشود: عوائد حاصله از سرشاخههاى درختان بيد دماوند، عوائد حاصله از ماليات حقوق مستخدمين، عوائد حاصله از جرايم دريافتى از كارگران و كارمندان كارخانه حريربافى، همان، صص 116ـ 119
با وجود اين ثروت هنگفت، بسيارى از بناهاى متعلق به خانواده رضاخان،از بودجه جارى ارگانهاى كشور و از جمله شهردارى تهران ساخته مىشد. چند روز پس از خروج رضاخان از كشور كه افشاگرى عليه سوءاستفادههاى مالى و جنايات سياسى او در مجلس و بيرون از مجلس آغاز شدهبود، شهردارى تهران در گزارشى به انجمن شهر تهران اعلام داشت كه بسيارى از بناهاى دربارى، از جمله «ساختمان كاخ شهرى علياحضرت ملكه، ساختمان دو كاخ بزرگ والاحضرت شمس و والاحضرت اشرف پهلوى در شهر [تهران]، ساختمان كاخ ييلاقى والاحضرت همايونى ولايتعهد، كاخ ييلاقى والاحضرت شاهدخت شمس پهلوى و استخر و ميدان تنيس، كاخ ييلاقى والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوى و استخر و ميدان تنيس، دو كاخ ييلاقى والاحضرت شاهپورها و مهمانخانههاى جديد آبعلى و دربند و مباركآباد و گچسر و كليه لوازم و اثاث آنها و تعمير ساير قصرهاى متعلق به دربار» از بودجه شهردارى تهران ساخته شدهاست.جامى، پيشين، صص 103 ـ 104
يكى از نمايندگان مجلس عوام انگلستان كه در اوج قدرت رضاخان به ايران سفر كردهبود، پس از مشاهده وضع كشور و اطلاع از قدرت مطلقالعنان رضاخان و ثروت بىحساب وى كه از راه قلدرى و غصب اموال و املاك مردم فراهم شده بود نوشت: «... رضاشاه دزدان و راهزنان را از سر راههاى ايران برداشت و به افراد ملت خود فهماند كه من بعد در سرتاسر ايران فقط يك راهزن [يعنى رضاشاه] بايد وجود داشته باشد.به نقل از: جامى، پيشين، ص 92 و نيز ر. ك. به: نعمتاللّه قاضى (شكيب)، علل سقوط حكومت رضاشاه، تهران، نشر آثار، 1371، صص 53 ـ 63، 133 ـ 145
پي نوشت :
1- مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، زبان گوياي اسلام، ج ۹، ۱۳۷۸، ص يازده
۲- همان، ص سيزده.
۳ - همان، ص يازده.
۴ - همان، ص يازده.
۵ - همان، ص سيزده.
۶ - همان، ص چهارده.
۷ - همان، ص ۱۵.
۸ - همان، ص ۱۵ .
۹ - مرکز اسناد تاريخ اسلامي، خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفي، ۱۳۷۶، ص ۱۹۰.
۱۰ - همان، ص۱۹۳- ۱۹۰.
۱۱ - همان، ص ۱۹۷.
۱۲ - مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي اطلاعات، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج ۱، ۱۳۷۰، ص ۳۷۴.
۱۳ - خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفي، ص ۱۹۹- ۱۹۶.
۱۴ - روزنامه جمهوري اسلامي، فروردين ۱۳۸۴، ش ۷۴۵۷، ص ۱۲.
۱۵ - حسينخادمي، ياران امام به روايت اسناد، مرکز اسنادانقلاب اسلامي، ج ۱۹،ص ۱۸۵.
۱۶ - زبان گوياي اسلام، ص بيست و پنج.