برگرفته از درسهای اخلاق آیتالله مکارم شیرازی
تحریر:سیدمحمد عبدالله زاده
تحریر:سیدمحمد عبدالله زاده
امام (علیه السلام) صدای یکی از خوارج را شنید که نماز شب میخواند و قرآن تلاوت میکرد، فرمود: «نَومٌ عَلَی یَقِینٍ خَیرٌ مِن صَلاَةٍ فی شَکٍّ؛ خواب توأم با یقین و ایمان از نماز با شک و تردید، بهتر است». (1)
قبل از آن که حدیث مذکور را توضیح دهیم، بهتر است شناختی اجمالی با خوارج پیدا کنیم:
نزدیک کوفه قریهای بود به نام «حرورا» که خوارج در آن جا جمع شده بودند و اوّلین مرکز اجتماعشان بود؛ لذا خوارج را «حروریه» هم میگویند. خوارج مرتکبین گناه کبیره را کافر میدانستند و کسانیاند که بر امام علی (علیه السلام) خروج کردند و هر کس بر امام زمانش خروج کند، از خوارج به حساب میآید. سرنخ خوارج معروف در زمان علی (علیه السلام) به گونهای به عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برمیگردد. برخی افراد در آن زمان، فکر و ایدهی خود را اظهار میکردند و سخنانی میگفتند که روح عدم تسلیم و پرخاشگری در آنها نمایان بود. یکی از نمونههایش آن است که وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) غنائم «حنین» را تقسیم کرد و برای تألیف قلوب مشرکان تازه مسلمان، به آنان سهم بیشتری اختصاص داد، «حرقوص بن زهیر» زبان به اعتراض گشود و بی ادبانه به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رو کرد و گفت: «عدالت کن». حضرت در پاسخ فرمود: «وای بر تو! اگر عدالت نزد من نباشد، در کجا خواهد بود؟!» عمر پیشنهاد کرد که گردن او را بزنند؛ ولی پیامبر نپذیرفت و از آینده خطرناک او گزارش داد و فرمود: «او را رها کنید. او پیروانی خواهد داشت که در امر دین، بیش از حدّ کنجکاوی خواهند کرد و همچون پرتاب تیر از کمان، از دین بیرون خواهند رفت». (2)
منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن است که آنها چنان از دین بیرون میروند که از دین در وجود آنها هیچ اثری باقی نمینماند و این مطلب را در قالب بهترین تشبیه، یعنی خروج تیر از کمان بیان فرمود.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد این گروه، واژه «مرق» را که به معنای «پرتاب شدن» است، به کار برد؛ زیرا این گروه به سبب اعوجاج و کجی در فهم دین، به جایی رسیدند که از حقیقت دین دور ماندند و در میان مسلمانان به «مارقین» لقب گرفتند.
پیامبر در ادامه فرمود: «نشانه این گروه آن است که در میان آنان مرد سیاه چهرهی ناقص دستی قرار دارد. یکی از بازوان این مرد همانند پستان زن یا مثل تکه گوشتی است که کشیده میشود و حالت ارتجاعی دارد». امام علی (علیه السلام) بعد از فراغ از نبرد نهروان، دستور داد که جسد «ذو الثدیه» را در میان کشتگان پیدا کنند و دست ناقص او را بررسی نمایند. وقتی جسد او را معاینه کردند، دست او را همان گونه دیدند که رسول خدا توصیف کرده بود. (3)
در ادامه جنگ صفین، معاویه و سپاه او در برابر امام علی (علیه السلام) و سپاهش، خسته و کوفته شده و شکستهای هولناکی بر آنها وارد شده بود، تا این که معاویه به عمر و عاص گفت که چون نشانههای خطر سقوط، از هر سو آشکار شده است، چارهای بیندیش. عمر و عاص گفت: پیشنهادی مطرح میکنم که با اجرای آن، بین سپاه امام علی (علیه السلام) اختلاف میافتد؛ در نتیجه جنگ متوقف میشود و در نهایت برنده جنگ ما خواهیم شد. بعد گفت: پیشنهاد آن است که به سپاهیان فرمان بده قرآنها را بر سر نیزه کنند و اعلام نمایند که قرآن بین ما و شما حاکم باشد. همان روز که شب آن «لیلة الهریر» لقب گرفته است، لشکر معاویه پانصد قرآن بالای نیزه گذاشتند و اعلام کردند که قرآن بین ما و شما حاکم باشد. مطابق نقل بعضی قرآنها را سر نیزه و به گردن اسبها انداختند و قرآن بزرگ و معروف دمشق را بر سر چهار نیزهی بزرگ نهادند، در حالی که ده نفر آن را حمل میکردند. همین نیرنگ باعث اختلاف میان سپاه امام (علیه السلام) شد؛ لذا بعضی گفتند به جنگ ادامه دهیم و برخی گفتند که پس از داور قرار دادن قرآن، ادامه جنگ حرام است. (4)
امام (علیه السلام) خطاب به سپاه خود فرمود کهای مردم! من سزاوارترم که به داوری قرآن پاسخ مثبت دهم؛ ولی معاویه، عمر و عاص، ابن محیط، ابن سرح و ابن مسلمه اهل دین و قرآن نیستند. من کوچک و بزرگ آنها را میشناسم که بدترین افراد هستند. وای بر شما! این (داوری قرآن) سخن حقی است که معاویه و پیروانش بر زبان میآورند؛ امّا میخواهند زیر ماسک آن، به خواستههای باطل خود برسند. آنها از قرآن پیروی نمیکنند. این سخن آنها نیرنگ و ترفندی برای سست کردن ارادههای شماست. به من مهلت دهید؛ زیرا ما در مرحلهی حساس پیروزی هستیم و دشمن در پرتگاه سقوط است.
ولی سخن امام (علیه السلام) بر دل آن کوردلان کج فهم و مقدّس مآب اثر نکرد. کار به جایی رسید که حدود بیست هزار نفر از سپاه آن حضرت که پیشانی آنها بر اثر عبادت خشک و پینه بسته بود، نزد حضرت آمدند و فریاد زدند و تهدید کردند که به داوری قرآن جواب مثبت بده وگرنه تو را همچون عثمان میکشیم! سوگند به خدا اگر جواب مثبت ندهی تو را میکشیم! (5)
نتایجی که این سیاست شوم به بار آورد این بود که سلطه معاویه بر شامات تثبیت گردید؛ امام (علیه السلام) که در آستانه پیروزی بود، از آن دور شد؛ لشکر رو به زوال معاویه تجدید سازمان کرد؛ میان ارتش عراق دو دستگی پدید آمد؛ به طوری که گروهی «حکمیت» را پذیرفتند و گروه دیگر آن را کفر و گناه شمردند و بر امام (علیه السلام) لازم دانستند که از این کار توبه کند وگرنه با وی مانند معاویه به نبرد برمیخیزند! در نهایت این که وقتی آن حضرت به کوفه آمد، مخالفان حکمیت از شهر خارج شدند و با امام بنای مخالفت را پیش گرفتند و دست آخر، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجری، آن حضرت را به شهادت رساندند.
حضرت علی (علیه السلام) هر چه با آنها احتجاج و مناظره کرد، فایدهای نبخشید و سرانجام در جنگ نهروان که در سال 38 هجری رخ داد، چهار هزار نفر از خوارج برای جنگ با حضرت خروج کردند و البته به جز ده نفر که فرار کردند، بقیه هلاک شدند و از سپاه حضرت، تنها نُه نفر به شهادت رسیدند. یکی از این فراریان «عبدالرحمن بن ملجم» بود که طی یک جریان که اطّلاع دارید، حضرت را به شهادت رساند.
حضرت در تعبیری فرمود: «من چشم فتنه را از کاسه درآوردم»؛ چون جز امام (علیه السلام) کسی را یارای نبرد با این مقدّس نماها نبود.
خوارج در هر عصر و زمانی دو نشانه دارند که میشود آنها را شناخت:
1. در ظاهر مقدّس نما هستند و سراغ عبادت ظاهری میروند و به ظواهر عبادات خیلی اهمیّت میدهند، بدون این که به محتوای آن توجّه عمیق داشته باشند.
2. احمق و نادان و کوته فکر هستند و به دلیل همین نادانی، به انواع اشتباهات و تضادهای فراوانی در عمل گرفتار میشوند؛ مثلاً یک بار در مسیر حرکت خود وقتی با یک مسلمان و یک مسیحی برخورد کردند؛ مسلمان را کشتند و مسیحی را آزاد کردند؛ چون مسیحی کافر ذمی است و باید احترام او را نگه داشت! در مسائل خیلی جزئی مسائل شرع را رعایت میکردند؛ مثلاً شخصی خوکی را کشت؛ به او گفتند: چرا خوک را کشتی؟ تو مفسد فی الارض هستی! امّا از طرف دیگر، به عبدالله بن خباب، صحابی معروف که قرآن بر گردنش آویزان و زنش حامله بود، گفتند که تو مرتکب خلاف شدهای و همین قرآن که به گردن توست، قتل تو را واجب میکند! لذا کنار نهر، مثل گوسفند سر او را بریدند!
امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است و تقوا یک درجه از ایمان بالاتر و یقین یک درجه برتر از تقواست». سپس فرمود: «در میان مردم چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است.» راوی سؤال کرد: «یقین چیست؟» امام فرمود: «التوکل علی الله، و التسلیم لله، و الرضا بقضاء الله، و التفویض الی الله؛ حقیقت یقین، توکّل بر خدا و تسلیم در برابر خدا و رضا به قضای الهی و واگذاری تمام کارهای خود به خداوند است». (6)
یقین دارای سه مرحله است:
به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردند: شنیدهایم که بعضی از یاران حضرت عیسی (علیه السلام) روی آب راه میرفتند؟ حضرت فرمود: «لو کان یقینه اشد من ذلک لمشی علی الهواء؛ اگر یقینش از آن محکمتر بود، بر هوا راه میرفت».
هر قدر اعتقاد و ایمان انسان به قدرت مطلق خداوند بیشتر شود، اشیای جهان به همان نسبت در برابر او مطیع و فرمانبردار هستند.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «نشانه شخص دارای یقین شش چیز است:
1. به حقانیت خداوند یقین پیدا کرده؛ لذا به او ایمان آورده است؛
2. یقین پیدا کرده که مرگ راست است؛ لذا از آن در حذر است؛
3. یقین پیدا کرده که رستاخیز حقّ است و از رسوایی آن روز میترسد؛
4. یقین پیدا کرده که بهشت حقّ است و از این رو به آن مشتاق است؛
5. یقین پیدا کرده که دوزخ راست است و برای نجات از آن میکوشد؛
6. یقین پیدا کرده که حساب راست است و از این رو از خود حساب میکشد».
خدایا! به حقّ اولیایت به ما یقین عنایت بفرما!
عبدالله زاده، سیدمحمد؛ (1394)، گفتار معصومین (ع)، جلد سوم (درس اخلاق حضرت آیة الله العظمی مکارم شیرازی (مدّظله))، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ دوم
قبل از آن که حدیث مذکور را توضیح دهیم، بهتر است شناختی اجمالی با خوارج پیدا کنیم:
نزدیک کوفه قریهای بود به نام «حرورا» که خوارج در آن جا جمع شده بودند و اوّلین مرکز اجتماعشان بود؛ لذا خوارج را «حروریه» هم میگویند. خوارج مرتکبین گناه کبیره را کافر میدانستند و کسانیاند که بر امام علی (علیه السلام) خروج کردند و هر کس بر امام زمانش خروج کند، از خوارج به حساب میآید. سرنخ خوارج معروف در زمان علی (علیه السلام) به گونهای به عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برمیگردد. برخی افراد در آن زمان، فکر و ایدهی خود را اظهار میکردند و سخنانی میگفتند که روح عدم تسلیم و پرخاشگری در آنها نمایان بود. یکی از نمونههایش آن است که وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) غنائم «حنین» را تقسیم کرد و برای تألیف قلوب مشرکان تازه مسلمان، به آنان سهم بیشتری اختصاص داد، «حرقوص بن زهیر» زبان به اعتراض گشود و بی ادبانه به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رو کرد و گفت: «عدالت کن». حضرت در پاسخ فرمود: «وای بر تو! اگر عدالت نزد من نباشد، در کجا خواهد بود؟!» عمر پیشنهاد کرد که گردن او را بزنند؛ ولی پیامبر نپذیرفت و از آینده خطرناک او گزارش داد و فرمود: «او را رها کنید. او پیروانی خواهد داشت که در امر دین، بیش از حدّ کنجکاوی خواهند کرد و همچون پرتاب تیر از کمان، از دین بیرون خواهند رفت». (2)
منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن است که آنها چنان از دین بیرون میروند که از دین در وجود آنها هیچ اثری باقی نمینماند و این مطلب را در قالب بهترین تشبیه، یعنی خروج تیر از کمان بیان فرمود.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد این گروه، واژه «مرق» را که به معنای «پرتاب شدن» است، به کار برد؛ زیرا این گروه به سبب اعوجاج و کجی در فهم دین، به جایی رسیدند که از حقیقت دین دور ماندند و در میان مسلمانان به «مارقین» لقب گرفتند.
پیامبر در ادامه فرمود: «نشانه این گروه آن است که در میان آنان مرد سیاه چهرهی ناقص دستی قرار دارد. یکی از بازوان این مرد همانند پستان زن یا مثل تکه گوشتی است که کشیده میشود و حالت ارتجاعی دارد». امام علی (علیه السلام) بعد از فراغ از نبرد نهروان، دستور داد که جسد «ذو الثدیه» را در میان کشتگان پیدا کنند و دست ناقص او را بررسی نمایند. وقتی جسد او را معاینه کردند، دست او را همان گونه دیدند که رسول خدا توصیف کرده بود. (3)
در ادامه جنگ صفین، معاویه و سپاه او در برابر امام علی (علیه السلام) و سپاهش، خسته و کوفته شده و شکستهای هولناکی بر آنها وارد شده بود، تا این که معاویه به عمر و عاص گفت که چون نشانههای خطر سقوط، از هر سو آشکار شده است، چارهای بیندیش. عمر و عاص گفت: پیشنهادی مطرح میکنم که با اجرای آن، بین سپاه امام علی (علیه السلام) اختلاف میافتد؛ در نتیجه جنگ متوقف میشود و در نهایت برنده جنگ ما خواهیم شد. بعد گفت: پیشنهاد آن است که به سپاهیان فرمان بده قرآنها را بر سر نیزه کنند و اعلام نمایند که قرآن بین ما و شما حاکم باشد. همان روز که شب آن «لیلة الهریر» لقب گرفته است، لشکر معاویه پانصد قرآن بالای نیزه گذاشتند و اعلام کردند که قرآن بین ما و شما حاکم باشد. مطابق نقل بعضی قرآنها را سر نیزه و به گردن اسبها انداختند و قرآن بزرگ و معروف دمشق را بر سر چهار نیزهی بزرگ نهادند، در حالی که ده نفر آن را حمل میکردند. همین نیرنگ باعث اختلاف میان سپاه امام (علیه السلام) شد؛ لذا بعضی گفتند به جنگ ادامه دهیم و برخی گفتند که پس از داور قرار دادن قرآن، ادامه جنگ حرام است. (4)
امام (علیه السلام) خطاب به سپاه خود فرمود کهای مردم! من سزاوارترم که به داوری قرآن پاسخ مثبت دهم؛ ولی معاویه، عمر و عاص، ابن محیط، ابن سرح و ابن مسلمه اهل دین و قرآن نیستند. من کوچک و بزرگ آنها را میشناسم که بدترین افراد هستند. وای بر شما! این (داوری قرآن) سخن حقی است که معاویه و پیروانش بر زبان میآورند؛ امّا میخواهند زیر ماسک آن، به خواستههای باطل خود برسند. آنها از قرآن پیروی نمیکنند. این سخن آنها نیرنگ و ترفندی برای سست کردن ارادههای شماست. به من مهلت دهید؛ زیرا ما در مرحلهی حساس پیروزی هستیم و دشمن در پرتگاه سقوط است.
ولی سخن امام (علیه السلام) بر دل آن کوردلان کج فهم و مقدّس مآب اثر نکرد. کار به جایی رسید که حدود بیست هزار نفر از سپاه آن حضرت که پیشانی آنها بر اثر عبادت خشک و پینه بسته بود، نزد حضرت آمدند و فریاد زدند و تهدید کردند که به داوری قرآن جواب مثبت بده وگرنه تو را همچون عثمان میکشیم! سوگند به خدا اگر جواب مثبت ندهی تو را میکشیم! (5)
نتایجی که این سیاست شوم به بار آورد این بود که سلطه معاویه بر شامات تثبیت گردید؛ امام (علیه السلام) که در آستانه پیروزی بود، از آن دور شد؛ لشکر رو به زوال معاویه تجدید سازمان کرد؛ میان ارتش عراق دو دستگی پدید آمد؛ به طوری که گروهی «حکمیت» را پذیرفتند و گروه دیگر آن را کفر و گناه شمردند و بر امام (علیه السلام) لازم دانستند که از این کار توبه کند وگرنه با وی مانند معاویه به نبرد برمیخیزند! در نهایت این که وقتی آن حضرت به کوفه آمد، مخالفان حکمیت از شهر خارج شدند و با امام بنای مخالفت را پیش گرفتند و دست آخر، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجری، آن حضرت را به شهادت رساندند.
حضرت علی (علیه السلام) هر چه با آنها احتجاج و مناظره کرد، فایدهای نبخشید و سرانجام در جنگ نهروان که در سال 38 هجری رخ داد، چهار هزار نفر از خوارج برای جنگ با حضرت خروج کردند و البته به جز ده نفر که فرار کردند، بقیه هلاک شدند و از سپاه حضرت، تنها نُه نفر به شهادت رسیدند. یکی از این فراریان «عبدالرحمن بن ملجم» بود که طی یک جریان که اطّلاع دارید، حضرت را به شهادت رساند.
حضرت در تعبیری فرمود: «من چشم فتنه را از کاسه درآوردم»؛ چون جز امام (علیه السلام) کسی را یارای نبرد با این مقدّس نماها نبود.
خوارج در هر عصر و زمانی دو نشانه دارند که میشود آنها را شناخت:
1. در ظاهر مقدّس نما هستند و سراغ عبادت ظاهری میروند و به ظواهر عبادات خیلی اهمیّت میدهند، بدون این که به محتوای آن توجّه عمیق داشته باشند.
2. احمق و نادان و کوته فکر هستند و به دلیل همین نادانی، به انواع اشتباهات و تضادهای فراوانی در عمل گرفتار میشوند؛ مثلاً یک بار در مسیر حرکت خود وقتی با یک مسلمان و یک مسیحی برخورد کردند؛ مسلمان را کشتند و مسیحی را آزاد کردند؛ چون مسیحی کافر ذمی است و باید احترام او را نگه داشت! در مسائل خیلی جزئی مسائل شرع را رعایت میکردند؛ مثلاً شخصی خوکی را کشت؛ به او گفتند: چرا خوک را کشتی؟ تو مفسد فی الارض هستی! امّا از طرف دیگر، به عبدالله بن خباب، صحابی معروف که قرآن بر گردنش آویزان و زنش حامله بود، گفتند که تو مرتکب خلاف شدهای و همین قرآن که به گردن توست، قتل تو را واجب میکند! لذا کنار نهر، مثل گوسفند سر او را بریدند!
امّا تفسیر حدیث:
اساس اسلام و دین، بر یقین استوار است و تمام اعمال خیر زاییده ایمان است و عمل هم از ایمان سرچشمه میگیرد؛ لذا قرآن کریم ایمان و عمل را توأمان و با یکدیگر بیان میکند. البته یقین، بالاترین مرحله ایمان است.امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است و تقوا یک درجه از ایمان بالاتر و یقین یک درجه برتر از تقواست». سپس فرمود: «در میان مردم چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است.» راوی سؤال کرد: «یقین چیست؟» امام فرمود: «التوکل علی الله، و التسلیم لله، و الرضا بقضاء الله، و التفویض الی الله؛ حقیقت یقین، توکّل بر خدا و تسلیم در برابر خدا و رضا به قضای الهی و واگذاری تمام کارهای خود به خداوند است». (6)
یقین دارای سه مرحله است:
1. علم الیقین:
علم الیقین آن است که انسان از دلایل مختلف، به چیزی ایمان بیاورد. مانند کسی که با مشاهده دود به وجود آتش ایمان پیدا میکند. این مرحله یقین جنبه عمومی دارد.2. عین الیقین:
علم الیقین آن در جایی است که انسان به مرحلهی مشاهده میرسد؛ مثلاً با چشم خود آتش را مشاهده میکند. این مرحله یقین به پرهیزکاران اختصاص دارد و مرحله متوسط یقین محسوب میگردد.3. حقّ الیقین:
یقین در این مرحله، مانند یقین کسی است که وارد آتش میشود و سوزش آن را لمس کند. این مرحله یقین مخصوص خاصان و مقربان است و بالاترین مرتبه یقین به حساب میآید.به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردند: شنیدهایم که بعضی از یاران حضرت عیسی (علیه السلام) روی آب راه میرفتند؟ حضرت فرمود: «لو کان یقینه اشد من ذلک لمشی علی الهواء؛ اگر یقینش از آن محکمتر بود، بر هوا راه میرفت».
هر قدر اعتقاد و ایمان انسان به قدرت مطلق خداوند بیشتر شود، اشیای جهان به همان نسبت در برابر او مطیع و فرمانبردار هستند.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «نشانه شخص دارای یقین شش چیز است:
1. به حقانیت خداوند یقین پیدا کرده؛ لذا به او ایمان آورده است؛
2. یقین پیدا کرده که مرگ راست است؛ لذا از آن در حذر است؛
3. یقین پیدا کرده که رستاخیز حقّ است و از رسوایی آن روز میترسد؛
4. یقین پیدا کرده که بهشت حقّ است و از این رو به آن مشتاق است؛
5. یقین پیدا کرده که دوزخ راست است و برای نجات از آن میکوشد؛
6. یقین پیدا کرده که حساب راست است و از این رو از خود حساب میکشد».
خدایا! به حقّ اولیایت به ما یقین عنایت بفرما!
پینوشتها
1. نهج البلاغه، حکمت 97.
2. سیره ابن هشام، ج 2، ص 497.
3. فروغ ولایت، استاد سبحانی، ص 622.
4. بحارالانوار، ج 32، ص 530.
5. بحارالانوار، ج 32، ص 532.
6. بحارالانوار، ج 67، ص 138.
عبدالله زاده، سیدمحمد؛ (1394)، گفتار معصومین (ع)، جلد سوم (درس اخلاق حضرت آیة الله العظمی مکارم شیرازی (مدّظله))، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ دوم