عناصر سازنده شعر
در ميان تعريف ها
عده اي از منتقدان، به اشتباه پنداشته اند آن چه اصالت دارد، تعريف آنهاست و اگر يك اثر با تعريفي كه آنان يافته اند همخواني نداشته، به اين نتيجه قطعي رسيده اند كه آن اثر، شعر نيست. بايد دانست شعر بودن يا نبودن آثار ادبي، وابسته به ديدگاه ما نيست. آثار درخشان شعري، وجود خود را ثابت و حضور خويش را بر فرهنگ ما تحميل كرده اند
لجاجت در مرزبندي، فقط ما را از زيبايي هايشان محروم خواهد كرد و بس. كساني گه مي كوشند شعر بودن يا نبودن همه آثار ادبي را با تعريفِ برساخته خود مشخص كنند، به آن شخصيت اساطيري يونان قديم شباهت دارند كه مردمان را مي دزديد، روي تخت خوابي كه داشت، ميخواباند و مي كوشيد قد آنان را با تخت خواب تنظيم كند; يعني قد بلندها را سر مي بريد و قد كوتاه ها را آن قدر مي كشيد تا به همان اندازه بلند شوند. اينان نيز آثار ادبي را كمثله ميكنند تا با تعريف دست ساخته شان برابر شوند .
ولي ما در عين حال، نيازمند شناخت شعر هستيم و اين ايجاب ميكند كه بدانيم براي ارزيابيهايمان به سراغ كدام دسته از آثار ادبي برويم و آنها را با چه معياري بسنجيم. پس اگر تعريفي مطلق هم نميتوانيم يافت، بايد حداقل تصوير روشني از شعر در پيش چشم داشته باشيم. تعريفهايي كه آقاي دكتر محمد رضا شفيعي كدكني عنوان کرده است، جامعتر و دقيقتر به نظر مي آيد
ايشان در تاب ادوار شعر فارسي، شعر را چنين تعريف ميكند: "شعر گره خوردگي عاطفه و تخيّل است كه در زباني آهنگين شكل گرفته باشد." با اين تعريف، عناصر سازنده شعر، عاطفه، خيال، زبان، آهنگ و شكل هستند وكلام براي شعر بودن، بايد از همه اينها برخوردار باشد. اين تعريف ايشان، ساده و كاربردي است يعني با آن، به راحتي ميتوان عناصر شعر را شناخت وآثار شعري را محك زد.
بيان شاعرانه
1 ـ مُرد
2ـ فوت كرد
3ـ درگذشت
4ـ رحلت كرد
5ـ به عالم بالا كوچ كرد
6ـ كبوتر روحش به ملكوت اعلي پرواز كرد
7ـ روحش در جوار حق مسكن گزيد
8ـ ما را تنها گذاشت
9ـ هم پير سلامت و همنقش عافيت / از ديده نظاره گران در نقاب شد و اگر شخصِ متوفا، فردي نا پسنديده بوده و مرگش موجبات خرسندي ديگران را فراهم آورده باشد، ممكن است بيان به اين سوي بگرايد :
10ـ به درك واصل شد
11ـ به دوزخ متصل شد
12ـ سقط شد
13ـ شرّش كم شد
14ـ از مرگ، به يك تپانچه بر خاك افتاد
اين چهارده عبارت، همه از واقعيت واحدي خبر ميدهند ولي بار عاطفي آنها يكسان نيست. جمله اول، همان خبر است در عاديترين شكلش يعني بدون تمايز و تأثيري ويژه .
جملات دوم و سوم هم كمابيش چنين هستند ولي به هر حال، نشان ميدهند كه از مرگ شخص محترمي سخن گفته شده است .در جمله چهارم كمابيش حس مي شودكه گوينده براي شخصِ درگذشته اعتباري قائل است. در سه جمله بعدي، مشخص است كه از شخصي بسيار ارجمند و عزيز سخن در رفته .
جمله هشتم روشن ميكند كه گوينده سخن هم از مرگ متوفّا ناراحت شده است جمله عبارت نهم، در واقع يك بيت شعر است از خاقاني شرواني كه در رثاي امام محمد بن يحيي سروده است. از سوي ديگر، عبارتهاي نهم تا سيزدهم، خرسندي گوينده از مرگ كسي را ميرسانند و البته آخرين آنها، مصراعي است از انوري ابيوردي درباره "جوهر"، خادم مخصوص سلطان سنجر سلجوقي كه گويا شاعر از مرگ او خرسند بوده است در عبارت اول ملاحظه ميكنيد كه ما براي بيان يك پديده ـ مثل مرگ ـ ميتوانيم صورتهاي گوناگوني داشته باشيم. بعضي از اين صورتهاي بياني، كاملاً معمولي و عادياند و بيش از يك آگاهي رساني ساده و در حداقل ممكن، كاري نمكينند. ولي برخي ديگر وظيفه اي مهمتر برعهده دارند و كمابيش از حالت روحي و عاطفي گوينده حكايت ميكنند . در ميان عبارتهاي بالا، جمله نخست فقط از واقعيت خبر ميدهد و بيش از آن كاري نميكند; يعني با شنيدن آن، نميتوان از هويّت كسي كه مرده است مطلع شد و حالت عاطفي گوينده را دريافت. ديگر عبارتها كمابيش از بيان متعارف و واقعي دورند . اينها ممكن است كاملاً مطابق با واقعيت بيروني نباشند ولي از واقيتهاي پنهان ديگري در عواطف و حالات دروني گوينده خبر ميدهند. وقتي گوينده ميگويد "كبوتر روحش به ملكوت اعلي پرواز كرد." خودش ميداند كه روح، كبوتر ـ به معناي لغوياش ـ نيست و جالب اين كه شنونده هم اين را ميداند; گويا هر دو توافق كرده اند كه اين بيان را پذيرند و بلكه بيشتر از بيان معمولي بپسندند . در واقع از اين جا ما وارد قلمرو بيان شاعرانه شده ايم.
از بيان شاعرانه تا شعر
منطق گفتار، متفاوت با منطق عادي ما باشد.
ساختار زباني متفاوتي در آن به كار رفته باشد.
تناسبهايي از جهات مختلف در آن سخن حس شود.
آن سخن، يك مجموعه نظامدار باشد به گونه اي كه خواننده خود را با يك اثر ادبي متشكل روبه رو ببيند.
گوينده از ايجاد آن سخن، هدف خاصي داشته باشد يعني آن بيان ويژه را براي تأثيري ويژه اختيار كرده باشد.
شناخت عناصر شعر
بيا كه قصرِ امل سختْ سست بنياد است
بيار باده كه بنياد عمر برباد است
غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلّق پذيرد، آزاد است
پيش از همه، اين آشكار است كه ما با مجموعه اي از واژه ها و جملات روبه روييم.
اين اثر به عنوان يك پديده هنري، در اين قالب ارائه شده؛چنان كه مثلاً يك اثر نقاشي در قالب بوم و رنگ ارائه مي شود يا يك قطعه موسيقي در قالب صداها. زبان، عنصر و ماده اوليه شعر است و البته خود مي تواند كاملاً عادي انتخاب شود يا با تمايزها و برجستگي هايي كه در آينده از آنها سخن خواهيم گفت.
بارزترين برجستگياي كه در اين دو بيت شعر نسبت به بيان عادي مي توان يافت، نوعي آهنگ است به گونه اي كه همه سطرها، يك نظام آوايي ويژه را نشان مي دهند. اگر همان سطر دوم را به اين صورت تغيير دهيم: "باده بياور كه بنياد عمر بر باد خواهد بود" ديگر آن آهنگ حس نخواهد شد. به اين تناسب آوايي، وزن مي گوييم.
تمايز دوم، در آخر سطرهاي اول، دوم و سوم خود را نشان ميدهد، يعني تكرار كلمه "است" و پايان هماهنگ كلمات "بنياد"، "برباد" و "آزاد". به اين نوع تناسب، رديف و قافيه مي گوييم. اگر كمي دقيق تر نگاه كنيم، رابطه هاي ديگري هم بين اجزاء كلام به چشم ميخورد مثل تضاد بين "سخت" و "سست"; تناسب بين "باده" و"باد" و رابطه بين "رنگ" و "كبود". اينها را تناسب لفظي و معنوي ميتوان ناميد. و نوع ديگرِ برجستگي بيان، قدري مخفيتر است يعني به شيوه نگاه شاعر به پيرامون برميگردد.
او شباهتي معنوي بين "امل" و "قصر" يافته و از "قصر امل" سخن مي گويد در حالي كه در عالم واقع چنين چيزي وجود ندارد. در سطر بعدي هم "عمر"، بنايي تصور شده كه مي تواند "بنياد" داشته باشد. اين نيز چيزي است خارج از محدوده واقعيتهاي عيني. سپس سخن از "غلام همّت كسي بودن" به ميان آمده در حالي كه در عالم واقع، انسان مي تواند غلام خود فرد باشد نه همّت او. "رنگ تعلق" در سطر بعد هم چنين چيزي است يعني رنگ كه پديده اي مادي است و به حس بينايي مربوط مي شود، به يك مفهوم غيرمادي و غيرقابل ديد نسبت داده شده است.
اين شكل نگاه را كه اتفاقاً از مهمترين وجوه تمايز شعر است، خيال مي ناميم.
منبع: http://adab.irib.ir