برگرفته از درسهای اخلاق آیتالله مکارم شیرازی
تحریر:سیدمحمد عبدالله زاده
تحریر:سیدمحمد عبدالله زاده
«وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ (علیه السلام) لِلسَّائِلِ الشَّامِیِّ لَمَّا سَأَلَهُ- أَكَانَ مَسِیرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ- بَعْدَ كَلَامٍ طَوِیلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ وَیْحَكَ لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً وَ قَدَراً حَاتِماً لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِیدُ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْیِیراً وَنَهَاهُمْ تَحْذِیراً وَ كَلَّفَ یَسِیراً وَ لَمْ یُكَلِّفْ عَسِیراً وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِیلِ كَثِیراً وَ لَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ یُطَعْ مُكْرِهاً وَ لَمْ یُرْسِلِ الْأَنْبِیَاءَ لَعِباً وَ لَمْ یُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً- وَ لَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ». (1)
جریان، این گونه است که وقتی امام علی (علیه السلام) از میدان صفین به سوی کوفه برمیگشت، پیرمردی از اهل شام در خدمت امام علی (علیه السلام) بود. وی از امام سؤال کرد که آیا حرکت ما به سوی شام و این جنگ و نتایج آن و حکمیّت، به قضا و قدر الهی بود یا نه؟ (بقیه کلام در این حدیث ذکر نشده است؛ امّا در بحارالانوار و کافی و شرح تجرید (2) مجموعه بحث به این شکل آمده است که امام (علیه السلام) فرمود:
ما هر قدمی که برداشتیم به قضا و قدر الهی بوده است. از تپهای بالا نرفتیم و در درهای پایین نیامدیم، مگر این که به قضا و قدر الهی بوده است. پیرمرد عرض کرد: آیا نزد خداوند درد و رنج ما را حساب میکنند؟ یعنی وای از رنج بی حاصل من و این همه سختی که دیدیم؛ زیرا چیزی عاید ما نشد. این سخن پیرمرد نشان میدهد که برداشت وی از قضا و قدر همان قضا و قدر حتمی بوده است، بر این مبنا که مجبور بودید به شام بیایید و جنگ کنید و شهید بدهید و ثواب و جزائی هم نیست؛) بلکه در تمام این موارد، اجبار در کار بوده است. امام (علیه السلام) پیرمرد را سرزنش کرد که وای بر تو! چرا این طور فهمیدی؟! گمان میکنی قضا و قدر به معنای اجبار است؟ گویا تو قضای لازم و قدر حتمی را گمان کردی. اگر چنین باشد، ثواب و عقاب و وعده و وعید الهی بیهوده خواهد بود. خداوند سبحان بندگان خود را امر کرده، در عین حال مخیر ساخته؛ و آنان را نهی کرده و برحذر داشته و تکالیف آسانی بر دوش آنان گذاشته است و هرگز تکلیف سنگینی برای آنان رقم نزده است و در برابر کار کم آنان پاداش زیادی قرار داده و هیچگاه کسی از روی اجبار او را معصیت نکرده، آن گونه که از روی اکراه او را فرمان نبرده است. خداوند پیامبران را بیهوده نفرستاده و کتابهای آسمانی را برای بندگان بی جهت نازل نکرده است. آسمانها و زمین و آنچه را در میان آنهاست باطل و بی هدف نیافریده است. آنچه گفتی کسانی است که کافرند، وای بر کافران از آتش دوزخ! تا اینجا مضمون کلام امام علی (علیه السلام) با آن پیرمرد است.
در منابع اسلامی به مسأله قضا و قدر پرداخته شده و تفسیری که عوام از قضا و قدر دارند، از نظر اسلام مردود است؛ چرا که عوام این دو کلمه را این گونه تفسیر میکنند که سرنوشت هر کس از روز اوّل، بدون اطّلاع و حضور او از طرف خداوند تعیین شده و هر کس با سرنوشت معینی از مادر متولد میشود که این سرنوشت قابل دگرگونی نیست و هر انسانی نصیب و قسمتی دارد که ناچار باید به آن برسد و کوششهای او برای تغییر سرنوشت بی فایده است و هرگونه کوشش در این زمینه، به نوعی مبارزه با مشیّت الهی است.
اگر قضا و قدر را چنین معنی کنیم؛ یعنی در این صورت، حکومت امثال بنی امیهها و بنی عباسها قابل توجیه است و باید تسلیم این حاکمیتها باشیم؛ چون این امور بر قضا و قدر الهی مبتنی بوده است!
امّا با بررسی منابع اسلامی معلوم میشود که این معنی از قضا وقدر مردود است و پذیرش آن باعث میشود که مفاهیمی مثل تکلیف، جهاد، سعی و کوشش و استقامت و پاداش و کیفر و بهشت و دوزخ و سؤال و حساب بی معنی جلوه کند.
منظور از «قضا و قدر تکوینی» این است که هر چیزی و هر حادثه و پدیده و هر موجودی در عالم، دارای علّت و اندازهای است. نه چیزی بدون علّت به وجود میآید و نه بدون اندازهگیری معین. مثلاً سنگی پرتاب میکنیم و شیشهای میشکند. شکستن شیشه حادثهای است که حتماً علتی دارد. و این که میگوییم علتی دارد، همان قضای تکوینی است و میزان شکستگی و اندازه و حدود آن به کوچکی و بزرگی سنگ و قوّت و فشار دست و نزدیکی و دوری فاصله سنگ از شیشه بستگی دارد و این، قدر تکوینی است. بنابراین، یک معنای قضا و قدر، به رسمیت شناختن قانون علّت و معلول است. پس، قضای الهی تمام کارهایی است که به فرمان خداوند در جهان هستی صورت میگیرد؛ چه بدون واسطه باشد و چه با استفاده از نظام علّت و معلول. قدر الهی نیز اندازه گیری این حوادث در عالم تکوین میباشد. بنابراین، تولد یک فرزند از ترکیب نطفه پدر و مادر یک فرمان تکوینی و قضای الهی میباشد؛ امّا لحظه تولد و چگونگی آن و مشخصات کودک، قدر الهی است.
در آیات قرآن نیز قضا و قدر کراراً به این معنی آمده است، از جمله:
در سوره فصلت، آیه 12: (فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ)؛ که طبق این آیه، ایجاد آسمانهای متعدد، یک قضای الهی است.
سوره بقره، آیه 117: «(وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كُن فَیَكُونُ)؛ و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر کند، تنها میگوید: موجود باش! و آن، فوری موجود میشود».
در سوره آل عمران، آیه 47 و در سوره مریم، آیه 35 همین مضمون آمده است.
همچنین در مورد قَدَر در سوره مزمل، آیه 20 آمده است: (وَاللهُ یُقَدِّرُ الَّیلَ وَ النَّهارَ).
نیز در سوره یس، آیه 39: (وَالقَمَرَ قَدَّرناهُ مَنازِلَ).
قدر در این آیات، به معنای اندازهگیری در مورد شب و روز یا در مورد سیر ماه و مانند آن است.
بنابراین، ایمان به قضا و قدر تکوینی، همان ایمان به قانون نظام علّت و معلول است که مشتمل بر دو مطلب است:
اوّل این که بدانیم هیچ حادثهای در عالم بدون علّت نیست و دیگر این که بدانیم علّت العلل همه پدیدهها و آفریدهها خداوند است.
«قضا و قدر تشریعی» به معنای فرمان الهی در تعیین وظایف فردی و اجتماعی انسانها و مقدرات و حدود این وظایف است؛ مثلاً وقتی میگوییم نماز واجب است؛ این فرمان الهی و قضای تشریعی است؛ امّا وقتی که مقدار نماز را در هر شبانه روز تعیین و آن را هفده رکعت عنوان میکنیم، این قدر الهی و تشریعی است.
در قرآن کریم، قضا و قدر به این معنی هم آمده است. در سوره احزاب، آیه 36 میخوانیم: «(وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ)؛ هرگاه خدا و رسولش دربارهی چیزی دستوری صادر کنند، کسی از پیش خود در تغییر آن اختیاری ندارد». قضا در این جا به معنای دستور تشریعی است.
همچنین در سوره اسراء، آیه 23 میفرماید: «(وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا)؛ خداوند دستور داده است که جز او نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید!».
نیز در سوره طلاق، آیه 3 میفرماید: «(قَد جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدراً)؛ خداوند برای هر چیزی از تکالیف و وظایف، قدر و اندازهای قرار داده است». (3)
امام علی (علیه السلام) در حکمت 16 نهج البلاغه کلامی دارد که مربوط به بحث قضا و قدر میشود. آن حضرت فرمود: «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یَكُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ؛ امور، تسلیم تقدیرهاست تا آن جا که مرگ انسان گاه در تدبیر و هوشیاری اوست».
بر اساس آنچه گفته شد، اختیار اعمال ما با ماست و قضا و قدر بدان معناست که اعمال ما اجباری نیست و این دو، با اصل اراده و آزادی انسان تضادی ندارند؛ ولی در عین حال در بیرون دایرهی اعمال ما، قضا و قدر جبری وجود دارد و حوادثی رخ میدهند که در اختیار ما نیست؛ مثلاً زمان و مکان تولد ما و یا چگونگی ساختمان جسمی و روحی ما و نیز وقوع حوادثی که از دایره قدرت ما بیرون است در اختیار ما نیست و حدیث مورد بحث به این مطلب اشاره دارد که گاه حوادثی در مقابل تقدیرات الهی ذلیل میشوند، به طوری که گاه نقشههای دقیق انسان برای نجاتش باعث مرگ او میشوند و این هشداری است که انسان بداند در این عالم، مبدأ قدرتی هست و خودش را گم نکند.
به کرات پیش آمده است که به انجام دادن کاری تصمیم میگیریم، امّا حادثهای پیش میآید که تمام آن نقشهها و تدبیرها را به هم میزند، و این دلیل آن است که بدانیم ماورای اراده ما ارادهای نیرومند و قدرت برتری است که همان قدرت مطلقه خداوند میباشد. در واقع خداوند اراده کرده است که پردههای غفلت ما را کنار بزند، قدرتش را به ما نشان بدهد و ما را به خودش نزدیک کند. در زندگی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) میبینیم که دشمنان، طرح قتل و یا تبعید آن حضرت را ریختند، امّا آن طرح و نقشهها باعث پیشرفت اسلام و تسریع در هجرت مسلمانان و سرآغازی برای قدرت اسلام شد.
برادران حضرت یوسف (علیه السلام) تصمیم گرفتند او را بکشند و از بین ببرند؛ امّا با دست خودشان، آن حضرت را عزیز مصر و بلکه مَلک مصر (که بالاتر از عزیز مصر بوده است)، کردند.
ابومسلم خراسانی کسی بود که بنی عباس را بر تخت قدرت نشاند، به آن امید که خودش به قدرت برسد، ولی ابومسلم با دست خودش، خود را نابود کرد؛ زیرا بنی عباس به ابومسلم وفا نکردند.
رژیم طاغوت پهلوی دو برنامه اجرا کرده بود که کسی خیال نمیکرد شکست بخورد و نابود شود: نخست این که سازمان امنیت مخوفی ایجاد کرده بود که تمام زوایای اجتماعی مردم را زیر نظر داشت و تمام نفسها را در سینهها حبس کرده بود.
دیگر این که ارتشی داشت نیرومند، امّا بیگانه از مردم، تا جایی که مطالعه کتابها و انتخاب همسر نیروهای ارتش را میبایست رؤسای آنها مشخص کنند. خداوند قدرت نمایی کرد و مرگ و هلاک آنها را در همان تدبیرشان قرار داد، به طوری که تمام آن سلاحها به دست انقلابیون افتاد و انقلابیون آنها را نابود کردند.
خداوند وقتی بخواهد کسی را نابود کند، لازم نیست از آسمان لشکر گسیل نماید، بلکه دشمن را در دامان دشمن، مثلاً موسی (علیه السلام) را در دامان فرعون پرورش میدهد. قرآن کریم میگوید: زن فرعون گفت: «قُرَّتُ عَینٍ لِی وَلَکَ)؛ این نوزاد نور چشم من و تو است». (4)
ولی قرآن میگوید: آنها او را از آب بیرون آوردند، تا این که: «(لِیَکُونَ لَهُم عَدُوّاً وَحَزَناً)؛ تا سرانجام دشمن آنها و مایه اندوهشان گردد». (5)
آری، خودشان دشمن خود را پرورش دادند.
انسان در هر حال باید به مقدرات الهی تسلیم باشد که آنچه از دوست رسد، نیکوست.
عبدالله زاده، سیدمحمد؛ (1394)، گفتار معصومین (ع)، جلد سوم (درس اخلاق حضرت آیة الله العظمی مکارم شیرازی (مدّظله))، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ دوم
جریان، این گونه است که وقتی امام علی (علیه السلام) از میدان صفین به سوی کوفه برمیگشت، پیرمردی از اهل شام در خدمت امام علی (علیه السلام) بود. وی از امام سؤال کرد که آیا حرکت ما به سوی شام و این جنگ و نتایج آن و حکمیّت، به قضا و قدر الهی بود یا نه؟ (بقیه کلام در این حدیث ذکر نشده است؛ امّا در بحارالانوار و کافی و شرح تجرید (2) مجموعه بحث به این شکل آمده است که امام (علیه السلام) فرمود:
ما هر قدمی که برداشتیم به قضا و قدر الهی بوده است. از تپهای بالا نرفتیم و در درهای پایین نیامدیم، مگر این که به قضا و قدر الهی بوده است. پیرمرد عرض کرد: آیا نزد خداوند درد و رنج ما را حساب میکنند؟ یعنی وای از رنج بی حاصل من و این همه سختی که دیدیم؛ زیرا چیزی عاید ما نشد. این سخن پیرمرد نشان میدهد که برداشت وی از قضا و قدر همان قضا و قدر حتمی بوده است، بر این مبنا که مجبور بودید به شام بیایید و جنگ کنید و شهید بدهید و ثواب و جزائی هم نیست؛) بلکه در تمام این موارد، اجبار در کار بوده است. امام (علیه السلام) پیرمرد را سرزنش کرد که وای بر تو! چرا این طور فهمیدی؟! گمان میکنی قضا و قدر به معنای اجبار است؟ گویا تو قضای لازم و قدر حتمی را گمان کردی. اگر چنین باشد، ثواب و عقاب و وعده و وعید الهی بیهوده خواهد بود. خداوند سبحان بندگان خود را امر کرده، در عین حال مخیر ساخته؛ و آنان را نهی کرده و برحذر داشته و تکالیف آسانی بر دوش آنان گذاشته است و هرگز تکلیف سنگینی برای آنان رقم نزده است و در برابر کار کم آنان پاداش زیادی قرار داده و هیچگاه کسی از روی اجبار او را معصیت نکرده، آن گونه که از روی اکراه او را فرمان نبرده است. خداوند پیامبران را بیهوده نفرستاده و کتابهای آسمانی را برای بندگان بی جهت نازل نکرده است. آسمانها و زمین و آنچه را در میان آنهاست باطل و بی هدف نیافریده است. آنچه گفتی کسانی است که کافرند، وای بر کافران از آتش دوزخ! تا اینجا مضمون کلام امام علی (علیه السلام) با آن پیرمرد است.
در منابع اسلامی به مسأله قضا و قدر پرداخته شده و تفسیری که عوام از قضا و قدر دارند، از نظر اسلام مردود است؛ چرا که عوام این دو کلمه را این گونه تفسیر میکنند که سرنوشت هر کس از روز اوّل، بدون اطّلاع و حضور او از طرف خداوند تعیین شده و هر کس با سرنوشت معینی از مادر متولد میشود که این سرنوشت قابل دگرگونی نیست و هر انسانی نصیب و قسمتی دارد که ناچار باید به آن برسد و کوششهای او برای تغییر سرنوشت بی فایده است و هرگونه کوشش در این زمینه، به نوعی مبارزه با مشیّت الهی است.
اگر قضا و قدر را چنین معنی کنیم؛ یعنی در این صورت، حکومت امثال بنی امیهها و بنی عباسها قابل توجیه است و باید تسلیم این حاکمیتها باشیم؛ چون این امور بر قضا و قدر الهی مبتنی بوده است!
امّا با بررسی منابع اسلامی معلوم میشود که این معنی از قضا وقدر مردود است و پذیرش آن باعث میشود که مفاهیمی مثل تکلیف، جهاد، سعی و کوشش و استقامت و پاداش و کیفر و بهشت و دوزخ و سؤال و حساب بی معنی جلوه کند.
معنای صحیح قضا و قدر:
«قضا» در اصل به معنی حکم و فرمان و «قدر» به معنی اندازهگیری است. قضا و قدر گاهی در زمینه «احکام تکوینی و جهان آفرینش» و گاهی در زمینه «احکام تکلیفی و تشریعی» به کار میروند.منظور از «قضا و قدر تکوینی» این است که هر چیزی و هر حادثه و پدیده و هر موجودی در عالم، دارای علّت و اندازهای است. نه چیزی بدون علّت به وجود میآید و نه بدون اندازهگیری معین. مثلاً سنگی پرتاب میکنیم و شیشهای میشکند. شکستن شیشه حادثهای است که حتماً علتی دارد. و این که میگوییم علتی دارد، همان قضای تکوینی است و میزان شکستگی و اندازه و حدود آن به کوچکی و بزرگی سنگ و قوّت و فشار دست و نزدیکی و دوری فاصله سنگ از شیشه بستگی دارد و این، قدر تکوینی است. بنابراین، یک معنای قضا و قدر، به رسمیت شناختن قانون علّت و معلول است. پس، قضای الهی تمام کارهایی است که به فرمان خداوند در جهان هستی صورت میگیرد؛ چه بدون واسطه باشد و چه با استفاده از نظام علّت و معلول. قدر الهی نیز اندازه گیری این حوادث در عالم تکوین میباشد. بنابراین، تولد یک فرزند از ترکیب نطفه پدر و مادر یک فرمان تکوینی و قضای الهی میباشد؛ امّا لحظه تولد و چگونگی آن و مشخصات کودک، قدر الهی است.
در آیات قرآن نیز قضا و قدر کراراً به این معنی آمده است، از جمله:
در سوره فصلت، آیه 12: (فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ)؛ که طبق این آیه، ایجاد آسمانهای متعدد، یک قضای الهی است.
سوره بقره، آیه 117: «(وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كُن فَیَكُونُ)؛ و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر کند، تنها میگوید: موجود باش! و آن، فوری موجود میشود».
در سوره آل عمران، آیه 47 و در سوره مریم، آیه 35 همین مضمون آمده است.
همچنین در مورد قَدَر در سوره مزمل، آیه 20 آمده است: (وَاللهُ یُقَدِّرُ الَّیلَ وَ النَّهارَ).
نیز در سوره یس، آیه 39: (وَالقَمَرَ قَدَّرناهُ مَنازِلَ).
قدر در این آیات، به معنای اندازهگیری در مورد شب و روز یا در مورد سیر ماه و مانند آن است.
بنابراین، ایمان به قضا و قدر تکوینی، همان ایمان به قانون نظام علّت و معلول است که مشتمل بر دو مطلب است:
اوّل این که بدانیم هیچ حادثهای در عالم بدون علّت نیست و دیگر این که بدانیم علّت العلل همه پدیدهها و آفریدهها خداوند است.
«قضا و قدر تشریعی» به معنای فرمان الهی در تعیین وظایف فردی و اجتماعی انسانها و مقدرات و حدود این وظایف است؛ مثلاً وقتی میگوییم نماز واجب است؛ این فرمان الهی و قضای تشریعی است؛ امّا وقتی که مقدار نماز را در هر شبانه روز تعیین و آن را هفده رکعت عنوان میکنیم، این قدر الهی و تشریعی است.
در قرآن کریم، قضا و قدر به این معنی هم آمده است. در سوره احزاب، آیه 36 میخوانیم: «(وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ)؛ هرگاه خدا و رسولش دربارهی چیزی دستوری صادر کنند، کسی از پیش خود در تغییر آن اختیاری ندارد». قضا در این جا به معنای دستور تشریعی است.
همچنین در سوره اسراء، آیه 23 میفرماید: «(وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا)؛ خداوند دستور داده است که جز او نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید!».
نیز در سوره طلاق، آیه 3 میفرماید: «(قَد جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدراً)؛ خداوند برای هر چیزی از تکالیف و وظایف، قدر و اندازهای قرار داده است». (3)
امام علی (علیه السلام) در حکمت 16 نهج البلاغه کلامی دارد که مربوط به بحث قضا و قدر میشود. آن حضرت فرمود: «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یَكُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ؛ امور، تسلیم تقدیرهاست تا آن جا که مرگ انسان گاه در تدبیر و هوشیاری اوست».
بر اساس آنچه گفته شد، اختیار اعمال ما با ماست و قضا و قدر بدان معناست که اعمال ما اجباری نیست و این دو، با اصل اراده و آزادی انسان تضادی ندارند؛ ولی در عین حال در بیرون دایرهی اعمال ما، قضا و قدر جبری وجود دارد و حوادثی رخ میدهند که در اختیار ما نیست؛ مثلاً زمان و مکان تولد ما و یا چگونگی ساختمان جسمی و روحی ما و نیز وقوع حوادثی که از دایره قدرت ما بیرون است در اختیار ما نیست و حدیث مورد بحث به این مطلب اشاره دارد که گاه حوادثی در مقابل تقدیرات الهی ذلیل میشوند، به طوری که گاه نقشههای دقیق انسان برای نجاتش باعث مرگ او میشوند و این هشداری است که انسان بداند در این عالم، مبدأ قدرتی هست و خودش را گم نکند.
به کرات پیش آمده است که به انجام دادن کاری تصمیم میگیریم، امّا حادثهای پیش میآید که تمام آن نقشهها و تدبیرها را به هم میزند، و این دلیل آن است که بدانیم ماورای اراده ما ارادهای نیرومند و قدرت برتری است که همان قدرت مطلقه خداوند میباشد. در واقع خداوند اراده کرده است که پردههای غفلت ما را کنار بزند، قدرتش را به ما نشان بدهد و ما را به خودش نزدیک کند. در زندگی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) میبینیم که دشمنان، طرح قتل و یا تبعید آن حضرت را ریختند، امّا آن طرح و نقشهها باعث پیشرفت اسلام و تسریع در هجرت مسلمانان و سرآغازی برای قدرت اسلام شد.
برادران حضرت یوسف (علیه السلام) تصمیم گرفتند او را بکشند و از بین ببرند؛ امّا با دست خودشان، آن حضرت را عزیز مصر و بلکه مَلک مصر (که بالاتر از عزیز مصر بوده است)، کردند.
ابومسلم خراسانی کسی بود که بنی عباس را بر تخت قدرت نشاند، به آن امید که خودش به قدرت برسد، ولی ابومسلم با دست خودش، خود را نابود کرد؛ زیرا بنی عباس به ابومسلم وفا نکردند.
رژیم طاغوت پهلوی دو برنامه اجرا کرده بود که کسی خیال نمیکرد شکست بخورد و نابود شود: نخست این که سازمان امنیت مخوفی ایجاد کرده بود که تمام زوایای اجتماعی مردم را زیر نظر داشت و تمام نفسها را در سینهها حبس کرده بود.
دیگر این که ارتشی داشت نیرومند، امّا بیگانه از مردم، تا جایی که مطالعه کتابها و انتخاب همسر نیروهای ارتش را میبایست رؤسای آنها مشخص کنند. خداوند قدرت نمایی کرد و مرگ و هلاک آنها را در همان تدبیرشان قرار داد، به طوری که تمام آن سلاحها به دست انقلابیون افتاد و انقلابیون آنها را نابود کردند.
خداوند وقتی بخواهد کسی را نابود کند، لازم نیست از آسمان لشکر گسیل نماید، بلکه دشمن را در دامان دشمن، مثلاً موسی (علیه السلام) را در دامان فرعون پرورش میدهد. قرآن کریم میگوید: زن فرعون گفت: «قُرَّتُ عَینٍ لِی وَلَکَ)؛ این نوزاد نور چشم من و تو است». (4)
ولی قرآن میگوید: آنها او را از آب بیرون آوردند، تا این که: «(لِیَکُونَ لَهُم عَدُوّاً وَحَزَناً)؛ تا سرانجام دشمن آنها و مایه اندوهشان گردد». (5)
آری، خودشان دشمن خود را پرورش دادند.
انسان در هر حال باید به مقدرات الهی تسلیم باشد که آنچه از دوست رسد، نیکوست.
پینوشتها
1. نهج البلاغه، حکمت 78.
2. کشف المراد، بحث قضا و قدر.
3. جهت بررسی بحث تفصیلی قضا و قدر ر.ک: «انگیزه پیدایش مذاهب».
4. سوره قصص، آیه 9.
5. همان، آیهی 8.
عبدالله زاده، سیدمحمد؛ (1394)، گفتار معصومین (ع)، جلد سوم (درس اخلاق حضرت آیة الله العظمی مکارم شیرازی (مدّظله))، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ دوم