لذت از ديدگاه شيخ اشراق
نور ناقص و نور تام
لذت جسماني، منشأش نوري و عقلاني است
حتي لذت شهواتي از آثار لذت روحاني است
«و كّل برزخية انّما حصلت بأمر نوري رش عليالبرازخ حتّي ان لّذة الوقاع رشحٌ عن الّذات الحقّة فأن الّذي يواقع لايشتهي اتيان الميّت.» (2)
همان گونه كه در عبارت فوق مشاهده ميشود سهروردي هر گونه لّذت جسماني را ناشي از لّذات روحاني دانسته و حتّي لّذت شهواتي جنسي و نزديكي را نيز از اين قاعده مستثني نكرده است. استدلال وي نيز در اين باب اين است كه چون پيكر بيروح انسان مورد علاقه و اشتياق واقع نميشود ناچار بايد گفت جاذبه و جمال آدمي معلول نور اسپهبد و نفس ناطقهي وي ميباشد. جلالالدين رومي نيز در كتاب مثنوي معنوي اين مسئله را مطرح ساخته و عين اين استدلال را به لسان نظم بيان داشته است وي در اين باب چنين ميگويد:
آنچه بر صورت تو عاشق گشتهاي چون برون شد جان، چرايش هشتهاي؟
صورتش بر جاست اين سيريز چيست؟ عاشقا واجو كه معشوق تو كيست؟
عشق در صفير سيمرغ
آن كس كه لذت را نبرد، هيچ نفهميد
خوب رويان و عشق ظرفا در نزد شيخ اشراق و ملاصدرا
عشق به خوب رويان، ممدوح است يا مذموم؟
وي ميگويد: عشق ورزيدن به خوب رويان به عنوان يك امر طبيعي و بدون هر گونه تكلّف و به خود بستن، در دل و روان بسياري از اقوام و ملل موجود است. صدرالمتألّهين منشأ پيدايش اين نوع عشق را استحسان شمائل محبوب به شمار آورده و ارباب علوم و صنايع مستظرفه را به خصوص در ميان برخي از اقوام و ملل، از آن بيبهره ندانسته است. وي ميگويد: ما كسي را نيافتيم كه داراي قلب لطيف و طبع دقيق و ذهن صاف و بالأخره روان رحيم بوده باشد، ولي در عين حال در تمام مّدت عمر خود از اين نوع محبّت بيبهره به شمار آيد. بيبهره بودن از اين نوع محبّت براي دلهاي سخت و طبايع خشك به خصوص در ميان برخي از اقوام و ملل امكان تحقّق داشته و قابل مشاهده ميباشد (3) .
اين فيلسوف بزرگ دربارهي غايت و فوائد اين عشق نيز به بررسي پرداخته و بر اين عقيده است كه ادب آموختن به خردسالان و تربيت كردن كودكان و همچنين آموختن علوم و معارف مختلفه به آنان، از فوائد اين نوع محبّت ميباشد، خردسالان اگر چه از تربيت پدارن و مادران خود برخوردار و بهرهمند ميباشند ولي هنوز به معلّمان مشفق و استادان مهربان و عالم نيازمند خواهند بود به همين جهت است كه عنايت ازلي پروردگار رغبت به كودكان و محبّت به خردسالان و عشق به خوب رويان را در دل و روان بزرگان قرار داد تا از اين طريق باب تعليم و تربيت مفتوح بماند و بزرگان در مورد تعليم و تربيت خوب رويان حّداكثر كوشش را به عمل آورند.
خوب رويان، تجليگاه جمال خدايند
باز هم عشق به خوب رويان، منطقي است
صدرالمتألّهين ميگويد: اعّم از اينكه مقصود از «خلق آخر» در اين آيهي مباركه، صورت ظاهر و كامل انسان باشد، يانفس ناطقه، باز هم عشق ظرفا به خوب رويان قابل توجيه است. زيرا ظاهر همواره عنوان باطل بوده و صورت پيوسته مثال حقيقت ميباشد. به عبارت ديگر ميتوان گفت بدن انساني با همهي خصلتها و خصوصّياتش طراز نفس و صفات آن بوده، و مجاز قنطرهاي است كه به سوي حقيقت كشيده شده است. به اين ترتيب ميتوان گفت عشق و علاقه به خوب رويان، اگر از شهوت حيواني ناشي نشده باشد و مبدء آن را تنها استحسان شمائل معشوق تشكيل دهد نه اينكه از صفات مذموم نيست، بلكه از جمال فضائل انساني نيز به شمار ميآيد. مّلاصدرا ميگويد: اين فضيلت از جمله فضائلي است كه قلب و دل آدمي را نرم و رقيق كرده و ذهن وي را از امور ناشايسته پاك و پيراسته ميگرداند، نفس ناطقه را نيز آگاه و بيدار كرده و آن را براي ادراك امور شريفه مهيّا ميسازد. به هيمن جهت است كه بسياري از مشايخ در راه سلوك مريدهاي خود را در آغاز به اين نوع عشق توصيه كرده و آنان را به داشتن اين صفت ترغيب مينمايند.
هميشه عاشق خوب رويان و معطل آنان شدن هم صحيح نيست
بايد توجه داشت كه صدرالمتألّهين عشق نفساني را در انسان از جمله فضائل به شمار آورده ولي در عين حال، اين فضيلت را به طور مطلق در همهي اوقات و در همهي حالات و براي همهي اشخاص ممدوح و نيكو ندانسته است. وي بر اين عقيده است كه اين نوع محبّت در اواسط سلوك عرفاني، براي بيرون كشيدن انسان از درياي شهوتهاي حيواني مفيد و مؤثر ميباشد ولي پس از استكمال نفس به علوم الهي و اتّصال به عالم قدس اشتغال به اينگونه اموردون شأن انسان بوده و شايستهي مقام رفيع وي نميباشد. شيخ مصلح الدين سعدي شيرازي نيز در يك بيت چنين ميگويد:
كه گفت بر رخ زيبا نظر خطا باشد؟ خطا بود كه نبينند روي زيبا را
عشق؛ موضوع مجادله مشائيان و اشراقيان!
شيخ الّرئيس ابوعليسينا فصل پنجم از رسالهي عشق را به گرايش به جمال خوب رويان و نظر بازي اختصاص داده و با ذكر چهار مقدمهي بالنسبه طولاني به اثبات مقصود پرداخته است. نقل بخشي از عين عبارت ابنسينا در اينجا بيمناسبت نميباشد.
«الفصل الخامس في عشق الظرفا و الفتيان الاوجه الحسان»
«يجب ان تقّدم امام غرضنا في هذا الفضل مقّدمات اربع: احدها ان كّل واحد من القوي النفسانية مهما انضّم اليها قّوه اعلي منها في الشرف احتازت بانضمامها و سريان البهاءة اليها زيادة صقولة و زينة حتّي تصير بذلك افاعيلها البارزة عنها زائدة علي مايكون لها بانفرادها اما بالعددو اما بحسن الاتقان... (4) »
بنابراين ميان صدرالمتألّهين و شيخ الّرئيس ابوعليسينا در مورد اين مسئله نيز مانند برخي از مسائل ديگر اختلاف نظر و تفاوت سليقه ديده ميشود. مع الصف سهرودي نيز در مورد نظر بازي مانند بسياري از مسائل ديگر موضع خاص خود را داشته و طريقهي وي به طور كلّي از راهي كه ابنسينا پيموده است جدا ميباشد. اين فيلسوف اشراقي بر اين عقيده است كه لّذتهاي اين جهان از لذتهاي عقلي و نوري ناشي ميگردد. وي ميگويد انسان كسي را نميخواهد و جمالي را نميطلبد مگر اينكه در آن شائبهاي از نورانيّت و اثري از روحانيت وجود داشته باشد. عبارت اين فيلسوف در اين باب چنين است:
«...و كل لذة برزخية انّما حصلت بأمر نوري رش علي البرز خ حتّي ان لذة الوقاع ايضاً رشحٌ عن اللّذات الحقة (5) ...»
صوفيان و انحراف برداشت از نظريه عشق اشراقي
چنين به نظر ميرسد كه اين نگرش اشراقي به همراه پارهاي سنتگريزيهاي نابخردانه صوفيان، زمينهساز رفتارهايي ميان ايشان گرديده كه در ادبيات فارسي تحت عنوان «نظرورزي» و «شاهدبازي» از آن ياد شده و مراد از آن هم گرايش به همجنس و افعال قبيحه در ميان صوفيان بوده است.
افشاگري تلخ ابنجوزي
«تلبيس ابليس بر صوفيان در مصاحبت با نوجوانان:
بدان كه بيشتر صوفيان برخويش، طريق نظر بر زنان بيگانه را بستهاند. و از نكاح به عبادت پرداختهاند و مصاحبت نوجوانان با ايشان از راه ارادت و آموختن پارسايي اتفاق افتاده. و ابليس صوفيان را به تدريج به نوجوانان مايل ساخته است. و آن هفت صورت دارد. (6)
1- برخي از صوفيان اصلاً به زنان ميل نداشتند و تن به ازدواج نميدادند.
2- برخي معتقد به حلول خدا در غلامان زيبا بودند و برخي از زنان زيبا را تجلي گاه زيبايي خداوند ميدانستند.
3- برخي از صوفيان معتدل بودند و به نگاه به زيبارويان بسنده ميكردند و ميگفتند نظرورزي ما براي عبرت گرفتن است و از روي شهوت نيست.
4- صوفيي به نام مهرجان مجوسي (كه مسلمان شده بود) مانند سقراط با امردي در يك بستر ميخفت امّا مرتكب منكر نميشد.
5- صوفيي براي آنكه عشق امرديد او را به منكر نكشاند خود را در رودخانه غرق كرد.
6- صوفي كه او را از معشوقش جدا كرده بودند با كارد معشوق را كشت!
7- ابنجوزي اعتراف ميكند كه بسياري از صوفيان كه با شاهد بودند مرتكب فعل زشتي نميشدند امّا «همين كلنجار رفتن بيهودهشان با نفس، آنان را از ياد خدا به غير خدا مشغول داشته است».
بيشترين تكيه ابنجوزي بر نظربازي صوفيان است و ميگويد ابنطاهر مقدسي كتابي در جواز نظر به امردان تأليف كرده بود و خود او نيز كتاب مستقلي موسوم به ذمّالهوي دربارهي نظربازي نوشته بود.
شاهد بازي اشا عره!
به روايت تاريخ، از نظر شاهدبازي و هم جنسگرايي، صوفيان دو دسته بودند. قليلي از آنان ابنعربي و شهابالدين سهروردي و شمستبريزي و مولانا همجنس بازي را نميپسنديدند اما دستهي ديگر كه اكثريت با آنان بود شاهدباز بودند. اين دستهي اخير براي توجيه كار خود از آموزههاي عرفاني و اشراقي، سوء استفاده ميكردند. در عرفان ميگويند اللّ'هُ جميلٌ و يُحبُّ الجمال يعني خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد. پس دوست داشتن زيبارويان تشبّه به اخلاق الله است. صوفيان ميگويند: «مقيّد به مطلق پيوسته است و از اينرو زيبايهاي جزئي هم نمودي از آن زيبايي كل است». مولانا ميگويد:
خوب رويان آينهخوبي او عشق ايشان عكس مطلوبي او
زيباييِ شاهدان، مقيد و زيباييِ حق، مطلق است. تعبير افلاطوني آن اين است كه اين زيباييهاي زميني يك الگوي آسماني دارند. مولانا به سوء استفاده برخي از صوفيان از اين آموزه اشاره كرده و ميگويد:
ور تو گويي جزو پيوسته كُل است خار ميخور، مُقرون گل است
استاد فروزانفر در شرح آن مينويسد: «مقيّد از جهت اينكه مرتبهاي از مراتب ظهور مطلق است به دو پيوسته و متّصل است. از اين لطيفه ممكن است بعضي گمراه شوند و عشق به جزو را عشق به كل پندارند، چنان كه طايفهاي از صوفيه جمالپرستي را به همين دليل برگزيده و يكي از اصول طريقت فرض كردهاند. مولانا نخست از طريق حسّ و عادت جواب ميگويد و بر سبيل معارضه اين انديشه را رد ميكند بدين گونه كه براين فرض، خار نيز با گل پيوسته است و هر دو از يك درخت ميرويند ولي هيچ كس اين دو را يكسان نميپندارد و به جاي گل خار نميخورد و نميبويد... اين بيان ممكن است به طريق اشارت، انتقادي باشد ار روش جمالپرستي و پيروان اوحدالدين كرماني و علي حريري ] متوفي 645 [ » (7)
تئوريزه كردن شاهدبازي توسط صوفيان!
عاشقي گر زين سر و گر زان سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است
استاد فروزانفر در توضيح اين بيت مينويسد: «بعضي از صوفيان نيز پرستش جمال و زيبايي را موجب تلطيف احساس و ظرافت روح و سرانجام سبب تهذيب اخلاق و زيبايي و كمال انسانيت ميشمردهاند و گاهي آن را ظهور حق و يا حلول وي به نعت جمال در صور جمليه ميدانستهاند و سر دستهي اين گروه ابوحُلْمان دمشقي است كه اصلاً از مردم فارس و ايراني نژاد بوده و پيروانش را حُلْمانيه ميخواندهاند و چون عقيدهي خود را در دمشق اظهار كرده است به دمشقي شهرت گرفته است. اين حُلْمانيان مردمي با ذوق و خوش مشرب بودهاند و به پيروي از پير خود هر جا زيبارويي را ميديدهاند بيروپوش و ملاحظه و به آشكارا پيش وي به خاك ميافتادهاند و سجده ميكردهاند اگر چه علي بن عثمان هجويري ] صاحب كشف المحجوب [ ابوحلمان را از اين عقيده مبرا ميداند. ظاهراً ابوحلمان در قرن سوّم ميزيسته و همان كس است كه ابونصر سرّاج از وي به نام ابو حُلْمان صوفي ياد ميكند. پيروان او تا اوايل قرن پنجم وجود داشتهاند و عبدالقادر بغدادي (متوفي 429) يكي از آنها را ديده و با وي محاجّه كرده است... و گمان ميرود كه لفظ «شاهد» و «حجّت» به معني زيبا روي در مصطلحات صوفيان از اين عقيده سرچشمه گرفته است به مناسبت آنكه زيبارويان گواه يا دليل جمال حق تعالي فرض شدهاند. احمد غزالي (متوفي 420) و عين القضاء ميانجي از اعاظم صوفيه (مقتول 525) و اوحدالدين حامدبن ابي الفخر كرماني (متوفي 645) و فخرالدين عراقي (متوفي 688) هم بر اين عقيده بودند و داستانهاي شاهد بازي و جمال پرستي ايشان در كتب رجال و حكايات صوفيه مذكور است. اين رباعي از اوحدالدّين كرماني عقيدهي ابوحُلْمان را به خوبي يادآوري ميكند.
زآن مينگرم به چشم سر در صورت زيرا كه ز معني است اثر در صورت
اين عالم صورت است و ما در صوريم معني نتوان ديد مگر در صورت
ولي شمسالدين تبريزي و مولانا صورتپرستي را بدين گونه كه در طريقهي حُلْمانيان است نميپسنديدهاند و عشق به كمال و مرد كامل را كه عين عشق به خداست اصل و پايهي خود قرار دادهاند.» (8)
حلول حق در صورت زيبا!
صوفيان پاك، مخالفان شاهدبازي (همجنسگرايي) بودند
چنان كه اشاره شد صوفياني هم بودهاند كه شاهد بازي را نميپسنديدهاند. مولانا در دفتر دوّم مثنوي ابياتي دارد در اين معني كه زيبايي در بشر عاريتي است و لذا چون معشوق پير ميشود و زيبايي خود را از دست ميدهد، محبت عاشقان هم فروكش ميكند، لذا بايد عاشق سرچشمه زيبايي (خدا) بود:
چون زراندود است خوبي در بشر ورنه چون شد شاهد تو، پيرْخر
چون فرشته بود همچون ديو شد كان ملاحت اندرو عاريه بد
اندك اندك ميستاند آن جمال اندك اندك خشك ميگردد نهال
استاد فروازانفر در ضمن توضيح اين ابيات مينويسد: «گمان ميرود كه اين ابيات انتقاد است از كساني كه شاهدبازي پيش گرفته و ميگفتهاند كه ما در پرستش صورت نظر بر صانع داريم مه بر مصنوع و پيوسته با زيبارويان معاشرت داشته و آن را سبب كمال نفس ميدانستهاند. و اين عقيده از قرن سوم در ميانهي صوفيان پديد آمده و تا روزگار مولوي عدهاي بدان معتقد بودهاند (از قبيل احمد غزالي و اوحدالدينكرماني و فخرالدين عراقي). و بزرگان صوفيه اين فكر را زادهي تنگي نظر و كدورت مشرب شمردهاند و اين گروه را كه بيپرواز و آشكار بر اين روش سير ميكردهاند به دليل عقل و نقل و شواهد طريقت رد نمودهاند از آن جمله: شيخ الاسلام احمد جام در كتاب انيس التابئين و سعدي در باب هفتم از بوستان شمس الدين تبريزي و مولانا جلال الدين هم از اين انديشه فاسد دوري جسته اوحدالدين كرماني را نكوهش فرمودهاند» (9)
پي نوشت :
1. به روايت دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني.
2. «شرح حكمة الاشراق» چاپ سنگي ص 55.
3. صدرالمتألهين در اين مورد بين اقوام و ملل تفاوت قائل گشته و نام برخي از اقوام را در كتاب «اسفار» ذكر كرده است، ما در اينجا از ذكر نام اين اقوام خودداري مينمائيم.
4. «رسائل ابنسينا» انتشارات بيدار رسالهي عشق ص 386.
5. شرح «حكمة الاشراق» چاپ سنگي ص 525.
6.تلبيس ابليس، ابوالفرج ابنجوزي، ترجمهي عليرضا ذكاوتي قراگزلو، مركز نشر دانشگاهي، 1361، ص 200-192.
7. شرح مثنوي شريف، جز و سوم از دفتر اول، ص 1170.
8. شرح مثنوي شريف، ج 1، ص 31.
9. خلاصهي مثنوي، ص 263.