فصلى در تاريخنگارى اسلامى طبقات (1)
نويسنده:نعمت الله صفرى فروشانى 1
گرچه كتب تاريخنگارى، طبقاتنگارى را يكى از اصيلترين انواع و شعب تاريخنگارى مسلمانان به شمار مىآورند، اما در كمتر نوشته تاريخنگارى مىتوان از مبانى و مبادى اين شعبه سراغ گرفت تا آنجا كه حتى تعريف مفهوم محورى «طبقه» را در اين كتب نمىتوان يافت.
از سوى ديگر، مقايسه حجم فراوان كتب طبقاتنگارى در رشتههاى مختلف با حجم بسيار اندك مباحث مقدماتى اين فن، چهرهاى ناهمگون از آن را به نمايش مىگذارد و با مراجعه به همين مباحث اندك، اين نكته آشكار مىگردد كه اين حديثشناسان بودند كه به جهت نياز مبرم خود به چنين مباحثى، اقدام به طرح مبانى و مبادى طبقاتنگارى، همچون تعريف طبقات و فوايد و اشكالات آن نمودند.
نوشته حاضر بررسى اين مباحث را به همراه مباحثى همچون سبكهاى مختلف طبقاتنگارى و پيشينه نگارش درباره مبادى طبقات نگارى به عهده گرفته است.
رشد روزافزون فتوحات مسلمانان و كوچ آنها به سرزمينهاى تازه فتح شده و نيز بنيانگذارى شهرهاى مهمى چون كوفه و بصره، باعث پديد آمدن پارهاى از تعصبات شهرى در ميان مسلمانان شد كه اين عنصر همانند تعصب قبيلهاى و نسبى، توانست پديده جعل را به خوبى در خدمتخود گيرد و علاوه بر بيان رواياتى در فضايل شهرها از زبان پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله)، به جعل حوادث تاريخى در مورد آنها نيز بپردازد; همچنان كه با ظهور شخصيتهاى مهم فقهى و كلامى، و هوادارى شديد گروههاى مختلف مسلمانان از آنها، استخدام اين پديده در دستور كار قرار گرفت.
آنچه در اين ميان به رشد روزافزون اين پديده شتاب مىبخشيد، سايه سنگين نهى رسمى خليفه دوم از تدوين حديثبود كه تا پايان قرن اول هجرى بر سر جامعه اسلامى گسترانيده شده بود. سرانجام كار به جايى رسيد كه مورخان و محدثان هوشمند كه در پى كسب حقيقت تاريخ اسلام و روايات نبوى بودند، تحمل نياوردند و به فكر چاره افتادند و براى علاج اين مشكل در اولين گام، مساله اسناد را پديد آوردند; بدين ترتيب كه هر گزارشگر سيره و سنت پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) بايد گزارش خود را مستند به كسى كند كه بىواسطه از او شنيده است تا آنكه سلسله سند به شاهد عينى ماجرا منتهى شود.
اين راه علاج توانست تا حدى از فعاليت جاعلان بكاهد، (1) اما مشكل ديگر آن بود كه بعضى از اين جاعلان در جامعه اسلامى به عنوان استادان فن شناخته شده و افراد بىاطلاع از دروغگو بودن آنها، روايات و گزارشهاى آنان را با ذكر سلسله سند در جامعه انتشار مىدادند، و با گذر زمان و پديد آمدن نسلهاى ديگر، احوال آنان براى محدثان و مورخان ناشناخته مىماند. از اينجا بود كه گام بعدى براى جلوگيرى از انتشار گزارشهاى دروغين برداشته شد، و آن پديد آوردن علمى با عنوان «علم رجال» بود كه در آن احوال و صفات راويان و گزارشگران از جهاتى همچون راستگويى، قدرت ثبت و ضبط و... بررسى مىشد.
اما هنوز مشكل از جهت ديگر وجود داشت و آن اينكه: در موارد فراوانى، هرچند همه افراد سلسله سند مورد اطمينان بودند، اما نظم و پيوستگى زمانى و مكانى ميان آنها مورد ترديد بود; به اين ترتيب كه با نقادى سلسله سند و روايات، اين نتيجه به دست مىآمد كه امكان نقل بىواسطه يك راوى از راوى بعدى از نظر زمانى يا مكانى وجود ندارد; مثل آنكه راوى اول در زمان حيات علمى راوى دوم كه به عنوان استاد او در سلسله سند مطرح شده، به دنيا نيامده و يا كودكى بيش نبوده است; و يا آنكه، آن دو در دو شهر مختلف مىزيستهاند و هيچگاه يكديگر را ملاقات نكرده بودند.
از اينجا بود كه نياز به ايجاد رشتهاى ديگر احساس شد كه در آن ضمن بيان تاريخ تولد و مرگ راويان، و يا حداقل تعيين زمان حيات علمى آنان، و نيز مشخص كردن سرزمينى كه در آن به تعليم و تعلم اشتغال داشتهاند، آنها را دسته بندى نموده و تشخيص امكان برقرارى رابطه شاگردى و استادى را در سلسله سند فراهم آورد.
اين رشته كه به نام «طبقات» شناخته مىشود، در حقيقتحلقه مكمل زنجيره «اسناد» و «رجال» بود كه بدون آن، فايده آن دو به طور كامل به دست نمىآمد. روشن است كه بستر پيدايش، و يا لااقل بستر رشد اين رشته، سيره و سنت نبوى بود كه دانشمندان اسلامى را در قرون اوليه واداشت تا با هدف حفظ احاديث نبوى و جلوگيرى از تحريف و جعل، به ايجاد و تكميل آن بپردازند; هرچند بعدها صاحبان علوم ديگر همانند كلام ، فقه ، طب و... و البته نه با نظم و انضباط طبقاتنگارى محدثين ، به روشهاى گوناگون در علوم خود از آن بهره گرفته و مطالبى را به رشته تحرير در آوردند. مقاله حاضر در نظر دارد تا مرورى بر مبادى و مبانى اين رشته، با توجه به نظرات دانشمندان شيعه و سنى داشته باشد.
اين واژه در قرآن نيز به همين معنا به كار رفته است ، چنانكه مىفرمايد: «الذى خلق سبع سماوات طباقا» (3) كاربرد اين كلمه در طبقات و مراتب اجتماعى افراد نيز هماهنگ با معناى لغوى آن مىباشد ، زيرا طبقه بالاتر در حقيقت نوعى پوشش (به واسطه تفوق) نسبتبه طبقه پايينتر دارد ، چنانكه حضرت على(علیه السلام) همين معنا را در خطاب خود به مالك اشتر به كار برده است: «و اعلم ان الرعية طبقات لا يصلح بعضها الاببعض»
و در ادامه آن، حضرت(علیه السلام) به بيان بعضى از اين طبقات اجتماعى همانند سپاهيان، قضات، كاتبان، بازرگانان، اهل ذمه و طبقه مسكينان مىپردازد. (4)
همچنين، كاربرد اين واژه در مورد نسلهاى اصناف مختلف، همچون حاكمان و سلسلههاى حكومتگر و نيز دانشمندان رشتههاى مختلف علوم، نيز نوعى هماهنگى با معناى لغوى آن دارد، زيرا نسل متقدم به علت تقدم زمانى خود، در حقيقت نوعى برترى نسبتبه نسل متاخر دارد كه مىتوان با مسامحه آن را نوعى پوشش فرض نمود. آنچه از بررسى اين واژه به دست مىآيد آن است كه «طبقه» در لغتبه معناى گروه شبيه به هم به كار نرفته است، و از اينجا به اشتباه ابنالصلاح، كه مورد تبعيت ديگران نيز قرار گرفته، پىمىبريم كه در تعريف لغوى طبقه چنين مىگويد: «الطبقه فى اللغة عبارة عن القوم المتشابهين» (5) .
و اما آنچه درباره معناى اصطلاحى اين كلمه مىتوان گفت آن است كه: گرچه قهرمانان اوليه اين رشته، اشخاصى همچون هيثمبن عدى (م 207ه)، واقدى (م 207ه)، محمدبن سعد (م 230ه) و خليفه بن خياط (م240ه) بودهاند كه شخصيت تاريخى آنها بر شخصيتحديثىشان غلبه دارد، و نيز گرچه صاحبنظران علوم ديگر همانند كلام، فقه، طب، تفسير، نحو... كتبى با عنوان طبقات در حرفه خود به رشته تحرير در آوردهاند، اما اين حديثشناسان بودند كه از غفلت دانشمندان ديگر علوم براى ارائه تعريفى از اين كلمه، استفاده كرده و آن را اصطلاحى خاص براى علم حديث قرار داده و در تعريف آن چنين بيان كردند: «الطبقة قوم تقاربوا فى السن و الاسناد اوفى الاسناد فقط»; (6) منظور از نزديكى در اسناد، آن است كه استادان روايى آنها، ولو به صورت تقريبى، در يك زمان مىزيستهاند. اين تعريف از سوى حديثشناسان شيعه نيز مورد قبول قرار گرفت، چنانكه شهيد ثانى(ره) در تعريف اين كلمه چنين مىفرمايد: «الطبقة فى الاصطلاح عبارة عن جماعة اشتركوا فى السن و لقاء المشايخ ثم بعد هم طبقة اخرى و هكذا». (7)
ديگر حديثشناسان شيعه نيز مشابه اين تعريف را ارائه كردهاند. (8) آنچه در اين تعريف بايد مورد توجه قرار گيرد، كاربرد توام اشتراك در سن و اشتراك در اسناد (لقاء المشايخ) است، كه اين نشانگر آن است كه هيچ يك از اين دو قيد نمىتواند به تنهايى ملاك تعريف قرار گيرد، زيرا گرچه معمولا راويان يك طبقه داراى سنين نزديك به هم مىباشند، اما موارد بسيارى يافت مىشود كه راويانى به علت اشتغال به تحصيل زود هنگام يا دير هنگام ، تفاوت چشمگيرى با همشاگردان خود دارند، درحالىكه از نظر مشايخ و استادان با هم در يك طبقه قرار مىگيرند.
از طرف ديگر، «اشتراك فى الاسناد» يا «اشتراك فى لقاء المشايخ» نيز نمىتواند به تنهايى ملاك تعريف قرار گيرد، زيرا در موارد فراوانى راويان دو طبقه مختلف در بعضى از مشايخ با يكديگر اشتراك دارند، درحالىكه طبق اتفاق نظر طبقات نويسان، آنها در يك طبقه جاى نمىگيرند. به عنوان مثال، در ميان روايت كنندگان از حضرت على(علیه السلام)، به نام تعداد فراوانى از طبقه اصحاب، همانند زيدبن ارقم، ابوسعيد خدرى، براءبن عازب، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس، ابوهريره و جابربن عبدالله انصارى برخورد مىكنيم، درحالىكه تعداد فراوانى از طبقه تابعين، همانند زر بن حبيش اسدى، مالك اشتر، ابوالاسود دئلى و سعيد بن مسيب نيز از آن حضرت(ع) روايت نقل كردهاند. (9) علاوه بر اينكه، اين قيد به تنهايى نمىتواند جامع افراد باشد، زيرا ممكن است راويان يك طبقه همانند طبقه تابعين داراى مشايخ روايى; يكسان نباشند; مانند آنكه عمده شيوخ روايى بعضى از آنها صحابى بوده، درحالىكه عمده شيوخ عدهاى ديگر تابعى باشند; مثلا عمده شيوخ روايى يكى از بزرگان تابعين، يعنى سعيدبن مسيب (13-94ه) اصحابى همانند عثمان، زيدبن ثابت، ابوهريره، عايشه و امسلمه مىباشند، (10) درحالىكه عمده شيوخ هم طبقه او، يعنى ابراهيم نخعى (م 95 يا 96ه)، تابعينى همچون مسروقبن اجدع، (م 62 يا 63ه)، علقمةبن قيس (م 61 يا 62ه)، ربيعبن خثيم (م 61 يا 62ه) و سويدبن غفلة (م 80 يا 81ه) بودهاند. و درباره او [ابراهيم نخمى] چنين گفتهاند كه در كودكى نزد عايشه رفت، اما روايتى از او نقل نكرد. (11)
اشكالى كه بعضى از معاصران به اين تعريف وارد كردهاند آن است كه گاهى ممكن استسن و زمان حيات علمى روايان متقارب بوده ، اما به عللى همچون بعد مكانى، طرق و يا اسنادهاى آنها مختلف باشد. مانند آنكه به موارد فراوانى برخورد مىكنيم كه تابعان شامى از اصحابى نقل مىكنند كه تابعان بصرى و كوفى از آنها حديثى نشنيدهاند، و بدين ترتيب نمىتوانيم در مورد آنها ادعاى «تقارب فى الاسناد» بنماييم. (12)
اما اين اشكال را مىتوانيم با اين بيان دفع كنيم كه منظور از «تقارب فى الاسناد» تنها يكسانى اسناد و، به عبارت ديگر، مشايخ نيست، بلكه شامل هم طبقه بودن مشايخ روايى نيز مىگردد; يعنى اگر دو تابعى (حال چه هر دو از يك شهر بوده و يا از شهرهاى مختلف باشند) از افراد مختلفى از طبقه اصحاب نقل روايت نمايند به گونهاى كه هيچ اشتراكى در نام استادان آنها وجود نداشته باشد، باز «تقارب فى الاسناد» صادق است. اما وارد نبودن اين اشكال مانع از آن نخواهد بود كه كار اولين كتب طبقات، همانند طبقات اين سعد كه مؤلف، طبقات تابعين و پس از آن را بر اساس شهرهاى محل سكونت آنها تقسيم بندى نموده است، را تحسين نماييم; زيرا ناگفته پيداست كه اين عمل در تحصيل فايده طبقات نگارى مؤثرتر است، و شايد ملاحظه همين نكته باشد كه بعضى را ناگزير به آوردن عنصر «تقارب مكانى» در تعريف طبقات نموده باشد، به گونهاى، كه از تعريف قبلى عدول نموده و تعريف زير را ارائه كردهاند:
«[الطبقة هم] طائفه من الرواة (اوالعلماء) تعاصروا زمنا كافيا و جمعتبينهم علاقة مكانية اوعلمية او قبلية ما» (13) اما نكتهاى كه تذكر آن در پايان اين بحث لازم است آن است كه با مطالعه كتب طبقاتنگارى و نيز نظرات دانشمندان اين فن ، نمىتوان به تعريفى كه جامع همه آن نظرات بوده و مقبول نزد همه طبقات نگارن باشد، دستيافت و شاهد اين مطلب اينكه، بعضى از دانشمندان حديثبه اين نكته اعتراف نمودهاند كه ممكن استيك راوى به اعتبارات مختلف در طبقات متفاوت جاى گيرد، چنانچه ابن الصلاح درباره انس بن مالك چنين مىگويد، (14) و يا مثلا مجلسى اول، ابانبنابى عياش را از اصحاب طبقه نهم، دهم و يازدهم به حساب مىآورد. (15)
از آنجا كه قصد متمركز ساختن بحثبر روى معناى اصطلاحى طبقه را داريم، اينگونه كتب را از دايره بحثخارج نموده و به اصطلاح، آنها را كتب طبقاتنگارى به شمار نمىآوريم.
در اين ميان به دستهاى از كتب با عنوان طبقات برخورد مىكنيم كه صاحبان آنها، كتب خود را با ترتيب الفبايى و ذكر اساتيد و شاگردان به نگارش در آوردهاند، بدون آنكه عنصر ديگر طبقه، يعنى اشتراك گروهى (قوم تقاربوا)، را مد نظر قرار دهند. بدين ترتيب سزاوارتر آن است كه اين نوع كتب را كتب تراجم بناميم، نه كتب طبقات و بدينگونه، كتب فراوانى كه به عنوان طبقات شناخته مىشوند، از جرگه كتب طبقات خارج مىشوند، كه در ذيل به نام تعدادى از آنها اشاره مىشود:
الجواهر المضيئه فى طبقات الحنفيه، ابن ابى الوفاء قرشى (696-775ه); طبقات الاولياء، سراج الدين ابوحفص عمربن علىبناحمد (723-804ه); غاية النهاية فى طبقات القراء، شمسالدينابىالخيرحمدبنمحمد جزرى (م 823ه); طبقات النحاة و اللغويين، تقىالدين ابى قاضى شهبه اسدى شافعى (779-851ه); تاج التراجم فى طبقات الحنفيه، شيخ ابى العدل زينالدين قاسم بن قطلعو بغا (879ه); بغية الوعاة فى طبقات اللغويين و النحاة، عبدالرحمن سيوطى (849-911ه); (اين كتاب همانند برخى ديگر از كتب تراجم، در آغاز به جهت تيمن و تبرك، اسامى محمد و احمد را ذكر مىكند و سپس به ترتيب الفبايى مىپردازد) .
طبقات المفسرين، شمس الدين محمدبن على الداودى (م 945ه) و طبقات الحنابلة، قاضى ابوالحسن محمدبن ابى يعلى الزبيدى. و در ميان كتب طبقات شيعه مىتوان كتابى همانند «معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة» نوشته سيدابوالقاسم خويى را از اين سنخ دانست كه با آنكه عنوان طبقات در آن به كار رفته، اما به گونه الفبايى تنظيم شده است.
همچنين، كتبى كه تنها پيوستگى زمانى را بدون طبقهبندى مشخص مدنظر قرار مىدهد، نيز از بحث ما خارج مىشوند، كه از اين نوع مىتوانيم به كتاب «طبقات الشعرا» نوشته عبدالله بن معتز (247-296ه) و «نزهة الالباء فى طبقات الادباء» نوشته ابوالبركات عبدالرحمن بن محمدبن ابى سعيد انبارى نحوى (م 577ه) اشاره نماييم. و بالاخره، كتبى كه ملاك زمانى طبقه را يك قرن، يعنى صد سال، قرار دادهاند، و شرح حال دانشمندان هر قرن را بر اساس حروف الفبايى يا به ترتيب سال وفات و يا بدون ترتيب مشخص بيان كردهاند، نيز از محل بحث ما خارج است; زيرا يك قرن زمانى نيست كه بتواند گروهى مشخص را در خود جاى دهد، از اين نوع كتب مىتوانيم كتب زير را مثال بزنيم:
كتاب الذيل على طبقات الحنابله لابن رجب، زينالدين ابوالفرج عبدالرحمن بن شهاب الدين بغدادى (736-795ه); طبقات النسايين، بكرابوزيد (كه نسابين قرن پانزدهم، از سال 1401-1406ه ، را علاوهبر قرون گذشته نيز ذكر مىكند); منية الراغبين فى طبقات النسابين، سيدعبدالرزاق كمونة الحسينى (كه نسابين شيعه و سنى را از قرن اول تا چهاردهم مورد بررسى قرار مىدهد); الفتح المبين فى طبقات الاصوليين، عبدالله مصطفى مراغى (كه به قول نويسنده كتاب، اولين كتابى است كه زندگانى اصوليون اعم از شيعه و سنى را تا قرن چهاردهم ذكر مىكند)، طبقات اعلام الشيعه، شيخ آغابزرگ طهرانى;
و موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانى (تحت اشراف). اما كتبى كه در دايره بحثباقى مىماند را مىتوان از جهتسبك نگارش به سه قسم تقسيم كرد:
الف. كتبى كه در آغاز با ذكر شماره طبقه، طبقات را دستهبندى كرده و سپس به ذكر دانشمندان به ترتيب حروف الفبا پرداخته و در ذيل هر نام، شماره طبقه او را نيز ذكر كردهاند.
كتاب شاخص در اين سبك در ميان اهل سنت كتاب تقريب التهذيب ابنحجر عسقلانى (773-852ه) است كه در آغاز طبقات راويان را از صحابه پيامبر اكرم (ص) تا ترمذى (م 279ه) به چهار طبقه بزرگ صحابه - تابعين، اتباع تابعين و تبع الاتباع تقسيم نموده و سپس آنها را به دوازده طبقه كوچكتر بخش نموده و هر طبقه را شمارهگذارى كرده است; مثلا صحابه را طبقه اول، تابعين بزرگ همچون سعيدبن مسيب را طبقه دوم، تابعين متوسط مانند حسن بصرى و ابن سيرين را طبقه سوم و... دانسته است. (18) در ميان شيعه، دانشمندانى چون محمدتقى مجلسى، ابن ابى جامع عاملى و آيتالله بروجردى به اين سبك عمل كردهاند; بدينگونه كه مرحوم مجلسى طبقات محدثين از شيخ طوسى (385-460ه) و نجاشى (372-450ه) تا اصحاب امام حسين(ع) و امام على(ع) را در دوازده طبقه تقسيم بندى كرده و طبقات را بر خلاف ابن حجر از پايين به بالا شماره گذارى نموده است; يعنى طبقه شيخ طوسى را طبقه اول و طبقه اصحاب امام حسين(ع) و امام على(ع) را طبقه دوازدهم قرار داده است و سپس به ترتيب الفبا به ذكر راويان پرداخته و در ذيل نام هر كدام، شماره طبقه او را نيز ذكر كرده است. (19)
شيخ عبداللطيفبن علىبن احمدبنابىجامع عاملى از شيخ مفيد تا ابنابى عمير را به شش طبقه تقسيم نموده و هريك را به نام مشهورترين در آن طبقه از قرار زير نامگذارى كرده است:
1- طبقه شيخ مفيد 2- طبقه شيخ صدوق 3- طبقه كلينى 4- طبقه سعد 5- طبقه احمدبن محمدبن عيسى 6- طبقه ابنابى عمير (20)
و آيتالله بروجردى طبقات روات را از صحابه پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) تا طبقه شيخ طوسى (يعنى رواتى كه سال وفاتشان حدود 450ه مىباشد) در دوازده طبقه تقسيمبندى كرده و در بعضى از طبقات به معاصران روات اهل سنت نيز اشاره مىنمايد، اما متاسفانه در هنگام مرتب كردن سلسله اسانيد كافى، شماره طبقات را ذكر نمىكند وى سپس طبقات راويان شيعه از شيخ طوسى(ره) تا اساتيد خود را به بيست و چهار طبقه تقسيم مىكند كه مجموع طبقات با دوازده طبقه پيشين به سى و شش طبقه مىرسد. (21) و بدين ترتيب خود را در طبقه سى و هفتم قرار مىدهد. (22)
ب. كتبى كه از همان آغاز بر اساس طبقهبندى و البته طبق ملاكهاى مختلفى كه صاحبان آنها در طبقه بندى دارند، سامان گرفته است و در ذيل هر طبقه نام روات و محدثين آن طبقه آمده است.
بسيارى از كتب طبقات اهل سنتبر اين منوال است، كه از آن جمله مىتوانيم از كتبى همچون الطبقات الكبرى، ابن سعد (م 230ه) طبقات خليفه بن خياط (م 240ه)، الطبقات مسلم بن حجاج نيشابورى (206-261ه)، كتابهاى الثقات و مشاهير علماء الامصار ابن حبان بستى (م 354ه) تذكرة الحفاظ ذهبى (م 748ه)، طبقات المحدثين باصبهان و الواردين عليها، نوشته ابىالشيخ انصارى (274-396ه) نام ببريم كه معمولا به تقسيمبندى طبقات در سه طبقه بزرگ اصحاب، تابعين و تابعى التابعين پرداخته و هر يك طبق ملاكهاى خود در دورن اين سه طبقه بزرگ، طبقات كوچكترى را نيز ذكر مىكنند. در اين ميان، بعضى از دانشمندان اين رشته كه قصد بررسى طبقات بعد از اين سه دوره را دارند، به شمارهبندى طبقات اقدام مىنمايند كه از اين نوع مىتوان به كتابى همچون «تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام» ذهبى اشاره نموده كه ضمن بررسى حوادث سياسى اسلام، به طبقهبندى عصرهاى زندگانى دانشمندان پرداخته و از سال وفات پيامبر اكرم(ص)، (11ه) تا سال 640ه را در 64 طبقه را تقسيم نموده و هر طبقه را شمارهگذارى كرده است. او همچنين در كتاب سيراعلام النبلاء در يك تقسيمبندى ديگرى دانشمندان و اشراف، از تابعين تا زمان اساتيد و شيوخ خود، را در 35 طبقه جاى داده است. (23)
وى در كتاب ديگر خود كه «معرفة القراء الكبار على الطبقات و الاعصار» نام دارد، قاريان قرآن را تا قرن ششم در دوازده طبقه تقسيمبندى نموده و شمارهگذارى مىكند و در هر طبقه معمولا به ذكر نام افراد بر اساس تاريخ وفات آنها مىپردازد كه آخرين قارى اين كتاب در سال 539ه وفات يافته است.
همچنين بعضى از كتب ترتيب يافته براى طبقهبندى فقها نيز از اين سبك پيروى كردهاند كه در اين ميان مىتوانيم كتاب ترتيب المدارك و تقريب المسالك لاعلام مذهب مالك نوشته قاضى عياض (م 544ه) را شاهد بياوريم كه 1500 تن از فقهاى مالكى شهرهاى مختلف را تا زمان خود در ده طبقه با ذكر شماره تقسيمبندى مىكند. (24)
و نيز بعضى از كتب طبقهبندى دانشمندان كلام در اين سبك جاى مىگيرند كه از آن جمله مىتوانيم از كتاب فرق و طبقات المعتزله نوشته قاضى عبدالجبار (م 415ه) ياد كنيم كه طبقات دانشمندان كلامى پيش از خود را در ده طبقه تقسيمبندى كرده و در طبقه اول خلفاى چهارگانه و اصحاب را قرار داده و در طبقه دوم از شخصيتهايى چون حسنين عليهماالسلام نام مىبرد و در طبقات ديگر مشهورين متكلمين معتزلى را ذكر مىكند و در بعضى از موارد نظريات آنها را نيز مىآورد. اين ترتيببندى از سوى احمدبن يحيى بن مرتضى (764-840ه) در كتاب طبقات المعتزله مورد پيروى قرار گرفته و او در ادامه، قاضى عبدالجبار را در طبقه يازدهم و ياران او را در طبقه دوازدهم قرار داده است.
در ميان كتب طبقات شيعه تنها به كتاب «طرائف المقال فى معرفة طبقات الرجال» نوشته سيدعلىاصغر جابلقى بروجردى (م 1313ه) برمىخوريم كه اين سبك را به كار گرفته است.
مؤلف در اين كتاب، اساتيد و معاصرين خود را تا اصحاب پيامبر اكرم(ص) در 31 طبقه جاى داده و طبقات را از پايين به بالا شمارهگذارى كرده است; يعنى اصحاب در طبقه سىويكم قرار گرفتهاند. نويسنده در اين كتاب، در درون هر طبقه دانشمندان شيعه را بدون هيچگونه ترتيبى اعم از ترتيب الفبايى و يا ترتيب بر حسب سال وفات آورده است و در ترتيببندى طبقات رابطه شاگردى و استادى طبقه پايينتر را به عنوان يك ملاك اصلى مورد نظر قرار نداده است.
ج. در اين سبك پس از پايهريزى طبقات مختلف، در هر طبقه يك شخصيتبه عنوان محور قرار داده مىشود و تنها به ذكر شاگردان آن شخصيت محورى پرداخته مىشود، بدون اينكه روابط شاگردى و استادى هر طبقه با طبقه بعدى لحاظ گردد.
ناگفته پيداست كه اين سبك تنها در نزد شيعه كاربرد دارد كه مىتواند بدون هيچگونه اختلاف درون گروهى، ائمه خود را به عنوان شخصيتهاى محورى هر طبقه مدنظر قرار دهد.
دو كتاب «رجال الطوسى» تاليف شيخ ابوجعفر طوسى (385-460ه) و رجال البرقى طبق اين روش سامان يافته است، كه مؤلف در آغاز به ذكر اصحاب پيامبر اكرم (ص) پرداخته و سپس ياران هر امام(ع) را برمىشمارد.
در كتاب رجال برقى آخرين طبقه، روايت كنندگان از حضرت امام حسنعسكرى(ع) مىباشند، اما در رجال الطوسى مؤلف پس از ذكر اصحاب امام حسنعسكرى عليهالسلام، بابى تحت عنوان «من لم يرو عن واحد من الائمة عليهمالسلام» باز نموده و به ترتيب الفبا (همچنانكه در ديگر طبقات نيز اين ترتيب رعايتشده است) به ذكر نام كسانى كه به طور مستقيم روايتى از ائمه عليهم السلام نقل ننموده و بيشتر آنان در زمان پس از غيبت صغرى مىزيستهاند، مىپردازد. در ميان سه سبك آنچه كه بيشتر هدف طبقاتنگارى محدثين را، كه بررسى پيوستگى يا ناپيوستگى سلسله اسناد روايت است، تامين مىكند، سبك دوم است كه گروهها هر يك در طبقه خود قرار گرفتهاند و يك حديثشناس مىتواند به آسانى رابطه شاگردى و استادى آنها را تشخيص دهد.
هر چند سبكشناسى اول نيز اين هدف را تامين مىنمايد، اما از آنجا كه افراد يك طبقه، به صورت يكجا ذكر نشدهاند و تنها در ذيل نام افراد، طبقه آنها نيز تعيين شده است، از محتواى اصلى طبقاتنگارى فاصله مىگيرد و در حقيقت، مىتوان آن را نوعى طبقاتنگارى تغيير شكل يافته سبك دوم دانست كه با اهدافى چون سهولت دسترسى به نام راويان پديد آمده است. اما در سبك سوم، راوىشناس تنها مىتواند به حدود عصر راويان مختلف پى ببرد، بدون آنكه پيوستگى بين طبقات را به خوبى بشناسد. اين سبك كارآيى خود را در روايت راويان از شخصيتهاى محورى به خوبى نشان مىدهد; به عنوان مثال، به راحتى مىتوان دريافت كه مثلا ياران امام حسن عسكرىعليه السلام نمىتوانند روايتى از امام صادق عليهالسلام نقل نمايند. اما اينكه آيا مىتوانند از اصحاب امام صادق(ع) روايت نقل كنند يا نه، اين سبك نمىتواند آن را بيان كند; زيرا اين امكان وجود دارد كه اصحاب امام حسنعسكرىعليه السلام بتوانند از اصحاب سالخورده امام صادق عليهالسلام نقل روايت نمايند.
او در آغاز بر اساس ملاك جنسيت، راويان مرد را از راويان زن جدا مىكند و در كتاب هشت جلدى خود پس از جلد اول و بخشى از جلد دوم كه به پيامبر(صلی الله علیه واله) اختصاص دارد، شش جلد ديگر را به مردان و جلد هشتم را به زنان اختصاص مىدهد.
تاثير ملاك زمان را مىتوانيم در تقسيمبندى راويان به صحابه و تابعين مشاهده نمائيم. همچنين، در زيرطبقههاى اين دو طبقه نيز در مواردى به تاثير اين ملاك برخورد مىنماييم; به عنوان مثال، وى طبقه پنجم صحابه را كسانى قرار داده كه در هنگام وفات پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) از سن كمى برخوردار بودهاند.
منظور از ملاك شرف، فضيلتهاى راويان و نسب آنها مىباشد كه بيشترين تاثير اين ملاك را در تقسيمبندى طبقه صحابه به پنج طبقه كوچكتر مىبينيم; بدينگونه كه در طبقه اول اصحابى را قرار داده كه در جنگ بدر شركت داشتند، و در هنگام ذكر نام آنها شرافت در نسب را رعايت كرده است، بدينترتيب كه در آغاز به ذكر بنى هاشم و موالى آنها و سپس بنىعبدشمس و... مىپردازد.
و در طبقه دوم مسلمانان با سابقهاى را قرار مىدهد كه به عللى همچون هجرت به حبشه نتوانستند در جنگ بدر شركت كنند، اما در جنگ احد و جنگهاى پس از آن تا جنگ خندق شركت داشتند. در طبقه سوم شركت كنندگان در جنگ خندق و جنگهاى پس از آن تا فتح مكه را قرار مىدهد. و طبقه چهارم را كسانى مىداند كه در فتح مكه و پس از آن مسلمان شدند و بالاخره، در طبقه پنجم كسانى را قرار مىدهد كه هنگام وفات پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) سن كمى داشتند.
ملاك جغرافيايى را در آغاز طبقه تابعين مشاهده مىكنيم كه ابن اسعد ابتدا آنها را بر اساس شهرهاى محل سكونتشان تقسيمبندى مىكند و در اين راستا به ترتيب راويان شهرهاى مدينه، مكه، طائف، يمن، يمامه، بحرين در شبه جزيره عربستان و سپس راويان شهرهاى كوفه، بصره، واسط، مدائن، بغداد در عراق و آنگاه راويان شهرهاى خراسان، رى، همدان، قم در مشرق و بعد از آن راويان شهرهاى شام و جزيره، مصر، افريقيه و اندلس در مغرب را ذكر مىكند.
و اما پنجمين ملاك، يعنى «علو الرواية و الاسناد»، را مىتوانيم به خوبى در ترتيب ذكر راويان تابعين هر شهر مشاهده نماييم; بدين ترتيب كه مثلا هنگام ذكر تابعين شهر مدينه، راويانى كه از ابوبكر و عمر روايت نقل كردهاند را بر ناقلان از عثمان و حضرت على(علیه السلام) مقدم مىدارد، و راويان از صحابه كوچكى همچون اسامة بن زيد و عبدالله بن عمر را در طبقه دوم تابعين شهر مدينه قرار مىدهد، همينطور، راويان از بزرگان تابعين را بر راويان از تابعين كوچك مقدم مىدارد. (25)
خليفة بن خياط (م 240ه) نيز در نگارش طبقات، از ملاكهايى چون زمان، نسب و جغرافيا استفاده مىكند كه البته در بهكارگيرى آنها اختلاف نظرهايى با ابن سعد دارد. (26) پس از او، ابن حبان بستى (م 354ه) در كتاب مشاهير علماء الامصار از دو ملاك زمان و جغرافيا بهره گرفت. اما طبقاتنگاران بعدى جز به ملاك زمان، به ملاكهاى ديگر كمتر توجه كردند، زيرا نكته اصلى مورد توجه آنها و بخصوص محدثينشان، رابطه استادى و شاگردى بين طبقات مختلف بود كه به نظر آنها تنها با ملاك زمان و تعيين سال وفات آنها امكانپذير بود و ملاكهايى چون نسب و جغرافيا در اين جهت كارآيى نداشت.
البته چنانكه اشاره شد، عامل جغرافيا نمىتواند در اين راستا بىتاثير باشد، زيرا با شناخت محل سكونت راوى و چگونگى حيات علمى او و نيز آگاهى از سفرهاى او به نقاط ديگر مىتوانيم به امكان يا عدم امكان روايت نمودن او از راويان شهرهاى ديگر پىببريم و حق آن بود كه اين ملاك در كتب طبقاتنگارى به طور جداگانه مورد توجه قرار مىگرفت و شايد احساس اين نقيصه بود كه به همراه امورى همچون حس وطندوستى، بعضى از طبقاتنگاران را وادار نمود تا اقدام به طبقاتنگارى محلى نمايند. از جمله كتبى كه به اين امر اختصاص دارند مىتوان از كتابهايى همچون طبقات الشاميين نوشته ابوسعيد عبدالرحمن بن ابراهيم (170-245ه)، طبقات علماء افريقيه و طبقات علماء تونس نوشته ابوالعرب محمدبن احمد تميمىقيروانى (م 333ه)، طبقات الجزريين تاليف ابوعروبهحسينبنمحمد حرانى (م 318ه)، طبقات المحدثين با صبهان و الواردين عليها نوشته ابوالشيخ عبداللهبنمحمدبنجعفر اصفهانى (274-369ه) و طبقات علماء بلخ تاليف ابواسحاق ابراهيم بن احمد بلخى (م 376ه) ياد كرد. (27)
اما طبقاتنگارانى كه تنها بر ملاك زمان تكيه كردند، نتوانستند بر يك مفهوم مشخص از زمان اتفاق نظر داشته باشند. ولى مىتوان گفت كه بيشتر آنها معنايى معادل نسل (جيل) را از طبقه منظور مىدارند كه در ميان آنها همه آنهايى كه طبقات اوليه را به دو طبقه اصحاب و تابعين، يا سه طبقه، يعنى بهعلاوه تابعى التابعين، و يا چهار طبقه، يعنى به اضافه تبع الاتباع تقسيم مىنمايند، چنين معنايى را از طبقه در نظر دارند.
به نظر مىرسد كه علت اصلى در نظر گرفتن چنين معنايى از طبقه آن است كه طبق اين تقسيمبندى امكان ملاقات هر طبقه با طبقه بالاتر و برقرارى رابطه استادى و شاگردى بين آنها به صورت امرى طبيعى وجود دارد. شايد بتون گفت كه الهام بخش چنين تقسيمبندىاى رواياتى است كه اهل سنت از پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) نقل مىكنند، كه در اينجا به ذكر يكى از آنها مىپردازيم:
عن ابن سعيد الخدرى رضىالله عنه قال: قال رسولالله(صلی الله علیه واله): ياتى على الناس زمان فيغزو فئام من الناس فيقولون: فيكم من صاحب رسولالله(صلی الله علیه واله) فيقولون لهم: نعم فيفتح لهم ثم ياتى على الناس زمان فيغزو فئام من الناس فيقال: فيكم من صاحب اصحاب رسولالله(صلی الله علیه واله) فيقولون: نعم، فيفتح لهم ثم ياتى على الناس زمان فيغزو فئام من الناس فيقال: هل فيكم من صاحب من صاحب اصحاب رسول الله(صلی الله علیه واله) فيقولون: نعم فيفتح لهم. (28)
اما از آنجا كه بعضى، تقسيمبندى نسلى را وافى به منظور طبقاتنگارى نديدند، هر يك از اين طبقات چهارگانه را به طبقات كوچكتر تقسيم نمودند، بدون آنكه ملاك مشخصى براى كار خود ارايه دهند; به عنوان مثال، حاكم نيشابورى (321-405ه) طبقه اصحاب را به دوازده طبقه كوچكتر تقسيم مىنمايد كه در طبقه نخست، اولين مسلمانان يعنى ابوبكر، عمر، عثمان و على(علیه السلام) را قرار داده و طبقه دوازدهم را افرادى مىداند كه در حال خردسالى، پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) را در حجةالوداع و فتح مكه مشاهده كردهاند و براى اين طبقه افرادى همچون سائببن يزيد و عبداللهبن ثعلبه را مثال مىآورد. (29) پس از آن، طبقه تابعين را به پانزده طبقه كوچكتر تقسيم مىنمايد، (30) كه چنانچه اشاره شد، شبيه اين تقسيمبندى را در طبقات ابن سعد و خليفةبن خياط، اما در طبقاتى بزرگتر، مشاهد مىنماييم.
در اين ميان تعدادى از طبقاتنگاران اقدام به تعيين فاصله زمانى مشخص براى طبقه نمودهاند، اما در اينجا نيز با هم اتفاق نظر ندارند; زيرا بعضى از آنها مانند ذهبى هر طبقه را ده سال (31) و بعضى مانند ابن عباس، در قولى كه به او نسبت داده شده، آن را بيستسال مىداند (32) و ابنكثير از قول برخى آن را چهل سال ذكر مىكند. (33)
به نظر مىرسد مستند قول اخير حديث منسوب به پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) باشد كه مىفرمايد!
«امتى على خمس طبقات، كل طبقة اربعون عاما فاما طبقتى و طبقة اصحابى فاهل علم و ايمان و اما الطبقة الثانية ما بين الاربعين الى ثمانين فاهل بر و تقوى». (34)
البته در روايت ديگرى كه اهل سنت نقل كردهاند، طبقه در يك مرحله بر چهل و در مرحله ديگر بر هشتاد سال تطبق داده شده است. (35)
البته ابنجوزى اين روايات را جعلى دانسته است. (36) شايد بتوان گفتيكى از علل اختلاف در تحديد زمانى طبقه، اختلاف در تحديد زمانى كلمه «قرن» است كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) آمده است و احتمالا منشا فكر طبقهنگارى در ميان مسلمانان شده است. آن حديث چنين است:
«خير امتى قرنى ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم...» (37)
كه البته در اينجا اين جوزى به علت وجود اين حديث در صحيح بخارى آن را از موضوعات به حساب نياورده است.
ابنمنظور بعد از آنكه در تعريف قرن، آن را به «الامة تاتى بعد الامة» تعريف كرده در تحديد زمانى آن اقوال مختلفى را همچون ده سال، بيستسال، سى سال، شصتسال، هفتاد سال، هشتاد سال (متوسط عمر مردم يك زمان) و صد سال ذكر كرده است. (38) شايد بتوان يكى از علمىترين كارهاى انجام شده در تحديد زمانى طبقات را شيوه آيتالله بروجردى دانست. ايشان اولا با توجه به عمر متعارف اشخاص و ثانيا با توجه به سن متعارف تحمل حديث، فاصله زمانى بين اصحاب پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) تا زمان شيخ طوسى (385-460ه)، يعنى آخرين مؤلف كتب اربعه شيعه، را به دوازده طبقه تقسيم مىكند; با اين بيان كه اگر در روايتى كه شيخ طوسى(ره) از پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) نقل مىكند، همه افراد سند داراى عمرى متعارف بوده و در سن متعارف تحمل حديث كرده باشند، اين سلسله سند داراى دوازده راوى مىباشد. و سپس خود متذكر اين نكته مىشود كه در صورت سالخورده بودن راوى يا فراگرفتن حديث قبل از وقت متعارف آن، اين ترتيب به هم خورده و تعداد روات كمتر مىشوند و در اين هنگام سند در اصطلاح حديثشناسان، عالى مىشود. (39)
بدين ترتيب، با توجه به تولد شيخ طوسى در سال 385ه ، اگر او را در دهه سوم عمر خود داراى سن متعارف تحمل حديثبدانيم و طبقه صحابه را از سال يازده هجرى به حساب آوريم، با تقسيم تفاوت اين دو بر عدد دوازده، رقمى در حدود 34 به دست مىآيد كه مىتوانيم آن را تعيين تقريبى طبقه از نظر ايشان بدانيم. (40)
ادامه دارد......
يادداشت:
1) دانشجوى دكترى تاريخ و تمدن ملل اسلامى.
منبع:تاريخ اسلام شماره 4
از سوى ديگر، مقايسه حجم فراوان كتب طبقاتنگارى در رشتههاى مختلف با حجم بسيار اندك مباحث مقدماتى اين فن، چهرهاى ناهمگون از آن را به نمايش مىگذارد و با مراجعه به همين مباحث اندك، اين نكته آشكار مىگردد كه اين حديثشناسان بودند كه به جهت نياز مبرم خود به چنين مباحثى، اقدام به طرح مبانى و مبادى طبقاتنگارى، همچون تعريف طبقات و فوايد و اشكالات آن نمودند.
نوشته حاضر بررسى اين مباحث را به همراه مباحثى همچون سبكهاى مختلف طبقاتنگارى و پيشينه نگارش درباره مبادى طبقات نگارى به عهده گرفته است.
مقدمه
رشد روزافزون فتوحات مسلمانان و كوچ آنها به سرزمينهاى تازه فتح شده و نيز بنيانگذارى شهرهاى مهمى چون كوفه و بصره، باعث پديد آمدن پارهاى از تعصبات شهرى در ميان مسلمانان شد كه اين عنصر همانند تعصب قبيلهاى و نسبى، توانست پديده جعل را به خوبى در خدمتخود گيرد و علاوه بر بيان رواياتى در فضايل شهرها از زبان پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله)، به جعل حوادث تاريخى در مورد آنها نيز بپردازد; همچنان كه با ظهور شخصيتهاى مهم فقهى و كلامى، و هوادارى شديد گروههاى مختلف مسلمانان از آنها، استخدام اين پديده در دستور كار قرار گرفت.
آنچه در اين ميان به رشد روزافزون اين پديده شتاب مىبخشيد، سايه سنگين نهى رسمى خليفه دوم از تدوين حديثبود كه تا پايان قرن اول هجرى بر سر جامعه اسلامى گسترانيده شده بود. سرانجام كار به جايى رسيد كه مورخان و محدثان هوشمند كه در پى كسب حقيقت تاريخ اسلام و روايات نبوى بودند، تحمل نياوردند و به فكر چاره افتادند و براى علاج اين مشكل در اولين گام، مساله اسناد را پديد آوردند; بدين ترتيب كه هر گزارشگر سيره و سنت پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) بايد گزارش خود را مستند به كسى كند كه بىواسطه از او شنيده است تا آنكه سلسله سند به شاهد عينى ماجرا منتهى شود.
اين راه علاج توانست تا حدى از فعاليت جاعلان بكاهد، (1) اما مشكل ديگر آن بود كه بعضى از اين جاعلان در جامعه اسلامى به عنوان استادان فن شناخته شده و افراد بىاطلاع از دروغگو بودن آنها، روايات و گزارشهاى آنان را با ذكر سلسله سند در جامعه انتشار مىدادند، و با گذر زمان و پديد آمدن نسلهاى ديگر، احوال آنان براى محدثان و مورخان ناشناخته مىماند. از اينجا بود كه گام بعدى براى جلوگيرى از انتشار گزارشهاى دروغين برداشته شد، و آن پديد آوردن علمى با عنوان «علم رجال» بود كه در آن احوال و صفات راويان و گزارشگران از جهاتى همچون راستگويى، قدرت ثبت و ضبط و... بررسى مىشد.
اما هنوز مشكل از جهت ديگر وجود داشت و آن اينكه: در موارد فراوانى، هرچند همه افراد سلسله سند مورد اطمينان بودند، اما نظم و پيوستگى زمانى و مكانى ميان آنها مورد ترديد بود; به اين ترتيب كه با نقادى سلسله سند و روايات، اين نتيجه به دست مىآمد كه امكان نقل بىواسطه يك راوى از راوى بعدى از نظر زمانى يا مكانى وجود ندارد; مثل آنكه راوى اول در زمان حيات علمى راوى دوم كه به عنوان استاد او در سلسله سند مطرح شده، به دنيا نيامده و يا كودكى بيش نبوده است; و يا آنكه، آن دو در دو شهر مختلف مىزيستهاند و هيچگاه يكديگر را ملاقات نكرده بودند.
از اينجا بود كه نياز به ايجاد رشتهاى ديگر احساس شد كه در آن ضمن بيان تاريخ تولد و مرگ راويان، و يا حداقل تعيين زمان حيات علمى آنان، و نيز مشخص كردن سرزمينى كه در آن به تعليم و تعلم اشتغال داشتهاند، آنها را دسته بندى نموده و تشخيص امكان برقرارى رابطه شاگردى و استادى را در سلسله سند فراهم آورد.
اين رشته كه به نام «طبقات» شناخته مىشود، در حقيقتحلقه مكمل زنجيره «اسناد» و «رجال» بود كه بدون آن، فايده آن دو به طور كامل به دست نمىآمد. روشن است كه بستر پيدايش، و يا لااقل بستر رشد اين رشته، سيره و سنت نبوى بود كه دانشمندان اسلامى را در قرون اوليه واداشت تا با هدف حفظ احاديث نبوى و جلوگيرى از تحريف و جعل، به ايجاد و تكميل آن بپردازند; هرچند بعدها صاحبان علوم ديگر همانند كلام ، فقه ، طب و... و البته نه با نظم و انضباط طبقاتنگارى محدثين ، به روشهاى گوناگون در علوم خود از آن بهره گرفته و مطالبى را به رشته تحرير در آوردند. مقاله حاضر در نظر دارد تا مرورى بر مبادى و مبانى اين رشته، با توجه به نظرات دانشمندان شيعه و سنى داشته باشد.
1- تعريف طبقات
اين واژه در قرآن نيز به همين معنا به كار رفته است ، چنانكه مىفرمايد: «الذى خلق سبع سماوات طباقا» (3) كاربرد اين كلمه در طبقات و مراتب اجتماعى افراد نيز هماهنگ با معناى لغوى آن مىباشد ، زيرا طبقه بالاتر در حقيقت نوعى پوشش (به واسطه تفوق) نسبتبه طبقه پايينتر دارد ، چنانكه حضرت على(علیه السلام) همين معنا را در خطاب خود به مالك اشتر به كار برده است: «و اعلم ان الرعية طبقات لا يصلح بعضها الاببعض»
و در ادامه آن، حضرت(علیه السلام) به بيان بعضى از اين طبقات اجتماعى همانند سپاهيان، قضات، كاتبان، بازرگانان، اهل ذمه و طبقه مسكينان مىپردازد. (4)
همچنين، كاربرد اين واژه در مورد نسلهاى اصناف مختلف، همچون حاكمان و سلسلههاى حكومتگر و نيز دانشمندان رشتههاى مختلف علوم، نيز نوعى هماهنگى با معناى لغوى آن دارد، زيرا نسل متقدم به علت تقدم زمانى خود، در حقيقت نوعى برترى نسبتبه نسل متاخر دارد كه مىتوان با مسامحه آن را نوعى پوشش فرض نمود. آنچه از بررسى اين واژه به دست مىآيد آن است كه «طبقه» در لغتبه معناى گروه شبيه به هم به كار نرفته است، و از اينجا به اشتباه ابنالصلاح، كه مورد تبعيت ديگران نيز قرار گرفته، پىمىبريم كه در تعريف لغوى طبقه چنين مىگويد: «الطبقه فى اللغة عبارة عن القوم المتشابهين» (5) .
و اما آنچه درباره معناى اصطلاحى اين كلمه مىتوان گفت آن است كه: گرچه قهرمانان اوليه اين رشته، اشخاصى همچون هيثمبن عدى (م 207ه)، واقدى (م 207ه)، محمدبن سعد (م 230ه) و خليفه بن خياط (م240ه) بودهاند كه شخصيت تاريخى آنها بر شخصيتحديثىشان غلبه دارد، و نيز گرچه صاحبنظران علوم ديگر همانند كلام، فقه، طب، تفسير، نحو... كتبى با عنوان طبقات در حرفه خود به رشته تحرير در آوردهاند، اما اين حديثشناسان بودند كه از غفلت دانشمندان ديگر علوم براى ارائه تعريفى از اين كلمه، استفاده كرده و آن را اصطلاحى خاص براى علم حديث قرار داده و در تعريف آن چنين بيان كردند: «الطبقة قوم تقاربوا فى السن و الاسناد اوفى الاسناد فقط»; (6) منظور از نزديكى در اسناد، آن است كه استادان روايى آنها، ولو به صورت تقريبى، در يك زمان مىزيستهاند. اين تعريف از سوى حديثشناسان شيعه نيز مورد قبول قرار گرفت، چنانكه شهيد ثانى(ره) در تعريف اين كلمه چنين مىفرمايد: «الطبقة فى الاصطلاح عبارة عن جماعة اشتركوا فى السن و لقاء المشايخ ثم بعد هم طبقة اخرى و هكذا». (7)
ديگر حديثشناسان شيعه نيز مشابه اين تعريف را ارائه كردهاند. (8) آنچه در اين تعريف بايد مورد توجه قرار گيرد، كاربرد توام اشتراك در سن و اشتراك در اسناد (لقاء المشايخ) است، كه اين نشانگر آن است كه هيچ يك از اين دو قيد نمىتواند به تنهايى ملاك تعريف قرار گيرد، زيرا گرچه معمولا راويان يك طبقه داراى سنين نزديك به هم مىباشند، اما موارد بسيارى يافت مىشود كه راويانى به علت اشتغال به تحصيل زود هنگام يا دير هنگام ، تفاوت چشمگيرى با همشاگردان خود دارند، درحالىكه از نظر مشايخ و استادان با هم در يك طبقه قرار مىگيرند.
از طرف ديگر، «اشتراك فى الاسناد» يا «اشتراك فى لقاء المشايخ» نيز نمىتواند به تنهايى ملاك تعريف قرار گيرد، زيرا در موارد فراوانى راويان دو طبقه مختلف در بعضى از مشايخ با يكديگر اشتراك دارند، درحالىكه طبق اتفاق نظر طبقات نويسان، آنها در يك طبقه جاى نمىگيرند. به عنوان مثال، در ميان روايت كنندگان از حضرت على(علیه السلام)، به نام تعداد فراوانى از طبقه اصحاب، همانند زيدبن ارقم، ابوسعيد خدرى، براءبن عازب، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس، ابوهريره و جابربن عبدالله انصارى برخورد مىكنيم، درحالىكه تعداد فراوانى از طبقه تابعين، همانند زر بن حبيش اسدى، مالك اشتر، ابوالاسود دئلى و سعيد بن مسيب نيز از آن حضرت(ع) روايت نقل كردهاند. (9) علاوه بر اينكه، اين قيد به تنهايى نمىتواند جامع افراد باشد، زيرا ممكن است راويان يك طبقه همانند طبقه تابعين داراى مشايخ روايى; يكسان نباشند; مانند آنكه عمده شيوخ روايى بعضى از آنها صحابى بوده، درحالىكه عمده شيوخ عدهاى ديگر تابعى باشند; مثلا عمده شيوخ روايى يكى از بزرگان تابعين، يعنى سعيدبن مسيب (13-94ه) اصحابى همانند عثمان، زيدبن ثابت، ابوهريره، عايشه و امسلمه مىباشند، (10) درحالىكه عمده شيوخ هم طبقه او، يعنى ابراهيم نخعى (م 95 يا 96ه)، تابعينى همچون مسروقبن اجدع، (م 62 يا 63ه)، علقمةبن قيس (م 61 يا 62ه)، ربيعبن خثيم (م 61 يا 62ه) و سويدبن غفلة (م 80 يا 81ه) بودهاند. و درباره او [ابراهيم نخمى] چنين گفتهاند كه در كودكى نزد عايشه رفت، اما روايتى از او نقل نكرد. (11)
اشكالى كه بعضى از معاصران به اين تعريف وارد كردهاند آن است كه گاهى ممكن استسن و زمان حيات علمى روايان متقارب بوده ، اما به عللى همچون بعد مكانى، طرق و يا اسنادهاى آنها مختلف باشد. مانند آنكه به موارد فراوانى برخورد مىكنيم كه تابعان شامى از اصحابى نقل مىكنند كه تابعان بصرى و كوفى از آنها حديثى نشنيدهاند، و بدين ترتيب نمىتوانيم در مورد آنها ادعاى «تقارب فى الاسناد» بنماييم. (12)
اما اين اشكال را مىتوانيم با اين بيان دفع كنيم كه منظور از «تقارب فى الاسناد» تنها يكسانى اسناد و، به عبارت ديگر، مشايخ نيست، بلكه شامل هم طبقه بودن مشايخ روايى نيز مىگردد; يعنى اگر دو تابعى (حال چه هر دو از يك شهر بوده و يا از شهرهاى مختلف باشند) از افراد مختلفى از طبقه اصحاب نقل روايت نمايند به گونهاى كه هيچ اشتراكى در نام استادان آنها وجود نداشته باشد، باز «تقارب فى الاسناد» صادق است. اما وارد نبودن اين اشكال مانع از آن نخواهد بود كه كار اولين كتب طبقات، همانند طبقات اين سعد كه مؤلف، طبقات تابعين و پس از آن را بر اساس شهرهاى محل سكونت آنها تقسيم بندى نموده است، را تحسين نماييم; زيرا ناگفته پيداست كه اين عمل در تحصيل فايده طبقات نگارى مؤثرتر است، و شايد ملاحظه همين نكته باشد كه بعضى را ناگزير به آوردن عنصر «تقارب مكانى» در تعريف طبقات نموده باشد، به گونهاى، كه از تعريف قبلى عدول نموده و تعريف زير را ارائه كردهاند:
«[الطبقة هم] طائفه من الرواة (اوالعلماء) تعاصروا زمنا كافيا و جمعتبينهم علاقة مكانية اوعلمية او قبلية ما» (13) اما نكتهاى كه تذكر آن در پايان اين بحث لازم است آن است كه با مطالعه كتب طبقاتنگارى و نيز نظرات دانشمندان اين فن ، نمىتوان به تعريفى كه جامع همه آن نظرات بوده و مقبول نزد همه طبقات نگارن باشد، دستيافت و شاهد اين مطلب اينكه، بعضى از دانشمندان حديثبه اين نكته اعتراف نمودهاند كه ممكن استيك راوى به اعتبارات مختلف در طبقات متفاوت جاى گيرد، چنانچه ابن الصلاح درباره انس بن مالك چنين مىگويد، (14) و يا مثلا مجلسى اول، ابانبنابى عياش را از اصحاب طبقه نهم، دهم و يازدهم به حساب مىآورد. (15)
2- سبكهاى طبقاتنگارى
از آنجا كه قصد متمركز ساختن بحثبر روى معناى اصطلاحى طبقه را داريم، اينگونه كتب را از دايره بحثخارج نموده و به اصطلاح، آنها را كتب طبقاتنگارى به شمار نمىآوريم.
در اين ميان به دستهاى از كتب با عنوان طبقات برخورد مىكنيم كه صاحبان آنها، كتب خود را با ترتيب الفبايى و ذكر اساتيد و شاگردان به نگارش در آوردهاند، بدون آنكه عنصر ديگر طبقه، يعنى اشتراك گروهى (قوم تقاربوا)، را مد نظر قرار دهند. بدين ترتيب سزاوارتر آن است كه اين نوع كتب را كتب تراجم بناميم، نه كتب طبقات و بدينگونه، كتب فراوانى كه به عنوان طبقات شناخته مىشوند، از جرگه كتب طبقات خارج مىشوند، كه در ذيل به نام تعدادى از آنها اشاره مىشود:
الجواهر المضيئه فى طبقات الحنفيه، ابن ابى الوفاء قرشى (696-775ه); طبقات الاولياء، سراج الدين ابوحفص عمربن علىبناحمد (723-804ه); غاية النهاية فى طبقات القراء، شمسالدينابىالخيرحمدبنمحمد جزرى (م 823ه); طبقات النحاة و اللغويين، تقىالدين ابى قاضى شهبه اسدى شافعى (779-851ه); تاج التراجم فى طبقات الحنفيه، شيخ ابى العدل زينالدين قاسم بن قطلعو بغا (879ه); بغية الوعاة فى طبقات اللغويين و النحاة، عبدالرحمن سيوطى (849-911ه); (اين كتاب همانند برخى ديگر از كتب تراجم، در آغاز به جهت تيمن و تبرك، اسامى محمد و احمد را ذكر مىكند و سپس به ترتيب الفبايى مىپردازد) .
طبقات المفسرين، شمس الدين محمدبن على الداودى (م 945ه) و طبقات الحنابلة، قاضى ابوالحسن محمدبن ابى يعلى الزبيدى. و در ميان كتب طبقات شيعه مىتوان كتابى همانند «معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة» نوشته سيدابوالقاسم خويى را از اين سنخ دانست كه با آنكه عنوان طبقات در آن به كار رفته، اما به گونه الفبايى تنظيم شده است.
همچنين، كتبى كه تنها پيوستگى زمانى را بدون طبقهبندى مشخص مدنظر قرار مىدهد، نيز از بحث ما خارج مىشوند، كه از اين نوع مىتوانيم به كتاب «طبقات الشعرا» نوشته عبدالله بن معتز (247-296ه) و «نزهة الالباء فى طبقات الادباء» نوشته ابوالبركات عبدالرحمن بن محمدبن ابى سعيد انبارى نحوى (م 577ه) اشاره نماييم. و بالاخره، كتبى كه ملاك زمانى طبقه را يك قرن، يعنى صد سال، قرار دادهاند، و شرح حال دانشمندان هر قرن را بر اساس حروف الفبايى يا به ترتيب سال وفات و يا بدون ترتيب مشخص بيان كردهاند، نيز از محل بحث ما خارج است; زيرا يك قرن زمانى نيست كه بتواند گروهى مشخص را در خود جاى دهد، از اين نوع كتب مىتوانيم كتب زير را مثال بزنيم:
كتاب الذيل على طبقات الحنابله لابن رجب، زينالدين ابوالفرج عبدالرحمن بن شهاب الدين بغدادى (736-795ه); طبقات النسايين، بكرابوزيد (كه نسابين قرن پانزدهم، از سال 1401-1406ه ، را علاوهبر قرون گذشته نيز ذكر مىكند); منية الراغبين فى طبقات النسابين، سيدعبدالرزاق كمونة الحسينى (كه نسابين شيعه و سنى را از قرن اول تا چهاردهم مورد بررسى قرار مىدهد); الفتح المبين فى طبقات الاصوليين، عبدالله مصطفى مراغى (كه به قول نويسنده كتاب، اولين كتابى است كه زندگانى اصوليون اعم از شيعه و سنى را تا قرن چهاردهم ذكر مىكند)، طبقات اعلام الشيعه، شيخ آغابزرگ طهرانى;
و موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانى (تحت اشراف). اما كتبى كه در دايره بحثباقى مىماند را مىتوان از جهتسبك نگارش به سه قسم تقسيم كرد:
الف. كتبى كه در آغاز با ذكر شماره طبقه، طبقات را دستهبندى كرده و سپس به ذكر دانشمندان به ترتيب حروف الفبا پرداخته و در ذيل هر نام، شماره طبقه او را نيز ذكر كردهاند.
كتاب شاخص در اين سبك در ميان اهل سنت كتاب تقريب التهذيب ابنحجر عسقلانى (773-852ه) است كه در آغاز طبقات راويان را از صحابه پيامبر اكرم (ص) تا ترمذى (م 279ه) به چهار طبقه بزرگ صحابه - تابعين، اتباع تابعين و تبع الاتباع تقسيم نموده و سپس آنها را به دوازده طبقه كوچكتر بخش نموده و هر طبقه را شمارهگذارى كرده است; مثلا صحابه را طبقه اول، تابعين بزرگ همچون سعيدبن مسيب را طبقه دوم، تابعين متوسط مانند حسن بصرى و ابن سيرين را طبقه سوم و... دانسته است. (18) در ميان شيعه، دانشمندانى چون محمدتقى مجلسى، ابن ابى جامع عاملى و آيتالله بروجردى به اين سبك عمل كردهاند; بدينگونه كه مرحوم مجلسى طبقات محدثين از شيخ طوسى (385-460ه) و نجاشى (372-450ه) تا اصحاب امام حسين(ع) و امام على(ع) را در دوازده طبقه تقسيم بندى كرده و طبقات را بر خلاف ابن حجر از پايين به بالا شماره گذارى نموده است; يعنى طبقه شيخ طوسى را طبقه اول و طبقه اصحاب امام حسين(ع) و امام على(ع) را طبقه دوازدهم قرار داده است و سپس به ترتيب الفبا به ذكر راويان پرداخته و در ذيل نام هر كدام، شماره طبقه او را نيز ذكر كرده است. (19)
شيخ عبداللطيفبن علىبن احمدبنابىجامع عاملى از شيخ مفيد تا ابنابى عمير را به شش طبقه تقسيم نموده و هريك را به نام مشهورترين در آن طبقه از قرار زير نامگذارى كرده است:
1- طبقه شيخ مفيد 2- طبقه شيخ صدوق 3- طبقه كلينى 4- طبقه سعد 5- طبقه احمدبن محمدبن عيسى 6- طبقه ابنابى عمير (20)
و آيتالله بروجردى طبقات روات را از صحابه پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) تا طبقه شيخ طوسى (يعنى رواتى كه سال وفاتشان حدود 450ه مىباشد) در دوازده طبقه تقسيمبندى كرده و در بعضى از طبقات به معاصران روات اهل سنت نيز اشاره مىنمايد، اما متاسفانه در هنگام مرتب كردن سلسله اسانيد كافى، شماره طبقات را ذكر نمىكند وى سپس طبقات راويان شيعه از شيخ طوسى(ره) تا اساتيد خود را به بيست و چهار طبقه تقسيم مىكند كه مجموع طبقات با دوازده طبقه پيشين به سى و شش طبقه مىرسد. (21) و بدين ترتيب خود را در طبقه سى و هفتم قرار مىدهد. (22)
ب. كتبى كه از همان آغاز بر اساس طبقهبندى و البته طبق ملاكهاى مختلفى كه صاحبان آنها در طبقه بندى دارند، سامان گرفته است و در ذيل هر طبقه نام روات و محدثين آن طبقه آمده است.
بسيارى از كتب طبقات اهل سنتبر اين منوال است، كه از آن جمله مىتوانيم از كتبى همچون الطبقات الكبرى، ابن سعد (م 230ه) طبقات خليفه بن خياط (م 240ه)، الطبقات مسلم بن حجاج نيشابورى (206-261ه)، كتابهاى الثقات و مشاهير علماء الامصار ابن حبان بستى (م 354ه) تذكرة الحفاظ ذهبى (م 748ه)، طبقات المحدثين باصبهان و الواردين عليها، نوشته ابىالشيخ انصارى (274-396ه) نام ببريم كه معمولا به تقسيمبندى طبقات در سه طبقه بزرگ اصحاب، تابعين و تابعى التابعين پرداخته و هر يك طبق ملاكهاى خود در دورن اين سه طبقه بزرگ، طبقات كوچكترى را نيز ذكر مىكنند. در اين ميان، بعضى از دانشمندان اين رشته كه قصد بررسى طبقات بعد از اين سه دوره را دارند، به شمارهبندى طبقات اقدام مىنمايند كه از اين نوع مىتوان به كتابى همچون «تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام» ذهبى اشاره نموده كه ضمن بررسى حوادث سياسى اسلام، به طبقهبندى عصرهاى زندگانى دانشمندان پرداخته و از سال وفات پيامبر اكرم(ص)، (11ه) تا سال 640ه را در 64 طبقه را تقسيم نموده و هر طبقه را شمارهگذارى كرده است. او همچنين در كتاب سيراعلام النبلاء در يك تقسيمبندى ديگرى دانشمندان و اشراف، از تابعين تا زمان اساتيد و شيوخ خود، را در 35 طبقه جاى داده است. (23)
وى در كتاب ديگر خود كه «معرفة القراء الكبار على الطبقات و الاعصار» نام دارد، قاريان قرآن را تا قرن ششم در دوازده طبقه تقسيمبندى نموده و شمارهگذارى مىكند و در هر طبقه معمولا به ذكر نام افراد بر اساس تاريخ وفات آنها مىپردازد كه آخرين قارى اين كتاب در سال 539ه وفات يافته است.
همچنين بعضى از كتب ترتيب يافته براى طبقهبندى فقها نيز از اين سبك پيروى كردهاند كه در اين ميان مىتوانيم كتاب ترتيب المدارك و تقريب المسالك لاعلام مذهب مالك نوشته قاضى عياض (م 544ه) را شاهد بياوريم كه 1500 تن از فقهاى مالكى شهرهاى مختلف را تا زمان خود در ده طبقه با ذكر شماره تقسيمبندى مىكند. (24)
و نيز بعضى از كتب طبقهبندى دانشمندان كلام در اين سبك جاى مىگيرند كه از آن جمله مىتوانيم از كتاب فرق و طبقات المعتزله نوشته قاضى عبدالجبار (م 415ه) ياد كنيم كه طبقات دانشمندان كلامى پيش از خود را در ده طبقه تقسيمبندى كرده و در طبقه اول خلفاى چهارگانه و اصحاب را قرار داده و در طبقه دوم از شخصيتهايى چون حسنين عليهماالسلام نام مىبرد و در طبقات ديگر مشهورين متكلمين معتزلى را ذكر مىكند و در بعضى از موارد نظريات آنها را نيز مىآورد. اين ترتيببندى از سوى احمدبن يحيى بن مرتضى (764-840ه) در كتاب طبقات المعتزله مورد پيروى قرار گرفته و او در ادامه، قاضى عبدالجبار را در طبقه يازدهم و ياران او را در طبقه دوازدهم قرار داده است.
در ميان كتب طبقات شيعه تنها به كتاب «طرائف المقال فى معرفة طبقات الرجال» نوشته سيدعلىاصغر جابلقى بروجردى (م 1313ه) برمىخوريم كه اين سبك را به كار گرفته است.
مؤلف در اين كتاب، اساتيد و معاصرين خود را تا اصحاب پيامبر اكرم(ص) در 31 طبقه جاى داده و طبقات را از پايين به بالا شمارهگذارى كرده است; يعنى اصحاب در طبقه سىويكم قرار گرفتهاند. نويسنده در اين كتاب، در درون هر طبقه دانشمندان شيعه را بدون هيچگونه ترتيبى اعم از ترتيب الفبايى و يا ترتيب بر حسب سال وفات آورده است و در ترتيببندى طبقات رابطه شاگردى و استادى طبقه پايينتر را به عنوان يك ملاك اصلى مورد نظر قرار نداده است.
ج. در اين سبك پس از پايهريزى طبقات مختلف، در هر طبقه يك شخصيتبه عنوان محور قرار داده مىشود و تنها به ذكر شاگردان آن شخصيت محورى پرداخته مىشود، بدون اينكه روابط شاگردى و استادى هر طبقه با طبقه بعدى لحاظ گردد.
ناگفته پيداست كه اين سبك تنها در نزد شيعه كاربرد دارد كه مىتواند بدون هيچگونه اختلاف درون گروهى، ائمه خود را به عنوان شخصيتهاى محورى هر طبقه مدنظر قرار دهد.
دو كتاب «رجال الطوسى» تاليف شيخ ابوجعفر طوسى (385-460ه) و رجال البرقى طبق اين روش سامان يافته است، كه مؤلف در آغاز به ذكر اصحاب پيامبر اكرم (ص) پرداخته و سپس ياران هر امام(ع) را برمىشمارد.
در كتاب رجال برقى آخرين طبقه، روايت كنندگان از حضرت امام حسنعسكرى(ع) مىباشند، اما در رجال الطوسى مؤلف پس از ذكر اصحاب امام حسنعسكرى عليهالسلام، بابى تحت عنوان «من لم يرو عن واحد من الائمة عليهمالسلام» باز نموده و به ترتيب الفبا (همچنانكه در ديگر طبقات نيز اين ترتيب رعايتشده است) به ذكر نام كسانى كه به طور مستقيم روايتى از ائمه عليهم السلام نقل ننموده و بيشتر آنان در زمان پس از غيبت صغرى مىزيستهاند، مىپردازد. در ميان سه سبك آنچه كه بيشتر هدف طبقاتنگارى محدثين را، كه بررسى پيوستگى يا ناپيوستگى سلسله اسناد روايت است، تامين مىكند، سبك دوم است كه گروهها هر يك در طبقه خود قرار گرفتهاند و يك حديثشناس مىتواند به آسانى رابطه شاگردى و استادى آنها را تشخيص دهد.
هر چند سبكشناسى اول نيز اين هدف را تامين مىنمايد، اما از آنجا كه افراد يك طبقه، به صورت يكجا ذكر نشدهاند و تنها در ذيل نام افراد، طبقه آنها نيز تعيين شده است، از محتواى اصلى طبقاتنگارى فاصله مىگيرد و در حقيقت، مىتوان آن را نوعى طبقاتنگارى تغيير شكل يافته سبك دوم دانست كه با اهدافى چون سهولت دسترسى به نام راويان پديد آمده است. اما در سبك سوم، راوىشناس تنها مىتواند به حدود عصر راويان مختلف پى ببرد، بدون آنكه پيوستگى بين طبقات را به خوبى بشناسد. اين سبك كارآيى خود را در روايت راويان از شخصيتهاى محورى به خوبى نشان مىدهد; به عنوان مثال، به راحتى مىتوان دريافت كه مثلا ياران امام حسن عسكرىعليه السلام نمىتوانند روايتى از امام صادق عليهالسلام نقل نمايند. اما اينكه آيا مىتوانند از اصحاب امام صادق(ع) روايت نقل كنند يا نه، اين سبك نمىتواند آن را بيان كند; زيرا اين امكان وجود دارد كه اصحاب امام حسنعسكرىعليه السلام بتوانند از اصحاب سالخورده امام صادق عليهالسلام نقل روايت نمايند.
3- ملاكهاى تعيين طبقه
او در آغاز بر اساس ملاك جنسيت، راويان مرد را از راويان زن جدا مىكند و در كتاب هشت جلدى خود پس از جلد اول و بخشى از جلد دوم كه به پيامبر(صلی الله علیه واله) اختصاص دارد، شش جلد ديگر را به مردان و جلد هشتم را به زنان اختصاص مىدهد.
تاثير ملاك زمان را مىتوانيم در تقسيمبندى راويان به صحابه و تابعين مشاهده نمائيم. همچنين، در زيرطبقههاى اين دو طبقه نيز در مواردى به تاثير اين ملاك برخورد مىنماييم; به عنوان مثال، وى طبقه پنجم صحابه را كسانى قرار داده كه در هنگام وفات پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) از سن كمى برخوردار بودهاند.
منظور از ملاك شرف، فضيلتهاى راويان و نسب آنها مىباشد كه بيشترين تاثير اين ملاك را در تقسيمبندى طبقه صحابه به پنج طبقه كوچكتر مىبينيم; بدينگونه كه در طبقه اول اصحابى را قرار داده كه در جنگ بدر شركت داشتند، و در هنگام ذكر نام آنها شرافت در نسب را رعايت كرده است، بدينترتيب كه در آغاز به ذكر بنى هاشم و موالى آنها و سپس بنىعبدشمس و... مىپردازد.
و در طبقه دوم مسلمانان با سابقهاى را قرار مىدهد كه به عللى همچون هجرت به حبشه نتوانستند در جنگ بدر شركت كنند، اما در جنگ احد و جنگهاى پس از آن تا جنگ خندق شركت داشتند. در طبقه سوم شركت كنندگان در جنگ خندق و جنگهاى پس از آن تا فتح مكه را قرار مىدهد. و طبقه چهارم را كسانى مىداند كه در فتح مكه و پس از آن مسلمان شدند و بالاخره، در طبقه پنجم كسانى را قرار مىدهد كه هنگام وفات پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) سن كمى داشتند.
ملاك جغرافيايى را در آغاز طبقه تابعين مشاهده مىكنيم كه ابن اسعد ابتدا آنها را بر اساس شهرهاى محل سكونتشان تقسيمبندى مىكند و در اين راستا به ترتيب راويان شهرهاى مدينه، مكه، طائف، يمن، يمامه، بحرين در شبه جزيره عربستان و سپس راويان شهرهاى كوفه، بصره، واسط، مدائن، بغداد در عراق و آنگاه راويان شهرهاى خراسان، رى، همدان، قم در مشرق و بعد از آن راويان شهرهاى شام و جزيره، مصر، افريقيه و اندلس در مغرب را ذكر مىكند.
و اما پنجمين ملاك، يعنى «علو الرواية و الاسناد»، را مىتوانيم به خوبى در ترتيب ذكر راويان تابعين هر شهر مشاهده نماييم; بدين ترتيب كه مثلا هنگام ذكر تابعين شهر مدينه، راويانى كه از ابوبكر و عمر روايت نقل كردهاند را بر ناقلان از عثمان و حضرت على(علیه السلام) مقدم مىدارد، و راويان از صحابه كوچكى همچون اسامة بن زيد و عبدالله بن عمر را در طبقه دوم تابعين شهر مدينه قرار مىدهد، همينطور، راويان از بزرگان تابعين را بر راويان از تابعين كوچك مقدم مىدارد. (25)
خليفة بن خياط (م 240ه) نيز در نگارش طبقات، از ملاكهايى چون زمان، نسب و جغرافيا استفاده مىكند كه البته در بهكارگيرى آنها اختلاف نظرهايى با ابن سعد دارد. (26) پس از او، ابن حبان بستى (م 354ه) در كتاب مشاهير علماء الامصار از دو ملاك زمان و جغرافيا بهره گرفت. اما طبقاتنگاران بعدى جز به ملاك زمان، به ملاكهاى ديگر كمتر توجه كردند، زيرا نكته اصلى مورد توجه آنها و بخصوص محدثينشان، رابطه استادى و شاگردى بين طبقات مختلف بود كه به نظر آنها تنها با ملاك زمان و تعيين سال وفات آنها امكانپذير بود و ملاكهايى چون نسب و جغرافيا در اين جهت كارآيى نداشت.
البته چنانكه اشاره شد، عامل جغرافيا نمىتواند در اين راستا بىتاثير باشد، زيرا با شناخت محل سكونت راوى و چگونگى حيات علمى او و نيز آگاهى از سفرهاى او به نقاط ديگر مىتوانيم به امكان يا عدم امكان روايت نمودن او از راويان شهرهاى ديگر پىببريم و حق آن بود كه اين ملاك در كتب طبقاتنگارى به طور جداگانه مورد توجه قرار مىگرفت و شايد احساس اين نقيصه بود كه به همراه امورى همچون حس وطندوستى، بعضى از طبقاتنگاران را وادار نمود تا اقدام به طبقاتنگارى محلى نمايند. از جمله كتبى كه به اين امر اختصاص دارند مىتوان از كتابهايى همچون طبقات الشاميين نوشته ابوسعيد عبدالرحمن بن ابراهيم (170-245ه)، طبقات علماء افريقيه و طبقات علماء تونس نوشته ابوالعرب محمدبن احمد تميمىقيروانى (م 333ه)، طبقات الجزريين تاليف ابوعروبهحسينبنمحمد حرانى (م 318ه)، طبقات المحدثين با صبهان و الواردين عليها نوشته ابوالشيخ عبداللهبنمحمدبنجعفر اصفهانى (274-369ه) و طبقات علماء بلخ تاليف ابواسحاق ابراهيم بن احمد بلخى (م 376ه) ياد كرد. (27)
اما طبقاتنگارانى كه تنها بر ملاك زمان تكيه كردند، نتوانستند بر يك مفهوم مشخص از زمان اتفاق نظر داشته باشند. ولى مىتوان گفت كه بيشتر آنها معنايى معادل نسل (جيل) را از طبقه منظور مىدارند كه در ميان آنها همه آنهايى كه طبقات اوليه را به دو طبقه اصحاب و تابعين، يا سه طبقه، يعنى بهعلاوه تابعى التابعين، و يا چهار طبقه، يعنى به اضافه تبع الاتباع تقسيم مىنمايند، چنين معنايى را از طبقه در نظر دارند.
به نظر مىرسد كه علت اصلى در نظر گرفتن چنين معنايى از طبقه آن است كه طبق اين تقسيمبندى امكان ملاقات هر طبقه با طبقه بالاتر و برقرارى رابطه استادى و شاگردى بين آنها به صورت امرى طبيعى وجود دارد. شايد بتون گفت كه الهام بخش چنين تقسيمبندىاى رواياتى است كه اهل سنت از پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) نقل مىكنند، كه در اينجا به ذكر يكى از آنها مىپردازيم:
عن ابن سعيد الخدرى رضىالله عنه قال: قال رسولالله(صلی الله علیه واله): ياتى على الناس زمان فيغزو فئام من الناس فيقولون: فيكم من صاحب رسولالله(صلی الله علیه واله) فيقولون لهم: نعم فيفتح لهم ثم ياتى على الناس زمان فيغزو فئام من الناس فيقال: فيكم من صاحب اصحاب رسولالله(صلی الله علیه واله) فيقولون: نعم، فيفتح لهم ثم ياتى على الناس زمان فيغزو فئام من الناس فيقال: هل فيكم من صاحب من صاحب اصحاب رسول الله(صلی الله علیه واله) فيقولون: نعم فيفتح لهم. (28)
اما از آنجا كه بعضى، تقسيمبندى نسلى را وافى به منظور طبقاتنگارى نديدند، هر يك از اين طبقات چهارگانه را به طبقات كوچكتر تقسيم نمودند، بدون آنكه ملاك مشخصى براى كار خود ارايه دهند; به عنوان مثال، حاكم نيشابورى (321-405ه) طبقه اصحاب را به دوازده طبقه كوچكتر تقسيم مىنمايد كه در طبقه نخست، اولين مسلمانان يعنى ابوبكر، عمر، عثمان و على(علیه السلام) را قرار داده و طبقه دوازدهم را افرادى مىداند كه در حال خردسالى، پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) را در حجةالوداع و فتح مكه مشاهده كردهاند و براى اين طبقه افرادى همچون سائببن يزيد و عبداللهبن ثعلبه را مثال مىآورد. (29) پس از آن، طبقه تابعين را به پانزده طبقه كوچكتر تقسيم مىنمايد، (30) كه چنانچه اشاره شد، شبيه اين تقسيمبندى را در طبقات ابن سعد و خليفةبن خياط، اما در طبقاتى بزرگتر، مشاهد مىنماييم.
در اين ميان تعدادى از طبقاتنگاران اقدام به تعيين فاصله زمانى مشخص براى طبقه نمودهاند، اما در اينجا نيز با هم اتفاق نظر ندارند; زيرا بعضى از آنها مانند ذهبى هر طبقه را ده سال (31) و بعضى مانند ابن عباس، در قولى كه به او نسبت داده شده، آن را بيستسال مىداند (32) و ابنكثير از قول برخى آن را چهل سال ذكر مىكند. (33)
به نظر مىرسد مستند قول اخير حديث منسوب به پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) باشد كه مىفرمايد!
«امتى على خمس طبقات، كل طبقة اربعون عاما فاما طبقتى و طبقة اصحابى فاهل علم و ايمان و اما الطبقة الثانية ما بين الاربعين الى ثمانين فاهل بر و تقوى». (34)
البته در روايت ديگرى كه اهل سنت نقل كردهاند، طبقه در يك مرحله بر چهل و در مرحله ديگر بر هشتاد سال تطبق داده شده است. (35)
البته ابنجوزى اين روايات را جعلى دانسته است. (36) شايد بتوان گفتيكى از علل اختلاف در تحديد زمانى طبقه، اختلاف در تحديد زمانى كلمه «قرن» است كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) آمده است و احتمالا منشا فكر طبقهنگارى در ميان مسلمانان شده است. آن حديث چنين است:
«خير امتى قرنى ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم...» (37)
كه البته در اينجا اين جوزى به علت وجود اين حديث در صحيح بخارى آن را از موضوعات به حساب نياورده است.
ابنمنظور بعد از آنكه در تعريف قرن، آن را به «الامة تاتى بعد الامة» تعريف كرده در تحديد زمانى آن اقوال مختلفى را همچون ده سال، بيستسال، سى سال، شصتسال، هفتاد سال، هشتاد سال (متوسط عمر مردم يك زمان) و صد سال ذكر كرده است. (38) شايد بتوان يكى از علمىترين كارهاى انجام شده در تحديد زمانى طبقات را شيوه آيتالله بروجردى دانست. ايشان اولا با توجه به عمر متعارف اشخاص و ثانيا با توجه به سن متعارف تحمل حديث، فاصله زمانى بين اصحاب پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) تا زمان شيخ طوسى (385-460ه)، يعنى آخرين مؤلف كتب اربعه شيعه، را به دوازده طبقه تقسيم مىكند; با اين بيان كه اگر در روايتى كه شيخ طوسى(ره) از پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) نقل مىكند، همه افراد سند داراى عمرى متعارف بوده و در سن متعارف تحمل حديث كرده باشند، اين سلسله سند داراى دوازده راوى مىباشد. و سپس خود متذكر اين نكته مىشود كه در صورت سالخورده بودن راوى يا فراگرفتن حديث قبل از وقت متعارف آن، اين ترتيب به هم خورده و تعداد روات كمتر مىشوند و در اين هنگام سند در اصطلاح حديثشناسان، عالى مىشود. (39)
بدين ترتيب، با توجه به تولد شيخ طوسى در سال 385ه ، اگر او را در دهه سوم عمر خود داراى سن متعارف تحمل حديثبدانيم و طبقه صحابه را از سال يازده هجرى به حساب آوريم، با تقسيم تفاوت اين دو بر عدد دوازده، رقمى در حدود 34 به دست مىآيد كه مىتوانيم آن را تعيين تقريبى طبقه از نظر ايشان بدانيم. (40)
ادامه دارد......
يادداشت:
1) دانشجوى دكترى تاريخ و تمدن ملل اسلامى.
منبع:تاريخ اسلام شماره 4