فصلى در تاريخ‏نگارى اسلامى طبقات (1)

گرچه كتب تاريخ‏نگارى، طبقات‏نگارى را يكى از اصيل‏ترين انواع و شعب تاريخ‏نگارى مسلمانان به شمار مى‏آورند، اما در كمتر نوشته تاريخ‏نگارى مى‏توان از مبانى و مبادى اين شعبه سراغ گرفت تا آن‏جا كه حتى تعريف مفهوم محورى «طبقه‏» را در اين كتب نمى‏توان يافت. از سوى ديگر، مقايسه حجم فراوان كتب طبقات‏نگارى در رشته‏هاى مختلف با حجم بسيار اندك مباحث مقدماتى اين فن، چهره‏اى ناهمگون از آن را به نمايش مى‏گذارد و با
يکشنبه، 1 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فصلى در تاريخ‏نگارى اسلامى طبقات (1)
فصلى در تاريخ‏نگارى اسلامى طبقات (1)
فصلى در تاريخ‏نگارى اسلامى طبقات (1)

نويسنده:نعمت الله صفرى فروشانى 1
گرچه كتب تاريخ‏نگارى، طبقات‏نگارى را يكى از اصيل‏ترين انواع و شعب تاريخ‏نگارى مسلمانان به شمار مى‏آورند، اما در كمتر نوشته تاريخ‏نگارى مى‏توان از مبانى و مبادى اين شعبه سراغ گرفت تا آن‏جا كه حتى تعريف مفهوم محورى «طبقه‏» را در اين كتب نمى‏توان يافت.
از سوى ديگر، مقايسه حجم فراوان كتب طبقات‏نگارى در رشته‏هاى مختلف با حجم بسيار اندك مباحث مقدماتى اين فن، چهره‏اى ناهمگون از آن را به نمايش مى‏گذارد و با مراجعه به همين مباحث اندك، اين نكته آشكار مى‏گردد كه اين حديث‏شناسان بودند كه به جهت نياز مبرم خود به چنين مباحثى، اقدام به طرح مبانى و مبادى طبقات‏نگارى، همچون تعريف طبقات و فوايد و اشكالات آن نمودند.
نوشته حاضر بررسى اين مباحث را به همراه مباحثى همچون سبك‏هاى مختلف طبقات‏نگارى و پيشينه نگارش درباره مبادى طبقات نگارى به عهده گرفته است.

مقدمه

با پديد آمدن دسته‏بندى‏هاى سياسى و به دنبال آن، پيدايش گرايش‏هاى مختلف كلامى در نيمه نخست قرن اول هجرى و بخصوص در پايان آن، استفاده گروه‏هاى مختلف از سيره و سنت پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) به عنوان ابزارى براى اثبات حقانيت‏خود رشد فزاينده‏اى پيدا كرد.
رشد روزافزون فتوحات مسلمانان و كوچ آن‏ها به سرزمين‏هاى تازه فتح شده و نيز بنيان‏گذارى شهرهاى مهمى چون كوفه و بصره، باعث پديد آمدن پاره‏اى از تعصبات شهرى در ميان مسلمانان شد كه اين عنصر همانند تعصب قبيله‏اى و نسبى، توانست پديده جعل را به خوبى در خدمت‏خود گيرد و علاوه بر بيان رواياتى در فضايل شهرها از زبان پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله)، به جعل حوادث تاريخى در مورد آن‏ها نيز بپردازد; همچنان كه با ظهور شخصيت‏هاى مهم فقهى و كلامى، و هوادارى شديد گروه‏هاى مختلف مسلمانان از آن‏ها، استخدام اين پديده در دستور كار قرار گرفت.
آنچه در اين ميان به رشد روزافزون اين پديده شتاب مى‏بخشيد، سايه سنگين نهى رسمى خليفه دوم از تدوين حديث‏بود كه تا پايان قرن اول هجرى بر سر جامعه اسلامى گسترانيده شده بود. سرانجام كار به جايى رسيد كه مورخان و محدثان هوشمند كه در پى كسب حقيقت تاريخ اسلام و روايات نبوى بودند، تحمل نياوردند و به فكر چاره افتادند و براى علاج اين مشكل در اولين گام، مساله اسناد را پديد آوردند; بدين ترتيب كه هر گزارشگر سيره و سنت پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) بايد گزارش خود را مستند به كسى كند كه بى‏واسطه از او شنيده است تا آن‏كه سلسله سند به شاهد عينى ماجرا منتهى شود.
اين راه علاج توانست تا حدى از فعاليت جاعلان بكاهد، (1) اما مشكل ديگر آن بود كه بعضى از اين جاعلان در جامعه اسلامى به عنوان استادان فن شناخته شده و افراد بى‏اطلاع از دروغگو بودن آن‏ها، روايات و گزارش‏هاى آنان را با ذكر سلسله سند در جامعه انتشار مى‏دادند، و با گذر زمان و پديد آمدن نسل‏هاى ديگر، احوال آنان براى محدثان و مورخان ناشناخته مى‏ماند. از اين‏جا بود كه گام بعدى براى جلوگيرى از انتشار گزارش‏هاى دروغين برداشته شد، و آن پديد آوردن علمى با عنوان «علم رجال‏» بود كه در آن احوال و صفات راويان و گزارش‏گران از جهاتى همچون راستگويى، قدرت ثبت و ضبط و... بررسى مى‏شد.
اما هنوز مشكل از جهت ديگر وجود داشت و آن اين‏كه: در موارد فراوانى، هرچند همه افراد سلسله سند مورد اطمينان بودند، اما نظم و پيوستگى زمانى و مكانى ميان آن‏ها مورد ترديد بود; به اين ترتيب كه با نقادى سلسله سند و روايات، اين نتيجه به دست مى‏آمد كه امكان نقل بى‏واسطه يك راوى از راوى بعدى از نظر زمانى يا مكانى وجود ندارد; مثل آن‏كه راوى اول در زمان حيات علمى راوى دوم كه به عنوان استاد او در سلسله سند مطرح شده، به دنيا نيامده و يا كودكى بيش نبوده است; و يا آن‏كه، آن دو در دو شهر مختلف مى‏زيسته‏اند و هيچ‏گاه يكديگر را ملاقات نكرده بودند.
از اين‏جا بود كه نياز به ايجاد رشته‏اى ديگر احساس شد كه در آن ضمن بيان تاريخ تولد و مرگ راويان، و يا حداقل تعيين زمان حيات علمى آنان، و نيز مشخص كردن سرزمينى كه در آن به تعليم و تعلم اشتغال داشته‏اند، آن‏ها را دسته بندى نموده و تشخيص امكان برقرارى رابطه شاگردى و استادى را در سلسله سند فراهم آورد.
اين رشته كه به نام «طبقات‏» شناخته مى‏شود، در حقيقت‏حلقه مكمل زنجيره «اسناد» و «رجال‏» بود كه بدون آن، فايده آن دو به طور كامل به دست نمى‏آمد. روشن است كه بستر پيدايش، و يا لااقل بستر رشد اين رشته، سيره و سنت نبوى بود كه دانشمندان اسلامى را در قرون اوليه واداشت تا با هدف حفظ احاديث نبوى و جلوگيرى از تحريف و جعل، به ايجاد و تكميل آن بپردازند; هرچند بعدها صاحبان علوم ديگر همانند كلام ، فقه ، طب و... و البته نه با نظم و انضباط طبقات‏نگارى محدثين ، به روش‏هاى گوناگون در علوم خود از آن بهره گرفته و مطالبى را به رشته تحرير در آوردند. مقاله حاضر در نظر دارد تا مرورى بر مبادى و مبانى اين رشته، با توجه به نظرات دانشمندان شيعه و سنى داشته باشد.

1- تعريف طبقات

ريشه واژه طبقات، يعنى «طبق‏»، در لغت‏به معناى چيزى است كه چيز ديگر را كاملا مى‏پوشاند، چنان‏كه در تعريف آن چنين آمده است: «الطبق غطاء كل شى‏». (2)
اين واژه در قرآن نيز به همين معنا به كار رفته است ، چنان‏كه مى‏فرمايد: «الذى خلق سبع سماوات طباقا» (3) كاربرد اين كلمه در طبقات و مراتب اجتماعى افراد نيز هماهنگ با معناى لغوى آن مى‏باشد ، زيرا طبقه بالاتر در حقيقت نوعى پوشش (به واسطه تفوق) نسبت‏به طبقه پايين‏تر دارد ، چنان‏كه حضرت على(علیه السلام) همين معنا را در خطاب خود به مالك اشتر به كار برده است: «و اعلم ان الرعية طبقات لا يصلح بعضها الاببعض‏»
و در ادامه آن، حضرت(علیه السلام) به بيان بعضى از اين طبقات اجتماعى همانند سپاهيان، قضات، كاتبان، بازرگانان، اهل ذمه و طبقه مسكينان مى‏پردازد. (4)
هم‏چنين، كاربرد اين واژه در مورد نسل‏هاى اصناف مختلف، همچون حاكمان و سلسله‏هاى حكومت‏گر و نيز دانشمندان رشته‏هاى مختلف علوم، نيز نوعى هماهنگى با معناى لغوى آن دارد، زيرا نسل متقدم به علت تقدم زمانى خود، در حقيقت نوعى برترى نسبت‏به نسل متاخر دارد كه مى‏توان با مسامحه آن را نوعى پوشش فرض نمود. آن‏چه از بررسى اين واژه به دست مى‏آيد آن است كه «طبقه‏» در لغت‏به معناى گروه شبيه به هم به كار نرفته است، و از اين‏جا به اشتباه ابن‏الصلاح، كه مورد تبعيت ديگران نيز قرار گرفته، پى‏مى‏بريم كه در تعريف لغوى طبقه چنين مى‏گويد: «الطبقه فى اللغة عبارة عن القوم المتشابهين‏» (5) .
و اما آن‏چه درباره معناى اصطلاحى اين كلمه مى‏توان گفت آن است كه: گرچه قهرمانان اوليه اين رشته، اشخاصى همچون هيثم‏بن عدى (م 207ه)، واقدى (م 207ه)، محمدبن سعد (م 230ه) و خليفه بن خياط (م‏240ه) بوده‏اند كه شخصيت تاريخى آن‏ها بر شخصيت‏حديثى‏شان غلبه دارد، و نيز گرچه صاحب‏نظران علوم ديگر همانند كلام، فقه، طب، تفسير، نحو... كتبى با عنوان طبقات در حرفه خود به رشته تحرير در آورده‏اند، اما اين حديث‏شناسان بودند كه از غفلت دانشمندان ديگر علوم براى ارائه تعريفى از اين كلمه، استفاده كرده و آن را اصطلاحى خاص براى علم حديث قرار داده و در تعريف آن چنين بيان كردند: «الطبقة قوم تقاربوا فى السن و الاسناد اوفى الاسناد فقط‏»; (6) منظور از نزديكى در اسناد، آن است كه استادان روايى آن‏ها، ولو به صورت تقريبى، در يك زمان مى‏زيسته‏اند. اين تعريف از سوى حديث‏شناسان شيعه نيز مورد قبول قرار گرفت، چنان‏كه شهيد ثانى(ره) در تعريف اين كلمه چنين مى‏فرمايد: «الطبقة فى الاصطلاح عبارة عن جماعة اشتركوا فى السن و لقاء المشايخ ثم بعد هم طبقة اخرى و هكذا». (7)
ديگر حديث‏شناسان شيعه نيز مشابه اين تعريف را ارائه كرده‏اند. (8) آن‏چه در اين تعريف بايد مورد توجه قرار گيرد، كاربرد توام اشتراك در سن و اشتراك در اسناد (لقاء المشايخ) است، كه اين نشانگر آن است كه هيچ يك از اين دو قيد نمى‏تواند به تنهايى ملاك تعريف قرار گيرد، زيرا گرچه معمولا راويان يك طبقه داراى سنين نزديك به هم مى‏باشند، اما موارد بسيارى يافت مى‏شود كه راويانى به علت اشتغال به تحصيل زود هنگام يا دير هنگام ، تفاوت چشم‏گيرى با هم‏شاگردان خود دارند، درحالى‏كه از نظر مشايخ و استادان با هم در يك طبقه قرار مى‏گيرند.
از طرف ديگر، «اشتراك فى الاسناد» يا «اشتراك فى لقاء المشايخ‏» نيز نمى‏تواند به تنهايى ملاك تعريف قرار گيرد، زيرا در موارد فراوانى راويان دو طبقه مختلف در بعضى از مشايخ با يكديگر اشتراك دارند، درحالى‏كه طبق اتفاق نظر طبقات نويسان، آن‏ها در يك طبقه جاى نمى‏گيرند. به عنوان مثال، در ميان روايت كنندگان از حضرت على(علیه السلام)، به نام تعداد فراوانى از طبقه اصحاب، همانند زيدبن ارقم، ابوسعيد خدرى، براءبن عازب، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس، ابوهريره و جابربن عبدالله انصارى برخورد مى‏كنيم، درحالى‏كه تعداد فراوانى از طبقه تابعين، همانند زر بن حبيش اسدى، مالك اشتر، ابوالاسود دئلى و سعيد بن مسيب نيز از آن حضرت(ع) روايت نقل كرده‏اند. (9) علاوه بر اين‏كه، اين قيد به تنهايى نمى‏تواند جامع افراد باشد، زيرا ممكن است راويان يك طبقه همانند طبقه تابعين داراى مشايخ روايى; يكسان نباشند; مانند آن‏كه عمده شيوخ روايى بعضى از آن‏ها صحابى بوده، درحالى‏كه عمده شيوخ عده‏اى ديگر تابعى باشند; مثلا عمده شيوخ روايى يكى از بزرگان تابعين، يعنى سعيدبن مسيب (13-94ه) اصحابى همانند عثمان، زيدبن ثابت، ابوهريره، عايشه و ام‏سلمه مى‏باشند، (10) درحالى‏كه عمده شيوخ هم طبقه او، يعنى ابراهيم نخعى (م 95 يا 96ه)، تابعينى همچون مسروق‏بن اجدع، (م 62 يا 63ه)، علقمة‏بن قيس (م 61 يا 62ه)، ربيع‏بن خثيم (م 61 يا 62ه) و سويدبن غفلة (م 80 يا 81ه) بوده‏اند. و درباره او [ابراهيم نخمى] چنين گفته‏اند كه در كودكى نزد عايشه رفت، اما روايتى از او نقل نكرد. (11)
اشكالى كه بعضى از معاصران به اين تعريف وارد كرده‏اند آن است كه گاهى ممكن است‏سن و زمان حيات علمى روايان متقارب بوده ، اما به عللى همچون بعد مكانى، طرق و يا اسنادهاى آن‏ها مختلف باشد. مانند آن‏كه به موارد فراوانى برخورد مى‏كنيم كه تابعان شامى از اصحابى نقل مى‏كنند كه تابعان بصرى و كوفى از آن‏ها حديثى نشنيده‏اند، و بدين ترتيب نمى‏توانيم در مورد آن‏ها ادعاى «تقارب فى الاسناد» بنماييم. (12)
اما اين اشكال را مى‏توانيم با اين بيان دفع كنيم كه منظور از «تقارب فى الاسناد» تنها يكسانى اسناد و، به عبارت ديگر، مشايخ نيست، بلكه شامل هم طبقه بودن مشايخ روايى نيز مى‏گردد; يعنى اگر دو تابعى (حال چه هر دو از يك شهر بوده و يا از شهرهاى مختلف باشند) از افراد مختلفى از طبقه اصحاب نقل روايت نمايند به گونه‏اى كه هيچ اشتراكى در نام استادان آن‏ها وجود نداشته باشد، باز «تقارب فى الاسناد» صادق است. اما وارد نبودن اين اشكال مانع از آن نخواهد بود كه كار اولين كتب طبقات، همانند طبقات اين سعد كه مؤلف، طبقات تابعين و پس از آن را بر اساس شهرهاى محل سكونت آن‏ها تقسيم بندى نموده است، را تحسين نماييم; زيرا ناگفته پيداست كه اين عمل در تحصيل فايده طبقات نگارى مؤثرتر است، و شايد ملاحظه همين نكته باشد كه بعضى را ناگزير به آوردن عنصر «تقارب مكانى‏» در تعريف طبقات نموده باشد، به گونه‏اى، كه از تعريف قبلى عدول نموده و تعريف زير را ارائه كرده‏اند:
«[الطبقة هم] طائفه من الرواة (اوالعلماء) تعاصروا زمنا كافيا و جمعت‏بينهم علاقة مكانية اوعلمية او قبلية ما» (13) اما نكته‏اى كه تذكر آن در پايان اين بحث لازم است آن است كه با مطالعه كتب طبقات‏نگارى و نيز نظرات دانشمندان اين فن ، نمى‏توان به تعريفى كه جامع همه آن نظرات بوده و مقبول نزد همه طبقات نگارن باشد، دست‏يافت و شاهد اين مطلب اين‏كه، بعضى از دانشمندان حديث‏به اين نكته اعتراف نموده‏اند كه ممكن است‏يك راوى به اعتبارات مختلف در طبقات متفاوت جاى گيرد، چنان‏چه ابن الصلاح درباره انس بن مالك چنين مى‏گويد، (14) و يا مثلا مجلسى اول، ابان‏بن‏ابى عياش را از اصحاب طبقه نهم، دهم و يازدهم به حساب مى‏آورد. (15)

2- سبك‏هاى طبقات‏نگارى

با بررسى كتبى كه در رشته‏هاى مختلف با عنوان «طبقات‏نگارى‏» نگاشته شده است، در مى‏يابيم كه مؤلفين بعضى از آن‏ها بخصوص در رشته‏هايى غير از حديث و فقه، معناى اصطلاحى طبقات را در نظر نگرفته وبالحاظ معناى لغوى و توجه به نوعى تضايف در نسبت‏سنجى بين طبقات مختلف كتب خود را به نگارش در آورده‏اند; به عنوان مثال، ابن سلام جمحى در كتاب «طبقات الشعراء» (طبقات فحول الشعرا)، پس از تقسيم شاعران به شاعران دوره جاهلى و دوره اسلامى، در طبقه‏بندى هر دوره ملاك‏هايى چون جودت شعر، زيادى اشعار، نظر علما درباره آنان، و تشابه شعرى آن‏ها با يكديگر در نظر گرفته است، (16) بدون آن‏كه در درون طبقات جاهلى و اسلامى به مسايلى چون تقدم و تاخر زمانى و رابطه استادى و شاگردى بپردازد. حتى با كمى مسامحه مى‏توان نوعى تضايف را در كتبى همانند «التعريف بطبقات الامم‏» قاضى صاعداندلسى مشاهده كرد كه در آغاز با لحاظ ملاك‏هايى چون قلمرو حكومتى و سرزمينى، همه امت‏هاى روى زمين را به هفت گروه 1- ايرانيان 2- كلدانيان 3- يونانيان، روميان، افرنگان و. .. 4- قبطيان 5- تركان 6- هنديان و سنديان 7- چينيان، تقسيم نموده و آن‏گاه همه آن‏ها را در دو طبقه بزرگ‏تر توجه كنندگان به علوم (همانند هنديان، ايرانيان، يونانيان و...) و بى‏توجهان به علوم (مانند چينيان و تركان كه در عوض در صنايع مهارت دارند) جاى داده است. (17)
از آن‏جا كه قصد متمركز ساختن بحث‏بر روى معناى اصطلاحى طبقه را داريم، اين‏گونه كتب را از دايره بحث‏خارج نموده و به اصطلاح، آن‏ها را كتب طبقات‏نگارى به شمار نمى‏آوريم.
در اين ميان به دسته‏اى از كتب با عنوان طبقات برخورد مى‏كنيم كه صاحبان آن‏ها، كتب خود را با ترتيب الفبايى و ذكر اساتيد و شاگردان به نگارش در آورده‏اند، بدون آن‏كه عنصر ديگر طبقه، يعنى اشتراك گروهى (قوم تقاربوا)، را مد نظر قرار دهند. بدين ترتيب سزاوارتر آن است كه اين نوع كتب را كتب تراجم بناميم، نه كتب طبقات و بدين‏گونه، كتب فراوانى كه به عنوان طبقات شناخته مى‏شوند، از جرگه كتب طبقات خارج مى‏شوند، كه در ذيل به نام تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
الجواهر المضيئه فى طبقات الحنفيه، ابن ابى الوفاء قرشى (696-775ه); طبقات الاولياء، سراج الدين ابوحفص عمربن على‏بن‏احمد (723-804ه); غاية النهاية فى طبقات القراء، شمس‏الدين‏ابى‏الخيرحمدبن‏محمد جزرى (م 823ه); طبقات النحاة و اللغويين، تقى‏الدين ابى قاضى شهبه اسدى شافعى (779-851ه); تاج التراجم فى طبقات الحنفيه، شيخ ابى العدل زين‏الدين قاسم بن قطلعو بغا (879ه); بغية الوعاة فى طبقات اللغويين و النحاة، عبدالرحمن سيوطى (849-911ه); (اين كتاب همانند برخى ديگر از كتب تراجم، در آغاز به جهت تيمن و تبرك، اسامى محمد و احمد را ذكر مى‏كند و سپس به ترتيب الفبايى مى‏پردازد) .
طبقات المفسرين، شمس الدين محمدبن على الداودى (م 945ه) و طبقات الحنابلة، قاضى ابوالحسن محمدبن ابى يعلى الزبيدى. و در ميان كتب طبقات شيعه مى‏توان كتابى همانند «معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة‏» نوشته سيدابوالقاسم خويى را از اين سنخ دانست كه با آن‏كه عنوان طبقات در آن به كار رفته، اما به گونه الفبايى تنظيم شده است.
هم‏چنين، كتبى كه تنها پيوستگى زمانى را بدون طبقه‏بندى مشخص مدنظر قرار مى‏دهد، نيز از بحث ما خارج مى‏شوند، كه از اين نوع مى‏توانيم به كتاب «طبقات الشعرا» نوشته عبدالله بن معتز (247-296ه) و «نزهة الالباء فى طبقات الادباء» نوشته ابوالبركات عبدالرحمن بن محمدبن ابى سعيد انبارى نحوى (م 577ه) اشاره نماييم. و بالاخره، كتبى كه ملاك زمانى طبقه را يك قرن، يعنى صد سال، قرار داده‏اند، و شرح حال دانشمندان هر قرن را بر اساس حروف الفبايى يا به ترتيب سال وفات و يا بدون ترتيب مشخص بيان كرده‏اند، نيز از محل بحث ما خارج است; زيرا يك قرن زمانى نيست كه بتواند گروهى مشخص را در خود جاى دهد، از اين نوع كتب مى‏توانيم كتب زير را مثال بزنيم:
كتاب الذيل على طبقات الحنابله لابن رجب، زين‏الدين ابوالفرج عبدالرحمن بن شهاب الدين بغدادى (736-795ه); طبقات النسايين، بكرابوزيد (كه نسابين قرن پانزدهم، از سال 1401-1406ه ، را علاوه‏بر قرون گذشته نيز ذكر مى‏كند); منية الراغبين فى طبقات النسابين، سيدعبدالرزاق كمونة الحسينى (كه نسابين شيعه و سنى را از قرن اول تا چهاردهم مورد بررسى قرار مى‏دهد); الفتح المبين فى طبقات الاصوليين، عبدالله مصطفى مراغى (كه به قول نويسنده كتاب، اولين كتابى است كه زندگانى اصوليون اعم از شيعه و سنى را تا قرن چهاردهم ذكر مى‏كند)، طبقات اعلام الشيعه، شيخ آغابزرگ طهرانى;
و موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانى (تحت اشراف). اما كتبى كه در دايره بحث‏باقى مى‏ماند را مى‏توان از جهت‏سبك نگارش به سه قسم تقسيم كرد:
الف. كتبى كه در آغاز با ذكر شماره طبقه، طبقات را دسته‏بندى كرده و سپس به ذكر دانشمندان به ترتيب حروف الفبا پرداخته و در ذيل هر نام، شماره طبقه او را نيز ذكر كرده‏اند.
كتاب شاخص در اين سبك در ميان اهل سنت كتاب تقريب التهذيب ابن‏حجر عسقلانى (773-852ه) است كه در آغاز طبقات راويان را از صحابه پيامبر اكرم (ص) تا ترمذى (م 279ه) به چهار طبقه بزرگ صحابه - تابعين، اتباع تابعين و تبع الاتباع تقسيم نموده و سپس آن‏ها را به دوازده طبقه كوچك‏تر بخش نموده و هر طبقه را شماره‏گذارى كرده است; مثلا صحابه را طبقه اول، تابعين بزرگ همچون سعيدبن مسيب را طبقه دوم، تابعين متوسط مانند حسن بصرى و ابن سيرين را طبقه سوم و... دانسته است. (18) در ميان شيعه، دانشمندانى چون محمدتقى مجلسى، ابن ابى جامع عاملى و آيت‏الله بروجردى به اين سبك عمل كرده‏اند; بدين‏گونه كه مرحوم مجلسى طبقات محدثين از شيخ طوسى (385-460ه) و نجاشى (372-450ه) تا اصحاب امام حسين(ع) و امام على(ع) را در دوازده طبقه تقسيم بندى كرده و طبقات را بر خلاف ابن حجر از پايين به بالا شماره گذارى نموده است; يعنى طبقه شيخ طوسى را طبقه اول و طبقه اصحاب امام حسين(ع) و امام على(ع) را طبقه دوازدهم قرار داده است و سپس به ترتيب الفبا به ذكر راويان پرداخته و در ذيل نام هر كدام، شماره طبقه او را نيز ذكر كرده است. (19)
شيخ عبداللطيف‏بن على‏بن احمدبن‏ابى‏جامع عاملى از شيخ مفيد تا ابن‏ابى عمير را به شش طبقه تقسيم نموده و هريك را به نام مشهورترين در آن طبقه از قرار زير نام‏گذارى كرده است:
1- طبقه شيخ مفيد 2- طبقه شيخ صدوق 3- طبقه كلينى 4- طبقه سعد 5- طبقه احمدبن محمدبن عيسى 6- طبقه ابن‏ابى عمير (20)
و آيت‏الله بروجردى طبقات روات را از صحابه پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) تا طبقه شيخ طوسى (يعنى رواتى كه سال وفاتشان حدود 450ه مى‏باشد) در دوازده طبقه تقسيم‏بندى كرده و در بعضى از طبقات به معاصران روات اهل سنت نيز اشاره مى‏نمايد، اما متاسفانه در هنگام مرتب كردن سلسله اسانيد كافى، شماره طبقات را ذكر نمى‏كند وى سپس طبقات راويان شيعه از شيخ طوسى(ره) تا اساتيد خود را به بيست و چهار طبقه تقسيم مى‏كند كه مجموع طبقات با دوازده طبقه پيشين به سى و شش طبقه مى‏رسد. (21) و بدين ترتيب خود را در طبقه سى و هفتم قرار مى‏دهد. (22)
ب. كتبى كه از همان آغاز بر اساس طبقه‏بندى و البته طبق ملاك‏هاى مختلفى كه صاحبان آن‏ها در طبقه بندى دارند، سامان گرفته است و در ذيل هر طبقه نام روات و محدثين آن طبقه آمده است.
بسيارى از كتب طبقات اهل سنت‏بر اين منوال است، كه از آن جمله مى‏توانيم از كتبى همچون الطبقات الكبرى، ابن سعد (م 230ه) طبقات خليفه بن خياط (م 240ه)، الطبقات مسلم بن حجاج نيشابورى (206-261ه)، كتاب‏هاى الثقات و مشاهير علماء الامصار ابن حبان بستى (م 354ه) تذكرة الحفاظ ذهبى (م 748ه)، طبقات المحدثين باصبهان و الواردين عليها، نوشته ابى‏الشيخ انصارى (274-396ه) نام ببريم كه معمولا به تقسيم‏بندى طبقات در سه طبقه بزرگ اصحاب، تابعين و تابعى التابعين پرداخته و هر يك طبق ملاك‏هاى خود در دورن اين سه طبقه بزرگ، طبقات كوچك‏ترى را نيز ذكر مى‏كنند. در اين ميان، بعضى از دانشمندان اين رشته كه قصد بررسى طبقات بعد از اين سه دوره را دارند، به شماره‏بندى طبقات اقدام مى‏نمايند كه از اين نوع مى‏توان به كتابى همچون «تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام‏» ذهبى اشاره نموده كه ضمن بررسى حوادث سياسى اسلام، به طبقه‏بندى عصرهاى زندگانى دانشمندان پرداخته و از سال وفات پيامبر اكرم(ص)، (11ه) تا سال 640ه را در 64 طبقه را تقسيم نموده و هر طبقه را شماره‏گذارى كرده است. او هم‏چنين در كتاب سيراعلام النبلاء در يك تقسيم‏بندى ديگرى دانشمندان و اشراف، از تابعين تا زمان اساتيد و شيوخ خود، را در 35 طبقه جاى داده است. (23)
وى در كتاب ديگر خود كه «معرفة القراء الكبار على الطبقات و الاعصار» نام دارد، قاريان قرآن را تا قرن ششم در دوازده طبقه تقسيم‏بندى نموده و شماره‏گذارى مى‏كند و در هر طبقه معمولا به ذكر نام افراد بر اساس تاريخ وفات آن‏ها مى‏پردازد كه آخرين قارى اين كتاب در سال 539ه وفات يافته است.
هم‏چنين بعضى از كتب ترتيب يافته براى طبقه‏بندى فقها نيز از اين سبك پيروى كرده‏اند كه در اين ميان مى‏توانيم كتاب ترتيب المدارك و تقريب المسالك لاعلام مذهب مالك نوشته قاضى عياض (م 544ه) را شاهد بياوريم كه 1500 تن از فقهاى مالكى شهرهاى مختلف را تا زمان خود در ده طبقه با ذكر شماره تقسيم‏بندى مى‏كند. (24)
و نيز بعضى از كتب طبقه‏بندى دانشمندان كلام در اين سبك جاى مى‏گيرند كه از آن جمله مى‏توانيم از كتاب فرق و طبقات المعتزله نوشته قاضى عبدالجبار (م 415ه) ياد كنيم كه طبقات دانشمندان كلامى پيش از خود را در ده طبقه تقسيم‏بندى كرده و در طبقه اول خلفاى چهارگانه و اصحاب را قرار داده و در طبقه دوم از شخصيت‏هايى چون حسنين عليهماالسلام نام مى‏برد و در طبقات ديگر مشهورين متكلمين معتزلى را ذكر مى‏كند و در بعضى از موارد نظريات آن‏ها را نيز مى‏آورد. اين ترتيب‏بندى از سوى احمدبن يحيى بن مرتضى (764-840ه) در كتاب طبقات المعتزله مورد پيروى قرار گرفته و او در ادامه، قاضى عبدالجبار را در طبقه يازدهم و ياران او را در طبقه دوازدهم قرار داده است.
در ميان كتب طبقات شيعه تنها به كتاب «طرائف المقال فى معرفة طبقات الرجال‏» نوشته سيدعلى‏اصغر جابلقى بروجردى (م 1313ه) برمى‏خوريم كه اين سبك را به كار گرفته است.
مؤلف در اين كتاب، اساتيد و معاصرين خود را تا اصحاب پيامبر اكرم(ص) در 31 طبقه جاى داده و طبقات را از پايين به بالا شماره‏گذارى كرده است; يعنى اصحاب در طبقه سى‏ويكم قرار گرفته‏اند. نويسنده در اين كتاب، در درون هر طبقه دانشمندان شيعه را بدون هيچ‏گونه ترتيبى اعم از ترتيب الفبايى و يا ترتيب بر حسب سال وفات آورده است و در ترتيب‏بندى طبقات رابطه شاگردى و استادى طبقه پايين‏تر را به عنوان يك ملاك اصلى مورد نظر قرار نداده است.
ج. در اين سبك پس از پايه‏ريزى طبقات مختلف، در هر طبقه يك شخصيت‏به عنوان محور قرار داده مى‏شود و تنها به ذكر شاگردان آن شخصيت محورى پرداخته مى‏شود، بدون اين‏كه روابط شاگردى و استادى هر طبقه با طبقه بعدى لحاظ گردد.
ناگفته پيداست كه اين سبك تنها در نزد شيعه كاربرد دارد كه مى‏تواند بدون هيچ‏گونه اختلاف درون گروهى، ائمه خود را به عنوان شخصيت‏هاى محورى هر طبقه مدنظر قرار دهد.
دو كتاب «رجال الطوسى‏» تاليف شيخ ابوجعفر طوسى (385-460ه) و رجال البرقى طبق اين روش سامان يافته است، كه مؤلف در آغاز به ذكر اصحاب پيامبر اكرم (ص) پرداخته و سپس ياران هر امام(ع) را برمى‏شمارد.
در كتاب رجال برقى آخرين طبقه، روايت كنندگان از حضرت امام حسن‏عسكرى(ع) مى‏باشند، اما در رجال الطوسى مؤلف پس از ذكر اصحاب امام حسن‏عسكرى عليه‏السلام، بابى تحت عنوان «من لم يرو عن واحد من الائمة عليهم‏السلام‏» باز نموده و به ترتيب الفبا (هم‏چنان‏كه در ديگر طبقات نيز اين ترتيب رعايت‏شده است) به ذكر نام كسانى كه به طور مستقيم روايتى از ائمه عليهم السلام نقل ننموده و بيشتر آنان در زمان پس از غيبت صغرى مى‏زيسته‏اند، مى‏پردازد. در ميان سه سبك آن‏چه كه بيشتر هدف طبقات‏نگارى محدثين را، كه بررسى پيوستگى يا ناپيوستگى سلسله اسناد روايت است، تامين مى‏كند، سبك دوم است كه گروه‏ها هر يك در طبقه خود قرار گرفته‏اند و يك حديث‏شناس مى‏تواند به آسانى رابطه شاگردى و استادى آن‏ها را تشخيص دهد.
هر چند سبك‏شناسى اول نيز اين هدف را تامين مى‏نمايد، اما از آن‏جا كه افراد يك طبقه، به صورت يك‏جا ذكر نشده‏اند و تنها در ذيل نام افراد، طبقه آن‏ها نيز تعيين شده است، از محتواى اصلى طبقات‏نگارى فاصله مى‏گيرد و در حقيقت، مى‏توان آن را نوعى طبقات‏نگارى تغيير شكل يافته سبك دوم دانست كه با اهدافى چون سهولت دسترسى به نام راويان پديد آمده است. اما در سبك سوم، راوى‏شناس تنها مى‏تواند به حدود عصر راويان مختلف پى ببرد، بدون آن‏كه پيوستگى بين طبقات را به خوبى بشناسد. اين سبك كارآيى خود را در روايت راويان از شخصيت‏هاى محورى به خوبى نشان مى‏دهد; به عنوان مثال، به راحتى مى‏توان دريافت كه مثلا ياران امام حسن عسكرى‏عليه السلام نمى‏توانند روايتى از امام صادق عليه‏السلام نقل نمايند. اما اين‏كه آيا مى‏توانند از اصحاب امام صادق(ع) روايت نقل كنند يا نه، اين سبك نمى‏تواند آن را بيان كند; زيرا اين امكان وجود دارد كه اصحاب امام حسن‏عسكرى‏عليه السلام بتوانند از اصحاب سال‏خورده امام صادق عليه‏السلام نقل روايت نمايند.

3- ملاك‏هاى تعيين طبقه

طبقات‏نگاران مختلف براى تعيين طبقه، بر ملاك‏هاى يكسان، اتفاق نظر ندارند و در تعيين ملاك راه‏هاى مختلفى را پيموده‏اند. محمدبن سعد كاتب واقدى (168-230ه) در چينش كتاب طبقات خود پنج ملاك جنسيت، زمان، شرف، جغرافيا و علوالرواية و الاسناد را مد نظر قرار مى‏دهد.
او در آغاز بر اساس ملاك جنسيت، راويان مرد را از راويان زن جدا مى‏كند و در كتاب هشت جلدى خود پس از جلد اول و بخشى از جلد دوم كه به پيامبر(صلی الله علیه واله) اختصاص دارد، شش جلد ديگر را به مردان و جلد هشتم را به زنان اختصاص مى‏دهد.
تاثير ملاك زمان را مى‏توانيم در تقسيم‏بندى راويان به صحابه و تابعين مشاهده نمائيم. هم‏چنين، در زيرطبقه‏هاى اين دو طبقه نيز در مواردى به تاثير اين ملاك برخورد مى‏نماييم; به عنوان مثال، وى طبقه پنجم صحابه را كسانى قرار داده كه در هنگام وفات پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) از سن كمى برخوردار بوده‏اند.
منظور از ملاك شرف، فضيلت‏هاى راويان و نسب آن‏ها مى‏باشد كه بيشترين تاثير اين ملاك را در تقسيم‏بندى طبقه صحابه به پنج طبقه كوچك‏تر مى‏بينيم; بدين‏گونه كه در طبقه اول اصحابى را قرار داده كه در جنگ بدر شركت داشتند، و در هنگام ذكر نام آن‏ها شرافت در نسب را رعايت كرده است، بدين‏ترتيب كه در آغاز به ذكر بنى هاشم و موالى آن‏ها و سپس بنى‏عبدشمس و... مى‏پردازد.
و در طبقه دوم مسلمانان با سابقه‏اى را قرار مى‏دهد كه به عللى همچون هجرت به حبشه نتوانستند در جنگ بدر شركت كنند، اما در جنگ احد و جنگ‏هاى پس از آن تا جنگ خندق شركت داشتند. در طبقه سوم شركت كنندگان در جنگ خندق و جنگ‏هاى پس از آن تا فتح مكه را قرار مى‏دهد. و طبقه چهارم را كسانى مى‏داند كه در فتح مكه و پس از آن مسلمان شدند و بالاخره، در طبقه پنجم كسانى را قرار مى‏دهد كه هنگام وفات پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) سن كمى داشتند.
ملاك جغرافيايى را در آغاز طبقه تابعين مشاهده مى‏كنيم كه ابن اسعد ابتدا آن‏ها را بر اساس شهرهاى محل سكونتشان تقسيم‏بندى مى‏كند و در اين راستا به ترتيب راويان شهرهاى مدينه، مكه، طائف، يمن، يمامه، بحرين در شبه جزيره عربستان و سپس راويان شهرهاى كوفه، بصره، واسط، مدائن، بغداد در عراق و آن‏گاه راويان شهرهاى خراسان، رى، همدان، قم در مشرق و بعد از آن راويان شهرهاى شام و جزيره، مصر، افريقيه و اندلس در مغرب را ذكر مى‏كند.
و اما پنجمين ملاك، يعنى «علو الرواية و الاسناد»، را مى‏توانيم به خوبى در ترتيب ذكر راويان تابعين هر شهر مشاهده نماييم; بدين ترتيب كه مثلا هنگام ذكر تابعين شهر مدينه، راويانى كه از ابوبكر و عمر روايت نقل كرده‏اند را بر ناقلان از عثمان و حضرت على(علیه السلام) مقدم مى‏دارد، و راويان از صحابه كوچكى همچون اسامة بن زيد و عبدالله بن عمر را در طبقه دوم تابعين شهر مدينه قرار مى‏دهد، همين‏طور، راويان از بزرگان تابعين را بر راويان از تابعين كوچك مقدم مى‏دارد. (25)
خليفة بن خياط (م 240ه) نيز در نگارش طبقات، از ملاك‏هايى چون زمان، نسب و جغرافيا استفاده مى‏كند كه البته در به‏كارگيرى آن‏ها اختلاف نظرهايى با ابن سعد دارد. (26) پس از او، ابن حبان بستى (م 354ه) در كتاب مشاهير علماء الامصار از دو ملاك زمان و جغرافيا بهره گرفت. اما طبقات‏نگاران بعدى جز به ملاك زمان، به ملاك‏هاى ديگر كمتر توجه كردند، زيرا نكته اصلى مورد توجه آن‏ها و بخصوص محدثينشان، رابطه استادى و شاگردى بين طبقات مختلف بود كه به نظر آن‏ها تنها با ملاك زمان و تعيين سال وفات آن‏ها امكان‏پذير بود و ملاك‏هايى چون نسب و جغرافيا در اين جهت كارآيى نداشت.
البته چنان‏كه اشاره شد، عامل جغرافيا نمى‏تواند در اين راستا بى‏تاثير باشد، زيرا با شناخت محل سكونت راوى و چگونگى حيات علمى او و نيز آگاهى از سفرهاى او به نقاط ديگر مى‏توانيم به امكان يا عدم امكان روايت نمودن او از راويان شهرهاى ديگر پى‏ببريم و حق آن بود كه اين ملاك در كتب طبقات‏نگارى به طور جداگانه مورد توجه قرار مى‏گرفت و شايد احساس اين نقيصه بود كه به همراه امورى همچون حس وطن‏دوستى، بعضى از طبقات‏نگاران را وادار نمود تا اقدام به طبقات‏نگارى محلى نمايند. از جمله كتبى كه به اين امر اختصاص دارند مى‏توان از كتاب‏هايى همچون طبقات الشاميين نوشته ابوسعيد عبدالرحمن بن ابراهيم (170-245ه)، طبقات علماء افريقيه و طبقات علماء تونس نوشته ابوالعرب محمدبن احمد تميمى‏قيروانى (م 333ه)، طبقات الجزريين تاليف ابوعروبه‏حسين‏بن‏محمد حرانى (م 318ه)، طبقات المحدثين با صبهان و الواردين عليها نوشته ابوالشيخ عبدالله‏بن‏محمدبن‏جعفر اصفهانى (274-369ه) و طبقات علماء بلخ تاليف ابواسحاق ابراهيم بن احمد بلخى (م 376ه) ياد كرد. (27)
اما طبقات‏نگارانى كه تنها بر ملاك زمان تكيه كردند، نتوانستند بر يك مفهوم مشخص از زمان اتفاق نظر داشته باشند. ولى مى‏توان گفت كه بيشتر آن‏ها معنايى معادل نسل (جيل) را از طبقه منظور مى‏دارند كه در ميان آن‏ها همه آن‏هايى كه طبقات اوليه را به دو طبقه اصحاب و تابعين، يا سه طبقه، يعنى به‏علاوه تابعى التابعين، و يا چهار طبقه، يعنى به اضافه تبع الاتباع تقسيم مى‏نمايند، چنين معنايى را از طبقه در نظر دارند.
به نظر مى‏رسد كه علت اصلى در نظر گرفتن چنين معنايى از طبقه آن است كه طبق اين تقسيم‏بندى امكان ملاقات هر طبقه با طبقه بالاتر و برقرارى رابطه استادى و شاگردى بين آن‏ها به صورت امرى طبيعى وجود دارد. شايد بتون گفت كه الهام بخش چنين تقسيم‏بندى‏اى رواياتى است كه اهل سنت از پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) نقل مى‏كنند، كه در اين‏جا به ذكر يكى از آن‏ها مى‏پردازيم:
عن ابن سعيد الخدرى رضى‏الله عنه قال: قال رسول‏الله(صلی الله علیه واله): ياتى على الناس زمان فيغزو فئام من الناس فيقولون: فيكم من صاحب رسول‏الله(صلی الله علیه واله) فيقولون لهم: نعم فيفتح لهم ثم ياتى على الناس زمان فيغزو فئام من الناس فيقال: فيكم من صاحب اصحاب رسول‏الله(صلی الله علیه واله) فيقولون: نعم، فيفتح لهم ثم ياتى على الناس زمان فيغزو فئام من الناس فيقال: هل فيكم من صاحب من صاحب اصحاب رسول الله(صلی الله علیه واله) فيقولون: نعم فيفتح لهم. (28)
اما از آن‏جا كه بعضى، تقسيم‏بندى نسلى را وافى به منظور طبقات‏نگارى نديدند، هر يك از اين طبقات چهارگانه را به طبقات كوچك‏تر تقسيم نمودند، بدون آن‏كه ملاك مشخصى براى كار خود ارايه دهند; به عنوان مثال، حاكم نيشابورى (321-405ه) طبقه اصحاب را به دوازده طبقه كوچك‏تر تقسيم مى‏نمايد كه در طبقه نخست، اولين مسلمانان يعنى ابوبكر، عمر، عثمان و على(علیه السلام) را قرار داده و طبقه دوازدهم را افرادى مى‏داند كه در حال خردسالى، پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) را در حجة‏الوداع و فتح مكه مشاهده كرده‏اند و براى اين طبقه افرادى همچون سائب‏بن يزيد و عبدالله‏بن ثعلبه را مثال مى‏آورد. (29) پس از آن، طبقه تابعين را به پانزده طبقه كوچك‏تر تقسيم مى‏نمايد، (30) كه چنان‏چه اشاره شد، شبيه اين تقسيم‏بندى را در طبقات ابن سعد و خليفة‏بن خياط، اما در طبقاتى بزرگ‏تر، مشاهد مى‏نماييم.
در اين ميان تعدادى از طبقات‏نگاران اقدام به تعيين فاصله زمانى مشخص براى طبقه نموده‏اند، اما در اين‏جا نيز با هم اتفاق نظر ندارند; زيرا بعضى از آن‏ها مانند ذهبى هر طبقه را ده سال (31) و بعضى مانند ابن عباس، در قولى كه به او نسبت داده شده، آن را بيست‏سال مى‏داند (32) و ابن‏كثير از قول برخى آن را چهل سال ذكر مى‏كند. (33)
به نظر مى‏رسد مستند قول اخير حديث منسوب به پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) باشد كه مى‏فرمايد!
«امتى على خمس طبقات، كل طبقة اربعون عاما فاما طبقتى و طبقة اصحابى فاهل علم و ايمان و اما الطبقة الثانية ما بين الاربعين الى ثمانين فاهل بر و تقوى‏». (34)
البته در روايت ديگرى كه اهل سنت نقل كرده‏اند، طبقه در يك مرحله بر چهل و در مرحله ديگر بر هشتاد سال تطبق داده شده است. (35)
البته ابن‏جوزى اين روايات را جعلى دانسته است. (36) شايد بتوان گفت‏يكى از علل اختلاف در تحديد زمانى طبقه، اختلاف در تحديد زمانى كلمه «قرن‏» است كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) آمده است و احتمالا منشا فكر طبقه‏نگارى در ميان مسلمانان شده است. آن حديث چنين است:
«خير امتى قرنى ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم...» (37)
كه البته در اين‏جا اين جوزى به علت وجود اين حديث در صحيح بخارى آن را از موضوعات به حساب نياورده است.
ابن‏منظور بعد از آن‏كه در تعريف قرن، آن را به «الامة تاتى بعد الامة‏» تعريف كرده در تحديد زمانى آن اقوال مختلفى را همچون ده سال، بيست‏سال، سى سال، شصت‏سال، هفتاد سال، هشتاد سال (متوسط عمر مردم يك زمان) و صد سال ذكر كرده است. (38) شايد بتوان يكى از علمى‏ترين كارهاى انجام شده در تحديد زمانى طبقات را شيوه آيت‏الله بروجردى دانست. ايشان اولا با توجه به عمر متعارف اشخاص و ثانيا با توجه به سن متعارف تحمل حديث، فاصله زمانى بين اصحاب پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) تا زمان شيخ طوسى (385-460ه)، يعنى آخرين مؤلف كتب اربعه شيعه، را به دوازده طبقه تقسيم مى‏كند; با اين بيان كه اگر در روايتى كه شيخ طوسى(ره) از پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) نقل مى‏كند، همه افراد سند داراى عمرى متعارف بوده و در سن متعارف تحمل حديث كرده باشند، اين سلسله سند داراى دوازده راوى مى‏باشد. و سپس خود متذكر اين نكته مى‏شود كه در صورت سال‏خورده بودن راوى يا فراگرفتن حديث قبل از وقت متعارف آن، اين ترتيب به هم خورده و تعداد روات كمتر مى‏شوند و در اين هنگام سند در اصطلاح حديث‏شناسان، عالى مى‏شود. (39)
بدين ترتيب، با توجه به تولد شيخ طوسى در سال 385ه ، اگر او را در دهه سوم عمر خود داراى سن متعارف تحمل حديث‏بدانيم و طبقه صحابه را از سال يازده هجرى به حساب آوريم، با تقسيم تفاوت اين دو بر عدد دوازده، رقمى در حدود 34 به دست مى‏آيد كه مى‏توانيم آن را تعيين تقريبى طبقه از نظر ايشان بدانيم. (40)
ادامه دارد......
يادداشت:
1) دانشجوى دكترى تاريخ و تمدن ملل اسلامى.

منبع:تاريخ اسلام شماره 4




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.