آیا پیامبر گرامی اسلام خود خواندن و نوشتن میدانست یا نه؟
در قرآن مجید نبی اكرم دوبار به صفت «امّی» متصف شده (1) و یكبار جمع این كلمه به صورت «امّیّون» دربارهی قوم یهود آمده (2) و سه بار بگونهی «امّیین» در خصوص اعراب و بت پرستان به كار رفته است. (3)
علمای لغت و تفسیر، «اُمّی» به كسی میگفتند كه خواندن و نوشتن نمیتوانست (4) از این جهت اعتقاد بر این بود كه پیامبراكرم خود مانند تودهی مردم عرب خواندن و نوشتن نمیدانست. ما در اینجا بحث خلاصه و فشردهای دربارهی امّی بودن پیامبر و خوانا و نویسا بودن وی (صلی الله علیه و آله و سلم) خواهیم داشت و چنانكه روش كار ما بوده این مسأله را نیز از نظرگاه موافق و مخالف هر دو در نظر میگیریم.
1) «امّی» را كسی میدانند كه خواندن و نوشتن نمیداند و یا معنی كتاب را درك نمیكند و بدون فهم معنی مطلبی را از حفظ میكند. «امّیة» غفلت و جهالت است. در اینكه چرا بیسوادان را «امّی» خوانند خلاف است، بعضی میگویند: امّی منسوب به امّت است. یعنی جماعت عامّه كه خواندن و نوشتن نمیدانند. برخی دیگر میگویند منسوب به امّت است كه خلقت باشد (5) باشد یعنی چیزی نیاموختهاند و بر اصل خلقت ماندهاند و همچنان كه در نسبت به بصره و كوفه بصری و كوفی گفته میشود در اینجا هم حرف «تاء» را برای «یاء» نسبت انداختهاند تا میان یاء نسبت و یاء اضافه فرقی باشد.
دستهی دیگر گفتهاند: امّی منسوب به «امّ» به معنی مادر است. اینها مادریند، یعنی بر اصل ولادت مادر ماندهاند و چیزی نیاموختهاند. دگران گفتهاند: مراد از «امّیان» مكّیانند. برای اینكه مكه را «امّ القُری» خوانند و «ام القری» یعنی مادر شهرها و شهر پایتخت. بنابراین كسی كه اهل مكه بوده «امّی» نامیده میشد. (6)
2) در تفسیر كلمهی امّی در روایتی كسانی را هم كه كتاب آسمانی در زبان سامی نداشته و به رسولان و انبیاء سامی معتقد نبودند (چون مجوس) امّی خواندهاند. (7) طبری در روایتی از محمد بن جعفر بن زبیر نقل میكند امّیین كسانی هستند كه كتاب ندارند (8) و نیز از ابن عباس روایت میكنند كه گفت: «امیّون» كسانی بودند كه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و كتاب خدا را تصدیق نمیكردند. خودشان كتابهایی مینوشتند و به مردم نادان میگفتند كه از پیش خداست و چون اینان با كتاب خدا و پیامبران جدل میكردند «امّی» نامیده شدند. ولی خود طبری این تأویل را خلاف رایج میان عرب میشناسد. (9)
ابن كثیر نیز در صحت اسناد این خبر به ابن عباس نظری دارد. (10)
اما عدهای از علماء و خاورشناسان ازین رهگذر گمان بردهاند كه وصف امّی بودن با دانستن خواندن و نوشتن منافات ندارد و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خوانا و نویسا بوده است. (11) پارهای از مستشرقان بت پرستان را «امّیون» میدانند و دلیلشان هم جملهی (اموتها عولام (Ummat ha Olam) است كه عبرانیان بر غیر خود اطلاق میكردند و گفتهاند كلمهی «امّت» به معنی جماعت بزرگ و تودهی مردم از كلمهی «اومیثا Ummetha» ی سریانی است. (12) یهود خود را بنی اسرائیل (13) و غیر عبرانیان را معمولاً «گوی Goy و جمع آن گوییم Goyim» میخوانند (مقابل كلمهی Gentile لاتینی و Ethnos یونانی به معنی قوم و تودهی مردم) و بیگانه را هم «احریم Ahrim و Nochrim» مینامند تا با عبرانیان فرق داشته باشند. (14)
بعضی از مستشرقان كلمهی «امّیین» را عربی شدهی همین «گوی و گوییم» میدانند. (15)
بدین كیفیت یهود همسایگان عرب خود را «امّی» میخواند و منظورشان ازین خطاب چنانكه گفتهاند جهل به قرائت و كتابت نبوده بلكه مراد بیشتر مفهوم بیگانه و «گوییم» بوده است (16) زیرا آنان در نظر خودشان قوم برگزیدهای بودند كه وحی و نبوت و انبیاء خاص آن قوم است و دیگران از چنین امتیازی بیبهرهاند. بنابراین آنان بیگانهاند و ایشان را «گوییم» میخواندند و این اطلاقی بود كه بر هر غیر یهودی میشد. (17)
نولدكه در تاریخ قرآن خود به این نتیجه میرسد كه «امّی» دلالت بر جهل خواندن و نوشتن نمیكند، بلكه فقط نشان میدهد كه پیامبر كتب عهد عتیق را نمیشناخت. (18) حتی كسانی از مستشرقان كار زبان درازی را بدانجا رساندهاند كه گفتهاند پیامبراكرم تظاهر به جهل خواندن و نوشتن میكرد تا قرآن را معجزی بنمایاند. (19) اسپرنگر از كسانی است كه معتقد بود پیامبر خواندن و نوشتن میدانست و حتی كتابهایی به نام «اساطیر الاولین و صحف ابراهیم» دربارهی عقاید و ادیان و داستانهای گذشتگان خوانده بود (20) و حال اینكه صرفنظر از آن كه قرآن ذكر میكند كه قریش از روی استهزاء گفتار پیامبر خدا را افسانههای گذشتگان میخواندند، اگر هم كتبی بدین نامها وجود داشت معاندین كوشای پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بازمی گفتند. هیچ معقول نیست كه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه در كتب دیگر بوده به خود نسبت دهد و بعد نام آن كتب را هم ذكر نماید. نولدكه هم از كسانی است كه به چنین نظراتی اهمیتی نمیدهد. (21)
خلاصه آنكه طبق نظر این دسته كلمهی «امّی» در مورد كسانی به كار میرود كه غیر یهودی باشند و یا به كتاب تورات اعتقادی نداشته باشند.
گفتیم كه كلمهی «امی» سه بار در قرآن مجید دربارهی اعراب و بت پرستان بكار رفته است. (22) فرمود:
«فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ.
پس اگر در ستیزند «حجت جویند» با تو- بگو سپردم به خدای، خویشتن را و هر كه مرا پیروی كرد، و به آنها كه كتاب داده شدند و به امّیان بگو آیا اسلام آوردهاید «گردن نهادهاید؟» و اگر اسلام آوردند «فرمان بردند» هدایت یافتهاند و اگر برگردند بر تو نیست جز پیغام رساندن كه خدای بیناست به بندگان.» (سورهی 3 آل عمران آیهی 20).
در اینجا دو دسته موردنظرند: دارندگان كتاب یعنی یهود و نصارا و «امّیّون» یعنی مشركان عرب كه كتاب آسمانی نداشتند (23) و گفتهاند كلمهی «گوی» مصطلح عبرانیان نیز تقریباً به همین معنی است.
گرچه آنها مرادشان غیریهودی بوده ولی چون مردم دیگر را بت پرست میشناختند بت پرستان (بیكتابان) و بیگانگان (امّی) به نظر آنها یكی میآمد. (24)
در آیهی دیگری (سورهی 62 جمعه آیهی 2) فرمود:
«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ.
او است كه میان امّیان پیغمبری هم از ایشان فرستاد. تا بخواند برایشان آیتهای او را و پاكشان سازد و بیاموزدشان كتاب و حكمت- و اگرچه از پیش در گمراهی آشكاری بودند.»
«امّی» را مفسران بیشتر ناخوانا و نانویسا دانستهاند ولی تقریباً منطوق این آیه و آیهی قبل كه ذكر شد یكی است. جملهی بعد «امّیّین» تنها به نادبیری «امّیت» قوم اشاره نمیكند بلكه بیشتر شرك و كفرشان و پیروی نكردنشان از كتاب و حكمت مورد توجه است.
گفتیم كه یكبار در قرآن مجید كلمهی «امّیون» دربارهی قوم یهود به كار رفته است. آنها كه تعبیر «امّی» را به «غیریهودی» درست نمیدانند به همین مورد استناد میجویند كه فرمود: «وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ.
و از ایشانند (یهودیان) مردمی كه نادبیرند، كتاب را ندانند مگر چیزی كه از بر خوانند و نیستند مگر به آنچه گمان كنند.» (25)
می گویند اگر مقصود از «امّیون» غیر یهودیان بود در این آیه بعضی از یهودیان را «امی» نمیخواند در حالیكه بدون شك «امی» كه همه جا وصف اعراب و نبی آنها بوده اینجا در توصیف بعضی افراد قوم یهود به كار رفته است. (26) پس باید دید وجه اشتراك میان یهود و غیریهود در این مورد چیست كه این كلمه در مورد هر دو بكار رفته است؟ بحث دربارهی این آیه بستگی زیادی به فهم درست كلمهی «امانی» دارد. مفسران كلمهی «امانی» را به سه معنی گرفتهاند:
1) آرزوهای باطل 2) اكاذیب 3) آنچه از بر میخوانند و یا قراءت كلمه به كلمه، (27) كه البته معنی سوم در اینجا مناسبتر است به دلیل اینكه در سه آیهی پیشتر از آن (آیهی 75) صحبت از تحریف كلام الهی است و در آیهی بعدی هم میفرماید: «وای بر آنها كه كتاب را با دستان خود مینویسند و آنگاه میگویند این از نزد خداست. » تحریف و بهتان از ناحیهی باسوادان است كه از روی حدس و گمان كار میكنند. كلمهی «تمنّی» هم كه از همین ریشه است و در آیهی 52 سورهی حج آمده به معنی تلاوت نیز گرفته میشود. بنابراین اگر امانی را به معنی از بر خواندن بدانیم «امی» باز هم به معنی بیسواد است.
«امّی» بودن شاید هم بیشتر در میان یهود به معنی عامی بودن به كار رفته باشد. یعنی عدم درك درست و البته میان این معنی و نادبیری فرق بسیار است. چه بسا كه كسانی خواندن و نوشتن بدانند ولی در طرز تفكر و در آراء و عقاید خود عامی بمانند. در این آیه مقصود از كتاب تورات است و روشن است كه منظور در اینجا جهل خواندن و نوشتن نیست بلكه همچون مردم عامی درك واقعیت نكردن و بازی با احكام تورات و تكیه به شنیدهها مراد است. آگاهی تودهی مردم یهود از تورات و درك و فهم ایشان امانی بود یعنی همان دروغ هائی كه احبار یهود برای حصول مال و منال بنام شریعت و تورات میپرداختند تودهی مردم باور داشتند. آنها تورات را از راه گفتار علمایشان میشناختند و ظاهراً بیشتر یهود همچون امروز عبری را نمیدانستند و به زبانهای محلی خود آشنا بودند والا نمیتوان گفت مردم جاهلیت با این همه آثار كتبی كه تا هم اكنون بجا مانده و با این همه اخبار و روایاتی كه از خواندن و نوشتن در میان قریش حكایت كردهاند و آنچه از صحیفهی لقیط و حنفائی كه واجد علم اولین بودهاند گفته شده، با وجود این همه آثار چنین مردمی جاهل بودهاند. البته به جای خود دربارهی اطلاق چنین نامی به آنها باز بحث خواهیم داشت.
خلاصه چنین بود تفسیر «امّی»- در احادیث نبوی نیز این كلمه زیاد آمده چنانكه فرمود: «ما مردمی هستیم «امی» و نمینویسیم» و یا «من بر مردمی امّی مبعوث شدم» و از این قبیل روایات. (28)
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خواندن نمیدانست
صرفنظر از بحث دربارهی كلمهی «امّی» از نظر تاریخی و از جهات دلایل عقلی و نقلی این مسأله مورد گفتگوی بسیار قرار گرفته و هنوز هم از مسائل مهم و قابل بحث است. عدهای دلایل و شواهدی دارند كه پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خواندن و نوشتن نمیدانست و دستهی دیگر برعكس، معتقدند كه وی خواندن میدانست.آنها كه میگویند پیامبر خواندن نمیتوانست دلایل محكم و قطعی دارند كه خلاصهی آن از این قرار است:
1) در غزوهی اُحد (29) عباس عموی پیغمبر در مكه بود و چون ابوسفیان با لشكریان خود به عزم جنگ با پیغمبر از مكه روانهی مدینه شد، عباس مردی از بنی غفار را به مزدوری گرفت كه پنهانی راه ده روزه را در سه شب طی كند و نامهای را به پیغمبر برساند. پیغمبر در «قباء» بود و چون نامهی عباس به او (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید مهر از نامه بازگرفت و نامه را به ابیّ بن كعب داد تا بخواند. «ابیّ» نامه را برای پیغمبر خواند و رسول خدا از او خواست كه موضوع را پنهان دارد. (30) در صورتی كه اگر پیغمبر خواندن میدانست یك چنین نامهی پنهانی را به دیگری نمیداد كه بخواند.
2) تمیم بن جراشه گفت: در وفد ثقیف (31) بر پیغمبر وارد شدیم كه اسلام بیاوریم. خواستیم نوشتهای بگیریم و در آن چند شرط بگنجانیم. ما میخواستیم كه ریا و زنا بر ما حلال باشد. با نوشته نزد پیغمبر رفتیم. به خوانندهی نامه گفت كه بخوان. چون به كلمهی ربا رسید فرمود: دست مرا بر آن بگذار. پس دستش را بر آن كلمه نهاد و فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا » و آن را پاك كرد. (32)
3) كسانی كه معتقدند پیغمبر خواندن میدانست یكی از دلایلشان روایتی است كه میگوید پیغمبراكرم خود جملهای را از صلحنامهی حدیبیّه محو كرد و به جای «رسول الله» نوشت «محمد» (صلی الله علیه و آله و سلم) ولی چنانكه تفصیل آن را در ضمن دلایل آنها خواهیم دید مخالفان این اعتقاد آن جمله را به گونهی دیگری تفسیر كردهاند.
4) رسول خدا نویسندگانی داشت كه چنانكه دیدیم هرگاه می خواست چیزی نوشته شود یكی از آنان را میخواست و به او میفرمود. شمارهی آنان به چهل نفر میرسید و در میان ایشان كسانی بودند كه زبانی جز عربی هم میدانستند ولی به هر حال برای نوشتن وحی الهی و یا نامهای و یا هر نوشتهی لازم دیگری همیشه كسی از نویسندگان حاضر بود و هیچگاه نشد كه پیغمبر خود چیزی بنگارد.
5) «اُمّی» بودن پیامبراكرم را اهل تحقیق بدین ترتیب معجزهی بزرگی شمردهاند:
(1) پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همیشه آیات آسمانی را بی كم و كاست و بدون تغییر و تبدیلی بر مردم فرومیخواند و با اینكه خواندن و نوشتن نمیدانست هیچگاه لغزشی نیافت و این البته از معجزات است. خداوند به این مطلب اشاره میكند: «سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنْسَى » (33).
(2) اگر خواندن و نوشتن میدانست چه بسا كتب پیشین را خوانده و بر علوم آن زمان آگاهی مییافت. ولی قرآن حاوی علوم زیادی است كه بدون خواندن و نوشتن و مطالعه بر پیغمبر نازل شده و البته این هم از معجزات است و مراد قوله تعالی همین است كه فرمود:
«وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ
و تو پیش از این هیچ كتابی نخواندی و بدست راست خویش ننوشتی وگرنه در گمان میافتادند كج راهان.» (34)
(3) آموختن خواندن و نوشتن كار آسانی است و مردم باهوش با اندك كوششی خط نوشتن را میآموزند. ندانستن آن شاید دلالت بر نقصان بزرگی در فهم داشته باشد. ولی خداوند علوم اولین و آخرین را بر پیغمبر عطا فرمود و حقایقی بر او مكشوف داشت كه بر هیچ بشری آشكار نشده بود. با یك چنین نیرو و توانائی شگرفی او خواندن و نوشتن نمیدانست پس جمع میان این دو حالت متضاد و گرد آوردن بین این ضدین از امور شگفتی آور و از معجزات است. (35)
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خواندن میدانست
آنها كه میگویند پیامبراكرم خواندن میدانست دلایلشان از این قرار است:1) وقتی متاركهی حدیبیّه پیش آمد، (36) برای تنظیم پیمان متاركه حضرت به علی بن ابی طالب فرمود كه پیمان را بنویسد و فرمود: بنویس «بسم الله الرحمن الرحیم». ولی سهیل بن عمرو فرستادهی قریش اعتراض كرد و بالاخره قرار شد بنویسند، «بسمك اللهم». سپس پیامبر فرمود: این است آنچه محمد رسول الله و سهیل بن عمرو موافقت كردهاند. ولی سهیل باز هم اعتراض كرد و گفت: اگر ما گواهی میدادیم كه تو رسول الله هستی كه دیگر جنگ نمیكردیم. پس باید بنویسند محمد بن عبدالله.
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من هم رسول خدا هستم و هم پسر عبدالله. سپس به علی (علیه السلام) گفت كه عبارت «رسول الله» را حذف كند. ولی علی گفت: قسم به خدا كه من هرگز آن را حذف نخواهم كرد. رسول خدا نامه را گرفت و او نوشتن (درست و یا خوب) نمیدانست (لا یحسن ان یكتب) و به جای رسول الله نوشت محمد... (37) ولی به روایتی دیگر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود كلمه را به من بنما و آنگاه شخصاً (صلی الله علیه و آله و سلم) به محو آن كلمه پرداخت و گفت: بنویس... (38) و نیز گفتهاند در حالیكه رسول خدا نامه را مینوشت او و سهیل بن عمرو، ابوجندل فرزند سهیل خواست كه به مسلمانان پیوندد كه سهیل او را به نزد قریش برگرداند. (39)
این قبیل روایات موجب شده كه عدهای از علماء و یا مستشرقان گمان برند كه پیغمبر خود خواندن و نوشتن میدانست. ولی مخالفان این اعتقاد، این واقعه را بگونههای دیگر تعبیر میكنند.
در روایت بخاری كه میگوید با دست خود (بیده) نوشت كلمهی (بیده) را زاید میدانند و میگویند بعدها در این روایت وارد شده، بعضی دیگر میگویند نوشتن در همان لحظه خاص بوده و این خود معجزهای است. (40) و نیز گفتهاند جملهی«لایحسن ان یكتب» منفی نوشتن است، یعنی نوشتن نمیدانست نه اینكه خوب نمیتوانست نوشت، چنانكه در اول فهمیده میشود و پارهای از مستشرقان و یا علمای شرق استنتاج میكنند. در جملهی «فكتب مكان رسول الله محمد= پس نوشت به جای رسول الله، محمد» گمان بردهاند كه ضمیر فاعل در «كتب=نوشت» خود رسول خدا بوده است در صورتی كه نویسندهی صلحنامه علی بن ابی طالب بود و در كلام اختصاری بكار رفته است. وقتی به علی (علیه السلام) فرمود كه آن را محو كند علی (علیه السلام) امتناع كرد. رسول نامه را گرفت و او نوشتن نمیدانست، نه اینكه نوشتن خوب نمیدانست. «یحسن» در اینجا به معنی «یعلم» است و این ادبی شایسته و پسندیده است كه علم را دربارهی پیغمبر نفی نكرده باشند. چنانكه در تفسیر آیهی «احسن كل شیء خلقه» گفتهاند: «اعلم كل شیء خلقه» (41). عرب بدین گونه ادب میكرد و گاهی كلمهای را از نظر ادب به جای كلمهی دیگر بكار میبرد. پس معنی «لیس یحسن یكتب» میشود: «لیس یعرف یكتب» (42).
2) در اخبار خاصه و عامه هر دو آمده كه در اوقات شدت مرض موت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «دواتی و كاغذی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم كه پس از من گمراه نشوید» ولی هیاهوئی شد كه پیغمبر هذیان میگوید. پس رسول خدا رنجیده خاطر شد و امر كرد از نزد او بیرون بروند (43) كه این روایت خود دلالت صریح بر توانایی پیامبر بر نوشتن میكند. (44)
3) صرفنظر از شواهد تاریخی، توجهی به مأموریت بزرگ رسول خدا و عظمت وظیفهای كه در پیش داشت این مسأله را روشنتر و گویاتر میسازد. كار پیامبر تنها ابلاغ وحی و رساندن آن نبود. او مأمور تعلیم قران و تربیت مردم بود. او باید حكمت و دانشی كه در آیات نهفته بود به مردم میآموخت و آنان را از گمراهی نجات میبخشید. چنانكه خداوند در این باره بر بندگان منّت مینهد:
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ
همانا كه خداوند بر گروندگان منّت نهاد هنگامی كه فرستاد در میان ایشان پیامبری از خود ایشان تا بخواند برایشان آیتهای او را و پاك سازد ایشان را و كتاب و حكمت به ایشان بیاموزد- و اگرچه پیش از آن در گمراهی آشكاری بودند.» (45)
سخن از آموزش است. تعلیم كتاب و حكمت نخستین وظیفهی پیامبر بود. صرفنظر از مقام علم و قلم كه در نخستین آیههای نازل شده پایگاه بلندی یافته در آیات قرآن و بخصوص در آیههای مكی بسیاری از ادوات كتابت و قراءت مانند كتاب و كاغذ و صحف و قلم و مداد ذكر شده است. (46) توجه كنیم كه بیش از سیصد مورد كلمات كتابت و مشتقات آن و بیش از نود بار قراءت به گونههای مختلف در قرآن بكار رفته است. با این همه جلالت قدر كتابت و قراءت چطور میتوان گفت كه پیغمبر خود نانویسنده بود؟ مضافاً بر آنكه خداوند در توصیف رسول خود فرموده:
«رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً
فرستادهای از خداوند كه میخواند نامههای پاك را» (47) در اینجا صحبت از تلاوت است نه قرائت چه، تلاوت اخصّ از قرائت است. هر تلاوتی قرائت هست ولی هر قرائتی تلاوت نیست. (48) اما در آن موردی كه استناد میشود به آیهی شریفهی 48 از سورهی عنكبوت كه گذشت (49)، فرمود: تو پیش از این كتابی نخواندی... منظور از كتاب در این آیه نوشتههای مذهبی یهود و نصاراست كه به زبانهای عبری و سریانی و لاتینی وجود داشته و پیامبر نسبت بدانها بیگانه بوده است و آیه در ردّ بیانات یهود نازل شد.
پیامبر پیش از بعثت عامل بازرگانی خدیجه و مأمور حساب و كتاب او بود و حتی در تاریخ ضبط است كه چون از سفر بازگشت صورت حساب خود را به خدیجه داد.
حتی در پارهای از روایات آمده كه پیغمبر شخصاً به چند تن از جوانان مسلمان تعلیم خوشنویسی داده است. (50)
نظر دانشمندان
با تمام كوششی كه در اختصار رفت سخن بیش از اندازهی متناسب با این مطلب به درازا كشید ولی مطلب خود آن قدر دلكش و مهم است و ناگفتهها به پارسی آنقدر زیاد كه جای پوزش و معذرت باز میماند.بحث دربارهی «امّی» و یا خوانا بودن پیامبر سخنی نیست كه تازگی داشته باشد و یا تنها خاورشناسان فرنگ لب بدان گشوده باشند. این مبحثی است كه از دیرباز گشاده و مجال سخن در آن بسیار بوده است.
از آن جمله ابوالولید باجی مالكی (51) از كسانی بود كه میگفت در صلح حدیبیه پیغمبر با دست خود نوشت. علمای اندلس در آن زمان این سخن را مخالف قرآن دانستند و با او به مناظره برخاستند ولی او بر ایشان پیروزی یافت كه قرآن با این سخن منافات ندارد و در آیهی «وَ مَا کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ» (52) نفی مربوط به قبل از نزول قرآن است. پس از آنكه نادبیری (امّیت) وی (صلی الله علیه و آله و سلم) مسلم شد و معجزه ثابت گشت دیگر برای توانایی بر خواندن و نوشتن بدون معلم، مانعی نمیماند و این معجزهای است پس از معجزهای... (53) دیگر از كسانی كه در این باره بحث كردهاند ابوالفتح نیشابوری، ابومحمد بن مفوز، ابوذر عبدالله بن احمد هروی، قاضی ابوجعفر سمنانی و دیگرانند. از شعبی و ابن ابی شیبه گفتهاند كه پیامبر بدرود زندگانی نگفت تا اینكه نوشتن آموخت. (54)
بعضی از علمای افریقا و سیسیل گفتهاند كه توانایی بر نوشتن پس از امی بودن منافاتی با معجزه ندارد بلكه این خود معجز دیگری است بعد از شناسایی امی بودن او. (55)
از متأخرین نیز كوششی بكار بردهاند كه شاید میان این دو نظر راهی بیابند و یا تلفیقی از هر دو باشد. آقای منوچهر بزرگمهر مینویسد: میتوان گفت كه امی به معنی بیسواد است اما نه مطلق بیسواد. بلكه، كسی كه كتابهای منزلهی آسمانی را نمیتواند بخواند و مجازاً به معنی قومی كه دارای كتاب نیستند نیز استعمال شده، به حدی كه در میان یهود معنی اصلی آن از میان رفته و نقل به معنی اصطلاحی گردیده است، مثل «اهل كتاب» در میان مسلمین. البته عكس این تعبیر هم ممكن است. یعنی میتوان گفت :امی» بدواً به معنی «غیریهود» یعنی قوم «بیكتاب» آمده، سپس توسعاً به معنی كسی كه قادر به خواندن كتاب یا نوشتن آن نیست استعمال شده است. به این ترتیب هر دو معنی یعنی آنچه مفسرین اسلامی گفته اند و آنچه محققان غربی میگویند صحیح خواهد بود و «نبی امی» یعنی پیغمبری كه نانویسنده است و در میان قومی كه تاكنون كتاب آسمانی بر آنها نازل نشده و به قول یهود «امی» بوده مبعوث گردیده است. (56)
چنانكه در مورد ابوالولید باجی دیدیم گاهی كار در این مورد به زشت گوئی هم كشیده و از این جهت زرقانی میگوید:
زشت گویی روش دانشمندان و ادبِ جویندگان نیست. مطلب موردنظر، مسألهای است نظری و حكم در آن باره و رجحان یك طرف بر طرف دیگر بستگی به دلایل طرف دارد، نه هوای نفس. اگر ما دلایل اینها و آنها را بنگریم ملاحظه میكنیم كه دلایل نادبیری (اُمیت) او (صلی الله علیه و آله و سلم) قطعی و یقینی و دلایل نویسندگی او (صلی الله علیه و آله و سلم) ظنی و غیریقینی است. هیچكس هم دلایل قطعی و یقینی را وانمیگذارد. اما تعارض میان این دو نیز روشن است. منتهی تعارض ظاهری است و دفعش هم ممكن. بدین ترتیب كه دلایل نادبیری (امّیت» را به اوایل حالات رسول خدا برمیگردانیم و دلایل نویسا بودن او را بر اواخر حالات و این جمع میان دلایل میشود. بیگفتگو جمع میان آنها بهترین راه است تا اینكه جزئی را قبول و جزئی را رد كنیم. در صورتی كه در هر یك از این اجزاء نیرویی از استدلال نهفته است و به هر حال جمع میان آنها نیز ممكن. (57)
پینوشتها
1. سورهی 7 الاعراف: آیهی 157 و 158.
2. سورهی 2 بقره: آیهی 78.
3. سورهی آل عمران: آیه 20 و 57 سورهی 62 جمعه: آیه2.
4. تفسیر ابوالفتوح رازی1: 219.
5. از قول اعشی گفتهاند: و ان معویةالاكرمین حسان الوجوه طِوال الامم. یعنی خلق. تفسیر ابوالفتوح 1: 219.
6. تفسیر ابوالفتوح رازی1: 219 و 4: 509 و 10: 25، تفسیر طبری1: 37 و 243 و 296 و 3: 143 و144 بولاق و چاپ جدید1: 108 و 2: 257 به بعد و 5: 282 و 442 و6: 281 و 521 و 13: 161 و 171، مفردات القران: 22 كلمهی «ام».
7. روح المعانی21: 17 به بعد.
8. تفسیر طبری3: 143 بولاق6: 282 چاپ جدید.
9. تفسیر طبری1: 296 بولاق 2: 259 چاپ جدید.
10. تفسیر ابن كثیر 1: 215.
11. Paret,Encycl. del` Islam IV,1070;Horovitz;Koranische Untersuchungen,Berlin 1924,S. 52
12. Shorter,p. 764. Horovitz:S. 51 shaeder:Das Laben Muhammeds,Leipzig 1930,S. 59. Nöldeke I. S. 14
نقل از تاریخ العرب فی الاسلام:140.
13. اسرائیل كسی كه بر خداوند مظفر گشت. لقب یعقوب فرزند اسحاق بود كه با فرشتهای كشتی گرفت. سفر پیدایش32: 1 و 2 و28 و 30.
14. The Uni. Jew. Ency. Vol. 4. 4. p. 533
15. Torrey:The Jewish Foundation of Islam. New York,1933,p. 38,Abraham I. Katsh,Judaism in Islam. New York 1954. pp. 75
تاریخ العرب فی الاسلام دكتر جوادعلی: 140.
16. المشرق جزء تشرین ثانی 1931: ص820.
17. القراؤون و الربانون مراد فرج: 182 شركت مطبعه رغائب مصر.
A. J. Katsh:Judaism in Islam New York 1954,p. 73
18. تاریخ العرب قبل الاسلام6: 96.
Noldeke:Is. 14
19. Dictionary of Islam by Thomas Patrick,Hunghes 2nd,ed. p. 392
20. Nöldeke I,s,16-Ency. of Islam Vol. IV,p. 1016
21. Nöldeke:I. S. 17
22. سورهی 3 آل عمران: آیهی 20 و 57 و سورهی62 جمعه: آیه 2.
23. تفسیر طبری3: 143 به بعد، كشاف1: 181، طبرسی 1: 422.
24. تاریخ العرب قبل الاسلام دكتر جوادعلی6: 97.
25. سورهی 2 بقره: آیهی 78.
26. بزرگمهر: بحثی دربارهی كلمهی امی در قرآن، مجلهی دانشكدهی ادبیات تهران شماره 40 تیرماه 1342 ص435.
27. ابوالفتوح رازی1: 220، كشف الاسرار1: 241 و 243 و ترجمه تفسیر طبری1: 85، تفسیر كشاف 1: 224 چاپ 1367هـ. مفردات راغب: 22 و 493، مفردات طریحی: 70 چاپ نجف، مجمع البیان 1: 143، تبیان طوسی1: 112، تفسیر صافی: 36، برهان1: 75، منهج الصادقین1: 87، تفسیر فخر رازی1: 578، بیضاوی1: 92، ولی تمنی را در اینجا به معنی دروغ افكندن و تهمت زدن هم گرفتهاند چنانكه عثمان در دم مرگ گفت: «ما تغنیت و ما تمنیت» تاریخ طبری5: 130 خیر مقتل عثمان و الفائق زمخشری1: 163، روح المعانی 1: 301، الجلالین 1: 11.
تفسیر طبری1: 297 بولاق و 2: 262 چاپ جدید، الروض الانف1: 230.
28. انا امةٌ امیّة لا نكتب و لا نحسب (صحیح بخاری: الصوم باب13، صحیح مسلم صیام حدیث15، سنن ابی داود: صوم4، مسند احمد1: 306 و 2: 43 و 52 و 122 و 129، نسائی: صیام باب 17، جامع الصغیر سیوطی: رقم 2521، الفتح 4: 108-109، مفردات راغب:22، شرح قاموس 8: 191). النبی الامّیّ (صحیح مسلم: ایمان131، ابوداود: صلاة 179، ملاحم15، نسائی: ایمان19، ابن ماجه: مقدمه11، الدارمی: رفاق84، احمد بن حنبل1: 257، 2: 172، 212، 4: 119) انّی بعثت الی امّة الامّیّین (ترمذی: قرآن9، احمد بن حنبل5: 132).
اشهد انك رسول الامیین (بخاری: جنائز 79: جهاد 178، ادب97، مسلم: فتن 95، ابوداود: ملاحم 16: ترمذی فتن 63، احمد بن حنبل2: 148).
انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و حرزاً للامیین (بخاری: تفسیر سورهی 48: 3، بیوع50، الدارمی: مقدمه 2: احمد بن حنبل2: 174.
و نیز رك: تفسیر طبری1: 243 به بعد بولاق (2: 257 جدید)، 21: 6 بولاق، ابن كثیر1: 215، 216، الفائق1: 163، ابوالفتوح رازی1: 219 و 2: 307، 398 و 4: 507 و 6: 192 و 8: 59 و 10: 25 و 7: 282. تفسیر طبری5: 442 و 6: 281، 521-523 و 13: 161، 163، 172 جدید.
29. جنگ احد در روز شنبه هفتم ماه شوال سال سوم هجری میان پیغمبر و قریش با قبایل متحد آنها در كنار كوه احد رخ داد.
مراجعه كنید: صحیح بخاری: المغازی باب17 و 20، كتاب65 تفسیر سورهی 3 باب10 و11، مسلم: جهاد حدیث100-103 و 136، سنن ابی داود: جهاد 106، سنن نسائی: البر و الصلة 28، ابن سعد: جزء2 قسم 1 ص25، مسند احمد1: 287، 463 و 4: 293 و 294. مسند طیالسی: حدیث 725، ابن هشام 2: 60 به بعد، واقدی: 101 (و یا 197) طبری3: 9، انساب الاشراف1: 148، ابن سیدالناس2:2، ابن كثیر4: 9، زادالمعاد 2: 231، الامتاع: 114، المواهب 1: 119، تاریخ الخمیس1: 419.
30. سیرهی حلبیه، چاپ مصر ج2: ص230. سیرهی دغلان در حاشیه سیرهی حلبیه همان چاپ 2: 24، تاریخ یعقوبی2: 47، ابن سعد: ج1 قسم 2، ص25، امتاع الاسماع مقریزی1: 114.
31. پس از غزوهی تبوك در سال نهم هجرت كه پیغمبر وارد مدینه شد گروهی از ثقیف ساكنان شهر طائف نزدیك مكه برای قبول اسلام به مدینه آمدند. برای این وفد خیمهای در گوشهی مسجد برافراشتند. غذای آنها را از خانه پیغمبر میدادند و پس از مذاكرات طولانی بالاخره اسلام آوردند.
تفصیل را ببینید: سیرهی ابن هشام2: 537 به بعد، ابن سعد: ج1 قسم 2 ص33 و 52، طبری3: 140 سال 9، ابن سیدالناس2: 228، ابن كثیر5: 29، زادالمعاد3: 60، الامتاع: 489، تاریخ الخمیس2: 134، صحیح مسلم: الحیض56، السلام126، سنن ابی داود: خراج25، سنن نسائی: عمری5، بیعة20، سنن ابن ماجه: الاقامه 175، مسند طیالسی: حدیث 1336، مسند احمد بن حنبل3: 341 و 4: 9، 218، 343، واقدی: 381، عقدالفرید1: 135، كامل ابن اثیر1: 246، سهیلی2: 62، اسدالغابه1: 116، النهایة ابن اثیر «لیط»، قسطلانی 1: 307، زادالمعاد 2: 198.
32. اسدالغابه: جزء اول «تمیم بن جراشه».
33. سورهی 87 الاعلی: آیهی 6.
34. سورهی 29 عنكبوت: آیهی 48.
35. محمدرضا: محمد ص 63.
36. در ذیقعدهی سال ششم هجرت پیغمبر سفر عمرهای به مكه فرمود و در حدیبیه (نزدیك مكه) پیمان متاركهای بمدت دهسال با قریش منعقد نمود و در ضمن شرط شد هر كه از قریش بدون اجازهی ولی خود نزد پیغمبر برود او را برگرداند و هركه از اسلام بطرف قریش برود مسترد نشود. طوایف عرب نیز در پیوستن به اسلام و یا به قریش آزاد باشند و پیغمبر هم ورود به مكه را به سال آینده موكول سازد. صلح حدیبیه را ملاحظه كنید:
بخاری: شروط 1 و15، صلح 6و7، جزیه 19، مغازی 35، 43، تفسیر سورهی 48، باب5، صحیح مسلم: جهاد 90-94، سنن ابی داود: جهاد 156، سنن الدارمی: سیر 73، ابن سعد: ج1 ق2، ص74، جزء2 قسم1 ص70 و 73 و جزء 8، ص 6 و 168، مسند احمد1: 86 و 342، 2: 24، 3: 268 و 485، 4: 86، 289، 291، 292، 298، 302، 325، 330، مسند طیالسی: 186 و 713، واقدی: ص255 (و یا 383) ابن هشام2: 308 به بعد، طبری3: 71، انساب الاشراف1: 169، ابن سیدالناس2: 113، ابن كثیر4: 164، زادالمعاد 2: 301، الامتاع 274، تاریخ الخمیس2: 16، سیرهی حلبیه3: 23، تاریخ یعقوبی2: 55، فتوح البلدان بلاذری: 35، امتاع الاسماع مقریزی1: 279، الخراج ابی یوسف: 129، كنزالعمال5: عدد 5534 و 6536 از ابن ابی شیبه، كایتانی6: 34، هیفینتگ، ضمیمهی دوم، اشپرنگر 3: 246، از مجموعهی الوثائق السیاسیه و مفتاح كنوز السنه.
37. سیرهی حلبیه3: 24، طبری3: 50 وقایع سال6 (ص1546 لیدن) مسند احمد4: 298، بحارج6 آخر باب غزوه حدیبیه، الكامل2: 77.
38. سیرهی حلبیه3: 23، سیرهی زینی دحلان2: 212، ارشاد مفید: 54، امتناع علی (علیه السلام) را ملاحظه كنید: بحارالانوار6: 559 و 554، صحیح مسلم 5: 174، كامل2: 77، طبری2: 282، در ارشاد مفید هست كه علی (علیه السلام) به سهیل فرمود: انه و الله رسول الله علی رغم انفك... »
39. سیرهی ابن هشام2: 318.
Nöldeke I. S. 12
40. سیرهی حلبیه 3: 24، قاضی: شرح شفا 1: 727، زینی دحلان و حاشیهی سیرهی حلبیه 2: 214.
41. تفسیر طبری21: 6 بولاق.
42. تفسیر طبری2: 258 چاپ جدید حاشیهی محمد شاكر. سهیلی در روض الانف1: 230 كلام مفصلی در این باره دارد.
43. طبری3: 192 وقایع سال 11، شرح قاموس3: 228، ابن سعد: جزء 1 قسم 2 ص36 و 324 و 336، بخاری: علم 39، جزیه6، مغازی83، مرضی17، الاعتصام26، مسلم: وصیّة22- مسند احمد1: 232، 293، 324، 336، 355 و 3: 346.
44. Nöldeke:I. S. 12
45. سورهی 3 آل عمران: آیهی 164.
46. مثلاً سورهی6 انعام: آیهی 7، 91 و سورهی 17 اسراء: آیهی 13، 14، 93 و سورهی كهف: آیهی 109 و سورهی 21 انبیاء: آیهی 104 و سورهی 31 لقمان: 27 و سورهی 51 طور: آیهی 1-3 و سورهی 68 القلم: آیهی 1-2 و سورهی 74 المدثر: آیهی 52 و سورهی 87 الاعلی: آیهی 18-19 و سورهی 96 العلق: آیهی 1-4.
47. سورهی 98 البینه: آیهی 2.
48. مفردات راغب: 74.
49. سورهی 29 عنكبوت: آیهی 48.
50. كتانی: التراتیب الاداریه، فصل تعلیمات پیغمبر برای هنر خوشنویسی به نقل از كتاب شفای قاضی عیاض، در كتب شیعه نیز از این قبیل روایات نقل شده است:
عن زید بن ثابت انه قال قال رسول الله: اذا كتبت بسم الله الرحمن الرحیم، فبیّن- السین فیه- عن ابن عباس قال قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): لا تمدّ الباء الی المیم حتی ترفع السین: و عن انس قال قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): و اذا كتب احدكم بسم الله الرحمن الرحیم فلیمد الرحمن. و عنه ایضاً: من كتب بسم الله الرحمن الرحیم فجودّه تعظیماً لله غفرالله له بحارالانوار چاپ اول- جلد19 در فضائل قرآن باب دوم ص10.
51. سلیمان بن خلف بن سعد بن ایوب بن وارث تجیبی مالكی از حفاظ و علماء اندلس بود متوفی سال 474. اعلام3: 1186.
52. سورهی 29 عنكبوت: آیه 48.
53. سیرهی حلبیه1: 24.
54. تفسیر كشف الاسرار میبدی7: 6.
55. شرح قاموس8: 191.
56. مجله دانشكده ادبیات تهران شمارهی 40 تیرماه 1342 صفحهی 436.
57. مناهل العرفان1: 359 و 360، شبیه این نظر را نیز مجلسی (ره) در حیوةالقلوب (2: 108) نقل میكند.
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم