نویسنده: محمدرضا افضلی
او چو نور است و خرد جبریل اوست *** وآن ولی کم ازو قندیل اوست
وآن که زین قندیل کم مشکات ماست *** نور را در مرتبه ترتیبهاست
زآن که هفتصد پرده دارد نور حق *** پردههای نور دان چندین طبق
از پس هر پرده قومی را مقام *** صف صفاند این پردههاشان تا امام
اهل صف آخرین از ضعف خویش *** چشمشان طاقت ندارد نور بیش
وان صف پیش از ضعیفی بصر *** تاب نارد روشنایی بیشتر
روشنایی کو حیات اول است *** رنج جان و فتنهی این احول است
احولیها اندک اندک کم شود *** چون ز هفتصد بگذرد او میشود
مولانا میگوید: ولی حق چون به سرچشمهی نور مطلق پیوسته است خود، چو نور است و عقل- مانند جیرئیل- رابطه الهامات برای اوست. این نور به حق پیوسته در قندیلی از مردان حق که در مرتبه پایینترند احاطه شده است. گروه دیگر از اولیا که از ولیّ خدا بیشتر فاصله دارند، مانند مشکاتی هستند که قندیل یا مصباح در آن محافظت میشود. این طبقه سوم با ما که اهل این سخن هستیم، در رابطهاند و به ما فیض میرسانند. تشبیه به نور و قندیل و مشکات متأثر از آیهی 35 سوره «نور» است: (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ ...)؛ خدا، نور آسمانها و زمین است؛ مثل نور او مانند چراغدانی است که در آن چراغی است تابان.... . در منابع حدیث روایاتی هست که در آنها به پردههای نور حق اشاره شده و در همه آنها اعدادی چون هفتاد، هفت صد و هفت هزار (اعداد مبیّن کثرت) برای بیان شمارهی این پردهها به کار رفته است. در همه این روایات به طور کلی سخن از مراتب کمال انسان است تا جایی که بتواند مستقیماً جمال حق را مشاهده کند. همراه با طی مراتب کمال، این پردهها از برابر چشم باطن کنار میرود. گروهبندی مردان حق بر اساس تکامل روحی و درجهی قرب آنها به مقام یقین و وصال به حق است. به همین دلیل، مولانا آنها را در پردههای گوناگون طبقهبندی کرده است. به اعتقاد عرفا، پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از همهی این مراتب و پردههای نور گذشته و در معراج به حضور بیواسطهی حق رسیده است. در کتب صوفیه اولیای حق را به نسبت کمال روحانی در طبقات متفاوتی قرار دادهاند؛ غالباً آن ولیّ را که بر همه سروری دارد قطب یا غوث خواندهاند و پس از او ابدال، اوتاد، نُقبا، ابرار و اخیار. مولانا غالباً این اصطلاحات را به طور کلی به معنای مرد راه حق به کار میبرد و خود را به این گونه اصطلاحات مقید نمیکند.
مولانا به این نکته نظر دارد که نزدیک به حق بر حسب تکامل روح است و آنها که کاملترند در پردههای نزدیکتر صف کشیدهاند. «امام» میتواند به کسر اول به معنای قطب باشد یا به فتح اول و به معنای پیشگاه حق. «صف آخرین» و «صفّ پیش» هر دو همان مرحلهی نهایی کمال است که در آن هستی خویش و ادارک و احساس «بصر» از میان میرود و نور حق همه صفات فردی و خودی آنها را محو میکند. مولانا میگوید: اهل هر پرده از نور پردهی خود جان میگیرد، اما همین روشناییِ جانبخش برای آنها که در پردهی پایینترند، رنج جان و فتنه است و اینها برای دیدن آن نور مثل کسی هستند که نقص دید دارد. (احول و دوبیناند). با این حال، نقص چشم، اندک اندک از میان میرود و انسانی که از این هفت صد پرده بگذرد به دریای (یم) حق میپیوندد و دریا میشود.
آتشی که اصلاح آهن یا زر است *** کی صلاح آبی و سیبتر است
سیب و آبی خامیای دارد خفیف *** نی چون آهن تابشی خواهد لطیف
لیک آهن را لطیف آن شعلههاست *** کو جذوب تابش آن اژدهاست
هست آن آهن فقیر سختکش *** زیر پتک و آتش است او سرخ و خوش
حاجب آتش بود بیواسطه *** در دل آتش رود بیرابطه
بیحجاب آب و فرزندان آب *** پختگی زآتش نیابند و خطاب
واسطه دیگی بود یا تابهای *** همچو پا را در روش پاتابهای
یا مکانی در میان تا آن هوا *** میشود سوزان و میآرد به ما
پس فقیر آن است کو بیواسطه است *** شعلهها را با وجودش رابطه است
از این جا مولانا به اختلاف مراتب در قابلیتها و استعدادهای سالکان اشاره میکند و طبق اسلوب پسندیدهی خود- تمثیلی- میگوید: رابطه نور حق با شایستگیهای ما مثل رابطهی حرارت با اشیای گوناگون است. برای نرم کردن آهن حرارت یک کوره لازم است اما سیب و به، که وی درخت است برای رسیده شدن این مقدار حرارت نمیخواهد. آن شعلههای سوزان برای آهن آزاردهنده نیست، بلکه لطیف است و آهن آن مقدار حرارت را به آسانی جذب میکند. آن کسی که از همهی تعینها و خودبینیها عاری و خالی است، مانند آن آهن تابِ پُتک و حرارت کورهی ریاضت را دارد. مولانا میگوید: سالکانی که در مراتب پایینتری قرار دارند، بیواسطهی انسان کامل نمیتوانند به آتش عشق الهی درآیند. آنها مانند آب هستند که باید حرارت آتش را با واسطهی دیگ و یا تابه دریافت کنند یا در محیطی واقع شوند که گرمی آتش را بگیرد و آب در آن گرم شود. «فرزندان آب» به معنای میوههاست. کلمه «ما» در آخر مصرع «ماء» به معنای آب است.
پس دل عالم وی است ایرا که تن *** میرسد از واسطه این دل به فن
دل نباشد تن چه داند گفت و گو *** دل نجوید تن چه داند جست و جو
پس نظرگاه شعاع آن آهن است *** پس نظرگاه خدا دل نه تن است
بس مثال و شرح خواهد این کلام *** لیک ترسم تا تلغزد وهم عام
تا نگردد نیکویی ما بدی *** این که گفتم هم نبد جز بیخودی
پای کژ را کفش کژ بهتر بود *** مر گدا را دستگه بر در بود
مولانا میگوید: عارف حقیقی نور حق را بیواسطه درک میکند. چنین عارفی «دل عالم» است و عالم، مانند تن از طریق این دل به فن میرسد؛ «فن» به معنای آگاهی و تدبیر و در این جا اشاره به علم الهی مردان حق است. عالم از طریق مردان حق به علم الهی و معرفت حق راه مییابد. همانگونه که آهن میتواند حرارت کوره را جذب کند، نور عنایت حق نیز در دل بنده میتابد. همه دلها دل نیست. دلهایی که به امور جزئی و این جهانی مشغول است شایستگی تابش نور حق را ندارد و در مقایسه با دل مردان حق مثل تن، مادی و بیارزش است. «صاحب دل کو معدن است» مردی است که درونش معدن اسرار حق و علم الهی است. مولانا میگوید: این حرفها را نمیتوان به همه گفت و من از بیخودی و شوریدهسری گفتم. سخن باید مناسب فهم شنونده باشد. گدا جایش بر درگاه است، نه درون کاخ.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
وآن که زین قندیل کم مشکات ماست *** نور را در مرتبه ترتیبهاست
زآن که هفتصد پرده دارد نور حق *** پردههای نور دان چندین طبق
از پس هر پرده قومی را مقام *** صف صفاند این پردههاشان تا امام
اهل صف آخرین از ضعف خویش *** چشمشان طاقت ندارد نور بیش
وان صف پیش از ضعیفی بصر *** تاب نارد روشنایی بیشتر
روشنایی کو حیات اول است *** رنج جان و فتنهی این احول است
احولیها اندک اندک کم شود *** چون ز هفتصد بگذرد او میشود
مولانا میگوید: ولی حق چون به سرچشمهی نور مطلق پیوسته است خود، چو نور است و عقل- مانند جیرئیل- رابطه الهامات برای اوست. این نور به حق پیوسته در قندیلی از مردان حق که در مرتبه پایینترند احاطه شده است. گروه دیگر از اولیا که از ولیّ خدا بیشتر فاصله دارند، مانند مشکاتی هستند که قندیل یا مصباح در آن محافظت میشود. این طبقه سوم با ما که اهل این سخن هستیم، در رابطهاند و به ما فیض میرسانند. تشبیه به نور و قندیل و مشکات متأثر از آیهی 35 سوره «نور» است: (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ ...)؛ خدا، نور آسمانها و زمین است؛ مثل نور او مانند چراغدانی است که در آن چراغی است تابان.... . در منابع حدیث روایاتی هست که در آنها به پردههای نور حق اشاره شده و در همه آنها اعدادی چون هفتاد، هفت صد و هفت هزار (اعداد مبیّن کثرت) برای بیان شمارهی این پردهها به کار رفته است. در همه این روایات به طور کلی سخن از مراتب کمال انسان است تا جایی که بتواند مستقیماً جمال حق را مشاهده کند. همراه با طی مراتب کمال، این پردهها از برابر چشم باطن کنار میرود. گروهبندی مردان حق بر اساس تکامل روحی و درجهی قرب آنها به مقام یقین و وصال به حق است. به همین دلیل، مولانا آنها را در پردههای گوناگون طبقهبندی کرده است. به اعتقاد عرفا، پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از همهی این مراتب و پردههای نور گذشته و در معراج به حضور بیواسطهی حق رسیده است. در کتب صوفیه اولیای حق را به نسبت کمال روحانی در طبقات متفاوتی قرار دادهاند؛ غالباً آن ولیّ را که بر همه سروری دارد قطب یا غوث خواندهاند و پس از او ابدال، اوتاد، نُقبا، ابرار و اخیار. مولانا غالباً این اصطلاحات را به طور کلی به معنای مرد راه حق به کار میبرد و خود را به این گونه اصطلاحات مقید نمیکند.
مولانا به این نکته نظر دارد که نزدیک به حق بر حسب تکامل روح است و آنها که کاملترند در پردههای نزدیکتر صف کشیدهاند. «امام» میتواند به کسر اول به معنای قطب باشد یا به فتح اول و به معنای پیشگاه حق. «صف آخرین» و «صفّ پیش» هر دو همان مرحلهی نهایی کمال است که در آن هستی خویش و ادارک و احساس «بصر» از میان میرود و نور حق همه صفات فردی و خودی آنها را محو میکند. مولانا میگوید: اهل هر پرده از نور پردهی خود جان میگیرد، اما همین روشناییِ جانبخش برای آنها که در پردهی پایینترند، رنج جان و فتنه است و اینها برای دیدن آن نور مثل کسی هستند که نقص دید دارد. (احول و دوبیناند). با این حال، نقص چشم، اندک اندک از میان میرود و انسانی که از این هفت صد پرده بگذرد به دریای (یم) حق میپیوندد و دریا میشود.
آتشی که اصلاح آهن یا زر است *** کی صلاح آبی و سیبتر است
سیب و آبی خامیای دارد خفیف *** نی چون آهن تابشی خواهد لطیف
لیک آهن را لطیف آن شعلههاست *** کو جذوب تابش آن اژدهاست
هست آن آهن فقیر سختکش *** زیر پتک و آتش است او سرخ و خوش
حاجب آتش بود بیواسطه *** در دل آتش رود بیرابطه
بیحجاب آب و فرزندان آب *** پختگی زآتش نیابند و خطاب
واسطه دیگی بود یا تابهای *** همچو پا را در روش پاتابهای
یا مکانی در میان تا آن هوا *** میشود سوزان و میآرد به ما
پس فقیر آن است کو بیواسطه است *** شعلهها را با وجودش رابطه است
از این جا مولانا به اختلاف مراتب در قابلیتها و استعدادهای سالکان اشاره میکند و طبق اسلوب پسندیدهی خود- تمثیلی- میگوید: رابطه نور حق با شایستگیهای ما مثل رابطهی حرارت با اشیای گوناگون است. برای نرم کردن آهن حرارت یک کوره لازم است اما سیب و به، که وی درخت است برای رسیده شدن این مقدار حرارت نمیخواهد. آن شعلههای سوزان برای آهن آزاردهنده نیست، بلکه لطیف است و آهن آن مقدار حرارت را به آسانی جذب میکند. آن کسی که از همهی تعینها و خودبینیها عاری و خالی است، مانند آن آهن تابِ پُتک و حرارت کورهی ریاضت را دارد. مولانا میگوید: سالکانی که در مراتب پایینتری قرار دارند، بیواسطهی انسان کامل نمیتوانند به آتش عشق الهی درآیند. آنها مانند آب هستند که باید حرارت آتش را با واسطهی دیگ و یا تابه دریافت کنند یا در محیطی واقع شوند که گرمی آتش را بگیرد و آب در آن گرم شود. «فرزندان آب» به معنای میوههاست. کلمه «ما» در آخر مصرع «ماء» به معنای آب است.
پس دل عالم وی است ایرا که تن *** میرسد از واسطه این دل به فن
دل نباشد تن چه داند گفت و گو *** دل نجوید تن چه داند جست و جو
پس نظرگاه شعاع آن آهن است *** پس نظرگاه خدا دل نه تن است
بس مثال و شرح خواهد این کلام *** لیک ترسم تا تلغزد وهم عام
تا نگردد نیکویی ما بدی *** این که گفتم هم نبد جز بیخودی
پای کژ را کفش کژ بهتر بود *** مر گدا را دستگه بر در بود
مولانا میگوید: عارف حقیقی نور حق را بیواسطه درک میکند. چنین عارفی «دل عالم» است و عالم، مانند تن از طریق این دل به فن میرسد؛ «فن» به معنای آگاهی و تدبیر و در این جا اشاره به علم الهی مردان حق است. عالم از طریق مردان حق به علم الهی و معرفت حق راه مییابد. همانگونه که آهن میتواند حرارت کوره را جذب کند، نور عنایت حق نیز در دل بنده میتابد. همه دلها دل نیست. دلهایی که به امور جزئی و این جهانی مشغول است شایستگی تابش نور حق را ندارد و در مقایسه با دل مردان حق مثل تن، مادی و بیارزش است. «صاحب دل کو معدن است» مردی است که درونش معدن اسرار حق و علم الهی است. مولانا میگوید: این حرفها را نمیتوان به همه گفت و من از بیخودی و شوریدهسری گفتم. سخن باید مناسب فهم شنونده باشد. گدا جایش بر درگاه است، نه درون کاخ.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول