دکتر علی سلیمی (1)
رضا کیانی (2)
شمسی رضایی (3)
چکیده
شعر پایداری، به یکی از گونههای زیبای شعر حماسی در ادبیّات معاصر عربی تبدیل شده است. در شعر معاصر فلسطین، با اوجگیری قیام مردمی علیه اشغالگران، بیشتر شاعران این سرزمین، واژگان، زبان شعری و درونمایههای اصلی شعر خود را از قیام مردمی (= انتفاضه)، الهام گرفتند و زبان به ستایش ایستادگی مردم در برابر اشغالگران گشودند. در این میان، برهانالدّین العبوشی یکی از شاعران معاصر این سرزمین، به گونهای زیبا و دلنشین، فداکاریهای مردم را به هنر شعری مبدّل نموده است. میهندوستی و عشق به فلسطین، وصف شهیدان و جانباختگان انتفاضه، فراخوانی به اتّحاد، استعمارستیزی و دعوت به جهاد، از مهمترین درونمایههای شعر العبوشی است. این پژوهش، با روش توصیفی- تحلیلی، درونمایههای پایداری را در شعر وی بررسی نموده است. نتیجهی این تحقیق، میزان و ژرفای تأثیرگذاری انتفاضه بر شعر وی را نشان میدهد و گویای آن است که حوادث رخ داده در سرزمین اشغالی فلسطین، به ویژه انتفاضه، تحوّلی ژرف در محتوای شعر پایداری پدید آورده است.1- مقدّمه
شاعران در عرصههای مختلف، همواره نقشآفرین بودهاند. «در تاریخ ادبیّات عرب، شعر مقاومت از همان دوره جاهلی و اُموی در قالب شعر سیاسی سروده میشد؛ امّا در دوره معاصر، ادبیّات مقاومت، قضیّه فلسطین را در ذهن تداعی میکند و در حقیقت، فلسطین و رویارویی آن با رژیم اسراییل، مهمترین منبع الهامبخش شعر پایداری بوده که بخش عظیمی از ادبیّات معاصر عربی را به خود اختصاص داده است.» (مختاری و شهبازی، 1389: 520) به عبارت دیگر، «در دورهی معاصر با اشغال فلسطین توسط صهیونیستها، شعر پایداری بروز یافت و با بالاگرفتن مبارزه علیه اشغالگران صهیونیست، این نوع شعر نضج گرفت. شاید بتوان گفت، ظلمی که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم بر عرب فلسطین رفته است، بر هیچ ملّتی نرفته است. آوارگی، عذاب، شکنجه، هراس و دلهرهای که آنان را تهدید کرده، اسطورههایی را برای تاریخ قتل عام بیگناهان ساخته است.» (شفیعی کدکنی، 1380: 250)بر این اساس باید گفت، «ادبیّات پایداری سابقهای به قدمت تمدّن بشری دارد و در هر دورهای، متناسب با شرایط و موقعیت آن دوره، رخ مینماید و در شرایط مختلفی چون اختناق، استبداد داخلی، نبود آزادیهای فردی و اجتماعی، قانون گریزی و قانون ستیزی، جلوه میکند. جان مایهی این آثار، با بیداد داخلی یا تجاوز بیرونی در همه حوزههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی، و ایستادگی در برابر جریانهای ضدّ آزادی است. ادبیّات پایداری دربردارندهی آثار ادبی است که از نظر مفهوم و هدف، مخاطب را به پایداری در برابر دشمن فرامیخواند، و در ذات آن، حقیقتخواهی و امید به آینده، همواره فراروی خالق اثر و در بطن متن ادبی وجود دارد.» (رحماندوست، 1379: 166) بنابراین «از آن جا که سرشت انسان، بدی را برنمیتابد؛ از این رو، ناسازگاری خود را با بیداد و ستم به شکلهای گوناگونی همچون، اعتراض، پرخاش، ستیزهگری و مقابله نشان میدهد. وقتی روح این اعتراض در کالبد واژگان دمیده شود، ادب پایداری و مقاومت، جان میگیرد؛ به بیان دیگر، ادب پایداری، تجلّی ستیز با بدی و بیداد با سلاح قلم و کلمه است». (آل بویه لنگرودی، 1389: 3)
«صرفنظر از ویژگیهای کلّی، وجه ممیزهی ادبیّات پایداری از سایر مقولههای ادبی، در پیام و مضمون آن نهفته است؛ یعنی آثاری از این دست، اغلب آیینهی دردها و مظلومیتهای مردمی هستند که قربانی نظامهای استبدادی شدهاند. این آثار، ضمن القای امید به آینده و نوید دادن پیروزی موعود، دعوت به مبارزه و ایستادگی در برابر ظلم و ستم، ستایش آزادی و آزادگی، ارج نهادن به سرزمین مألوف و شهیدان و جان باختگان وطن را در بطن خود دارند.» (سنگری، 1390: 99) بر این اساس میتوان گفت که «ادب مقاومت شاخهای از ادب متعهّد و ملتزم است که محتوای آن در جهتِ منافع و خواستههای یک نظام حاکم مستبد نباشد؛ بنابراین، ادب مقاومت باید هدفمند و تعلیمی باشد و برای رساندن پیام یا القای موضوعی که مورد نظر شاعر است، نوشته شود و به مخاطبانش بیاموزد چگونه در برابر نظامهای سلطهگر و مستبد ایستادگی کنند.» (بصیری، 1376: 20)
1-1- بیان مسئله
مسئله انتفاضه در فلسطین اشغالی، بستری فراهم نموده تا شاعران این سرزمین و دیگر سرزمینها با مضمونیابیهای دقیق در انعکاس جلوههای ارزشمند پایداری قدم بردارند. شعر برهانالدین العبوشی آیینهای تمامنما است که در عمق آن میتوان ایمان، امید، وطن دوستی، آزادی و آزادگی را مشاهده کرد. العبوشی با افشای ماهیّت حقیقیِ دشمنان اشغالگر، چشماندازی روشن از پایداری و سلحشوری را فراروی مبارزان قرار میدهد و دَینِ خود را نسبت به سرزمین مظلومش ادا مینماید.2-1- پشینهی پژوهش
دربارهی ادبیّات مقاومت فلسطین، و چگونگی تکوین و تکامل آن، در شعر شاعران بزرگ و برجسته، تاکنون پژوهشهای مختلف و ارزندهای صورت پذیرفته است. در این زمینه، آنگونه که اشاره شد- به نظر میرسد، هنر شعری برهانالدّین العبوشی به عنوان یکی از شاعران مقاومت در سایهی نام بزرگان، کمتر مجال جلوه یافته و در مورد اشعار وی، تحقیق مستقل و بسزایی به عمل نیامده است و شعر و شخصیّت این شاعر به شکل گذرا در لابه لای آثار زیر مورد بررسی واقع شده است: «الشعر الفلسطینی فی نکبة فلسطین» از عبدالرحمن الکیالی (بیروت: 1975)؛ «لاتجاهات الفنیة فی الشعر الفلسطینی المعاصر» از کامل السوافیری (مصر: 1973)؛ «محاضرات فی الشعر الحدیث فی فلسطین و الأردن» از ناصرالدین الاسد (قاهره: 1996).3-1- ضرورت و اهمیّت تحقیق
اگرچه دربارهی ادبیّات پایداری فلسطین و برخی از چهرههای شاخصی که در این میدان وسیع قلمفرسایی نمودهاند، مقالات و پژوهشهای متعدّدی نگاشته شده؛ امّا همچنان شاعرانی در این سرزمین وجود دارند که سرودههایشان بازتاب کمتری داشته است. اهمیّت این پژوهش آنگاه مشخص میشود که چهرهی انقلابی برهانالدّین العبوشی نه تنها در ایران، بلکه در سطح جهان عرب نیز چندان مورد اقبال قرار نگرفته است؛ زیرا اولاً مجموعه آثار شعری وی کمتر در اختیار بوده است، ثانیاً وجود چهرههای بزرگی همچون محمود درویش، سمیح القاسم، فدوی طوقان و ... در عرصهی شعر مقاومت فلسطین، مجال عرض اندام را از این شاعر گرفته است. بر این اساس، امید است که پژوهش حاضر بتواند به عنوان گامی هدفمند در جهت شناسایی رگههایی از مقاومت فلسطین در شعر این شاعر گمنام به حساب آید، و راه را برای انجام پژوهشهای ارزندهتری در این زمینه هموار نماید.2- بحث
«ادبیّات پایداری در معنای جنگ با بیگانه، بازتاب روحی- روانی نسلی است ایستاده در مقابل یک رویداد تاریخی، و نشان از مشارکت و مباشرتِ آن نسل در برابر آن رویداد دارد.» (کاکایی، 1380: 9) ذکر این نکته لازم به نظر میرسد که «تلاش ملّتها برای دستیابی به آزادی و رهایی از ظلم و ستم، سابقهای به درازای تاریخ دارد و به همین سبب، ادبِ پایداری را باید همزاد تاریخ ظلم و ستمِ بشر بر بشر و واکنش به این ظلم دانست. در این که تاریخ ادب مقاومت در جهان، همگام و همسو با خودِ ادب و همزاد و همراهِ آن است، شکی نیست؛ زیرا همزمان با پیدایش نسل بشری، شکلگیری ادبیّات و واکنشِ ادیبان به ظلم و ستمِ موجود در جامعه، در حقیقت، ادب پایداری یا مقاومت هم متولّد گشته است؛ از این رو، تمامی سنگنوشتهها، نقاشیها، دیوار نوشتهها و هرچه به دستِ بشر و برای نشان دادن اعتراض به نابرابریها و بیعدالتیهای جامعه و در قالب مخالفت با آن و تلاش برای رفعِ این نابرابریها به وجود آمده باشد، زیرمجموعهی ادب پایداری است. امّا سابقهی مباحث نظری جدّی در خصوص ادبیّات مقاومت به جنگِ جهانی دوم میرسد. پس از جنگ جهانی دوم در اروپا و به ویژه فرانسه، متفکّران و هنرمندان تحت تأثیر جنگ و نهضت مقاومت به این نتیجه رسیدند که باید در تحوّلات جامعه، شرکت فعّال داشته باشند.» (چهرهقانی، 1381: 14).بر این اساس باید گفت، «بذر اوّلیهی ادب مقاومت را ظلم و ستم موجود در جامعه و حوادثِ ناگواری چون جنگ و نابرابریهای اقتصادی و نظامهای سیاسی استبدادگر و امثال آن پراکندهاند» (مصطفوینیا و دیگران، 1389: 569)؛ زیرا در حقیقت، «حوادث با شعر رابطهای دیالکتیک و پیچیده دارند. حوادث بر هر انسانی تأثیر میگذارند و بر شاعر و ادیب به نوعی ویژه. شاعر مقاومت نمیتواند انفعال، عاطفه و همدردی خود را از یک حادثه به تأخیر اندازد تا زمینههای زبانی شعر چون بلاغت، خیال و صور شعری برای وی فراهم آید؛ بلکه تلاش میکند در حدّ امکان، میزان انفعال از حادثه را به زبانِ شعری نزدیک کند.» (خوری، 2001: 12)
در قرن بیستم عواملِ مختلفی باعثِ رشد و شکوفایی ادبیّات پایداری شدند که برخی از این عوامل عبارتند از: «تهاجمِ نظامی آلمان به کشورهای همسایه، تهاجمِ نظامی انگلیس و فرانسه به آلمان، جنبشِ آزادی خواهی فلسطین، جنبشهای استقلال طلبانهی کشورهای آفریقایی و آمریکای مرکزی، جدال آمریکا و ویتنام، جنگهای داخلی اسپانیا، و ...» (کاکایی، 1380: 14 و 13)؛ بنابراین، «ریشهی ادبیّات پایداری را باید در دو جنگِ جهانی اوّل و دوم که با انگیزهها و تفکّراتِ استعماری و کشورگشایی، نژادپرستی، قومیّتها و جانبداری کشورهای مختلف از آنها، ظهورِ دیکتاتوری و فاشیسمِ آلمان و ایتالیا و ... پاگرفت، جست و جو کرد. مسئلهی قابل توجّه در این زمینه، کشتارها، بیخانمانیها، بیماریها، قحطیها و توقّف قافلهی علم و تمدّن است که شاعران هم عصرِ خود را دلسوخته و زبانِ آتشینِ آنان را بازنموده است. این دو فاجعهی بینالمللی، آغازی بر پایهگذاریِ ادبیّات مقاومت بوده است.» (الأشتر، 1960: 150)
در باب ادب مقاومت در فلسطین باید گفت که «ریشهی این ادبیّات از زمانِ حملهی صلیبیها به بیتالمقدّس شکل گرفت و به رشد و نمود تدریجی خود ادامه داد؛ امّا ظهور و بروزِ حقیقی و پیدایش رسمی شعر پایداری در فلسطین را باید به وقایعِ قرنِ اخیر که منجر به شکلگیری دولتی غاصب در دلِ جهانِ اسلام گردید، نسبت داد. در این رهگذر، ادبِ مقاومت در فلسطین متولّد شد و به مرور، راه واقعی خود را در دفاع از سرزمینِ فلسطین شناخت و با صلابت و قدرت در این راه گام نهاد.» (مصطفوینیا و دیگران، 1389: 571). ادبیّات مقاومت فلسطین، «اوّلین نوع از شعر مبارزهای عرب است که در میدان مبارزهای مستمر علیه متجاوزان، نقش فرماندهی را ایفا نموده است. این شعر میل واقعی مردم به مقاومت و تصمیم قاطع آنان مبنی بر حفظِ هویّت فرهنگی و تمدن را در سرزمینِ قانونی آنها نشان میدهد.» (الکیالی، 1975: 358)
1-2- جلوههای پایداری در شعر برهانالدّین العبوشی(4)
ادبیّات پایداری در طول تاریخ ملّتها، همواره عرصه سلحشوری و شورآفرینی مبارزان و صحنهی از جانگذشتگیهای دلاوران بوده است. برخی از شاعرانِ این عرصه خطیر، سهمی مهم و بسزا در روند مضمون آفرینیهای زیبا و تصویرپردازیهای پویا داشتهاند، و با نوآفرینیهای بدیع و نکته بینانهی خود، کلامهای جاندار و پیامهای ماندگاری را به یادگار گذاشتهاند. آفرینندگان آثار ادبی در دوران پایداری فلسطین، رخدادهای مشابهی را مشاهده و تجربه نمودهاند. نکتهی قابل توجه در آثار ادبی شاعران مقاومت، خصلت جمعی این اثار است؛ بدین معنا که منبع الهام شاعران مقاومت در خلق و آفرینش آثار ادبی، رخدادهایی است که احساسات و عواطفِ آنان را به شکلِ همسان، تحت تأثیر خود قرار میدهد. در این میان، شعر برهان الدّین العبوشی به عنوان یکی از مبلّغان راستین مقاومت، رساله دفاع از انسانهای آواره و دردمندی است که قربانی سیاستهای نادرست و زورگویانهی اشغالگران صهیونیست شدهاند.العبوشی در نمایشنامهای با عنوان «وطنالشهید» که از پنج فصل تشکیل شده، به صورت مفصّل دربارهی توطئهی صهیونیستها و چگونگی روی کار آمدن یهودیان و همچنین انتفاضهی مردم فلسطین و آمادگی برخی از دولتهای عربی برای کمک به فلسطینیها، سخن به میان میآورد. شعر العبوشی به جهت داشتن گرایشهای کلّی بشردوستانه، علاوه بر ویژگیهای ملّی و قومی، دارای شاخصهای فراقومی و فراملّی نیز میباشد که حضور این ویژگیها به شکل همزمان، ارزش هنر شعری او را دوچندان مینماید. از برجستهترین مضامینی که جلوههای بدیع از پایداری را در شعر العبوشی ترسیم مینماید، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1-1-2- عشق به وطن و میهن دوستی (= تقدیس و تخلید وطن)
در تجلیل از وطن و تقدیس سرزمین آبا و اجدادی، شاعران و ادیبان در طول تاریخ خود از آثار چشمگیری بر جای نهادهاند؛ اگرچه این مفهوم در گذشته بیشتر در لابه لای دیگر موضوعات مطرح شده است و امروزه شکلی مستقل یافته است. وطن در معنای عامِ کلمه، منزل اقامت و مکانی است که انسان در آنجا متولّد میشود و رشد میکند و در معنای خاصّ، به محیطی روحی و روانی اطلاق میشود که احساسات و عواطف قومی و ملّی انسان، نسبت به آن معطوف میگردد؛ بنابراین، وطن بنابر ویژگیهای درونی خاصّی که دارد، چیزی غیر از ملّت و دولت است، و ارتباطی نزدیک و تنگاتنگ با زمین و مقدّس شمردنِ آن به خاطر جای دادنِ قبر اجداد انسان در خود دارد (صلیبا، 1982: 580).در این زمینه، عشق به فلسطین و سرزمین آبا و اجدادی، یکی از جلوههای درخشان وطندوستی و میهنپرستی و از ویژگیهای ملموس شعر مقاومت برهان الدّین العبوشی است. درک عمیق و صادقانهی شاعر از مفهوم وطن، به گونهای است که در شعر وی، عشق به معشوقِ انسانی جای خود را با عشق به سرزمین اشغال شدهی فلسطین، عوض مینماید: النَّاسُ تعشقُ فی الحیاة حَبیبَةً/ وَحَبیبَتِی الأولی هی الأوطانُ (5) (العیوشی، 1965: 1)
در شعر العبوشی، عشق به وطن به همهی اعضای وجودی او هویّتی تازه و مستقل میبخشد، تا بدان جا که دیگر وطن به صرفِ وطن بودنش نیست که دوست داشته میشود؛ بلکه از آن جهت که شاعر آن را به منزله یکی از اعضا و جوارح خود تلقی میکند محبوب است؛ امّا آن چیزی که در این زمینه خاطر شاعر را مکدّر مینماید و تحسّر وی را برمیانگیزد. این است که دشمن اشغالگر، آرامش، امنیت و آزادی را از وطنی که جزیی از اعضای بدن اوست، گرفته است:
1- بلادی فؤادی فَانظروا کیفَ ضَرَسُوا/ فؤادی لأبقَی فِی الحَیاةِ بلا قلبِ! (6)
2- بلادی عَینی فَانظروا کَیفَ أظلموا/ ضیاها، فَلا شَرقِی أمیّز مِن غربی! (7)
3- بلادی لِسَانی فَانظروا کَیفَ الجموا/ لِسانِی، فَلا أبدی اللواعج مِن کَربِی! (8)
4- بلادی سَاقی فَانظروا کَیفَ نَکلوا/ بِسَاقی، فَلا أجری إِلَی الحَربِ فِی الرَّکبِ! (9) (العبوشی، 1972: 6)
مفهوم وطن و برداشتِ عمیقِ العبوشی از پیوند ناگسستنیاش با سرزمین غصب شدهی فلسطین، گاه آن گونه به سُرایش درمیآید که با سرنوشت شاعر گره میخورد و به هستی و زندگانی او معنا میدهد. در این رهگذر، تصاویر ذهنی شاعر از وطن با تداعی آزاد ذهن و در بستر کلامی دلنشین و با اتکا به عنصر تشبیه، به شعر وی، جلوهای نو و بدیع میبخشد:
1- بلادی مَصِیری فَانظروا کَیفَ ضیّعوا/ مَصِیری لأبقَی فِی المتاهة کَالکَلبِ! (10)
2- بلادی کِیانی فَانظروا کَیفَ مزّقُوا/ کِیانی لأبقَی فِی الحَیاةِ بِلا ثَوبِ! (11)
3- بلادی حَیاتی فَانظروا کَیفَ نکّدوا/ حَیاتی فلا أکلی یَلُذُّ وَلاشربی! (12) (العبوشی، 1972: 6).
2-1-2- افشای جنایات اشغالگران و دعوت به اتّحاد
رفتار ظالمانهی اشغالگران صهیونیست در سرزمین فلسطین و قتل و کشتار مردم مظلوم این دیار، نقش مهمی در برملاکردن خوی جنایتگری آنان دارد تا جایی که فراموش کردن این جنایات را برای نسلهای بعد نیز ناممکن میسازد. برهانالدّین العبوشی با گوشزد این جنایات به اشغالگران، صلح و سازش را با آنان ناممکن میداند:أرهَقتمونا وَ قَرَّبتم مَنایَانا*** وَالیوم تبغونَنا ننسی ضَحَیانا (13) (العبوشی، 1956: 76)
شعر العبوشی سرشار از حس عاطفی خاصّی نسبت به مادران و پدرانی است که رفتارهای ظالمانهی اشغالگران صهیونیست، داغ فرزندان و خویشان را بر دل آنان نهاده است:
لَم تترکوا فَوقَها أنثی وَلاذَکَراً***إلّا قَتَلتُم لَهُ أهلاً وَ إخواناً (14) (العبوشی، 1956: 76)
تجاوزگری و ددمنشی دشمنان اشغالگران آنگاه خاطر شاعر را بیشتر میآزارد که آنان در کنار کشتار اطفال بیگناه، به مقدساتِ دینی نیز بیاحترامی روا میدارند:
وَلَم تُراعوا لأهلِ الدّینِ حُرمَتهم***بَل انتبذتُم وراءَ الجَورِ صبیانا (15) (العبوشی، 1956: 76)
امّا در مسیر حساس و پُرمخاطره مبارزه با تجاوزگری اشغالگران صهیونیست، آن چیزی که ذهن العبوشی را بیشتر به خود مشغول میکند و او را دچار اضطراب و بیقراری مینماید، بیم از اختلاف و تفرقهای است که هر لحظه احتمال دارد در میانِ هموطنانش رخنه نماید و زمینهساز عواقب ناخوشایند در میان آنان شود. العبوشی به نیروی نهفته در میان هموطنانش، کاملاً واقف است؛ اینجاست که شاعر با نگاه و بینش دقیق خود، از اتّحاد هموطنانش به عنوان عامل اصلی توانمندی غلبه بر دشمن اشغال و سرنگونی بنیاد ظلم و ستم نام میبرد و چنین میسراید:
1- تَعَالُوا فإنَّ الشرَّ أبدَی نَواجذاً/ وَحددَ إنیاباً وَ جرّدَ أنصلا (16)
2- تَعالُوا فَفِی توحیدٍ یا قومِ قوةٌ/ سَنقلبُ فِیها الظُّلمَ وَ الشرَّ أسفلا (17) (العبوشی، 1965: 6)
حمایت همه جانبهی حامیان غربی از رژیم اشغالگر اسراییل و اتّحادِ یکپارچهی آنان علیه مردم بیدفاع فلسطین، العبوشی را بر آن میدارد تا با لحنی سرزنشآمیز، هموطنانش را این گونه مورد خطاب قرار دهد:
أفَلا تَرونَ الخَصمَ صَفَّاً واحداً؟ فَعَلامَ صَفِّی لا یَکونُ موحداً؟ (18) (العبوشی، 1972: 20)
العبوشی با بیان این که تفرقه و پراکندگی به عنوانِ یک درد جان کاه در پیکرهی جامعه غصب شدهاش رخنه نموده است، از آثار و تبعاتِ آزاردهنده تفرقه پرده برمیدارد، و با دستمایه قرار دادن تشبیهی زیبا، تلاش دشمنان غاصب را در برهم زدن اتّحاد هموطنانش، این گونه به سرایش درمیآورد:
1- یا قومِ داؤکُم التّفرقُ فَانظروا/ کَم بالتّفرقِ مِن أذیً کَم أجهدا! (19)
2- وَالدّرعُ إن تثلم بهِ حَلقاته/ یلق العدو بهِ الرّجاء إن سددا (20) (العبوشی، 1972: 20)
3-1-2- نگرانی شاعر از غفلت مردم
اگرچه العبوشی در جای جای اشعارش، عزم و اراده مثالزدنی مردمِ هموطنش را میستاید و تلاشِ آنان را در ادامه مبارزات جدّی و مستمر با دشمنان اشغالگر ارج مینهد؛ امّا گاهی هم دیده شده که وی در اشعارش آن دسته از هموطنانی را که در مسیر مقاومت، سهلانگاری نمودهاند، مورد عتاب خود قرار میدهد و به نوعی وجدانهای خفته آنان را بیدار مینماید:بَنی أمتی! هُبُّوا مِنَ النّومِ وَاعلموا/ فإنَّ دواعی الشرِّ فِی الأرضِ تسرعُ (21) (العبوشی، 1967: 20)
العبوشی با اعتقاد کامل به توانمندی جوانان فلسطینی در تداوم مبارزه با اشغالگران و دستیابی به آرمانهای مقاومت، نگرانی و خشم خود را از آن دسته از جوانان غافلی که در قبال رسالت شعری او بیتوجّه نشستهاند و برای سخنان او هیچ ارزشی قائل نیستند، این گونه به شعر درمیآورد:
قَد بُحَّ صَوتی فِی الشَّبابِ کأنَّهم/ لَم یُسمعوا أم أذُنهم صَمّاء! (22) (العبوشی، 1967: 14)
اوج خشم و نگرانی العبوشی از اوضاع ناخوشایندی که در سایه حضور اشغالگران در وطنش رقم خورده، زمانی است که شاعر به تاریخ گریز میزند و حوادثی را که در فلسطین رخ داده با حوادث عاشورا و محرّم مقایسه مینماید و مردمی را که با بیتوجّهی تمام، نظارهگر مرگ هموطنان هستند به باد انتقاد میگیرد:
حَلَّ المُحرّم ما لِقومِکَ نوّما/ وَ حِمامهم بِیدِ العداة تَقَسَّما؟! (23) (العبوشی، 1967: 15)
نگرانی العبوشی از غفلت و سهلانگاری مردم، گاه چهرهی ملّی خود را از دست میدهد و شکلی فراملّی و فرامرزی به خود میگیرد؛ بدین معنا که شاعر از غفلتی که قومِ عرب را فراگرفته، ابراز نگرانی مینماید و خود را در مقامِ رسالتِ بیداری اقوام عرب قرار میدهد، و با رهنمود نمودن آنان به سوی مجد و بزرگی، غفلتِ آنان را در مقابل دشمنان روبه صفت، گوشزد میکند:
1- أفِیقوُا رِجَالَ العربِ طَالَ سباتُکم/ وَهَبّوا إلَی العلیاء فَالحُرُّ لا ینی (24)
2- أحاطَ بِکُم جَیشُ الثَّعالبِ فاسمعوا/ نِدائی فإنَّ الصدقَ دینی و دَیدَنی (25) (العبوشی، 1967: 10)
4-1-2- تن دادن به خطرات و مرگپذیری
مرگ به عنوان پدیدهای تلخ و ناگوار، یکی از جلوههای حزنآور و تحسّرآمیز است که در شعر بیشتر شاعران، نمودی بارز دارد. مرگ سرنوشتی تردیدناپذیر است که دیر یا زود انسانها را یکی پس از دیگری در دامِ خود گرفتار مینماید، و همواره ذهن آدمی را به خود مشغول داشته و زمینهساز نوعی دلواپسی در وجود نوع بشر بوده است. در این میان، شاعرانِ مقاومت با بهره بردن از تخیّلاتِ عمیق و احساساتِ حماسی، و با نگرشهای مختلفی نظیر نگاه مرگگریزانه (=بدبینانه) و نگاهِ مرگپذیرانه (= خوشبینانه)، برداشت خویش را از مرگ، به عنوانِ سرنوشتی که هر لحظه در پی انسان است، به سرایش درمیآورند. آنان در نگاهِ مرگگریزانه با نکوهش و نفرت به مرگ مینگرند و برای رهایی از چنگالِ آن تلاش میکنند؛ امّا در نگرشِ مرگ ستایانه، زندگی و هر آنچه که در آن است، وامینهند و مرگ را عاشقانه میجویند.با نگاهی به مجموعه اشعار العبوشی ملاحظه میشود که وی در جای جای اشعارش با اعتقاد به خدا، قرآن و عقیدهاش، مرگ را به عنوانِ عاملی حساس و سرنوشتساز در راهِ رسیدن به آرمانهای مقاومت، عاشقانه میجوید و هیچ هراسی نسبت به مرگ در دل خود جای نمیدهد:
1- ألِجُ المَنونَ وَلا أخافُ نُیُوبَها/ وَ أخُوضُ لُجّةَ بَحرِها الصّخابِ (26)
2- مُستنصراً باللهِ لا بِعدوهِ/ مُستبشراً بِعقیدتی وَکتابی (27) (العیوشی، 1967: 7)
العبوشی با ایمان به این که عزّت، سربلندی و حقّانیتِ مردمِ مظلومِ فلسطین در پرتوی از جان گذشتن میسّر میشود، از هموطنانش میخواهد که عاشقانه به استقبال مرگ بروند: لَنَا فِی ثَنایا المَوتِ یا قومِ عزّةٌ/ وَ حقُّ فَسِر لِلموتِ جنداً مُجَنَّداً (28) (العبوشی، 1967: 103)
شاعر با اشاره به این که مردمِ وطنش از فرارسیدنِ مرگ هیچ بیم و هراسی ندارند، انگیزه ماجراجویی خود و هموطنانش را تنها به خاطرِ مجد و اعتلای وطن میداند و چنین میسُراید:
نُغامرُ لا نَرضی سِوی المَجدِ مَوطِناً/ وَ لَسنَا نبالی أن نأی المَوتُ أو دَنا (29) (العبوشی، 1967: 5)
علاقه وافر شاعر به ماجراجوی تا سرحدّ مرگ در راهِ عزّت و عظمت وطن، در جای دیگر با واژگانی مشابه با واژگانِ بیت سابق، این گونه به سُرایش درآمده است:
أغامرُ حتَّی المَوتِ لا أرتضی بِها/ بَدیلاً وَ مَن یُعطی الفَضیلةَ بِذالذّنبِ!؟ (30) (العبوشی، 1967: 6)
بر این اساس میتوان گفت، برهان الدّین العبوشی به عنوانِ یکی از شاعرانِ مقاومت در نگرشِ مرگ ستایانه خود، زندگی و هر آنچه را که در آن است، وامینهند و مرگ را به عنوانِ ابزاری در راه مجد و عزّت سرزمینِ فلسطین، عاشقانه میجوید.
5-1-2- ستایش شهیدان انتفاضه
در شعرِ مقاومت، مبارزان راه آزادی و مجاهدانی که با غیرتِ تمام در دفاع از آرمانهای والای انتفاضه جانفشانی کرده و در میدانِ نبرد با دژخیمان اشغالگر به شهادت رسیدهاند، نمادِ عظمت و الگوی فداکاری و شجاعتند. در شعر مقاومت، خونِ شهید به کلامِ شاعر روحی سرخ بخشیده و واژگانِ او را از قداستِ خاصّی بهرهمند نموده است. شهادت و مقام والای شهید در شعرِ مقاومت از چنان عظمتی برخوردار است که شاعر مقاومت آرزو میکند که کاش خود در میدان مبارزه حضور یابد و به فیض شهادت نایل گردد.در این زمینه العبوشی با علم به این که شهید در نزدِ پروردگارِ تعالی از جایگاه والا و عظیمی برخوردار است، منتهای آرزوی خود را رسیدن به مقامِ ارزشمندِ شهادت میداند و چنین میسُراید:
قَد کُنتُ أرجوا أن أنالَ شهادةً/ ألقی بِهَا رَبّی أعزّ مَقاماً (31) (العبوشی، 1967: 8)
احساسِ عمیقِ العبوشی در قبالِ مجد و عظمت یافتنِ وطن به اندازهای است که عاشقانه فریادِ شهادتطلبی خود را در گوشِ وطن، زمزمه میکند:
إیه یا وَطنی أتوقُ إلَی الرّدی/ مِن أجلِ مجدِکَ کی تعیشَ مُکرماً (32) (العبوشی، 1967: 11)
با آن که العبوشی همواره آرزو میکند که به فیض شهادت نایل گردد؛ امّا بختِ خود را در رسیدن به این مقامِ والا، همساز نمییابد:
لَقَد کُنتُ أرجوا أموتُ مُجاهِداً/ وَلَکنَّ حظی قَد أبَی وَقلانیا (33) (العبوشی، 1985: 37)
در شعرِ العبوشی، زمینی که از خونِ پاکِ شهیدان سیراب میگردد و رنگی به سرخی خون آنان به خود میگیرد، از آسمان برتر و والاتر است، و چنین زمینی شایستگی بیشتری دارد که شهید را دربرگیرد. شاعر با چنین اعتقادی که آسمان را شایسته آن نمیداند که شهید را دربرگیرد:
1- قالُوا أن أفنوهُم فِی السّماءِ فَقُلتُ لا/ لا نَرتضی أن تدفنوهُم فِی السّماءِ (34)
2- إنَّ الَّتی تسقی مِن دماءِ مُجاهدٍ/ أحری وَ أجدرُ أن تضمَّ الأعظَما (35) (العبوشی، 1967: 11)
شهیدان در شعرِ العبوشی، عاشقانه و بی توقّع، جان در راهِ سرزمینشان باختهاند؛ سرزمینی که آنان به چشمِ خود، ویرانگری دشمنانِ اشغالگر را در آن دیدهاند:
بَاعُوا الحیاة رخیصةً لِبلادِهم/ کَی یفتدوا وَطَناً رأوه مُهدماً (36) (العبوشی، 1967: 11)
در شعرِ العبوشی، آزادی سرزمینِ غصب شدهی فلسطین، تنها به بهای ریخته شدن خون شهیدان و شهادتطلبی حاصل میشود، و شاعر با اشاره به این که شهیدان با ایثارشان، به سرزمینِ خود، رنگی سرخ میبخشند، نویدبخش روزهای بهتری برای مردمِ فلسطین است:
1- فَالدَّهرُ علّمنا بأنَّ الحرَّ لا/ یرقی العلا إلّا إذا سفکَ الدماءَ (37)
2- فَلسوفَ نصبغُ بالدّماء ربوعَنَا/ حتّی نَراک مُعزَّزاً مُبتَسماً (38) (العبوشی، 1967: 11)
6-1-2- دعوت به جهاد و مبارزه مسلّحانه به جای گفت و گو
در ادبیّات پایداری، چگونگی برخورد و ایستادگی در برابر دشمنان زورگو، با روشی که در آن تأکید بر حلّ و فصل و گفت و گوهای مسالمتآمیز باشد، میسّر نیست. به عبارت دیگر، شاعر مقاومت، انگیزش وجدانی و عاطفی هموطنان را در قالب واژگانی که تلخی و کراهت جنگ و جدال را یادآوری میکنند، سلب نمیکند؛ بلکه برعکس، با فراخواندن مردم به میدان مبارزه، و تأکید بر لزوم بهره بردن از جهاد مسلحانه، از یک سو، تحریک ارادهی مبارزان را به تماشا مینشیند، و از سوی دیگر، به انگیزش وجدانهایی میپردازد که به اشتباه، گفتگو، سازش و دادنِ امتیاز به دشمنان را بهتر از مبارزه و مقاومت تشخیص میدهند. بر این اساس میتوان گفت، اگرچه جنگ امری طاقتفرسا و ناخوشایند است؛ امّا چنانچه دشمنان، به ناحقّ، سرزمینی را موردِ تاخت و تاز ناجوانمردانهی خود قرار دهند و شرف و حیثیت آن سرزمین را قربانی سیاستهای ظالمانهی خود نمایند، امری ضروری و واجب محسوب میگردد.یکی از شاخصهای اصلی شعر العبوشی که به واژگانِ وی جلوهای حماسی بخشیده و نمودی از تفکّر عدم سازش را در کلامِ وی به منصه ظهور میرساند، دعوت و فراخوانی مردم به مبارزه مسلحانه است. شاعر با بیان این که برای حلّ و فصل قضیهی فلسطین، گفتگو و مسالمت روشی مفید و مناسب نیست، استفاده از خشونت را تنها راه برخورد با دشمنان اشغالگر میداند: فَلِسانُ ثغرِکَ لا یفیدُ النَّاسَ/ فِی حلَّ القضیّة (39)* لُغَةُ الرّصاصِ هِیَ الفَصِیحَةُ/ وَاللِسانُ هُو المطِیَّة (40) (العبوشی، 1985: 26)
شناخت عمیق العبوشی از خوی جاهلانهی دشمنان در برخورد نامعقولانه با زبان منطق و حرف حساب، شاعر را بر آن میدارد که با لحن حماسی و شورانگیز خود، اتّخاذ روشهای خشونتآمیز را در برخورد با اشغالگران، مناسبتر و کارآمدتر از گفت و گو و سازش تشخیص دهد:
ذَلَّ البیانُ وَساءَ فیهِ المَنطِقُ/ لُغَةُ القنابلِ وَالمدافِعِ أصدقُ (41) (العبوشی، 1972: 14)
اصرارِ شاعر به استفاده از سلاح در برخورد با اشغالگران صهیونیسم به جای سازش، در جای دیگر این چنین به سُرایش درآمده است: لُغَةُ السّلاحِ هِیَ الفَصِیحَةُ/ فیِ المَصائبِ وَ الحَوالِکِ (42) (العبوشی، 1985: 23).
از نگاهِ شاعرانه العبوشی، برای تداومِ راه مقاومت، سلاحی لازم است که انگیزش تعصبّ و غیرتِ ملّی را در پی داشته باشد، و چنین انگیزشی تنها در آوازی میسّر است که از دهانه لوله تفنگ، طنینانداز میگردد:
خُذ مِن لِسانِ البُندقیّةِ/ لَحناً یثیرُ بِکَ الحمیَّة (43) (العبوشی، 1985: 23)
العبوشی با اشاره به همّت والای مبارزان فلسطینی در جهادِ مسلحانه علیه دشمنانِ اشغالگر، آنان را به شمشیرهایی تشبیه میکند که در نیام بودن، زیبنده و درخورِ آنان نیست: مالِی أراک غَدَوتَ سَیفاً مُغمَداً/ وَالسّیفُ أجودُ ما یکونُ مُجَرداً (44) (العبوشی، 1972: 19)
بر این اساس میتوان گفت، العبوشی با فراخواندن هموطنان مبارزش به میدان جهاد و مبارزهی مسلحانه، به تحریکِ وجدانهایی میپردازد که گفتگو و سازش را با دشمنان اشغالگر روشی مؤثرتر از مبارزه و مقاومت میدانند.
«ادب مقاومت، پرخاشگر، تندخو و بیپروا است و دعوت کننده به قیام، ایستادگی و ایثار؛ دعوتی که گاه به صورت فریاد اعتراض است و گاه در چهرهی نبردِ مسلحانه» (سنگری، 1390: 102) در این میان، «مردم، قربانیانِ نخستینِ نظامهای بیدادگر و استثمار پیشهاند. فقر، فساد، سرگردانی، مرگ و حتّی جنایت، محصولِ استبداد و بیداد است. ادب پایداری آیینه دردها و مرثیههای مردم است؛ مردمی که گدازههای درون را در خاکستر نگاهشان فریاد میکنند و شاعر، شعرش را تفسیر این دردها میسازد.» (همان: 102- 101) شاعرانِ مقاومت، آنگاه که خفقان و ظلم و ستمی را که بر جامعه آنان رنگی از ظلمت افکنده است مشاهده میکنند، مردم را به جهاد فرامیخوانند و از آنان میخواهند که در مبارزه با ظالمان، اندکی تردید به خود راه ندهند.
در این زمینه، برهان الدّین العبوشی با اشاره به شور و اشتیاقِ فراوانش به جهاد و مبارزه با اشغالگرانِ صهیونیست، تنها راه علاج و شفای دردی که جامعه غصب شدهاش بدان گرفتار آمده را در گِروه جهاد و مبارزه میداند:
إنّی أحِنُّ إلی الجهادِ وَلا أری/ غَیرَ الجَهادِ یَکُونُ فیهِ شِفاءُ (45) (العبوشی، 1967: 15)
العبوشی با بیان این که جهاد، وسیلهای است برای مبارزه با طوفان هوا و هوس، به طور ضمنی از مبارزان هموطنش به عنوانِ شیرانی نام میبرد که برای پیروزی بر دشمنان اشغالگر، ابتدا باید به جهاد و مبارزه با نفس بپردازند:
إنَّ الجهادَ سِلاحُ کلَّ غَضَنفرٍ/ عَصفَت بهِ وَ بِقومِهِ الأهواءُ (46) (العبوشی، 1967: 15)
شاعر با اشاره به این که دشمنانِ اشغالگر، ظلم و ستم را به سرحدّ خود رساندهاند و کاردها به استخوان رسیده است، مردم را از عواقبِ ناخوشایندِ جهاد نکردن در راه حفظ قداست سرزمین، و سرنوشت اَسفباری که در انتظار آنان است، برحذر میدارد:
1- لا صبرَ بعدَ الیومِ قَد بلغَ الزُبی/ سیل العدی و تاله النزلاءُ (47)
2- إن لم تذوذوا عن قداسةِ أرضِکم/ فَمَصیرُکم فیها شقاء و جلاءُ (48) (العبوشی، 1967: 15)
العبوشی با بیان این که جهاد، مبارزِ فلسطینی را به سوی خود فرامیخواند از وی میخواهد که پیش برود و در این راه قدمی عقبنشینی ننماید:
تَقدّم تقدّم وَلا ترجع/ دَعاک الجهادُ فَقُم وَاهرع (49) (العبوشی، 1967: 4)
7-1-2- تشویق به حمایت از انتفاضهی فلسطین
برخورد سهلانگارانه برخی از سران عرب در مورد قضیه فلسطین و سکوت آنان در قبال تجاوزگری اشغالگران صهیونیسم از دیدگاه هیچ انسان آزادهی توجیهپذیر نیست. آنچه مایهی تأسّف و تحسّر است، این است که در جریان سیاستهای زورگویانهی رژیم غاصب اسراییل با مردم مظلوم فلسطین، برخی از اقوامِ عرب نه تنها سهلانگاری در پیش گرفتهاند، بلکه گاهی اوقات به حمایتِ آشکار از اشغالگران پرداختهاند و به نوعی، به روند اشغالگری صهیونیستها تداوم بخشیدهاند.العبوشی با نگاه عتابآمیز خود به اقوام عرب، آنان را به باد انتقاد میگیرد و شانه خالی کردن آنان را در حمایت از مردم فلسطین، نوعی ارتداد تلقّی مینماید:
ألومُ نسورُ العُربِ قَد خذلُوا الحِمی/ وَ مَن یخذلُ الأخوان یرتدُّ جانیاً (50) (العبوشی، 1985: 37)
نگاه حسرتآمیز العبوشی به طفره رفتن اقوام عرب در قبال مسئلهی فلسطین، گاه چنان عمیق است که شاعر پای اعتقاد مشترک این اقوام؛ یعنی اسلام را به میان میکشد و با تحسّر بر کوتاهی پیروان اسلام در حمایت از فلسطین، مبارزه و ایمان را دوای درد اسلام در این قسمت از جهان اسلام میداند. العبوشی با بیان این که دشمن اشغالگر به نابود نمودن تاریخ و میراث فلسطین اکتفا نکرده است، تلاش آنان را در انهدام دین و اعتقاد مردم گوشزد مینماید: لَهفی عَلَی الإسلام أینَ رِجالُهُ؟/ السَّیفُ وَالإیمانُ بَعضُ دوائهِ (51) * هَجمُ العدو عَلَی التّراثِ و ما اکتَفَی/ وَالیَوم یهدمُ دینَنَا بِدهائهِ (52) (العبوشی، 1972: 12)
العبوشی با اشاره به روحیه مبارزهطلبی و ظلمستیزی قوم عرب، آنان را در جهت حمایت همه جانبه از جنبش فلسطین تحریض مینماید:
فَمَا اعتادت الأعراب ضَیمَاً وَذَلَّةٌ/ وَلَم یأبه الاعرابُ یوماً لِمعتدی (53) (العیوشی، 1985: 51)
شاعر با بیان دشمنی آشکارِ اشغالگران صهیونیست و حامیانِ غربی آنان با فلسطین و دیگر سرزمینهای عربی، به غرضِ مشترکِ استعمارگران و غارتگران در قبالِ کشورهای عربی این گونه اشاره مینماید:
یتاقسِم القُرصانُ فِی ندواتِهم/ أوطانَنَا وَالأرضُ تشهدُ مأتَماً (54) (العبوشی، 1967: 16)
العبوشی با هشدار به عواقبِ ناخوشایندِ سهلانگاری اقوامِ عرب در برابرِ دشمنان، آوارگی و در به دری مردم را به عنوان یکی از عواقبِ ناگوار گوشزد مینماید:
یا قومِ أن لَم تغضبوا لِبقائِکُم/ فَلَنسلکم وَالنسل باتَ مُشرَّدا (55) (العبوشی، 1972: 21)
خوی استعمارستیزانه العبوشی و اصرارِ مداوم وی بر لزومِ مبارزه در راه آزادی و آزادگی در همه سرزمینهای عربی، شاعر را بر آن میدارد که در مقامِ روشنگری برآید و آزادانه فریادِ تجددّ خواهی را در گوشِ جهان عرب، زمزمه نماید:
ألا فَانهضا یا عربُ إنَّ بلادَکُم/ تئنُ وَ تَشکُوا فانهضوا لِلتجدُدِ (56) (العبوشی، 1985: 51)
3- نتیجهگیری
1. العبوشی در تجربه شاعرانه خویش به برقراری گونهای ارتباطِ ذهنی و ماورای حسی با وطن رسیده است. او از راه این ارتباط، توانسته که گاه به وطن نمودی حقیقی و انسانی ببخشد که تداعی کنندهی رابطهی عاشق و معشوق است. وی در اشعار خود، سخت آرمانگرا و منتقد است. در سرودهایی که نمودی از وقایعِ ملموسِ پیرامونش را نشان میدهد و با آمال و آرزوهای وی درآمیخته است، با احساساتِ عمیق خود، پیامآور امید و روزهای بهتر برای مردمِ فلسطین است. در سرودههای انتقادی خویش نیز در قبالِ دشمنانِ اشغالگر، موضعی تند و قاطع دارد و در برابر هموطنانی که در خواب غفلت به سر میبرند، لحنی خشن و سرزنشآمیز دارد. او گاهی اقوامِ عرب را که دربارهی قضیّهی فلسطین سهلانگاری نمودهاند به باد انتقاد میگیرد و از آنان میخواهد که حمایت کامل و همه جانبه خود را از انتفاضهی فلسطین اعلام کنند.2. اشعار العبوشی، زبان گویای دردها و رنجهای مردمی است که قربانی زورگویی و استبداد حاکم بر فلسطین شدهاند. وی در اشعار خود به دنبال یافتن نقطهای مشترک برای جلب نظر جهان عرب در دشمنی با اسراییل و حامیان آن است؛ به عبارت دیگر، دعوت به مقاومت در اشعارِ العبوشی فرامکانی است و اشعار وی، نمود واقعی عشق و علاقهی راستینش به فلسطین و جهان عرب است و به جهت همین گرایشهای بشردوستانه، اشعار وی علاوه بر جنبههای ملّی، دارای ویژگیهای فراملّی نیز میباشد. او اگرچه با سلاح کلمه، گام در میدان مقاومت مینهد و برای آگاهی بخشی به وسیلهی شعرش با تودههای مردم ارتباط برقرار مینماید؛ امّا در مبارزه با دشمنان اشغالگر، گاهی زبان گلوله و اسلحه و به کار بردن خشونت را مناسبتر میداند.
پینوشتها:
1. دانشیار گروه زبان و ادبیات عرب دانشگاه رازی- کرمانشاه
2. دانشجوی دکترای دانشگاه رازی- کرمانشاه.
3. کارشناسی ارشد زبان و ادبیّات فارسی پژوهشگاه علوم انسانی.
4. برهان الدّین العبوشی در سال 1911 میلادی در یکی از شهرهای فلسطین به نام «جنین» به دنیا آمد. سالهای نخستینِ تحصیلِ خود را در مدارسِ زادگاهش «جنین» به پایان رساند و برای ادامه تحصیل در دانشکده «النجاح الوطنیه» به نابلس رفت. العبوشی در سال 1931 میلادی برای ادامه تحصیلاتِ دانشگاهی به «شویفات» لبنان رفت و در دانشگاه «الوطنیه» ادامه تحصیل داد و در سال 1933 میلادی در بیروت برای تکمیلِ تحصیلاتِ دانشگاهی خود به دانشگاه «الأمیر کیه» راه یافت؛ امّا به دلیل گرایشهای خاصّ ملّی و قومیش امکان اتمامِ تحصیلات در این دانشگاه برایش میسّر نشد و مجبور به انصراف از ادامه تحصیل شد. العبوشی شاعری مبارز بود که بیشتر وقت خود را صرف فعالیتهای سیاسی میکرد؛ او در انقلاب 1936 میلادی فلسطین حضوری چشمگیر داشت؛ به گونهای که به دنبال آن بازداشت شد و به ناحیه «عوجا الحفیر» واقع در صحرای سینا تبعید شد، و پس از آن نیز به خاطر ادامه دادن به فعالیتهای سیاسی خود، مدّتها در بازداشتگاهایی چون «صرفند الخراب» و «المزرعه» بازداشت شد. پس از آن، مدّتها در عراق زندگی کرد و در آنجا در سال 1941 میلادی در انقلاب «رشد عالی الکیلانی» شرکت نمود و زخمی شد. و به دنبالِ حکم بازداشت به دمشق گریخت و سپس به زادگاهش «جنین» برگشت. العبوشی در ادامه حیاتِ خود در سال 1949 میلادی بار دیگر به عراق برگشت و در مدارس بغداد به عنوانِ معلّم، مشغول به تدریس شد. او سرانجام در سال 1995 میلادی درگذشت و در مقبرهای در بغداد به خاک سپرده شد.
دواوین شعری برهان الدّین العبوشی بر حسب ترتیب زمانی عبارتند از: جبل النّار (1965 م)، النیازک (1967 م)، إلی متی (1972 م)، جنود السماء (1985 م)
5. مردم در زندگی به معشوقهای عشق میورزند، و معشوقه نخستین من وطنهاست.
6. سرزمینم قلبِ من است، پس بنگر چگونه قلبم را گاز گرفتند تا در زندگی بدون قلب بمانم!
7. سرزمین دیده من است، پس بنگر چگونه روشنایی آن دیده را تیره و تار نمودند، (تا بدانجا که من دیگر) قسمت شرق و غربم را تشخیص نمیدهم!
8. سرزمینم زبانم است، پس بنگر چگونه بر زبانم لگام زدند، (تا بدانجا که من دیگر نمیتوانم) به خاطرِ غم و اندوهم، سوز و گدازهای عشق را آشکار سازم!
9. سرزمینم پای من است، پس بنگر چگونه بر پایم قید و بند زدند، (تا بدانجا که من دیگر نمیتوانم) با پای خود به جنگ بروم!
10. سرزمینم سرنوشتِ من است، پس بنگر چگونه سرنوشتم را تباه ساختند تا من همانندِ سگ در بیراهه باقی بمانم!
11. سرزمینم هستی من است، پس بنگر چگونه وجودِ مرا از هم دریدند تا در زندگی بدونِ لباس باقی بمانم!
12. سرزمینم زندگی من است، پس بنگر چگونه زندگی را به کام من تلخ نمودند که نه از خوردن لذّت ببرم و نه از نوشیدن!
13. به ما ظلم کردید و ما را به مر گمان نزدیک کردید و امروز نیز به ما جور میکنید تا قربانیان را فراموش کنیم.
14. مرد و زنی را در روی زمین رها نکردید مگر اینکه خانواده و برادرانش را به قتل رساندید.
15. حرمت اهل دین را بجا نیاوردید و بعد از این که جور و ستم کردید فرزندان و کودکان ما را به حال خود رها کردید.
16. بیایید که شرّ دندانهای آسیاب را آشکار نموده و دندانهای نیش را تیز کرده و شمشیر از نیام برکشیده است.
17. بیایید، ای قوم من در اتّحاد نیرویی وجود دارد که به واسطه آن نیرو، ظلم و شرارت را سرنگون و واژگون خواهیم نمود.
18. آیا دشمن را در صفی واحد نمیبینید؟ پس تا به کی صفِ من واحد و یک دست نیست؟
19. ای قوم من، دردِ شما تفرقه است، پس بنگرید به خاطرِ تفرقه چه آزار و چه مشقتی (برایتان) به وجود میآید!
17. در صورتی که زره بشکند (= در صورتی که اتّحادِ شما از هم بپاشد) دشمن امیدوار میشود که نیزه به صاحبِ زره برخورد کند. (= دشمن امیدوار میشود که در شما رخنه کند و شما را شکست دهد)
21. ای فرزندان وطنم، از خوابِ غفلت برخیزید، و بدانید که شرّ افروزها (= اشغالگران) در این سرزمین، در شتابند.
22. صدای من (از بس که جوانان را فریاد زدم) گرفته است، گویی آنان یا اصلاً نمیشنوند و یا گوششان سنگین است!
23. محرّم فرا رسیده است، قومِ تو را چه شده که خفتهاند، در حالی که مرگِ آنان به دستِ دشمنان تقسیم شده است؟!
24. بیدارشوید ای مَردانِ عرب، خوابِ شما طولانی شد، و به سوی مجد و بزرگی خیز بردارید که آزاد مَرد خسته نمیشود. (= آزادمرد دست بردار نیست)
25. لشکر روبههان، شما را احاطه نمودهاند، ندای مرا بشنوید، همانا صداقت (جزیی از) دین و خوی من است.
26. وارد مرگ میشوم و از دندانهای نیشِ او بیم و هراسی ندارم، و در تلاطمِ دریای خروشانِ مرگ، غوطهور میشوم.
27. در حالی که از خداوند یاری میطلبم نه از شمنِ خداوند، و به عقیده و قرآنم مسرور و شادمانم.
28. ای قومِ من، عزّت و حقانیت ما در دندانهای پیشینِ مرگ، نهفته است، پس سرباز شده و بسیج شده به سوی مرگ حرکت کن.
29. ماجراجویی میکنیم (= خود را به مخاطره میاندازیم) به جز مجد، برای وطن به چیزی راضی نیستم، و غمِ آن نداریم که مرگ از ما دور شود یا به ما نزدیک شود.
30. من تا سرحدّ مرگ ماجراجویی میکنم و خودم را به مخاطره میافکنم، و به چیزی (که جای عزّت و فضیلتِ وطنم را بگیرد)، راضی نمیشوم؛ و چه کسی فضیلت را در قبالِ گناه میبخشد!؟
31. آرزو کردهام که به شهادتی برسم که به واسطه آن به لقای پروردگارم که بالاترین مقام است، دست یابم.
32. ای وطنم، من به خاطرِ مجد و اعتلای تو به مرگ اشتیاق میورزم تا این که بزرگ و گرامی زندگی کنی.
33. آرزو کردهام که مجاهد بمیرم؛ امّا شانسِ من (در این مورد) امتناع میکند و از من متنفر است.
34. آنان گفتند که شهیدان را در آسمان دفن کنند، من گفتم نه، ما راضی نیستیم که آنان را در آسمان دفن کنید.
35. همانا زمینی که از خونهای مجاهد سیراب گشته، شایسته و سزاوار است که بزرگوارتر را (= شهید را) در برگیرد.
36. آنان زندگی را به خاطر سرزمینهایشان ارزان فروختند تا فدیه دهند به وطنی که آن را در حال انهدام و ویرانی دیدند.
37. روزگار به ما آموخت که آزادمرد، مجد و بزرگی نمییابد مگر زمانی که خونها جاری کند.
38. پس ما به زودی سرزمینهایمان را با خون رنگآمیزی میکنیم، تا تو را مستحکم و خندان ببینیم.
39. زبانِ دهانِ تو در حلّ کردنِ قضیه (قضیهی فلسطین) برای مردم مفید نیست.
40. زبانِ گلوله فصیح است، و زبان تنها مرکبِ سواری است.
41. بیان خوار است و منطق در بیان ناخوش، زبان بُمبها و توپخانهها راستگوتر است.
42. زبانِ سلاح در سختیها و تیرگیها، فصیح است.
43. از دهانه تفنگ لحنی برگیر که غیرت و مردانگی را در تو برانگیزد.
44. مراچه شده که تو را همچون شمشیری میبینم که در نیامی، در حالی که شمشیر بهتر است از نیام برکشیده شود.
45. من به سوی جهاد اشتیاق میورزم، و غیر از جهاد چیزی را (برای وطنم) نمیبینم که در آن شفایی وجود داشته باشد.
46. همانا جهاد سلاحِ هر شیری است که طوفانِ هوا و هوسها بر او و قومش شتاب گیرد.
47. بعد از امروز دیگر (دلیلی برای) صبرکردن نیست، کارد به استخوان رسیده است. (ابتدا) سیل دشمنان و به دنبال آن آثارِ آن سیل.
48. اگر از قداست و پاکی سرزمینتان دفاع نکنید، سرنوشتِ شما شقاوت و بدبختی است.
49. به پیش رو، به پیش رو، و برنگرد، جهاد تو را فراخوانده است، پس برخیز و بشتاب.
50. عقابهای عرب را سرزنش میکنم که دست از حمایت (= حمایتِ از فلسطین) کشیدهاند، و هر کس که برادران (= برادرانِ فلسطینی) را یاری نکند، جنایتکارانه مرتدّ میگردد.
51. افسوسِ من بر اسلام باد، مردانش کجایند؟ شمشیر و ایمان قسمتی از دوای دردِ اسلام است.
52. دشمن به میراث هجوم برد و (حتی به آن هم) اکتفا نکرد، (تا جایی که) امروز با نیرنگ، دینِ ما را نیز نابود میکند.
53. اعراب (هیچگاه) به ظلم و ذلّت عادت نکردهاند، و اعراب (هیچ روزی) به تجاوزگر اهمیّت ندادهاند.
54. دزدان در انجمنهایشان سرزمینهای ما را (بین خودشان) تقسیم میکنند، و این سرزمین شاهدِ عزا و سوگواری است.
55. ای قومِ من، اگر برای بقای خود و نسلتان خشمگین نگردید، نسل شما آواره میگردد.
56. همان ای عرب! برخیزید، سرزمینهای شما مینالند و شِکوه میکنند، پس برای نوشدن برخیزید.
الف. کتابها
1. الأسد، ناصرالدّین. (1996). «الشعر الحدیث فی فلسطین و الأردن»، معهد الدراسات العربیه العالیه، القاهره، د. ط.
2. الأشتر، صالح. (1960). «فی شعر النکبه». دمشق: مطبعه جامعه.
3. بصیری، محمدصادق. (1376). «سیر تحلیلی شعر مقاومت در ادبیّات فارسی از مشروطه تا 1320 هـ ش». رسالهی دوره دکترا. تهران: دانشگاه تربیت مدرس.
4. چهرهقانی، رضا. (1381). «نقد و بررسی ادبیّات پایداری در شعر پارسی گویان افغان». رسالهی کارشناسی ارشد زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه تربیت مدرس.
5. السوافیری، کامل. (1973). «الاتّجاهات الفنیه فی الشعر الفلسطینی المعاصر». مکتبه الانجلو المصریّه د. ط.
6. شفیعی کدکنی، محمدرضا. (1380). «شعر معاصر عرب». چاپ دوم. تهران: انتشاراتِ سخن.
7. صلیبا، جمیل (1982) «المعجم الفلسفی». ج2. بیروت.
8. العبوشی، برهان الدّین، (1965). «جبلُ النّار». بغداد: دارالبصری.
9. .......... (1967). «النیازک». بغداد: دارالبصری.
10. ....... (1972). «إلی متی». بغداد: دارالبصری.
11. ......... (1985). «جنودُ السّماء». الکویت: لجنة التراث الأدبی الفلسطینی.
12. کاکایی، عبدالجّبار. (1380). «بررسی تطبیقی موضوعات تطبیقی در شعر ایران و جهان». تهران: نشر پالیزان.
13. الکیالی، عبدالرحمن. (1975). «الشعر الفلسطینی فی نکبه فلسطین». بیروت: المؤسسه العربیّه للدراسات و النشر، د. ط.
ب. مقالهها
1. آل بویه لنگرودی، عبدالعلی. (1389). «جلوههای پایداری در شعر ابوالقاسم شابّی». نشریه ادبیّات پایداری دانشکده ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان. دوره 2. شماره 4 و 3. صص 27-1.
2. خوری، جیزل. (2001). «حوار مع محمود درویش عن السیاسة و تجربة الموت»، مجلة الدراسات الفلسطینیه، بیروت. جلد 12، شماره 48.
3. رحماندوست، مجتبی. (1379). «رمان مقاومت: منابع، مضامین و بایدها». مجله دانشکده ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه تهران. شماره 156. صص 486- 465.
4. سنگری، محمدرضا. (1390). «ادبیّات پایداری: نگاهی به ویژگیها، زمینهها، علل پیدایی و ...» مقاله چاپ شده در کتاب بیداری کلمات به کوشش جواد محقّق، انتشارات روایت فتح. صص 143- 128.
5. مختاری، قاسم و محمود شهبازی. (1389). «جلوههای پایداری در شعر عمر ابوریشه». نشریه ادبیّات پایداری دانشکده ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان. دوره دوم. شماره 4. صص 543- 519.
6. مصطفوینیا، محمدرضی؛ محمودرضا توکّلی و قاسم ابراهیمی. (1389). «مقاومت در شعر توفیق امین زیّاد». نشریه ادبیّات پایداری دانشکده ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان. دوره دوم. شمارهی 3. صص 565- 588.
ج. منبع اینترنتی: (www.al-abbushi.com)
منبع مقاله :
نشریه ادبیات پایداری (علمی- پژوهشی) سال 7، شماره 13، پاییز و زمستان 1394