بازخوانی جریان غیر مذهبی دانشجویی در گفتگو با دکتر محمد رجبی
چکیده:
سال 50،در آن جمع كثیری كه قریب هزار دانشجو بود در زندان، شاید سی، چهل نفر بیشتر نمازخوان نبودیم. حالا نمیشود گفت چپی بودند ولی به هر حال تشرع را كنار گذاشته بودند و یا اینكه اساسا در خانوادههایی بودند كه اهل این مسائل نبودند. چون در آن زمان هنوز این باب نشده بود كه خانوادههای مذهبی اعتماد به دانشگاهها بكنند و بچههایشان را بفرستند .در نتیجه ما یك افراد معدودی بودیم در دانشگاه.در مورد گروهها و گروهكهایی كه در آن برههای كه حضرتعالی در زندان بودید با آنها برخورد داشتید در زمینه عملكردشان و موضعگیریهایشان در برابر نیروهای مبارز سیاسی و زندانیهای مسلمان متعهد آنچه را كه به یاد دارید بیان بفرمایید.
در خصوص سوالی كه فرمودید باید عرض كنم كه اولین رویارویی من با گروههای سیاسی در زندان به دومین باری كه دستگیر شدم در سال 50، اردیبهشت 50 كه دانشگاه تهران اشغال شد و در جریان آن بنده و قریب سیصد و خوردهای نفر از دانشجویان یكجا گرفتار شدیم و 21 روز در زندان بسر بردیم را عرض كنم. در آن تاریخ ما را به زندان موقت شهربانی بردند كه بعدها شد زندان كمیته و در آنجا برای بنده خداوند این لطف را داشت كه یك پردههایی از توهمات كه همه مردم داشتند شاید برداشته شد و حقایقی روشن شد . من چون خودم در عمل هم به هر حال زندگی خودم را یك مبارزه دائمی تلقی میكردم در راه اعتقادی كه داشتم تصورم این بود كه حالا جدا از مسائل علمی و فكری كه این آقایان مارکسیست ضعیف هستند، لابد به جهت افتادن اینها در مسیر عملی مبارزه ، برای من میتوانند الگو باشند به هر حال كسی كه 20 سال هست مبارزه میكند.
حالا حتی من دانشجو هم همین فكر را میكردم . دانشجویی كه زندان كشیده دورههایی دیده، تشكیلاتی زندگی كرده، آنهایی كه فعال هستند به هر حال اینكه صبح هر وقت دلش خواست از خواب بیدار بشود شب هر وقت خواست خانه برود نیست، تابع نظم و دیسیپلین تشكیلاتی است به هر حال همیشه با خطر مرگ مواجه است به خاطر عضویت در یك گروه و اسلحه با خودش احتمالا حمل میكند یا همان اعلامیه كافی بود كه طرف را از همه چیز ساقط كند. فكر میكردم اینها یك آدمهایی هستند منهای تفكر و اعتقادی كه دارند به لحاظ شخصیتی و عملی و رفتاری انسانهای برتری هستند از حداقل خود بنده و اینكه خیلی انتظار داشتم در وجود این یك الگوهای خیلی برجستهای را پیدا كنم برای زندگی خودم و دیگرانی كه در آینده تربیت آنها به من سپرده میشود مثل شاگردان، دوستان جوانتری، فرزندان و برادران و كسانی كه داریم.
در بار دوم بازداشت كه ما با دانشجویان مبارز باصطلاح یك جا جمع شدیم خوشبختانه شرایطی پیش آمد كه از تمام دانشگاهها افرادی را به زندان ما وارد كردند شهربانی به دانشگاه آریامهر آن وقت (شریف واقفی امروز) حمله كردند قریب به چهارصد نفر را دستگیر كردند ، به دانشگاه علم و صنعت حمله كردند نزدیك به دویست نفر آنجا اسیر كردند. همینطور به دانشگاه پلیتكنیك یا امیركبیر امروز حمله كردند. تقریبا میشود گفت كه تمام هستههای فعال مبارزاتی دانشجویان را در آن حدی كه آشكار بودند و گرفتار شده بودند در آن جریان دیدیم. حالا خوب همه كه نمیشود گفت خیلیهایشان قطعا فراری بودند مخصوصا آنهایی كه سازمانده بودند خودشان جلو نمیآمدند. ولی به هر حال اینها افرادی سرشناس بودند كه در دانشگاهها ما آنها را میشناختیم.
من در عمل زمان زیادی نگذشت كه به یكباره آن تصور قبلی كه از شخصیت این افراد داشتم برایم فرو ریخت اولا افرادی بودند بسیار وابسته به عادات و زندگی نیمه مرفهی . به تجربه دریافتم كه هرگز اینها تجربه انقلابی نداشتند و ای بسا تفكر انقلابی هم به هر معنایش كه بگیریم حتی ماركسیستی اینها دارا نیستند،اینها برایشان در واقع بهانهای پیدا شده که به آن بهانه بیایند و یك نوع تظاهر به قهرمانبازی و سیاسیگری داشته باشند حالا هر كسی یك جوری تظاهر دارد. در جوانها یكی ورزش، یكی با درس خود و یكی با پز دادن به لباسها و امكانات مالی خانوادهاش و یكی هم ممكن است كه بیاید با یك نوعی قهرمانبازی سیاسی بخواهد این ادا را داشته باشد. البته نمیخواهم بگویم همه اینجور بودند ولی عمومیت داشت استثنائاتی من در حد سه، چهار نفر دیدم كه اتفاقا آنها مدعی نبودند .
نقطه هزیزش برای من زمانی مشخص شد كه دیدم اینها به شدت منزجر هستند از اینكه با زندانیان عادی كه مردم بدبختی بودند مخلوط بشوند البته نه به جهات اخلاقیاش بلكه به جهت بهداشتی. خوب یك كسی كه میخواهد مبارزه كند ، سر به كوه و جنگل و دشت بگذارد اگر بخواهد اینجوری رفتار بكند نمیتواند با هیچ روستایی و با هیچ عشایری و شهرستانی و جاهایی به هر حال مختلفی كه میرود بتواند خودش را تطبیق بدهد.
یادم نمیرود كه یك، دو نفر زندانی عادی بیچارهای بودند كه غذا میكشیدند و به خاطر اینكه اینها آدمهای فقیری بودند توی زندان خدمتكاری میكردند و یك پشیزی میگرفتند و احیانا برای زن و بچهاشان میفرستادند. این بیچارهها با كار كردن توی زندان نظافت كردن، غذا تقسیم كردن، چای دادن و ... یك مبلغ بسیار ناچیزی میگرفتند. این دانشجوها، وقتی دیدند یك افسری آمده یك مقدار به دلیل تحصیلات دانشگاهی كه داشت ، علاقه به این دانشجوها نشان میداد. نه به لحاظ سیاسی، بلکه به لحاظ رفتاری ، با اهانت و تحقیر برخورد نمیکرد. اینها اولین كاری كه كردند شكایت این دو نفر را كردند كه اینها دستشان تمیز نیست و ظرفها را هم خوب نمیشویند و از این جهت ما هم به آنها تذكر دادیم اینها رعایت نمیكنند. این دو نفر بیچاره را بردند تنبیه كردند و من خیلی متأثر شدم كه این چه نوع حركتی برای محرومین و مستضعفین است كه چهار تا آقا پسر دانشجو میآیند و به دلیل یك مسئله بهداشتی كه شاید از اینها بیش از آن برنیاید دو تا آدم بدبخت را از هستی ساقط بكنند.
آنجا از چه گروهی بودند؟
گروه خاصی نبود. در آن زمان هنوز گروهها به آن صورت مشخص نبود، ولی عمدتا اینها چپی بودند. آن زمان میتوانیم بگوییم نیروهای مذهبی هنوز اساسا در دانشگاهها تعداد زیادی نبودند كه بخواهند نیروی قابل ملاحظهای را تشكیل بدهند.
در چه سالی بود ؟
سال 50،در آن جمع كثیری كه قریب هزار دانشجو بود در زندان، شاید سی، چهل نفر بیشتر نمازخوان نبودیم. حالا نمیشود گفت چپی بودند ولی به هر حال تشرع را كنار گذاشته بودند و یا اینكه اساسا در خانوادههایی بودند كه اهل این مسائل نبودند. چون در آن زمان هنوز این باب نشده بود كه خانوادههای مذهبی اعتماد به دانشگاهها بكنند و بچههایشان را بفرستند .در نتیجه ما یك افراد معدودی بودیم در دانشگاه.
بعضی مذهبیها هم كه میآمدند از این مدارس اسلامی مثل علوی و... ، اینها هم بچههای محافظهكاری بودند و اصلا در این جریانات مبارزاتی وارد نمیشدن.یك مقداری گرایشهای انجمن حجتیه را داشتند و دستگیر نمیشدندکه بیایند در زندان به نمازخوانها اضافه بشوند. حالا بگذریم كه آن سی، چهل نفری هم كه نماز میخواندند معنی آن این نبود كه یك تفكر اسلامی داشتند. به هر حال نمازشان را میخواندند و جذب این گروهها (گروههای چپی) بودند. جریان مسلط هم بر دانشگاهها جریان چپ بود.
به هر حال (این دانشجویان) اوقات فراغتشان را به خواندن اشعار بسیار مستهجن میگذراندند. البته نه ترانه هایی كه فقط رادیو پخش میكرد، اصلا یك چیزهایی كه مثلا اوباش میخواندند. و من آنجا دیدم كه اینها در آنجا عادات و رفتاری دارند كه اصلا نه تنها از دانشجو توقع نمیرود بلكه از هر فردی كه جزء اوباش نباشد انتظار نمیرود كه در این امور اساسا وارد بشود.
بعد دیدیم كه اینها متأسفانه به لحاظ اخلاقی هر چیزی را كه یك آدم غیرسیاسی ، غیرمتعهد به مبارزه، غیرمتعهد به مذهب و اخلاق میتواند مرتكب بشود، شدند. همه جور تجربه خلاف اخلاق را داشتند منتهی مثلا مبارز هم هستند. دیگر تعجب نكردم (و فهمیدم) اینها عمیقا وابسته به نفسانیات خود هستند. این راه را انتخاب كردند برای ظهور و بروز شخصیتشان. ضمن اینكه خوب به نسبت سطح فكر بالاتری از همانهایی كه مشابه اینها هستند دارند.
آن كسی كه فقط مشروب میخورد و به مراكز بدنام سر میزند و در زندگی خودش مناسبات با جنس مخالف را حد و مرزی برایش قائل نبود و به انواع تفریحات مختلف رو میآورد و هیچ انگیزه دیگری نداشت قطعا عقبماندهتر از اینها بود كه به هر حال چهار تا شعار ضد آمریكایی میدادند، چهار تا خبر گوش میدادند، اعلامیهای چاپ میكردند. اینها نسبت به آنها جلوتر بودند ولی نسبت به آن چیزی كه عامه مردم تصور میكرد، از مبارزینی كه جوانهای مملكت بودند و در دانشگاهها پایگاه داشتند و میخواستند فریاد مظلومیت و محرومیت آنها را سر بدهند اصلا زمین تا آسمان فاصله داشت.
اینها از فرصت زندان استفاده میكردند و خاطرات خودشان را از خوشگذرانیهایشان تعریف میكردند و من حیرتزده گوش میدادم و نگاه میكردم كه پس چه مسئلهای اینها را معترض كرده؟ چون رژیم هم همین چیزها را تبلیغ میكرد. برای رژیم هم همین چیزها معیار بود. خوب اگر قرار است ما هم به همین چیزها آلوده باشیم و در عین حال بخواهیم مبارزه كنیم، مبارزه با چه چیزی میكنیم؟
وقتی دقت كردم دیدم علت مبارزه آنها ناخودآگاه این بود كه چرا در اینگونه امتیازات مقبول برای رژیم و رایج در جهان غربزده امروز بین آدمها تبعیض وجود دارد ؟ چرا مثلا یك دانشجو باید برای برخورداری از این امكانات پولش را جمع كند و مثل پسر فلان سرمایهدار همه چیز برایش حاضر نباشد؟ چرا این باید ماشین دوستش را كرایه كند برود عیاشی و خودش ماشین شخصی مثل پسر فلان پولدار، فلان رئیس، فلان مسئول نداشته باشد؟ چرا این مثلا اگر رفت مسافرت باید به یك مسافرخانه وارد بشود نمیتواند مثل آنها در هتلهای بالا برود؟ گاهی اوقات اینها در گفتگوها به زبان میآمد با یك نوع كینه و نفرتی.
ایدهآل هایشان همان ایده آلهای مطلوب و مقبول برای رژیم بود ولی اعتراضشان فیالواقع این بود كه چرا اینها همگانی نیست؟ چرا برای از ما بهتران است؟ در حالی كه ما بعنوان مذهبی اعتقاد داشتیم اصلا چرا این راه برای زندگی انتخاب شده؟ چرا دارند این فرهنگ را ترویج میكنند؟ چرا این مسیر را جلوی پای ملت میگذارند و این به كجا میخواهد ختم بشود؟
یعنی بین این دانشجویان مبارز جدی پیدا نمیشد؟
البته افرادی هم انتقاد میكردند، منتهی انتقادشان بنیادی نبود. عرض كردم چپ بودند بعد میگفتیم خوب مگر همین چیزهایی كه در اینجا ترویج میشود یا این نوع مناسبات مگر مشابهش در كشورهایی مثل شوروی و چین نیست؟ میگفتند چرا هست ولی آنجا خلقی است یعنی عمومی است، فخر فروشی در آن نیست، تبعیض نیست و عمومی است و جدی هم هست. شما روی تعصب مذهبی و تحجر و ارتجاع فكری كه دارید فكر میكنید كه اینها یك امور منفی است در حالیكه اینها مثبت است و جزیی از زندگی متجددانه جدید است.
یادم نمیرود كه نمیدانم قبل از این زندان بود یا بعد از این بود. ایام تشنج و تظاهرات در دانشگاه بود. من از قم آمده بودم و میخواستم بیایم به دانشگاه وارد بشوم. از محلی كه پیاده شده بودم گاراژ بود. نشستم در اتوبوس واحد آمدم به سمت دانشگاه. در بین راه دیدم دو سه تا جوان كارگر دارند برای هم یك دعوایی را تعریف میكنند كه به تعبیر آنها چند تا پسر ژیگول و دختر ژیگول این طرف بودند، چند تا پلیس آن طرف بودند. اوایل خیلی گوش من بدهكار نبود و فكر كردم خوب دارند برای خودشان چیزهایی میگویند. بعد دیدم اینها با یك لذتی تعریف میكنند كه چطور پسرهای ژیگول كتك خوردند،دخترها كه لباسهای خیلی كوتاهی داشتند نمیدانم چه منظرهای پیدا كردند در این جریان كتككاری، و پلبس چكار كرد موی بلند آن یكی را گرفت و چه شد و شلوار تنگ آن یكی پاره شد فرض كنید مثلا در اثر زمین خوردن و بلند شدن و اینها.
من گفتم لابد یك دعوایی بوده دم یك كابارهای یا سینمایی یا چیزی، خوب كه دقت كردم دیدم میگویند چهل نفر از آنجا آمدند، پنجاه نفر از اینجا آمدند، صد تا از آنجا آمدند كجا بوده كه اینقدر تجمع و اینها بوده بعد متوجه شدم كه اینها دارند راجع به دانشگاه صحبت میكنند و درگیریهای مثلا به اعتقاد ما سیاسی جلوی در دانشگاه.
تصور چهار تا فرد عامی از سر و وضع دختر و پسر آن موقع دانشگاه تنها چیزی كه نبود این است كه اینها دارند برای اینها شعار میدهند و برای محرومین و مستضعفین و آزادی مملكت و استقلال آن دارند.
اصلا دعوای یك عده دختر و پسر ژیگول را كه به اعتقاد آنها تصورشان این بود كه اینها همه با هم یك مجموعه مثلا خوشگذران هستند با یك عده پلیس، طبعا هم فكر میكرد كه مثلا دعوا لابد سر تنها چیزی كه نیست مثلا مسائل جدی. كه من خیلی آن زمان - تصور میكنم قبل از این زندان رفتن من بود- خیلی خودم متأثر شدم و به عقیده خودم بر سطح فكر كوتاه عامه مردم اشكال گرفتم كه واقعا ما داریم برای چه كسانی مبارزه میكنیم؟ ببین چقدر سطح فكرها پایین است كه مبارزه دانشجویی و آن همه شعار مثلا سیاسی كه یكجا صدها و هزارها دانشجو میدهند از نظر اینها اصلا مثل اینكه مفهوم نیست و خیلی ناراحت شدم. بعد كه در زندان این جریان را دیدم آن ماجراها برایم تداعی شد دریافتم كه خوب پربیراه نیست. به هر حال اینها خیلی راحت ظواهر ما را میبینند و حمل بر بواطنمان میكنند. با هیچ منطقی هم نمیتوانیم بگوییم كه یك دختری كه مینیژوپ پوشیده و آرایش كرده، شعار میدهد این به دنبال استقلال ممكلت است. ممكن است یك روشنفكر این را بپذیرد بگوید میشود اینجور چیزی هم میتواند رخ بدهد، ولی او قبول نمیكند. یا یك پسری كه به شكل هیپیها و بیتلها خودش را آرایش كرده و لباسهای عجیب و غریب پوشیده این دارد درد ملت را حس میكند و برای ملت میخواهد جانش را بدهد. اصلا میخندیدند مردم كما اینكه من هم در زندان خندیدم وقتی كه عملا شبانه روز یك مدتی را با اینها سر كردم.
در این موقعیت بود كه تقریبا یك بیست روزی از زندان ما میگذشت كه گفتند یك گروه سیاسی را گرفتند و آوردند در زندان. ما از طبقه سوم نگاه كردیم به اینها كه آوردند طبقه دوم. اینها گروهی بودند به نام ساكا مخفف سازمان انقلابی كمونیستهای ایران، اول كه آوردند ما تصور كردیم كه اینها مذهبی هستند و بازاری هستند. چون در طول مدتی كه زندان بودند ظاهرا به اینها تیغ و ماشین اصلاح نمیدادند و ریش خود را نزده بودند.
همه با ریش بلند آمدند و این چپیهای دانشجو گفتند فكر كنیم یك عده از عناصر خیلی مذهبی سرسخت طرفدار خمینی را آوردند. آنها خیلی هم برایشان عجیب بود این هم آدم از كجا؟ بعد یك دفعه ما دیدیم همه اینها ریش خود را زدند و بعضا سبیل گذاشتند و گفتند ما كمونیست هستیم و اسم خودشان را گفتند.
پرسیدیم شما را برای چه دستگیر كردند؟
گفتند رؤسای ما،ما را لو دادند.
اینطور كه خودشان میگفتند در جنگ عقیدتی – سیاسی بین چین و شوروی كه دو گروه شدند، اینها هم انشعاب كردند یك گروه چینی،یك گروه روسی. بعد گروه روسی آمده چینیها را لو داده، چینیها هم روسیها را لو دادند و همه را دستگیر كردند كه بعدها معلوم شد كه اصلا این سازمان را خود ساواك تشكیل داده بود و عضوگیری كرده بوده كه بتواند این باقیمانده افرادی را كه انگیزه برای مبارزه دارند را جذب بكند و بعد اسیر كند.
این گروه كه خوب معلوم است دیگر خیلی از جهاتی بالاتر از چهار تا پسر دانشجوی معلق و بیثبات بودند. به هر حال سنی از آنها گذشته بود و خیلیهایشان هم بعضا كارگر بودند، تكنسین بودند و به هر حال تجربه اجتماعی داشتند،خام مثل بچههای دانشجو نبودند. در عین حال من دیدم كه چقدر از نظر سواد كه پیشكش، درك تفكر سیاسی حتی ماركسیستی اینها عاجز هستند.
من در آنجا دیدم از یك زندانی عادی كه آمده بود پرسیدند راستی تو چكار كردی زندان افتادی؟ من از این بالا شاهد بودم، گفت دزدی كردم. گفت آفرین تا میتوانی دزدی كن. حالا به نظر خودشان مثلا یك دزد از سرمایهدارها میدزدد و هر چه ناامنی و دزدی زیاد بشود نظام پایهاش سست میشود و قطعا ما به انقلاب نزدیك میشویم. در حالیكه خود ماركس و لنین اشاره كردند كه اوباش و لومپنها و افراد غوغایی و شورشی كه برای نفع شخصی مبارزه میكنند هیچ وقت و برای هیچ حركتی و هیچ نظامی مفید نیستند، گول نخوریم بگوییم كه از تضاد اینها میتوانیم استفاده كنیم. اینها برای خودشان كار میكنند و همیشه هم عنصر مخربی هستند. این داشت دزد را تشویق میكرد در حالیكه ما میدانیم این جنایتكاران هیچ وقت سراغ آدمهای قوی نمیروند همیشه اینها نقطههای ضعیف را انتخاب میكنند و علتش هم این است كه آن میخواهد چیزی به نفع خودش تمام كند. از یك مستضعف بدزدد،نه حامی دارد، نه خطری او را تهدید میكند، نه بلافاصله به دستگیری و اقدام میكند.
در هر صورت این نوع رفتار و بینش سبب شد كه من اساسا متوجه شدم كه آن میزان درك و آگاهی كه در عمل یك فرد و منش او تأثیر میگذارد، در این گروههایی كه حركت سیاسی میخواهند بكنند نیست. زبان این مبارزین مثل زبان روشنفكران كافهنشین بود: پر از كلمات ركیك، پر از تعبیرات سخیف و خلاف عرف و اخلاق كه اگر آدم بخواهد این زبان روشنفكران را بفهمد باید كتاب فرهنگ كوچه احمد شاملو را ببیند این زبان همان اوباشی است كه در مراكز بدنام میپلكند. وقیحترین زبانی كه شاید 95% مردم آن موقع نشنیده بودند. حتی امروز اگر بخواهیم حساب كنیم 99% مردم اصلا بیخبر هستند از یك همچین زبانی. در حالیكه این زبان رایج در كوچه روشنفكران بود و اینها به همین صورت ركیكترین فحشهای غیرقابل تصور را اینها میدادند مثلا در ضمن نقد یك جریان سیاسی یا بحثی كه راجع به رژیم میكردند یا چینیها همین فحشها آن طرفداران جنگ همین فحشها را نثار روسیه میكردند. آنها همین را نثار چین میكردند.
آدم احساس میكرد كه به هر حال اینها هم رشد یافته همان جریان دانشجویی هستند كه ما دیدیم الا اینكه سرد و گرم روزگار را بیشتر چشیدند،یك مقداری جمع و جورتر رفتار میكنند ولی در هیئت جمعی اینها خصایصی ملاحظه نمیشد كه انسان بتواند انتظار داشته باشد در آینده اینها توان رهبری جامعه را دارند،توان اداره جامعه را دارند اصلا با این روش و با این منش اینها توان رهبری خودشان را هم نداشتند و دائما فرقه فرقه میشدند، دائما بین آنها تضاد بود تا چه برسد بخواهند جامعه ای را كه مثل اینها فكر نمیكند، اداره بكنند.
منبع: www.irdc.ir