پس زدن معرفت و گشودن راه ایمان از نظر مطهری

مطهری با رأی مرکزی کانت در «نقد عقل عملی» یعین طرد و دفع معرفت (مابعدالطبیعی)، به قصد گشودن راه ایمان مخالف است. از نظر او «مابعدالطبیعه»، معرفتی «ممکن» است اما افزون بر آن، مطهری «مابعدالطبیعه» را معرفتی
شنبه، 13 آذر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
پس زدن معرفت و گشودن راه ایمان از نظر مطهری
پس زدن معرفت و گشودن راه ایمان از نظر مطهری

 

نویسنده: علی‌اکبر احمدی




 

ضرورت تفکر مابعدالطبیعی

مطهری با رأی مرکزی کانت در «نقد عقل عملی» یعین طرد و دفع معرفت (مابعدالطبیعی)، به قصد گشودن راه ایمان مخالف است. از نظر او «مابعدالطبیعه»، معرفتی «ممکن» است اما افزون بر آن، مطهری «مابعدالطبیعه» را معرفتی ضروری و لازم هم به شمار می‌آورد. او بر آن است که مخالفت با تفکر عقلی در الهیات، جهان شناسی و علم النفس، نه تنها راه ایمان را بر «ایمان» نمی‌گشاید بلکه برعکس، در آن را می‌بندد، بر ظهور و بروز پیراسته و صحیح آن مانع می‌نهد و عواقبی سخت و صعب بر راهیان آن هدیّت می‌کند. مطهری می‌نویسد:
تجربه‌های تاریخی نشان داده است که جدایی «علم» [«به معنی اعم، یعنی مجموع تفکرات بشری درباره جهان که شامل فلسفه هم می‌شود» (24/2) و «ایمان» [یعنی «گرایش‌های والا و معنوی و فوق حیوانیِ انسان آنگاه که پایه و زیربنای اعتقادی و فکری پیدا کند» (24/2)، (1) خسارت‌های غیرقابل جبران به بار آورده است. (35/2)
ایمان بدون معرفت در معرض خرافات، جمود، تعصبِ کور، به دور خود چرخیدن و به جایی نرسیدن و آلت دست منافقان زیرک شدن است:
ایمان را در پرتو علم باید شناخت، ایمان در روشنایی علم از خرافات دور می‌ماند. با دور افتدن علم از ایمان، ایمان به جمود و تعصب کور و با شدت به دور خود چرخیدن و راه به جایی نبردن تبدیل می‌شود. آنجا که علم و معرفت نیست، ایمانِ مؤمنان نادان وسیله‌ای می‌شود در دست منافقان زیرک که نمونه‌اش را در خوارج صدر اسلام و در دوره‌های بعد به اشکال مختلف دیده و می‌بینیم. (35/2)
به طور کلی مطهری بر آن است که دلبستگی به یک ایده و آرمان و تعقیبِ یک غایت، مقصد و جهت، آنگاه که با تأملات عقلانی همراه نبوده و تصور و مفهومی روشن، خردپذیر و موجه از آن در میان نباشد، نتایج و عواقبی ناگوار در پی دارد. و این مطلبی است که مطهری هیچ‌گاه از تکرار و تاکید بر آن نمی‌آساید.

پیوند متقابل معرفت با ایمان

اما در عین حال، به همان اندازه که در آثار مطهری، ابتنای ایمان بر معرفت (و اینکه قرآن مجید «اصول عقاید را جز با تفکر منطقی صحیح نمی‌داند» (64/2) مورد توجه است، پیوند خوردن «معرفت» به «ایمان» و دلبستگی قبلی و وجودی و به حق و حقیقت هم مکرّر و موکّد است. او از سویی می‌نویسد:
«از نظر اسلام، خصوصاً از نظر معارف شیعه، جای کوچک‌ترین شک و تردید نیست که درک معارف الهی، قطع نظر از آثار عملی و اجتماعیِ مترتب بر آن معارف، خود هدف و غایت انسانیت است...» (104/2) و اینکه:
اسلام عنایت خاصی دارد که انسان خود را بشناسد، و جا و موقع خویشتن را در جهان آفرینش تشخیص دهد. این همه تأکید در قرآن در مورد انسان برای این است که انسان، خویشتن را آنچنان که هست بشناسد و مقام و موقع خود را در عالم وجود درک کند ...(282/2)
اما او بدین بسنده نمی‌کند و بلادرنگ می‌افزاید که:
هدف از این شناختن و درک کردن این است که خود را به مقام والایی که شایسته‌ی آن است برساند. قرآن کتاب انسان‌سازی است. یک فلسفه نظری نیست که علاقه‌اش تنها به بحث و نظر و چشم‌انداز باشد، هر چشم‌اندازی را که ارایه می‌دهد برای عمل و گام برداشتن است. (282/2)
پس هم کسب شناخت و آگاهی و رشد عقلی مورد نظر مطهری است و هم تعقیب و توجه و دلبستگی به آثار عملی و اجتماعی مترتب بر آن. مطهری نه جهل و جمود و کج فهمی و کم رشدیِ ذهنی و عقلی را برمی‌تابد و نه بی ایمانی و بی توجهی به حق و حقیقت را.
به عنوان نمونه او کج فهمی و انحراف فکری در خداشناسی و اعتقاد به خدا «مانند جزئی از جهان و عاملی در عرض سایر عوامل جهان ولی عاملی مرموز و مجهول» (483/1) را تفکری ضد خدایی (485/1) و طبق تعلیمات قرآن شرک، کفر و الحاد (بیست گفتار، 1387، ص 230) قلمداد می‌کند. و به همان ترتیب از نظر او خداباوری که «از روی تعصب، عناد و لجاج می‌ورزد و یا به خاطر منافع شخصی زیر بار حقیقت نمی‌رود، فکر و عقل و اندیشه‌اش تسلیم است اما روحش متمرد و طاغی و فاقد تسلیم است» (291/1)، فردی فاقد ایمان و مردود است. به نظر او «شیطان»، نمونه‌ای بارز از تسلیم عقل و کفر قلب است که قرآن او را معترف به خدا، روز رستاخیز و نبوت پیامبران معرفی می‌کند «و در عین حال خدا او را کافر نامیده» است. (291/1)
لاصه آنکه مطهری «ایمان بدون معرفت» و «معرفت بدون ایمان» را تخطئه می‌کند و بر تلازم آن دو پای می‌فشارد. (2)

گسست ایمان از معرفت در فلسفه کانت

مشخص است که آنچه در فلسفه‌ی کانت مشاهده می‌شود، ایمان گسسته از معرفت است و این رخدادی است که مطهری در تاریخ فکری و اجتماعی مسلمین آن را تا «خوارج صدر اسلام» ردیابی می‌کند:
«... آنجا که علم و معرفت نیست، ایمان مومنانِ نادان وسیله‌ای می‌شود در دست منافقانِ زیرک که نمونه‌اش را در خوارج صدر اسلام و در دوره‌های بعد به اشکال مختلف دیده و می‌بینیم». (35/2)
اما علاوه بر آن او این گسست را در تاریخ تمدن اروپایی هم می‌بیند (31/2) نکته قابل توجه آن است که مطهری در ریشه‌یابی این رخداد مهم، بر اندیشه‌ی دینی نادرستی که در اذهان رسوخ کرده است، انگشت تأکید می‌نهد:
متأسفانه در جهان مسیحیت، به واسطه‌ی برخی قسمت‌های تحریفی عهد عتیق (تورات)، اندیشه‌ای در اذهان رسوخ یافته است که هم برای علم گران تمام شده و هم برای ایمان. آن اندیشه، اندیشه‌ی تضاد علم و ایمانی است. ریشه‌ی اصلی این اندیشه همان است که در عهد عتیق، سفر پیدایش آمده است. (29/2)
مطهری در این خصوص، روایت تورات از شجره‌ای که خداوند خوردن میوه‌اش را بر آدم ممنوع کرده بود را یادآور می‌شود. او با نقلِ آیات 16 و 17 از باب دوم و آیات 8-1 و آیه 32 از باب سوم که در آنها، «شجره‌ی ممنوع»، همان شجره‌ی آگاهی قلمداد شده است، می‌نویسد:
طبق این برداشت از انسان و خدا و آگاهی و عصیان، امر خدا (دین) این است که انسان عارف نیک و بد نگردد و آگاه نشود، شجره‌ی ممنوعه، شجره‌ی آگاهی است، انسان با عصیان و تمرد امر خدا (با سرپیچی از تعلیمات شرایع و پیامبران) به آگاهی و معرفت می‌رسد و به همین دلیل از بهشت خدا رانده می‌شود. براساس این برداشت همه‌ی وسوسه‌ها، وسوسه‌ی آگاه است، پس شیطان وسوسه گر، همان عقل است. (30/2).
مطهری آنگاه این رأی را با آنچه در قرآن و سنت مسلمین می‌گذرد، مقایسه می‌کند:
برای ما مسلمانان که از قرآن آموخته‌ایم، خداوند همه‌ی اسماء (حقایق). را به آدم آموخت و آنگاه فرشتگان را امر فرمود که آدم را سجده کنند و شیطان از آن جهت رانده‌ی درگاه شد که بر خلیفه الله آگاه به حقایق سجده نکرد و سنّت به ما آموخته است که شجره ی ممنوعه، طمع، حرص و چیزی از این مقوله بود. یعنی چیزی که به حیوانیت آدم مربوط می‌شود نه به انسانیت او، و شیطان وسوسه گر همواره بر ضد عقل و مطابقِ هوای نفس حیوانی وسوسه می‌کند و آنچه در وجود انسان مظهر شیطان است، نفس اماره است نه عقل آدمی، آری برای ما که چنین آموخته‌ایم، آنچه در سفر پیدایش می‌بینیم، سخت شگفت‌آور است. (31/2)
به عبارت دیگر مطهری این آموزه‌ی یهودی- مسیحی را برنمی‌تابد که عقل و آگاهی را مظهر شیطان در وجود آدمی خوانده و به نام دین به مبارزه‌ی با آن برخیزند. از نظر او:
همین برداشت است که تاریخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخیر به عصر ایمان و عصر علم تفسیر می‌کند و علم و ایمان را در مقابل یکدیگر قرار می‌دهد. در صورتی که تاریخ تمدن اسلامی تقسیم می‌شود به عصرِ شکوفایی، که عصر علم و ایمان است. و عصر انحطاط، که علم و ایمان تواماً انحطاط یافته‌اند. (31/2)
نکته‌ای که بر آن تأکید می‌کنم همین است که مطهری با چنین دیدگاهی در خصوص پیوستگی «معرفت» و «ایمان» به هیچ وجه نمی‌تواند با کانت همراه شود که «معرفت را پس می‌زند تا راه برای ایمان باز شود»!

پی‌نوشت‌ها:

1- مطهری «ایمان» را با دلبستگی (31/2)، آرمان (31/2) آنچه عشق و امید و گرمی می‌بخشد»، «مقصد و جهت می‌دهد»، «خوب خواستن»، «انقلاب درونی»، و «زیبایی روح و احساس است» (32/2) همراه می‌کند.
2- مطهری می‌پذیرد که «بدون شک بسیاری از برداشت‌ها و تفسیرها درباره‌ی جهان هر چند می‌تواند مبنای یک ایمان و دلبستگی واقع شود، با اصول منطقی سازگار نیست و ناچار طرد شدنی است (31/2)، امام متذکر می‌شود که «سخن در این نیست [ بلکه] سخن در این است که آیا نوعی تفکر و برداشت از جهان و نوعی تفسیر از هستی» را می‌توان سراغ گرفت که «هم از ناحیه‌ی علم و فلسفه و منطق حمایت شود و هم بتواند زیربنایی استوار برای ایمانی سعادت‌بخش باشد؟» (31/2) مطهری به این پرسش پاسخ مثبت می‌دهد و چنین هماهنگی میان معرفت و ایمان را در اسلام سراغ دارد.

منبع مقاله :
احمدی، علی‌اکبر؛ 1392)، دوران نقادی (تحلیل کانت از مدرنیته و نقد آن از دیدگاه مرتضی مطهری)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.