نویسنده: دکتر محسن جهانگیری
مسئلهی اصلی و محوری مرجئه مسئلهی ایمان است که آنها متّفقاً عمل را از اجزاء و ارکان ایمان به شمار نیاوردند، امّا از این اصل مسایلی متفرّع شد از جمله:
1. ایمان زیاد و کم میشود یا نه؟
مرجئه نظر به تعریف ایمان به تصدیق قلبی یا تصدیق قلبی با اقرار زبانی و نفی عمل از رکنیّت، ایمان را بسیط دانسته و تأکید کردند که آن زیاد و کم نمیشود. زیرا تصدیق مقول به تشکیک نیست، اقرار زبانی هم یا هست و یا نیست. بنابراین برای زیادت و نقصان ایمان وجهی نیست. آنها در برابر کسانی که عمل را از ارکان ایمان قرار داده و آن را قابل زیادت و نقصان میدانستند و به آیات «وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَّن یَقُولُ أَیُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِیمَانًا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ فَزَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ
، (1) «الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ
» (2) و «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ
» (3) استدلال میکردند، به تأویل این آیات پرداخته و گفتند: وقتی که این آیات نازل شد، تصدیق به چیزی که قبلاً در آنها نبود افزوده شد. بنابراین ایمانی که فزونی یافت ایمان به معنی تصدیق به خدا نیست، بلکه تصدیق به معنای آیه و چیزی است که آیه بدان خبر داده است.
2. مرتکب کبیره، مخلد در آتش نیست. زیرا طبق نظر مرجئه او به هر حال مؤمن است و مؤمن مخلّد در آتش نمیماند. آنها در برابر مخالفان خود: معتزله و خوارج که میگفتند مرتکب کبیره برای همیشه در آتش میماند و به آیاتی همچون «وَمَن یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِینٌ
» (4) و «وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا
» (5) استشهاد میکردند، آیات مذکور را تأویل کردند. در مورد آیهی اول گفتند آیا ناظر به کسانی است که به تمام احکام الهی بیاعتنا هستند و از همهی حدود او تعدّی میکنند و اینها همان کافران هستند، بنابراین شامل کسانی نمیشود که به برخی از حدود الهی تجاوز میکنند نه به همهی آنها. و در خصوص آیهی دوم گفتند آیه در مورد کسانی است که مؤمن را به علت مؤمن بودنش به قتل میرسانند. بنابراین مخصوص کافران است که فقط کافران است که مؤمن را بدین وضع به قتل میرسانند.
3. تخلّف از وعد بر خداوند روا نیست ولی تخلف از وعید جایز است که آن نه تنها زشت و قبیح نیست بلکه فضل است. (6)
انعکاس مذهب ارجاء در ادبیات تازی
عدّهای از شعرای معروف عرب افکار مرجئه را موافق طبع و مشرب و راه و روش خود یافتند و آن را در اشعار و سرودههای خود به تصویر کشیدند که ابوالفرج اصفهانی در الأغانی و دیگران به نقل آنها پرداختهاند. از جمله این شاعران ثابت قطنه شاعر سرشناس عهد اموی و ابونُواس (ابوعلی حسن بن هانی، 136 یا 145-195 یا 196 یا 198 هـ) شاعر نامدار عصر عباسی است که مذهب فلسفی و دینیاش در زندگانی بر رأی مرجئه بوده است. (7) این شاعران که در دربارها و کاخهای خلفای اموی و عباسی در لهو و لعب و عیاشی و خوشگذرانی روزگار میگذرانیدند، مذهب ارجاء را در توجیه افعال و اعمال خود و ممدوحان و ولی نعمتان خود و نیز در امید به عفو و گذشت خداوندگار دستاویز خوبی شناختند، در تعریف و ترویج آن، اشعار و ابیاتی سرودند که ما در اینجا برای نمونه ابیاتی نقل میکنیم. ثابت قطنه سروده است:یا هند فاستمعی لی إنّ سیرتنا *** أن نعبدالله لم نُشرک به أحداً
نُرجی الامور إذا کحانت مشَّبهة *** وَ نصدُقُ القولَ فیمن جار أو عَنَدا
ألمسلمون علی الإسلام کلّهم *** و المشرکون اَشتَوا فی دینهم قِددا
و أری أنّ ذنباً بالغٌ أحداً *** النّاس شرکاً إذا ما وحدّ و الصَّمَداً
لا نَسفِکُ الدّمَ إلّا أن یُراد بنا *** سفکُ الدّماء طریقا واحداً جَدَداً
مَن یتقّ اللهَ فی الدّنیا فإنّ له *** أجر التّقیُ اذا وفّی الحسابَ غَدَا
و ما قضی الله من أمر فلیس له *** ردٌّ و ما یقض من شیءٍ یکن رشداً
کلّ الخوارج مخطٍ فی مقالته *** و لو تعبّد فیما قالَ واجتَهدا
امّا علیٌّ و عثمانٌ فإنَّهما *** عبدان لم یُشرکاً بالله مذ عَبَدا
و کان بینهما شَغبٌ و قد شَهِدا *** شقَّ العصا و یعین الله ما شَهِدا
یُجزی علیٌّ و عثمان بسعیهما *** و لستُ أدری بحقّ أیةً وردا
الله یعلم ماذا یحضران به *** و کلّ عبدٍ سیلقی الله منفرداً. (8)
این ابیات معنی ارجاء را روشن میسازد. حاصل اینکه ما احدی از مسلمانان را به علت گناهی تکفیر نمیکنیم. گناه هر اندازه بزرگ باشد ایمان را از بین نمیبرد. ما ریختن خون هیچ مسلمانی را روا نمیداریم، مگر اینکه او درصدد ریختن خون ما باشد. یعنی در مقام دفاع از خود. وقتی که امور مشتبه شد و هر طایفهای دیگری را تکفیر کرد، ما هیچ یک را تکفیر نمیکنیم و امر همه را به حکم خدا تأخیر میاندازیم تا او خود در روز قیامت دربارهی آنها داوری و حکم کند. و امّا در مواردی که جور و ستم بیّن و اشتباه و خطا واضح باشد، دیگر از دادن حکم صریح درنگ نمیکنیم و رأی خود را دربارهی مخطی و مصیب آشکارا اظهار میکنیم. خوارج در تکفیر علی (علیه السلام) و عثمان راه خطا رفتند که آنها بندگان خدا بودند تا خدا را شناختند مرتکب شرک نشدند. البته میان آنها برخورد تندی اتفاق افتاد که باعث شرّ شد، امّا آنها بدین سبب از ایمان خارج نشدند. خداوند هر دو را به واسطهی سعی و کارشان پاداش میدهد. بنابراین کار آنها را به خدا وا میگذاریم.
ابونراس هم سروده است:
دَع عنک لومی فانّ الّلوم إغرأ *** و داونی بالّتی کانت هی الدّاء
صفراء لا تَنزِل الأحزانُ ساحتها *** لومسّها حجر مسّته سرّاء
فقل لِمن یدعیّ فی العلم فلسفةً *** حفظتَ شیئا و غابت عنک اشیاء
لا تَحظُرِ العفو إن کنتَ امرَاً حَرِجاً *** فَإن حَظرَکَه فی الدّین إزراء (9)
ملاحظه میشود که شراب را میستاید و نظّام معتزلی و معتزله را که میگویند خداوند مرتکب معصیت کبیره را بدون توجه نمیبخشد نکوهش میکند. باز میگوید:
یا ربّ إن عظُمت ذنوبی کثرةً *** فقد علمتُ بأنّ عفوک أعظمُ
إن کان لایرجوک إلّا محسنٌ *** فمن الّذی یرجو و یدعو المجرم
أدعوک ربِّ کما أمرتَ تضرّعاً *** فإذا رددتَ یَدیَّ فمن ذا یرحَم
مالی الیک وسیلةٌ إلّا الرّجا *** و جمیل عفوک ثم أنّی مسلم (10)
ابیات مذکور نیز صراحت دارد که او بر مذهب و یا فلسفهی ارجاء بوده است.
تقسیمی دیگر از ارجاء
به نظر من مرجیان را باید در سه گروه قرار داد: شکّاکان، منحرفان و میانه روان.شکّاکان همان مرجیان سیاسیاند که قبلاً دربارهی آنها سخن گفته شد. عدّهای از این گروه به راستی مردمانی جاهل و نادان و از نظر فکری ضعیف و ناتوان و از قدرت تشخیص میان حق و باطل و نور و ظلمت بیبهره و در نهایت همچنان که ابن عساکر نوشت دچار سردرگمی، شک و حیرت بودند. تا آنجا که شکّاکان همان مرجیان سیاسیاند که قبلاً دربارهی آنها سخن گفته شد. عدّهای از این گروه به راستی مردمانی جاهل و نادان و از نظر فکری ضعیف و ناتوان و از قدرت تشخیص میان حق و باطل و نور و ظلمت بیبهره و در نهایت همچنان که ابن عساکر نوشت دچار سردرگمی، شک و حیرت بودند. تا آنجا که نتوانستند حقانیت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را، که به اتفاق فریقین، خلیفهی بر حق رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) است تشخیص دهند و در نتیجه آن حضرت را در ردیف مخالفانش، همچون صلحه و زبیر، معاویه و یا خوارج قرار دادند. امّا عدّهای دیگر، مردمانی بسیار محافظه کار، گوشه نشین و ولنگار، نسبت به امور و شئون اجتماعی و دینی بیتفاوت و احیاناً دنیاپرست بودند که مصلحت خود را در گوشه نشینی و اعتزال میدیدند. طبق روایت نوبختی، احنف بن قیس تمیمی از این جماعت بود که به قوم خود گفت: «إعتزلوا الفتنة أصلحُ لکم». (11)
منحرفان یا مرجئهی مبتدعه، منحرفه، غالی و به تعبیر برخی «مرجئهی خبیثه» (12) عدّهای هستند که برای عمل ارزشی قایل نیستند و قاطعانه میگویند، با بودن ایمان - به معنایی که از آن اراده میکنند - هیچ گناهی زیان نمیرساند. خداوند در روز رستاخیز از همهی گناهان اهل کبائر ولو توبه نکنند در میگذرد و عفوشان میفرماید.
ملطی (ابوالحسین محمدبن احمدبن عبدالرّحمن شافعی، و: 377 هـ) در کتاب التنبیه و الرّد در باب ذکر مرجئه نوشته است: برخی از آنها میگویند کسی که لااله الا الله و محمد رسول الله گفت، حرام خدا را حرام و حلال خدا را حلال دانست، داخل بهشت میشود، اگرچه زنا کند، دزدی کند، آدم بکشد، می بنوشد، به زنان شوهردار تهمت زنا زند، زکات ندهد، روزه نگیرد، البته به شرط اینکه مقرّ به آنها باشد، یعنی حلال را حرام و حرام را حلال نکند. (13)
ابوالقاسم اسحاق بن محمدبن اسماعیل بن ابراهیم بن زید معروف به حکیم سمرقندی در کتاب السواد الاعظم آورده است: «امّا مرجیان چند گروهاند، بعضی گفتند: بنده ایمان آورد بر وی امر و نهی نباشد، اگر طاعت کند نیکوست و اگر نکند بر وی هیچ چیز واجب نشود و بعضی گویند: چون بنده بگفت «لا اله إلا الله محمد رسول الله» هیچ گناه وی را زیان ندارد و بعضی اندر دین مسلمانی خویش به شکاند. گویند ندانیم که مؤمن هستیم یا نه؟ بعضی گویند ندانیم که ایمان حق است یا باطل و ما ندانیم که از جملهی مؤمنانیم امروز نزد خدای عزّو جلّ یا از جملهی کافران». (14)
ابن حزم نیز این منحرفان را دو طایفه میشناسد و مینویسد: طایفهی اول میگویند: ایمان قول به زبان است، کسی که مقرّ به زبان است و اگرچه در قلب معتقد به کفر است، او مؤمن و اهل بهشت است. ابن حزم این قول را به محمدبن کرّام سیستانی (شیخ فرقهی کرامیّه، و : 255 هـ) و اصحاب او در خراسان و بیت المقدس نسبت میدهد. طایفهی دوم میگویند: ایمان اعتقاد به قلب است، کسی که قلباً معتقد است و اگر چه در زبان بدون تقیّه اظهار کفر کند و بت پرستد یا در دارالاسلام ملتزم به یهودیّت، و نصرانیّت شود، به عبادت صلیب پردازد و اظهار تثلیث کند و بر همین حالت بمیرد او نزد خداوند مؤمن کامل الایمان و اهل بهشت است. ابن حزم این قول را به ابومحرز جهم بن صفوان سمرقندی نسبت میدهد. (15) اشعری نیز قول اول را به مرجئهی کرامیّه نسبت داده و قول دوم را با اندک تفاوت لفظی از جهمیّه حکایت کرده است. در مورد کرامیّه نوشته است: آنها چنین میانگارند که ایمان اقرار و تصدیق به زبان است، نه به قلب و انکار میکنند که معرفت قلبی یا هر چیزی جز تصدیق زبانی ایمان باشد. به زعم آنها منافقانی که در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله زندگی میکردند در حقیقت همه مؤمن بودند. به زعم آنها کفر به خدا همان جحود و انکار زبانی است. (16) در خصوص مرجئهی جهمیّه هم نوشته است: آنها کفر به خدا را جهل به او میانگارند. به زعم آنها اگر انسان به خدا معرفت پیدا کند، پس از آن انکارش کند، با انکارش کافر نمیشود. ایمان متبعضّ نیست، اهل ایمان به یکدیگر برتری ندارند. ایمان و کفر فقط در قلب است نه در جوارح دیگر. (17)
ابوحامد غزالی هم با لحن نکوهش و مذمت نوشته است: مرجیان گویند که مؤمن در آتش نرود، اگرچه همهی معصیتها کرده باشد. (18)
مقدّسی (ابوعبدالله محمدبن احمد بناء بشاری مقدسی، 336-380هـ) در کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم که در سال 375 هـ نوشته نام مرجئه را به مسلمانانی اطلاق کرده که (به اصطلاح خود) در اقلیم دماوند دیده است که شریعت را تعطیل و فرایض را انکار میکرده و اسلامس را فقط در عقیدهی به توحید میدانستند. آنها در جنابتی غسل نمیکرده و در روستاهایشان مسجدی نبوده است. میان مقدسی و آنها مناظراتی رخ داده. مقدسی پرسیده شما که عقیده به این مذهب دارید مسلمانان شما را گمراه نمیدانند؟ آنها پاسخ دادند مگر ما موحّد نیستیم؟ مقدسی گفته شما چگونه موحّدید در حالی که فرایض را انکار و شریعت را تعطیل میکنید! آنها جواب دادند ما هر سال اموال زیادی به سلطان میدهیم: «و هم قوم مرجئه بلاخلاف، لایغتلسون من جنابة و لا رأیت فی قُراهم مساجد، و جرت بینی و بینهم مناظراتٌ، فقلت ألا یغووکم المسلمون و انتم تعتقدون هذا المذهب؟ قالوا: ألسنا موّحدین؟ قلت: کیف! و قد أنکرتم فرائض ربّکم، و عطّلتم الشّریعه! قالوا: إنا ندفع إلی السّطلان فی کلِّ سنة أموالاً جَمَة». (19)
این عدّه از مرجئه است که به حق مورد مذمت و نکوهش فرق مختلف و شخصیتهای بزرگ اسلامی قرار گرفتهاند. ابن عساکر حدیثی از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند که آن حضرت پس از توصیف این جماعت به اینکه: «به زعم آنها ایمان قول است و با وجود قول یعنی اقرار زبانی، کثرت معاصی به ایمان زیان نمیرساند، همچنان که کثرت اعمال صالح با وجود کفر و شرک سود نمیرساند» میفرماید: «خداوند آنها را به صورت خنازیر در آتش با هامان عذاب میکند. آنها آفت اهل اسلام، هلاک دین و مکذّبان احکامی هستند که من از جانب خداوند آوردهام». (20) ابن عساکر باز حدیثی از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) میآورد، که آن حضرت مرجئه و قدریّه را مذمت میکند و میفرماید که آنها داخل بهشت نمیشوند: «ألا إنّ اللهَ عزّوجلّ قَد لَعن المرجئة و القدریّة علی لسان سبعین نبیّا. ألا وَ إنّ امّتی هذه لَاُمّة مرحومة لا عذاب علیها فی الاخرة و انّما عذابها فی الدنیا إلّا صنفَین من امتی لا یدخلون الجنّة المرجئة و القدریّة». (21)
ابن قتیبه دینوری (ابومحمدعبدالله بن مسلم، و: 276هـ) حدیثی از رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده که آن حضرت فرموده است: «صنفان من امّتی لا تنالهم شفاعتی لُعنوا علی لسان سبعین نبیّا المرجئة و القدریّة». (22)
میانهروان یا مرجئة معتدله
این گروه برخلاف گروههای دیگر نه دچار شک و تردیدند و نه بیاعتنایی به عمل و قایل به اباحیگری، بلکه فقط با پذیرش اعمال، عمل را از ارکان اسلام و ایمان نمیدانند و برخلاف خوارج و معتزله مرتکب معصیت کبیره را که توبه نکرده مسلم و مؤمن میشناسند و چنان که گذشت معتقدند که احکام اسلام در این دنیا شامل حال او بوده و در آخرت نیز ممکن است خداوند او را ببخشد و از عذاب الهی رهایی یابد. خلاصه مرتکب معصیت کبیرهی غیرتائب برخلاف کفّار مخلّد در آتش نخواهد بود. تمام فرق مسلمین جز خوارج و معتزله به این نوع ارجاء که ارجای کلامی معتدل است قایلاند. ما ذیلاً عقیدهی اصحاب الحدیث، شعیهی امامیّه، ابوحنیفه و پیروان او، ماتریدیّه و اشاعره را در این خصوص با استناد و استشهاد به مدارک معتبر به ایجاز و اختصار بیان میداریم.عقیدهی اهلالسّنة
اسفراینی در کتاب التبصیر فی الدین، در باب پانزدهم، فصل اول آنجا که دربارهی اعتقاد اهل السنّه و الجماعة سخن میگوید (23) مینویسد: «و اعلم أنّ المؤمن لا یصیر کافراً بالمعصیة و لا یخرج بها عن الإیمان لإنّ معصیته کائنة فی طرف من الأطراف لا تُنافی إیماناً فی القلب». (24)در پایان فصل، آن را معتَقد مورد اتفاق اعلام دارالاسلام همچون شافعی و ابوحنیفه و جمیع اهل رأی و حدیث، مثل مالک بن انس (94-179هـ)، اوزاعی (ابوعمروبن عبدالرّحمن بن عمرو، 80-157هـ)، داود بن علی بن خلف اصفهانی، (200-270هـ)، زهری (ابوسلمة بن عبدالرّحمن بن عوف، و: 97-104هـ)، لیث بن سعد (94-175 هـ)، احمدبن حنبل (164-241 هـ)، سفیان ثوری (ابوعبدالله سفیان بن سعید، 95 هـ)، و بزرگانی دیگر قلمداد میکند. (25)
عقیدهی شیعهی امامیّه دربارهی ایمان
اکثریت قاطع متکلّمان شیعهی امامیه عمل را از ارکان ایمان نمیدانند و در این عقیده با مرجئه توافق دارند و حتی عدّهای آن را فقط تصدیق قلبی تعریف میکنند و اقرار زبانی را هم از اجزاء و ارکان ایمان به شمار نمیآورند. برای مثال، ابواسحق ابراهیم نوبختی از اعلام قرن دوم هجری و از پیش کسوتان کلام امامیّه در کتاب الیاقوت که از کهنترین کتب کلامی شیعه است تصریح میکنند: «وَ المؤمن إذا فَسَقَ یُسمّی مؤمناً، لأنّ الإیمان هو التّصدیق و هو مُصَّدِقٌ و لیست الطاعات جزءٌ من الإیمان و إلّا لکان قولُه تعالی «إنّ الّذین آمنوا و عملو الصالحات» (26) تکریراً». (27)شیخ طائفهی امامیّه ابوجعفر محمدبن حسن طوسی (و: 460هـ) در کتاب تمهید الاصول فی علم الکلام به صراحت مینویسد: «و امّا الإیمان فهو التصدیق بالقلب و لا اعتبار بما یجری علی اللّسان و کلّ مَن کان عارفا بالله و نبیّه ما أوجَب معرفَته مُقرّا بذالک مصدّقا مفهو مؤمن». (28)
سدیدالدین محمود حِمصی رازی هم که از بزرگان متکلمان امامیّه در قرن ششم است در کتاب المنقذ خود تصریح میکند: «و امّا الایمان: فهو التّصدیق بالقلب بالله و توحیده و عدله و نبیّه و بکلّ ما تجب معرفته، و لا إعتبار بما یجری علی اللّسان فکلّ من کان مصدّقاً بقلبه بالله و توحیده و عدله و نبیّه و بکلّ ما یجب معرفته مُقرّابه بقلبه فهو مؤمن». (29)
ابن میثم (میثم بن علی بحرانی، 636-699 هـ) در قواعد المرام در این مقام چنین نظر داده است: «الإیمان عبارة عن التّصدیق القلبی بالله تعالی و بما جاء به رسوله من قول، او فعل و القول اللّسانی سبب ظهوره و سائر الطّاعات ثمرات مؤکّدة لَه»: (ایمان عبارت است از تصدیق قلبی به خدای تعالی و به آنچه رسول او از قول و فعل آورده است، قول زبانی سبب ظهور آن و طاعات ثمرات مُؤکّدِ آن است). (30)
امّا برخی دیگر ایمان را عبارت از تصدیق قلبی و اقرار زبانی میدانند ولی تأکید میکنند که عمل از ارکان ایمان نیست و فاسق، یعنی کسی که مرتکب معصیت کبیره شده و توبه نکرده مؤمن است.
خواجه نصیرالدین طوسی (و: 672 هـ) متکلّم نامدار شیعهی امامیّه در کتاب تجرید الاعتقاد خود که از اسناد و مدارک معتبر کلام امامیّه است، در تعریف ایمان چنین نوشته است: «و الایمان التّصدیق بالقلب و اللّسان و لا یکفی الأول ... و الفاسق مؤمن لوجوده حدّه فیه»: (31) (ایمان تصدیق به قلب و زبان است. اولی (یعنی تصدیق به قلب) کافی نیست و فاسق مؤمن است، زیرا حد و تعریف ایمان که همان تصدیق قلبی و زبانی باشد، در وی موجود است). علامه حلّی متکلّم سرشناس امامی و شارح تجرید الاعتقاد نیز در شرح خود (کشف المراد) قول خواجه را پذیرفته و آن را مذهب امامیّه شناسانده و به موافقت امامیّه در این مسئله با مرجئه، اصحاب الحدیث و جماعتی از اشاعره تصریح کرده که پس از نقل اقوال مخالف یعنی قول معتزله، حسن بصری، زیدیّه و خوارج نوشته است: «و الحقُّ ما ذهب الیه المصنّف و هو مذهب الامامیّه و المرجئه و اصحاب الحدیث و جماعة الاشعریه»: (32) (قول حق همان است که مصنّف گفت و آن مذهب امامیّه، مرجئه، اصحاب الحدیث و جماعتی از اشاعره است).
شیخ مفید در کتاب اوائل المقالات آورده است: «و اتّفقت الإمامیّة علی أن مرتکب الکبائر من اهل المعرفة و الإقرار لا یخرج بذالک عن الأسلام و إن کان فاسقاً بما فعله من الکبائر و الآثام»: (امامیّه اتفاق کردند که مرتکب کبائر از اهل معرفت و اقرار یعنی کسانی که از تصدیق قلبی و اقرار زبانی دارند، به واسطهی ارتکاب معاصی کبیره فاسق و گناهکارند ولی از اسلام خارج نمیشوند). (33)
امّا گفتنی است که شیخ ابوجعفر طوسی به وی نسبت داده است که او ایمان را عبارت از تصدیق قلبی، اقرار زبانی و عمل به جوارح میدانسته است. (34) شاید مقصود از آن ایمان کامل است.
عقیدهی ابوحنیفه و ماتریدیّه
قبلاً اشاره شد که برخی نسبت ارجاء به ابوحنیفه داده و حتی او را متهم به ارجای مذموم و افراطی کرده، امّا عدّهای به حمایت از وی برخاسته با نسبت ارجای معتدل، در تبرئهی وی از ارجای مذموم اصرار ورزیدهاند. من هم پس از مطالعهی آثار ابوحنیفه و اَحناف و ماتریدیان که اتباع وی هستند بر این عقیده هستم که این فقیه و متکلّم نامدار مسلمان و پیروانش مانند اکثر اعلام دارالاسلام و اتباع آنها به نوعی ارجاء که همان ارجای معتدل باشد سخت معتقدند و در عین حال ساحتشان از ارجای افراطی و مذموم مبرّا و پاک است. به عبارت دیگر چنان که گذشت ارجای ابوحنیفه ارجای اهل السّنه است که عمل را از ارکان ایمان به شمار نمیآورد. کسی را به علت گناهی ولو کبیره باشد و مرتکب آن توبه نکند کافر نمیداند. چنان که خود تصریح کرده است: «و لا نُکفّر احداً بذنب و لا ننفی احداً من الایمان». (35)شیخ ابومنصور ماتریدی مؤسّس فرقهی ماتریدیّه که یکی از فرق مهم و معتدل کلامی اهل سنّت و جماعت است در کتاب التوحید خود، عقاید ابوحنیفه را در خصوص ارجاء به صورت قبول آورده که مختصر و حاصلش این است: «از ابوحنیفه پرسیدند «ارجاء» را از چه گرفتی؟ پاسخ داد از فعل ملائکه، وقتی که به آنها گفته شد: «أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ»: (36) (اگر راستگو هستید مرا به نامهای این گروه خبر دهید) چون نمیدانستند امر را به خدا واگذار کردند و گفتند: «سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ
»: (37) (تو منزّهی ما را دانشی نیست، مگر آنچه تو به ما آموختی تو دانای درستکاری). دربارهی اهل کبائر یعنی مرتکبان گناهان بزرگ هم حق همین است کمه بگوییم ما نمیدانیم، زیرا آنها حسنات و خیراتی دارند که اگر یکی از آنها با جمیع سیئات و شررو، جز شرک به خدا مقابله شود همهی آنها را زایل و باطل خواهد کرد. بنابراین احتمال نمیرود که مرتکب کبیره از رحمت حق محروم گردد و مخلّد در آتش باشد، بلکه کارش به خدا واگذار میشود، اگر بخواهد از گناهش میگذرد و اگر بخواهد آن گناه را با برخی از حسناتش میسنجد و حسنات را کفّارهی آن قرار میدهد که خود فرموده است: «إنّ الحَسَناتِ یُذهبن السَیِّئاتِّ»: (38) (همانا خوبی ها بدی ها را میبرند) و «نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَیِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلاً كَرِیمًا
»: (39) (در میگذرانیم از شما گناهانتان را و شما را در محفلی گرامی داخل میکنیم). و اگر هم بخواهد او را به اندازهی عملش کیفر و یا پاداش میدهد که «فَمَن یَعمل مِثقال ذرَّة خیراً یَرهُ»: (40) (پس کسی که به اندازهی سنگینی ذرّهای کار نیک کند آن را میبیند) و این است معنای عدل خداوند در مؤاخذه. ما تردیدی پس از نقل قول ابوحنیفه مینویسد: «و هذا النوع من الارجأ حقٌّ لزم القولُ به». (41)
نسفی (ابوحفص عمربن محمدنسفی، و: 537 هـ) هم که از اعلام ماتریدیّه است در عقائد النسفیّه خود نوشته است: «خداوند جز شرکِ به خود جمیع معاصی را از صغیر و کبیر با توبه و بدون توبه میبخشد و آیات و احادیث در این خصوص زیاد است». نسفی در ضمن خاطرنشان میسازد که عقیدهی معتزله در این مسئله برخلاف است. زیرا آنها آیات و احادیث وارده را مخصوص گناهان کوچک و یا گناهان بزرگ به شرط توبه میدانند. (42)
ما در این مقام شواهد و دلایل فراوان در اختیار داریم که استشهاد و استناد به آنها از حوصلهی مقالهی ما خارج است. بنابراین تنها به نقل عباراتی از ترجمهی کتاب السواد الاعظم تألیف حکیم سمرقندی (43) که خود از اعلام و اکابر احناف عصر خود و از اتباع ابومنصور ماتریدی است میپردازیم که ترجمهی مزبور علاوه بر مطالب و معانی عالی و استوار، از نظر ادبی و نگارش پارسی در سطح بالایی است و به احتمال قوی خواننده از آن مستفید و بهره مند خواهد شد: «امّا طریق مذهب سنّت و جماعت آن است که فقهای ما گویند؛ ابوحنیفه و اصحاب وی رضی الله عنهم: که ایمان اقرار است بر زبان و شناختن به دل و پذیرفتن اعمال است نه کردن اعمال، و معرفت بیاقرار کافریست و اقرار بیمعرفت منافقی است و اقرار با معرفت مؤمنی است... پس اقرار به زبان باید و تصدیق به دل تا مؤمن مخلص باشد. امّا عمل نه از ایمان است و عمل بر تن است. زیرا آنکه خدای تعالی گفت: «إنّ الّذین آمنوا»: (آن کسانی که آیمان آوردند)، پس: «و عملوا الصّالحات» (این آیه در قرآن مکرّر است، از آن جمله در سورهی مریم (19)، آیهی 96): (پس گفت عمل نیک کردند) دانستیم که ایمان بر دل است و بر زبان است و کردار بر تن باشد. پس گفتار زبانی بیشناختن دل منافقی است و شناختن دل بیاقرار زبان کافری و گفتاری زبان با شناختن دل مؤمنی است». (44)
عقیدهی اشاعره دربارهی ایمان
مؤسّسه کلام اشعری و شیخ اکبر اشاعره، ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری (و: 324 هـ) در کتاب اللّمع فی الرّد علی أهل الزَّیغ و البدع که حاوی اصول عقائد کلام اشعری است و در انتسابش به وی تردیدی نیست، تصریح میکند که: «الأیمان هو التّصدیق بالله». زیرا اجماع اهل لغتی که قرآن بدان نازل شده، همین است. خدای تعالی فرموده است: «و ما انت بمؤمن (ای بمُصّدِقٍ) لَنا»: (45) (تو ما را باور نمیداری و اگرچه راستگو باشیم). اشعری پس از تحدید ایمان به تصدیق نظر میدهد که فاسق اهل قبله، مؤمن است به واسطهی ایمانش و فاسق است به علت فسق و ارتکاب کبیرهاش، (46) حاصل اینکه مرتکب معصیت کبیره کافر نیست، بلکه مسلمان است و احکام اسلام در این دنیا و همچنین در دنیای دیگر دربارهی وی جاری است. ابن عساکر از ابوعلی زاهربن احمد سرخسی نقل میکند: «وقتی که مرگ ابوالحسن اشعری در خانهی من در بغداد فرا رسید مرا پیش خود خواند و گفت: بر من گواه باش من احدی از اهل این قبله را تکفیر نمیکنم زیرا همه به معبود واحدی اشاره میکنند و اختلاف تنها در عبارات است». (47) حاصل اینکه ایمان همان تصدیق است و عمل در مفهوم آن داخل نیست. ایضاً ابن عساکر مینویسد: «مرجئه گفتند کسی که یک بار در ایمانش خالص باشد دیگر با هیچ ارتداد و کفری کافر نمیشود و برای وی هرگز کبیرهای نوشته نمیشود. معتزله گفتند مرتکب معصیت کبیره با وجود ایمان و طاعات صد ساله هرگز از آتش خارج نمیشود. امّا او (اشعری) راه وسط پیمود و گفت امر مؤمن موحّد وابسته به مشیّت خداوند است، اگر بخواهد عفو میکند و وارد بهشت میگرداند و اگر مشیّتش قرار گیرد او را به واسطهی فسقش کیفر میدهد سپس داخل بهشت میگرداند و امّا مخلّد در آتش نمیگرداند». (48)نظر امامیّه دربارهی مرجئه
با اینکه گفته شد علما و بزرگان شیعهی امامیّه خود به نوعی ارجاء قایلاند، امّا دربارهی فرقهی مرجئه نظر خوبی ندارند چنان که کلینی روایاتی از امام صادق (علیه السلام) در ذم و لعن و حتی کفر و شرک مرجئه در اصول کافی آورده است. (49) مجلسی هم در کتاب بحارالانوار نوشته: «رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «صنفان من امّتی لیس لهما نصیبٌ المرجئة و القدریّه». (50) شیخ مفید نیز از آنها خرده گرفته و دچار عیبی در دین شناسانده و داستانی نقل کرده که حکایت از آن دارد که امام صادق (علیه السلام) نظر خوبی به آنها نداشته است. داستان از این قرار است. روزی امام صادق (علیه السلام) به اصحاب خود حدیث میفرمود. عبدالله پسر امام وارد شد. امام چون او را دید سکوت کرد. اصحاب علت سکوت را از امام جویا شدند. حضرت فرمود آیا نمیدانید که او از مرجئه است. (51) فضل بن شاذان در کتاب الایضاح خود حدیثی از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده که آن حضرت فرموده است: «صنفان من امّتی لیس لهما فی الاسلام نصیبٌ القدریة و المرجئة». او پس از نقل حدیث مذکور مرجئه را چنین شناسانده است: آنها میگویند ایمان قول بدون عمل است. اصل و اساس عقیده و باورشان این است که اگر کسی پدر، مادر، پسر، دختر، برادر و خواهرش را بکشد و در آتش بسوزاند، یا زنا کند یا سرقت کند، یا نفس محرمهای را بکشد یا قرآن ها را بسوزاند، یا کعبه را ویران سازد یا نبش قبر کند و یا مرتکب هر معصیت کبیرهای شود که خدا از آن نهی کرده است، این اعمال ایمان او را تباه نمیکند و از ایمان خارج نمیسازد، و اینکه اگر او به شهادتین اقرار کند ایمانش مانند ایمان جبرئیل و میکائیل کامل و مستکمل است، اکرچه مرتکب معاصی و منهیّات باشد. احتجاج آنها به قول پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) است که فرمود: «أمِرنا أن نُقاتل الناسَ حتی یقولوا: لا إله إلّا الله». فضل در پایان معرفی این جماعت و نقل احتجاجشان میگوید: «این قول پیامبر منسوخ است. پیش از آن بوده که سایر فرائض واجب گردد». (52)جهت انتقاد امامیّه از مرجئه
چنان که ملاحظه شد متکلّمین امامیّه که گفته شد به یک معنی خود مرجئه هستند که عمل را از ارکان ایمان نمیدانند، از مرجئه شدیداً انتقاد کردند که در بادی نظر عجیب مینماید. امّا مطالعه و تأمّل در نوع انتقادات امامیّه این نکته را روشن میسازد که این انتقادات متوجه اصل مذهب ارجای کلامی یعنی نبودن عمل از ارکان ایمان نیست، بلکه اوّلاً: ناظر به بعد سیاسی ارجاء است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام و یاران او را در ردیف کسانی همچون طلحه و زبیر و معاویه و طرفداران آنها قرار میدهد و در حقانیّت آن حضرت نوعی شک و تردید به وجود میآورد که نه تنها هیچ شیعهای آن را تحمل نمیکند، بلکه هیچ مسلمان روشن رأیی آن را نمیپذیرد. ثانیاً نظر به ارجای افراطی و انحرافی دارد که چنان که گذشت منجر به تحقیر اعمال و بیارزشی عبادات و اهانت به تقوی و پارسایی میشود که حاصلش اباحیگری و بیبند و باری است که نه تنها هیچ مسلمانی آن را قبول نمیکند، بلکه هیچ دینداری ولو غیر مسلمان آن را نمیپسندد و حتی هیچ خردمند و دانایی ولو غیر متدیّن باشد آن را به صلاح و مصلحت جامعه نمیداند.پینوشتها:
1. توبه (9)، آیهی 124.
2. آل عمران (3)، آیهی 173.
3. انفال (8)، آیهی 2.
4. نساء (4) آیهی 14.
5. نساء (4)، آیهی 93.
6. امین، همان، ج 3، ص 320-319.
7. دهمان، شعر ابی نواس فی ضوءِ النقد القدیم و الحدیث منشورات، ص 499.
8. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج 14، ص 247.
9. ابونواس، دیوان، ص 756.
10. ابن خلکان، همان، ج 2، ص 103.
11. نوبختی، همان، ص 5.
12. نسفی، ابومعین، تبصرة الأدلّه، ج 2، ص 774، 776؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النّحل، ج 4، ص 204.
13. ملطی شافعی، التنبیه و الرّد علی اهل أهواء و البدع، ص 47.
14. سمرقندی، السواد الاعظم، ص 179-178.
15. ابن حزم، همان جا.
16. اشعری، همان، ج 1، ص 223.
17. همان، ص 214.
18. غزالی، احیاء علوم الدین، ج 1، ص 141.
19. مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص 398.
20. ابن عساکر، همان، ج 32، ص 384.
21. همان، 1421، ج 65، ص 165.
22. ابن قتیبه دینوری، تأویل مختلف الحدیث، ص 97.
23. اسفراینی، همان، ص 153.
24. همان، ص 173.
25. همان، ص 183-182.
26. بقره (2)، آیهی 277.
27. علامه حلی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص 179.
28. شیخ طوسی، تمهید الأصول، ص 293.
29. حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج 2، ص 162.
30. ابن میثم، قواعد المرام، ص 170.
31. علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 427-426.
32. همان، ص 427.
33. شیخ مفید، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، ص 54.
34. شیخ طوسی، همان، ص 293.
35. ابوحنیفه، الفقه الأکبر، ص 2.
36. بقره (2)، آیهی 31.
37. بقره (2)، آیهی 32.
38. هود (11)، آیهی 114.
39. نساء (4)، آیهی 31.
40. زلزله (99)، آیهی 7.
41. ماتریدی، التوحید، ص 384.
42. نسفی، ابوحفض، عقائد النسفیّه، ص 144.
43. ابوالقاسم اسحاق بن محمدبن اسماعیل (و: 342هـ) معروف به حکیم سمرقندی، این کتاب را به امر اسماعیل بن احمد سامانی (295-279 هـ) در حدود سال 290 هـ به زبان تازی در بخارا نوشته است. مترجمی که شناخته نشده، به امر نوح دوم سامانی در حدود سال .370 هـ آن را به پارسی دری برگردانیده است.
44. سمرقندی، همان، ص 123-122.
45. یوسف (12)، آیهی 17.
46. اشعری، اللّمع فی الرّد علی أهل الذّیغ و البدع، ص 75.
47. ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، ص 149.
48. همان، ص 151.
49. کلینی، اصول کافی، ج 4، ص 135-133.
50. مجلسی، بحارالأنوار، ج 5، ص 118.
51. شیخ مفید، مجالس در مناظرات، ص 440-439.
52. فضل بن شاذان، الایضاح، ص 45.
منبع مقاله : جهانگیری، محسن، (1390) مجموعه مقالات «1» کلام اسلامی، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول