نویسنده: دکتر محسن جهانگیری
نام و شهرت
ابوالهذیل، محمدبن الهذیل بن عبدالله بن مکحول عبدی (1) معروف به علّاف، یا حَمدان بن هذیل علّاف (2) و یا محمدبن هذیل بن عبدالله بن مکحول، (3) آزاد عبدالقیس، قبیلهای از قبایل بحرین است. (4) طبق نوشتهی قدما او علّاف نبوده، ولی چون در بازار علّافان بصره ساکن بوده، به علّاف مشهور شده است. (5) امّا بعضی از پژوهندگان جدید بر این باورند که او پیشهی علّافی داشته و مانند برخی دیگر از معتزلیان، همچون غزّال، نظّام، فُوطی، اسکافی و غیره به حرفه و پیشهاش شهرت یافته است. (6)مکان و زمان تولّد و مرگ
او در آغاز خلافت عباسیان در سال 131 هـ، یا 134 هـ (7) و یا 135 هـ (8) در شهر بصره به دنیا آمده و بزرگ شده و پرورش یافته و دانش آموخته، و تا سال 204 هـ، در آنجا بوده است. امّا در همین سال، در عصر خلافت مأمون، شاید به دعوت وی وارد بغداد شده (9) و حداقل حدود 17 سال در این شهر اقامت گزیده و پس از آن به سُرَّمَن رَای (نام سامره و سامرا) رفته و در سال 226 هـ یا 227 هـ، اواخر خلافت معتصم یا در ایام خلافت واثق (10) در میان سالهای 227 هـ تا 232 هـ و یا در سال 235 هـ در آغاز خلافت متوکّل (11) در همان شهر، مرده، و ابوعبدالله احمدبن ابی دؤاد (و: 240 هـ) ادیب، فقیه و متکلّم معتزلی با پنج تکبیر، یعنی، برابر فقه شیعه بر جنازهی وی نماز گزارده است. (12)تبار علّاف
احتمال ایرانی بودنش هست؛ آشنایی وی به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی، این احتمال را تقویت میکند. ملطی، آنجا که دربارهی ابوبکربن عبدالرّحمن بن کَیسان اصمّ سخن میگوید، مینویسد: ابوالهذیل وی را به فارسی، «خرامان» ملقب میساخت. (13) از حکایت ابوحیّان توحیدی (14) و حُصری قیروانی (15) نیز برمیآید که او با زبان و فرهنگ ایرانی و کتاب جاویدان خرد آشنایی داشته است.استادان و مشایخ
ابوالهذیل، اعتزال را در بصره از ابوعمرو و عثمان بن خالد طویل، شاگرد واصل بن عطا و عمروبن عبید و فرستادهی واصل به آرمینیّه (16) و بشربن سعید و ابوعثمان زعفرانی، مصاحبان واصل (17) آموخته، وبه روایت خیاط در مجلس ابوموسی مردار (و: 226 هـ) نیز حضور یافته و از مقالات وی دربارهی عدل و سایر مسایل کلامی بهرهمند شده و تحت تأثیرش قرار گرفته و مجلسش را ستوده است. (18) ابوالهذیل از غیاث بن ابراهیم قاضی، سلیمان بن مریم و جز آنان هم به نقلِ روایت پرداخته است. (19) گفتنی است خیاط، واصل و عمرو را از شیوخ علّاف به شمار آورده (20) که قطعاً درست نیست، زیرا او آنها را ندیده است، امّا به کتابهای واصل دست یافته است. قاضی عبدالجبار مینویسد: «ابوالهذیل، پیش زن واصل رفت؛ او دو صندوق از کلام واصل را به وی داد و شاید کل کلامش از آن باشد». (21)شاگردان
شاگردان برجسته و سرشناس علّاف، خواهرزادهاش، ابراهیم بن سیّار نظّام، متکلّم نامدار معتزلی و ابویعقوب یوسف بن عبدالله بن اسحق شَحّام (و: 223 هـ) است که در عصر خود به ریاست معتزلهی بصره رسیده و در ردّ مخالفان و تفسیر قرآن و فنّ جدل از احذق مردم بوده است. (22) ابوعبدالله دبّاغ، یحیی بن بشر ارجائی (یا اَرّجانی)، ابوعلی بن قائد اسواری (و: 200 هـ)، ابوجعفر بن مبشّر و ابوبکربن عبدالرّحمن بن کَیسان اصمّ نیز از شاگردان او به شمار رفتهاند. (23) به روایت ملطی، احمدبن ابی دؤاد وزیر نیز از شاگردان وی بوده است. (24) عیسی بن محمد کاتب، ابوالعَیناء و د یگران از وی روایت کردهاند. (25)مؤلّفات
او کثیرالتألیف بوده و کتب و رسالات بسیاری در ردّ مخالفان، و نیز شرح و بیان برخی از مسائل کلامی - فلسفی و کلامیِ محض نوشته است. به روایت ملطی هزار و دویست کتاب در ردّ مخالفان و نقض کتابهایشان نگاشته و فقط کتاب الحُجَج را در اصول، وضع کرده است. (26) ابنالمرتضی از یحیی بن بشر حکایت میکند که ابوالهذیل در رد مخالفان در مسائل دقیق و جلیل کلام، شصت کتاب نوشت. (27) ابن حجر نیز او را مؤلّف کتابهای کثیری در مذهب اعتزال میشناسد. (28) در بعضی از نسخ الفهرست ابن ندیم، کتب ذیل به نام وی ثبت شده است: 1. کتاب الامامة علی هشام 2. کتاب علی ابن شمر فی الإرجا 3. کتاب طاعة لا یُراد الله بها 4. کتاب علی السّوفسطائیّة 5. کتاب علی المجوس 6. کتاب علی الیهود 7. کتاب التولید علی النظّام 8. کتاب الوعد و الوعید 9. کتاب مَقتل غَیلان 10. کتاب إلی الدّمشقیّین 11. کتاب المجالس 12. کتاب الحجّة 13. کتاب صفة الله بالعدل و نفی القبیح 14. کتاب الحجّة علی الملحدین 15. کتاب تسمیة اهل الاحداث 16. کتاب ضِرار فی قوله إنّ لله َ یغضِب مِن فعله 17. کتاب علی النّصاری 18. کتاب مسائل فی الحرکات و غیرها 19. کتاب علی عَمّار النصرانی فی الرّد علی النّصاری 20. کتاب فی صفة الغضب و الرّضا من الله جلَّ ثناوه 21. کتاب السَّخَط و الرّضا 22. کتاب المخلوق علی حفص الفرد 23. کتاب الرّد علی مکیّف المدینی (؟) 24. کتاب الحدّ علی ابراهیم 25. کتاب الرّد علی الغَیلانیّة فی الإرجاء 26. کتاب علی حفص الفرد فی فَعَل و یَفعَل 27. کتاب علی النظّام فی تجویز القدرة علی الظّلم 28. کتاب علی النظّام فی خلق الشیء و جوابه عنه 29. کتاب الرّد علی القدریّه و المُجّبّره 30. کتاب علی ضِرار و جهم و ابی حنیفه و حَفص فی المخلوق 31. کتاب علی النظّام فی الانسان 32. کتاب الرّد علی أهل الادیان 33. کتاب فی جمیع الأصناف 34. کتاب الإستطاعة 35. کتاب الحرکات 36. کتاب فی خلق الشیء عن الشیء 37. کتاب التفهّم و حرکات اهل الجنّة 38. کتاب جواب القبائی 39. کتاب علی مَن قال تعذیب الاطفال 40. کتاب الحوض و الشّفاعة و عذاب القبر 41. کتاب علی أصحاب الحدیث فی التّشبیه 42. کتاب تثبیت الأعراض 46. کتاب السمع و البصر عملا ام عمل بهما 47. کتاب الإنسان ما هو 48. کتاب علامات صدق الرسول 49. کتاب طول الانسان و لونه و تألیفه 50. کتاب فی الصّوت ما هو. (29)ابن خلکان نوشته است: «ابوالهذیل را کتابی است معروف به میلاس؛ میلاس، مجوسی بوده؛ ابوالهذیل را با جماعتی از ثنویّه گرد آورده و ابوالهذیل، ثنویّه را مجاب کرده و میلاس اسلام آورده است». (30) در منابع دیگر کتابهایی به وی نسبت داده شده که برخی از آنها در ثبت ابن ندیم مذکور است، از جمله:
1. رسالهای که در آن از عدل، توحید و وعید برای عامّه سخن رانده است؛ ملطی به گونهای به تحسین این رساله پرداخته (31) که گویا آن را دیده است.
2. کتاب الحُجَج؛ در این کتاب از فنای مقدورات خداوند سخن گفته است. (32)
3. کتاب القوالب؛ در این کتاب، بابی است که در ردّ دهریّه است. او در این کتاب، قول دهریّه را ذکر کرده که به موحّدین گفتهاند: وقتی که جایز شد بعد از هر حرکتی، حرکتی جز آن و بعد از هر حادثی، حادثی جز آن باشد تا بینهایت، پس چرا درست نیست قول کسانی که میگویند: حرکتی نیست مگر اینکه پیش از آن، حرکتی است و حادثی نیست مگر آنکه پیش از آن حادثی است تا بینهایت؟ او از این الزام، جواب داده و آنها را برابر دانسته و گفته است: همچنان که حوادث را آغازی است که پیش از آن، حادثی نبوده، همچنین آنها را آخری است که بعد از آن، حادثی نخواهد بود و لذا قایل به فنای مقدورات الهی شده است. (33)
4. الرّد علی النظّام (34)
5. کتابی در ردّ بر نظّام در خصوص اعراض، انسان و جزء لایَتجزّی (35)
6. الاصول الخمسه که آن را در زمانِ هارون الرشید نگاشته است، (36)
7. کتاب الحجّة، در اصول (37) به احتمال قوی، اصول فقه.
رابطه با خلفا
ابوالهذیل در سدهی اوّل خلافت عباسیان زندگی کرد. سه خلیفهی بزرگ عباسی؛ مأمون، معتصم و واثق را که متظاهر به علم و فرهنگ دوستی و طرفداری از آزادی اندیشه و بیان و حامی معتزله بودند، درک کرد و به روایتی، متوکّل دشمن سرسخت معتزله را هم دید. در دربار سه خلیفهی اول و اطرافیانش از احترام و اعتبار خاصّی برخوردار شد و از عطایا و هدایایشان بهرهمند گردید. ابن المرتضی نوشته است: «ابوالهذیل هر سال، شصت هزار درهم از سلطان میگرفت و به یاران و پیروانش میداد». (38) ملطی نوشته است: «مأمون، معتصم و واثق، ابوالهذیل را مقدّم و معظّم میداشتند». (39) ابن قُتیبه هم در اخبار الطّوال خود مینویسد: مأمون در زمان خلافتش، مجالسی برای مناظره منعقد میساخت و استادش در مناظره، ابوالهذیل بود. (40) مأمون همواره به ستایش وی میپرداخت و در مقام مدحش این بیت را میخواند:أظّلَّ ابوالهذیل علی الکلام *** کإظلال الغَمام علی الأنام (41)
(ابوالهذیل بر کلام، سایه افکنده، همچنان که ابر، بر مردم سایه میافکند).امّا گفتنی است با اینکه مأمون علم و فضلش را میستوده و به خاطر آن به اجلال و احترامش میپرداخته، طبق برخی روایات، به دینداری و پارسایی وی عقیده نداشته است؛ چنان که خطیب در تاریخ بغداد آورده است: روزی مأمون به جاجبش گفت: «اُنظُر مَن بالباب مِن اصحاب الکلام؟ فَخَرَجَ و عادَ إلیه فقال: بالباب ابوالهذیل العلّاف و هو معتزلّی و عبدالله بن أباض الأباضی و هشام بن الکلبی الرافضی فقال المأمون مابقی من أعلام جهنم أحد إلّا و قد حَضَرَ»: (42) (نگاه کن چه کسی از اهل کلام، پشت در است. حاجب بیرون آمد و برگشت و گفت: ابوالهذیل علاف و او معتزلی است و عبدالله بن اباض أباضی و هشام بن کلبی، رافضی هستند؛ مأمون گفت: از سرشناسان دوزخ، کسی نمانده مگر اینکه حاضر شده است). واثق هم به فضل ابوالهذیل، اعتقادی استوار داشت و از مرگش به شدت محزون و متأثّر شد. قاضی عبدالجبار در طبقات خود آورده است: «واثق در مرگ ابوالهذیل به سوگ نشست، ابوهاشم جعفری گفت: ای امیر، مرگ ابوالهذیل ثُلمهای و رخنهای است که انسدادش بطیء و کند است، احمدبن ابی دؤاد گفت: خاموش! خدای متعال، اسلام را با دیوار وجود امیرالمؤمنین حفظ میکند؛ واثق از آن سخن به خشم آمد و گفت: آن دیوار با مرگ ابوالهذیل، سوراخ شده». (43)
محیط فرهنگی
چنان که گذشت، ابوالهذیل، عمر زیادی کرده است، حدود صد سال از سال 131 هـ یا 132 هـ (سال انقراض خلافت امویان و آغاز خلافت عبّاسیان) تا سال 232 هـ (آغاز خلافت متوکّل عباسی). این صد سال که سدهی اول خلافت عبّاسیان است، عصر آشنایی امت اسلامی با علوم و معارف سایر ملل به ویژه یونانیان و در واقع، دورهی نشاط علمی و حرکت فرهنگی و سیاسی جامعهی اسلامی و به اصطلاح دورهی بالندگی و شکوفایی و جوانیِ کلام اعتزال است. بیت الحکمه که مرکز و کانون ترجمهی کتابهای علمی و فلسفی ملل و اقوام مختلف است به همّت ایرانیان در این دوره تأسیس شد و به تشویق حکّام و دولت مردان وقت و به همّت مترجمان بزرگ عصر، کتب ارزندهی بسیاری از فیلسوفان و عالمان نامدار یونان، همچون افلاطون و ارسطو و غیر یونان و دیگران به زبان عربی که زبان علمی آن زمان بوده، برگردانده شده و در دسترس دانشوران و عالمان عربی زبان و عربیخوان، قرار گرفته است؛ برای نمونه، محاورات افلاطون، رسالات منطقی ارسطو، الآثار العلویّه ارسطو، السّماء و العالم ارسطو، نفس ارسطو، اخلاق ارسطو، مابعدالطبیعهی ارسطو و ... (44)معاصران علمی و فرهنگی ابوالهذیل
همان طور گفته شد، عصر ابوالهذیل، عصر نشاط علمی و فرهنگی جهان اسلام بوده و عالمان و فرهنگ دوستان و مترجمان بزرگی در این عصر زندگی میکردند و فعالیت علمی و فرهنگی گستردهای داشتند. به احتمال قوی، ابوالهذیل آنها را دیده و از آراء و افکارشان برخوردار شده است، از جمله؛ حُنین بن اسحاق، بزرگترین مترجم یونانی (و: 259 هـ) ، اسحاق بن حُنین (و: 298 هـ) ابن بِطریق (و: 179-190 هـ)، سهل بن رَبّن طبری (و: حدود 183 هـ)، مشهورتر از همه فیلسوف عرب، کندی (و: 260 هـ). گفتنی است که فقهای بزرگ و مؤسّسین مذاهب فقهی اهل سنّت و جماعت، ابوحنیفه (و: 150 هـ) محمدبن ادریس شافعی (و: 204 هـ)، مالک بن انس (و: 179 هـ) و احمدبن حنبل (و: 241 هـ) هم در عصر ابوالهذیل زندگی میکردهاند که جز ابوحنیفه، بقیه مخالف مباحث کلامی بودهاند؛ قاعدتاً باید میان آنها مناظرات و مباحثاتی رخ داده باشد، ولی از آن اطلاعی نیافته ایم.آشنایی ابوالهذیل با فلسفه
چنان که معروف است، ابوالهذیل، اولین متکلّم مسلمان بود که به کتب فیلسوفان نظر کرد؛ با فلسفهی متداول عصرش آشنا شد؛ از اصول و قواعد آن مطلع گردید؛ با متفلسفان روزگارش به گفت و گو نشست؛ در مسایل فلسفی تأمّل کرد و به تألیف و تصنیف پرداخت و در علم کلام، مسایل جدیدی مطرح ساخت که با مسایل فلسفی محض، پیوندی تنگاتنگ دارد و به تعبیر خیاط در «ماکان و مایکون»، «متناهی و نامتناهی» و «بعض و کل» سخن راند. (45) امّا در عین حال، او به ظاهر، همچنان متکلّم ماند و به فلسفهی محض گرایش نیافت و مانند جمهور متکلّمان، قواعد و اصول فلسفه را صرفاً در تحکیم ارکان دین مبین و تقریر اصول کلام اعتزال به کار گرفت و در ردّ ملحدان و مخالفان به کار بست و بدین ترتیب، کلام اعتزال را از صورت سادهی نخستینش درآورد و با فلسفه درآمیخت.دلایل و شواهد آشنایی او با فلسفه
اولاً: وجود آراء و اصول فلاسفه در عقاید و افکار او. ثانیاً: عناوین برخی از کتابها و رسالات او، مثلاً، کتاب الحرکات، کتاب الجواهر و الأعراض، کتاب تثبیت الأعراض، کتاب فی الصّوت ماهو؟ و امثال آنها که همه دلیل آشنایی او با فلسفه و مسایل آن است، ثالثاً: شهادت اهل علم و مطلّعان از فلسفه، از موافق و مخالف، به علم و اطلاع وی از آثار و افکار فلاسفه؛ چنان که ابوالحسن اشعری پس از ذکر عقیدهی وی دربارهی صفات خداوند، نوشته است: او این عقیده را از ارسطاطالیس گرفته است. (46) شهرستانی نیز گفته است: «شیوخ معتزله کتب فلاسفه را که در ایام مأمون انتشار یافته بود، مطالعه کردند؛ مناهج آن را با مَناهج کلام درآمیختند... و شیخ اکبر آنها، ابوالهذیل، در مسئلهی عینیّت صفات خداوند با ذاتش، با فلاسفه موافقت کرد». (47) باز در جای دیگر مینویسد: ابوالهذیل، عقیدهی خود را در مسئلهی عینیّت صفات خدا با ذات او، از فیلسوفانی اقتباس کرد که اعتقاد داشتند ذات خداوند واحد است و صفاتش عین ذات اوست». (48)راههای آشنایی ابوالهذیل با فلسفه
1. از طریق استادان خود؛ استادان وی که از یاران واصل و عمرو بودند و برای نشر اعتزال و ارشاد مردم به ممالک و بلاد مختلف سفر میکردند و با علمای ملل و ادیان و مذاهب مختلف، از جمله ایرانیان، یهودیان، ترسایان و مانویان به بحث و جدل میپرداختند، و در حین بحث، از مُجادلان و مُناظران خود که از قواعد و اصطلاحات فلسفه آگاهی داشتند، چیزها میآموختند. ما میدانیم که قوم یهود، دین خود را از عهد فیلون (25 پیش از میلاد تا 50 پس از میلاد) فلسفی کرده بودند و علما و اَحبار این قوم در توجیه اصول دین خود، از قواعد و روش فیلسوفان کمک میگرفتند و ایرانیان نیز از زمان حملهی اسکندر به ایران و مخصوصاً سال 529 میلادی که ژوستی نین، مدارس فلسفی آتن و اسکندریه را بست و استادان این مدارس به ایران روی آوردند، با علوم و فلسفهی یونان آشنا شدند. مسیحیان هم، حداقل و به طور متیقّن در مقام بحث از معرفت طبیعت مسیح و توجیه تثلیث از اصول و قواعد فلسفه بهره میبردند؛ طبیعی است که آنها هنگام مباحثه و مناظره با مخالفان خود، یعنی، استادان ابوالهذیل از سلاح فلسفه استفاده میکردند و آن استادان بدین طریق با اصول و اصطلاحات فیلسوفان آشنا میشدند و به شاگردان خود از جمله ابوالهذیل انتقال میدادند.2. خود ابوالهذیل هم متفکّری نیرومند، متکلّمی کثیرالبحث و مُجادل و مُناظری کم نظیر بوده و چنان که اشاره خواهیم کرد با علما و متکلّمان ادیان و مذاهب مختلف زمانش از جمله علمای مزبور، همواره به بحث و جدل میپرداخته و مسلماً در ضمن این مباحثات و مجادلات، علوم و اصطلاحات آنها را میآموخته است.
3. چنان که اشاره شد، عصر ابوالهذیل، عصر نهضت فرهنگی و ترجمه در جامعهی اسلامی بوده و کتابهای فلسفی یونان و غیریونان به زبان عربی ترجمه و منتشر میشده و در اختیار دانشوران و دانش پژوهان قرار میگرفته است. ابوالهذیل هم که زبان عربی را نیکو میدانسته و در علوم و معارف اسامی مهارت و حذاقت داشته و از استعدادی قوی و ذوقی وافر بهره مند بوده، خود به مطالعهی ترجمهها پرداخته و همچون ابوحامد غزالی، استاد بزرگ کلام اشعری، ظاهراً بدون استاد، اصول و قواعد فلسفهی یونان و غیر یونان را آموخته است.
قوّت استدلال و قدرت بر جدل
عصر ابوالهذیل، عصر بحث و استدلال و مناظره و مجادله بود؛ او در فن استدلال و صنعت جدل از اطلاع وسیع و هوشی سرشار و استعدادی بسیار قوی، بهرهمند بود؛ به اقتضای استعداد و محیطش در این فن، چنان تربیت یافت که سرآمد اقران گردید. مأمون، خلیفهی عباسی که خود از ارباب بحث و مناظره بود، و در این فن، دستی چیره داشت، او را برای ریاست مجالس مناظره برگزید. ابن قتیبه دینوری نوشته است: مأمون در زمان خلافتش جهت مناظره در ادیان و مقالات، مجالسی ترتیب میداد و استادش ابوالهذیل علاف بود. (49) خلاصه، کمتر مناظر و مجادلی یارای مجادله و مناظره با وی را داشت و او خصم را با کمترین کلام، قطع میکرد. در کتب تراجم و فِرَق، شهادات و شواهد فراوان موجود است که جهت احتراز از اطالهی کلام به برخی از آنها بسنده میکنیم؛ ملطی که از مخالفان سرسخت اوست، مینویسد: «و ابوالهذیل هذا لم یُدرک فی اهل الجدل مثلُه و هوابوهم و استاذهم»: (50) (در میان اهل جدل، کسی مانند ابوالهذیل دیده نشد و او پدر و استاد آنها بود). ابوالهذیل در استشهاد به شعر که یکی از طرق بیان عقیده و حداقل، اسکات خصم است، چیره دست بوده؛ مبرّد گفته است: «من کسی را افصح از ابوالهذیل و جاحظ ندیدم؛ ابوالهذیل در مناظره بهتر از جاحظ بود. من در مجلسی دیدم که او در ضمن کلامش به سیصد بیت استشهاد کرد». (51) او با اصحاب ادیان و مذاهب مختلف، مباحثات و مجادلات کثیری انجام داد و به اغلب آنها غالب آمد و به روایتی به دست وی، سه هزار مرد، مسلمان شد. (52) هنوز به سن پانزده نرسیده بوده که برای نخستین بار (در سالی که ابراهیم بن عبدالله محض نوادهی حسن مثنی قتیل باخمری، و: 145 هـ) در بصره با یک عالم یهودی به مباحثه و مناظره پرداخت؛ این یهودی که در بحث بر همهی متکلّمان بصره غالب آمده بود، مغلوب وی شد. اینک جریان واقعه و صورت مجادله بنا بر روایت خطیب در تاریخ بغداد و سید مرتضی در الأمالی از زبان خود ابوالهذیل:"به من خبر رسید مردی یهودی وارد بصره شده و همهی متکلّمان را قطع کرده است؛ از عمویم خواستم مرا پیش او ببرد تا با وی سخن بگویم؛ او ابا کرد و گفت: ای پسرک من! این یهودی بر جماعت متکلّمان بصره غلبه کرده، تو چگونه میتوانی با وی سخن بگویی؟ من اصرار ورزیدم، عمویم دستم را گرفت و با هم بر آن یهودی وارد شدیم، دیدیم، او نبوّت موسی (علیه السلام) را برای عدّهای تقریر میکند و چون آنها به نبوّت موسی اعتراف میکنند، میگوید: ما آنچه را که اکنون همه اتفاق داریم، میپذیریم تا بدان چه شما مدعیِ آن هستید انفاق کنیم (مقصود اینکه نبوّت موسی مورد اتفاق ما یهودیان و شما مسلمانان است، ولی نبوّت نبی شما مورد اختلاف است و ما مورد اتفاق را میپذیریم و مورد اختلاف را رها میکنیم) من به وی گفتم: من بپرسم یا تو میپرسی؟ پاسخ داد: ای پسرک! تو نمیبینی که من با مشایخت چه میکنم؟ گفتم: این مگوی. یا تو بپرس یا من بپرسم. گفت: من میپرسم؛ آیا اعتراف میکنی که موسی نبی صادق بود یا منکر آن هستی و با من مخالفت میورزی؟ گفتم: اگر موسایی که از من پرسیدی، آن موسایی است که به نبوّت نبی من مژده داده و او را تصدیق کرده، او پیامبری صادق است و اگر او جز موسایی است که من وصفش کردم، او شیطان است؛ من نه او را میشناسم و نه به نبوّتش اقرار میکنم. او از سخن من متحیر شد. گفت: دربارهی تورات چه میگویی، گفتم: این مسئله هم مانند مسئلهی اول است، اگر متضمن بشارت به نبی ما علیه الصلاة و السلام است، حق است وگرنه، حق نیست و من آن را باور ندارم. او مبهوت و مُفحم شد و نداست چه بگوید». (53)"
ابوالهذیل با صالح بن عبدالقدّوس، صنوی معروف نیز مناظراتی داشته و وی را مغلوب ساخته از جمله، مناظرههایی است که به صورت ذیل واقع شده است؛ صالح گفت: عالم از دو اصل قدیم نور و ظلمت به وجود آمده، این دو اصل متباین بوده و بعداً امتزاج یافتهاند. ابوالهذیل پرسید: آیا امتزاج آنها همانهاست یا غیر آنهاست؛ عبدالقدّوس پاسخ داده: همانهاست. ابوالهذیل وی را ملزم کرده که اگر آنها دو شیء متبایناند، امتزاج آنها شیء ثالثی میخواهد تا آنها را با هم بیامیزد (یعنی همان واجب الوجود). صالح قطع شد و این بیت انشاء کرد:
أبا الهذیل جَزاک الله من رجل *** فأنت حقاً لَعَمری مِفضَلٌ جَدِلٌ (54)
طبق برخی روایات؛ ابوالهذیل با یزدان بخت، پیشوای بزرگ مانویان عصرش نیز در محضر مأمون، مناظره کرد و بر وی غالب آمده است و چون یزدان بخت، مغلوب شده، مأمون به وی خطاب کرده: یزدان بخت! مسلمان شو او گفته: شما کسی را به زور مسلمان نمیکنید؛ من نمیخواهم مسلمان شوم، مأمون گفته: بلی؛ صحیح این است. (55)
گفتنی است، در حالی که طبق نوشتهی قاضی عبدالجبار (56) و خیاط، (57) او هشام بن حکم، متکلّم شیعی را در برخی مناظرات قطع کرده، شبلی نعمانی نوشته است: «ابوالهذیل در مناظره اگر از کسی واهمه داشت، او، هشام بود». (58) آقای مطهری هم در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام خود، همین مطلب را از شبلی نعمانی نقل کرده و پذیرفته است. (59)
شیخ مفید هم نوشته است: ابوالهذیل در مسایلی با ابوالحسن علی بن میثم، متکلّم معروف امامی به مناظره نشسته و علی بن میثم او را قطع کرده است. (60)
تشیّع ابوالهذیل
با اینکه نویسندگان کتب فرق و مقالاتِ شیعی، او را از طایفهی شیعه به شمار نیاوردهاند، و حتی شیخ مفید به تسنّن وی تصریح کرده است، (61) در بعضی از کتب، روایات و اشارات دیده میشود که از تشیّع وی حکایت میکند؛ مثلاً چنان که گذشت، چون او درگذشت، احمدبن ابی دؤاد با پنج تکبیر یعنی برابر فقه شیعه بر وی نماز خواند. امّا چون هشام بن عمرو مرد با چهار تکبیر به او نماز گزارد و چون در این خصوص از احمد سؤال شد، پاسخ داد: ابوالهذیل، خود را از شیعیان بنی هاشم مینمود، لذا من نماز آنان را بر وی خواندم. (62) ابن المرتضی پس از نقل واقعهی مزبور مینویسد: ابوالهذیل، علی (علیه السلام) را بر عثمان برتری میداد و در آن زمان، شیعه به کسی گفته میشد که علی (علیه السلام) را افضل از عثمان میدانست؛ (63) ابن ابی الحدید هم نوشته است: «کسی از ابوالهذیل پرسید: علی (علیه السلام) در پیشگاه خداوند، منزلت بیشتر دارد یا ابوبکر؟ او پاسخ داد: به خدا سوگند که نبرد علی با عمرو در جنگ خندق، برابر با همهی اعمال و عبادات همهی مهاجران و انصار و بلکه فراتر از آن است، تا چه رسد به اعمال ابوبکر به تنهایی»! (64) گذشته از اینها، او قایل به وجود اولیای معصوم خداوند در روی زمین بود و دلیل حجیّت خبر متواتر را وجود اولیای معصوم در میان ناقلان آن میدانست (65) و این قول با عقیدهی شیعه سازگار است، امّا با این همه به نظر من او شیعه نبوده و عقایدش با عقاید شیعه سازگار نیست و با اینکه معاویه را به طور قطع، مُحطی میشناخت، عقیدهاش دربارهی علی (علیه السلام) نیز موافق عقیدهی شیعه نیست. (66)پینوشتها:
1. ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج 4، ص 265.
2. شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 49.
3. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 3، ص 366.
4. ابن خلکان، همان جا.
5. نک: قاضی عبدالجبّار، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 264؛ ابن المرتضی، طبقات المعتزله، ص 44.
6. نک: نشار، نشأة الفکر الفلسفی فی الإسلام، ج 1، ص 382، 443.
7. ابن خلکان، همان، ج 4، ص 266.
8. خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 370.
9. الغرابی، ابوالهذیل علّاف ، ص 14.
10. نک: خطیب بغدادی، همان جا؛ ابن خلکان، همان، ج 4، ص 267.
11. خطیب بغدادی، همان جا.
12. نک: قاضی عبدالجبار، همان، ص 263 ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص 48.
13. ملطی شافعی، التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، ص 42.
14. نک: ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، ص 178.
15. نک: حُصری قیروانی، جمع الجواهر فی الملح و النّوادر، ص 74.
16. نک: قاضی عبدالجبار، همان، ص 164، 251؛ ابن المرتضی، همان، ص 44؛ حمیری، الحور العین، ص 208؛ شهرستانی، همان جا، جرجانی، شرح مواقف، ج 8، ص 379؛ مقریزی، الخطط المقریزیه، ج 4، ص 165.
17. ملطی شافعی، همان، ص 43.
18. خیاط، الانتصار، ص 119-118.
19. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 5، ص 413.
20. خیاط، همان، ص 119.
21. قاضی عبدالجبار، همان، ص 241.
22. ابن المرتضی، همان، ص 72-71.
23. همان، ص 78؛ نشار، همان، ج 1، ص 451.
24. ملطی شافعی، همان، ص 44.
25. ابن حجر عسقلانی، همان جا؛ خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 366.
26. ملطی شافعی، همان، ص 43.
27. ابن المرتضی، همان، ص 44.
28. ابن حجر عسقلانی، همان جا.
29. ابن ندیم، الفهرست ، ص 296.
30. ابن خلکان، همان، ج 4، ص 266.
31. ملطی شافعی، همان جا.
32. بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 124.
33. همان جا.
34. همان، ص 132.
35. همان جا.
36. نسفی، بحرالکلام، به نقل از: رسایل العدل و التوحید، ج 1، ص 461.
37. ملطی شافعی، همان جا.
38. ابن المرتضی، همان، 49-48.
39. ملطی شافعی، ص 44.
40. ابن قتیبه دینوری، اخبار الطّوال، ص 399.
41. ابن المرتضی، همان، ص 49.
42. خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 369.
43. قاضی عبدالجبار، همان، ص 263.
44. اُلیری، انتقال علوم یونانی به علوم اسلام، ص 260-239؛ صفا، تاریخ علوم عقلی در تمدّن اسلامی، ج 1، ص 69-59؛ ابن ندیم، همان، ص 458-449.
45. خیاط، همان، ص 40.
46. اشعری، مقالات اسلامیین و اختلاف المصّلین، ج 2، ص 78.
47. شهرستانی، همان، ج 1، ص 29.
48. همان، ج 1، ص 50.
49. ابن قتیبه دینوری، همان جا.
50. ملطی شافعی، همان جا.
51. قاضی عبدالجبار، همان، ص 257؛ ابن المرتضی، همان، ص 45.
52. خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 368-367؛ سید مرتضی، الأمالی، ج 1، ص 124.
53. همان جا.
54. قاضی عبدالجبار، همان، ص 258؛ ابن المرتضی، همان، ص 48-47؛ جارالله، المعتزله، ص 40؛ نشار، همان جا.
55. این داستان را شبلی نعمانی (تاریخ علم کلام، ص 35) از الفهرست ابن ندیم نقل کرده ولی من نسخههای متعدّدی از الفهرست دیدم، داستان مغلوب شدن یزدان بخت ثبت شده ولی نام غالب مشخص نشده است.
56. قاضی عبدالجبار، همان، ص 252.
57. خیّاط، همان، ص 212.
58. شبلی نعمانی، تاریخ علم کلام، ص 31.
59. مطهری، خدمات متقابل ایران و اسلام، ص 521.
60. شیخ مفید، مجالس در مناظرات، ص 12.
61. همان، ص 11.
62. قاضی عبدالجبار، همان، ص 263.
63. ابن المرتضی، همان، ص 48.
64. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 61-60.
65. شهرستانی، همان، ج 1، ص 379.
66. اشعری، همان، ج 2، ص 145؛ اشعری قمی، المقالات و الفرق، ص 12.
منبع مقاله : جهانگیری، محسن، (1390) مجموعه مقالات «1» کلام اسلامی، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول