نویسنده: محمدحسن قدردان قراملکی
متقدمان اهل سنت به طور مفهومی میپذیرند که بیعت حضرت علی (ع) هرچند به حسب ظاهر و نه از میل باطنی بود، لکن ملاک در تحقق بیعت همان ظاهر است. (1)
از این جهت هم ایمان و دل مسلمانان و هم مرزهای جغرافیایی مسلمانان در معرض سقوط و حمله اجانب و لشکر کفر قرار گرفته بود. در این بین حضرت نمیتوانست به سکوت و استنکاف از بیعت خود با خلیفه اول ادامه دهد، چرا که در این فرض شخص خلیفه و منصب خلافت مورد تهدید قرار نگرفته بود، بلکه ایمان مسلمانان و اصل نظام اسلام در معرض سقوط و نابودی و حداقل در مقام تضعیف بود. در صورت بیعت حضرت با خلیفه اول و همکاری با وی جبهه اسلام و مسلمانان تقویت شده و با توجه به نقش و نفوذ کلیدی حضرت، مسلمانان و حکومت میتوانستند سد کفر و کفار را از پیشروی خود بردارند.
شاید خواننده بر این گمان باشد این تحلیل نگارنده یا عالمان شیعه است که تحلیل یکجانبه و به نفع مذهب خود ارائه میدهند، لکن واقعیت این است که نه تحلیل بلکه گزارش واقعیت است که گزارشگر آن خود حضرت علی (علیه السلام) است که در جریان همه امور بوده و شیعه را معصوم و اهل سنت او را به عنوان حداقل صحابه عادل میشناسند. حضرت بارها فلسفه بیعت خود را این نکته ذکر و تصریح فرموده است.
بایع الناس ابابکر و أنا و الله اولی بالأمر و احق به فسمعتُ و اطعت مخافة أن یرجع الناس کفاراً یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف ثم بایع ابوبکر لعمر و انا والله اولی بالأمر منه فسمعت و اطعت مخافة یرجع الناس کفاراً. (2)
مردم با ابوبکر بیعت کردند در حالی که من به خدا قسم به حکومت سزاوار بودم، با این حال من پذیرفته و اطاعت نمودم، چرا که ترس آن بود که مردم کافر شوند و گردن یکدیگر را با شمشیر بزنند.
سپس ابوبکر برای عمر بیعت گرفت در حالی که باز من به خلافت سزاوار بودم، با این حال پذیرفته و اطاعت نمودم، چرا که باز خوف برگشت مردم به کفر وجود داشت.
حضرت در این روایت علاوه بر خطر کفر مردم خونریزی را نیز یکی از علل سکوت و پذیرفتن خلافت خلفای وقت ذکر میکند.
حضرت در جای دیگر باز ضمن اشاره به استنکاف خود از بیعت با خلیفه، انگیزه بیعت خود را خوف وارد آمدن آسیب بر اسلام و مسلمانان ذکر میکند که به تعبیر خود حضرت مصیبت آن فوت از خلافت خود حضرت به مراتب بیشتر است:
فامسکتُ یدی رایتُ راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الی محق دین محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) فخشیتُ ان لم انصر الاسلام و اهله اَن أری فیه ثلماً او هدماً تکون المصیبة به علیّ اعظم من فوت ولایتکم ... فنهضتُ فی تلک الأحداث حتی زاح الباطل و زهق و اطمأن الدین و تَنهنه. (3)
پس دست خود نگه داشتم تا اینکه دیدم گروهی از مردم مرتد شدند و از اسلام برگشته خواستند دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را از بین ببرند، ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه یا ویرانی در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد ... پس در میان آن پیشامدها و تباهکاریها برخاستم تا اینکه جلو نادرستی و تباهکاری گرفته شده از بین رفت و دین آرام گرفته و باز ایستاد.
و ایم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و اَن یعود الکفر و یبور الدین لکنا علی غیر ما کنّا لهم علیه. (4)
قسم به خدا اگر خوف تفرقه بین مسلمانان و برگشت کفر و نابودی دین نبود، ما با آن رفتار دیگری میداشتیم که الآن داریم.
به دیگر سخن حضرت بین دو محذور یعنی گرفتن حق خویش به بهای نابودی یا تضعیف دین یا چشمپوشی از حق مسلم خویش مانده بود که حضرت گزینه دوم را انتخاب کرد، اما صبر بیست و پنج سالهاش صبر کسی بود که خار چشم و استخوان در گلویش گیر کرده بود.
صبرتُ و فی العین قذی و فی الحلق شجی أری تراثی نهباً. (5)
کسی که زندگی بیست و پنج ساله در سایه سه خلیفه را چنین تعبیر میکند و به غارت رفتن ارث خود تصریح میدارد، آیا میتوان او را راضی به حکومت توصیف کرد و مدعی شد وی به مشروعیت حکومت قائل بود؟!
حضرت نیز به این علت در بخشی از فلسفه بیعت تأکید میکند.
اولاً: شیعه با ادله قاطع مدعی است که حکومت و خلافت امر منصوص از طرف خداوند و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است و در امر الهی نباید آرا و انتخاب مردم حتی اجماع آنان را دخالت در مقابل «نص» قرار داد. باری اگر اجماع در تأیید امر الهی صورت میگرفت آن مورد رضایت الهی میشد.
ثانیاً: مخالفت باطنی تنها به عباس و حضرت علی (علیه السلام) اختصاص نداشته، بلکه نام بزرگان صحابه مانند: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد و عمار یاسر در جبهه مخالف ضبط شده است. پس اگر ملاک مشروعیت، اجماع عامه مردم یا اهل حل و عقد باشد، با غیبت صحابه مذکور و اکراه و تهدید بعدی آنان اعتبار اجماع مخدوش خواهد شد.
ثالثاً: در صورت پذیرفتن اجماع، مشروعیت آن به شرایطی بستگی دارد که متأسفانه اجماع ادعایی فاقد آن است، چرا که کاندیدای سقیفه بدون حضور صحابه معروف و به صورت شتابزده طراحی و اتفاق افتاد و بیعت جمعی از بیعتکنندگان نیز با اکراه و اجبار یا با تطمیع تحقق یافته است که آن مشروعیت اجماع مطرح را زیر سؤال میبرد.
رابعاً: مقام امامت و مؤلفه اساسی آن در عنصر حکومت و رهبری سیاسی منحصر نشده که با اجماع عدهای تحقق یا منعدم گردد، بلکه عنصر اساسی امامت مقام علمی و مرجعیت دینی است که آن با علم غیب و عصمت همراه است که تعیین چنین فردی از عهده و صلاحیت آن اجماع بیرون است.
10 «ولایجوز لقاتل ان قول: کان باطن علیّ و العباس خلاف ظاهر هما، ولو جاز هذا لمدعیه لم یصح اجماع و جاز لقاتل ان یقول ذلک فی کل اجماع للمسلمین. هذا یسقط حجیة الأجماع لانّ الله عزّوجلّ لم یتعبدنا فی الأجماع بباطن الناس و انما تعبدنا بظاهرهم». (الأبانة، ص 148 و نیز: بغدادی، کتاب اصولالدین، ص 149).
منبع مقاله :
زرشناس، زهره؛ (1391)، درآمدی بر ایرانشناسی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل
نقدِ شبهاتی دربارهی اصل نصب ائمه (ع)
بعضی با عدم دقت در زمان بیعت حضرت با خلیفه اول معتقدند که بیعت بر مشروعیت خلافت خلیفه دلالت میکند، و اگر حضرت در اوایل خلافت نیز با حکومت مشکلی داشته است این مشکل بعد از شش ماه حل شده و با بیعت اختیاری حضرت مشخص میشود که حضرت با خلیفه رابطه خوبی داشته که با آنان بیعت نموده است. به دیگر سخن وقتی حضرت رفتار و اعمال مشروع خلیفه اول را مشاهده کرد به بیعت او رضا داد.متقدمان اهل سنت به طور مفهومی میپذیرند که بیعت حضرت علی (ع) هرچند به حسب ظاهر و نه از میل باطنی بود، لکن ملاک در تحقق بیعت همان ظاهر است. (1)
تحلیل و بررسی
در تحلیل بیعت حضرت با خلیفه اول و همچنین دو خلیفه دیگر نکات ذیل اندر تأمل است:الف. جلوگیری از انحراف و کفر
حضرت بعد از به حکومت رسیدن خلیفه اول به مدت شش ماه با وی بیعت ننمود و بدینسان نارضایتی خود و عدم مشروعیت حکومت وقت را ثابت کرد. لکن در این مدت جهان اسلام با بدعتها و انحرافات مختلفی روبر شد، از یک سو شخصی به نام مسیلمه ادعای نبوت نمود و بعض مسلمانان را فریب داده و به طرف آیین کذب خود کشانده بود، آنان به گونهای تقویت و جبهه واحد و قوی تشکیل داده بودند که درصدد حمله به منطقه مسلمانان برآمده بودند.از این جهت هم ایمان و دل مسلمانان و هم مرزهای جغرافیایی مسلمانان در معرض سقوط و حمله اجانب و لشکر کفر قرار گرفته بود. در این بین حضرت نمیتوانست به سکوت و استنکاف از بیعت خود با خلیفه اول ادامه دهد، چرا که در این فرض شخص خلیفه و منصب خلافت مورد تهدید قرار نگرفته بود، بلکه ایمان مسلمانان و اصل نظام اسلام در معرض سقوط و نابودی و حداقل در مقام تضعیف بود. در صورت بیعت حضرت با خلیفه اول و همکاری با وی جبهه اسلام و مسلمانان تقویت شده و با توجه به نقش و نفوذ کلیدی حضرت، مسلمانان و حکومت میتوانستند سد کفر و کفار را از پیشروی خود بردارند.
شاید خواننده بر این گمان باشد این تحلیل نگارنده یا عالمان شیعه است که تحلیل یکجانبه و به نفع مذهب خود ارائه میدهند، لکن واقعیت این است که نه تحلیل بلکه گزارش واقعیت است که گزارشگر آن خود حضرت علی (علیه السلام) است که در جریان همه امور بوده و شیعه را معصوم و اهل سنت او را به عنوان حداقل صحابه عادل میشناسند. حضرت بارها فلسفه بیعت خود را این نکته ذکر و تصریح فرموده است.
بایع الناس ابابکر و أنا و الله اولی بالأمر و احق به فسمعتُ و اطعت مخافة أن یرجع الناس کفاراً یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف ثم بایع ابوبکر لعمر و انا والله اولی بالأمر منه فسمعت و اطعت مخافة یرجع الناس کفاراً. (2)
مردم با ابوبکر بیعت کردند در حالی که من به خدا قسم به حکومت سزاوار بودم، با این حال من پذیرفته و اطاعت نمودم، چرا که ترس آن بود که مردم کافر شوند و گردن یکدیگر را با شمشیر بزنند.
سپس ابوبکر برای عمر بیعت گرفت در حالی که باز من به خلافت سزاوار بودم، با این حال پذیرفته و اطاعت نمودم، چرا که باز خوف برگشت مردم به کفر وجود داشت.
حضرت در این روایت علاوه بر خطر کفر مردم خونریزی را نیز یکی از علل سکوت و پذیرفتن خلافت خلفای وقت ذکر میکند.
حضرت در جای دیگر باز ضمن اشاره به استنکاف خود از بیعت با خلیفه، انگیزه بیعت خود را خوف وارد آمدن آسیب بر اسلام و مسلمانان ذکر میکند که به تعبیر خود حضرت مصیبت آن فوت از خلافت خود حضرت به مراتب بیشتر است:
فامسکتُ یدی رایتُ راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الی محق دین محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) فخشیتُ ان لم انصر الاسلام و اهله اَن أری فیه ثلماً او هدماً تکون المصیبة به علیّ اعظم من فوت ولایتکم ... فنهضتُ فی تلک الأحداث حتی زاح الباطل و زهق و اطمأن الدین و تَنهنه. (3)
پس دست خود نگه داشتم تا اینکه دیدم گروهی از مردم مرتد شدند و از اسلام برگشته خواستند دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را از بین ببرند، ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه یا ویرانی در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد ... پس در میان آن پیشامدها و تباهکاریها برخاستم تا اینکه جلو نادرستی و تباهکاری گرفته شده از بین رفت و دین آرام گرفته و باز ایستاد.
ب. حفظ وحدت اسلامی
یکی از علل بیعت حضرت حفظ وحدت مسلمانان و جلوگیری از تفرقه جهان اسلام است، چرا که حضرت در بین اصحاب از شخصیت ممتازی برخوردار بود. چالش حضرت با حکومت موجب میشد عدهای طرفدار حضرت و عدهای دیگر طرفدار خلفا گردند و این به تفرقه و پراکندگی جبهه اسلامی منجر میشد که به صلاح اصل اسلام نبود، لذا حضرت به بیعت تن داد و خود یکی از علل آن را نکته فوق ذکر میکند:و ایم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و اَن یعود الکفر و یبور الدین لکنا علی غیر ما کنّا لهم علیه. (4)
قسم به خدا اگر خوف تفرقه بین مسلمانان و برگشت کفر و نابودی دین نبود، ما با آن رفتار دیگری میداشتیم که الآن داریم.
به دیگر سخن حضرت بین دو محذور یعنی گرفتن حق خویش به بهای نابودی یا تضعیف دین یا چشمپوشی از حق مسلم خویش مانده بود که حضرت گزینه دوم را انتخاب کرد، اما صبر بیست و پنج سالهاش صبر کسی بود که خار چشم و استخوان در گلویش گیر کرده بود.
صبرتُ و فی العین قذی و فی الحلق شجی أری تراثی نهباً. (5)
کسی که زندگی بیست و پنج ساله در سایه سه خلیفه را چنین تعبیر میکند و به غارت رفتن ارث خود تصریح میدارد، آیا میتوان او را راضی به حکومت توصیف کرد و مدعی شد وی به مشروعیت حکومت قائل بود؟!
ج. جلوگیری از خونریزی
در صورت استنکاف حضرت از بیعت و انتخاب گزینه مخالفت با حکومت وقت نه تنها اختلاف دامن مسلمانان را فرا میگرفت، بلکه طرفداران هر دو قطب چه بسا به اسلحه و شمشیر دست برده و مسلمانان- که به وحدت نیاز مبرم دارند- با یکدیگر به جنگ و ستیز خواهند پرداخت. حضرت برای رفع چنین آفت و آسیبی یاران خود را به صبر و مدارا ارشاد و خود نیز با بیعت عملاً بستر اختلاف و خونریزی را برمیچیند.حضرت نیز به این علت در بخشی از فلسفه بیعت تأکید میکند.
د. عدم اعتبار اجماع
اما درباره اعتبار اجماع و کفایت بیعت ظاهری حضرت علی (علیه السلام) باید گفت:اولاً: شیعه با ادله قاطع مدعی است که حکومت و خلافت امر منصوص از طرف خداوند و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است و در امر الهی نباید آرا و انتخاب مردم حتی اجماع آنان را دخالت در مقابل «نص» قرار داد. باری اگر اجماع در تأیید امر الهی صورت میگرفت آن مورد رضایت الهی میشد.
ثانیاً: مخالفت باطنی تنها به عباس و حضرت علی (علیه السلام) اختصاص نداشته، بلکه نام بزرگان صحابه مانند: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد و عمار یاسر در جبهه مخالف ضبط شده است. پس اگر ملاک مشروعیت، اجماع عامه مردم یا اهل حل و عقد باشد، با غیبت صحابه مذکور و اکراه و تهدید بعدی آنان اعتبار اجماع مخدوش خواهد شد.
ثالثاً: در صورت پذیرفتن اجماع، مشروعیت آن به شرایطی بستگی دارد که متأسفانه اجماع ادعایی فاقد آن است، چرا که کاندیدای سقیفه بدون حضور صحابه معروف و به صورت شتابزده طراحی و اتفاق افتاد و بیعت جمعی از بیعتکنندگان نیز با اکراه و اجبار یا با تطمیع تحقق یافته است که آن مشروعیت اجماع مطرح را زیر سؤال میبرد.
رابعاً: مقام امامت و مؤلفه اساسی آن در عنصر حکومت و رهبری سیاسی منحصر نشده که با اجماع عدهای تحقق یا منعدم گردد، بلکه عنصر اساسی امامت مقام علمی و مرجعیت دینی است که آن با علم غیب و عصمت همراه است که تعیین چنین فردی از عهده و صلاحیت آن اجماع بیرون است.
پینوشتها:
10 «ولایجوز لقاتل ان قول: کان باطن علیّ و العباس خلاف ظاهر هما، ولو جاز هذا لمدعیه لم یصح اجماع و جاز لقاتل ان یقول ذلک فی کل اجماع للمسلمین. هذا یسقط حجیة الأجماع لانّ الله عزّوجلّ لم یتعبدنا فی الأجماع بباطن الناس و انما تعبدنا بظاهرهم». (الأبانة، ص 148 و نیز: بغدادی، کتاب اصولالدین، ص 149).
2. مناقب خوارزمی، ص 313، فصل 19؛ فرائدالسمطین، ج1، ص 320، رقم 251؛ تاریخ مدینة دمشق، ج42، ص 434؛ کنزالعمال، ج5، ص 724.
3. نهجالبلاغه، نامه 62.
4. همان، خطبه 119.
5. همان، خطبه 3 و نیز: موسوعة الامام علی، ج3، ص 60.
منبع مقاله : زرشناس، زهره؛ (1391)، درآمدی بر ایرانشناسی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل