تأملي در باب تقريب
نويسنده:آيت الله سيد محمد حسين فضل الله
مترجم: محمد اميني
مترجم: محمد اميني
حركت تقريب مذاهب اسلامي در مصر، به مثابه تلاشي فرهنگي براي نشان دادن تنوع فكري، كلامي، تاريخي و فقهي به راه افتاد. عامل به راه افتادن اين حركت، علماي مذاهب مختلف اسلامي بودند كه هدفشان، ايجاد مبنايي علمي براي فهم مشترك و تاكيد بر مواضع مشترك به لحاظ اصولي بود.
آنان هم چنين در پي جنباندن ذهنيت علمي اسلامي براي برانگيختن پرسش ها پيرامون مسائل كلامي،فقهي يا تاريخي بودند تا اختلاف هاي ميان مسلمانان را به سطح علم وواقعيت گرايي ارتقاء بخشند و از عصبيت و تعصب و انفعال دور كنند.
اين حركت تقريبي، نقش مهمي در توضيح رويكردهاي فكري ونزديك سازي عناصر فكري آن داشت و انگاره هاي تكفيري را از ساحت نهادها و جايگاه هاي اسلامي پيشرو دور كرد، اما شرايط و اوضاع پيش آمده به ويژه اوضاع سياسي وجريان پس مانده، از امتداد اين جنبش درجهان اسلام كه با هجوم استكبار و دشمنان اسلام مواجه بود،جلوگيري كرد.
برنامه اي درميان مسلمانان تدوين و ترسيم شد كه هدف آن ايجاد ناامني سياسي و نا آرامي امنيتي از راه برانگيختن اختلاف و از بين بردن امكان تلاقي ذهنيت عموم مسلمانان بود. اين طرح توطئه گرانه،فضاهاي فرهنگي فراواني را براي تحريك و احياي كينه هاي تاريخي فراهم آورد به گونه اي كه مسلمانان به جاي توجه به مشكلات خطير ومتعددي كه امروزه با آن رويارو هستند، به منازعات واختلافات تاريخي بپردازند. كار به جايي رسيد كه مفاهيمي مانند كفر چندان توسعه يافت تادر اختلافات برسد فروع هم از آن بهره گرفته شود. وچنين القا شد كه اختلاف بر سر اين فروع، با اصول مرتبط است.... و به اين ترتيب فتاوايي در اعلان كفر يا ضلالت پيروان مذاهب ديگر و يا صاحبان نگره ها و اجتهادهاي متفاوت در درون يك مذهب صادر شد. پاره اي از اين مفتيان، مشركان غير مسلمان را بهتر از مسلماناني دانستند كه انديشه ها و اجتهادهاي متفاوت دارند و به همان راهي رفتند كه يهوديان مدينه در ارزيابي و مقايسه اسلام و شركت پيمودند و به مشركان گفتند:شما از مسلمانان هدايت يافته تريد!
وضع مسلمانان، پس از شكست تلاش هاي تقريبي به گونه اي در آمدكه مذاهب واجتهادها، به اديان متعدد تبديل شدند تا فاصله اشان هرچه بيشتر و پر رنگ تر شود. هنوز هم نيروهاي استكباري با تمام ابزارهاي فرهنگي، سياسي و امنيتي در جهت گسترش بيشتر شكاف ميان مسلمانان و جلوگيري از وحدت آنان حتي در دايره يك مذهب مي كوشند.
امروزه ضعف و استضعاف از مفاهيم و واژگاني است كه گريبان گير امت اسلام، - از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب آن - است. شايد اين وضع ما را منطقا وا مي دارد. كه بگوييم نوعي رابطه ديالكتيك و منفك نشدني ميان اين دو مفهوم وجود دارد كه امت اسلام، در تاريخ درخشان خويش شاهد گرفتاري به آنها نبوده است ولي اكنون وضعيت ما، مصداق اين دومقوله و مفهوم است و اكنون ما در برابر حقيقتي ناگوار و آذرخش وارهستيم كه دراين جمله مي توان از آن تعبير كرد: ما بزرگ ترين امت درتاريخ هستيم كه امروزه درميان ديگر ملل دنيا، به وضعي دچار است كه شايسته آن نيست.
چرا ضعف چندان در ما ريشه دواند كه ما را به مستضعفان بيگانه و به ويژه كشورهاي ابرقدرت تبديل كرد؟ چرا ما به حال خود كه سرشار ازتباهي و فروپاشي و تفرقه است نمي نگريم ؟ ! و مهم تر از اين، چرا درجست وجوي اسباب ضعف و استضعاف خويش نيستيم تا پس ازتشخيص مسئول استضعاف خويش، مسئول ضعف خويش را هم بشناسيم. درست است كه مسئول استضعاف ما استكبار است، ولي مسئول ضعف ما كيست ؟
مساله چهارم اين است كه آيا ما جرات داريم به صورت شفاف هرچيزي را به نام درست و حقيقي اش بناميم تا براي خروج از اين تشتت وضعفي كه از آن رنج مي بريم، جديت خود را نشان دهيم ؟
پرسش ديگر اين است كه چه برنامه ها و راه كارهايي براي انجام اين وظيفه مهم و دشوار در اختيار داريم ؟ هم چنين بايد پرسيد كه راه پي گيري برنامه كاري تقريب مذاهب اسلامي و تعقيب مسائل مورد اتفاق چيست ؟
بايد شفاف و روشن باشيم. ما در آغاز نيازمند بازسازي پل هاي اعتماددرميان خويش هستيم. اين پل ها در طول تاريخ و به دست عواملي كه غالب آنها سياسي است تخريب و يا شكسته شده است. زيرا حاكمان، باهيچ مذهبي، جز مذهب رسمي دولت خويش ميانه خوبي نداشتند و به جاي آن كه ديگر مذاهب را در دايره تنوع عقيدتي و مذهبي آزاد بگذارند،سعي در تكفير و طرد آنان مي كردند و به اوصافي چون زنديقي گري وكفر و.... متهمشان مي كردند. در نتيجه، منطق تكفير در باور و وجدان توده هاي وسيعي از مردم وارد شد، بي آن كه اسباب آن روشن باشد. درمقابل، پيروان مذاهب ديگر همراه مذاهب خود از ترس چپاول قدرت مداران و پيروان مذهب رسمي، به گوشه انزوا پناه جستند و به تقيه روي آوردند و در دوره هايي چاره اي جز فروبستگي و گريز از محيطاجتماعي عمومي نداشتند. چنين حالتي، غالبا ميان فرزندان يك جامعه،منطق تكفيري و حذفي فزآينده پديد مي آورد، بي آن كه كسي متوجه اسباب حقيقي آن باشد.
ورود استعمار به سرزمين هاي ما، در آستانه قرن بيستم، در شرايطي بود كه هنوز بازنگري واقع نگرانه به روابط مسلمانان با يكديگر به هدف نزديك سازي آرماني اشان انجام نشده بود، در حالي كه استعمارگران، درتعميق و تثبيت تفرقه و انشعاب مسلمانان مي كوشيدند تا مسلمانان، بابهره گيري از قدرت وحدت خويش برپا نخيزند.
با اين مرور اجمالي، مي توان گفت كه امروزه ما خود را در برابر دو گونه ازمشكلات و خطرهايي مي بينيم كه تقريب مذاهب را دچار چالش وتهديد مي كند.
گونه نخست : مشكلي است كه ما در درون جوامع اسلامي از آن رنج مي بريم و آن، تفرقه اي است كه غالب عناصر آن بر بنياد سياست قراردارد و عوامل اجرايي آن، خود ما هستيم و به لحاظ عقيدتي ومذهبي براي آن نظريه پردازي شده است تا در وجدان مسلمانان تعميق شود.
گونه دوم : مشكلي است كه استعمار و استكبار برما تحميل كرده و آن وضعيت ناخوشي است كه جز از راه تقريب مذاهب مختلف و وحدت كه سوپاپ اطمينان وضعيت داخلي مسلمانان در برابر بيگانه مستكبراست، درمان ناشدني است.
براي تحقق اين هدف، بايد شماري از اولويت ها را كه پاره اي از آنها به عقائد مسلمانان و پاره اي ديگر به اوضاع سياسي اشان مرتبط است،مشخص كرد. در سطح عقيدتي، توجه به اين امور، لازم است :
- چه بسا ضروري است كه با شيوه گفت و گو در قرآن آشنا شويم. روش قرآني گفت وگو، ما را از دايره خود بيرون مي برد و به آفاق انديشه مي كشاند. اين روش، اوج واقع گرايي عقلاني اي است كه طرف مقابل گفت وگو را محترم مي شمارد.
- بايد با اسلام به عنوان دين اولين اولويت تعامل برقرار كرد وشهادتين را موجب مصونيت مسلمان و آزاد گذاردن او با هر مذهبي كه بدان گرايش دارد، دانست و هر آنچه را بر مسلمان بودن فرد- از حرمت مال و آبرو و خون مترتب است ـ بر او مترتب دانست.
- بايد واژه تكفير مسلمانان از سوي يكديگر را از قاموس روابط ميان آنها حذف كرد و جزئياتي را براي اصل كلي اسلام - كه مبتني برشهادتين است زيان بار ندانست.
- بايد مذاهب اسلامي را تنوعي در دايره وحدت دانست و به بيان ديگراجتهادهايي در چارچوب كلي اسلام شمرد و نبايد هيچ مذهبي را به سبب اختلاف و تفاوتش با مذاهب ديگر به نابخردي موصوف كرد و به سبب آن كه به باورهاي مذهب ديگر معتقد نيست، در صف دشمنان قرارداد. از اين رو بر متوليان و اصحاب انديشه اسلامي است كه شيوه گفت وگو را كه آثار مثبت آن به همه ابعاد عمومي جامعه اسلامي سرايت مي يابد در ميان امت اسلام تثبيت كنند.
- بايد روح صلح و آشتي و آزادي و محبت را در ميان پيروان مذاهب مختلف پديد آورد و اين وظيفه اي تمدني است كه علماي امت وروشنفكران مسلمان بايد از جايگاه مسئوليت شناسي، به آن اقدام كنند.
- لازم است به شكل جدي و قاطع با افراد متعصب و تندرو در ميان پيروان مذاهب برخورد شود، تا به حكم الهي تن در دهند. زيرا پاره اي ازمشكل اين جا است كه ما گاه نظريه اي را در همايش هاي عمومي مطرح مي كنيم ولي در رويكردهاي عملي، به تعصب هاي انفعالي روي مي آوريم و گاه مخاطبان را از اطلاع از آراي فرقه هاي ديگر به دعوي گمراهي و مانند آن باز مي داريم.
- تمركز بر شيوه قرآني گفت و گو كه بر احترام به طرف گفت و گو تاكيددارد، ضروري است. طرف گفت وگوي ما - حتي اگر مسلمان نباشد- چه بسا در نقاطي با ما اشتراك فكري داشته باشد و بتوان نقاط تلاقي ميان پيروان اديان با كساني كه به هيچ ديني باور ندارند، يافت. اما در حوزه وسطح سياسي بايد نكاتي را مورد توجه قرار داد كه مهم ترين آنهاعبارتند از:
- تفكيك ميان قضاياي اساسي و قضاياي فرعي جامعه مسلمانان درجهان ؛ زيرا پاره اي قضايا، مرتبط به كليت امت اسلام است وهيچ مسلمان يا مقام اسلامي يا حزب اسلامي اي، حق ندارد به تنهايي،تصميمي در باب آن اتخاذ كند، زيرا زيان آن در آينده برهمه بخش هاي جامعه سياسي اسلامي برجاي مي ماند.
- پاره اي از قضايا، قضاياي ملي و ميهني مسلمانان است. و از آن روكه وطن اسلامي درسطح جغرافياي سياسي، يكپارچه نيست. از اين روبايد مسائل خاص مسلمانان در جوامع خودشان، لحاظ شود و طبعا بايدعناصر خاص مذاهب در محيطهاي داخلي شان ملاحظه شود.
- استكبار جهاني به طور كلي و آمريكا به طور خاص، قدرت هاي جهاني اي هستند كه اسلام و مسلمانان را هدف خود قرار داده اند و لازم است با دشمني آنها نسبت به اسلام و مسلمانان، به گونه اي مناسب كه مسلمانان بر روي آن تفاهم داشته باشند، برخورد شود.
- اصطلاحات و مفاهيم متداول در ميان جامعه جهاني كه غالبا تحت عنوان نام هايي چون تروريسم و خشونت و شرارت ما را هدف خود قرارداده است، بايد مورد بازشناسي قرار گيرد.
- ساختار گفتمان اسلامي در رويارويي با نيروهاي مخالف وحدت و نيزدر تعامل با واژه ها و اصطلاحات جديدي كه در جامعه جهاني ونهادهاي جهاني تداول مي يابد، يكدست شود تا بتواند از ايجاد شكاف هادر صفوف مسلمانان پيش گيري كند.
وحدت اسلامي، تابلويي نيست كه آن را به دست گيريم و در فضاي تعارفات بالاي سرمان ببريم، بلكه با موجوديت اسلام در جهان سرشاراز آشوب كنوني مرتبط است. و نكته آخر اين كه اگر نتوانستيم عملا به وحدت برسيم، بايد بدانيم كه چگونه اختلافاتمان را اداره كنيم و چگونه در خط اصيل قرآني كه ما را امت واحد ناميده، تلاقي حاصل كنيم.
چالش هاي كنوني فراروي ما، بزرگ است و مرحله كنوني مرحله خطيري است و در تمام تاريخ اسلام كمتر مرحله اي شاهد خطرهايي مشابه خطرهاي مرحله كنوني بوده است. به هوش باشيم و به هوش باشيم كه اگر به اختلافاتمان ادامه دهيم چه بسا آوار برسر همه ما يكجافرود آيد.
آنان هم چنين در پي جنباندن ذهنيت علمي اسلامي براي برانگيختن پرسش ها پيرامون مسائل كلامي،فقهي يا تاريخي بودند تا اختلاف هاي ميان مسلمانان را به سطح علم وواقعيت گرايي ارتقاء بخشند و از عصبيت و تعصب و انفعال دور كنند.
اين حركت تقريبي، نقش مهمي در توضيح رويكردهاي فكري ونزديك سازي عناصر فكري آن داشت و انگاره هاي تكفيري را از ساحت نهادها و جايگاه هاي اسلامي پيشرو دور كرد، اما شرايط و اوضاع پيش آمده به ويژه اوضاع سياسي وجريان پس مانده، از امتداد اين جنبش درجهان اسلام كه با هجوم استكبار و دشمنان اسلام مواجه بود،جلوگيري كرد.
برنامه اي درميان مسلمانان تدوين و ترسيم شد كه هدف آن ايجاد ناامني سياسي و نا آرامي امنيتي از راه برانگيختن اختلاف و از بين بردن امكان تلاقي ذهنيت عموم مسلمانان بود. اين طرح توطئه گرانه،فضاهاي فرهنگي فراواني را براي تحريك و احياي كينه هاي تاريخي فراهم آورد به گونه اي كه مسلمانان به جاي توجه به مشكلات خطير ومتعددي كه امروزه با آن رويارو هستند، به منازعات واختلافات تاريخي بپردازند. كار به جايي رسيد كه مفاهيمي مانند كفر چندان توسعه يافت تادر اختلافات برسد فروع هم از آن بهره گرفته شود. وچنين القا شد كه اختلاف بر سر اين فروع، با اصول مرتبط است.... و به اين ترتيب فتاوايي در اعلان كفر يا ضلالت پيروان مذاهب ديگر و يا صاحبان نگره ها و اجتهادهاي متفاوت در درون يك مذهب صادر شد. پاره اي از اين مفتيان، مشركان غير مسلمان را بهتر از مسلماناني دانستند كه انديشه ها و اجتهادهاي متفاوت دارند و به همان راهي رفتند كه يهوديان مدينه در ارزيابي و مقايسه اسلام و شركت پيمودند و به مشركان گفتند:شما از مسلمانان هدايت يافته تريد!
وضع مسلمانان، پس از شكست تلاش هاي تقريبي به گونه اي در آمدكه مذاهب واجتهادها، به اديان متعدد تبديل شدند تا فاصله اشان هرچه بيشتر و پر رنگ تر شود. هنوز هم نيروهاي استكباري با تمام ابزارهاي فرهنگي، سياسي و امنيتي در جهت گسترش بيشتر شكاف ميان مسلمانان و جلوگيري از وحدت آنان حتي در دايره يك مذهب مي كوشند.
امروزه ضعف و استضعاف از مفاهيم و واژگاني است كه گريبان گير امت اسلام، - از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب آن - است. شايد اين وضع ما را منطقا وا مي دارد. كه بگوييم نوعي رابطه ديالكتيك و منفك نشدني ميان اين دو مفهوم وجود دارد كه امت اسلام، در تاريخ درخشان خويش شاهد گرفتاري به آنها نبوده است ولي اكنون وضعيت ما، مصداق اين دومقوله و مفهوم است و اكنون ما در برابر حقيقتي ناگوار و آذرخش وارهستيم كه دراين جمله مي توان از آن تعبير كرد: ما بزرگ ترين امت درتاريخ هستيم كه امروزه درميان ديگر ملل دنيا، به وضعي دچار است كه شايسته آن نيست.
چرا ضعف چندان در ما ريشه دواند كه ما را به مستضعفان بيگانه و به ويژه كشورهاي ابرقدرت تبديل كرد؟ چرا ما به حال خود كه سرشار ازتباهي و فروپاشي و تفرقه است نمي نگريم ؟ ! و مهم تر از اين، چرا درجست وجوي اسباب ضعف و استضعاف خويش نيستيم تا پس ازتشخيص مسئول استضعاف خويش، مسئول ضعف خويش را هم بشناسيم. درست است كه مسئول استضعاف ما استكبار است، ولي مسئول ضعف ما كيست ؟
مساله چهارم اين است كه آيا ما جرات داريم به صورت شفاف هرچيزي را به نام درست و حقيقي اش بناميم تا براي خروج از اين تشتت وضعفي كه از آن رنج مي بريم، جديت خود را نشان دهيم ؟
پرسش ديگر اين است كه چه برنامه ها و راه كارهايي براي انجام اين وظيفه مهم و دشوار در اختيار داريم ؟ هم چنين بايد پرسيد كه راه پي گيري برنامه كاري تقريب مذاهب اسلامي و تعقيب مسائل مورد اتفاق چيست ؟
بايد شفاف و روشن باشيم. ما در آغاز نيازمند بازسازي پل هاي اعتماددرميان خويش هستيم. اين پل ها در طول تاريخ و به دست عواملي كه غالب آنها سياسي است تخريب و يا شكسته شده است. زيرا حاكمان، باهيچ مذهبي، جز مذهب رسمي دولت خويش ميانه خوبي نداشتند و به جاي آن كه ديگر مذاهب را در دايره تنوع عقيدتي و مذهبي آزاد بگذارند،سعي در تكفير و طرد آنان مي كردند و به اوصافي چون زنديقي گري وكفر و.... متهمشان مي كردند. در نتيجه، منطق تكفير در باور و وجدان توده هاي وسيعي از مردم وارد شد، بي آن كه اسباب آن روشن باشد. درمقابل، پيروان مذاهب ديگر همراه مذاهب خود از ترس چپاول قدرت مداران و پيروان مذهب رسمي، به گوشه انزوا پناه جستند و به تقيه روي آوردند و در دوره هايي چاره اي جز فروبستگي و گريز از محيطاجتماعي عمومي نداشتند. چنين حالتي، غالبا ميان فرزندان يك جامعه،منطق تكفيري و حذفي فزآينده پديد مي آورد، بي آن كه كسي متوجه اسباب حقيقي آن باشد.
ورود استعمار به سرزمين هاي ما، در آستانه قرن بيستم، در شرايطي بود كه هنوز بازنگري واقع نگرانه به روابط مسلمانان با يكديگر به هدف نزديك سازي آرماني اشان انجام نشده بود، در حالي كه استعمارگران، درتعميق و تثبيت تفرقه و انشعاب مسلمانان مي كوشيدند تا مسلمانان، بابهره گيري از قدرت وحدت خويش برپا نخيزند.
با اين مرور اجمالي، مي توان گفت كه امروزه ما خود را در برابر دو گونه ازمشكلات و خطرهايي مي بينيم كه تقريب مذاهب را دچار چالش وتهديد مي كند.
گونه نخست : مشكلي است كه ما در درون جوامع اسلامي از آن رنج مي بريم و آن، تفرقه اي است كه غالب عناصر آن بر بنياد سياست قراردارد و عوامل اجرايي آن، خود ما هستيم و به لحاظ عقيدتي ومذهبي براي آن نظريه پردازي شده است تا در وجدان مسلمانان تعميق شود.
گونه دوم : مشكلي است كه استعمار و استكبار برما تحميل كرده و آن وضعيت ناخوشي است كه جز از راه تقريب مذاهب مختلف و وحدت كه سوپاپ اطمينان وضعيت داخلي مسلمانان در برابر بيگانه مستكبراست، درمان ناشدني است.
براي تحقق اين هدف، بايد شماري از اولويت ها را كه پاره اي از آنها به عقائد مسلمانان و پاره اي ديگر به اوضاع سياسي اشان مرتبط است،مشخص كرد. در سطح عقيدتي، توجه به اين امور، لازم است :
- چه بسا ضروري است كه با شيوه گفت و گو در قرآن آشنا شويم. روش قرآني گفت وگو، ما را از دايره خود بيرون مي برد و به آفاق انديشه مي كشاند. اين روش، اوج واقع گرايي عقلاني اي است كه طرف مقابل گفت وگو را محترم مي شمارد.
- بايد با اسلام به عنوان دين اولين اولويت تعامل برقرار كرد وشهادتين را موجب مصونيت مسلمان و آزاد گذاردن او با هر مذهبي كه بدان گرايش دارد، دانست و هر آنچه را بر مسلمان بودن فرد- از حرمت مال و آبرو و خون مترتب است ـ بر او مترتب دانست.
- بايد واژه تكفير مسلمانان از سوي يكديگر را از قاموس روابط ميان آنها حذف كرد و جزئياتي را براي اصل كلي اسلام - كه مبتني برشهادتين است زيان بار ندانست.
- بايد مذاهب اسلامي را تنوعي در دايره وحدت دانست و به بيان ديگراجتهادهايي در چارچوب كلي اسلام شمرد و نبايد هيچ مذهبي را به سبب اختلاف و تفاوتش با مذاهب ديگر به نابخردي موصوف كرد و به سبب آن كه به باورهاي مذهب ديگر معتقد نيست، در صف دشمنان قرارداد. از اين رو بر متوليان و اصحاب انديشه اسلامي است كه شيوه گفت وگو را كه آثار مثبت آن به همه ابعاد عمومي جامعه اسلامي سرايت مي يابد در ميان امت اسلام تثبيت كنند.
- بايد روح صلح و آشتي و آزادي و محبت را در ميان پيروان مذاهب مختلف پديد آورد و اين وظيفه اي تمدني است كه علماي امت وروشنفكران مسلمان بايد از جايگاه مسئوليت شناسي، به آن اقدام كنند.
- لازم است به شكل جدي و قاطع با افراد متعصب و تندرو در ميان پيروان مذاهب برخورد شود، تا به حكم الهي تن در دهند. زيرا پاره اي ازمشكل اين جا است كه ما گاه نظريه اي را در همايش هاي عمومي مطرح مي كنيم ولي در رويكردهاي عملي، به تعصب هاي انفعالي روي مي آوريم و گاه مخاطبان را از اطلاع از آراي فرقه هاي ديگر به دعوي گمراهي و مانند آن باز مي داريم.
- تمركز بر شيوه قرآني گفت و گو كه بر احترام به طرف گفت و گو تاكيددارد، ضروري است. طرف گفت وگوي ما - حتي اگر مسلمان نباشد- چه بسا در نقاطي با ما اشتراك فكري داشته باشد و بتوان نقاط تلاقي ميان پيروان اديان با كساني كه به هيچ ديني باور ندارند، يافت. اما در حوزه وسطح سياسي بايد نكاتي را مورد توجه قرار داد كه مهم ترين آنهاعبارتند از:
- تفكيك ميان قضاياي اساسي و قضاياي فرعي جامعه مسلمانان درجهان ؛ زيرا پاره اي قضايا، مرتبط به كليت امت اسلام است وهيچ مسلمان يا مقام اسلامي يا حزب اسلامي اي، حق ندارد به تنهايي،تصميمي در باب آن اتخاذ كند، زيرا زيان آن در آينده برهمه بخش هاي جامعه سياسي اسلامي برجاي مي ماند.
- پاره اي از قضايا، قضاياي ملي و ميهني مسلمانان است. و از آن روكه وطن اسلامي درسطح جغرافياي سياسي، يكپارچه نيست. از اين روبايد مسائل خاص مسلمانان در جوامع خودشان، لحاظ شود و طبعا بايدعناصر خاص مذاهب در محيطهاي داخلي شان ملاحظه شود.
- استكبار جهاني به طور كلي و آمريكا به طور خاص، قدرت هاي جهاني اي هستند كه اسلام و مسلمانان را هدف خود قرار داده اند و لازم است با دشمني آنها نسبت به اسلام و مسلمانان، به گونه اي مناسب كه مسلمانان بر روي آن تفاهم داشته باشند، برخورد شود.
- اصطلاحات و مفاهيم متداول در ميان جامعه جهاني كه غالبا تحت عنوان نام هايي چون تروريسم و خشونت و شرارت ما را هدف خود قرارداده است، بايد مورد بازشناسي قرار گيرد.
- ساختار گفتمان اسلامي در رويارويي با نيروهاي مخالف وحدت و نيزدر تعامل با واژه ها و اصطلاحات جديدي كه در جامعه جهاني ونهادهاي جهاني تداول مي يابد، يكدست شود تا بتواند از ايجاد شكاف هادر صفوف مسلمانان پيش گيري كند.
وحدت اسلامي، تابلويي نيست كه آن را به دست گيريم و در فضاي تعارفات بالاي سرمان ببريم، بلكه با موجوديت اسلام در جهان سرشاراز آشوب كنوني مرتبط است. و نكته آخر اين كه اگر نتوانستيم عملا به وحدت برسيم، بايد بدانيم كه چگونه اختلافاتمان را اداره كنيم و چگونه در خط اصيل قرآني كه ما را امت واحد ناميده، تلاقي حاصل كنيم.
چالش هاي كنوني فراروي ما، بزرگ است و مرحله كنوني مرحله خطيري است و در تمام تاريخ اسلام كمتر مرحله اي شاهد خطرهايي مشابه خطرهاي مرحله كنوني بوده است. به هوش باشيم و به هوش باشيم كه اگر به اختلافاتمان ادامه دهيم چه بسا آوار برسر همه ما يكجافرود آيد.