حكومت و سياست در سيره امام باقر (علیه السلام)
دوران امامت امام محمد باقر (ع) مصادف با ادامه ى فشارهاى خلفاى بنى اميه و حكام آن ها با شيعيان در عراق بود, و توصيه ى امام به شيعيانش كه :
«من بلى من شيعتنا ببلاء فصبر كتب الله له اجر الف شهيد».
«كسى از شيعه ى ما به مصيبت گرفتار شود و پايدارى نمايد, خداوند پاداش هزار شهيد را براى او مى نويسد». حاكى از فشارهايى است كه بر شيعيان وارد مى شد, و امام مى كوشيد بدين وسيله آنان را به مقاومت و خويشتن دارى هرچه بيشتر فرا بخواند, و اين سخت گيرى ها به دليل ادعاى ولايت و امامت امامان بود.
موضع گيرى ظاهراً ملائم امام باقر (ع ) عليه دستگاه خلافت اموى كه هرگونه مخالفتى را بشدت سركوب مى كردند, براى بقاى هسته ى مقاومت بود, چه آن كه تقريباً همه ى شيعيان و حتى همه ى اموى ها, به خوبى مى دانستند كه رهبران شيعه مدعى خلافت و حكومت هستند, و خلافت را حق خود و حق آباء خود مى دانستند كه قريش به زور آن را غصب كرده اند, و اين از نقطه ى اتكاء امامان معلوم بود كه روى ولايت و امامت به همان معناى زعامت و تصدى امرى تكيه مى كردند, و خود را شايسته آن مقام مى دانستند. « بنى اسلام على خمس الصلاة و الزكاة و الحج و الجهاد و الولاية. و لم يناد بشىء كما نودى بالولاية فاخذ الناس باربع و تركوا الولاية».
« اسلام روى پنج ركن استوار است : نماز, زكوة, حج , جهاد و ولايت , و مردم خوانده نشده است به چيزى آن چنان كه به ولايت خوانده شده است , و مردم چهار ركن را قبول كردند و آن يكى را ترك نمودند». موضع گيرى هاى امام باقر (ع) عليه حكام غاصب و ظالم بنى اميه , تا آن جا سخت و پايدار بود كه شيعيان خود از همكارى با حكام ممانعت مى كردند, و براى آن كه فكر حكومت و مخالفت با بنى اميه را از سر بيرون كند امام باقر (ع) را با فرزندش امام صادق (ع) به شام فرا خواندند و مورد اهانت و تحقير قرار دادند. از اين رو تقيه يكى از اصولى ترين سپرهايى بود كه شيعه در پناه آن , خود را در دوران هاى سياه استبداد اموى و عباسى نگه داشتند. و امام باقر (ع) فرمود:
« ان التقية من دينى و دين آبايى و لادين لمن لا تقيه له ».
« تقيه از دين من و دين آباء من است , كسى كه تقيه ندارد دين ندارد».
تقيه , يعنى حفظ سر, رازدارى و امانت دارى , تا كسى سرى و رازى نداشته باشد, راز دارى در مورد او معنا ندارد, و اين راز در زندگى امامان شيعه چيست ؟ اين چيست كه همه ى ياران و معتقدان به امام را شايستگى يا قدرت تحمل آن نيست , فقط كسانى معدود و انگشت شمارند كه چون به لياقت و صلاحيت آن نايل آمده اند, شرف راز دارى يافته اند؟
نمى شود راز امام را در مسايل ماوراء طبيعى خلاصه كرد و در غيب گويى منحصر نمود, چرا امام به ياران خود در فضيلت كتمان چنين چيزى , چندان توصيه و تأكيد كند كه در كتب حديث شيعه با بى بعنوان باب الكتمان پديد آيد؟
اين راز بايد چيزى باشد كه در صورت برملا شدنش , جمع شيعه و خود امام را خطر بزرگ تهديد كند, و آن چيز غير از امور غيبى و ماوراء طبيعى است .
آيا اين راز مربوط به معارف شيعى است ؟ يعنى تفسيرى كه شيعه از اسلام مى كند,و نظر خاصى كه در فقه و احكام شرع ارائه مى دهد؟ در اين كه اين معارف در دوران اختناق اموى و عباسى , بايد با تدبير و كاردانى اظهار شود, با همه كس مطرح نگردد, و نااهلان را به آن راهى نباشد, حرفى نيست . ولى با اين همه اين را نمى توان راز امام دانست , زيرا اين معارف با همه اختصاصى بودن , درصدها حوزه ى حديث و فقه در چندين شهر بزرگ كشور];ّّ5 مسلمان آن روز, مطرح بود و به بيان ديگر اين معارف اختصاصى بود ولى راز امام نبود, اختصاصى بدين معنا كه رواج و رونق آن محدود به جمع شيعه است و غير شيعه فقط در شرايط خاص مى تواند بدان دست يابد. چرا نگوييم كه راز, مسايل و مطالبى در پيرامون اسرار تشكيلاتى امام است . يك جمع كه با هدف انقلابى و با ايدئولوژى راهنما, در ميدان مبارزه ى سياسى و فكرى گام مى نهد, داراى اسرار است يعنى تاكتيك هاى پيش بينى شده , زمان و مكان اقدام هاى بزرگ , نام و نشان و تكليف مهره هاى مؤثر, منابع مؤثر مالى , خبرها و گزارش ها از پاره ى حوادث و وقايع مهم و... و مطالبى از اين قبيل , رازهاى ناگشودنى تشكيلات است كه جز براى كارگزاران اصلى و شخص رهبر, براى كسى ديگر دانستنى نيست و اين همان رازداران و يا امانتداران راز است . بازگو كردن آن به دوستان و شيعيان در حكم راهگشايى به سوى آن است , و اين خطاى بزرگ و خسارت بخش است , خطاى كه عاقبت به انهدام يك جمع منتهى مى شود.
كسى كه سر امام را بر ملاكند در عمل , كار يك دشمن را كرده است , پس به آسانى مى توان معنا و وجه اين سخن امام را دانست كه آن كه با ما به پيكار بر مى خيزد, برماگران بارتر نيست از آن كه راز ما را افشاء مى سازد. در ارتباط بسيار پنهانى امام با شيعه , گاه لازم است كه اسرار تشكيلاتى غير مستقيم , بوسيله ى واسطه ها ميان امام و شيعيان مبادله گردد, و اين يك تدبير كاملاً معقول است .
هنگامى كه چشم ها و گوش هاى بيگانه با حرصى هر چه بيشتر, در انتظار كشف ارتباطات شيعيان با امامند, در موسم حج , در زيارت مدينه , در رفت و آمد كاروان ها از شهرهاى دور دست و... هرگونه رابطه ى ميان امام و افراد, اگر به وسيله ى جاسوسان خليفه كشف شود, مى تواند سر نخ دنباله دارى به سوى اعماق تشكيلات شيعه باشد, در اين مواقع امام (ع ) خود نيز افراد را به ملائمت و گاه به عنف از خود دور مى ساخته است . به سفيان ثورى مى گويد: « تو مورد تعقيب دستگاهى و در پيرامون ما جاسوسان خليفه هستند, ترا طرد نمى كنم ولى از نزد ما برو». و براى كسى از شيعيانش كه در راه به او برخورد كرد, و از روى تقيه روى از او برگردانده , از خدا طلب رحمت مى كند, و كسى را كه در موقعيت مشابه , با احترام به آن حضرت سلام داده , مورد نكوهش قرار مى دهد. در چنين مواردى لازم است ميان امام (ع ) و اين كسان , كسى واسطه باشد و به اين واسطه اصطلاحاً « باب » گفته مى شود « باب » قاعدتاً بايد از زبده ترين و نزديك ترين ياران امام باشد. و نيز از پربارترين آن ها از خبر و اطلاع 5 همانند «زنبور عسل » كه اگر حشرات موذى بدانند كه در اندرون او چيست , قطعه قطعه اش مى كنند و او را مى ربايند, و تصادفى نيست كه اين باب ها غالباً مورد تعقيب و انتقام سرسختانه ى حكومت قرار گرفته اند. يحيى ابن ام طويل «باب» امام سجاد(ع) در حالى كه هنوز زنده بود, پاى او را قطع كردند و سپس وى را به شهادت رساندند, محمد ابن سنان كه « باب» امام صادق (ع ) و از خواص او است , به ظاهر از نزد امام (ع ) طرد مى شود, و اين تبرى جستن و اظهار بيزارى , هيچ موجبى جز يك تاكتيك تشكيلاتى ندارد. جابر ابن يزيد جعفى «باب» امام باقر (ع) با بر ملاء ساختن يك جنون تصنعى از كشته شدن كه دستور آن از طرف خليفه چند روز قبل صادر شده بود, نجات مى يابد .
كسانى كه حافظ و مباشرجمع آورى و تقسيم اموالى كه در اختيار امام است , هستند بى گمان از اسرار زيادى بايد آگاه باشند, كه كمترين و كوچكترين آن ها اطلاع از نام پرداخت كنندگاه و نام گيرندگان آن اموال است و اين براى دشمنان تشكيلات امام (ع) طعمه ى كوچكى نبود, سرنوشت عبرت انگيز معلى ابن خنيس وكيل امام صادق (ع) در مدينه و اظهارات تقيه آميز امام (ع) درباره ى مفضل ابن عمر وكيل آن حضرت در كوفه نمونه ى روشن براى اين مدعا است .
سه عنوان « باب , وكيل و صاحب » كه مصداق هر يك را در چهره هاى مشخص و مبرزى از رجال شيعه مى توان يافت , طرح روشن از واقعيت شيعه و روابط آن با امام (ع ) و مجموعاً تكاپوى تشكيلاتى شيعيان بدست مى آيد. شيعه در اين طرح , مجموعه ى از عناصر هماهنگ و همگام و مصمم است كه گرد محور عظيم و مركزى الهام بخش و مقدس گرد آمده است و از او مى آموزد و فرمان مى گيرد, براى او خبر و گزارش مى آورد, اميدش به او و چشمش به اشاره ى او است , حتّى جوشش بيتاب كننده ى احساسات خود را نيز كه براى يك جمع مستضعف و مصمم بر مبارزه كه بر اثر فشار ناروايى ها و بى عدالتى ها يك چيز طبيعى است به توصيه ى حكيمانه ى آن حضرت مهار مى كند.
و شيوه هاى كارهاى پنهان مانند: راز دارى , كم گويى , بى نشان زيستن , تعاون درون جمعى , زهد و پارسايى انقلابى , و مانند اين ها را هم به تعليم او و بعنوان كار مقدس و خدايى مى آموزد و بكار مى بندد. به مردى كه از آن حضرت پرسيده است , چگونه صبح كرده ايد اى فرزند پيامبر! چنين خطاب مى كند آيا وقت آن نرسيده است كه بفهميد ما چگونه ايم و چگونه صبح مى كنيم ؟ داستان ما درست داستان بنى اسرائيل است در جامعه ى فرعونى كه پسران شان را مى كشتند و زنانشان را زنده مى گرفتند, بدانيد كه بنى اميه پسران ما را كشتند و زنان ما را زنده مى گيرند, و پس از اين بيان گيرا و بر انگيزاننده , مسئله ى اصلى يعنى اولويت اهلبيت را نسبت به حكومت پيش مى كشد, و مى گويد عرب مى پنداشت كه برتر از عجم است , زيرا كه محمد (ص) عربى است و عجم بدين پندار گردن مى نهادند, اگر آنان در اين ادعا, صادقند, پس ما از ديگر شاخه هاى قريش برتريم , زيرا ما فرزندان و خاندان محمديم و كسى با ما در اين نسبت شريك نيست . مرد كه گويا به هيجان آمده مى گويد: به شما خاندان مهر مى ورزم , و امام (ع ) كه او را تا مرز پيوستگى كامل فكرى و قلبى و عملى جلو آورده , آخرين سخن آگاهى بخش و هشيارگر را نيز به او مى گويد: پس خود را منتظر و آماده ى بلاكن , بخدا سوگند بلا به شيعيان ما نزديك تر است از سيل به دامنه ى كوه و بلا نخست ما را مى گيرد و سپس شما را, همچنان كه راحت و امنيت اول به ما مى رسد و آنگاه به شما .
نمونه هايى كه از ارتباطات امام با اين جمع در دسترس ما است , از يك سو نمايشگر صراحتى در زمينه ى آموزش هاى فكرى است , و از سوى ديگر نشاندهنده ى پيوستگى و تشكل محاسبه شده ميان آنان و امام . فضيل ابن يسار از نزديك ترين ياران راز دار امام (ع ) در مراسم حج با آن حضرت همراه است , امام (ع ) به حاجيانى كه پيرامون مكه مى گردند, مى نگرد و مى گويد: در جاهليت بدين گونه مى گرديدند, ولى فرمان آنست كه به سوى ما كوچ كنند, و پيوستگى و دوستى خود را به ما بگويند و يارى خود را به ما عرضه كنند. اما از آنجا كه در عهد امام پنجم (ع ) در اثر مظالم بنى اميه , هر روز در قطرى از اقطار و بلاد اسلامى , انقلاب وجنگ هايى رخ مى داد, و در ميان خود خاندان امور نيز اختلافاتى بروز مى كرد, و اين گرفتارى ها دستگاه خلافت را مشغول كرده بود, و از طرفى وقوع فاجعه ى كربلا و مظلوميت اهلبيت (ع ) مسلمانان را مجذوب و علاقمند اهلبيت مى ساخت , اين عوامل موجب شد كه مردم سيل آسا به سوى مدينه و به محضر امام باقر (ع ) سرازير شوند, و امكاناتى در نشر حقايق براى آن حضرت بوجود آيد و دعوت هاى شيعى كه بر اثر ستم گرى هاى خلفاء متوقف مانده بود كه جز در پوشش هاى ضخيم ارائه نمى شد, اكنون در بسيارى از اقطار اسلامى خصوصاً در عراق و حجاز و خراسان , ريشه دوانيده و قشر وسيعى را بخود متوجه ساخته , و حتى در دائره ى محدودتر بصورت يك ];ّّ5 پيوند فكرى و حزبى درآمده است .
آن روزى كه امام سجاد (ع ) مى فرمود: «در همه ى عراق دوستان ما به بيست نفر نمى رسند».
سپرى شده بود, و اكنون هنگامى كه امام باقر (ع ) به مسجد پيامبر در مدينه وارد مى شود, جماعت انبوه از خراسان و ديگر مناطق شيعه نشين مانند مدينه و كوفه , و مناطقى جديدى بويژه بخش هاى از كشورهاى اسلامى كه از مركز حكومت بنى اميه دور است , نيز بر قلمرو طرز تفكر شيعى افزوده مى گردد, و نفوذ و تبليغات شيعى در خراسان بيش از هر جاى ديگر بود, و روش سياسى حضرت امام پنجم , ادامه ى منطقى همان روش امام زين العابدين (ع ) است .
«من بلى من شيعتنا ببلاء فصبر كتب الله له اجر الف شهيد».
«كسى از شيعه ى ما به مصيبت گرفتار شود و پايدارى نمايد, خداوند پاداش هزار شهيد را براى او مى نويسد». حاكى از فشارهايى است كه بر شيعيان وارد مى شد, و امام مى كوشيد بدين وسيله آنان را به مقاومت و خويشتن دارى هرچه بيشتر فرا بخواند, و اين سخت گيرى ها به دليل ادعاى ولايت و امامت امامان بود.
موضع گيرى ظاهراً ملائم امام باقر (ع ) عليه دستگاه خلافت اموى كه هرگونه مخالفتى را بشدت سركوب مى كردند, براى بقاى هسته ى مقاومت بود, چه آن كه تقريباً همه ى شيعيان و حتى همه ى اموى ها, به خوبى مى دانستند كه رهبران شيعه مدعى خلافت و حكومت هستند, و خلافت را حق خود و حق آباء خود مى دانستند كه قريش به زور آن را غصب كرده اند, و اين از نقطه ى اتكاء امامان معلوم بود كه روى ولايت و امامت به همان معناى زعامت و تصدى امرى تكيه مى كردند, و خود را شايسته آن مقام مى دانستند. « بنى اسلام على خمس الصلاة و الزكاة و الحج و الجهاد و الولاية. و لم يناد بشىء كما نودى بالولاية فاخذ الناس باربع و تركوا الولاية».
« اسلام روى پنج ركن استوار است : نماز, زكوة, حج , جهاد و ولايت , و مردم خوانده نشده است به چيزى آن چنان كه به ولايت خوانده شده است , و مردم چهار ركن را قبول كردند و آن يكى را ترك نمودند». موضع گيرى هاى امام باقر (ع) عليه حكام غاصب و ظالم بنى اميه , تا آن جا سخت و پايدار بود كه شيعيان خود از همكارى با حكام ممانعت مى كردند, و براى آن كه فكر حكومت و مخالفت با بنى اميه را از سر بيرون كند امام باقر (ع) را با فرزندش امام صادق (ع) به شام فرا خواندند و مورد اهانت و تحقير قرار دادند. از اين رو تقيه يكى از اصولى ترين سپرهايى بود كه شيعه در پناه آن , خود را در دوران هاى سياه استبداد اموى و عباسى نگه داشتند. و امام باقر (ع) فرمود:
« ان التقية من دينى و دين آبايى و لادين لمن لا تقيه له ».
« تقيه از دين من و دين آباء من است , كسى كه تقيه ندارد دين ندارد».
تقيه , يعنى حفظ سر, رازدارى و امانت دارى , تا كسى سرى و رازى نداشته باشد, راز دارى در مورد او معنا ندارد, و اين راز در زندگى امامان شيعه چيست ؟ اين چيست كه همه ى ياران و معتقدان به امام را شايستگى يا قدرت تحمل آن نيست , فقط كسانى معدود و انگشت شمارند كه چون به لياقت و صلاحيت آن نايل آمده اند, شرف راز دارى يافته اند؟
نمى شود راز امام را در مسايل ماوراء طبيعى خلاصه كرد و در غيب گويى منحصر نمود, چرا امام به ياران خود در فضيلت كتمان چنين چيزى , چندان توصيه و تأكيد كند كه در كتب حديث شيعه با بى بعنوان باب الكتمان پديد آيد؟
اين راز بايد چيزى باشد كه در صورت برملا شدنش , جمع شيعه و خود امام را خطر بزرگ تهديد كند, و آن چيز غير از امور غيبى و ماوراء طبيعى است .
آيا اين راز مربوط به معارف شيعى است ؟ يعنى تفسيرى كه شيعه از اسلام مى كند,و نظر خاصى كه در فقه و احكام شرع ارائه مى دهد؟ در اين كه اين معارف در دوران اختناق اموى و عباسى , بايد با تدبير و كاردانى اظهار شود, با همه كس مطرح نگردد, و نااهلان را به آن راهى نباشد, حرفى نيست . ولى با اين همه اين را نمى توان راز امام دانست , زيرا اين معارف با همه اختصاصى بودن , درصدها حوزه ى حديث و فقه در چندين شهر بزرگ كشور];ّّ5 مسلمان آن روز, مطرح بود و به بيان ديگر اين معارف اختصاصى بود ولى راز امام نبود, اختصاصى بدين معنا كه رواج و رونق آن محدود به جمع شيعه است و غير شيعه فقط در شرايط خاص مى تواند بدان دست يابد. چرا نگوييم كه راز, مسايل و مطالبى در پيرامون اسرار تشكيلاتى امام است . يك جمع كه با هدف انقلابى و با ايدئولوژى راهنما, در ميدان مبارزه ى سياسى و فكرى گام مى نهد, داراى اسرار است يعنى تاكتيك هاى پيش بينى شده , زمان و مكان اقدام هاى بزرگ , نام و نشان و تكليف مهره هاى مؤثر, منابع مؤثر مالى , خبرها و گزارش ها از پاره ى حوادث و وقايع مهم و... و مطالبى از اين قبيل , رازهاى ناگشودنى تشكيلات است كه جز براى كارگزاران اصلى و شخص رهبر, براى كسى ديگر دانستنى نيست و اين همان رازداران و يا امانتداران راز است . بازگو كردن آن به دوستان و شيعيان در حكم راهگشايى به سوى آن است , و اين خطاى بزرگ و خسارت بخش است , خطاى كه عاقبت به انهدام يك جمع منتهى مى شود.
كسى كه سر امام را بر ملاكند در عمل , كار يك دشمن را كرده است , پس به آسانى مى توان معنا و وجه اين سخن امام را دانست كه آن كه با ما به پيكار بر مى خيزد, برماگران بارتر نيست از آن كه راز ما را افشاء مى سازد. در ارتباط بسيار پنهانى امام با شيعه , گاه لازم است كه اسرار تشكيلاتى غير مستقيم , بوسيله ى واسطه ها ميان امام و شيعيان مبادله گردد, و اين يك تدبير كاملاً معقول است .
هنگامى كه چشم ها و گوش هاى بيگانه با حرصى هر چه بيشتر, در انتظار كشف ارتباطات شيعيان با امامند, در موسم حج , در زيارت مدينه , در رفت و آمد كاروان ها از شهرهاى دور دست و... هرگونه رابطه ى ميان امام و افراد, اگر به وسيله ى جاسوسان خليفه كشف شود, مى تواند سر نخ دنباله دارى به سوى اعماق تشكيلات شيعه باشد, در اين مواقع امام (ع ) خود نيز افراد را به ملائمت و گاه به عنف از خود دور مى ساخته است . به سفيان ثورى مى گويد: « تو مورد تعقيب دستگاهى و در پيرامون ما جاسوسان خليفه هستند, ترا طرد نمى كنم ولى از نزد ما برو». و براى كسى از شيعيانش كه در راه به او برخورد كرد, و از روى تقيه روى از او برگردانده , از خدا طلب رحمت مى كند, و كسى را كه در موقعيت مشابه , با احترام به آن حضرت سلام داده , مورد نكوهش قرار مى دهد. در چنين مواردى لازم است ميان امام (ع ) و اين كسان , كسى واسطه باشد و به اين واسطه اصطلاحاً « باب » گفته مى شود « باب » قاعدتاً بايد از زبده ترين و نزديك ترين ياران امام باشد. و نيز از پربارترين آن ها از خبر و اطلاع 5 همانند «زنبور عسل » كه اگر حشرات موذى بدانند كه در اندرون او چيست , قطعه قطعه اش مى كنند و او را مى ربايند, و تصادفى نيست كه اين باب ها غالباً مورد تعقيب و انتقام سرسختانه ى حكومت قرار گرفته اند. يحيى ابن ام طويل «باب» امام سجاد(ع) در حالى كه هنوز زنده بود, پاى او را قطع كردند و سپس وى را به شهادت رساندند, محمد ابن سنان كه « باب» امام صادق (ع ) و از خواص او است , به ظاهر از نزد امام (ع ) طرد مى شود, و اين تبرى جستن و اظهار بيزارى , هيچ موجبى جز يك تاكتيك تشكيلاتى ندارد. جابر ابن يزيد جعفى «باب» امام باقر (ع) با بر ملاء ساختن يك جنون تصنعى از كشته شدن كه دستور آن از طرف خليفه چند روز قبل صادر شده بود, نجات مى يابد .
كسانى كه حافظ و مباشرجمع آورى و تقسيم اموالى كه در اختيار امام است , هستند بى گمان از اسرار زيادى بايد آگاه باشند, كه كمترين و كوچكترين آن ها اطلاع از نام پرداخت كنندگاه و نام گيرندگان آن اموال است و اين براى دشمنان تشكيلات امام (ع) طعمه ى كوچكى نبود, سرنوشت عبرت انگيز معلى ابن خنيس وكيل امام صادق (ع) در مدينه و اظهارات تقيه آميز امام (ع) درباره ى مفضل ابن عمر وكيل آن حضرت در كوفه نمونه ى روشن براى اين مدعا است .
سه عنوان « باب , وكيل و صاحب » كه مصداق هر يك را در چهره هاى مشخص و مبرزى از رجال شيعه مى توان يافت , طرح روشن از واقعيت شيعه و روابط آن با امام (ع ) و مجموعاً تكاپوى تشكيلاتى شيعيان بدست مى آيد. شيعه در اين طرح , مجموعه ى از عناصر هماهنگ و همگام و مصمم است كه گرد محور عظيم و مركزى الهام بخش و مقدس گرد آمده است و از او مى آموزد و فرمان مى گيرد, براى او خبر و گزارش مى آورد, اميدش به او و چشمش به اشاره ى او است , حتّى جوشش بيتاب كننده ى احساسات خود را نيز كه براى يك جمع مستضعف و مصمم بر مبارزه كه بر اثر فشار ناروايى ها و بى عدالتى ها يك چيز طبيعى است به توصيه ى حكيمانه ى آن حضرت مهار مى كند.
و شيوه هاى كارهاى پنهان مانند: راز دارى , كم گويى , بى نشان زيستن , تعاون درون جمعى , زهد و پارسايى انقلابى , و مانند اين ها را هم به تعليم او و بعنوان كار مقدس و خدايى مى آموزد و بكار مى بندد. به مردى كه از آن حضرت پرسيده است , چگونه صبح كرده ايد اى فرزند پيامبر! چنين خطاب مى كند آيا وقت آن نرسيده است كه بفهميد ما چگونه ايم و چگونه صبح مى كنيم ؟ داستان ما درست داستان بنى اسرائيل است در جامعه ى فرعونى كه پسران شان را مى كشتند و زنانشان را زنده مى گرفتند, بدانيد كه بنى اميه پسران ما را كشتند و زنان ما را زنده مى گيرند, و پس از اين بيان گيرا و بر انگيزاننده , مسئله ى اصلى يعنى اولويت اهلبيت را نسبت به حكومت پيش مى كشد, و مى گويد عرب مى پنداشت كه برتر از عجم است , زيرا كه محمد (ص) عربى است و عجم بدين پندار گردن مى نهادند, اگر آنان در اين ادعا, صادقند, پس ما از ديگر شاخه هاى قريش برتريم , زيرا ما فرزندان و خاندان محمديم و كسى با ما در اين نسبت شريك نيست . مرد كه گويا به هيجان آمده مى گويد: به شما خاندان مهر مى ورزم , و امام (ع ) كه او را تا مرز پيوستگى كامل فكرى و قلبى و عملى جلو آورده , آخرين سخن آگاهى بخش و هشيارگر را نيز به او مى گويد: پس خود را منتظر و آماده ى بلاكن , بخدا سوگند بلا به شيعيان ما نزديك تر است از سيل به دامنه ى كوه و بلا نخست ما را مى گيرد و سپس شما را, همچنان كه راحت و امنيت اول به ما مى رسد و آنگاه به شما .
نمونه هايى كه از ارتباطات امام با اين جمع در دسترس ما است , از يك سو نمايشگر صراحتى در زمينه ى آموزش هاى فكرى است , و از سوى ديگر نشاندهنده ى پيوستگى و تشكل محاسبه شده ميان آنان و امام . فضيل ابن يسار از نزديك ترين ياران راز دار امام (ع ) در مراسم حج با آن حضرت همراه است , امام (ع ) به حاجيانى كه پيرامون مكه مى گردند, مى نگرد و مى گويد: در جاهليت بدين گونه مى گرديدند, ولى فرمان آنست كه به سوى ما كوچ كنند, و پيوستگى و دوستى خود را به ما بگويند و يارى خود را به ما عرضه كنند. اما از آنجا كه در عهد امام پنجم (ع ) در اثر مظالم بنى اميه , هر روز در قطرى از اقطار و بلاد اسلامى , انقلاب وجنگ هايى رخ مى داد, و در ميان خود خاندان امور نيز اختلافاتى بروز مى كرد, و اين گرفتارى ها دستگاه خلافت را مشغول كرده بود, و از طرفى وقوع فاجعه ى كربلا و مظلوميت اهلبيت (ع ) مسلمانان را مجذوب و علاقمند اهلبيت مى ساخت , اين عوامل موجب شد كه مردم سيل آسا به سوى مدينه و به محضر امام باقر (ع ) سرازير شوند, و امكاناتى در نشر حقايق براى آن حضرت بوجود آيد و دعوت هاى شيعى كه بر اثر ستم گرى هاى خلفاء متوقف مانده بود كه جز در پوشش هاى ضخيم ارائه نمى شد, اكنون در بسيارى از اقطار اسلامى خصوصاً در عراق و حجاز و خراسان , ريشه دوانيده و قشر وسيعى را بخود متوجه ساخته , و حتى در دائره ى محدودتر بصورت يك ];ّّ5 پيوند فكرى و حزبى درآمده است .
آن روزى كه امام سجاد (ع ) مى فرمود: «در همه ى عراق دوستان ما به بيست نفر نمى رسند».
سپرى شده بود, و اكنون هنگامى كه امام باقر (ع ) به مسجد پيامبر در مدينه وارد مى شود, جماعت انبوه از خراسان و ديگر مناطق شيعه نشين مانند مدينه و كوفه , و مناطقى جديدى بويژه بخش هاى از كشورهاى اسلامى كه از مركز حكومت بنى اميه دور است , نيز بر قلمرو طرز تفكر شيعى افزوده مى گردد, و نفوذ و تبليغات شيعى در خراسان بيش از هر جاى ديگر بود, و روش سياسى حضرت امام پنجم , ادامه ى منطقى همان روش امام زين العابدين (ع ) است .
پي نوشت :
1 اصول كافى : كلينى , محمد, ج 1 ص 183
2 حيات فكرى و سياسى امامان شيعه : جعفريان , رسول , ج 1 ص 235 چاپ اول , مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى , 1371
3 پيشواى صادق : خامنه اى , على , ص 106 چاپ اول , انتشارات سيد جمال , ناصر خسرو, به نقل از رجال كشى : ص 380 چاپ مصطفوى .
4 رجال كشى : ص 380
5 پيشين , خامنه اى , على , ص 109به نقل از مناقب ابن شهر آشوب : ج 4 ص 248
6 همان , به نقل از اصول كافى : ج 2 ص 219
7 ر.ك : پيشين , خامنه اى , على ; و ر.ك : شذارت سياسية من حياة الائمه : ص 322ـ 328
8 همان , ص 39به نقل از بحارالانوار: ج 46 ص 360
9 همان , ص 40
10 سير كوتاه در زندگى ائمه (ع ): طباطبايى , محمد حسين .
11 بحارالانوار: ج 46 ص 143
12 بحارالانوار: ج 46 ص 357ـ 336