توقيع لعن شلمغانى از احتجاج طبرسى

توقيعى كه از طرف امام زمان (ع) به توسط حسين بن روح، در لعن شلمغانى صادر گشت، در سال 312 ه'.ق. حسين بن روح آن توقيع را كه خودش در خانه «مقتدر» خليفه عباسى زندانى بود، به ابوعلى محمد بن همام فرستاد. در آن زمان، چون حسين بن روح در دست دشمن گرفتار و در زندان آنها بود، نامه‏اى خدمت صاحب الامر (ع) نوشت و از حضرت اجازه خواست كه توقيع را منتشر نكند، ولى حضرت دستور داد كه آن را منتشر كند و از كسى نترسد، و حضرت به او بشارت داد كه بعد از اندك مدتى، آزاد خواهد گرديد. 1
سه‌شنبه، 1 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
توقيع لعن شلمغانى از احتجاج طبرسى
توقيع لعن شلمغانى از احتجاج طبرسى
توقيع لعن شلمغانى از احتجاج طبرسى

نويسنده:آیت الله علی دوانی(رحمت الله علیه)
توقيعى كه از طرف امام زمان (ع) به توسط حسين بن روح، در لعن شلمغانى صادر گشت، در سال 312 ه'.ق. حسين بن روح آن توقيع را كه خودش در خانه «مقتدر» خليفه عباسى زندانى بود، به ابوعلى محمد بن همام فرستاد. در آن زمان، چون حسين بن روح در دست دشمن گرفتار و در زندان آنها بود، نامه‏اى خدمت صاحب الامر (ع) نوشت و از حضرت اجازه خواست كه توقيع را منتشر نكند، ولى حضرت دستور داد كه آن را منتشر كند و از كسى نترسد، و حضرت به او بشارت داد كه بعد از اندك مدتى، آزاد خواهد گرديد. 1

متن توقیع

بسم الله الرّحمن الرّحیم
«عرف - اطال الله بقاءك و عرفك الله الخير كله و ختم به عملك - من تثق بدينه و تسكن الى نيته، من اخواننا أدام الله سعادتهم: بان محمد بن على المعروف بالشلمغانى عجل الله له النقمة ولا امهله، قد ارتد عن الاسلام و فارقه، و الحد فى دين الله و ادعى: ما كفر معه بالخالق جل و تعالى، و افترى كذباً و زوراً، و قال بهتاناً و اثماً عظيماً كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالاً بعيداً، و خسروا خسراناً مبيناً. و انا برئنا الى الله تعالى و الى رسوله صلوات الله عليه وسلامه و رحمته و بركاته منه، و لعناه، عليه لعاين الله تترى، فى الظاهر منا و الباطن، و السر و الجهر، و فى كل وقت، و على كل حال، و عى كل من شايعه و بلغه هذا القول منا فاقام على تولاه بعده.
اعلمهم - تولاك الله - اننا فى التوقى و المعاذرة منه على مثل ماكنا عليه ممن تقدمه من نظرائه، من: الشريعى، و النميرى، و الهلالى، و البلالى و غيرهم و عادة الله جلّ ثناؤه مع ذلك قبله و بعده عندنا جميلة، و به تثق و اياه نستعين و هو حسبنا فى كل امورنا و نعم الوكيل.» 2
«اعلام كن - خداوند عمر تو را طولانى گرداند و عرفان همه خوبيها را به تو عنايت كند - به كسانى كه به ديانت و نيات آنها اطمينان دارى كه: محمد بن على، معروف به شلمغانى از دين اسلام بيرون رفته و مرتد شده و ملحد گرديده است، و چيزهايى ادعاى مى‏كند كه موجب كفر به خالق متعال است و به خدا دروغ و بهتان مى‏بندد، و گناه بزرگى مرتكب شده است. آنها كه از خداوند برگشتند، دروغگو هستند و سخت گمراه، و از رحمت خداوند دور شده‏اند و دچار خسران بزرگى گشته‏اند.
برائت خودمان را در محضر خداوند متعال و پيامبر و خاندان گراميش - صلوات الله و سلامه اجمعين - از (شلمغانى) اعلام مى‏داريم ؛ به او لعن مى‏فرستيم و لعنت دائم خدا بر او باد، در آشكار و نهان، در هر زمان و مكان. و (لعنت خداوندى) بر موافقان و پيروان او باد، و نيز بر آنان كه با شنيدن اين اعلام، پيوند خود را با او ادامه دهند.
بنابراين، به اطلاع آنان، (وكلاى اماميه يا عموم شيعيان) برسان، ما از دوستى وى خوددارى نموده و از او دورى مى‏جوييم، آنچنان كه در برابر امثال او همچون: شريعى، نميرى، هلالى، بلالى و ديگران چنين كرديم، و ما راضى به سنن الهى هستيم .
به خداوند اعتماد مى‏كنيم و از وى كمك مى‏خواهيم، و او در تمامى امور براى ما كافى است و بهترين نگهبان است.»
ابوعلى محمد بن همام، اين توقيع را دريافت نمود و تمام شيوخ و رؤساى شيعه را دعوت كرد و براى آنها خواند، و سپس از روى آن نسخه‏ها نوشته و به شهرها فرستادند تا آنكه در ميان طايفه شيعه شهرت يافت و همه بالاتفاق، او را لعن كردند و از وى دورى جستند.3

شلمغانى و خاندان بنى بسطام‏

محمد بن على شلمغانى در نزد خاندان بنى بسطام، 4 از موقعيت بالايى برخوردار بود و اين امر به خاطر تقرب او به حسين بن روح بود.
«ام كلثوم» دختر ابوجعفر، محمد بن عثمان عمرى، كه زنى بزرگوار بود، چنين مى‏گويد: «ابوجعفر ابن ابى العزاقر (شلمغانى) نزد بنى بسطام محترم و موجه بود؛ زيرا شيخ ابوالقاسم حسين بن روح - رضى الله عنه - مقام او را در نزد مردم محترم و بزرگ مى‏داشت. او هم از اين سابقه، سوء استفاده كرد؛ و موقعى كه از طريقه حق برگشت،
همه گونه دروغ و كفرى را به نام حسين بن روح براى بنى بسطام نقل مى‏كرد. بنى بسطام هم، سخنان او را مى‏پذيرفتند. هنگامى كه خبر آن به حسين بن روح رسيد، نسبت آن سخنان را از خود انكار كرد و آن را بهتان بزرگ دانست و بنى بسطام را از شنيدن كلام شلمغانى نهى فرمود. آنگاه دستور داد كه او را لعنت كنند و از وى دورى جويند. ولى بنى بسطام سخن حسين بن روح را گوش ندادند و در ارادت به شلمغانى ثابت ماندند. علت آن هم، اين بود كه شلمغانى به بنى بسطام مى‏گفت: آنچه من به شما گفته‏ام، سرى بود كه آن را فاش ساخته‏ام. حسين بن روح از من پيمان گرفته بود كه آن سر را كتمان كنم و به كسى نگويم،ولى اكنون كه آن را فاش نموده‏ام، از مقام اختصاصى كه يافته بودم، محروم شدم و با وجود اينكه رابطه نزديكى با وى داشتم، مرا از خود دور مى‏كند. آن «سر» امر عظيمى بود كه كسى جز فرشته مقرب و پيغمبر مرسل يا مؤمنى كه امتحان داده، قادر به نگهدارى آن نيست.
شلمغانى با اين سخنان بى اساس، سابقه خويش را نزد آنها محكمتر و كارش بالا گرفت و مقامى بزرگ يافت. وقتى كه اين خبر به حسين بن روح رسيد، مكتوبى مبنى بر لعن او و دورى از وى و كسانى كه از سخنان او پيروى مى‏نمايند، و در دوستى او باقى مانده‏اند، براى بنى بسطام فرستاد. آنها هم نامه را به شلمغانى نشان دادند و او سخت ناراحت و منقلب گرديد .سپس گفت: اينكه حسين بن روح گفته است: مرا لعن كنيد، در معنى خيلى بزرگ است! به اين معنى كه: لعنت به معناى دور گردانيدن است و «لعنه الله» يعنى: خداوند او را از عذاب و آتش دور گردانيد و بنابراين، من هم اكنون مقام خود را شناختم! آنگاه صورتش را به خاك نهاد و گفت: اين سخن را كتمان كنيد و به كسى نگوييد!
ام كلثوم مى‏گويد: «من به شيخ ابوالقاسم (حسين بن روح) خبر دادم كه روزى به خانه مادر ابوجعفر بن بسطام رفتم. او هم از من استقبال نمود و مرا بسيار احترام كرد، به طورى كه خم شد پاى مرا بوسيد، ولى من نگذاشتم و گفتم: اى بانوى من! نمى‏گذارم؛ زيرا پابوسى، كارى بس بزرگ است. وى گريست و گفت: چرا اين طور از تو احترام ننمايم، با اينكه تو فاطمه زهرا (عليها السلام) - هستى!!
گفتم: چطور من فاطمه زهرا (عليها السلام) هستم؟ گفت: شيخ يعنى، محمد بن على در اين باره سرى به ما سپرده است پرسيدم: چه سرى به شما سپرده؟ گفت: او از من پيمان گرفته كه آن را افشا نسازم، مى‏ترسم اگر آن را بازگو كنم، خدا مرا عذاب كند. من به وى اطمينان دادم كه آن را به كسى نخواهم گفت، ولى پيش خود، شيخ ابوالقاسم حسين بن روح را استثناء كردم.
آنگاه گفت: شيخ ابوجعفر (شلمغانى) به ما گفته است كه: روح پيغمبر (ص) به پدر شما محّمد بن عثمان و روح اميرالمؤمنين (ع) به بدن شيخ ابوالقاسم حسين بن روح و روح فاطمه زهرا (عليهاالسلام) به تو منتقل شده است!! بنابراين، اى بانوى ما چرا تو را بزرگ ندانيم؟!
من گفتم: اين چه حرفى است؟ مبادا آن را باور كنى كه همه دروغ است .
گفت: اين سرى عظيم است، شلمغانى از ما پيمان گرفته، كه براى هيچ كس نقل نكنيم. بانوى من! خدا نكند كه در اين خصوص عذاب شوم. اگر شما مرا وا نمى‏داشتيد كه آن را افشاء كنم، نه براى شما و نه براى احدى بازگو نمى‏كردم.
ام كلثوم مى‏گويد: «هنگامى كه از نزد آن زن بيرون آمدم، به خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح - رضى الله عنه - رسيدم و آن داستان را به اطلاع وى رساندم شيخ ابوالقاسم به من وثوق داشت و به گفته من اعتماد مى‏كرد. در اين وقت فرمود: اى دختر من! بعد از اين ماجرا، ديگر به خانه اين زن مرو، اگر نامه يا قاصدى نزد تو فرستاد، قبول مكن و به از اين به ديدن او مرو. اين حرفها كفر به خدا و الحادى است كه اين مرد ملعون (شلمغانى) در دلهاى اين مردم وارد نموده، تا از اين راه بتواند به آنها بگويد: خدا او (شلمغانى) را برگزيده و در وى حلول كرده است. چنانكه نصارى همين عقيده را درباره عيسى (ع) دارند او مى‏خواهد به قول «حلاج» عليه العنة معتقد شود.
بعد از آن، من از بنى بسطام دورى نمودم و پيش آنها نرفتم و عذر آنها را نپذيرفتم و ديگر آنها را ملاقات نكردم اين حكايت، در ميان طايفه بنى نوبخت شيوع يافت و شيخ ابوالقاسم هم، به تمام شيعيان نامه نوشت و ابو جعفر شلمغانى را لعنت كرد، و مردم را از معاشرت با وى و دوستداران او، كسانى كه گفته او را قبول مى‏كردند يا با وى سخن مى‏گفتند، بر حذر داشت، تا چه رسد كه او را دوست بدارند. سپس توقيعى از حضرت صاحب الزمان (ع) در لعن شلمغانى و دورى از او و پيروان او و كسانى كه به گفته او رضايت داده و بعد از اين توقيع به دوستى او باقى مى‏مانند، صادر شد.» 5

پى‏نوشت‏ها:

1- الغيبه، ص 410.
2- الاحتجاج، ج 2، ص 475 - 474 ؛ الغيبه، ص 410.
3- الغيبه، ص 411
4- خاندان بسطام يكى از خاندانهاى قديم بوده‏اند كه در دستگاه خلفاى بغداد و امراى اطراف در جزء كتّاب و عمال ديوانى عهده‏دار پاره‏اى از مشاغل مى‏شده‏اند و از آن خانواده ابوالعباس احمد بن محمد بن بسطام و پسرانش ابوالقاسم على و ابوالحسن محمد به آل فرات بستگى داشتند و ابوالحسين محمد داماد حامدبن عباس وزير بود. اين طايفه ابتداء مثل آل فرات از فرقه اماميه طرفدارى مى‏كردند ولى پس از قيام شلمغانى پيرو عقيده او شدند و به همين جهت قاهر خليفه در سال 322 مأمورين مخصوص گذاشت تا خانه‏هاى ابوالقاسم على و ابوالحسين محمد را تحت نظر بگيرند. (خاندان نوبختى، ص 232.)
5- الغيبه، ص 403، حديث 378.

منبع: مهدى موعود، ترجمه جلد سيزدهم بحارالانوار ، قديم




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط