دقتی دوباره در صفات ائمه اطهار نقدى بر يك كتاب

در ماه‏هاى اخير كتابى در ايران منتشر شده كه نويسنده آن به نقد برخى از ابعاد ديدگاه رايج شيعيان در مسئله امامت مى‏پردازد. اصل كتاب به زبان انگليسى است كه اغلب موافق ذوق و سليقه خاورشناسان و منتقدان ديدگاه سنتى شيعه از كار درآمده، و تصرفاتى كه در ترجمه فارسى (زير نظر مؤلف) صورت گرفته، چنان است كه گويا براى «جلب نظر شيعيان» بوده است. مؤلف با استفاده‏اى گزينشى و جانبدارانه از روايات، چنين مى‏نماياند كه ديدگاه كنونى شيعيان در مسئله امامت، ديدگاهى افراطى و
سه‌شنبه، 1 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دقتی دوباره در صفات ائمه اطهار نقدى بر يك كتاب
دقتی دوباره در صفات ائمه اطهار نقدى بر يك كتاب
دقتی دوباره در صفات ائمه اطهار نقدى بر يك كتاب

نويسنده: حسن يوسفيان

اشاره

در ماه‏هاى اخير كتابى در ايران منتشر شده كه نويسنده آن به نقد برخى از ابعاد ديدگاه رايج شيعيان در مسئله امامت مى‏پردازد. اصل كتاب به زبان انگليسى است كه اغلب موافق ذوق و سليقه خاورشناسان و منتقدان ديدگاه سنتى شيعه از كار درآمده، و تصرفاتى كه در ترجمه فارسى (زير نظر مؤلف) صورت گرفته، چنان است كه گويا براى «جلب نظر شيعيان» بوده است. مؤلف با استفاده‏اى گزينشى و جانبدارانه از روايات، چنين مى‏نماياند كه ديدگاه كنونى شيعيان در مسئله امامت، ديدگاهى افراطى و غاليانه است. نوشته حاضر در نگاهى گذرا، به برخى از كاستى‏ها و نقاط قابل نقد اين كتاب مى‏پردازد.

مقدمه

كتاب مكتب در فرايند تكامل كه به‏ويژه پس از انتشارش در ايران مورد توجه و احيانا نقد برخى محافل علمى كشور قرار گرفته، با توجه به اين‏كه نويسنده آن ـ كه خود در كسوت روحانيت است ـ به نقد برخى از ابعاد ديدگاه رايج شيعيان در مسئله امامت پرداخته است، زمينه طرح مباحث و مباحثاتى را در زمينه تاريخ شكل‏گيرى تفكرات مكتب اماميه پديد آورده است. اصل اين كتاب به زبان انگليسى است كه در سال 1993 ميلادى و در ايالت نيوجرسى امريكا از سوى انتشارات داروين با عنوان «بحران و تثبيت در دوران شكل‏گيرى تشيع» به چاپ رسيده است. اندكى پس از اين تاريخ (1374 شمسى / 1995 ميلادى) همين ناشر ترجمه فارسى كتاب را نيز منتشر مى‏سازد. مترجم اين اثر درباره ترجمه كتاب و مؤلف آن مى‏نويسد:
مترجم كه اين اثر را در نوع خود منحصر، و از نظر سطح تحقيق در مرتبه‏اى بس ارجمند يافت، به ترجمه آن دست زد. ... ترجمه حاضر به نظر مؤلف دانشمند رسيده و مواردى كه در نام كتاب، عنوان بخش‏ها و در قسمت ضمائم با اصل كتاب اندكى اختلاف ديده مى‏شود، با صلاحديد ايشان بوده است. ...
استاد و روحانى ارجمند، پروفسور ... از فارغ‏التحصيلان و مدرسين حوزه علميه قم بوده كه سپس در دانشگاه آكسفورد انگلستان تحصيلات جديد خود را در رشته حقوق به پايان برده و به اخذ دكترى در آن رشته نائل شده‏اند. ايشان اكنون [اسفند73] مدت دوازده سال است كه در دانشگاه پرينستون امريكا ـ كه يكى از بزرگ‏ترين مراكز علمى كشور و محل اقامت و تدريس نام‏آورانى مانند آلبرت اينشتين بوده ـ اقامت و به تدريس اشتغال دارند.1
مؤلف كتاب، به گفته خود «سطوح عالى فقه و اصول را نزد حضرات آقايان فاضل لنكرانى، حسين نورى، يوسف صانعى و مرحوم سلطانى» گذرانده و «متون فلسفى را خدمت آقايان محمدى گيلانى، جوادى آملى، محمد شاه‏آبادى و مرتضى مطهرى» فرا گرفته است. وى همچنين «خارج فقه و اصول را عمدتاً در محضر مرحوم آيت‏اللّه‏ مرتضى حائرى» به مدت ده سال شاگردى كرده است. مؤلف «از سال 1355 متناوباً و از سال 1358 مستمراً براى ادامه تحصيلات جديد» به انگلستان رفته و از سال 1361 مقيم كشور امريكا شده است.2
از امتيازات اين كتاب، كثرت ارجاعات و منابع مورد استفاده مؤلف است. ارجاعاتى اين‏چنين هرچند به اثر امتيازى ويژه مى‏بخشند، اما اگر با برداشت‏هايى مبتنى بر پيش‏فرض‏هاى نادرست همراه گردند و خواننده را به مأخذهايى گزينشى حواله دهند، مى‏توانند زيان‏بار و غلط‏ انداز باشند.
خوشبختانه مؤلف خود در مقدمه‏اى كه بر ويرايش جديد كتاب نوشته، از نقد منصفانه استقبال كرده و متواضعانه چنين گفته است: «منى كه در خوش‏بينانه‏ترين توصيف، آدمى بسيار متوسط‏ام و هرگز دعوى حل نهايى هيچ معضل و اصابه‏اى به واقع نداشته‏ام، چگونه مى‏تواند نظرم غير قابل تغيير و سخنم فصل‏الخطاب و لايختلف و لايتخلّف باشد؟» (ايران، ص14). بررسى تفصيلى محتواى اين اثر و نشان دادن نقاط قوت و ضعف آن، نيازمند مجالى بيشتر است. در اينجا به صورتى گذرا برخى از كاستى‏هاى كتاب را برمى‏شماريم:

تفاوت‏هاى معنادار متن فارسى و انگليسى

مقايسه ميان متن انگليسى كتاب و ترجمه فارسى آن نشان مى‏دهد كه هنگام ترجمه ـ البته چنان‏كه گذشت، زير نظر مؤلف ـ تصرفاتى در متن صورت گرفته و افزايش‏ها و كاهش‏هايى پديد آمده است. چنين تغييراتى حتى هنگامى كه دو متن متناقض با يكديگر پديد آورند، به خودى خود، عيب و نقصى به شمار نمى‏آيند؛ بلكه مى‏توانند نشان از بالندگى اثر و حق‏محورى صاحب آن داشته باشند. مؤلف خود در نقد سخنان كسانى كه او را به تعارض در گفتار متهم مى‏سازند، به درستى بر اين نكته انگشت تأكيد مى‏نهد و مى‏گويد: «صاحب‏انديشه‏اى كه در سراسر زندگى بر يك نظر مانده و تغيير فكرى براى او حاصل نشده باشد، اگر نابغه نباشد، غالب آن است كه اهل تحقيق و تأمل نيست» (ايران، ص14).
با اين همه، نكته‏اى كه جاى شگفتى بسيار دارد آن است كه متن انگليسى اغلب موافق ذوق و سليقه خاورشناسان و منتقدان ديدگاه سنتى شيعه از كار درآمده،3 و تصرفاتى كه در ترجمه فارسى صورت گرفته چنان است كه گويا براى «جلب نظر شيعيان» و به تعبير عاميانه «به دست آوردن دل آنان» بوده است. اين تغييرات گاه به وصله‏هاى ناجورى مى‏مانند كه يكدستى كتاب را از ميان مى‏برند. يكى از دوستان فاضل و نكته‏سنج كه هنوز متن انگليسى را از نظر نگذرانده بود، از اين تعارضات با شگفتى ياد مى‏كرد و مى‏گفت: «مؤلف در مقدمه متن فارسى و برخى از پاورقى‏ها خود را مدافع سرسخت ديدگاه سنتى شيعه مى‏نماياند؛ اما اكثر مواضع كتاب، چيزى غير از اين مى‏گويند». به هر حال، در اينجا به برخى از تفاوت‏هاى دو متن فارسى و انگليسى اشاره مى‏كنيم.
الف) مباحث متن اصلى كتاب موهم آن است كه بسيارى از اعتقادات شيعيان در مسئله امامت به تدريج پديد آمده و در آغاز وجود نداشته است؛ چنان‏كه در يك‏جا مى‏خوانيم: «نظريه عصمت ائمه ... در همين دوره وسيله هشام بن الحكم ـ متكلم شيعه در اين عصر ـ پيشنهاد گرديد» (ايران، ص38؛ آمريكا، ص 14؛ USA, p 9). مؤلف بى‏آنكه در اين نظريه‏ها تغييرى پديد آورد (يا ايهام آنها را برطرف سازد)، در ترجمه فارسى عباراتى افزوده است دال بر اين مطلب كه «آنچه در اين دفتر آمده، تاريخ فكر است، نه تجزيه و تحليل مبانى عقيدتى يا نقد و بررسى باورهاى مذهبى» (ايران، ص22). وى همين تذكر را در بحث مربوط به آگاهى يا ناآگاهى شيعيان از تعداد ائمه با روشنى بيشترى بيان مى‏كند:
تذكر و تأكيد مجدد اين نكته در اينجا ضرور است كه ـ همچنان‏كه پيش‏تر گفته شد ـ اين كتاب تاريخ مذهب است و نه كتاب كلامى. از نظر دليل و برهان كلامى با توجه به تظافر عظيم روايات باب و شواهد و قرائن بى‏حد و شمار، هيچ منصف و عاقلى نمى‏تواند ترديدى در اين امر داشته باشد كه نام مبارك ائمه اطهار بر پيامبر اكرم و ائمه طاهرين و كسانى كه آن بزرگواران ايشان را بر آن آگاه ساخته‏اند، مشخص و معلوم بوده است. بحث اين است كه جامعه شيعه، يعنى افراد عادى اجتماع (اعم از روات و ديگران، يعنى همه، جز رازداران اسرار امامت) چگونه بر اين حقايق آگاه شدند (ايران، ص196).4
ب) در سراسر بخش دوم كتاب با عنوان «غلو، تقصير و راه ميانه» و نيز در مواضعى از بخش‏هاى ديگر كتاب، اين نكته به خواننده القا مى‏گردد كه اعتقاداتى از اين قبيل كه امام «محور و قطب عالم آفرينش است و اگر يك لحظه زمين بدون امام بماند، در هم فرو خواهد ريخت» (ايران، ص40) از عقايد انحرافى است و رواياتِ مؤد آنها نيز ساخته غاليان است. از نظر مؤلف، راه ميانه آن است كه به پيروى از برخى از اصحاب ائمه، آنان را «علماء ابرار» بخوانيم (ايران، ص73). با اين همه، در ترجمه فارسى چاپ ايران، در آخر بخش دوم، خواننده ناگهان در پاورقى با اين مطلب روبه‏رو مى‏گردد كه از نظر نويسنده كتاب، ديدگاه درست درباره امامان آن است كه بگوييم: «بيمنه رزق الورى» نه آنكه: «هو رازق الورى» (ايران، ص106).5 خواننده از خود مى‏پرسد، مگر قاطبه شيعيان (اعم از علما و توده مردم) چيزى غير از اين مى‏گويند!
ج) نويسنده در آغاز بخش دوم كتاب با تأكيد مى‏گويد: «خداوند ... تنها كسى است كه بر علم غيب آگاه است» (آمريكا، ص28؛ USA, p 19). در متن منتشر شده در ايران، با افزوده شدن يك پاورقى اين نكته مورد پذيرش قرار مى‏گيرد كه خداوند مى‏تواند بخشى از اين علم غيب را به ديگران بياموزاند. با اين همه، مؤلف بر اين باور است كه هيچ انسانى نمى‏تواند (حتى به تعليم خداوند) از همه حقايق جهان آگاه شود (ايران، ص57).6
د) در متن انگليسى براى اشاره به كسانى كه به امام حسن عسكرى عليه‏السلامنسبت‏هاى ناروا مى‏دهند، از كلماتى با بار مثبت (و حداكثر، خنثى) همچون «some Shi`ites» و «some of the Imamites» استفاده مى‏شود (USA, pp 65-66)؛ اما در ترجمه اين تعابير، كلماتى چون «ناپاكان» و «كوردلان» قرار مى‏گيرد، تا نشانه عدم توافق نويسنده با قائلان چنين سخنانى باشد (ايران، ص134 ـ 135؛ آمريكا، ص93). در متن فارسى، علاوه بر اين تغييرات، عبارت زير نيز اضافه شده است: «بازگويى و يادآورى اين بى‏حرمتى‏ها براى عاشقان و ارادتمندان آستان ولايت بسيار دردناك و رنج‏آور است؛ ولى گويا ذكر آن براى تذكر و عبرت لازم باشد ...» (همان).
ه) متن انگليسى موهم آن است كه نويسنده كتاب، گزارش‏هاى مربوط به جعل نامه‏هايى به نام امام حسن عسكرى عليه‏السلام به دست عثمان بن سعيد عَمرى (از نواب اربعه) را تأييد مى‏كند.7 در متن فارسى، عبارت مربوط به اين قسمت به صورت زيرتعديل شده است: «حتى گويا ترديدهايى بوده است كه نامه‏هاى مربوط به امور مالى كه از ناحيه مقدسه و به نام آن امام بزرگوار به بلاد مختلف ارسال مى‏شد، واقعاً از طرف ايشان بوده، يا عثمان بن سعيد متصدى امور مالى ناحيه مقدسه آنها را مى‏نوشته و مى‏فرستاده است». نويسنده در همين‏جا پاورقى زير را نيز اضافه مى‏كند: «معنى اين ترديد، تأمل در درستى جناب عثمان بن سعيد نيست؛ بلكه احتمال اين مسئله است كه وى از طرف آن حضرت، اختيار تامّ در چنين مواردى داشته است» (ايران، ص137؛ آمريكا، ص95).
كوتاه سخن آنكه خوانندگان فارسى‏زبان ـ كه غالباً پيرو مكتب تشيع‏اند ـ به يمن آشنايى نسبى با مكتب خود كمتر به اين استدراكات نياز دارند.8 سزاوار بود كه در برابر خواننده انگليسى‏زبان ـ كه اغلب شناخت درستى از تشيع ندارد ـ از مداهنه و ابهام‏گويى بپرهيزيم و براى مثال، اگر واقعاً بر اين باوريم كه «بيمنه رزق الورى»، مقام امام را در حد «علماى ابرار» تنزل ندهيم.

تعبيرات تسامحى يا...؟

در مقدمه مؤلف بر ترجمه فارسى، به صورتى گذرا به اين نكته اشاره شده كه در مكتب فكرى شيخ مفيد «هنوز مسائلى مانند «ثم جعلت اجر محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مودتهم فى كتابك» ... جا نيافتاده» است و شيخ با اين ديدگاه «صريحا و شديداً مخالفت مى‏كند» (ايران، ص15). به راستى خواننده‏اى كه به اصل كتاب شيخ مفيد دسترسى ندارد، چه مضمونى را از اين عبارت برداشت مى‏كند؟ آيا شيخ مودت اهل‏بيت را واجب نمى‏داند و يا دست‏كم، قرآن كريم را خالى از اشاره به اين مطلب مى‏شمارد؟ آيا او با صريح آيه كريمه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» (شورى، 23) مخالفت مى‏ورزد، يا همچون برخى از مفسران اهل‏سنت، معناى ديگرى از «فى القربى» به دست مى‏دهد؟ حقيقت اين است كه پاسخ همه اين سؤلات منفى است. گفت‏وگوى شيخ با ديگران به نزاعى لفظى مى‏ماند كه مفاد آن اين است كه براى رسالت نتوان اجر و مزدى معين ساخت؛ چنان‏كه به فرموده قرآن كريم، هر آنچه به عنوان مزد اين كار معين شود، بهره آن به خود مردم بازمى‏گردد: «قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ» (سبأ، 47). بر اين اساس، از نظر شيخ مفيد معناى آيه ياد شده آن است كه «من از شما مزدى بر رسالت طلب نمى‏كنم؛ اما آنچه بر شما لازم است و از شما مى‏خواهم آن است كه با خويشاوندانم دوستى ورزيد».9 آيا نويسنده ريزبين كتاب مقصود شيخ مفيد را درنيافته است، يا در به كارگيرى تعبيرات مسامحه مى‏ورزد، و يا...؟

نسبتِ آزادانديشى به برخى عالمان شيعه!

در همين مقدمه، مؤلف در ستايش از آزادفكرى برخى از علما و نكوهش تنگ‏نظرى برخى ديگر از آنان، به نقل حكاياتى مى‏پردازد كه بسيارى از آنها جاى تأمل دارد. براى مثال، چنين مى‏نماياند كه مرحوم آيت‏اللّه‏ بروجردى صرفاً از ترس عوام از فتوا دادن به طهارت اهل كتاب خوددارى مى‏ورزيده است (ايران، ص17 ـ 18). وى همچنين اهل نجات دانستن جاهلان قاصر10 را از فتواهاى شاذى مى‏شمارد كه تنها كسانى چون شيخ بهايى و غزالى از آن جانبدارى كرده‏اند (همان، ص18 ـ 19). همچنين از نظر نويسنده، به كار بردن تعبير «فتوا» درباره سخنان ائمه (گو اينكه به اعتراف مؤلف، در برخى از روايات نيز آمده است) نشانه آزادانديشى كسانى است كه از «به كار بردن تعبيرات غير معهود هراسى نداشتند، و ناگزير از پيروى ذهنيت عامه و صحه نهادن بر هرچه آنان بپسندند، نبودند» (همان، ص20). التزام مرحوم ميرزاى قمى به درود فرستادن بر صحابه پيامبر نيز بسيار به مذاق نويسنده خوش آمده و لازمه اصل آزادى نظر به شمار رفته است (همان، ص20 ـ 21). به‏راستى آيا نويسنده بر اين باور است كه ميرزاى قمى در تعبيراتى چون «اصحابه المرضيين»11 همه صحابه پيامبر را مورد نظر داشته است؟ آيا همين تعبير گوياى آن نيست كه از نظر ميرزاى قمى برخى از اصحاب پيامبر «غير مرضى» بوده‏اند؟

برخورد گزينشى با تاريخ و روايات

مضمون سخنان مؤلف در قسمت‏هايى از بخش اول كتاب آن است كه امام باقر و امام صادق عليهماالسلام با وجود آنكه شرايط براى اقدام سياسى آنان مهيا بود، از هر گونه اقدام در اين باره خوددارى ورزيدند و شيعيان را نخست در حيرت فرو بردند و در نهايت به اين ديدگاه رساندند كه بايد امام را صرفاً (يا در درجه نخست) پيشواى مذهبى خود بدانند، نه رهبر سياسى:
بسيارى از مردم اميد داشتند كه رئيس خاندان پيامبر در آن عصر، امام محمد باقر عليه‏السلام، رهبرى نهضت را به دست گرفته و قيام خواهد كرد. اما امام به اين انتظار و توقع عمومى پاسخ مثبت نداد. اين عكس‏العمل، شيعيانى را كه در ذهنيت آنان، امام حق از خاندان پيامبر در صورت فراهم شدن شرايط مناسب بايد بى‏درنگ براى احقاق حق خود و برپاكردن نظام عدل و قسط به پا مى‏خاست دچار حيرت كرد. ...
دو دهه پس از اين، فرزند او امام صادق عليه‏السلام نيز در شرايطى كه بسيارى آن را عالى‏ترين فرصت براى اقدام امام در راه به دست آوردن حق غصب شده خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏دانستند، از هرگونه اقدامى خوددارى فرمود. ... همه جامعه به وى به عنوان روشن‏ترين و شايسته‏ترين نامزد احراز خلافت مى‏نگريستند و بسيارى انتظار داشتند كه او براى به دست گرفتن آن و ايفاى نقش سياسى خود قدم پيش نهد. عراق مالامال از هواداران او بود. يك شيعه باحرارت به او خبر مى‏داد كه «نيمى از جهان» هوادار او هستند. مردم كوفه تنها منتظر دستور او بودند تا شهر را از دست اردوى اموى مستقر در آنجا بگيرند و آنان را اخراج كنند. ...
اما امام نه‏تنها خود مطلقاً از درگيرى سياسى دورى جست، بلكه پيروان خود را نيز به شدت از آن منع كرد. ... رواياتى كه نشان مى‏دهد حضرت امام‏صادق عليه‏السلاممايل نبودند خود را امام بخوانند ـ با آنكه اين مسئله جاى تواضع نيست ـ شايد در همين روند بوده است. ...
بدين ترتيب، در ذهنيت جامعه شيعه در اين دوره انقلابى پديد آمد و تأكيدى كه قبلاً روى مقام سياسى امام مى‏شد، اكنون به مقام علمى و مذهبى امام انتقال يافت (ايران، ص34 ـ 39؛ آمريكا، ص 10ـ14، USA, pp 6-9).
اين سخنان كه جاى‏جاى آن به منابع روايى مستند شده، نمونه‏اى است از آنچه پيش‏تر، از آن با عنوان «استفاده گزينشى و جانبدارانه از منابع، در چارچوب پيش‏فرض‏هاى اثبات نشده» ياد كرديم. سخنان نويسنده موهم آن است (اگر نگوييم: صراحت دارد) كه شرايط براى قيام مسلحانه امام باقر و صادق عليهماالسلام كاملاً فراهم بوده است. براى نمونه، مؤلف با استناد به حديثى از كتاب شريف كافى، مى‏نويسد: «يك شيعه باحرارت به او خبر مى‏داد كه نيمى از جهان هوادار او هستند». كاش اصل اين گونه احاديث به صورت كامل بازگو مى‏شد، تا روشن شود كه اولاً، امامان معصوم در اين مسئله بصيرتى بسيار بيش از امثال آن شيعه باحرارت داشته‏اند؛ ثانياً، آنان شيعيانِ خود را در سرگردانى و حيرت فرو نمى‏بردند، و راز عدم قيام خود را آشكار مى‏كردند؛ و ثالثاً، ائمه اهل‏بيت قيام عليه ستمگران را وظيفه دينى، و رهبرى سياسى را (همچون رهبرى دينى) حق مسلم خود مى‏دانستند. گزيده‏اى از روايت ياد شده كه گفت‏وگويى است ميان امام صادق عليه‏السلام و سدير صيرفى چنين است:
سدير: به خدا قسم، سكوت و خانه‏نشينى براى شما روا نيست.
امام: چرا سدير؟
سدير: به دليل دوستان و شيعيان و ياران فراوانى كه داريد. به خدا قسم اگر امير مؤنان اين همه يار و ياور مى‏داشت، هيچ قبيله‏اى در غصب حق او طمع نمى‏كرد.
امام: به گمان تو، تعداد ياران ما چقدر است؟
سدير: صد هزار نفر.
امام: صد هزار نفر؟!
سدير: بله. بلكه دويست هزار نفر.
امام: دويست هزار نفر؟!
سدير: بله. بلكه نيمى از جهان.
امام عليه‏السلام در اينجا سكوت مى‏كند و به گفت‏وگو ادامه نمى‏دهد. سپس در فرصتى ديگر، با اشاره به گوسفندانى كه مشغول چرا بودند، مى‏فرمايد: «به خدا قسم، اگر شيعيانى به تعداد اين گوسفندان مى‏داشتم، سكوت را روا نمى‏دانستم و قيام مى‏كردم». سدير مى‏گويد: «وقتى كه گوسفندان را شمردم، ديدم بيش از هفده رأس نبودند».12
كسى كه دغدغه كشف حقيقت را دارد، هرچند شيعه نيز نباشد، نمى‏تواند از ذيل روايت درگذرد؛ بلكه به عنوان محققى بى‏طرف، بايد به نقل سخنان طرفين بپردازد و با استناد به پندار خوش‏بينانه يكى از اصحاب ـ كه در صدر روايت آمده است ـ چنين ننماياند كه شرايط براى قيام امام فراهم بوده، اما گويا ايشان تمايلى براى اين كار نداشته‏اند!
همچنين با مراجعه به منابع اصلى روشن مى‏شود كه تعابيرى چون «حضرت صادق عليه‏السلام مايل نبودند خود را امام بخوانند»13 حتى براى برهه‏اى از زمان نيز صادق نيست. اين حقيقت كه امام صادق عليه‏السلام بر اساس وجود مصالحى (همچون تقيه) از دادن پاسخ صريح به برخى از پرسش‏گران، خوددارى ورزيده‏اند، آيا به معناى عدم تمايل براى امام خوانده شدن است؟ به‏ويژه آنكه امام عليه‏السلام در همين روايات مورد اشاره، به صراحت از امامت پنج امام پيش از خود سخن مى‏گويد؛ و در برابر تكرار اين پرسش كه «فانت؟ جعلت فداك» با تعابير روشن زير بر لزوم استمرار امامت در اين خاندان تأكيد مى‏ورزد: «هذا الامر يجرى لآخرنا كما يجرى لاوّلنا» و «هذا الامر يجرى كما يجرى الليل و النهار».14

هشام بن الحكم آغازگر طرح عصمت ائمه عليهم‏السلام!

مؤلف بلافاصله پس از عبارتى كه پيش‏تر از او نقل كرديم، مى‏نويسد: «نظريه عصمت ائمه كه در همين دوره وسيله هشام بن الحكم ـ متكلم بزرگ شيعه در اين عصر ـ پيشنهاد گرديد، مساهمت و مدد شايانى به پذيرفته شدن و جا افتادن هرچه بيشتر ذهنيت جديد كرد». مرتبط ساختن مسئله عصمت با هشام بن حكم، چيزى است كه گروهى از خاورشناسان بر آن تأكيد مى‏ورزند و مؤلف در اينجا (همانند برخى ديگر از مواضع كتاب) خواننده را به يكى از آثار مادلونگ (Madelung) ارجاع داده است. مادلونگ به پيروى از كسانى چون ابوالحسن اشعرى15 و هم‏نوا با برخى ديگر از خاورشناسان به ترويج اين ديدگاه مى‏پردازد كه از نظر هشام بن حكم، پيامبر برخلاف امام نيازى به عصمت ندارد؛ چرا كه از طريق وحى از خطاهاى خود آگاه مى‏شود! وى همچنين به صورت ضمنى از پيشينه بت‏پرستى رسول‏گرامى‏اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهسخن مى‏گويد!16 شبهاتى از اين قبيل و پاسخ‏هاى آنها بارها در منابع مختلف آمدهاست و ما در اينجا قصد تكرار مكررات را نداريم.17 تنها به اين اشاره كوتاه بسنده مى‏كنيم كه نه اصل نظريه عصمت ابداع هشام بن حكم است، و نه آشنايى شيعيان با اين انديشه از زمان وى آغاز شده است. نهايت آن است كه بگوييم هرچند اصل اين نظريه ريشه در آيات قرآن كريم و سنت پيامبر گرامى‏اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دارد، انتخاب واژه «عصمت» براى اشاره به اين حقيقت به دست هشام صورت گرفته است. اما تأملى بيشتر روشن مى‏سازد كه اين احتمال اخير نيز بر پايه‏اى محكم استوار نيست. به كارگيرى واژه عصمت در اين معناى اصطلاحى نه‏تنها در سخنان خود رسول‏خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله18 و امام‏على عليه‏السلام،19 بلكه در خطبه معروفى از خليفه اول نيز به چشم مى‏خورد.20

جمع‏آورى وجوه شرعى، تنها وظيفه نمايندگان ائمه عليهم‏السلام!

مؤلف با استفاده گزينشى از منابع، چنين مى‏نماياند كه همّ و غم اصلى برخى از امامان معصوم و نمايندگان‏شان جمع‏آورى وجوهات شرعى و افزودن درآمدهاى مالى بوده است؛ و بسيارى از اين نمايندگان اساساً عالم دينى نبوده‏اند:
درآمد دفتر امام با افزوده شدن ماليات خمس كه وكلا اكنون به طور منظم و سالانه به عنوان حق مقام امامت از شيعيان مطالبه و دريافت مى‏كردند، به طور وسيعى گسترش يافته بود. ... بسيارى از وكلاى ائمه در اين ادوار، از جمله عثمان بن سعيد عمرى و فرزندش محمد بن عثمان كه توسط حضرتين هادى و عسكرى عليهماالسلامبه عنوان ثقه و معتمد به جامعه شيعه معرفى شدند، اصولاً دانشمند به معنى شايع و معهود كلمه (يعنى مرجع علمى و اهل تدريس و افتاء) نبوده‏اند. كلمه ثقه در مورد اين بزرگان به معنى وثوق مالى است؛ يعنى «الثقة المأمون على مال اللّه‏». هدف از اين توثيق‏ها به قرينه اهتمام ناحيه مقدسه در اين دوره، راهنمايى و ارشاد شيعيان براى پرداخت وجوه شرعى بود كه به چه كسى بپردازند، نه براى ارجاع سؤلات مذهبى فقهى و به عنوان مراجع دانش شرعى (ايران، ص48 ـ 50).
به راستى، آيا كسانى چون عثمان بن سعيد عمرى و فرزندش محمد (از نواب اربعه حضرت ولى‏عصر) عالم دينى نبوده و صرفاً وكيل در اخذ وجوهات بوده‏اند؟ مراجعه به روايات روشن مى‏سازد كه نويسنده كتاب تا چه مقدار در تحليل‏هايى از اين قبيل، امانت و دقت را رعايت كرده است. توثيقاتى كه از امام هادى و عسكرى عليهماالسلام درباره اين دو تن به دست ما رسيده، به خوبى گواه نادرستى ادعاى مؤلف است. براى نمونه، بر اساس يكى از روايات، امام هادى عليه‏السلام در پاسخ اين پرسش كه «[معارف خود را] از چه كسى بگيرم و سخنان كه را بپذيرم؟» مى‏فرمايد: «عَمرى مورد اعتماد من است. آنچه از من به تو مى‏رساند، واقعاً از من است؛ و آنچه از زبان من مى‏گويد، حقيقتاً سخن من است. پس به سخنان او گوش بسپار و از او اطاعت كن؛ چراكه او مورد اعتماد و اطمينان است».21 شبيه همين تعابير از امام حسن عسكرى عليه‏السلام نيز درباره عَمرى و فرزندش روايت شده است.22 ناگفته پيدا است كه چنين اشخاصى براى دريافت وجوهات شرعى نيز از هر كس ديگرى سزاوارترند؛ از همين رو، هنگامى كه گروهى از اهل يمن وجوهاتى را با خود مى‏آورند، امام حسن عسكرى عليه‏السلام به عمرى فرمان مى‏دهد كه اموال ياد شده را از آنان دريافت دارد و مى‏افزايد: «فانك الوكيل والثقة المأمون على مال اللّه‏».23 چنان‏كه پيدا است، قيد «على مال الله» به مناسبت مأموريت مورد گفت‏وگو آورده شده است؛ نه آنكه عمرى «مأمون على حكم اللّه‏» نباشد. آيا سزاوار است صرفاً با استناد به بخشى از روايت اخير، چنان تصويرى از وكلاى امامان به دست دهيم؟
اعتقاد به ولايت تكوينى و محوريت ائمه عليهم‏السلام در نظام هستى؛ تفكرى انحرافى و غلوّآميز!
از نظر مؤلف كتاب، اعتقاد به ولايت تكوينى ائمه [و پيامبران] از افكار غاليانه و انحرافى است (ايران، ص106؛ آمريكا، ص 71؛ USA, p49).24 اين در حالى است كه قرآن كريم اين بُعد از ولايت را ـ كه يكى از معانى آن، توان تصرف در پديده‏هاى طبيعى است25 ـ براى انبياى الهى اثبات نموده است: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي».26 اساساً انجام كارهاى خارق‏العاده‏اى كه اصطلاحاً معجزه و كرامت ناميده مى‏شوند، از چنين ولايتى سرچشمه مى‏گيرد.
نيز چنان‏كه اشاره شد، در بسيارى از مواضع كتاب، اين نكته به خواننده القا مى‏گردد كه اعتقاداتى از اين قبيل كه امام «محور و قطب عالم آفرينش است و اگر يك لحظه زمين بدون امام بماند، در هم فرو خواهد ريخت» (ايران، ص40) از عقايد انحرافى است و روايات مؤد آنها نيز ساخته غاليان است. از نظر مؤلف، راه ميانه آن است كه به پيروى از برخى اصحاب ائمه، آنان را «علماء ابرار» بخوانيم. وى عبداللّه‏ بن ابى‏يعفور را برجسته‏ترين شخصيت اين به اصطلاح ميانه‏روها مى‏شمارد و مى‏گويد:
مهم‏ترين و محترم‏ترين شخصيت در اين گرايش يك دانشمند برجسته كوفه به نام ابومحمد عبداللّه‏ بن ابى‏يعفور عبدى (متوفاى 131) بود كه از نزديك‏ترين اصحاب امام صادق عليه‏السلام به ايشان به شمار مى‏رفت. ... در كلمات منقول از امام صادق عليه‏السلامدرباره عبداللّه‏ بن ابى‏يعفور، از او با توصيفاتى نادر و بى‏سابقه ستايش مى‏شود؛ مانند آن‏كه او در بهشت در خانه‏اى ميان خانه پيامبر و اميرالمؤنين جاى خواهد داشت. مع‏هذا بايد توجه داشت كه اين دانشمند، ائمه را تنها علماءٌ ابرارٌ اتقياء مى‏دانست (ايران، ص74).
در نقد اين سخن، چند نكته را يادآورى مى‏كنيم:
الف) بى‏ترديد همه اصحاب پيامبران و امامان شناختى يكسان از مقامات آنان نداشته‏اند. در ميان كسانى كه خود را مؤن به پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏نماياندند، هم افرادى را مى‏توان يافت كه بر شيوه او در تقسيم غنايم جنگى خرده مى‏گرفتند و آن را ناعادلانه مى‏شمردند، و هم كسانى كه به نفع پيامبر بر معامله‏اى ناديده شهادت مى‏دادند.27 ممكن است كسانى دسته دوم را از غاليان بشمارند و دسته نخست را از ميانه‏روان؛ اما ذيل هر دو حكايت راه را بر چنين تفسيرهايى مى‏بندد. رسول‏خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در پاسخ كسى كه او را به بى‏عدالتى در تقسيم غنايم متهم ساخته و از نظر برخى از اصحاب، مستحق مرگ شده بود، فرمود: «واى بر تو! اگر عدالت را نزد من نتوان يافت، كجا مى‏توان سراغى از آن گرفت!»28 اين در حالى است كه پيامبراعظم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، آن كس را كه بر معامله‏اى ناديده شهادت داده بود، به «ذوالشهادتين» ملقب ساخت؛ يعنى كسى كه از آن پس، گواهى او به منزله گواهى دو نفر به حساب مى‏آمد. اعطاى اين امتياز، پاداشى بود براى معرفت بالاى آن صحابى كه از پاسخ او به سؤلى بدين مضمون كه «چگونه بر آنچه نديده‏اى، شهادت دادى؟» به خوبى پيداست: «كسى كه تو را در نقل اخبار آسمانى تصديق مى‏كند، چگونه مى‏تواند سخنان ديگرت را نادرست بپندارد!»29
ب) اين نكته نيز ترديدناپذير است كه در ميان اصحاب امامان، غاليانى بوده‏اند كه آنان را در جايگاه خدايى مى‏نشاندند و صفاتى فوق‏بشرى به آنان نسبت مى‏دادند. به نقل برخى از منابع، امام على عليه‏السلام برخى از اين غاليان را به ارتداد و اعدام نيز محكوم ساخت.30 با اين همه، اگر مى‏خواهيم حد و مرز غلو را از روايات به دست آوريم، بايد از پيش‏داورى بپرهيزيم و نظريات خود را بر متون دينى تحميل نكنيم. متأسفانه مؤلف اغلب با تكيه بر پيش‏فرض‏هاى خود، رواياتى را كه برخلاف مقصود او دلالت دارند، ساختگى مى‏شمارد؛31 هرچند اين احاديث، متواتر يا مستفيض و يا داراى سندى قوى بوده، در منبعى چون كتاب شريف كافى آمده باشند. اين در حالى است كه وى در تأييد ديدگاه خود گاه به روايتى استناد مى‏جويد كه نه منبع آن معتبرتر از كافى است، و نه سند آن قوى‏تر از سند رواياتى است كه وى آنها را ساختگى قلمداد مى‏كند.
ج) تعابيرى چون «علماء ابرار» لزوماً مقام ائمه را به آنچه مؤلف خواهان آن است، تنزل نمى‏دهند؛ از برخى روايات چنين استفاده مى‏شود كه گستره علم و دانش معصومان چنان است كه ديگران را نمى‏توان ـ در مقايسه با آنان ـ عالم ناميد. در برخى از احاديث آمده است: «نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون».32 برخى از روايات نيز آيه شريفه «إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»33 را بر ائمه منطبق ساخته‏اند.34 بر همين اساس، بسيارى از انديشمندان، منظور از علما را در حديث «علماء امتى كانبياء بنى‏اسرائيل»35 امامان معصوم مى‏دانند.36 همچنين، محدث نورى با استناد به برخى از روايات چنين نتيجه مى‏گيرد كه واژه «عالم» از القاب خاص و رايج برخى از امامان بوده است.37
د) در خصوص ديدگاه عبداللّه‏ بن ابى‏يعفور درباره منزلت امامان، در همان منابعى كه مؤلف به آنها ارجاع داده است، دو روايت به چشم مى‏خورد كه محتواى آنها به روشنى برخلاف مقصود مؤلف است. وى يكى از اين دو روايت را توجيه مى‏كند و ديگرى را ـ كه يقيناً در معرض ديد او بوده است ـ ناديده مى‏گيرد! بر اساس روايت اول، ابن ابى‏يعفور امام را محدَّث و مفهَّم مى‏خواند. اين واژه‏ها (تحديث و تفهيم) در روايات شيعى معناى روشنى دارند و ائمه را (همانند پيامبران) بهره‏مند از معارفى غيبى مى‏نمايانند.38 مؤلف بدون ارائه دليلى چنين ادعا مى‏كند كه اين الفاظ در آغاز، معانى رايج كنونى را ـ كه وى آنها را غاليانه مى‏خواند ـ نداشته‏اند (ايران، ص76). اما روايت دوم كه مؤلف آن را ناديده گرفته و سخنى از آن به ميان نياورده، چنين است:
ابن ابى يعفور گويد: به امام صادق عليه‏السلام عرض كردم: به خدا قسم، اگر انارى را دو نيم كنيد و بگوييد اين نيمه حلال است و آن نيمه حرام، من نيز گواهى مى‏دهم كه آنچه حلال دانستيد، حلال است، و آنچه حرام دانستيد، حرام.39
سخن پايانى: آنچه در اين نوشتار كوتاه آورديم، نمونه‏هايى بود از خطاها و كاستى‏هايى كه در كتاب «مكتب در فرايند تكامل» به چشم مى‏خورد. اين نكته را نيز ناگفته نگذاريم كه در كتاب ياد شده در زمينه‏هاى كتاب‏شناسى، و رجال‏شناسى تحقيقات ارزنده‏اى صورت گرفته و گاه نيز از مبانى مكتب تشيع در برابر خرده‏گيران به خوبى دفاع شده است.40

منابع

1. القاضى نوراللّه‏ التسترى، احقاق الحق و ازهاق الباطل، مع تعليقات شهاب‏الدين المرعشى، قم، مكتبة آيه‏اللّه‏ المرعشى، 1406ق.
2. الشيخ محمد بن حسن الطوسى، اختيار معرفة الرجال (رجال الكشى)، تحقيق السيد مهدى الرجائى، قم، مؤسة آل‏البيت، 1404ق.
3. عزالدين بن اثير، اسد الغابة فى معرفة الصحابة، بيروت، دار الفكر، 1409ق.
4. الشيخ المفيد، الارشاد، قم، مؤسة آل البيت، 1413ق.
5. عبدالكريم السمعانى، الانساب، تحقيق عبداللّه‏ عمر البارودى، بيروت، دار الفكر، 1419ق.
6. ابن كثير الدمشقى، البداية و النهاية، بيروت، مؤسة التاريخ العربى، 1412ق.
7. ابن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دار بيروت و دار صادر، 1377ق.
8. الشيخ محمد بن حسن الطوسى، الغيبة، قم، مؤسة المعارف الاسلامية، 1411ق.
9. محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1381ق.
10. احمد بن محمد بن خالد برقى، المحاسن، قم، دار الكتب الاسلامية، الثانية، [بى‏تا].
11. احمد بن حنبل، المسند، بيروت، دار صادر، [بى‏تا].
12. عبدالرزاق الصنعانى، المصنف، تحقيق ايمن نصرالدين الازهرى، بيروت، دار الكتب العلمية، 1421ق.
13. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث العربى، الثالثة، 1403ق.
14. محمد بن الحسن الصفار، بصائر الدرجات، تهران، منشورات الاعلمى، 1404ق.
15. شريفى، احمدحسين و حسن يوسفيان، پژوهشى در عصمت معصومان، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1377.
16. محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربى، [بى‏تا].
17. ميرزا ابوالقاسم قمى، جامع الشتات، تصحيح مرتضى رضوى، تهران، انتشارات كيهان، 1371.
18. القاضى نعمان بن محمد المغربى، شرح الاخبار، قم، مؤسة النشر الاسلامى، 1409ق.
19. ابن ابى‏الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، مكتبة آية اللّه‏ المرعشى، 1404ق.
20. حسن يوسفيان، «علم غيب»، در: دانشنامه امام على عليه‏السلام ج 3.
21. ابن ابى‏جمهور الاحسائى، عوالى اللئالى، تحقيق مجتبى العراقى، قم، مطبعة سيد الشهداء، 1405ق.
22. ميرزا ابوالقاسم قمى، غنائم الايام، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1417ق.
23. كتاب سليم بن قيس الهلالى، تحقيق محمدباقر انصارى زنجانى، قم، نشر الهادى، 1420ق.
24. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، تصحيح هلموت ريتر، آلمان، دار النشر، الثالثة، 1400ق.
25. سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، ينابيع المودة، قم، مكتبة المحمدى، الثامنة، 1385ق.
26. "Isma", W. Madelung, in: The Encyclopedia of Islam, V. 4, p 182 - 184.

پي نوشت :

1. چاپ امريكا، يادداشت مترجم.
2. چاپ ايران، يادداشت پشت جلد. از اين پس، از اين چاپ با كلمه «ايران» ياد مى‏كنيم، و متن فارسى و انگليسى منتشر شده در امريكا را به ترتيب، «امريكا» و «USA» مى‏ناميم.
3. سخنان مؤلف در مقدمه ترجمه فارسى كتاب، خالى از اشاره به نكته مذكور نيست: «اصل انگليسى كتاب بدين گونه بيست سال پيش از اين، براى حال و هوايى ديگر و در پاسخ به نيازى در شرايط زمانى و مكانى و فرهنگى خاص تدوين شده بود» ايران، ص12.
4. اين تذكر در دو متن منتشر شده در امريكا اعم از فارسى و انگليسى نيامده است.
5. اين پاورقى و بخش‏هايى از متن مربوط به آن، در نوشتار انگليسى وجود ندارد. با اين حال، خواننده انگليسى با اين بشارت! روبه‏رو مى‏شود كه سردمداران انقلاب اسلامى ايران، به جز رهبر آن، از گروه افراطى موسوم به «ولايتى» نيستند؛ بلكه در جناح مقابل آن قرار دارند، كه از روى طعنه «وهابى» خوانده مى‏شوند! (USA, pp 50-51).
6. براى مطالعه درباره مطلق يا مشروط بودن علم غيب پيامبران و امامان، ر.ك: «علم غيب» در: دانشنامه امام على عليه‏السلام ج3، ص357 ـ 360.
71. "... who was reportedly also writing and sending rescripts out in the name of the Imam" (USA, p67).
8. علاوه بر آنچه گذشت، موارد زير را با يكديگر مقايسه كنيد: الف) ايران، ص129، پاورقى1؛ آمريكا، ص88، پاورقى44، USA, p63. ب) ايران، ص176؛ آمريكا، ص 128ـ129، USA, p91.
9. «معناه: قل لا اسألكم عليه اجراً، لكن الزمكم المودة فى القربى و اسألكموها» مصنفات الشيخ المفيد، ج5 تصحيح الاعتقاد، ص141.
10. مقصود از جاهل قاصر در اينجا كسى است كه «در راه تحرى حقيقت بذل جهد كند و در تشخيص آن به خطا افتاده و دينى جز اسلام برگزيند» ر.ك: ايران، ص18 ـ 19.
11. ر.ك: جامع الشتات، ج4، ص45 و 472؛ غنائم الايام، ج1، ص57.
12. الكافى، ج2، ص242 ـ 243.
13. متن انگليسى در اينجا از يك نظر، كم‏نقص‏تر است؛ چراكه تعبير (p 8) "at times" گوياى آن است كه اين عدم تمايل منحصر به برهه خاصى از زمان بوده است.
14. قال [عمر بن مسلم]: «اسألك عن الذى لا يقبل اللّه‏ من العباد غيره ولا يعذرهم على جهله». فقال [ابوعبداللّه‏ عليه‏السلام]: «شهادة ان لا اله الا اللّه‏، وان محمداً رسول اللّه‏، ... والايتمام بائمة الحق من آل محمّد». فقال عمر: «سمّهم لى، اصلحك اللّه‏». فقال: «على امير المؤنين والحسن والحسين وعلى بن الحسين ومحمد بن على. والخير يعطيه اللّه‏ من يشاء». فقال له: «فانت جعلت فداك؟» قال: «هذا الامر يجرى لآخرنا كما يجرى لاولنا؛ ولمحمد وعلىٍّ فضلهما». قال: «فانت جعلت فداك؟» فقال: «هذا الامر يجرى كما يجرى الليل والنهار» المحاسن، ج1، ص288 ـ 289.
15. ر.ك: مقالات الاسلاميين، ج1، ص48.
162. "Isma" in: The Encyclopedia of Islam, V. 4, p 182.
17. براى نمونه، ر.ك: پژوهشى در عصمت معصومان.
18. ر.ك: بحارالانوار، ج25، ص193 و 201؛ ج36، ص244؛ ينابيع الموده، ص445 باب 75.
19. ر.ك: كتاب سليم بن قيس الهلالى، ص 406؛ بحارالانوار، ج 25، ص 200؛ ج 72، ص 338؛ ج 89، ص179.
20. ابابكر در آغاز خلافت خود در خطبه‏اى معروف، از مردم مى‏خواهد كه انتظارات خود را از خليفه تعديل كنند؛ چرا كه او ـ برخلاف رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه «معصوم» از گناه و خطا بوده است ـ از گزند شيطان در امان نيست. ر.ك: المصنف، ج10، ص292؛ الطبقات الكبرى، ج3، ص212؛ تاريخ الطبرى، ج3، ص224؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحديد، ج17، ص159؛ البداية و النهاية، ج6، ص334.
21. «العمرى ثقتى؛ فما ادّى اليك عنّى فعنّى يؤى وما قال لك عنّى فعنّى يقول. فاسمع له واطع؛ فانه الثقة المأمون».
22. الكافى، ج1، ص330.
23. شيخ طوسى، الغيبة، ص356.
24. متن انگليسى در اينجا مفصل‏تر از ترجمه فارسى آن است.
25. معناى ديگر ولايت تكوينى چيزى است كه در آغاز بند بعدى به آن اشاره خواهد شد.
26. مائده 5، 110.
27. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اسبى را خريدارى نمود؛ اما فروشنده پس از چندى، انجام چنين معامله‏اى را انكار كرد. خزيمة بن ثابت انصارى با آنكه هنگام معامله حضور نداشت، به نفع رسول خدا شهادت داد.
28. «ويلك! ان لم يكن العدل عندى فعند من يكون!» مسند احمد، ج2، ص219؛ تاريخ الأمم والملوك، ج3، ص92؛ شرح الاخبار، ج1، ص318؛ الارشاد، ج1، ص149؛ البداية و النهاية، ج4، ص416.
29. «يا رسول اللّه‏، انا اصدقك بخبر السماء ولا اصدقك بما تقول؟» المصنف، ج8، ص286 ـ 287؛ ج10، ص227 ـ 228؛ الطبقات الكبرى، ج4، ص379. همچنين، ر.ك: اسد الغابة، ج1، ص610.
30. ر.ك: الانساب، ج5، ص498 ـ 499 ذيل النصيرى.
31. همچون روايات فراوانى كه بر اين مضمون دلالت دارند كه اگر حجت خدا نباشد، زمين اهل خود را فرو خواهد برد ر.ك: الكافى، ج1، ص179. مؤلف در ص40 (چاپ ايران) اين روايات را ساختگى شمرده است.
32. بصائر الدرجات، ص28 ـ 29؛ الكافى، ج1، ص34.
33. فاطر 35، 28.
34. ر.ك: خاتمة مستدرك الوسائل، ج1، ص288.
35. عوالى اللئالى، ج4، ص77.
36. ر.ك: احقاق الحق، ج19، ص694؛ بحارالانوار، ج24، ص307.
37. خاتمة مستدرك الوسائل، ج1، ص288.
38. محدثانى چون صفار متوفاى 290 و كلينى (متوفاى 329) باب خاصى را به اين مطلب اختصاص داده‏اند كه «ان الائمة عليهم‏السلام محدثون مفهمون». ر.ك: بصائر الدرجات، ص339 ـ 341 (همچنين: ص388 ـ 393)؛ الكافى، ج1، ص270 ـ 271 (همچنين: ص176 ـ 177).
39. «عن عبداللّه‏ بن ابى‏يعفور، قال: قلت لابى‏عبداللّه‏ عليه‏السلام: واللّه‏ لو فلقت رمانة بنصفين، فقلت هذا حرام وهذا حلال، لشهدت ان الذى قلت حلال حلال، وان الذى قلت حرام حرام. فقال: رحمك اللّه‏، رحمك اللّه‏». اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 518 ـ 519.
40. براى نمونه مراجعه شود به پاسخ مؤلف كتاب به اشكال زير: «اگر ... نام ائمه اطهار به اين روشنى و دقت از زمان پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ...مشخص و معلوم بوده است، پس چرا آن همه اختلاف‏ها بر سر مسئله جانشينى هر امام ميان شيعيان روى داد؟» (ايران، ص196 ـ 199؛ آمريكا، ص 145ـ148؛ (USA , pp 105 - 103)





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط