شاعر: سجاد اسدی
گیسو بریده آب، سرت را گریسته
شعله به شعله، چشم ترت را گریسته
نی در نوای خشک گلو ایستاده است
حلقوم سرخ شعلهورت را گریسته
حالا که پرکشیدی و پرپر شدی غریب
هفتاد و دو پرنده پرت را گریسته
رسم برادری ست به «ادراک اخا حسین»
چشمت که دست همسفرت را گریسته
حجم حقیر دفتر شعرم، عزیز شد
حالا که واژه واژه ، سرت را گریسته