شاعر: مهدی بیرانوند
آمدهام که شعر بگویم
اجازه بده
کلماتم در غربتت بمیرند
اجازه بده
کلماتم قیام کنند
به حرمت نامت
که نامت حرمت زندهی آزادگی است
که حرمت آفتاب است
آفتابی که تاب نیاورد
تشنگیات را
و از خجالت آب شد
حالا قرنها گذشته
و تاریخ ما هنوز خیس عرق است
و ما درگیر حال خودیم
و مثل آفتاب
هر شب از شرم روزمان آب میشویم
و به خواب میرویم تا غرق تشنگی شویم
و هر روز از شدت نور
پناه میبریم
به کنج تاریک تنهایی مان
بی آن که بدانیم
نور نشان آزادگی توست
بی آن که بدانیم