پیدایش گرایشهای صهیونیستی در میان خود یهودیان در اواخر قرن نوزدهم شروع شد که ابتدا به شکل «نیکوکاری» سنتی و ارسال صدقات از سوی ثروتمندان یهودی غرب به برادران بینوایشان در شرق به منظور مساعدت آنان در امر اقامت در کشور دیگر، از جمله فلسطین، تجلی یافت. همچنین گرایش به صهیونیسم در بین یهودیان، ابتدا میان گروههای دوستداران صهیون نمود پیدا کرد. آنان با رخنه در فلسطین کوشیدند در آن سکنی گزینند. (4)
از لحاظ تاریخی میتوان پیدایش صهیونیسم سیاسی را با انتشار کتاب دولت یهودیان اثر تئودور هرتصل - اطریشی - در 1896 هم زمان دانست. در این اثر کوشش به عمل آمده است که در عناصر مرموز عقیدتی صهیونیسم مذهبی، واقعیاتی ناسیونالیستی جستوجو شود. هسته اساسی نظریات هرتصل، آن چنان که خود وی ابزار میدارد، عبارت از آن است که مسأله یهودیان را نه «به عنوان یک مسأله اجتماعی و نه به عنوان یک مسأله مذهبی، هیچ کدام نمیتوان توجیه کرد. این مسأله در واقع عبارت از یک مسأله ملی است. مسأله ملی که برای سر و صورت بخشیدن به آن، ناچاریم که آن را ابتدا به صورت یک مسأله سیاسی در روابط بینالمللی بتوانیم عرضه نماییم... در واقع ما یک ملت هستیم، یک ملت متحد» (5)
در چشمانداز صهیونیسم سیاسی، یهودیان، مقدم بر هر چیز یک ملت شمرده میشوند. هرتصل مسأله صهیونیسم را به گونهای کاملاً تازه طرح میسازد و نتایج زیر را ارائه میدهد: (6)
1. یهودیان، در سراسر جهان و در هر کشوری که ساکن هستند، ملت واحدی تشکیل میدهند.
2. آنها، در هر زمان و مکانی مورد شکنجه و آزار بودهاند.
3. آنها قابل تشابه و تحلیل با مللی که در میان آنها زندگی میکنند، نیستند.
اسکان یهودیان در کشور باستانی فلسطین و تبدیل آن به یکی از مراکز تمدن بشری، هدف اصلی هرتصل بود. وی معتقد نبود که مشکل یهودیان به خودی خود با مهاجرت حل بشود. وی میدانست که مهاجرت یهودیان هر چند هم با دقت صورت گیرد، نتایج آن در بلند مدت، صرفاً نقل مکان از نقطهای به نقطه دیگر خواهد بود. ایجاد مهاجرنشینهای بزرگ در هر سرزمینی که برای این منظور انتخاب شود، در صورت نادیده گرفتن علایق ملی تاریخی قوم یهود و فقدان جذابیت لازم برای تبدیل این برنامه به طرحی که از یک اقدام انساندوستانه فراتر رود، نمیتواند مشکل قوم یهود را حل کند. به هر حال بشر دوستی، مشکل قوم یهود را حل نخواهد کرد. مسأله یهود تنها از طریق صهیونیسم یعنی «جنبش ملی یهودیان» حل خواهد شد، چون این جنبش بر آن است تا مسأله یهودیان را به گونهای مؤثر و برای همیشه حل کند. صهیونیسم یا جنبش ملی یهودیان خواستار تأسیس موطن امن و شناخته شده برای قوم یهود در فلسطین است، سرزمینی که یهودیان در خلال تبعید دو هزار ساله خود از این سرزمین، هرگز از ادعای معنوی خود بر آن دست بر نداشتهاند. (7)
هرتصل معتقد بود یهودیان تنها از یک طریق قادرند مردم جهان را وادار کنند که موجودیت آنها را باور کنند و آن تشکیل ملت یهود یا به عبارتی به وجود آوردن یک دولت یهودی است. وی آرژانتین یا فلسطین را به عنوان محل ایجاد دولت مطروحه خود در نظر گرفت و اعلام کرد منطقه مورد نظر باید برای مهاجرت به اندازه کافی بزرگ باشد. همچنین وی پیشنهاد کرد به منظور نظارت بر مهاجرت یهودیان، یک سازمان مهاجرت با همکاری و کمک انگلستان ایجاد شود. (8) باید یادآور شویم که برخلاف صهیونیسم مذهبی، هرتصل اساساً منکر خداوند و لامذهب است. وی حتی با کسانی که یهودیت را به عنوان یک مذهب در نظر میگیرند، به شدت مبارزه میکرد.
در سال 1897 هرتصل روزنامه دیولت را تشکیل داد که ارگان رسمی و ناشر افکار صهیونیها باشد. در همان سال بنا به ابتکار شخص وی، نخستین کنگره صهیونی در شهر بال سوئیس تشکیل شد و تصمیم گرفت یک کانون ملی یهود در فلسطین ایجاد و سازمان صهیونیسم جهانی را پایهگذاری کند. (9) کنگره اول صهیونیسم هدف صهیونیسم را به قرار زیر تعیین کرد: (10)
هدف صهیونیسم همانا ایجاد میهنی برای ملت یهود در فلسطین است. این میهن را قانون عمومی تضمین میکند.
1. تلاش برای استعمار فلسطین به وسیله کارگران کشاورزی و صنعتی یهودی برابر اصول مناسب؛
2. سازماندهی یهودیان جهان و ایجاد ارتباط میان آنها از طریق ایجاد سازمانهای ملی و جهانی متناسب با قوانین هر کشور؛
3. رشد و گسترش احساس ملی در میان یهودیان؛
4. اتخاذ اقدامات لازم برای کسب موافقت دولتی ضروری جهت تحقق هدف صهیونیسم.
کنگره بال علاوه بر پذیرش یک برنامه مملو از تنگنظریهای ناسیونالیستی یهودمنشانه، سازمان جهانی صهیونیسم را نیز بنیانگذاری کرد. در این کنگره برای نخستین بار «ایجاد یک سرزمین، دارای یک قانون اساسی، در فلسطین» برای مردم یهود، آشکارا اعلام و قرار شد که در آنجا، توأم با یک احساس و وجدان ملی یهودی، قرارگاههایی برای دهقانان و صنعتگران یهود، از بین ملل مختلف و متحد تحت آن، چنان قانونی که حقوق خصوصی و عمومی هر گروه را محترم شمارد، بنیانگذاری شود. علاوه بر آن، کنگره طرحی تهیه کرد که به موجب آن، فرمانی از سلطان عثمانی دایر بر استقرار یهودیان در فلسطین، تقاضا کند. (11)
سلطان عبدالحمید در پاسخ هرتصل نوشت: (12)
جدا شدن هیچ بخش از این امپراتوری را نمیپذیرم. ملت من برای این سرزمین جنگیده و آن را از خون خود سیراب ساخته است. از این رو چند میلیون جمعیت آن بر یهود خشم خواهند گرفت.
امپراتور آلمان هم که در دوستی با عثمانیها میکوشید، هنگامی که رهبران صهیونیست به وی پیشنهاد دادند که فلسطین به شرط یهودی شدن پایگاه فرهنگی آلمان شود، قاطعانه آن را رد کرد. به رغم وعدههای فریبنده هرتصل به تزار روس مبنی بر کمک مالی، اعطای وام، و مساعدتهای دیگر، پاسخ وی نیز منفی بود.
سرانجام هرتصل رو به انگلیس نهاد و به آنها امیدواری داد که آماده است در خدمت تلاشهای استعماری انگلیس در اواخر قرن نوزدهم باشد. از برنامه بال پیدا است که صهیونیسم یک جنبش نژادی و استعماری و هدفش این است که یهودیان جهان را از جوامع محل زندگی خود از طریق مهاجرتهای دنبالهدار برای خلق یک دولت ملی یهودی در فلسطین بیرون بکشاند.
به عبارت دیگر صهیونیسم به عمد تصمیم داشت و یهودیان زیر ستم جوامع غربی را اول به مهاجر، بعد به شهروند فلسطینی و بعد به اشغالگر اراضی عربی و آواره کننده اعراب فلسطین تبدیل کند. استراتژی اصلی این سیاست نیز به حمایت کشورهای استعماری اتکا داشت که در آن زمان اصول «حقوق بینالملل عمومی» را اجرا میکردند و در نتیجه میتوانستند «موافقت دولتی ضروری برای تحقق هدف صهیونیسم» را از حکومت عثمانی بگیرند. تمامی تلاشهای هرتصل چه آنها که پیش از کنگره اول صهیونیسم مبذول و چه آنها که پس از کنگره انجام شد، نشان میدهند که جنبش صهیونیسم خود را یک جنبش قومی استعماری و متحد کشورهای امپریالیستی میدانست و بدون این اتحاد نمیتوانست به هدف خود برسد. (13) درست پس از نخستین کنگره صهیونیستی، داوید تریچ، (14) مشاور هرتصل به او گفت: (15)
به شما پیشنهاد میکنم که هرچه زودتر، پیش از آن که دیر شود، به برنامه «فلسطین بزرگ» توجه فرمایید. وگر نه معنی ندارد. چگونه میتوان ده میلیون یهودی را در سرزمینی به وسعت 25000 کیلومتر مربع گرد آورد؟ و عالیجناب هچلر (16)، مرد مزبور دمدمی مزاج، و راهنما و معلم هرتصل،... نقشه فلسطین خود را باز کرد و مرا راهنمایی کرد. مرز شمالی قرار است کوهستان رو به کپدوکیه (آسیای صغیر) باشد و مرز جنوبی، کانال سوئز، شعار ما «فلسطین سلیمان و داوود» خواهد بود.
اما پرسش یا مشکل اصلی که از سوی صهیونیسم سیاسی مطرح شد، این بود که چگونه میتوان در کشوری که اکثریت ساکنانش را اعراب بومی فلسطین تشکیل میدهند، یک اکثریت یهودی را به وجود آورد؟ صهیونیسم سیاسی، تنها راه حلی که از برنامه استعماریاش ناشی میشود، ارائه کرد و آن، ایجاد یک مهاجرنشین با اخراج فلسطینیها و وادار ساختن یهودیان به مهاجرت بود.
از نظر صهیونیسم، راندن فلسطینیها و تصرف زمان آنها یک اقدام حساب شده و منظم بود. مدیر «صندوق ملی یهود» که مأمور خریداری زمینها در فلسطین بود و یوسف وایتس (17) نامیده میشد، در سال 1940 چنین نوشته است: (18)
برای ما باید روشن باشد که در این کشور، جا برای دو ملت وجود ندارد. اگر اعراب آن را ترک گویند، برای ما کافی خواهد بود (...) راه حل دیگری جز جابهجا کردن تمام آنها متصور نمیباشد؛ نباید یک روستا و یک قبیله عرب را بر جای نهاد. باید به روزولت و به تمام سران کشورهای دوست توضیح داده شود که سرزمین اسرائیل خیلی کوچک نمیباشد، البته در صورتی که تمام اعراب آن را ترک گویند و مرزهایش کمی به سوی شمال و در امتداد رود لیطانی (19) و در سمت خاور، به بلندیهای جولان کشانده شوند.
به نوشته روژه گارودی، بدینگونه است برنامه تنظیم شده، حتی پیش از ایجاد کشور اسرائیل. و اما ایجاد آن در زمینه سیاسی و اقتصادی، کاملاً پاسخگوی تعریفی است که در ماه نوامبر 1981 پروفسور اسرائیل شاهاک (20) استاد دانشگاه عبری اورشلیم و رئیس سابق «جمعیت اسرائیلی دفاع از حقوق بشر» از آن به دست میدهد: در اساس، کشور اسرائیل به وسیله کسانی پایهگذاری شد که برای آنان، حقوق غیر غربیان وجود خارجی نداشت و با عدالتی که شایسته آنان «غیر غربیان» بود، بیگانه بودند. شاهاک اضافه میکند که صهیونیستها رفتارشان اساساً نژادپرستانه است که در آن، احساس برتری جویی غرب که در آغاز قرن به شدت همهگیر بود، با نژادپرستی خاص صهیونیستی درهم میآمیزد. (21)
از طرف دیگر صهیونیسم که توسط هرتصل رهبری میشد، از همان ابتدا، از طرف عدهای از یهودیان در معرض انتقاداتی سخت قرار گرفت. بلافاصله پس از نخستین کنگره صهیونیستی، احد هاآم با تذکر زیر، به صهیونیسم سیاسی حمله کرد: (22)
من دیروز در بال، تک و تنها در میان برادرانم نشستم، همچون سوگواری در مجلس عروسی... این شور و هیجان تازه، هیجانی مصنوعی است؛ و نتایج امیدهای خائنانه، یاس خواهد بود... رستگاری اسرائیل (خلق یهود) از طریق انبیا حاصل خواهد آمد و نه از طریق دیپلماتها... یک چیز برای من روشن است: ما بیش از آن که بسازیم، ویران کردهایم. که میداند، شاید این آخرین نشانه خلقی در حال موت باشد. من نمیتوانم این فکر را از سر بیرون کنم... تنها یک هدف هست که ما میتوانیم عملاً بدان دستیابیم، و آن هدف اخلاقی است، رهایی ما از بردگی درونی است.
آ. بانیوک و م. فرنکل هم در کتابی تحت عنوان یهودیان و صهیونیسم که آن را به سال 1898 منتشر کردند از صهیونیسم انتقاد میکنند. آنها مینویسند: (23)
صهیونیسم نه تنها یک جریان مترقی نیست، بلکه مخصوصاً جریانی است سطحی که به هیچ وجه خواستهها و آرمانهای مردم یهود را منعکس نمیسازد... لذا حتی اگر در حال حاضر نیز دولتی یهودی ایجاد شود، قدرت نه در دست مردم یهود، بلکه در دستان بورژوازی یهود متمرکز خواهد گشت و در نتیجه تنها تفاوتی که اتفاق میافتد، عبارت از آن است که این بار تودههای زحمتکش ما تحت استثمار حریصانه یک بورژوازی خودی قرار خواهند گرفت... و به همه این دلایل صهیونیسم یک نهضت ارتجاعی است.
بارون لئو که خود در روسیه از بزرگترین مدافعان بورژوازی یهود به شمار میآمد، صهیونیسم را مدافع عقبماندگی یهودیان به شمار آورده است. او معتقد بود که به دلیل هدفهایی که بعدها از آستین صهیونیسم به در خواهد آمد، باید آن را یک نهضت ارتجاعی به شمار آورد. (24)
علاوه بر آن، ایدئولوژی صهیونیستی، توسط روشنفکران یهودی کشورهای غربی نیز در معرض انتقاداتی سخت قرار گرفت. اصولاً از همان ابتدا نظریات هرتصل توسط آنان با یک نوع سردی و ارتداد روبرو شد. مسأله تا بدان حد آشکار بود که حتی در کنگره سوم، در 1899، رهبرانی، نظیر هرتصل و نوردا، ناچار شدند بپذیرند که:
صهیونیسم هنوز نتوانسته است خود را در نظر میلیونها یهودی به منزله یک جریان سالم معرفی نماید... و حتی مردم هنوز از آن چیزی نمیدانند.
در واقع چه از همان ابتدا و چه سالهای بعد، صهیونیسم از اینکه بتواند پشتیبانی تودههای مردم یهود را به خود جلب کند، عقیم بود. (25)
1. صهیونیستهای سیاسی
ولادیمیر ژابوتینسکی (26) (1940-1880)1. ژابوتینسکی و رفقایش از زمان برپایی نخستین کنگره هرتصل در شهر بال جزو اولین کسانی بودند که اعلام داشتند کشور یهود باید در تمامی فلسطین و شرق اردن (پادشاهی اردن هاشمی) تشکیل شود و سپس از نیل تا فرات را در برگیرد.
2. او از کسانی است که اظهار داشت رسیدن به این هدف باید از طریق «تجمع و یورش» یعنی با قدرت اسلحه انجام گیرد.
3. در فلسطین همهی عربها با نام او آشنا هستند. اما نسل عرب 1948 به بعد از ژابوتینسکی جز اندکی نمیداند و یا بهتر است بگوییم که او را تنها به نام یک یهودی - صهیونیستی خونریز میشناسند. و او نخستین یهودی صهیونیستی است که با اطلاع برخی دولت مردان به طور قاچاق اسلحه وارد فلسطین کرد.
4. ژابوتینسکی نخستین سازمان دهنده تمامی سازمانهای تروریستی مخفی در فلسطین است.
5. تمام کشتارهایی که یهودیان در فلسطین کردند، به ویژه قتلعامهای 1948 و بعد از آن، اجرای برنامه «تجمع و یورش» محسوب میشود، و ژابوتینسکی نخستین فردی است که اصل «تجمع و یورش» را به مرحله اجرا درآورد. (27)
یوسف ترومپلدور (28) (1920-1880)
او دوست ژابوتینسکی و از جمله یهودیهای ماجراجویی است که به سال 1920 در فلسطین به قتل رسید. وی در سال 1905 خدمت در ارتش روسیه را ترک گفت و به یک صهیونیست انگشتنما و ماجراجو تبدیل شد. گویی او و ژابوتینسکی دو نیمه یک سیب هستند. یک شبه از یک افسر وطنپرست در ارتش روس که دستکم به زبان دم از تزار میزد، به صهیونیستی شیفته عقیده تجمع و یورش و پروتکلها تبدیل میشود.
ترومپلدور سالهای زیادی را در فلسطین سپری نکرد، اما در فعالیتهای صهیونیستیاش، در گونههای مختلف آن، پر توان و مستقل بود. رشد دهی روحیه نظامی مهمترین هدف او را تشکیل میداد و طبیعی است که پرورش مخفیانه براساس پذیرش عقیده تجمع و یورش در این باره به کار گرفته شود. (29)
یاکوب کلاتزکین (30)
کلاتز کین با صهیونیستهای سطح بالا قاطی شد و شالوده فلسفی آنان را فراهم آورد. این است عصاره کتاب او تحت عنوان بحران و تصمیم که در سال 1921، بسیار پیش از آغاز جنبش نازی در آلمان به چاپ رسید:ما یهودیان آمریکایی یا آلمانی نیستیم، ما بدون استثنا و بدون قید و شرط، یهودی هستیم. خیلی ساده عرض کنم که ما بیگانهایم: مردمی خارجی در میان شما هستیم، و تأکید میکنیم که میخواهیم همین طور باقی بمانیم... هر کسی که کشور بیگانه را سرزمین پدری بخواند، به خلق یهود خیانت کرده است... ما وحدت ملی یهودیان پراکنده در سراسر دنیا را به رسمیت میشناسیم، مهم نیست که آنان در کدام کشور سکونت دارند... ما ملتی درون یک ملت دیگر، و کشوری در دل یک کشور دیگر هستیم... (31)
داوید بن گوریون (32) (1973-1886)
از 1939 تا 1948، رئیس هیأت اجرایی دولت صهیونیستی آژانس یهود بود. او پس از اعلام استقلال کشور اسرائیل در ماه مه 1948، نخست وزیر و وزیر دفاع دولت اسرائیل شد و تا سالها این دو پست را بر عهده داشت. او تا روز مرگش دو دوزه بازی کرد. او مسئول فتح و تسخیر فلسطین عربی و سیاستهای سرکوب و ظلم و سلب مالکیت بود. همیشه از اعراب نفرت داشت و از آموختن زبان عربی سر باز زد.ریچارد گراسمن (33) در دفتر خاطرات واشینگتن برای سال 1946 نوشت:
صهیونیستها وحشتناکند... مسأله اصلی و عمده ذهن آنها نجات یهودیان از اروپا نیست، بلکه بردن آنان به فلسطین است.
و این کاری بود که بن گوریون به هر قیمتی انجام داد.
بن گوریون میگوید:
اسرائیل کشور یهودیان است و نه هیچ ملت دیگری. هر عربی که اینجا زندگی میکند، همان حقوقی را دارد که هر شهروند اقلیتی در هر کشور دیگر، اما باید این واقعیت را بپذیرد که دارد در یک کشور یهودی زندگی میکند. (34)
مناخیم بگین (35)
او رهبر تروریستهای ایرگون بود و میگفت من عمیقاً معتقدم که برای جلوگیری از حمله کشورهای عربی باید فوراً دست به جنگ زد. با این کار، دو نشان را با یک تیر زدهایم: اولاً، قدرت اعراب را از میان بردهایم؛ و ثانیاً، قلمرو خود را توسعه دادهایم.بلافاصله پس از کشتار دیر یاسین به دست ارتش تروریستی مناخیم بگین، او مقصود از آن را بیان کرد و گفت:
اعراب سرزمین موعود اسرائیل وحشتزده شدند. در سایر بخشهای کشور، اعراب هراسان پا به فرار گذاشتند... همه نیروهای یهودی به حرکت در آمدند... درست مثل چاقویی که وارد یک قالب کره شده باشد. اعراب وحشتزده فرار میکردند و داد میزدند: «دیر یاسین» (36)
2. تعدادی چند از پیشوایان اسرائیلی صهیونیست
موشه دایان (37)
بر عهده مردم است که برای جنگ آماده شوند، اما این برعهده ارتش اسرائیل است که با هدف غایی استقرار امپراتوری اسرائیل، در جنگ شرکت کند...... پدران ما مرزهای 1947 را به وجود آوردند؛ ما مرزهای 1949 را ایجاد کردیم؛ شما مرزهای 1967 را به وجود آوردید؛ نسل دیگر مرزهای ما را به جایی خواهد رساند که متعلق به آنان است. (38)
ژنرال عِذر وایسمان (39)
ژنرال سابق نیروی هوایی، مختصر و مفید میگوید:آن چه را که شما (خبرنگاران) سرزمینهای اشغالی میخوانید، من اسرائیلش مینامم! (40)
گلدامایر (41)
این جوری نبود که خلق فلسطینی بودند، و ما آمدیم و آنها را بیرون کردیم و کشورشان را از آنان گرفتیم. اصلاً آنها اینجا نبودند؛ وجود خارجی نداشتند. (42)آیا اِبان
وزیر خارجه گلدامایر، سفیر سابق اسرائیل در ایالات متحده و سازمان ملل فضل فروشِ شیطان صفتی که سیاست اعراب را به این عنوان که «فاقد حس نوعدوستی» است تقبیح میکند.خاخام نیسیم (43)
تورات همه یهودیان، و از جمله دولت اسرائیل را منع کرده است که حتی یک اینچ از سرزمین موعود اسرائیل که حالا در دست داریم، عقب ننشینند.خاخام اونترمن (44)
در ششم اکتبر 1970 آرزو کرد که ساکنان یهودی دره علیای اردن در سال بعد، مرز را به سوی شرق توسعه دهند تا جلعاد (45) (سرزمین کوهستانی حاصلخیز در شمال شرقی بحرالمیت.) را نیز شامل شود، و اضافه کرد:به هر حال، ما هنوز فتح آن چه را که متعلق به ما است و آن چه که به پدران ما قول داده شده بود، به پایان نرساندهایم.
ناحوم گلدمن
بیش از هر رهبر صهیونیست دیگری پول جمع کرد (میلیاردها دلار)؛ برای تبلیغاتش به خاطر صهیونیسم، دور دنیا سفر کرد. از نظر مالی به فتوحات ارتش اسرائیل، مهاجرت جمعی یهودیان به فلسطین عربی، و دستگاه عریض و طویل تبلیغات سیاسی برای جذب قلوب جهانیان در مورد فتوحات، توسعهطلبیها و ریشهکن ساختن صدها هزار عرب بیگناه کمک کرده است. (46)زوی شیلواچ
او معتقد بود که ارتش اسرائیل باید بغداد و کویت را فتح کند و برای اکثریت یهودیان دنیا جا باز کند تا:در موطن یهودی خودشان سکنی گزینند. (47)
3. صهیونیسم استعمار جمعیتی
تمام کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین به استثنای ژاپن تحت سلطهی استعماری یا نیمه استعماری کشورهای اروپایی قرار داشتهاند. توسعه عظیم استعمار و کاپیتالیسم و ایجاد یک بازار جهانی که به نوبه خود سبب تسلط مستقیم و غیر مستقیم بر آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین به وسیله چند ملت و قدرت صنعتی غرب شد، در استعمار کلاسیک اروپایی توجیه خود را پیدا کرد. این قدرتها در همان زمان کوشیدند تا حد امکان بر قلمروهای بیشتری چنگ اندازند تا دیگران را از منطقه خارج سازند. (48)اما باید دقیقاً به این مسأله توجه کرد که وابستگی نواحی مورد بهرهکشی به کشورهای استعماری، شکلهای گوناگونی پیدا کرد. تنوع این رابطه را به طریق زیر میتوان خلاصه کرد: (49)
الف. مستعمرات به اصطلاح «خالی» که منظور مناطقی است که بر اثر مهاجرت اروپاییها به مستعمرات آن تبدیل شدند؛
ب. نواحی آباد و پر سکنهای که اروپاییها آنها را مستعمره و نیمهمستعمره خود کردند؛
ج. مناطقی که به خاطر معادن و کشتزارهای آن مورد بهرهبرداری کشورهای تحت سلطه قرار میگرفتند، جمعیتهای خود را به آن مستعمرات گسیل میداشتند و ایجاد کلنی میکردند. در تعریف کلنی آمده است که کلنی به یک معنی، گروهی از اشخاص است که از کشور خود مهاجرت کرده، در کشورهای دیگر مستقر میشوند و به معنای دیگر، کلنی کشوری است که این قبیل اشخاص در آن مستقر شدهاند. (50)
در ارتباط با استعمار جمعیتی، در آفریقای شمالی جمعاً 1700000 نفر فرانسوی مستقر شدند که برخی از خانوادهها از 129 سال قبل در آنجا سکنی گزیده بودند و البته میکوشیدند در محل خود باقی بمانند. در این صورت حرف از استقلال و اهلیت خود، خیلی سهل و آسان نخواهد بود. (51)
ایتالیاییها نیز به سهم خویش از «استعمار جمعیتی» سخن میگفتند که البته مراد از آن چیزی جز تصاحب و تملک وسیع زمینهای مردم بومی آفریقا نبود. اداره مستعمرات ایتالیا در تاریخ نهم ماه مه 1936، یعنی چهار روز پس از ورود سربازان ایتالیایی به آدیس آبابا تأسیس شده بود. سرشماری نوامبر 1939، اولین نتایج حاصله از طرح مذکور را نشان داد. در سایه طرح مذکور 12000 نفر ایتالیایی در لیبی و 186000 نفر در آفریقای خاوری استقرار مییافتند که از این تعداد 94000 نفر در اتیوپی، 72000 نفر در اریتره و 15000 نفر در سومالی اقامت گزیدند. (52)
صهیونیسم که یک نوع استعمار جمعیتی به حساب میآید، از طرف کشورهای استعماری در فلسطین به مورد اجرا گذاشته شد. اما صهیونیسم با دیگر حرکتهای استعماری تفاوت دارد، زیرا استعمارگران اروپایی در دیگر مستعمرات میکوشیدند ثروتهای کشور استعمار شده از جمله نیروی احتمالی کار را استثمار و مردم را به طبقهای استثمار شده در جامعه استعماری نوین تبدیل کنند، در حالی که صهیونیسم به منابع طبیعی فقیرانه فلسطین دل نبسته بود، چون آن منابع چنان ارزشمند نبود که صهیونیسم در درجه اول به استثمار آنها طمع کند، بلکه صهیونیسم به منظور برپایی کشوری نو و تشکیل طبقات اجتماعی ویژه خود، از جمله طبقه کارگر، به سراسر فلسطین چشم طمع دوخته بود. به همین علت، هدف صهیونیسم به استثمار فلسطینیان محدود نمیشد، بلکه اخراج نهایی آنان از دیارشان را مدنظر داشت. روچیلد پس از خرید زمین از اعراب، دست به اخراج کشاورزان میزد و سپس آنان را به عنوان مزدبگیر برای کشت همان زمین استخدام میکرد. (53)
به نوشته روژه گارودی، صهیونیسم سیاسی اساساً و ذاتاً، یک پدیده استعماری میباشد. تنها فرق موجود با «استعمار سنتی» (مثلاً از نوع انگلیسی و فرانسوی آن) در این نهفته است که در این مورد تنها استفاده از مردم بومی به عنوان نیروی کار ارزان قیمت و بازار مصرف برای تولیدات سرزمینی اصلی مطرح نمیباشد. بلکه مسأله ایجاد مهاجرنشین، مورد توجه است: هدف منحصراً استثمار «بومی» نبوده، بلکه با محروم کردن او از زمیناش، اخراج او برای گرفتن کارش، مجبور ساختن او به جلای وطن یا ایجاد استضعاف سیاسی در مملکت، و خلاصه با استقرار اختلاف نژادی - جای بومی را گرفتن - هدف اصلی را تشکیل میدهد. شعارهای اصلی صهیونیسم سیاسی، نیز؛ با این اصول هماهنگ است: سرزمین یهودی، کار یهودی، دولت یهودی. (54)
در ارتباط با استعمار جمعیتی صهیونیسم در فلسطین لازم به ذکر است که بنیامین دوتولد (55) جهانگرد یهودی که به سال 1170 از اورشلیم دیدن میکند، فقط 1140 نفر یهودی در سراسر فلسطین مییابد. ناهوم ژروندی، (56) در سال 1257 میلادی تنها با دو خانواده یهودی، در اورشلیم برخورد میکند. (57)
در آن زمان، در فلسطین، گروههای کوچک یهودی سکونت داشتند. یهودیانی از ریشههای مختلف برای سکونت در سرزمین مقدس به آنجا آمده، در کنار جمعیتهای مختلف سکونت گزیده بودند. در سال 1880، بین نیم میلیون سکنه فلسطین، فقط بیست و چهار هزار نفر یهودی بودند. (58) در سال 1914، از جمع جمعیت 739000 نفری، هشتاد و پنج هزار نفر یهودی بودند. (59)
حمایت انگلستان سبب شده بود که «یی شوو» (60) (به عبری، جامعه صهیونیست یهودی در فلسطین)، از طریق مهاجرت یهودیان، بر تعداد خود بیفزاید. در پایان جنگ جهانی اول در حدود شصت هزار یهودی در فلسطین سکنی داشتند. جمعیت کل منطقه در این سال هفتصد هزار نفر بود. در فاصله سالهای 1919 و 1931، صد و هفده هزار نفر دیگر از یهودیان وارد فلسطین شدند. در سال 1931، 1036000 نفر سکنه فلسطین؛ 175000 نفر، یعنی 17/7 درصد یهودی بودند. در فاصله سالهای 1932 و 1938، تعداد 217000 نفر یهودی که بیشتر از لهستان و اروپای مرکزی مهاجرت کرده بودند، قدم در خاک فلسطین گذاشتند. بسیاری از این افراد، سرمایههایی هم با خود آورده بودند. (61)
در سال 1939، از جمعیت فلسطین که حدود یک میلیون و نیم تخمین زده میشد، 429605 نفر، یعنی 28 درصد، یهودی بودند. (62)
در فاصله سالهای 1948 و 1951، از مهاجران یهود، 687000 نفر دیگر، یعنی بیش از تعدادی که در خاک فلسطین اقامت داشتند، وارد این منطقه شدند. (63)
در سال 1956، تعداد یهودیان خاک فلسطین 1667500 نفر در مقابل 200000 نفر عرب بود. در سال 1948، از جمع جمعیت یهودیان فلسطین، 54/8 درصد اصلاً اروپایی، 35/4 درصد فلسطینی و 8/8 درصد، به سایر مناطق خاورمیانه متعلق بودند. (64)
هجوم سیلآسای مهاجران، جمعیت اسرائیل را به بیش از دو برابر رساند و طبعاً مشکلات اقتصادی فراوانی هم به بار آورد و معاش مردم از راه کمک خارجی تأمین میشد.
در سال 1949، پس از اولین جنگ اسرائیل و اعراب، صهیونیستها 80 درصد مملکت را در تملک داشتند و 770000 فلسطینی را از خانه و کاشانه خود رانده بودند. (65)
استعمار جمعیتی صهیونیسم در فلسطین به کمک استعمارگران اروپایی، به خصوص قبل از جنگ دوم جهانی موفق میشود خیل عظیم یهود را از سراسر جهان به فلسطین وارد سازد. از طرف دیگر اخراج ساکنان بومی فلسطین یعنی اعراب را شروع میکند. برای نیل به اخراج بومیان فلسطین، دولت صهیونیستی، نوعی تروریسم واقعی دولتی را ایجاد میکند، بدین معنی که گروههای تروریست مسلح را علیه مردم بیدفاع فلسطینی راهاندازی کرد. بارزترین نمونه آن فاجعه دیر یاسین بود: روز 9 آوریل 1948 با شیوهای مشابه به شیوه نازیها در اورادور، (66) 254 نفر ساکنان دهکده (مردان، زنان، کودکان و افراد کهنسال) به وسیله گروههای تروریستی به نام ایرگون (67) به فرماندهی مناخیم بگیم، قتلعام شدند. بگین در کتاب خود، تحت عنوان: طغیان: سرگذشت ایرگون مینویسد که بدون «پیروزی» دیر یاسین، کشور اسرائیل به وجود نمیآمد. او اضافه میکند:
هاگانا یعنی تشکیلات شبه نظامی یهودی در فلسطین حملات پیروزمندانهای در جبهههای دیگر انجام میداد... اعراب وحشتزده در حال فرار فریاد میزدند: دیر یاسین. (68)
بدین ترتیب صهیونیسم با کمک استعمار، بومیان فلسطین را آواره دشت و صحرا و کوه و بیابان میکند و مسألهای به نام پناهندگان فلسطینی را به وجود میآورد. نسلی آواره که در زیر چادر در کشورهای دیگر به زندگی خود ادامه میداد که تا امروز یعنی سال 2008 هنوز این مشکل حل نشده است.
سخنگویان عرب، از سال 1949 به این طرف، تعداد کل 900000 تا یک میلیون نفر سخن میگویند. مقامات اسرائیلی به طور آشکار، معمولاً به رقم حدود 520000 نفر اشاره کردهاند.
سوابقی که «امداد ملل متحد برای پناهندگان فلسطین» (69) دریافت کرده، حاوی اسامی 960000 پناهنده است. «هیأت ممیزی اقتصادی ملل متحد» به رقم 726000 اشاره دارد. (70)
اکثر پناهندگان، در نوار غزه و کرانه غربی، در محدوده قلمرو سابق فلسطین تحت قیمومت، پناه یافته بودند. سایر مراکز مهم پناهندگان عبارت بودند از اردن، لبنان و سوریه. نهایت آن که تعدادی از پناهندگان نیز به مصر، عراق، کویت، لیبی و عربستان سعودی فرار کرده بودند. به گفته اداره سرشماری آمریکا، تعداد کل فلسطینیها در سراسر دنیا در سال 1950 - اعم از پناهنده و غیر پناهنده - در حدود 1/5 میلیون نفر بوده است. (71)
در سال 1915، بر اثر افزایش طبیعی جمعیت، تعداد پناهندگانی که در مؤسسات ملل متحد ثبت نام شده بودند، نزدیک به 3/2 میلیون نفر میرسید و کل تعداد فلسطینیها در سراسر جهان به حدود 6/9 میلیون نفر بالغ میشد. جدول زیر، طبقات متفاوت فلسطینیها را در سال 1995 در کشورها و مناطق گوناگون نشان میدهد. (72)
کشور / منطقه |
ثبت شده در آژانس ملل متحد |
آواره / پراکنده |
فلسطینیهای غیر پناهنده |
کل |
اردن |
1/288/002 |
881/800 |
- |
2/170/000 |
کرانه غربی / شرق بیتالمقدس |
517/400 |
- |
732/600 |
1/250/000 |
نوار غزه |
683/600 |
- |
196/004 |
880/000 |
اسرائیل |
- |
162/000 |
648/000 |
810/000 |
لبنان |
346/200 |
48/800 |
- |
395/000 |
سوریه |
337/300 |
22/700 |
- |
360/000 |
دیگر کشورهای عرب |
- |
517/000 |
- |
517/000 |
بقیه دنیا |
- |
500/000 |
- |
500/000 |
کل |
3/172/700 |
2/132/300 |
1/577/000 |
6/882/000 |
از زمانی که فلسطینیهای مهاجر از بیم هجومهای کشتارآمیز و ارعابهای برنامهریزی شده از سرزمین خود گریختند، رسم دولت اسرائیل چنین بوده است، که ادعا کند آنها به میل خود و با انگیزه بازگشت پیروزمندانه به این سرزمین از آن گریختهاند؛ و وظیفه دولتهای عربی است که به آنها رسیدگی کنند و آنان را تحت کفالت خود آورند، زیرا ایشان در فلسطین عملاً دارای زمین نبودهاند، بلکه به طور پراکنده در آن به سر میبردهاند. دستاویز اسرائیل آن است که این سرزمین ملک یهودیان است که خداوند سه هزار سال پیش به آنان بخشیده است.
ژوزف ریتز یکی از رؤسای اداره شهرکها در «آژانس یهود» نوشت: (73)
باید برای همه روشن شود که در این سرزمین جایی برای هر دو ملت یهود و عرب یافت نمیشود. تنها راه حل، «وطن اسرائیل» بدون عربها است. هیچ راه گریزی جز کوچاندن عربهای فلسطین به کشورهای همسایه عرب پیش روی ما نیست، آن هم کوچاندن همه آنها و نه فقط ساکنان یک روستا. لازم است که هیچ خانواری از آنان در این جا باقی نماند.
دکترینی که طرح هرتزل بر آن مبتنی بود، این نقشه را - که مورد تأیید روزنامه «داوار» پس از جنگ شش روزه قرار گرفته بود - احیا کرد. این دکترین عبارت بود از ریشهکنسازی عربها و کوچاندنشان به هر شیوه ممکن. او به عنوان پدر صهیونیسم، در یادداشتهای خویش آورده است: (74)
آنگاه که به منطقهای برویم که در آن حیوانات وحشیای، همانند مارهای بزرگ یافت شوند که یهودیها یارای نزدیک شدن آنها را ندارند، لازم است که پیش از کوچاندن ساکنان بومی به کشورهای همسایه، آنها را برای برانداختن این حیوانات به کار گیریم و وادارشان سازیم که باتلاقها را بخشکانند، زیرا آنان عادت دارند که به تب مبتلا شوند.
ضمناً دولت اسرائیل در خلال ژوئن 1948، بازگشت فلسطینیها را ممنوع ساخت و این تصمیم در ماه آگوست بار دیگر، مورد تأیید واقع شد.
منابع دولتی اسرائیل به این نکته اشاره دارند که نمیتوان به طور منطقی از اسرائیل انتظار داشت صدها هزار نفر از کسانی را به سرزمین خود راه دهد که اینها، عربهایی هستند آشکارا متخاصم و حاکمیت یهود بر هر جزء از فلسطین تحت قیمومت را نفرتانگیز میدانند.
پارهای از تحولاتی که پس از آن رخ داد، چهره ظاهری و جمعیتی فلسطین را کاملاً دگرگون ساخت. این تحولات، روز به روز امکان بازگشت آوارگان را نامتحملتر میساخت، تا آن که در میانه سال 1949، این بازگشت عملاً تصورناپذیر شد. برخی از این تحولات به قرار زیر بود: (75)
تخریب تدریجی روستاهای عرب، کشت و یا نابودی مزارع عربها و تقسیم اراضی آن میان شهرکهای یهودی، ایجاد شهرکهای جدید در اراضی و مناطق و اسکان مهاجران یهودی در منازل عربها در اطراف شهرها و نواحی مجاور روستاها. این وقایع، در مجموع، آشکار میساخت که پناهندگان، مکانی برای بازگشت و چیزی که به سوی آن باز گردند، ندارند.
4. تکوین صهیونیسم
همانطوری که در بخشهای قبلی توضیح داده شد «صهیونیسم» در قرن نوزدهم ساخته شد. در حقیقت تا سده نوزدهم چیزی به نام ناسیونالیسم سیاسی یهود (صهیونیسم) وجود نداشت. سازندگان صهیونیسم، اروپاییها بودند که هر کدام جهت حفظ منافع و به وجود آوردن پایگاهی در منطقه تلاش میکردند. بدین ترتیب صهیونیسم یک حرکت غربی بوده و هست. در واقع حرکت صهیونیسم در اروپا به وجود آمد و فلسطین هم به انتخاب انگلیسیها به صورت مکانی برای اسکان یهودیان برگزیده شد.صهیونیسم سیاسی، با تئودور هرتصل به وجود آمد که در سال 1882 در شهر وین، نظریه و مکتبی برای آن پدید آورد. او نظریه خود را در سال 1894 در کتابی تحت عنوان کشور اسرائیل تنظیم نمود و اجرای عینی آن را در طی اولین گردهمایی صهیونیست جهانی در شهر بال (76) در سال 1897 آغاز کرد. تشکیل سازمان جهانی صهیونیستها نتیجه این گردهمایی بود و چندی پس از آن این سازمان، «تراست مستعمراتی یهود» را که یک شرکت سهامی جهانی بود به وجود آورد.
به نوشته ایوانف، (77) صهیونیسم از همان آغاز، فعالیت خویش را با نیرنگ شروع کرد. محافل صهیونیستی و دستجات هواخواه ایشان که این «تاریخ تولد» را مناسب نمیدانستند، با کوشش زیاد به نشر این افسانه پرداختند که صهیونیسم که هدفش تشکیل «حکومت یهودی» است، جریانی است بسیار قدیم؛ زیرا از هزاران سال پیش «یهودیان همیشه امید بازگشت به فلسطین را در خاطره میپروردهاند». پس از تشکیل سازمان صهیونیسم در کنگره بال، مأموریت تأسیس «دولت صهیونیست» جهت رهایی همه یهودیان جهان به این سازمان واگذار و هرتصل هم به ریاست آن برگزیده شد. اما اولین اختلاف بر سر محل تشکیل دولت یهود در گرفت، زیرا عدهای با توجه به واقعیتها معتقد به تشکیل دولت اسرائیل در فلسطین نبودند. نکته دوم این که به نوشته ایوانف، فکر تأسیس حکومت یهود صرفاً به عنوان ابزار و وسیله کمکی و فرعی مطرح بود، از اینرو محل استقرار این مرکز نفوذ از لحاظ صهیونیستها واجد اهمیت چندانی نبود، پینسکر در این زمینه نوشت:
ما لزوماً اجباری نداریم به این که در همان جایی که روزگاری حکومت ما معدوم شد اقامت کنیم... ما فقط به قطعه زمینی نیاز داریم که تملک کنیم... قدس الاقداس خویش را که از هنگامی که وطن دیرین ما نابود شد حفظ و حراست کردهایم، بدانجا خواهیم برد: منظورم اعتقاد به خدا و کتاب مقدس است، چون آنها بودند (نه اردن و اورشلیم) که وطن ما را به ارض مقدس بدل ساختند. (78)
لئون پینسکر (79) با انتخاب فلسطین به عنوان کشور یهود مخالف بود؛ زیرا عقیده داشت که برای این منظور باید زمینی انتخاب شود که خالی از سکنه بوده و بر سر آن درگیری و نزاعی نباشد و در امنیت به سر برد و دستیابی به آن آسان و ساده و بدون توسل به زور و خشونت صورت گیرد. وی خواهان تشکیل یک کنگره عمومی برای بحث و بررسی این اصل شد. کتاب پینسکر تحت عنوان خود آزادی (80) بازتاب گستردهای داشت، اما به برداشتن گامهای عملی نینجامید. (81)
با توجه به این اختلاف، عدهای اوگاندا را پیشهاد کردند و این انتخاب را هرتصل در ششمین کنگره صهیونیستها اعلام کرد: (82)
من تردید ندارم که کنگره در مقام نماینده تودههای مردم یهود این پیشنهاد را با حقشناسی خواهد پذیرفت. پیشنهاد این است که مستعمرهای یهودینشین و خودمختار با دستگاه اداری یهودی و حکومتی محلی که در رأس آن یک مأمور عالیرتبه یهودی قرار خواهد داشت در شرق آفریقا تأسیس شود. نیازی به گفتن نیست که این چیزها همه تحت نظارت فائقه بریتانیا خواهد بود.
آرژانتین در آمریکای لاتین از مناطقی بود که صهیونیستها برای اسکان یهودیان در نظر گرفتند. عدهای به این نتیجه رسیدند که آرژانتین، مناسبترین کشور برای اجرای طرح ایجاد مهاجرنشینهای یهودی است.
به دنبال این نتیجهگیری، اراضی وسیعی در محدوده بوئنوس آیرس، سانتافه (83) و انترریو (84) خریداری شد.
در عین حال یک ارگان اجرایی در آرژانتین تأسیس شد که ریاست آن برای مدت کوتاهی به سرهنگ گلد اسمیت که برای همین منظور از وزارت جنگ انگلیس مرخصی گرفته بود، سپرده شد. (85)
طرح آرژانتین هیچگاه به طور جدی از سوی صهیونیستها به بحث گذاشته نشد. هرتصل پس از سفر به لندن در 1895 و ملاقات با ساموئل مونتاگو سرمایهدار یهودی و عضو مجلس عوام انگلستان، با طرح «فلسطین بزرگ» آشنا شد و به پیشنهاد مونتاگو طرح مهاجرت به آرژانتین را کنار گذاشت. زیرا علاوه بر مونتاگو، اکثر صهیونیستهای انگلستان طرفدار استعمار فلسطین بودند. (86)
غیر از اوگاندا و آرژانتین، مناطق دیگری نیز پشنهاد شد که عبارت بودند از: عراق و بینالنهرین - قبرس که پس از ناامیدی از سلطان عثمانی، هرتصل در پی آن بود که قبرس را به عنوان محل اسکان یهودیان از انگلستان بگیرد - العریش نیز از مناطقی بود که هرتصل با توافق سازمان جهانی صهیونیسم و کنگره صهیونیستی تصمیم گرفت طرح مستعمره کردن منطقه العریش در صحرای سینا را مطرح کند. پس از رد طرح العریش، کنگو، موزامبیک، لیبی (سیرنائیکا) و آنگولا پیشنهاد شد. اما هیچ یک از طرحهای مذکور به مرحله اجرا در نیامد.
حیم وایزمن در رابطه با این مسأله نوشت: (87)
مناطقی که پیشنهاد شدهاند یا بسیار سردند یا فوقالعاده گرم، و توسعه و عمرانشان مستلزم صرف سالها کار و هزینه سرسامآور است.
به عبارت دیگر، این طرحها از لحاظ اقتصادی پیشنهادات مناسبی نبودند. سرانجام کشمکش بین رهبران صهیونیست با پیروزی گروه هواخواه انگلستان به رهبری وایزمن پایان یافت. این جریان متعاقب زمانی روی داد که در محافل حاکمه انگلیس گروهی که مدتها چشم بر فلسطین دوخته بودند، موقعیت غالب یافتند. بدین ترتیب، در کنگره سال 1905 صهیونیستها، اکثریت نمایندگان به استقرار کشور یهود در فلسطین رأی دادند. از آن پس نهضت عمدتاً به رهبری وایزمن همّ خود را صرف اقدامات سیاسی کرد و امتیازاتی نیز از سلطان عثمانی که بر فلسطین فرمانروایی داشت، تحصیل کرد. (88)
از این تاریخ به بعد، صهیونیستها با حمایت مستقیم انگلستان جهت تحقق تشکیل دولت اسرائیل در فلسطین فعالانه دست به کار میشوند. حمایت انگلستان سبب شده بود که جامعه صهیونیست یهودی در فلسطین (ییشوف به عبری) از طریق مهاجرت یهودیان بر تعداد خود بیفزاید. به این ترتیب، در این دوره با توجه به تحتالحمایگی فلسطین توسط انگلستان، صهیونیستها فعالانه در جهت تشکیل دولت اسرائیل تلاش میکنند. (89)
انگلستان و سپس آمریکا و به طور کلی غرب هدفشان از به وجود آوردن اسرائیل در سرزمین فلسطین، انجام سه وظیفه از طرف دولت صهیونیسم بود: (90)
1. تبدیل حکومت صهیونیسم به چنان جانوری درندهای که در کنترل اوضاع و یا تعیین مسیر اوضاع خاورمیانه که برای امپریالیسم اهمیت حیاتی دارد، قادر به اعمال زور باشد.
2. کمک به مرکزیت بیشتر اسرائیل به مثابه یک کانون نفوذ سیاسی و فکری و در صورت امکان مرکزی برای کنترل یهودیانی که در ممالک مختلف زندگی میکنند.
3. تقویت و تحکیم موقعیت اسرائیل به مثابه ابزاری برای اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی امپریالیسم در کشورهای در حال رشد آسیا و آفریقا (و یا بعضی ممالک دیگر). وقایعی که طی این مدت در خاورمیانه و اسرائیل گذشته است، نشان میدهد که محافل حاکمه اسرائیل با چه شور و حرارتی میکوشند این وظایف را به انجام رسانند.
از آن پس، سازمانهای تابع دولت انگلستان با صهیونیستها مانند یک متحد رفتار میکردند و برای آنها همهگونه تسهیلاتی را فراهم کردهاند؛ از جمله به ایشان اجازه داده شد که از تجهیزات مخابراتی وزارت خارجه انگلستان استفاده کنند. همچنین انگلستان تعهد کرد به ایده تأسیس یک میهن ملی یهودی در فلسطین، جامه عمل بپوشاند. دو عامل سبب شد که انگلستان، سیاست خود را در مورد فلسطین زودتر از موعد مقرر اعلام کند: عامل اول، ورود رسمی آمریکا به جنگ در آوریل 1917 بود. عامل دوم نیز این بود که در پی انقلاب فوریه 1917 روسیه، جوانان یهودی این کشور برای پیوستن به حزب کمونیست (یا بلشویک)، به رهبری لنین که مخالف ادامه جنگ توسط روسیه بود، تمایل زیادی از خود نشان میدادند. همین عامل موجب شد که جنرال مکدونف، (91) رئیس سازمان جاسوسی انگلستان از دولت متبوع خود بخواهد که هرچه زودتر فلسطین را به عنوان میهن ملی یهود اعلام کند، تا جوانان یهود به جای پیوستن به احزاب انقلابی مخالف انگلستان به ایدئولوژی ارتجاعی و استعماری صهیونیسم رو بیاورند. اتحاد انگلستان و صهیونیسم این بار موضوع نامهای شد که آرتور بالفور، وزیر خارجهی انگلستان و مدافع پرشور صهیونیسم برای لرد روچیلد، ثروتمند یهودی فرستاد. (92)
گذشته از بالفور، هربرت ساموئل، (93) چهره سیاسی یهودی انگلیسی و لوید جورج، (94) نماینده انگلیسی که مدتی مشاور حقوقی صهیونیستها بود و بعدها نخست وزیر انگلستان شد، از فکر تأسیس یک دولت یهودی در فلسطین طرفداری میکردند.
اندکی بعد، سیریل اسکات، (95) سردبیر روزنامه پر آوازه منچستر گاردین و ادوارد گری، (96) وزیر انگلیس نیز به آنها پیوستند. ساموئل درخواست کرد که لازم است فلسطین به امپراتوری انگلستان اضافه شود و از جنبش صهیونیسم و هدف آن بر تأسیس میهن ملی برای یهودیان در فلسطین حمایت شود.
آن چه در زیر نقل میشود، نامهای است که آرتور جیمز بالفور وزیر امور خارجه انگلیس خطاب به لرد روچیلد نوشته و در آن حمایت دولت انگلیس را از آرمانهای صهیونیستی و نظر مساعد این دولت را در قبال تأسیس یک موطن ملی برای قوم یهود در فلسطین اعلام داشته است: (97)
لرد روچیلد عزیزم
در کمال خرسندی از طرف دولت انگلستان مراتب ذیل را که در کابینه (انگلستان) به نفع نهضت صهیونی طرح و تصویب شده به اطلاع شما میرسانم.
دولت اعلی حضرت پادشاه انگلستان تأسیس کانون ملی یهود را در فلسطین با حسن نظر تلقی میکند و برای تسهیل و انجام این منظور از سعی و مجاهدت دریغ نخواهد کرد. ولی واضح است که هیچگونه اقدامی علیه حقوق عرفی و مذهبی مردم غیر یهودی فلسطین و یا یهودیانی که در سایر کشورها سکونت دارند، نباید به عمل آید.
خیلی متشکر خواهم شد که این اعلامیه را به اطلاع اتحادیه صهیونیستها برسانید.
ارادتمند شما
2 نوامبر 1917
آرتور جیمز بالفور وزیر امور خارجه انگلستان
تمام این اقدامات به خاطر حفظ منافع استعمار در منطقه بود، چنان که آیریش تایمز اعلام کرد: (98)
از لحاظ بریتانیا بهترین راه دفاع از کانال سوئز استقرار مردمی در فلسطین خواهد بود که به ما علاقمند باشند.
به هر حال محافل حاکمه انگلیس و صهیونیستها پس از بیست سال تلاش و تقلا یعنی از 1897 تا 1919، موفق شدند جمعیت یهودیان فلسطین را از 5 به 10 درصد کل جمعیت افزایش دهند. این کاری بود بسیار رنجبار، چون یهودیان نه فقط تن به اسکان در ناحیه کانال نمیدادند، بلکه اعراب نیز که بالغ بر 90 درصد جمعیت فلسطین را تشکیل میدادند به حق و به جا ایشان را به چشم کسانی مینگریستند که دولت بریتانیا و صهیونیستها برای غارت ایشان فرستادهاند.
احد هاآم یکی از متفکرین برجسته صهیونیست که در این اوان از فلسطین دیدار کرد، اعتراف جالبی میکند: (99)
ما تصور میکنیم که اعراب مردمی هستند وحشی و چون حیوانات زندگی میکنند و نمیفهمند که در اطرافشان چه میگذرد. این به هر حال تصوری است خطا... با این همه، برادران ما در فلسطین چه میکنند؟ آنها با اعراب به خصومت و ستم رفتار میکنند، آنها را از حقوق خود محروم میسازند، ایشان را میآزارند، آن هم بیجهت، و تازه به این چیزها میبالند، و در میان ما کسی با این تمایل زشت و خطرناک مخالفت نمیورزد.
لازم به یادآوری است که پیش از صدور رسمی اعلامیه بالفور در 2 نوامبر 1917، ویلسون رئیس جمهور آمریکا متن اعلامیه را از سوی لوید جورج و وایزمن دریافت و پیشاپیش با آن موافقت کرد و صدور آن را تبریک گفت. اما فرانسه و ایتالیا پس از صدور اعلامیه موافقت خود را با آن اعلام کردند. پیش از این، متفقین بر بینالمللی بودن فلسطین موافقت کرده بودند، لیکن پس از به تفاهم رسیدن در مورد اعلامیه بالفور، لندن به وایزمن و سوکولف مأموریت داد که در این مورد موافقت ایتالیا و فرانسه را نیز جلب کنند و این کار هم انجام گرفت. (100)
متأسفانه، سازنده این اعلامیه به خواستها، احساسات و یا حقوق ملت اصلی فلسطین توجهی نداشت. آرتور بالفور در یادداشتی در تاریخ 11 اوت 1919 به دولت بریتانیا چنین نوشت: (101)
در فلسطین، ما حتی پیشنهاد بحث درباره چگونگی و شکل مشورت با خواست مردم فعلی کشور را نمیکنیم... چهار قدرت بزرگ پشتیبان صهینیستاند. و صهیونیست، صحیح یا غلط، خوب یا بد، در سنتهای همیشگی، احتیاجات فعلی و در امیدهای آینده از مفهوم بسیار عمیقتری از خواستها و تعصبات هفت صد هزار عربی که اکنون در سرزمین باستانی (فلسطین) زندگی میکنند ریشه گرفته است.
همه میدانند که فلسطینیها اعم از مسیحی و مسلمان، اعلامیه بالفور را رد کردند، ولی آن چه که کمتر به آن پرداخته شده، این است که یهودیان فلسطین نیز اعلامیه را نپذیرفتند و با تشکیل وطن ملی یهودی در فلسطین مخالفت کردند. رونالد استرز اولین حاکم نظامی انگلیسی در بیتالمقدس نوشت:
یهودیان متعصب بیتالمقدس، الخلیل و طایفه سفاردیم (یهودیان پرتغال و اسپانیا) شدیداً با صهیونیست سیاسی مخالفاند.
مخالفت یهودیان فلسطین با تأسیس یک وطن ملی یهودی در این کشور خود نشانگر این واقعیت است که این عمل یک پدیده خارجی و مفهوم بیگانه تحمیلی بر فلسطینیها و حتی یهودیانی که در این کشور زندگی میکردند بود.
در مشاجرهای که در مجلس اعیان در 21 ژوئن 1922 در گرفت، لرد اسلینگتون اظهار داشت: (102)
یهودیان فلسطین در گذشته با جامعه عرب در کمال صلح و صفا زندگی کرده و از تمام امتیازاتی که سایر اتباع امپراتوری عثمانی داشتهاند، برخوردار بودهاند. من همچنین به جرأت میگویم که آنها هرگز به فکر ایجاد صهیونیست نیفتادهاند - اگر غیر از این است گفتار مرا تصحیح کنید - ولی من فکر نمیکنم که تاکنون تقاضایی از طرف جامعه یهود در فلسطین برای ایجاد یک وطن صهیونی در آن کشور شده باشد. تمام این تشنجات از خارج، از طرف یهودیانی که در سایر نقاط جهان زندگی میکنند به وجود آمده است. من از این هم فراتر میروم و میگویم - فکر میکنم که یکبار دیگر نیز آن را گفتهام؛ اگر چنین باشد آن را تکرار میکنم - که گروه بسیاری از یهودیان فلسطین نه تنها به وطن صهیونی، بلکه به یهودیانی که از اروپای شرقی به این کشور میآیند با تنفر قابل ملاحظهای مینگرند.
اعلامیه بالفور از نظر حقوقی پوچ است و صرفاً در جهت اهداف کشورهای استعماری میباشد، آن هم به دو دلیل زیر: (103)
اول. دولت بریتانیا، به عنوان سازنده این اعلامیه، هیچگونه حاکمیت و تسلطی بر فلسطین نداشت که او را برای دادن وعدهای معتبر و حقوقی، از هر نوع و وسعتی که باشد، به نفع یهودیان جهان قادر سازد. در تاریخی که اعلامیه بالفور ساخته شد، فلسطین بخشی از امپراتوری عثمانی بود و نه کشور فلسطین و نه مردم آن جزو قلمرو قانونی حکومت بریتانیا نبودند. در نتیجه این اعلامیه از نظر حقوقی بدین جهت بیاعتبار است که بخشنده نمیتواند آن چه را به او متعلق نیست، ببخشد. اعلامیه بالفور سندی است که در آن «ملتی رسماً به ملت دومی وعده میدهد که کشور ملت سوم را به او ببخشد.»
نویسنده دیگری در این باره چنین مینویسد:
مهمترین و مسلمترین حقیقت این است که اعلامیه فی نفسه از نظر حقوقی بیاعتبار است. زیرا که بریتانیای کبیر نه حاکمیتی بر فلسطین داشت، نه منفعت ملکی در آن و نه هیچگونه صلاحیتی برای واگذاری آن. این اعلامیه صرفاً بیانیهای است ناشی از اغراض دولت بریتانیا و دیگر هیچ.
دوم. اعلامیه بالفور به خاطر این که به حقوق طبیعی و قانونی ملت فلسطین تجاوز کرده، بیاعتبار است. دیگر مهم نیست که خواست اعلامیه بالفور ایجاد یک حکومت یهودی بوده و یا صرفاً میخواسته برای یهودیان، وطنی ملی بسازد. در هر دو صورت، به خاطر این که حق ندارد به حقوق ملت فلسطین آسیب برساند، فاقد هرگونه ارزشی است.
اما دولت بریتانیا، در اجرای مفاد اعلامیه بالفور هرگز فرصت را از دست نداد. به زودی پس از گرفتن اورشلیم از ترکها، وایزمن در رأس یک هیأت صهیونیست وارد این شهر شد و دفاترش را در آنجا تأسیس کرد. در سال 1918 میلادی، اعراب معتقد بودند که صهیونیستها میخواهند بر تمام کشور مسلط شوند و اعراب را تحت انقیاد خود در آورند. گذشته از اینها، اگر چه اعراب تقریباً 90 درصد جمعیت فلسطینی را تشکیل میدادند، اعلامیه بالفور از آنها به عنوان «جوامع غیر یهودی موجود [اقلیتها]» یاد میکرد. (104)
به هر حال وعده بالفور یک واقعیت اساسی در تاریخ صهیونیسم به شمار میرود. به خاطر این که از این تاریخ به بعد، صهیونیستها همیشه از این اعلامیه به عنوان یک سند استفاده میکردند. در بحثها مطرح میشد که ما یعنی صهیونیستها مطابق اعلامیه بالفور یک دولت هستیم. اعلامیهای که هیچ ارزش حقوقی نداشت.
اعلامیه بالفور قرارداد امضاء شده میان کشورهای اروپایی و رهبری گره انسانی یهودی غرب بود؛ همچنین حمایت مالی از یک عنصر جمعیتی در ازای یک نقش استراتژیک. گویی نقشی که این عنصر جمعیتی غربی ایفا میکند، همان کالای اصلی تولیدی آن است که غرب مایل است به آن دست یابد. جنگیدن در ازای پول؛ سوای این هرچه هست، جز زمینهسازیهای توجیهی و جزئیات ثانوی نیست. به عنوان مثال، ماکس نوردو تصریح کرد که دولت صهیونیست «کشوری تحت قیمومت بریتانیا» خواهد بود و یهودیان «به عنوان نگهبان در طول راه پر مخاطرهای خواهند ایستاد که با گذر از خاورهای نزدیک، دور و میانه تا مرزهای هندوستان امتداد دارد» حیم وایزمن در تأکید اهمیت استراتژیک (نه اقتصادی) دولت صهیونیسم بسیار پافشاری میکرد؛ زیرا این دولت در حال تأسیس، به نظر او، «بلژیک آسیایی» یعنی خاکریز اول انگلستان به ویژه در مورد کانال سوئز خواهد بود. (105)
دولت صهیونیست بنا به ملاحظات دینی، عاطفی و به دلایل سرمایهگذاری معمولی، تأسیس نخواهد شد، زیرا یک کالای مشخص تولید نخواهد کرد، مکانی برای فرصتهای سرمایهگذاری یا بازاری برای مصرف کالاها یا منبعی برای مواد خام و محصولات کشاورزی نخواهد بود، بلکه بدین جهت تأسیس خواهد شد که چیز متمایز و گرانبهایی را تقدیم خواهد کرد: یک نقش استراتژیک که تسلط غرب بر جهان را تأمین میکند. این نقش بیتردید، بازدهی اقتصادی خواهد داشت. (106)
نشریه هآرتس نیز یک نماد درماتیک برای توصیف نقش واگذاری به دولت صهیونیست به کار برده و در مقالهای به تاریخ 30 سپتامبر 1951 آورده است: (107)
اسرائیل برای ایفای نقش نگهبان تعیین شده است. برای مجازات یک یا بیش از یک دولت از همسایگان عرب که ممکن است رفتارشان در قبال غرب از حدود مجاز فراتر رود، میتوان به این نگهبان اعتماد کرد.
پس از صدور اعلامیه بالفور، کشورهای دیگر اروپایی نیز با صدور بیانیههایی، آن را تأیید کرده و به صهیونیستها تبریک گفتند.
اعلامیه زیر از سوی دولت فرانسه در قالب نامهای خطاب به سوکولف نماینده صهیونیستها صادر شد: (108)
جمهوری فرانسه
وزارت امور خارجه
اداره امور سیاسی و بازرگانی
پاریس 14 فوریه 1918
آقای محترم
بنا بر توافقی که طی گفتوگوی ما در روز شنبه، نهم ماه جاری صورت گرفت، دولت جمهوری فرانسه برای روشن ساختن موضع خود در قبال آرمان صهیونیستی مبنی بر ایجاد موطن ملی برای یهودیان در فلسطین، بیانیهای را در مطبوعات منتشر کرده است.
با ارسال متن این بیانیه برای شما، فرصت را مغتنم میشمارم تا علاوه بر عرض تبریک به شما به مناسبت فداکاریهایتان در ادامه تلاش برای تحقق آرمانهای همکیشان خود، از شما به علت کوششی که در جهت معرفی احساسات دوستانه کشورهای دوست به ویژه فرانسه در قبال همکیشان خود به عمل میآورید، تشکر کنم.
با تقدیم احترامات فائقه
امضاء پیشون (109)
بیانیه زیر از سوی دولت ایتالیا و از طریق سفیر این کشور در لندن خطاب به سوکولف به عنوان نماینده سازمان صهیونیستی صادر شد: (110)
سفارت ایتالیا، لندن
نهم ماه مه 1918
آقای ناهوم سوکولف
شماره 175، پیکادلی، دبلیو. یک
آقای محترم
بنا به دستور عالیجناب بارون سونینو (111) وزیر امور خارجه اعلیحضرت پادشاه ایتالیا، مفتخرم به آگاهی شما برسانم که در اجابت درخواست شما، دولت اعلیحضرت با مسرت، بیانیههایی را که از سوی سفارتخانههای ایتالیا در واشنگتن، لاهه و سالونیکا مبنی بر تلاش بیدریغ آنها در راه تسهیل تأسیس کانون ملی یهود در فلسطین صادر شده است، تأیید میکند. البته تأسیس چنین کانونی نباید حقوق مدنی و مذهبی ساکنان غیر یهودی فلسطین یا وضعیت حقوقی یا سیاسی یهودیان در کشورهای دیگر را مخدوش سازد.
با تقدیم احترامان فائقه
امضاء ایمپریالی (112)
ویلسون رئیس جمهوری آمریکا هم در ماه اوت 1918 نامهای به شرح زیر نوشت: (113)
با علاقه عمیق و صادقانه، تلاشهای سازنده کمیسیون وایزمن در فلسطین را که به ابتکار دولت بریتانیا صورت گرفته است پیگیری کردهام و فرصت را غنیمت میشمارم و خرسندی خود را از گسترش جنبش صهیونیستی در آمریکا و دیگر کشورهای متحد، از زمان صدور اعلامیه بالفور به این طرف ابراز میدارم. اعلامیهای که آقای بالفور به نیابت از سوی دولت بریتانیا صادر کرد و این دولت در آن حمایت خود را از تأسیس موطن ملی یهودی در فلسطین اعلام کرد و قول داد تا در جهت تسهیل تحقق این هدف از هیچ کوششی دریغ نکند؛ مشروط بر این که هیچ تلاشی برای مخدوش کردن حقوق مدنی و مذهبی غیر یهودیان ساکن در فلسطین و حقوق و وضعیت سیاسی یهودیان ساکن در دیگر کشورها صورت نگیرد. افکار عمومی در آمریکا، این نامه را سندی ارزشمند و تبلور کامل حمایت آمریکا از اهداف صهیونیستی و هماهنگ با اعلامیه دولت بریتانیا به شمار آورد. در نهایت این که یکی از اولین نتایج ملموس اعلامیه دولت انگلیس، تعیین کمیسیونی صهیونیستی برای فلسطین در ماه مارس 1918 بود. اهداف و جایگاه این کمیسیون به شرح زیر تعیین شد: (114)
- کمیسیون باید در مقام نماینده سازمان صهیونیستی فعالیت کند.
- کمیسیون باید در تمامی امور مربوط به یهودیان یا مسائلی که ممکن است به تأسیس موطن ملی یهود براساس اعلامیه دولت اعلیحضرت مربوط شود، به عنوان یک ارگان مشورتی برای مقامهای بریتانیایی در فلسطین فعالیت کند.
اهداف کمیسیون عبارت بود از:
1. برقراری رابطه میان مقامهای بریتانیایی و یهودیان ساکن در فلسطین.
2. هماهنگ ساختن کارهای امدادرسانی در فلسطین و کمک به بازگرداندن افراد تبعیدی و رانده شده و آوارگان، به محل زندگی پیشین آنها.
3. کمک به ایجاد و گسترش کولونیها و سازماندهی جمعیت یهودی به طور عام.
4. کمک به برقراری روابط دوستانه با اعراب و دیگر جوامع غیر یهودی.
5. کمک به سازمانها و مؤسسات یهودیان در فلسطین برای از سرگیری فعالیتهای فرد.
6. گردآوری و گزارش اطلاعات درباره زمینههای توسعه هرچه بیشتر کولونیها و کشور به طور عام.
7. مطالعه و تحقیق درباره امکان تأسیس یک دانشگاه عبری.
به نوشته عبدالوهاب کیالی، اعلامیه بالفور یکی از عجیبترین اسناد بینالمللی تاریخ است، چه به موجب آن یک دولت استعماری، زمینی را که مالک آن نبود (فلسطین)، به حساب کسانی که مالکش بودند و استحقاقش را داشتند (مردم عرب فلسطین)، به کسانی داد که اصلاً استحقاقش را نداشتند (صهیونیستها) - چیزی که به غصب شدن یک میهن و آواره شدن یک ملت به تمامی و به نحو بیسابقهای در تاریخ منجر گردید. (115)
5. ادعاهای فرهنگی و نژادی صهیونیسم
صهیونیستها معتقدند:1. فرهنگ قوم اسرائیل تنها فرهنگی است در خاورمیانه که توانسته است خارج از همه فرهنگهای دیگر اقوام شرق، جاودان بماند و همانند فرهنگ یونان باستان در غرب، بنیان و اساس تمام فرهنگ مشرق زمین را فراهم آورد.
2. اقوام اسرائیل تنها مردمی هستند که با سطح عالی و متکامل تمدن خویش، توانستهاند خارج از مردم شرق و با حفظ اختصاصات خود، به حیات خویش ادامه دهند.
سوکولف که یکی از رهبران صهیونیسم میباشد، میگوید: (116)
ملت یهود از قدرت فرهنگی لازم برای تحقق این هدف و تشکیل یک جامعه ملی و حفظ و شکوفا ساختن آن برخوردار است. استعداد فکری و ویژگی اخلاقی قوم یهود را هیچ کس جز افراد بدخواه و حسود انکار نمیکنند. با نگاهی گذرا به ملل متمدن جهان و تمدن بشری، در هر برهه از زمان با افرادی از نژاد یهود روبرو میشویم که در زمینه شعر، علم، اقتصاد و سیاست، دستاوردهای عظیمی داشتهاند.
سوکولف از صول ارنست لاران (117) سیاستمدار فرانسوی در سال 1860 مینویسد: (118) شما از نبوغ فراوان برخوردارید و ما در برابر شما سر تعظیم فرود میآوریم. شما در عهد باستان و در قرون وسطی، قدرتمند بودید. شما توانستهاید در خلال پراکندگی، موجودیت خود را حفظ کنید، گرچه در اثر هیجده قرن ظلم و ستم، برای تداوم موجودیت خود بهای سنگین پرداخت کردهاید. اما همین تعداد که از شما باقی مانده است، از قدرت کافی برای بر پا کردن دوباره دروازههای اورشلیم برخوردار است. این مسئولیت برعهده شما محول شده است.
او اضافه میکند که افراد مشرق زمین با بهرهگیری از هوش و استعداد باطنی خود و غربیها از طریق علمآموزی در هیجده قرن گذشته، دو قطب متمایز را تشکیل میدهند و یهودیان تنها واسطه صلاحیتدار برای کار عظیمی هستند که با متمدن کردن مردم آسیا آغاز میشود و به ایجاد آشتی و تفاهم میان نژادهای مختلف پایان مییابد.
سوکولف سپس به واژه «ملی» میپردازد و مینویسد: (119) واژه «ملی» نه تنها بیانگر وحدت نژادی به معنی اصل و منشأ مشترک است، بلکه یک واقعیت موجود هم معنی میدهد که شور و شوق و اقتداری مخصوص به خود را دارا است. این وحدت نژادی دارای یک همزاد روانشناختی به شکل یک روح نژادی معین است که تمامی اعضای یک ملت به برکت آن و به کمک آرمان و هدف مشترک، جانی تازه میگیرند و با ادغام در آن، به مجموعهای زنده تبدیل میشوند.
این ادعای صهیونیست را اسناد و مدارک تأیید نمیکند و علم بیولوژی هم آن را رد میکند. مفهوم نژاد یک بدعت اروپایی است که برای توجیه برتری استعماری غرب، عملاً از تمایز میان گروههای زبانی صرفنظر کرده و به فکر اختلاف بیولوژیکی و به ویژه سلسله مراتب میان اقوام بزرگ انسانی افتاده است. نژادپرستی هیچگونه اساس علمی ندارد. از دیدگاه بیولوژی، نظری قدیمی «اندازه جمجمه» که افراد دارای جمجمه دراز را از آنها که جمجمه پهن دارند، متمایز میساخت، بیپایه جلوهگر شده است. علم توارث جدید که براساس آن برخی از «ژنها» ویژگیهای بیماریهای خون را تعیین میکنند، پوچی مفهوم بیولوژیکی نژاد را ثابت کرده است.
تاریخ نیز، بیش از بیولوژی مبنای عینی برای مفهوم نژاد فراهم نمیسازد. تبدیل «یهودیان» به یک «نژاد» جدا از «ملل» دیگر، در حکم ایجاد اسطورهای است که میان ضد یهودیان و صهیونیستها مشترک میباشد. ضد یهود و صهیونیسم بر یک اصل مسلم مبتنی بوده و به نتایج مشابه منتهی میشوند. اصل مشترک، همانا اعتقاد به یک وجود «یهودی» است که با ملل دیگر، خواه از طریق «برگزیدگی» و خواه از راه «طرد و نفی»، غیرقابل تشابه خواهد بود.
در واقع هرگز «نژاد یهودی»، جز در هذیانهای هیتلر و صهیونیستها، وجود نداشته است. در تمام مراحل تاریخ، «یهودیان» یکی از عناصر ایجاد کننده قبایل بزرگ (و نه نژادها) بودهاند. (120)
لازم به تذکر است که یهودیان قرن بیستم، غالباً اعقاب آنهایی هستند که بعداً به دین یهود در آمدند و پیوند نژادی آن طوری که صهیونیستها ادعا میکنند، با اسرائیلیها یا عبریهایی که در فلسطین در زمان حضرت مسیح (علیهالسلام) و یا قبل از وی زندگی میکردند، ندارند. اسرائیلیهای امروز اعقاب قوم بنیاسرائیل نیستند. تاریخنویسان یهودی خود بدین حقیقت معترفند. بنابراین کافی است که به ذکر چند نمونه بپردازیم.
به عقیده ژوزف رینخ، (121) سیاستمدار فرانسوی یهودیالاصل، یهودیان امروز به نژادی وابسته نیستند و فقط مقدار خیلی کمی از آنها با فلسطین پیوند دارند: (122)
یهودیانی که اصالتاً به فلسطین وابستگی داشته باشند، اقلیت ناچیزی را تشکیل میدهند. یهودیان همانند مسیحیان و مسلمانان با شوق فراوان دین خود را تبلیغ میکردند. قبل از عصر مسیحیت، یهودیان گروه کثیری از اقوام دیگر، سامیها (اعراب)، یونانیها، مصریان و رومیها را به دین توحیدی موسی درآورده بودند. از آن پس دین یهود در آسیا، سرتاسر شمال آفریقا، ایتالیا، اسپانیا و سرزمین گل رواج یافت. بدون شک، همانطور که در کتاب تاریخ گرگواردوتور (123) قید شده، رومیها و گلیهای تازه یهود، جوامع یهودی اصیل را تحتالشعاع خود قرار دادند. تعداد زیادی از دین نو یهودیان از شبه جزیره ایبری (اسپانیا و پرتغال) بودند که به وسیله فردیناند کاتولیک از اسپانیا اخراج و در سرتاسر ایتالیا، فرانسه و شرق ازمیر پراکنده شدند. اکثریت بزرگ یهودیان روسی، لهستانی و گلها از نسل قبیله خزر، قوم تاتار در جنوب روسیهاند که همه به یک بار در زمان شارلمانی به یهودیت گرویدند. بنابراین، صحبت از نژاد یهود یا ناشی از تجاهل است و یا غرضورزی. نژاد سامی یا عرب وجود داشته، ولی هرگز نژادی به نام یهود وجود نداشته است.
روشنترین بیلان این تخطئه تاریخ از سوی توماس کیرنان (124) ارائه شده است:
صهیونیستها از مردم اروپا بودند. به طور مطلق، هیچگونه رابطه بیولوژیکی و مردمشناسی میان نیاکان یهودیان اروپا و قبایل قدیمی عبری وجود ندارد. (125)
گذشته از این، نمیتوان از نظر انسانشناسی ثابت کرد که تمامی یهودیان کنونی از اعقاب حضرت ابراهیم (علیهالسلام) هستند. از این رو دلیلی ندارد که همه یهودیان را وارثان وعده الاهی در مورد فلسطین بدانیم. خوان کوما (126) استاد انسانشناسی دانشگاه مکزیک معتقد است مردم یهود فاقد وحدت مرفولوژیک هستند. او در مقالهای پیرامون افسانه نژاد یهود مینویسد:
خالص بودن نژاد یهود امری خیالی است. میان یهودیان، انواع نژادهای زیادی وجود دارد. برخی از آنها دارای سرهای پهن هستند و برخی سرهای دراز. در آلمان و روسیه، یهودیانی هستند که کوچکترین ویژگی سامی ندارند.
کوما یهودیان را از نظر طبقهبندی به چند دسته تقسیم میکند: (127)
1. اعقاب و یهودیانی مهاجر از فلسطین (که تعدادشان بسیار کم است).
2. اعقاب یهودیانی که با دیگران پیوند خوردند.
3. اعقاب یهودیانی که مذهب یهود را پذیرفتند، اما از نظر انسانشناسی با یهودیان فلسطین پیوند ندارند. در این مورد میتوان از بولان (128) پادشاه خزرها در نواحی دریای خزر نام برد که در 740 میلادی همراه بسیاری از پیروان خود به یهودیت گروید. آنها بعدها به نواحی روسیه و لهستان مهاجرت کردند و اکثر یهودیان این دو کشور از اعقاب خزرها هستند و نه یهودیان مهاجر از فلسطین.
آلفرد لیلیانتال هم در این مورد مینویسد: (129)
یهود هیچگاه یک نژاد یا مجموعه نژادی یکدست نبوده است. واژه عبری بر هیچ منشأ جفرافیاییای دلالت نمیکند. این واژه از کلمه «IBHRI» برگرفته شده که به معنای جهانگرد و ساکن در بیابان میباشد.
رفائیل پاتای (130) در عبارتی موجز، این مسأله دشوار و کهن و مورد اختلاف را بدینگونه خلاصه میکند: (131)
تحقیقات مبتنی بر مردمشناسی فیزیکی نشان میدهد که برخلاف عقیده عامه، چیزی به نام نژاد یهودی وجود ندارد. مقایسه مردمنگاری گروههای یهودی در بسیاری از جاها حکایت از آن دارد که این گروهها از حیث مشخصات عمده جسمی مانند قد، وزن، رنگ بشره، شاخص کله، شاخص صورت، گروه خونی و غیره با یکدیگر تفاوت فاحش دارند.
هاری شاپیرو (132) در سری یونسکو به نام «ملت یهود - تاریخی مبتنی بر زیستشناسی» به شرح زیر مینویسد: (133)
با توجه به تفاوتهای گستردهای که در مشخصات فیزیکی جمعیتهای یهودی وجود دارد و نیز تنوع ژنهای مکرر در گروههای خونی آنها، هرگونه دستهبندی یهودیها براساس نژاد واحد، تناقضگویی خواهد بود. زیرا اگرچه نظریه معاصر نژادی، تعداد اشکال یا اختلافات را در داخل یک گروه نژادی تا حدی مجاز میداند، معذلک نمیتوان گروههایی را که به طور مشخص براساس شرایط نژادی خاص خود جدا از یکدیگر میباشند به عنوان نژاد واحد قلمداد کرد. چنین کاری هدفهای زیستشناسانه طبقهبندی نژادی را باطل و سراپای این روش را بیمنطق و بیمعنی خواهد کرد. متأسفانه این موضوع بندرت، تهی از ملاحظات غیر زیستشناسانه است و همچنان کوشش میشود که علیرغم کلیه دلایل به نحوی یهودیان را به عنوان یک واحد نژادی جداگانه از دیگران متمایز سازند.
آرتور کستلر یهودی هم مینویسد: یهودیان امروز جهان از تبار خزران بتپرستی هستند که بین قرون هفتم تا دهم میلادی (حدود دویست سال)، در مناطقی بین قفقاز و ولگا حکومتی تحت عنوان خزر یا خزران داشته و در ابتدا از آیین شمنی که نوعی بتپرستی میباشد، پیروی میکردهاند، لیکن بعدها به دلیل یک سری اهداف و اغراض سیاسی به یهودیت گرویده و پس از انهدام این سلسله، جماعت فوقالذکر به مناطق مختلف جهان و از جمله اروپا کوچ کردهاند.
مقارن زمانی که شارلمانی تاج امپراتوری غرب را بر سر داشت، در کرانههای خاوری اروپا در میان قفقاز و ولگا، دولتی یهودی به نام امپراتوری خزر فرمان میراند. این امپراتوری در اوج قدرت خود، از قرن هفتم تا دهم میلادی، نقش مهمی در تعیین سرنوشت اروپای قرون وسطایی، و در نتیجه اروپای امروز، برعهده داشت. (134)
کشور خزران، مردمی از تبار ترکان، موضع استراتژیکی مهمی را در مدخل حیاتی میان دریای سیاه و دریای مازندران اشغال کرده بود و در این جا بود که قدرتهای بزرگ شرقی در آن زمان، رو در روی یکدیگر قرار داشتند. کشور خزران به منزلهی حایلی بود که کشور بیزانس را در برابر هجوم قبایل وحشی صحاری شمال مانند بلغارها، مجارها، پچنکها - و بعدها وایکینگها و روسها - حفظ میکرد.
شاید در 740 میلادی پادشاه با درباریان و امرا، یعنی طبقه حاکم خزران به آیین یهود گرویدند و بدینگونه یهود مذهب رسمی خزرها شد. بیش معاصرین آنان از این ماجرا شگفتزده شده بودند، همچنان که وقتی محققین روزگار ما نیز با این حکایت در منابع عربی، بیزانس، روسی و عبری مواجه شدند، به شگفتی افتادند. یکی از تازهترین اظهارنظرها را در این باره در اثر مورخ مارکسیت مجارستانی، دکتر آنتال بارتا (135) میتوان یافت. در کتاب او به نام جامعه مجار در قرون هشتم و نهم، چند فصل به داستان خزران اختصاص داده شده است؛ زیرا در آن روزگاران مجارستان زیر فرمان خزران بود. (136)
آنچه از مجموع اطلاعات، جسته و گریخته به دست میآید، این واقعیت است که اکثریت عظیم یهودیانی که در دنیا باقی ماندهاند، از اروپای شرقی - و بنابراین تقریباً اغلب از تبار خزری - میباشند. اگر چنین باشد، باید گفت که نیاکان این یهودیان، نه اردن و کنعان، بلکه از نواحی ولگا و قفقاز آمدهاند، از سرزمینهایی که مهد اقوام آریایی خوانده میشد. پیوند خویشاوندی این یهودیان با قبایل هون و اویغور و مجار بیشتر است تا با ذریه حضرت ابراهیم، اسحق و یعقوب. (137)
بدین ترتیب، بسیاری از یهودیان اصیل و ضد صهیونیست با تشکیل دولت اسرائیل در فلسطین مخالفت ورزیدند. لرد سیدنهام این مسأله را این چنین بازگو میکند:
ممکن است ما با آرزوهای معنوی پیروان مذهبی الاهی برای بازگشت به منطقه کوچکی که در آن زمانی برای مدتی محدود حکومت کردهاند، کاملاً موافق باشیم، ولی قبول هرگونه حقی نسبت به سرزمین مقدس برای یهودیان قرن 19 و 20 که اکثراً از اعقاب یهودیانی که در اورشلیم بودهاند، نیستند، جداً غیرممکن است. (138)
پینوشتها:
1. THEDOR HERTZL
2. KALISHER
3. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، ص 29.
4. عبدالوهاب المسیری، صهیونیسم، ص 10.
5. نیکیتینا گالینا، دولت اسرائیل، ص 23.
6. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل صهیونیسم سیاسی، ص 13.
7. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، ص 383.
8. احمد سروشنژاد، صهیونیسم، صص 25-24.
9. ژرژ لنچافسکی، تاریخ خاورمیانه، ص 322.
10. عبدالوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، ص 39.
11. نیکیتینا گالینا، دولت اسرائیل، ص 25.
12. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، صص 28-27.
13. عبدالوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، صص 40-39.
14. DAVID TRIESTSCH
15. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، ص 30.
16. REVEREND HECHLER
17. YOSSEF WEITZ
18. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل صهیونیسم سیاسی، ص 114.
19. LITANI
20. ISRAEL SHAHAK
21. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل صهیونیسم سیاسی، ص 115.
22. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، ص 31.
23. نیکیتینا گالینا، دولت اسرائیل، ص 25.
24. همان، ص 26.
25. همان.
26. VLADIMIR JABOTINSKY
27. عجاج نویهض، پروتکلهای دانشوران صهیون، صص 138-136.
28. YOSEF TRUMPELDOR
29. عجاج نویهض، پروتکلهای دانشوران صهیون، صص 177-176.
30. JACOB KLATZKIN
31. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، ص 33.
32. DAVID BEN - GURION
33. RICHARD GROSSMAN
34. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، ص 34.
35. MENACHEM BEGIN
36. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، ص 35.
37. MOSHE DAYAN
38. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، ص 37.
39. GENERAL EZER WEIZMANN
40. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، ص 37.
41. GOLDAMEIER
42. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، ص 37.
43. RABBI NISSIM
44. RABBI UNTERMANN
45. GILEAD
46. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، صص 39-38.
47. همان، ص 40.
48. ژرار شالیان، اسطورههای انقلابی در جهان سوم، ص 24.
49. باران پل، داب موریس و اسکار لانگه، اقتصاد سیاسی توسعه نیافتگی و رشد، ص 49.
50. مجید رهنما، مسائل کشورهای آسیایی - آفریقایی، ص 15.
51. ژاک پیرن، جریانهای بزرگ تاریخ معاصر، ج 5، ص 1466.
52. ماریان کورنون، تاریخ معاصر آفریقا، ص 19.
53. سلیم محمد عبدالرووف، آژانس یهود، ص 278.
54. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل صهیونیسم سیاسی، ص 78.
55. BENGAMIN DETOLEDE
56. NAHUM GERONDI
57. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل صهیونیسم سیاسی، ص 47.
58.ماکسیم رودنسون، عرب و اسرائیل، ص 14.
59. همان، ص 22.
60. YISHUV
61. ماکسیم رودنسون، عرب و اسرائیل، ص 37.
62. همان، ص 38.
63. همان، ص 51.
64. همان، ص 52.
65. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل صهیونیسم سیاسی، ص 65.
66. ORADOUR نام دهکدهای در شمال غربی شهر لیموژ (LIMOGES) در فرانسه. در تاریخ 10 ژوئن 1944 آلمانها، پس از ان که 642 نفر ساکنان آن را در شرایط بسیار وحشیانهای قتلعام کردند، سراسر دهکده را در آتش سوزاندند.
67. IRGOUN
68. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل صهیونیسم سیاسی، ص 65.
69. UNITED NATIONS RELIEF AND WORKS AGENCY FOR PALESTINE REFUGES IN NEAREAST (UNRWA)
آژانس ملل متحد برای امداد و کار پناهندگان فلسطینی در خاور نزدیک (آنروا)
70. لکس تاکنبرگ، وضعیت آوارگان فلسطینی در حقوق بینالملل، ص 24.
71. همان، ص 25.
72. همان، ص 26.
73. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونسیتی، ص 138.
74. همان، ص 139.
75. لکس تاکنبرگ، وضعیت آوارگان فلسطینی در حقوق بینالملل، ص 32.
76. BALE
77. یوری ایوانف، صهیونیسم، صص 15-14.
78. همان، ص 83.
79. LEON PINSKER
80. AUTO-EMANCIPATION
81. عجاج نویهض، پروتکلهای دانشوران صهیون، ص 89.
82. یوری ایوانف، صهیونیسم، ص 84.
83. SANTAFE
84. ENTRE RIOS
85. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، ص 371.
86. حمید احمدی، ریشههای بحران در خاورمیانه، ص 50.
87. یوری ایوانف، صهیونیسم، ص 84.
88. هرمز همایونپور، فلسطین ارض موعود، کتاب آگاه (مجموعه مقالات درباره ایران و خاورمیانه)، ص 22.
89. HELLER MARK:A PALESTINIAN STATE , P. 1.
90. یوری ایوانف، صهیونیسم، صص 184-183.
91. Macdonogh
92. عبدالوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، صص 103-99.
93. Herbert Samuel
94. lioyd george
95. Cyril scott
96. EDW ARD GREY
97. ژرژ لنچافسکی، تاریخ خاورمیانه، صص 88-87.
98. یوری ایوانف، صهیونیسم، ص 123.
99. همان.
100. عجاج نویهض، پروتکلهای دانشوران صهیون، صص 72-71.
101. هنری کتان، فلسطین و حقوق بینالملل، ص 34.
102. همان، صص 35-34.
103. همان، صص 34-33.
104. پیتر منسفیلد، تاریخ خاورمیانه، ص 192.
105. عبدالوهاب المسیری، صهیونیسم، ص 126.
106. همان، ص 127.
107. همان، ص 129.
108. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 2، صص 188-187.
109. PICHON
110. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 2، صص 189-188.
111. BARON SONINO
112. IMPERIALI
113. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 2، ص 190.
114. همان، صص 202-201.
115. عبدالوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، صص 104-103.
116. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، ص 273.
117. ERNEST LAHARANNE
118. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، ص 273.
119. همان، ص 274.
120. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل، صهیونیسم سیاسی، صص 59-58.
121. JOSEPH REINACH
122. هنری کتان، فلسطین و حقوق بینالملل، ص 22.
123. GREGOIREDETOURS
124. THOMAS KIERNAN
125. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل، صهیونیسم سیاسی، ص 61.
126. COMAS
127. حمید احمدی، ریشههای بحران در خاورمیانه، ص 13.
128. BOULAN
129. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، ص 26.
130. RAPHAEL PATAI
131. آرتور کستکر، خزران، ص 230.
132. HARRY SHAPIRO
133. آرتور کستکر، خزران، صص 236-235.
134. همان، ص 15.
135. ANTAL BARTHA
136. آرتور کستکر، خزران، ص 17.
137. همان، ص 20.
138. هنری کتان، فلسطین و حقوق بینالملل، ص 23.
منبع مقاله : شیخ نوری، محمدامیر؛ (1388)، صهیونیسم و نقد تاریخنگاری معاصر غرب، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول