رسانه، هنر، عصر جديد
نويسنده: مرتضی گودرزى
دنیای امروز زاییده ی فرهنگ و هدایت مدرنیته است. مدرنیته نیز اساس شعار خود را بر فردگرایی، اصالت عقیده، آزادی، نفی گذشته، نفی اخلاق فردی و تأكید بر اخلاق بیرونی (قانون، نظم، پلیس و...) به جای اخلاق درونی، لذت طلبی، اصالت اراده و غیره استوار كرده است.
مدرنیسم در حال یكسان سازی جهانی است و در راستای این هدف از هر چیزی استفاده میكند: هر چیزی را مصادره میكند، از آن تعریف مجددی آن گونه كه خود میخواهد ارائه میدهد و حتی به دشمنان خود نیز میپردازد؛ امّا با شرایطی مُشرِف. مدرنیته به همه و به هر اندیشه ای اجازه میدهد كه خود را عرضه كند، به شرط آن كه در مقابل روند آن قَد عَلَم نكند.
در جهانی كه مدرنیسم در آن در حال گسترش است، گنجاندن هر چه افزون تر جلوه های گوناگون فرهنگی ـ هنری و اجتماعی در نظام پیوسته ای كه اساس آن بر تولید، توزیع و دادوستد علائم و اطلاعات ـ به خصوص دادوستد دیجیتالی ـ استوار است، دستاوردهای بزرگی برای فرآیندهای گوناگون اجتماعی دارد: انتقال پیام ها از طریق واعظان الكترونیكی و شبكه های تعاملی به منظور القای باورها، به مراتب مؤثرتر و تأثیرگذارتر از انتقال رودررو و دریافت پیام یك شخصیت مقتدر و كاریزماتیك است. اگرچه قدرت های برتر معنوی هم چنان میتوانند جان مخاطبان را شیفته ی خود سازند، امّا دیگر ـ حداقل در زمان كنونی ـ جایگاه فرا انسانی خود را از دست خواهند داد. البته باید زدودن و نفی رازهای معنوی را نیز بر این فضا افزود، زیرا این بار شگفتیهای بدون راز در شبكه و توسط دنیای مجازی و آمیختن آن ها با یكدیگر نقش مهم و اول را بازی میكنند. در آینده ای نه چندان دور، مناطق از معنای فرهنگیـ تاریخی و حتی جغرافیایی خود تهی میگردند و در شبكه های كاركردی با كولاژهای تصویری گنجانده میشوند.
در جامعه ی نوین هر چند تنوع رسانه ها و شبكه های تلویزیونی و ارتباطی به سرعت افزایش مییابد، اما در مقابل، فرهنگ ها انبوه زدایی میشوند. شركت های بزرگ و كوچك به ادغام شدن و تولید محصولات جهانی ـ با گستره ی جهانی ـ میاندیشند؛ اگرچه هم چنان فروش محصولات خود را با توجه به مقتضیات محلی هدایت میكنند.
در مقابل موج تبلیغی جهانیشدن در عرصه ی فرهنگ، نظام نوین رسانه های جهانی به جای همگون سازی، تنوع را عمیق تر و هرچه گسترده تر میكند؛ آن چنان كه ظاهراً مخاطبان و كاربران به گمان این كه واقعاً آن چه میخواهند میتوانند در رسانه های مختلف بیابند، در آرامشی نسبی و خیالی فرو میروند. بنابراین، دهكده ی جهانی واحد مركب از تعداد فراوانی دهكده خواهد بود كه علیرغم تنوع از یك فرهنگ واحد برخوردارند. در نتیجه، حركتِ فرهنگی جهانی چشم اندازی است كه در آن به جای تكرار پیامی واحد از مجرای تعدادی غول رسانه ای، به طرزی هم آهنگ و یك صدا، سیلی از آگهیهای تجاری چندگانه و متعارف و پیام های فرهنگی و سیاسی بر روی مردم فرو میریزد تا تنوع خواستِ فردی هر كسی را به صورت نسبی و در ظاهر اشباع و اغنا كند. در این میان، وحدت و هم آهنگی پنهان، سیاست های متحد را برمیتابد.
امّا بدون بررسی دگرگونی فرهنگی در نظام نوین ارتباطات و به خصوص ارتباط الكترونیكی و تحلیل كُلی جامعه ی اطلاعاتی، ارائه ی تصویری از جامعه ی بشری امروز میسر نخواهد بود؛ جامعه ای كه در دو دهه ی اخیر و بلكه در ربع قرن اخیر تصویری بسیار متفاوت از گذشته دارد.
یكی از جلوه های دنیای مدرن، چندرسانه ای بودن آن است. جهان چندرسانه ای یعنی جهان رسانه ها، جهان دیجیتال، جهان روزنامه و تلویزیون و اینترنت و ماهواره و جهانی كه همه ی جلوه های فرهنگی با همه ی تعاریف ممكن، از نخبه گراترین تا مردمیترین در آن گرد میآیند؛ جهانی كه در اَبَرمتنی غول آسا و غیرتاریخی، جلوه های گذشته و حال و آینده ی ذهنی را به هم پیوند میدهد.
شاید بتوان ویژگی نمادین رسانه ها را در چند جمله خلاصه كرد، یكی از مسائلی كه رسانه ها به عنوان ابزار سرمایه داری نوین به آن میپردازند، نوعی جایگزینی در نفوذ و قدرت با مغزشویی توده ی مردم است. بدین ترتیب هزینه های نظامی كاهش پیدا كرده، میتوان با اغوا، ترغیب، تشویق، تبلیغ و یا حتی ارعاب، مردم را واداشت كه به اسطوره، مذهب و یا ایدئولوژی كه هدف صاحبان رسانه است، اعتقاد پیدا كنند و به قول الوین تافلر متقاعد شوند كه نظام قدرت موجود نه تنها اجتناب ناپذیر و دائمی است، بلكه از نظر اخلاقی و معنوی نیز اگر واقعاً الهی نیست امّا درست و شایسته است! در چنین فضایی، نظام رسانه ای سه ابزار كنترل اجتماعی را توأمان توجیه و تبلیغ میكند: دانایی، ثروت و خشونت بالقوه (قدرت ). رسانه ها دانایی را با علم گرایی شدید و محض ـ بدون میل به حكمت ـ ترویج و تبلیغ میكنند. در چنین فرایندی، دكترپروری مد روز میشود و حكیم پروری به كناری گذاشته میشود. هر چند حكمت همواره كوشش برای رازگشایی هستی بوده است.
نماد یا نمونه ی چنین رسانه ای تلویزیون است. بنابراین بررسی كوتاهی از برخی از ویژگیهایی كه به ماهیت این رسانه باز میگردد، میتواند به بخش قابل توجهی از سؤالات پاسخ دهد. تلویزیون یكی از پرقدرت ترین، جهان شمول ترین، ارزان ترین و فراگیرترینِ رسانه های امروز جهان است كه، ضمن اذعان بر جنبه های مثبت آن هم چون اطلاعرسانی و...، برخی از ویژگیهای آن عبارت است از:
1ـ تلویزیون نماد از خودبیگانگی است. تماشاگر در جلوی آن در عالم خویش فرو رفته، با فرد كنارِ خود هیچ ارتباطی ندارد. جمع خانواده در مقابل این صفحه ی نورانی در ظاهر كنار یكدیگرند، اما هر كدام جدا از هم رابطه ای فردی میان خود و تلویزیون برقرار كرده اند.
2ـ ذات تلویزیون هم چون ذات مدرنیته و تمدن جدید در نوآوری است و چون بر این اساس حركت میكند، هنگامی كه به ارزشهای ماندگار نیز میپردازد، با همین نگاه نوجو به دنبال تفسیری جدید از آن ها است. در پناه همین تفاسیر جدید است كه اصل این ارزشها رفته رفته رنگ میبازند و استحاله میشوند.
3- تلویزیون بیننده را در هر سنی كه باشد منفعل میكند، به جای او میاندیشد، نتیجه گیری میكند و نوعی فرهنگ توده ای را میسازد و ترویج میكند. در واقع، تماشاگر در قراردادی پنهان با تلویزیون خود را به آن تسلیم كرده است.
4ـ رابطه ی تلویزیون با مخاطبان خود، نوعی رابطه ی تسخیری است كه از طریق ایجاد جاذبه در تماشاگر برقرار میشود؛ كششی سحرآمیز و غیرقابل مقاومت. مارشال مك لوهان این تأثیر و كشش را با اثری كه موسیقی بر روان باقی میگذارد، مقایسه میكند. چون موسیقی بر قلمرو احساس آدمی تأثیر میگذارد نه بر عقل و فهم او، بنابراین هم چنان كه انسان از عهده ی تجزیه وتحلیل عقلانی تأثیرات موسیقی بر روان خویش بر نمیآید، امكان تجزیه وتحلیل داده های اطلاعاتی، تصویری و مفهومی تلویزیون را نیز نمییابد. ضمن این كه به همان گونه كه اثرات موسیقی بیواسطه ی عقل در قلمرو احساس روان ظاهر میگردد، تأثیرات داده های رسانه ایـ تلویزیون نیز در شكل انبوهش با استفاده از زمینه های ناخودآگاه القا میشود.
5 ـ در درون اغلب انسان ها، تمایلی درونی به غفلت طلبی، گریز از تفكر جدی، كسب لذت و تفنن و بازی و شوخی وجود دارد كه در سنین پایین شدیدتر است. تلویزیون این تمایلات را كه اغلب در زیر نقاب هایی از شخصیت های كاذب پنهان شده اند، تقویت میكند و مثلاً تام و جری با تقویت حس شیطینت و قانون گریزی، یكی از نمونه های آن است. باید اضافه كرد كه در مجموع، تلویزیون برای گفت وگوهای سطحی مناسب تر است و «سرگرمی» ایدئولوژی برتر همه ی گفتمان های آن است.
6ـ ذات تلویزیون برخلاف ظاهر متنوعش بر نوعی تكرار استوار است و با تكرار تصاویر، هر گونه مقاومتی را از سوی تماشاگر در هم میشكند. در فرآیند دیدن هر تصویری، تماشاگر ممكن است نفرت، خشم، بیتفاوتی و یا تمایل و كشش را تجربه كند. بنابراین، تلویزیون ذائقه ی تماشاگر را تغییر میدهد؛ ذائقه ی تصویری و حتی خوراكی!
7ـ تلویزیون چهارچوب زبان ارتباط اجتماعی را تعیین میكند. با فراهم آوردن صحنه برای فرایندهایی هم چون سیاست، تجارت، ورزش و هنر كه قرار است در جامعه مطرح شوند، در جوامع مختلف، به خصوص در جامعه های پیشرفته، خط مشیهای سیاسی و سیاستمدارانی كه در تلویزیون حضور ندارند، هیچ بختی برای كسب حمایت مردم ندارند. زیرا ذهنیت مردم به شكلی بنیادین توسط رسانه ها شكل میگیرد كه تلویزیون پیشتاز آن ها است.
8- تغییر هنجارها یا بهنجاركردن پیام هایی كه تصاویر خشن و بیرحمانه ی جنگ واقعی را هم چون بخشی از فیلم های حادثه ای جذاب جلوه میدهد، از دیگر جایگزینیهایی است كه تلویزیون انجام میدهد. زیرا اصولاً رسانه ها مانند تجربه های واقعی بر رؤیاهای مخاطبان خود نیز تأثیر میگذارند و مواد خامی را فراهم میكنند كه ذهن آن ها با استفاده از این مواد خام كار میكند. در این میان، بازیها برای تماشاگران به گونه ای طراحی و ارائه میشوند كه رفته رفته تشخیص بین پیام های آن ها و فیلم های حادثه ای و جنگ های واقعی دشوارتر میشود.
9ـ بر اساس مطالعات انجام گرفته، تنها تعداد كمی از تماشاگران تلویزیون برنامه ی مورد علاقه خود را از قبل انتخاب میكنند! اغلب مردم ابتدا تصمیم میگیرند كه تلویزیون نگاه كنند و بعد با عوضكردن سریع كانال ها، جذاب ترین برنامه و یا به تعبیر درست تر، برنامه ای را كه كم تر كسالت آور است، انتخاب میكنند.
10ـ تلویزیون هم چون جهان چندرسانه ای، كاربران منفعل دارد، در حالی كه تماشاگران این رسانه تصور میكنند كه به طور فعال و مختار از آن بهره میگیرند. آن ها فقط به تعداد محدودی برنامه ی ازپیشآماده شده دسترسی دارند.
11ـ رسانه ها از جمله تلویزیون مخاطبان پراكنده و متمایزی را تعیین میكنند كه با وجود این كه از نظر تعداد پرشمارند، از نظر هم زمانی و یك دستی پیام هایی كه دریافت میكنند، دیگر جزء مخاطبان انبوه به شمار نمیآیند. بر این اساس، مخاطبان مورد نظر تلویزیون «ظاهراً» میتوانند برنامه های خود را انتخاب كنند، اما این امر در واقع «دسته بندی» آن ها را راحت تر كرده، بر رابطه ی فردی میان فرستنده و گیرنده میافزاید.
12ـ به كارگیری ضمیر ناخودآگاه از دیگر ویژگیهای تلویزیون است. مارشال مك لوهان معتقد است كه «رسانه همان پیام است ». او در مورد تلویزیون میگوید فرستنده ی تلویزیون در هر ثانیه حدود سه میلیون نقطه را به گیرنده میفرستد كه از میان آن ها، چشم بیننده در هر لحظه تنها مقدار محدودی را میپذیرد و به تصویر بدل میكند. اگر تلویزیون در هر دقیقه 3600 فریم (تصویر) نشان میدهد، ذهن تماشاگر در میان محرك های تصویری تنها به تعداد اندكی محرك حسی واكنش «آگاهانه » نشان میدهد، اما نسبت به هزاران تصویر دیگر واكنشهای حسی «ناخودآگاه » دارد. بنابراین، ذهن بیننده باید ناخودآگاه فواصل میان تصاویر را خودش پُر كند و به همین لحاظ از نظر حسی بیشتر جذب تماشا میشود. فراموش نكنیم كه در سراسر جهان هر روزه بر تعداد افرادی كه «تنها» زندگی میكنند افزوده میشود و در مقابل رقم استفاده كنندگان از تلویزیون نیز افزایش مییابد.
در ابتدای دهه ی 1980 تعداد ایستگاه های تلویزیونی آمریكا 62 مورد بود، در صورتی كه در پایان هر دهه به 330 مورد افزایش یافت. ایستگاه های ماهواره ای نیز از 1980 تا اواسط دهه ی 1990 از صفر به 300 ایستگاه رسید. هم چنین بیش از 1 میلیارد دستگاه تلویزیون در جهان در حال استفاده است.
در حالی كه هگل در سال 1806 پس از نبرد «ینا» كه به پیروزی ناپلئون بر پروس انجامید نوشت «مطالعه ی روزنامه ها نماز صبح انسان متجدد به شمار میرود». با پیشرفت فن آوری و به خصوص نظریه ی مك لوهان كه دهه های پایانی قرن بیستم را پایان دوره ی فرهنگ مكتوب و آغاز دوره ی فرهنگ و تمدن شفاهی اعلام كرد، تلویزیون هم چون قلب تپنده ی اطلاعات، فرهنگ و آمال و آرزوها، به لحاظ روانی، مطمئن ترین راه برای كسب خبر محسوب شد. این در حالی است كه كاربران و استفاده كنندگان تلویزیون اغلب اعتقادی به این مسئله ندارند و حتی بسیاری از آن ها این تأثیر و این اطمینان را رد میكنند و لحنی انتقادی نسبت به این رسانه دارند. اما واقعیت آن است كه آن ها به هر تقدیر ـ و در عمل ـ این سیطره را باور دارند.
در این میان، پر فروشترین كتاب ها به عناوینِ شخصیت ها و مضامین تلویزیونی متمایل شد. شاید نظریة «راسل نیومن » نیز مزید بر این علت باشد. او در مورد علل گرایش شدید مردم به تلویزیون معتقد است كه مردم برای كسب خبر (عام، فرهنگی، هنری، تجاری، سیاسی) به آسان ترین راه گرایش دارند. ضمن این كه اصولاً تلویزیون با همین «آسان یابی»، در واقع تجلی ماهیت یادگیری نامحسوس در زمینه ی سیاست و فرهنگ است. بر این موارد باید شرایط زندگی در خانه پس از ساعت های طولانی كارِ طاقت فرسا و نبودن راه دیگری برای مشاركت فردیـ اجتماعی را افزود. در واقع، بهره گیری از رسانه ـ خصوصاً تلویزیون ـ بعد از كار، بزرگ ترین فعالیت فكری محسوب شده و مسلماً بزرگ ترین گروه فعالیت در خانه است. به تعبیر دیگر میتوان گفت كه این فعالیت در پس زمینه ی زندگی و هنگام صرف غذا با خانواده و امور دیگر صورت میگیرد.
رسانه ها، به ویژه تلویزیون محیطی دیداری و شنیداری هستند كه مردم به گونه ای «خودكار» با آن ها ارتباط متقابل برقرار میكنند و غالباً حضور تلویزیون بیش از هر چیز دیگر در خانه احساس میشود؛ ضمن این كه اصولاً تلویزیون مخاطبان خود را هر چه بیشتر به سوی تنهاشدن سوق میدهد و از نظر روان شناسی، انسانِ تنهامانده تأثیرپذیری بیشتری دارد. گرایش به سمت كوچك ترشدن خانواده در همه ی جوامع نیز وجود دارد. بنابراین تلویزیون با فراهم آوردن حضور گسترده و قدرتمندِ پیام های صوتی و تصویری كه به گونه ای ناخودآگاه مخاطبان خود را برمیانگیزانند تأثیرات شگرفی بر رفتارهای اجتماعی، نگرشها، ذوق و سلیقه و تمناهای مختلف آن ها دارد؛ هرچند برخی از محققان هم چون راسل نیومن و دریپر میكوشند كه این تأثیرات را ضعیف نشان دهند.
تلویزیون میتواند همواره «مجاز» را «واقعی» جلوه دهد. از آن جایی كه همه ی واقعیت ها از طریق نمادها بیان میشوند و در ارتباط تعاملی، بدون در نظر گرفتن رسانه ی ارتباط، همه ی نمادها در رابطه با معانی واژگانی كه به آن ها استناد میشود به نوعی دچار تغییر میگردند، بنابراین به تعبیری میتوان گفت كه كل واقعیت، به گونه ای مجازی ادراك میشود. در چنین سیستمی، خودِ واقعیت، یعنی وجود مادی نمادین مردم و مخاطبان، در متنی از تصاویر مجازی و در جهانی «واقعنما» غرق شده است. در نتیجه، در این حالت، تصاویری كه بر روی صفحه ی تلویزیون ظاهر میگردند تنها تصاویری نیستند كه تجربه از طریق آن ها منتقل میشود، بلكه آن ها خود به «تجربه » تبدیل میگردند.
اكنون باید بر مكاتب، آثار و هنرمندانی كه توسط این رسانه ها و ابزار و عوامل آن ها معرفی و یا حتی نقد میشوند، با تأمل بیشتری نگریسته شود؛ زیرا زمینه های گوناگون جامعه شناختی، اقتصادی، روانشناختی فردی و اجتماعی كه رسانه ها در آن ها نقش بسیار مهم و تعیین كننده ای دارند، هنر و هنر مدرن را معنایی دیگر و متفاوت از گذشته میبخشند. اصولاً بحث پیرامون هنر مدرن بدون توجه به زمینه های گفته شده بینتیجه است.
به عنوان نمونه، یكی از محورهای مدرنیته ـ و شاید بتوان گفت كه شاخصترین آن ها ـ آزادی است كه بسیار جذاب و فریبنده است. امّا در حقیقت با توجه به مسائل مختلف ـ كه بخشی از آن ها در قالب رسانه های تلویزیون بیان شد ـ هنرمند در جامعه ی معاصر تا چه اندازه واقعاً آزاد است كه بتواند تجلیات مدرنیته را در آثار خود آشكار كند؟
اكنون بسیاری معتقدند كه امروزه امتیازهای انحصاری طبقاتی و مرزهای بسته ی طبقه های اجتماعی از میان رفته اند و جوامع پیشرفته ی كنونی یا اصولاً طبقاتی نیستند و یا كم تر طبقاتی هستند. در حالی كه نه تنها فرهنگ، ایدئولوژی، مذهب، اخلاق، هنر، ادبیات و جناحهای اجتماعی و فكری به صورت معین تری طبقاتی شده اند بلكه علیرغم تلطیف ظاهری رابطه ی میان دو قطب استثماركننده و استثمارشونده، عمق و اندازه ی این رابطه بیشتر نیز شده است.
از سویی، به خصوص در دوره ی معاصر و مدرن، پدیده های مختلف اجتماعیـ تاریخی و به ویژه فرهنگیـ هنری ریشه های واضحی در عمق واقعیات اجتماعی و بنیادهای طبقاتی و قوانین علمی جامعه شناختی دارند. بنابراین برای هنرمند، محقق، منتقد و هر كسی كه به نوعی با هنر مأنوس است ـ اگر كمی واقعاندیش باشد ـ به روشنی قابل درك است كه اصالت اقتصاد، غلبه ی فردگرایی به صورت پنهان و خزنده و سلطه ی عقل حسابگر، تحقیر ارزشهای اخلاقی و معنویت گرایی و عاطفه و در یك جمله، گرایش عالَم به سوی زندگی مادی نه تنها در فضایی كه هنرمند در آن نفس میكشد، مستقیماً تأثیرگذار است، بلكه در سمت و سوی اثری هم كه خلق میكند كاملاً نافذ است.
هم چنین نباید از نظر دور داشت كه مدرنیته كه تجلی سرمایه داری جهانی است ـ با همه ی تنوع خود ـ هم چنان كه مظاهر مختلف خویش را در عرصه های گوناگون دیكته میكند، میكوشد فرهنگ، شیوه ی تفكر و حتی ذائقه ی دوست داشتن را آن چنان كه خود ساخته است، «مطلق » جلوه دهد و جهانی به قیمت نفی همه ی ماهیت و هویت فرهنگی ملل و انكار ارزشهایشان بر آنان تحمیل كند و آن ها را به مسخشدگانی بیمقاومت، بیچهره و مقلد مبدل سازد.
بنابراین، قلمرو اجتماعیـ فرهنگی مسلط جهانی با نگاهی ارباب سالارانه و به مدد ابزار و روشهای مختلف رسانه ای خود، كه هنر نیز زیرمجموعه ی آن محسوب میشود ـ هنر را بخش كوچكی از پیكره ی كاملاً اقتصادی خود میداند. در چنین اتمسفری، خودِ هنر و اثر هنری در زیر انبوهی از اطلاع رسانیهای متنوع و ظاهراً در قالب تحلیل، تفسیر و نقد، جلوه و ابعاد واقعی و حقیقی خود را از دست میدهد. جدل های نظری پیرامون هنر در واقع طرح مباحث مختلف و ایجاد چالشهای فكری در قالبی روشنفكرانه و ظاهراً كاملاً علمی است كه با محدودشمردن ارزشهای ماندگار، بیانگیزه كردنِ هنر شناسان و متفكرین واقعی و ترویج نسبیگرایی انجام میگیرد. هر نوع ارتقاء درجه و موفقیت آتی در گرو تأمین انتظاراتی است كه این نوع تحلیل ها ـ و ظاهراً ـ جدل های نظری از قبل بر آن ها تأكید كرده اند.
منبع: سایت باشگاه اندیشه
مدرنیسم در حال یكسان سازی جهانی است و در راستای این هدف از هر چیزی استفاده میكند: هر چیزی را مصادره میكند، از آن تعریف مجددی آن گونه كه خود میخواهد ارائه میدهد و حتی به دشمنان خود نیز میپردازد؛ امّا با شرایطی مُشرِف. مدرنیته به همه و به هر اندیشه ای اجازه میدهد كه خود را عرضه كند، به شرط آن كه در مقابل روند آن قَد عَلَم نكند.
در جهانی كه مدرنیسم در آن در حال گسترش است، گنجاندن هر چه افزون تر جلوه های گوناگون فرهنگی ـ هنری و اجتماعی در نظام پیوسته ای كه اساس آن بر تولید، توزیع و دادوستد علائم و اطلاعات ـ به خصوص دادوستد دیجیتالی ـ استوار است، دستاوردهای بزرگی برای فرآیندهای گوناگون اجتماعی دارد: انتقال پیام ها از طریق واعظان الكترونیكی و شبكه های تعاملی به منظور القای باورها، به مراتب مؤثرتر و تأثیرگذارتر از انتقال رودررو و دریافت پیام یك شخصیت مقتدر و كاریزماتیك است. اگرچه قدرت های برتر معنوی هم چنان میتوانند جان مخاطبان را شیفته ی خود سازند، امّا دیگر ـ حداقل در زمان كنونی ـ جایگاه فرا انسانی خود را از دست خواهند داد. البته باید زدودن و نفی رازهای معنوی را نیز بر این فضا افزود، زیرا این بار شگفتیهای بدون راز در شبكه و توسط دنیای مجازی و آمیختن آن ها با یكدیگر نقش مهم و اول را بازی میكنند. در آینده ای نه چندان دور، مناطق از معنای فرهنگیـ تاریخی و حتی جغرافیایی خود تهی میگردند و در شبكه های كاركردی با كولاژهای تصویری گنجانده میشوند.
در جامعه ی نوین هر چند تنوع رسانه ها و شبكه های تلویزیونی و ارتباطی به سرعت افزایش مییابد، اما در مقابل، فرهنگ ها انبوه زدایی میشوند. شركت های بزرگ و كوچك به ادغام شدن و تولید محصولات جهانی ـ با گستره ی جهانی ـ میاندیشند؛ اگرچه هم چنان فروش محصولات خود را با توجه به مقتضیات محلی هدایت میكنند.
در مقابل موج تبلیغی جهانیشدن در عرصه ی فرهنگ، نظام نوین رسانه های جهانی به جای همگون سازی، تنوع را عمیق تر و هرچه گسترده تر میكند؛ آن چنان كه ظاهراً مخاطبان و كاربران به گمان این كه واقعاً آن چه میخواهند میتوانند در رسانه های مختلف بیابند، در آرامشی نسبی و خیالی فرو میروند. بنابراین، دهكده ی جهانی واحد مركب از تعداد فراوانی دهكده خواهد بود كه علیرغم تنوع از یك فرهنگ واحد برخوردارند. در نتیجه، حركتِ فرهنگی جهانی چشم اندازی است كه در آن به جای تكرار پیامی واحد از مجرای تعدادی غول رسانه ای، به طرزی هم آهنگ و یك صدا، سیلی از آگهیهای تجاری چندگانه و متعارف و پیام های فرهنگی و سیاسی بر روی مردم فرو میریزد تا تنوع خواستِ فردی هر كسی را به صورت نسبی و در ظاهر اشباع و اغنا كند. در این میان، وحدت و هم آهنگی پنهان، سیاست های متحد را برمیتابد.
امّا بدون بررسی دگرگونی فرهنگی در نظام نوین ارتباطات و به خصوص ارتباط الكترونیكی و تحلیل كُلی جامعه ی اطلاعاتی، ارائه ی تصویری از جامعه ی بشری امروز میسر نخواهد بود؛ جامعه ای كه در دو دهه ی اخیر و بلكه در ربع قرن اخیر تصویری بسیار متفاوت از گذشته دارد.
یكی از جلوه های دنیای مدرن، چندرسانه ای بودن آن است. جهان چندرسانه ای یعنی جهان رسانه ها، جهان دیجیتال، جهان روزنامه و تلویزیون و اینترنت و ماهواره و جهانی كه همه ی جلوه های فرهنگی با همه ی تعاریف ممكن، از نخبه گراترین تا مردمیترین در آن گرد میآیند؛ جهانی كه در اَبَرمتنی غول آسا و غیرتاریخی، جلوه های گذشته و حال و آینده ی ذهنی را به هم پیوند میدهد.
شاید بتوان ویژگی نمادین رسانه ها را در چند جمله خلاصه كرد، یكی از مسائلی كه رسانه ها به عنوان ابزار سرمایه داری نوین به آن میپردازند، نوعی جایگزینی در نفوذ و قدرت با مغزشویی توده ی مردم است. بدین ترتیب هزینه های نظامی كاهش پیدا كرده، میتوان با اغوا، ترغیب، تشویق، تبلیغ و یا حتی ارعاب، مردم را واداشت كه به اسطوره، مذهب و یا ایدئولوژی كه هدف صاحبان رسانه است، اعتقاد پیدا كنند و به قول الوین تافلر متقاعد شوند كه نظام قدرت موجود نه تنها اجتناب ناپذیر و دائمی است، بلكه از نظر اخلاقی و معنوی نیز اگر واقعاً الهی نیست امّا درست و شایسته است! در چنین فضایی، نظام رسانه ای سه ابزار كنترل اجتماعی را توأمان توجیه و تبلیغ میكند: دانایی، ثروت و خشونت بالقوه (قدرت ). رسانه ها دانایی را با علم گرایی شدید و محض ـ بدون میل به حكمت ـ ترویج و تبلیغ میكنند. در چنین فرایندی، دكترپروری مد روز میشود و حكیم پروری به كناری گذاشته میشود. هر چند حكمت همواره كوشش برای رازگشایی هستی بوده است.
نماد یا نمونه ی چنین رسانه ای تلویزیون است. بنابراین بررسی كوتاهی از برخی از ویژگیهایی كه به ماهیت این رسانه باز میگردد، میتواند به بخش قابل توجهی از سؤالات پاسخ دهد. تلویزیون یكی از پرقدرت ترین، جهان شمول ترین، ارزان ترین و فراگیرترینِ رسانه های امروز جهان است كه، ضمن اذعان بر جنبه های مثبت آن هم چون اطلاعرسانی و...، برخی از ویژگیهای آن عبارت است از:
1ـ تلویزیون نماد از خودبیگانگی است. تماشاگر در جلوی آن در عالم خویش فرو رفته، با فرد كنارِ خود هیچ ارتباطی ندارد. جمع خانواده در مقابل این صفحه ی نورانی در ظاهر كنار یكدیگرند، اما هر كدام جدا از هم رابطه ای فردی میان خود و تلویزیون برقرار كرده اند.
2ـ ذات تلویزیون هم چون ذات مدرنیته و تمدن جدید در نوآوری است و چون بر این اساس حركت میكند، هنگامی كه به ارزشهای ماندگار نیز میپردازد، با همین نگاه نوجو به دنبال تفسیری جدید از آن ها است. در پناه همین تفاسیر جدید است كه اصل این ارزشها رفته رفته رنگ میبازند و استحاله میشوند.
3- تلویزیون بیننده را در هر سنی كه باشد منفعل میكند، به جای او میاندیشد، نتیجه گیری میكند و نوعی فرهنگ توده ای را میسازد و ترویج میكند. در واقع، تماشاگر در قراردادی پنهان با تلویزیون خود را به آن تسلیم كرده است.
4ـ رابطه ی تلویزیون با مخاطبان خود، نوعی رابطه ی تسخیری است كه از طریق ایجاد جاذبه در تماشاگر برقرار میشود؛ كششی سحرآمیز و غیرقابل مقاومت. مارشال مك لوهان این تأثیر و كشش را با اثری كه موسیقی بر روان باقی میگذارد، مقایسه میكند. چون موسیقی بر قلمرو احساس آدمی تأثیر میگذارد نه بر عقل و فهم او، بنابراین هم چنان كه انسان از عهده ی تجزیه وتحلیل عقلانی تأثیرات موسیقی بر روان خویش بر نمیآید، امكان تجزیه وتحلیل داده های اطلاعاتی، تصویری و مفهومی تلویزیون را نیز نمییابد. ضمن این كه به همان گونه كه اثرات موسیقی بیواسطه ی عقل در قلمرو احساس روان ظاهر میگردد، تأثیرات داده های رسانه ایـ تلویزیون نیز در شكل انبوهش با استفاده از زمینه های ناخودآگاه القا میشود.
5 ـ در درون اغلب انسان ها، تمایلی درونی به غفلت طلبی، گریز از تفكر جدی، كسب لذت و تفنن و بازی و شوخی وجود دارد كه در سنین پایین شدیدتر است. تلویزیون این تمایلات را كه اغلب در زیر نقاب هایی از شخصیت های كاذب پنهان شده اند، تقویت میكند و مثلاً تام و جری با تقویت حس شیطینت و قانون گریزی، یكی از نمونه های آن است. باید اضافه كرد كه در مجموع، تلویزیون برای گفت وگوهای سطحی مناسب تر است و «سرگرمی» ایدئولوژی برتر همه ی گفتمان های آن است.
6ـ ذات تلویزیون برخلاف ظاهر متنوعش بر نوعی تكرار استوار است و با تكرار تصاویر، هر گونه مقاومتی را از سوی تماشاگر در هم میشكند. در فرآیند دیدن هر تصویری، تماشاگر ممكن است نفرت، خشم، بیتفاوتی و یا تمایل و كشش را تجربه كند. بنابراین، تلویزیون ذائقه ی تماشاگر را تغییر میدهد؛ ذائقه ی تصویری و حتی خوراكی!
7ـ تلویزیون چهارچوب زبان ارتباط اجتماعی را تعیین میكند. با فراهم آوردن صحنه برای فرایندهایی هم چون سیاست، تجارت، ورزش و هنر كه قرار است در جامعه مطرح شوند، در جوامع مختلف، به خصوص در جامعه های پیشرفته، خط مشیهای سیاسی و سیاستمدارانی كه در تلویزیون حضور ندارند، هیچ بختی برای كسب حمایت مردم ندارند. زیرا ذهنیت مردم به شكلی بنیادین توسط رسانه ها شكل میگیرد كه تلویزیون پیشتاز آن ها است.
8- تغییر هنجارها یا بهنجاركردن پیام هایی كه تصاویر خشن و بیرحمانه ی جنگ واقعی را هم چون بخشی از فیلم های حادثه ای جذاب جلوه میدهد، از دیگر جایگزینیهایی است كه تلویزیون انجام میدهد. زیرا اصولاً رسانه ها مانند تجربه های واقعی بر رؤیاهای مخاطبان خود نیز تأثیر میگذارند و مواد خامی را فراهم میكنند كه ذهن آن ها با استفاده از این مواد خام كار میكند. در این میان، بازیها برای تماشاگران به گونه ای طراحی و ارائه میشوند كه رفته رفته تشخیص بین پیام های آن ها و فیلم های حادثه ای و جنگ های واقعی دشوارتر میشود.
9ـ بر اساس مطالعات انجام گرفته، تنها تعداد كمی از تماشاگران تلویزیون برنامه ی مورد علاقه خود را از قبل انتخاب میكنند! اغلب مردم ابتدا تصمیم میگیرند كه تلویزیون نگاه كنند و بعد با عوضكردن سریع كانال ها، جذاب ترین برنامه و یا به تعبیر درست تر، برنامه ای را كه كم تر كسالت آور است، انتخاب میكنند.
10ـ تلویزیون هم چون جهان چندرسانه ای، كاربران منفعل دارد، در حالی كه تماشاگران این رسانه تصور میكنند كه به طور فعال و مختار از آن بهره میگیرند. آن ها فقط به تعداد محدودی برنامه ی ازپیشآماده شده دسترسی دارند.
11ـ رسانه ها از جمله تلویزیون مخاطبان پراكنده و متمایزی را تعیین میكنند كه با وجود این كه از نظر تعداد پرشمارند، از نظر هم زمانی و یك دستی پیام هایی كه دریافت میكنند، دیگر جزء مخاطبان انبوه به شمار نمیآیند. بر این اساس، مخاطبان مورد نظر تلویزیون «ظاهراً» میتوانند برنامه های خود را انتخاب كنند، اما این امر در واقع «دسته بندی» آن ها را راحت تر كرده، بر رابطه ی فردی میان فرستنده و گیرنده میافزاید.
12ـ به كارگیری ضمیر ناخودآگاه از دیگر ویژگیهای تلویزیون است. مارشال مك لوهان معتقد است كه «رسانه همان پیام است ». او در مورد تلویزیون میگوید فرستنده ی تلویزیون در هر ثانیه حدود سه میلیون نقطه را به گیرنده میفرستد كه از میان آن ها، چشم بیننده در هر لحظه تنها مقدار محدودی را میپذیرد و به تصویر بدل میكند. اگر تلویزیون در هر دقیقه 3600 فریم (تصویر) نشان میدهد، ذهن تماشاگر در میان محرك های تصویری تنها به تعداد اندكی محرك حسی واكنش «آگاهانه » نشان میدهد، اما نسبت به هزاران تصویر دیگر واكنشهای حسی «ناخودآگاه » دارد. بنابراین، ذهن بیننده باید ناخودآگاه فواصل میان تصاویر را خودش پُر كند و به همین لحاظ از نظر حسی بیشتر جذب تماشا میشود. فراموش نكنیم كه در سراسر جهان هر روزه بر تعداد افرادی كه «تنها» زندگی میكنند افزوده میشود و در مقابل رقم استفاده كنندگان از تلویزیون نیز افزایش مییابد.
در ابتدای دهه ی 1980 تعداد ایستگاه های تلویزیونی آمریكا 62 مورد بود، در صورتی كه در پایان هر دهه به 330 مورد افزایش یافت. ایستگاه های ماهواره ای نیز از 1980 تا اواسط دهه ی 1990 از صفر به 300 ایستگاه رسید. هم چنین بیش از 1 میلیارد دستگاه تلویزیون در جهان در حال استفاده است.
در حالی كه هگل در سال 1806 پس از نبرد «ینا» كه به پیروزی ناپلئون بر پروس انجامید نوشت «مطالعه ی روزنامه ها نماز صبح انسان متجدد به شمار میرود». با پیشرفت فن آوری و به خصوص نظریه ی مك لوهان كه دهه های پایانی قرن بیستم را پایان دوره ی فرهنگ مكتوب و آغاز دوره ی فرهنگ و تمدن شفاهی اعلام كرد، تلویزیون هم چون قلب تپنده ی اطلاعات، فرهنگ و آمال و آرزوها، به لحاظ روانی، مطمئن ترین راه برای كسب خبر محسوب شد. این در حالی است كه كاربران و استفاده كنندگان تلویزیون اغلب اعتقادی به این مسئله ندارند و حتی بسیاری از آن ها این تأثیر و این اطمینان را رد میكنند و لحنی انتقادی نسبت به این رسانه دارند. اما واقعیت آن است كه آن ها به هر تقدیر ـ و در عمل ـ این سیطره را باور دارند.
در این میان، پر فروشترین كتاب ها به عناوینِ شخصیت ها و مضامین تلویزیونی متمایل شد. شاید نظریة «راسل نیومن » نیز مزید بر این علت باشد. او در مورد علل گرایش شدید مردم به تلویزیون معتقد است كه مردم برای كسب خبر (عام، فرهنگی، هنری، تجاری، سیاسی) به آسان ترین راه گرایش دارند. ضمن این كه اصولاً تلویزیون با همین «آسان یابی»، در واقع تجلی ماهیت یادگیری نامحسوس در زمینه ی سیاست و فرهنگ است. بر این موارد باید شرایط زندگی در خانه پس از ساعت های طولانی كارِ طاقت فرسا و نبودن راه دیگری برای مشاركت فردیـ اجتماعی را افزود. در واقع، بهره گیری از رسانه ـ خصوصاً تلویزیون ـ بعد از كار، بزرگ ترین فعالیت فكری محسوب شده و مسلماً بزرگ ترین گروه فعالیت در خانه است. به تعبیر دیگر میتوان گفت كه این فعالیت در پس زمینه ی زندگی و هنگام صرف غذا با خانواده و امور دیگر صورت میگیرد.
رسانه ها، به ویژه تلویزیون محیطی دیداری و شنیداری هستند كه مردم به گونه ای «خودكار» با آن ها ارتباط متقابل برقرار میكنند و غالباً حضور تلویزیون بیش از هر چیز دیگر در خانه احساس میشود؛ ضمن این كه اصولاً تلویزیون مخاطبان خود را هر چه بیشتر به سوی تنهاشدن سوق میدهد و از نظر روان شناسی، انسانِ تنهامانده تأثیرپذیری بیشتری دارد. گرایش به سمت كوچك ترشدن خانواده در همه ی جوامع نیز وجود دارد. بنابراین تلویزیون با فراهم آوردن حضور گسترده و قدرتمندِ پیام های صوتی و تصویری كه به گونه ای ناخودآگاه مخاطبان خود را برمیانگیزانند تأثیرات شگرفی بر رفتارهای اجتماعی، نگرشها، ذوق و سلیقه و تمناهای مختلف آن ها دارد؛ هرچند برخی از محققان هم چون راسل نیومن و دریپر میكوشند كه این تأثیرات را ضعیف نشان دهند.
تلویزیون میتواند همواره «مجاز» را «واقعی» جلوه دهد. از آن جایی كه همه ی واقعیت ها از طریق نمادها بیان میشوند و در ارتباط تعاملی، بدون در نظر گرفتن رسانه ی ارتباط، همه ی نمادها در رابطه با معانی واژگانی كه به آن ها استناد میشود به نوعی دچار تغییر میگردند، بنابراین به تعبیری میتوان گفت كه كل واقعیت، به گونه ای مجازی ادراك میشود. در چنین سیستمی، خودِ واقعیت، یعنی وجود مادی نمادین مردم و مخاطبان، در متنی از تصاویر مجازی و در جهانی «واقعنما» غرق شده است. در نتیجه، در این حالت، تصاویری كه بر روی صفحه ی تلویزیون ظاهر میگردند تنها تصاویری نیستند كه تجربه از طریق آن ها منتقل میشود، بلكه آن ها خود به «تجربه » تبدیل میگردند.
اكنون باید بر مكاتب، آثار و هنرمندانی كه توسط این رسانه ها و ابزار و عوامل آن ها معرفی و یا حتی نقد میشوند، با تأمل بیشتری نگریسته شود؛ زیرا زمینه های گوناگون جامعه شناختی، اقتصادی، روانشناختی فردی و اجتماعی كه رسانه ها در آن ها نقش بسیار مهم و تعیین كننده ای دارند، هنر و هنر مدرن را معنایی دیگر و متفاوت از گذشته میبخشند. اصولاً بحث پیرامون هنر مدرن بدون توجه به زمینه های گفته شده بینتیجه است.
به عنوان نمونه، یكی از محورهای مدرنیته ـ و شاید بتوان گفت كه شاخصترین آن ها ـ آزادی است كه بسیار جذاب و فریبنده است. امّا در حقیقت با توجه به مسائل مختلف ـ كه بخشی از آن ها در قالب رسانه های تلویزیون بیان شد ـ هنرمند در جامعه ی معاصر تا چه اندازه واقعاً آزاد است كه بتواند تجلیات مدرنیته را در آثار خود آشكار كند؟
اكنون بسیاری معتقدند كه امروزه امتیازهای انحصاری طبقاتی و مرزهای بسته ی طبقه های اجتماعی از میان رفته اند و جوامع پیشرفته ی كنونی یا اصولاً طبقاتی نیستند و یا كم تر طبقاتی هستند. در حالی كه نه تنها فرهنگ، ایدئولوژی، مذهب، اخلاق، هنر، ادبیات و جناحهای اجتماعی و فكری به صورت معین تری طبقاتی شده اند بلكه علیرغم تلطیف ظاهری رابطه ی میان دو قطب استثماركننده و استثمارشونده، عمق و اندازه ی این رابطه بیشتر نیز شده است.
از سویی، به خصوص در دوره ی معاصر و مدرن، پدیده های مختلف اجتماعیـ تاریخی و به ویژه فرهنگیـ هنری ریشه های واضحی در عمق واقعیات اجتماعی و بنیادهای طبقاتی و قوانین علمی جامعه شناختی دارند. بنابراین برای هنرمند، محقق، منتقد و هر كسی كه به نوعی با هنر مأنوس است ـ اگر كمی واقعاندیش باشد ـ به روشنی قابل درك است كه اصالت اقتصاد، غلبه ی فردگرایی به صورت پنهان و خزنده و سلطه ی عقل حسابگر، تحقیر ارزشهای اخلاقی و معنویت گرایی و عاطفه و در یك جمله، گرایش عالَم به سوی زندگی مادی نه تنها در فضایی كه هنرمند در آن نفس میكشد، مستقیماً تأثیرگذار است، بلكه در سمت و سوی اثری هم كه خلق میكند كاملاً نافذ است.
هم چنین نباید از نظر دور داشت كه مدرنیته كه تجلی سرمایه داری جهانی است ـ با همه ی تنوع خود ـ هم چنان كه مظاهر مختلف خویش را در عرصه های گوناگون دیكته میكند، میكوشد فرهنگ، شیوه ی تفكر و حتی ذائقه ی دوست داشتن را آن چنان كه خود ساخته است، «مطلق » جلوه دهد و جهانی به قیمت نفی همه ی ماهیت و هویت فرهنگی ملل و انكار ارزشهایشان بر آنان تحمیل كند و آن ها را به مسخشدگانی بیمقاومت، بیچهره و مقلد مبدل سازد.
بنابراین، قلمرو اجتماعیـ فرهنگی مسلط جهانی با نگاهی ارباب سالارانه و به مدد ابزار و روشهای مختلف رسانه ای خود، كه هنر نیز زیرمجموعه ی آن محسوب میشود ـ هنر را بخش كوچكی از پیكره ی كاملاً اقتصادی خود میداند. در چنین اتمسفری، خودِ هنر و اثر هنری در زیر انبوهی از اطلاع رسانیهای متنوع و ظاهراً در قالب تحلیل، تفسیر و نقد، جلوه و ابعاد واقعی و حقیقی خود را از دست میدهد. جدل های نظری پیرامون هنر در واقع طرح مباحث مختلف و ایجاد چالشهای فكری در قالبی روشنفكرانه و ظاهراً كاملاً علمی است كه با محدودشمردن ارزشهای ماندگار، بیانگیزه كردنِ هنر شناسان و متفكرین واقعی و ترویج نسبیگرایی انجام میگیرد. هر نوع ارتقاء درجه و موفقیت آتی در گرو تأمین انتظاراتی است كه این نوع تحلیل ها ـ و ظاهراً ـ جدل های نظری از قبل بر آن ها تأكید كرده اند.
منبع: سایت باشگاه اندیشه