آداب و وظائف معلم و شاگرد(3)

(تقصير و كوتاهى ورزيدن در بكارگرفتن علم ، منحصر به مطالبى نيست كه قبلا از آنها ياد كرديم ؛ بلكه ) عالم و دانشمند - علاوه بر تقصير در عمل ، و رفتار بر طبق قوانين شرع ، و بكار گرفتن حقائقى كه فقهاء و اصحاب فتوى تدوين كرده اند از قبيل : نماز، روزه ، دعاء، قرآن و ساير انواع عبادات - ممكن است در انواع ديگرى از اعمال ، گرفتار تقصير و سهل انگارى گردد؛ زيرا اعمالى كه بر عالم و دانشمند واجب است ، و نيز اعمال غيرواجب به آنچه كه فقهاء گفته اند، منحصر و محدود نمى
يکشنبه، 6 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آداب و وظائف معلم و شاگرد(3)
آداب و وظائف معلم و شاگرد(3)
آداب و وظائف معلم و شاگرد(3)

نويسنده:سيد محمد باقر حجتى (حسينى )

د - پالايش دل از رذائل اخلاقى :

(تقصير و كوتاهى ورزيدن در بكارگرفتن علم ، منحصر به مطالبى نيست كه قبلا از آنها ياد كرديم ؛ بلكه ) عالم و دانشمند - علاوه بر تقصير در عمل ، و رفتار بر طبق قوانين شرع ، و بكار گرفتن حقائقى كه فقهاء و اصحاب فتوى تدوين كرده اند از قبيل : نماز، روزه ، دعاء، قرآن و ساير انواع عبادات - ممكن است در انواع ديگرى از اعمال ، گرفتار تقصير و سهل انگارى گردد؛ زيرا اعمالى كه بر عالم و دانشمند واجب است ، و نيز اعمال غيرواجب به آنچه كه فقهاء گفته اند، منحصر و محدود نمى باشد؛ بلكه در بيرون از محدوده ابوابى كه فقهاء و مجتهدان در كتابهاى خود تنظيم نموده اند، فرائض و تكاليف واجب و غيرواجب ديگرى براى عالم و دانشمند وجود دارد كه از اهميت بيشترى برخوردار بوده و شناخت و پى جوئى آنها واجب تر، و دقت و موشكافى درباره آنها مهمتر است . و آن عبارت است از پالايش دل و جان از رذائل اخلاقى مانند: تكبر، رياء، حسد، كينه و امثال آنها از خويهاى ناستوده اى كه شخصيت روحى و معنوى انسان را به انحطاط و نابودى مى كشاند. حقايق مربوط به آن در كتابهائى كه منحصرا در اين مسائل بحث مى كند مانند كتب ((علم اخلاق )) كاملا ثبت و ضبط شده است .
يك فرد عالم و دانشمند، بايد زبانش را از غيبت ، نمامى و سخن چينى ، گفتار نفاق آميز، ذكر عيوب و خرده گيريهاى بى جا از مسلمانان ، و امثال اينگونه سخنها حراست نمايد. او بايد از ساير جوارح و اعضاء خود بدينسان صيانت كند؛ زيرا اعضاء و اندام انسان نيز داراى احكام خاص و گناهان ويژه اى است كه اين احكام و مقررات و گناهان مربوط به اندامهاى مختلف انسان در موارد و جاهاى مناسب خود مورد بحث و بررسى قرار گرفته است كه هر فرد مسلمانى بايد ناگزير آنها را فراگيرد و در برابر اين مقررات ، سر تسليم و طاعت فرود آورد.
اين مقررات و احكام عبارت از تكاليف و وظائفى است كه از كتابهاى فقهى - در ضمن بحث از بيع و اجاره و امثال آنها - به دست نمى آيد؛ بلكه براى شناخت اين وظائف (كه فوق قوانين فقهى است و از موقعيتى والاتر برخوردار است )، بايد به علماء واقعى مراجعه نمود، علماء و دانشمندانى كه پاى بند عمل به علم ، و كردار بر طبق آگاهى خود مى باشند. و نيز بايد به كتبى مراجعه كرد كه صرفا وظائف و مقررات مذكور در آن تدوين شده است . (اين كتب عبارتند از كتابهاى اخلاق و عرفان دينى كه در ميان آثار دانشمندان اسلامى ، شمار فراوانى از آنها به چشم مى خورد، و حاوى نكات جالب و عميقى است كه مى تواند در شخصيت روحى و انسانى فرد، سازمانى دقيق ايجاد كند).
اين قضيه ، بسيار شگفت آور است كه عالم و دانشمند خداشناس ، منحصرا به علوم رسمى و متداول ، مغرور گشته و بدان بسنده كند، و از اينكه دانشهاى كلاسيك و علوم معمولى را فراگرفته است خود را دلخوش سازد؛ ولى از اصلاح نفس و آراستن و پيراستن جان و دل ، و كوشش در جلب رضاى پروردگار خود، غافل ماند. غرور و غفلت و خودباختگى دانشمندى كه با چنين شرائطى به سر مى برد از طريق علم و عمل يا به عبارت ديگر: از طريق آگاهى ها و رفتارش ، مكشوف و روشن گردد.
اما از نظر عمل : ما درباره علت و عاملى كه يك فرد دانشمند از رهگذر آن گرفتار غرور و فريب شيطان مى گردد مطالبى را قبلا ياد كرديم ، و گفتيم كه داستان چنين دانشمندى همانند داستان بيمارى است كه براى درمان خويشتن فقط به داروشناسى و نسخه پردازى و تكرار استنساخ و قرائت و خواندن نسخه دارو و تعليم اين دارو به ديگران ، اكتفاء مى كند. (بديهى است كه او - عليرغم همه اين مساعى - اگر به نسخه دارو عمل نكند، معالجه نمى گردد).
بلكه بايد گفت : داستان چنين دانشمند، شبيه داستان كسى است كه به بيمارى((بواسير فيستول )) و ((برسام = التهاب كبد)) مبتلا و گرفتار است ، و شدت ايندو بيمارى ، او را در لبه پرتگاه مرگ قرار داده است . چنين بيمار بايد داروى درمانبخش و طرز بكاربردن آنرا شناسائى كند. اگر او (به جاى اينكه در صدد چنين كوششبرآيد) خود را سرگرم شناختن داروى درمان كننده حيض و استحاضه نمايد و شب و روزخود را در بررسى دواى حيض و استحاضه و تكرار آن صرف كند - در حاليكه او بهقطع و يقين ميداند كه مرد است و در تمام مدتطول عمر خويش به هيچوجه دچار قاعدگى و استحاضه نمى گردد -؛ ولى (در تاءييدمساعى خويش ) مى گويد: ممكن است زنى دچار اين حالت شود و از من راجع بهمسائل مربوط به آن ، پرسش نمايد. (پرواضح است كه اينگونه طرز تفكر)،كمال غفلت و غرور، و منتهاى حماقت و نابخردى است ؛ زيرا چنين شخصى به جاى آنكه خودرا با شناسائى داروى درمان بخش و بكاربردن آن ، از بيمارى مهلك بواسير و برسامنجات دهد، سرگرم همان مسائل مربوط به قاعدگى و استحاضه اى است كه هرگزگرفتار آنها نخواهد شد.
يك فقيه نما و باصطلاح : عالم به مسائل دينى - كه پيروى از تمايلات نفسانى بر او چيره گشته ، و به دنيا متكى است ، و به بيماريهاى كشنده : حسد، تظاهر و خودنمائى ، خشم ، كينه ، و عجب و غرور نسبت به اعمالى كه آنها را اعمال شايسته خويش مى پندارد، مبتلا و گرفتار است ، و تصور مى كند كه ، اعمال او درست و شايسته مى باشد، مسلما او همانند آن بيمار كذائى است (كه به علت غفلت از خويشتن و پرداختن به ديگران ، موجبات تيره روزى و نابودى خود را فراهم مى كند). اگر او باطن و درون خود را، مورد تفتيش و بازرسى قرار دهد مى بيند كه اين حالات درونى او از جمله معاصى آشكار و پليديهائى است (كه براى هيچكس ، ترديدى در زشتى آنها وجود ندارد).
بنابراين بايد چنين فردى ، توجه و التفات خود را به سخنان نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) معطوف سازد كه فرمود: ((ناچيزترين ريا و خودنمائى ، به عنوان شرك ، تلقى مى شود)) (61) و به اين سخن پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) گوش فرا دهد كه گفت : ((آنكه در دلش كمترين حالت كبر و ذره اى خود بزرگ بينى وجود دارد به بهشت درنيايد)) (62) . و به اين گفتار رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) بنگرد كه فرمود: ((حسد و تنگ نظرى ، حسنات و كارهاى نيك انسان را مى بلعد و نابود مى سازد، آنچنانكه آتش ، هيزم را مى بلعد)) (63) (و آنرا به خاكسترى ناچيز مبدل مى نمايد). و يا به اين گفتار پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) التفات كند كه فرمود: ((مال دوستى و جاه طلبى ، نفاق و دوگونگى شخصيت را در دل انسان مى روياند همانگونه كه آب ، گياه را مى روياند)) (64) .
او بايد به اخبارى بنگرد كه درباره عوامل كشنده شخصيت انسان ، (از معصومان (عليهم السلام ) به ما رسيده و در كتابهاى حديث ، تدوين شده است .
بارى ، چنان عالم و دانشمند، بدينسان از بكارگرفتن داروهائى كه ساير عوامل و بيماريهاى كشنده باطنى را درمان مى كند، دريغ مى ورزد، به گونه اى كه نسبت به اين داروهاى حيات بخش و شخصيت آفرين ، بى اعتناء مى گردد. و احيانا ممكن است به علت همين اهمال كاريها - پيش از آنكه موفق به توبه شود و رفتار نامطلوب گذشته خويش را جبران نمايد - (با دست و دلى آلوده و كثيف ، مرگ ، او را در ربوده و اين جهان را كه آزمايشگاه انسان است ، ترك گويد) و با شرائطى ، خدا را ملاقات كند كه بر او خشمگين باشد.
چنين دانشمندى كه بايد براى درمان بيمارى شخصيت روانى خود، سخت كوش و پرتلاش باشد - به جاى اينكار - از مسائلى پى جوئى ميكند كه در زندگانى او كمتر به كار مى آيد. او مساعى و كوششهاى بى دريغى در آن مسائل مبذول مى دارد و به شدت ، خود را به مطالعه و تدريس علم نحو و صرف كلمات و منطق و بحث از انواع دلالات ، و بررسى مسائل حيض ، استحاضه ، صلح ؛ اجاره ، لعان ، جراحات ، دعاوى ، بينه ، قصاص ، ديات (و امثال اينگونه مسائل ) سرگرم مى سازد كه در تمام مدت عمر و زندگانى خود - جز به ندرت - بدنها نيازى پيدا نمى كند. و اگر شخصا نيازمند شناسائى دقيق اين مسائل باشد و يا ديگران به شناسائى آنها احساس احتياج نمايند، بايد بدانيم كه دانستن اين مسائل از واجبات كفائى است (كه با دانستن ديگران ، تكليف او در شناسائى اين مسائل ، ساقط مى شود و از آن پس ، دانستن او الزامى نخواهد بود). اگر او در چنين شرائطى به اين مسائل روى آورد، در حقيقت از علوم و معارفى روى گردان شده است كه به اتفاق همه علماى اسلام ، واجب عينى است (كه اگر ديگران دست اندر كار چنين علوم و معارف گردند، تكليف الزامى او نسبت به آنها ساقط نمى شود. و او موظف است - با وجود اينكه ديگران اين علوم را فراگرفته اند - خود نيز به عنوان يك تكليف صد در صد الزامى و واجب عينى - همين علوم و معارف را فراگيرد).
هدف اين علوم (يعنى علوم رسمى متداول از قبيل صرف و نحو و و...) - در صورتيكه منظور از يادگيرى آنها، جلب رضاى خداوند بزرگ و نيل به پاداش ‍ عظيم او باشد - به عنوان يك تكليف و واجب كفائى است . بديهى است كه واجبات كفائى در جنب واجبات عينى ، در درجه دوم اهميت قرار دارد. يعنى نخست بايد واجبات عينى را فراگرفت و سپس به واجبات كفائى پرداخت .
اگر هدف همان دانشمند فقيه - كه معلومات و مايه هاى علمى خود را كاملا شناسائى كرده است - تحصيل رضاى خدا و امتثال از اوامر او باشد بايد در ترتيب علوم و تحصيل آنها، به علوم مهمتر و نافع تر پيش از علوم ديگر - بر حسب درجه اهميت و نفع آنها - سرگرم شود (و بدآنها پاى بند باشد)؛ چون در غير اينصورت بايد گفت كه او يا دچار حيرت و سرگردانى و غفلت و بى خبرى نسبت به علوم و معارف بسر مى برد، و يا آنكه فردى متظاهر و رياكار در دين و فريب خورده اى است كه پوياى رياست و برترى و جاه و مقام و مال مى باشد.
بنابراين او بايد براى درمان يكى از اين دو بيمارى : (غفلت و رياكارى ) از داروهاى درمان بخش آن ها آگاه شود، و پيش از آنكه هر يك از اين دو بيمارى بر او چيره گردد و در او مزمن شود و شخصيت معنوى و انسانى او را از پاى درآورد، به معالجه و درمان آنها مبادرت ورزد.

فقه و علم واقعى چيست ؟

علاوه بر اين بايد بداند كه صرف يادگيرى مسائل مدون فقهى ، از ديدگاه خداوند، فقه واقعى نيست . فقه و بصيرت واقعى دينى - از ديدگاه پروردگار متعال - درك و شناسائى جلال و شكوه و عظمت خداوند است . در سايه چنين درك و شناختى است كه خوف از خدا و هيبت نسبت به او، و در نتيجه ، خشوع و توجه و انعطاف مطلوب ، در دل انسان به ثمر مى رسد. و همين شناخت ، او را به تقوى و پارسائى و شناسائى صفات مخوف و نامطلوب ، و نيز درك صفات ستوده و مطلوب ، واميدارد تا سرانجام از صفات نكوهيده بر حذر بوده و دست اندر كار صفات مطلوب گردد.
نتيجه اين كوششها اين است كه خوف الهى را شعار دل خويش ساخته و در قلب او، حزن و اندوهى (به خاطر اعمال ناستوده اش ) برانگيخته شود.
خداوند متعال ، انسان را به همين مساءله در نبشتار آسمانى خود هشدار داده و فرموده است :
(( ((فلولانفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون )) )) : (65)
چرا پاره اى از اقوام و گروهها از شهر و ديار خود بيرون نمى روند تا در مسائل دينى ، از فقاهت و بينش دينى برخوردار گردند؟ و آنگاه كه به شهر و وطن خويش بازمى گردند مردم وابسته به خود را (از رفتار نادرست بازداشته و آنان را از چنان اعمالى ) بيمناك سازند تا آنان از آنها برحذر باشند.
علم و دانشى كه انذار و بيمناك ساختن مردم از گناه - در سايه رهنمودهاى آن به دست مى آيد - همين علم مدون فقهى معمول و متعارف نيست ؛ زيرا منظور از فقه معمول و متداول ، صيانت اموال است كه با شرائط مورد نظر در معاملات ، چنين صيانتى پيش بينى و ضمانت مى گردد. و نيز منظور از فقه مدون ، نگاهبانى بدن به وسيله مال و پيشگيرى از قتل و جرح (و امثال آنها است ). مال (كه به وسيله قوانين مقرر در معاملات ، صيانت مى گردد) بايد به عنوان آلت و ابزار و وسيله اى براى سير به سوى ((الله )) مورد استفاده قرار گيرد. بدن (كه صيانت آن در ظل قوانين حدود و ديات و قصاص ، تاءمين مى شود) مركب و وسيله نقليه اى است كه بايد از آن براى پيمودن اين مسير و گذرگاه - يعنى دنيا - بهره بردارى شود.
بنابراين نبايد اين آلت و ابزار (يعنى مال )، و اين مركب و وسيله نقليه (يعنى بدن ) را هدف زندگانى انسانى دانست . و اين وسيله را نبايد به عنوان هدف و مقصود نهائى تلقى نمود. با توجه به اين نكته ، علم و دانش اساسى و بنيادى عبارت از شناختن و پيمودن طريقى است كه انسان را به خدا مى پيوندد. علم واقعى عبارت از شناختن طرز طى نمودن و درنورديدن گردنه ها و دست اندازهاى روحى است كه اين دست اندازها، همان صفات ناستوده انسانى مى باشد. اين صفات زشت ، ميان انسان و خداى او پرده و حجابى ايجاد مى كند كه اگر انسان - با آلودگى به چنان صفاتى - از دنيا برود، از لقاء رحمت پروردگار مهربان ، محجوب و محروم خواهد شد.

ه‍- چند نمونه و مثال عبرت انگيز درباره دانشمندان غيرواقعى :

با توجه به نكات مذكور به اين نتيجه مى رسيم كه علم و دانش حقيقى ، انگيزه پديد آمدن خشيت و بيم از خدا و ترس از گناه در دل انسان مى گردد. و بلكه بايد گفت : كه ترس و بيم از گناه ، ويژه دانشمندان واقعى است . چنانكه خداوند متعال ضمن آيه (( ((انما يخشى الله من عباده العلماء)) )) به همين نكته ، مردم را آگاه كرده است . و در ترس از گناه ، ميان فقهاء و ساير دانشمندان در اين جهت ، فرقى وجود ندارد، (يعنى عالم واقعى اعم از فقيه و غيرفقيه ، بيم از خدا را كاملا در دلش احساس مى نمايد).
داستان فقيه و دانشمندى كه صرفا به شناخت فقه معمول و متعارف و علوم رسمى ، خويشتن را محدود و راضى مى سازد (و به علوم و معارف اساسى نمى پردازد)، داستان كسى است كه در رفتن به سفر مكه و انجام مناسك حج ، تنها به دانستن كيفيت دوختن درز مشك آب و موزه و پاافزار يعنى كفش اكتفاء كند، (و مسائل اساسى حج را فرانگيرد). بى ترديد اگر چنين مسافرى ، فاقد مشك آب و كفش و پاافزار باشد نمى تواند مناسك حج را برگزار كند. ولى صرف آشنائى به طرز دوختن درز مشك آب و پاافزار نمى تواند به هيچوجه با اين شخص كمك كند كه پس از بازگشت از سفر حج به عنوان ((حاجى واقعى )) تلقى شود. (اگر اين شخص به تمام اطلاعات مربوط به طرز دوختن درز مشك آب و كفش عمل كند كسى نمى گويد: او مناسك حج را انجام داده است ؛ بلكه مى گويند: به هيچوجه كارى كه به حج و مناسك آن ارتباط دارد، انجام نداده است ).
اگر فقيه ، از علوم فقهى متداول ، بى اطلاع باشد قهرا شناسائى احكام دينى دستخوش عقب افتادگى و تعطيل خواهد شد؛ ولى شناسائى احكام فقهى (منهاى شناخت علوم واقعى و اساسى ) نمى تواند خود فقيه را نجات داده ، و نيز نمى توان چنان علمى را به عنوان علمى رهائى بخش شناخت . (فقيه بايد پيش از فقه ، از حس خوديابى و خدايابى و شناخت راه و رسم نيل به رضاى خدا، برخوردار باشد تا راه نجاتى براى خويشتن - قبل از پرداختن به ديگران - در رسيدن به رضاى خدا بگشايد). ما اين واقعيت را پيش از اين ياد كرديم .
بلكه بايد گفت : علوم رسمى و متداول ، زمينه پرداز و مقدمه براى مقصد و هدفى است كه صرفا آن هدف ذاتا مطلوب مى باشد. (علوم رسمى ، ابزار و وسيله رسيدن به اين هدف است . بنابراين چگونه مى توانيم در طريق و مسير اين هدف ، متوقف بمانيم و هدف و مقصد را فراموش كنيم ، و يا مقصد را فداى طريق و وسيله سازيم ، و به اصطلاح : ((ذى المقدمه را براى مقدمه قربانى كنيم )) ).
اگر شرائط و اوضاع كسى كه عالم و عارف به قوانين و احكام الهى است ، و به دستورات پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) و ائمه دين (عليهم السلام ) آشنا مى باشد و نسبت به معارف آئين آسمانى ، برخوردار از آگاهى است ، (و در عين حال ، فاقد علوم اساسى و بنيادى مى باشد)، همانند همان شخصى باشد كه براى انجام مناسك حج ، فقط راه و رسم دوختن درز كفش و كفشگرى و پينه دوزى را فراگرفته است ؛ وضع و حال حكماء و فلاسفه چه خواهد بود؟! فلاسفه اى كه عمر خويش را در شناسائى عالم كون و فساد مصروف مى دارند، عالم و جهانى كه آينده آن فساد و نابودى محض است ، و اين حكماء افكار خود را سرگرم شناختن وجود مى سازند كه آيا وجود، عين ذات موجودات است ، و يا امرى است زائد بر ذات موجودات ، و يا امرى است مشترك ميان موجودات . و بالاخره درباره اينگونه مسائل بحث مى كنند كه هيچگونه بازده و ثمرى ندارد. بلكه بايد گفت : خود آنها نيز نمى توانند (از رهگذر اين كاوشها) به حقيقت خواسته و مطلوب خود در معرفت دست يابند تا چه رسد به اينكه ديگران را - كه دست اندر كار اين علم نيستند - به حقيقت خواسته و مطلوب آنان ، آگاه سازند.
داستان چنين دانشمندان ، شبيه داستان پادشاه و فرمانروائى است كه خدمه و نوكرانى براى خود تهيه ببيند و به آنها دستور دهد كه وارد خانه و كاخ او گردند، و به انجام خدمات و وظائف خويش قيام نمايند، و به گونه اى در تكميل و سازندگى خود بكوشند كه در پيشگاه او داراى قرب و منزلتى گشته ، و از كارهائى كه موجب طرد آن ها مى شود بپرهيزند.
آنگاه كه اين مستخدمان را وارد سراى خويش مى سازد تا به وظائف و ماءموريت خويش عمل كنند، آنان به جاى انجام وظائف و خدمات ، سرگرم نظاره و تماشاى در و ديوار و زمين و حياط و سقف كاخ شوند. و اين نظاره و تماشا را تا آخر عمر ادامه دهند، و تمام فرصتها را صرف تماشاى اطراف و جوانب و داخل و خارج آن كاخ نمايند، تا آنگاه كه مرگ آنها را فرارسد؛ در حاليكه نفهمند منظور از آوردن آنها به اين سرا و كاخ ، چه بوده است .
راستى ، اوضاع و احوال اين مستخدمان و اينگونه علماء از ديدگاه سرور آنها چگونه خواهد بود، سرور و آقائى كه - عليرغم تمام سهل انگارى آنان در طاعت ، و تقصير آنها در فرمانبردارى از دستورات ، و بلكه آلودگى اشمئزازآور آنان به گناه - از انعام و احسان مهم خود نسبت به آنان هيچگونه دريغ نورزيده است ؟ (بديهى است كه اين خدمه و نوكران بى خاصيت و چنين دانشمندانى هيچگونه نصيبى نخواهند داشت ).
بايد متوجه باشيم كه داستان اينگونه دانشمندان ، داستان خانه اى است كه اندرون آن ، تيره و ظلمانى است ؛ ولى چراغ فروزانى بر بام اين خانه مى درخشد كه ظاهر و بيرون خانه را روشن مى سازد؛ (ولى درون خانه همچون شب ديجور، تيره و ظلمانى است ).
بلكه داستان اينان همانند انبار فاضل آب و مزبله اى است كه ظاهر و رويه آن با (سنگ و) گچ ، سفيدكارى و آراسته شده است ؛ ولى درون و ژرفاى آن سخت متعفن و آلوده است .
و يا آنكه مثل آنان همچون گور مردگان است كه ظاهر و بيرونى آراسته دارد؛ ولى در دلش ، مردار متعفنى را در بر گرفته است .
ظاهرش چون گور كافر پر حلل
باطنش قهر خدا عز و جل
و يا مانند كسى است كه پادشاه و شخصيت برجسته اى را به ميهمانى دعوت كند و به همين جهت دروازه بيرون خانه را با گچ كارى مى آرايد؛ ولى در محل ورود منزل ، مزبله ها و كثافات را رها كرده و فكرى به حال آن نمى كند، (و براى جلوگيرى از انتشار تعفن و بوى اشمئزازآور آن ، چاره انديشى نمى نمايد).
بى ترديد، چنين حالاتى از چنان اشخاصى ، نمايانگر فريب خوردگى و نيرنگ يابى آشكار آنها از شيطان است .
نزديكترين مثال براى نشان دادن حالت فريب خوردگى چنان دانشمندانى ، داستان شخصى است كه در زمينى به كشاورزى مى پردازد، و كشته او مى رويد. اما همراه روئيدن آن ، بوته ها و علفهاى هرز و بى خاصيتى - كه كشته هاى او را ضايع و تباه مى سازد - نيز مى رويد. لذا دستور ميدهد و در صدد برمى آيد كه زراعتش را از علفها و بوته هاى هرز، وجين و پاكسازى كنند و آنها را از ميان ببرند. ولى اين شخص به جاى ريشه كن ساختن علفهاى هرز، فقط آنها را از وسط مى برد و در نتيجه ، ريشه آن در دل زمين باقى مى ماند و با چنين پاكسازى (به جاى ريشه كن ساختن عوامل تباه سازنده زراعت )، آنها را بيشتر تقويت مى كند، و سرانجام ، اين علفها و بوته هاى هرز دوباره با قدرت و نيروى بيشتر شروع به روئيدن مى نمايد.
كانون و مركز رويش نقائص و ريشه تمام رذائل و حالات ناستوده انسان ، عبارت از اخلاق و خويهاى نامطلوب و پستى است كه در دلها جاى گرفته است . اگر كسى زمينه قلب و درون خويش را از اينگونه خوى ها پاكسازى نكند، حتى طاعت و امتثال ظاهرى او نسبت به اوامر و دستورات الهى ، ناتمام و ناقص خواهد بود. و در نتيجه با عوامل زيان بخش به شخصيت معنوى و انسانى - كه همواره رو به قوت و تزايد خواهد بود - درگير مى باشد.
بلكه چنين عالم و دانشمند، مانند كسى است كه به بيمارى برص و پيسى و مرض جلدى ، مبتلى شده و موظف است كه بدنش را با داروئى مالش و ماساژ دهد، و شربت معالجى نيز بنوشد تا بيمارى او درمان گردد. او بايد بدن را با دارو مالش دهد تالك و پيس ظاهرى ، زدوده شود. و نيز شربت بنوشد تا ماده و منشاء اين بيمارى از درون او ريشه كن گردد. حالا اين بيمار، فقط بدنش را با داروى مخصوصى مالش و ماساژ مى دهد، ولى شربت را نمى نوشد؛ بلكه چيزهائى را تناول مى كند كه به ريشه و ماده اين بيمارى مدد مى رسانند.
بديهى است كه با چنين كارى ، ريشه و منشاء بيمارى در (درون ) او تقويت مى شود، ولى او همواره فقط به ظاهر بدن مى پردازد و آنرا ماساژ ميدهد؛ در حاليكه ريشه اين بيمارى - به خاطر ترك نوشيدن دارو - در اندرون وى هر چه بيشتر پيشروى مى كند تا سرانجام او را از پاى درمى آورد.
از خداوند متعال ميخواهيم كه نخست ما را به اصلاح خويشتن موفق ساخته تا درون و باطن خود را از بيماريهاى اخلاقى بپيرائيم . و چشمان ما را به عيوب و خرده ها و نقائص مان بينا گرداند. و ما را از رهگذر معلومات و معارف مان بهره مند سازد. و مايه هاى علمى ما را حربه و دليلى زيانبار بر ما قرار ندهد. توفيق و كاميابى ما در نيل به اين آرزوها به دست تواناى خدائى است كه از تمام مهربانان و بخشايشگران ، بخشايشگرتر و مهربان تر است .

3- بكار بستن علم ، و توجه و توكل به خدا، و برخوردارى از جهت يابى صحيح

براى هر يك از معلم و شاگرد - علاوه بر خلوص نيت و بكار بستن علم - شرائط متعدد و وظائف متنوع و فراوانى وجود دارد كه همه اين شرائط و وظائف در همان شرط دوم يعنى بكاربستن علم ، خلاصه مى شود؛ زيرا علم و دانش وسيله نيل به اخلاق كريمه و رفتار ستوده و پسنديده ، و منزه ماندن انسان از خويها و كردار زشت و بد مى باشد.
اگر عالم و دانشمند، اين دست افزار گرانبها را عملا بكار گيرد و به علم خويش - به صورتى درست و در جهت صحيح - عمل كند، خداوند متعال او را به هر گونه خير و سعادتى - كه پويائى آن ممكن است - دسترسى مى دهد. و از هر عامل و انگيزه اى - كه موجب زشتى چهره شخصيت او مى گردد - بدور مى سازد.
پس آنچه بر معلم و شاگرد - پس از پاكسازى و تصفيه باطن و جان و روان از رذائل اخلاقى ، و بكارگرفتن علم - لازم و ضرورى است اين است كه سراپاى وجودشان را از درون و بيرون ، متوجه خدا ساخته و در تمام شئون ضرورى زندگانى خويش به او متكى باشند و فيض بهره ها را از پيشگاه الهى ، درخواست و دريافت كنند؛ و آنها را نزد خدا جستجو نمايند؛ زيرا علم و دانش - همانگونه كه از بيان امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده ايم - از رهگذر كثرت تعلم و دانش آموختن به دست نمى آيد؛ بلكه علم و دانش عبارت از پرتو و نورى است كه خداوند در دل و جان كسى مى افكند كه خواهان هدايت او است ، و او بايد متوكل به خدا بوده ، و امور خويش را به وى واگذار نموده ، و بر علل و اسباب طبيعى و دنيوى تكيه نكند. اگر اين عالم و دانشمند در شئون مختلف زندگانى ، صرفا به علل و اسباب دنيوى متكى باشد، و امور زندگانى خود را به همانها واگذار نمايد، همين علل و اسباب به صورت بار گران و كمرشكن بر دوش او سنگينى مى كند و موجب انحطاط شخصيت وى مى گردد.
آرى عالم و متعلم نبايد بر هيچ كس و بر هيچ چيزى از آفريده هاى خدا متكى باشند؛ بلكه بايد زمام امور خود را - در زندگانى و رزق و روزى و امثال آنها - به خداوند متعال واگذار نمايند تا از اين رهگذر نفحات قدس الهى و الطاف پاكيزه پروردگار و لحظات انس و الفت با خداوند، بر آنها تجلى كند و از رهگذر آن ، مشكلات آنان حل و گشوده شده و كژى آنها به راستى آيد، و منظورشان تاءمين گردد و امور زندگانى آنها به صلاح بازآيد.
از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده اند كه فرمود: ((خداوند متعال به ويژه ، عهده دار رزق و روزى طالب علم و دانشجو مى باشد، و روزى او را اختصاصا به طريق خاص و متفاوت از ديگران تضمين مى كند كه ساير مردم ، مشمول اين لطف خاص او نيستند، يعنى علاوه بر آنكه به طور عموم ، روزى ساير مردم را نيز به عهده گرفته است روزى او را به طرز خاصى بدو ارزانى مى كند. به عبارت ديگر: ساير طبقات مردم در كسب اسباب معيشت و زندگانى ، به سعى و كوشش نياز دارند تا روزى خود را بدست آورند، و غالبا در سايه مساعى خود به آن دست مى يابند؛ در حاليكه يك دانشجوى پوياى علم به چنين سعى و كوششى - براى امرار معاش - مكلف و موظف نيست ، (و نيازى به آن ندارد)، بلكه او موظف است كه جوياى علم و دانش باشد و بايد بداند: چون در مسير دانشجوئى ، از حسن نيت و اخلاص در اراده ، برخوردار است خداوند متعال ، هزينه معاش و زندگانى او را كفايت و ضمانت خواهد كرد)).
در طى حالات شخصى زندگانى من ، حوادث و رويدادهاى جالب و دقيقى را به ياد دارم كه اگر به گردآورى و تدوين آنها بپردازم به جائى مى رسد كه خدا بهتر از هر كسى به اين توجهات ظريف و مشحون از جمال و زيبائى ، آشنا و آگاه است . آرى او مى داند كه چه رفتار خوش آيندى از ناحيه وى نصيب من گشت .
از آن زمانى كه به تحصيل علم سرگرم شدم : (اوائل دهه 930 ه‍ ق .) تا اين زمان كه به نگارش اين كتاب مى پردازم يعنى (نيمه ماه رمضان 953 ه‍ ق .) (حوادث جالبى كه نمايانگر مراحم دقيق الهى است در سراسر زندگانى تحصيلى ام اتفاق افتاده كه واقعيت سخنان نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) را آشكار مى سازد). و خلاصه : شنيدن كى بود مانند ديدن . (من همه اين توجهات مهرآميز و الطاف ظريف و دقيق پروردگار حكيم را شهود كرده ام كه فعلا جاى بازگو نمودن آنها نيست ).

نتيجه عدم توكل به خداوند متعال :

استاد متقدم و پيشين ما: محمد بن يعقوب كلينى از حسين بن علوان آورده است كه مى گفت :
((در مجلس درس استادم ، سرگرم فراگرفتن علم بوديم . در يكى از سفرها هزينه مالى من تمام شد و چيزى نداشتم . يكى از دوستان و ياران ما به من گفت : تو كه گرفتار چنين اوضاعى هستى به چه كسى دل بسته اى و به كه اميدوارى (تا هزينه زندگانى ترا تاءمين كند؟) گفتم : به فلانى . گفت : سوگند به خداوند كه (با چنين فكر و انديشه اى ) نياز تو برآورده نمى گردد، و آرزو و اميد و درخواست تو، به سرانجامى موفقيت آميز منتهى نخواهد شد. گفتم : خداى ، ترا بيامرزاد، به چه دليل با چنين قاطعيتى اظهارنظر مى كنى و مرا نوميد مى سازى ؟ گفت كه امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود؛ در يكى از نبشتارها، اين مطلب را خوانده است كه خداوند متعال مى گويد: به عزت و شكوه و بزرگوارى و مقام والايم بر عرشم سوگند، اميد و آرزوى هر آرزومندى را - كه در آمال و آرزوهاى خود به غير من روى آورد و به آن دل ببندد - به ياءس و نوميدى مبدل مى سازم ، و بر قامت چنين كسى از ديدگاه مردم ، لباس خوارى و مذلت را مى پوشانم كه در نظر آنها، فروهشته و خوار گردد. او را از درگاه خود مى رانم و پيوند او را از خويش مى گسلم .
آيا او در شدائد و مشكلات زندگانى به كه اميدوار است ؟ در حاليكه ناهمواريها و مشكلات زندگانى جهان زير قبضه قدرت من قرار دارد؛ ولى او چشم اميد به غير من دوخته و با مدد فكر و انديشه شخصى و تصور خود درگاه ديگرى را مى كوبد، با اينكه مى داند كليد مشكل گشاى تمام درهاى بسته در دست من است . و درگه من همواره فراسوى بندگانى كه مرا مى جويند و مرا مى خوانند، گشوده است .
آيا كسى هست كه در مصائب زندگانى ، چشم اميد به من دوخته باشد و من اميدها و آرزوهاى (مشروع ) او را برآورده نساخته باشم ؟
آيا چه كسى - در يك مسئله مهم و كارى عظيم - به من اميدوار بوده كه من اميد او را بريده و نوميدش ساخته باشم ؟.
من اميد و آرزوهاى بندگانم را حفظ و ضمانت كرده ام ؛ ولى آنها به حفظ و ضمانت من ، راضى و دلخوش نيستند. آسمانهايم را از موجوداتى مقدس يعنى فرشتگان ، مشحون ساخته ام كه از تسبيح و تقديسم هيچگاه خسته و ملول نمى گردند. به اين موجودات مقدس فرمان داده ام كه هيچ درى را به روى بندگانم نبندند و ميان من و آنان ، مانعى ايجاد نكنند. ولى اين بندگان (بدگمان من ) به گفتار و وعده هاى من اطمينان نكرده اند. آيا آنان نمى دانند كه اگر حادثه اى سنگين ، آنها را بكوبد و ضربه اى بر آنها وارد سازد جز من ، كسى قادر به جلوگيرى و از ميان بردن آن نيست ، مگر آنگاه كه به اراده و اذن من ، كسى بتواند غمگسار و ياور انسانى ديگر باشد.
پس چه شده است كه مى بينم او از من دل بريده و از من روى برگردانده است ، چرا بايد او را در چنين حالتى ببينم ؟ من در مقام جود و كرم ، نعمتهائى به وى ارزانى داشته ام كه آنها را از من درخواست نكرده بود. آنگاه كه اين نعمتها را از او ربودم ، بازگرداندن آنرا از من درخواست نكرد، بلكه اعاده آنرا با غير من در ميان گذاشت .
آيا او چنين مى پندارد - با اينكه من همواره قبل از درخواست و تقاضايش وى را مشمول عطاى خويش قرار ميدهيم - آنگاه كه درخواست مى كند، از وى دريغ مى كنم ؟!. (هرگز اينطور نيست . من به درخواست مشروع او پاسخ مثبت مى دهم ).
آيا من ، بخيل و دريغ ‌كارم كه او مرا رها كرده و از توجه به من ، دريغ مى ورزد و مرا دريغكار مى پندارد و به غير من روى مى آورد؟
آيا جود و كرم از آن من نيست ؟ آيا گذشت و رحمت در يد قدرت من نيست ؟ آيا من كانون و مركز و محور اميدها و آرزوها نيستم ؟
اگر كسى از من قطع اميد كند، و به غير من در آمال خويش پناه برد، آيا چنين آرزومندان و اميدوارانى - كه چشم اميد به غير من دوخته اند - هيچگونه ترس و بيمى ندارند (كه مبادا آرزوهايشان بر باد رود؟)
اگر تمام ساكنان كرات آسمانى و مردم كره خاكى ، اميد و آرزوى خود را با من در ميان گذارند، و من در مقام برآورده ساختن آرزوهايشان ، به هر يك از آنها همان مقدار عطاء كنم كه برابر خواسته همگان باشد، به اندازه عضو مورچه و ذره اى از ملك و دارائى من كاسته نمى شود. آن ملك و دارائى كه من ، مدير و سرپرست و نگاهبان پايدارى و بقاء استمرار آن هستم چگونه دستخوش كاهش و نقصان مى گردد؟ (چون درياى كرم و احسان مرا، كرانى نيست و مرحمت من پايان پذير است ).
واى بر كسى كه از مرحمت من نوميد است ، و از فرمان من سرمى پيچد، و مراقب من نيست . چنين كسى ، بدفرجام و تيره بخت مى باشد)) (66) .
شيخ و استاد بزرگوار يعنى كلينى ، همين روايت را با سندى ديگر از سعيد بن عبدالرحمن در كتاب خود آورده كه در پايان آن ، چنين آمده است : راوى گفت :
((به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : يابن رسول الله ؛ اين حديث را بر من املاء فرما (تا آنرا بنويسم ) امام صادق (عليه السلام ) آنرا املاء فرمود. و من گفتم : سوگند به خداوند كه از اين پس ، حاجتى را با غيرخدا در ميان نمى گذارم )) (67) .
بايد بگويم اين سخن گرانمايه - كه از مطالع نبوت بر افق امامت - از ناحيه خداوندى كه منزه از هر گونه نقص و عيب است - پرتوافكن است ، در تحريص و ايجاد شوق توكل به خداوند، سخنى است كافى و رسا، و مضامين عالى آن براى انسان ، درس كاملى است (كه به او مى آموزد) تا امور زندگانى خود را به خدا سپرده و در تمام مسائل مهم حياتى به او متكى باشد.
اين حديث در مسئله توكل به خداوند از جوامع كلام مى باشد و كاملا رسا است ، به گونه اى كه نمى توان مطلب و نكته ديگرى بر آن افزود. (و در محتواى اين حديث براى توكل انسان به خداوند متعال ، هيچگونه كمبودى احساس نمى شود).
اين بود مسئله سومى كه مربوط به آداب معلم و شاگرد نسبت به خود مى باشد.

4- حسن خلق و فروتنى و كوشش در تكميل نفس

معلم و شاگرد در پاى بند بودن به حسن خلق - نسبت به ساير مردم - وظيفه بيشتر و سنگين ترى دارند. آندو موظفند كه تواضع و فروتنى و رفق و مداراى كامل را درباره ديگران معمول دارند و در اين رهگذر از بذل توان و طاقت خويش - به منظور تكميل نفس - دريغ نورزند.
از معاوية بن وهب روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: ((جوياى علم و دانش باشيد و خويشتن را همراه آن با آميزه حلم و بردبارى و متانت و وقار بيارائيد، و نسبت به كسى كه از او علم و دانش را درخواست مى كنيد متواضع و فروتن باشيد، و همچون دانشمندان جبار و اشراف منش نباشيد؛ چون طرز رفتار باطل و نابحق شما، حق شما را از ميان مى برد)) (68) .
حلبى در ((الصحيح )) يا در حديث صحيح از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده است كه آنحضرت گفت : اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: ((مى خواهيد كه شما را به حال فقيه و دانشمند واقعى دينى آگاه سازم ؟ آرى او عبارت از كسى است كه مردم را از مهر و راءفت خداوند، نوميد نمى سازد. و در عين حال ، آنانرا (به گونه اى ارشاد مى كند كه ) نسبت به عذاب خداوند احساس ايمنى نكنند، و به مردم در ارتكاب گناه ، آزادى عمل نمى دهد، و قرآن را - به خاطر رغبت به غير قرآن - رها نمى نمايد.
بدانيد نبايد - در علم و دانشى كه درك و فهم آدمى را بيدار نسازد، و در تلاوتى كه با تدبير و انديشيدن در حقايق و محتواى قرآن ، همگام نباشد، و در عبادتى كه تفكر و انديشه بدان راه ندارد - خير و نيكبختى را جستجو نمود)) (69) .
بايد بدانيد آن كسى كه جامه علم را در بر مى گيرد و به عنوان عالم و دانشمند در ميان جامعه معرفى مى شود، مردم به او چشم مى دوزند تا آنجا كه رفتار و گفتار و حتى طرز و فرم ظاهرى او را الگو و سرمشق خود قرار ميدهند. اگر روش و شيوه و سيرت او نيك و زيبا و مطلوب باشد، و حالاتى شايسته و درخور يك دانشمند در او به وجود آيد، و تواضع و فروتنى را در برخورد با ديگران در پيش گيرد، و در اعمال و رفتار خود، داراى خلوص نيت باشد، اوصاف و خصوصيات او به ديگران منتقل مى شود (و مردم ، رفتار و گفتار و همه مظاهر وجود خود را با مظاهر وجودى وى هماهنگ و همگام مى سازند). و در نتيجه ، خير و نيكى در ميان جامعه ، رواج و رونق يافته و اوضاع و احوال زندگانى آنها نظم و سامان پيدا مى كند.
اما وقتى اوضاع و شرائط زندگانى عالم و دانشمند، واژگونه بوده ، و رفتار و گفتار ناپسند، شيوه و پيشه او باشد. قهرا مردم - به درجاتى بدتر و زشت تر و فرومايه تر از او - رفتار و گفتارشان را تنظيم مى كنند تا چه رسد به آنكه همانند او عمل نمايند. چنين دانشمندى نه تنها خويشتن را تباه مى سازد؛ بلكه موجب فساد و تباهى ساير مردم نيز مى گردد. براى ارائه اهميت گناه و جرم يك عالم و دانشمند تباه كار، و مطروديت و دوربودن او از حق ، همين نكته ترا بسنده است . و سخن به همين مقدار براى نشان دادن عظمت گناه و تيره روزى دانشمند تباهكار، و زيانبار بودن او، كافى است .
اى كاش (حساب جارى ) عمل و كردار چنين دانشمندى پس از مرگ او بسته مى شد، و بار گناه او، (در حجم و گرانى گناه زمان حيات او محدود مى بود و) پس از مرگ او پايان مى گرفت ؛ ولى اين حساب جارى گناه عالم با مرگ او مسدود نمى گردد، و از سنگينى بار گناهش چيزى كاسته نمى شود؛ بلكه عمل و وزر و وبال او باقى است ، و وبال گناه كسانى كه به او تاءسى كرده و از شيوه او سرمشق گرفته اند در عهده او قرار گرفته و پايدار است ، و راه و رسم نابسامانى كه در ميان مردم بجاى گذاشته است او را گرفتار ساخته و عواقب سوء گناهان ديگران ، عايد او مى گردد. و تا وقتى كه پيروان او بر سر جاى هستند وزر و وبال او سنگين تر مى شود.
يكى از عرفاء گفته است : همه مردم - نسبت به كسى كه درزى ، عالم و دانشمند جلوه گر است - همواره از لحاظ مقام و منزلت ، در درجه پائين ترى قرار دارند. اگر عالم و دانشمند با وجود علم ، از مزاياى ديگرى از قبيل پارسائى و تقوى و صلاح و شايستگى در گفتار و كردار، برخوردار باشد، توده مردم دست به اعمالى مى زنند كه مباح و روا است . و اگر همان دانشمند به اعمال مباح و جائزى دست زند، توده مردم دست اندر كار اعمال شبهه ناك مى شوند. و اگر عالم و دانشمند مرتكب اعمال شبهه ناك گردد، توده مردم مرتكب اعمال حرام مى شوند. و اگر عالم و دانشمند مرتكب محرمات گردد و به كارهاى حرام دست يازد، توده مردم كافر مى شوند (و از دين و مبدء و معاد، روى گردان مى گردند).
براى اثبات راستى و واقعيت اين امر (يعنى اثرپذيرى توده مردم از رفتار و گفتار دانشمند، و اينكه اعمال او دستاويز بهانه و جراءت و جسارت مردم در ارتكاب اعمال زشت تر مى گردد)، مشهودات ما در زندگانى روزمره همين مردم و وجدانهاى عادل ، گوياترين دليل مى باشد (و نيازى به احتجاج و استدلال ندارد؛ چون آنچه كه عيان است چه حاجت به بيان است ). علاوه بر اين ، سخنان شخصيت هاى برجسته نيز همين حقيقت و واقعيت را تاءييد مى كند.

5 - عفت نفس و علو همت

بايد معلم و شاگرد داراى عفت نفس و علو همت باشند. و از پادشاهان و اهل دنيا فاصله بگيرند (و با آنها پيوندى برقرار نسازند)، و به خاطر طمع به دنيا در كادر آنها وارد نگردند، و مادامى كه راه گريزى از دستگاه آنها براى آنان وجود دارد نبايد - به خاطر طمع و آزمندى به مال و منصب - در سلك و رده آنان قرار گيرند تا بتوانند همانگونه كه پيشينيان از علم و دانش پاسدارى كرده اند، از حرمت و ارزش دانش ، نگاهبانى كنند.
اگر عالم و دانشمندى (به خاطر آزمندى و گرايش به دنيا) به ملوك و اهل دنيا بپيوندد، خويشتن را در معرض (سقوط) قرار داده و به امانتى (كه خداوند متعال به دست او سپرده است ، يعنى به علم و دانش ) خيانت كرده است .
غالبا دانشمندانى كه حتى به خاطر هدفهاى انسانى و دينى به سلاطين و اهل دنيا پيوستند به هدف و مطلوب خويش نائل نشدند؛ بلكه ناكام گشتند. و بر فرض ‍ هم اگر به پاره اى از هدفهاى خود دست يافته باشند، حالات و شخصيت روحى آنها به پايه حالات و شخصيت والاى دانشمندانى نمى رسد كه دامن خويش ‍ را با چنين پيوندها و آلايشها نيالودند و توانستند خود را از سلاطين و اهل دنيا مصون دارند.
علاوه بر منقولات و حكاياتى كه از شخصيت هاى برجسته در اين زمينه نقل شده است ، گواهى وجدان ما درباره چنين دانشمندانى ، دليل گويائى است كه دگرگونى روانى اين دانشمندان را تاءييد مى كند (حتى هر چند كه آنان به منظور خدمت به همنوع و هدفى الهى ، به سلاطين و اهل دنيا پيوسته باشند).
يكى از دانشمندان برجسته به يكى از شخصيت هاى شريف و متدين و بزرگوار گفته بود: چرا بزرگان زمان و سلاطين و پادشاهان ، گوش شنوا و حالت انعطاف براى سخنان ما ندارند، و ايده ها و آرمانهاى ما را نمى پذيرند، و براى علم و دانش ، ارج و مقدارى قائل نيستند؛ در حاليكه در زمانهاى پيشين ، ملوك و اشراف بدينسان عمل نمى كردند؛ بلكه روشى برخلاف روش معمول ملوك و سلاطين زمان ما را درباره علم و علماء بكار مى بردند؟ اين شخصيت عاليمقدار در پاسخ گفت : علماء و دانشمندان گذشته (حيثيت و شئون خويش را حفظ مى كردند و به جاى اينكه نزد ملوك و اهل دنيا بروند) خود پادشاهان و بزرگان ! و اهل دنيا نزد آنان مى رفتند، و مى خواستند در ازاء بذل مال و پيشكشها از علم و آگاهى اين دانشمندان ، بهره مند شوند؛ ولى همين دانشمندان (به جاى آنكه از آنها استقبال كنند و پيشكشهاى آنها را قبول نمايند) در راندن آنان از پيشگاه خويش و رد منت و احسان آنها سخت پافشارى مى كردند - و با استقامت و پايدارى بى حد و مرزى ، آنانرا از نزد خود طرد مى نمودند، و به منت و احسان آنها تن در نمى دادند).
اهل دنيا با مشاهده چنين رفتارى از علماء، زرق و برقشان از ديدگاهشان بسيار حقير و پست جلوه مى كرد، و قدر و ارزش علم و دانش از نظر آنان ، بسيار عظيم و شكوهمند چهره مى نمود؛ چون از طرز برخورد با چنين دانشمندانى به اين نتيجه مى رسيدند كه اگر علم و دانش ، شكوهمند و گرانقدر نمى بود، دانشمندان آنرا بر دنيا ترجيح نمى دادند. و اگر دنيا حقير و بى ارزش و فرومايه نمى بود، علماء و دانشمندان از آن روى گردان نمى شدند و آنرا از دست نمى نهادند.
اما چون علماء و دانشمندان عصر ما: (زمان مؤ لف )، به سلاطين و دنياپرستان روى آوردند و علم و دانش خويش را - به خاطر جلب منافع مادى و دنيوى - در اختيار آنان قرار دادند، (و از بذل مساعى و كوششهاى علمى به منظور دست يافتن به هدفهاى انتفاعى و اغراض دنيوى و ارضاء خاطر دنياپرستان ، دريغ نكردند) به همين جهت دنيا و مطامع مادى آن از ديدگاه (چنين دانشمندان و نيز) ملوك و سلاطين و اهل دنيا، چنان پرشكوه و عظيم تلقى شد كه به همان دليل ، علم و دانش از زاويه هاى ديد دنياپرستان ، حقير و بى ارزش گشت ؛ (و به همين جهت سلاطين و اهل دنيا گوش شنوائى در برابر اوامر مشروع و انسانى دانشمندان ندارند و براى علم و دانش و دانشمندان ، ارج و مقدارى قائل نيستند).
كسى كه اين كتاب را از نظر گذرانده است ؛ در درسهاى گذشته شمه اى از احاديث و اخبار مربوط به اين مطلب را مطالعه كرده است كه از آن جمله رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
((علماء و دانشمندان فقيه - تا آنگاه كه در ورطه دلبستگى و تعلق خاطر به دنيا غوطه ور نگردند - به عنوان سرسپردگان و امانت داران انبياء و پيمبران و فرستادگان الهى ، محسوب مى گردند. عرض كردند چه علامت و نشانه اى مى تواند نمايانگر ورود علماء به دنيا و غوطه ور شدن آنها در مزبله هاى مادى باشد؟ فرمود: پيروى از سلاطين . بدانيد اگر دانشمندانى ، دچار چنين ورطه و سقوطى گردند، نسبت به دين و آئين خويش از آنها برحذر باشيد و از آنها بهراسيد)) (70) . (رواياتى نظير آنرا در كنزالعمال 10/183 و 204).
جز اين حديث ، احاديث ديگرى در نكوهش دانشمندان پيرو سلطان و معاشر با اهل دنيا وجود دارد (كه ما قبلا پاره اى از آنها را از نظر مطالعه كنندگان محترم گذرانديم ).
ولى بايد توجه داشت كه صرف پيروى از سلاطين و ورود در كادر آنها به هر صورت و كيفيتى نمى تواند منشاء نكوهش و خرده گيرى از دانشمندانى باشد كه به سلاطين و اهل دنيا پيوستند؛ بلكه اين نكوهش و انتقاد، متوجه دانشمندانى است كه پيوستن به پادشاهان و ابناء دنيا را زمينه و وسيله اى قرار مى دهند تا در سايه آن به مناصب و مقامات عالى دنيوى و تفوق و برترى بر همگنان و كسب جاه و منزلت عظيم ، و حيثيت دنيوى و رياست و امثال آنها نائل گردند.
لكن اگر هدف عالم و دانشمند از پيوستن به سلطان و اهل دنيا چنين باشد كه از اين رهگذر، نظام و سازمان زندگى همنوعان خود را پايدار نگاه دارد، و كلمه حق و هسته مركزى دين و آئين الهى اسلام را در پايه رفيعى قرار داده و از آن ترويج كند، و بدعت گزاران و تجددخواهان كوته فكر را قلع و قمع نمايد، و امكاناتى براى امر به معروف و نهى از منكر در جامعه به وجود آورد و به اينگونه هدفها نائل شود اعمال او با چنين اهداف والائى از پرارزش ترين كردارها و رفتارهاى او محسوب مى گردد. اگر عالم و دانشمندى با چنين اهداف الهى و انسانى به سلطان و ابناء دنيا بپيوندد و به هدف الهى خود برسد، نه تنها كار ناروائى را مرتكب نشده است ؛ بلكه اين كار او به عنوان عملى سرشار از فضيلت و شايسته ترين رفتار او به شمار مى آيد تا چه رسد به اينكه او را در اين كار، مجاز بدانيم و عمل او را تاءييد كنيم .
با چنين توجيهى مى توان ميان رواياتى كه ورود در كار سلاطين و پيروى از آنها را نكوهش مى كند، و ميان احاديثى كه پيوستن به سلطان و اهل دنيا را تجويز مى نمايد، جمع و سازش و تناسبى برقرار ساخت .
بلكه گروهى از شخصيت هاى برجسته دينى (كه در ايمان آنان به خداوند و مساعيشان در خدمت به خلق ، ترديدى وجود ندارد و كسى نمى تواند از مراتب والاى آنان در ايمان و ديندارى خرده گيرى كند) با سلاطين و ابناء دنيا (به خاطر حفظ و پاسدارى دين و خدمت به شيعيان ) پيوند و رابطه اى برقرار كرده بودند از قبيل :
على بن يقطين (71) و عبدالله نجاشى (72) و ابوالقاسم حسين بن روح (73) (يكى از ابواب شريفه ) (و از نائبان چهارگانه حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) )، و محمد بن اسماعيل بن بزيع (74) ، و نوح بن دراج (75) و امثال آنها كه همگى از اصحاب و ياران ائمه (عليهم السلام ) بوده اند.
درميان فقهاء و دانشمندان اسلامى (مى توان از افراد برجسته زير ياد كرد كه در خدمت به خلفاء و سلاطين ، هدف و نظرى جز خدمت به دين و يارى و دفاع از شيعيان و مستضعفان نداشته اند) از قبيل :
سيد مرتضى و سيد رضى (76) و پدرشان ابواحمد حسين و خواجه طوسى (77) و علامه بحرالعلوم جمال الدين بن - مطهر(78) (معروف به علامه حلى ) و امثال آنها.
محمد بن اسماعيل بن بزيع - كه مردى موثق و صدوق و راستين (در ميان رجال حديث شيعه ) به شمار مى آيد - از امام رضا (عليه السلام ) روايت كرده است كه (در حق او (79) ) فرمود: ((خداى را در درگاههاى ستمكاران ، كسانى هست كه برهان و رهنمودهاى روشنگر خويش را به وسيله آنها درخشان و نورانى مى سازد. آرى خداوند متعال چنين كسانى را در بلاد و ممالك از چنان تمكنى برخوردار مى نمايد كه بتوانند در مقام حمايت از اولياءالله ، شر و ستم ظالمان را از آنان دفع كنند، و امور مسلمين را به صلاح باز آورند؛ زيرا اينگونه اشخاص ، پناهگاه مسلمين در برابر عوامل زيانبار هستند، و همه شيعيان نيازمند ما (در حوائج خويش ) به آنها روى مى آورند، و در سايه مساعى و مراقبتهاى آنان ، قلوب مؤ منين از بيم و هراس ايمن مى گردد.
چنين افراد، عبارت از مؤ منان واقعى و نمايندگان امين و سرسپردگان الهى در زمين مى باشند. آنان ، نور الهى در ميان توده مردم ، و بندگان خدا در قيامت هستند كه كاربرد نور و درخشش پرتو وجود آنان (آنچنان گسترده و فراگير است ) كه سماواتيان و اهل آسمانها را زير پوشش خود قرار مى دهد بدانگونه كه ستارگان فروزان ، به اهل زمين نورافشانى مى كنند، و از نور آنها عرصه قيامت منور مى گردد، و پهنه محشر در پرتو نور چنين مردمى مى درخشد.
سوگند به خداوند آنها براى بهشت ، و بهشت براى آنان آفريده شده است . بهشت و نعماى آن ، بر آنان گوارا باد. چرا در پى نيل به چنين مقامى برنمى آئيد و هيچ مانعى (در رسيدن به چنين منزلتى براى هيچيك از شما وجود ندارد) اگر كسى خواهان چنين موقعيتى باشد مى تواند كاملا به آن دست يابد.
(محمد بن اسماعيل بن بزيع ، آنگاه كه چنين سخنانى از امام (عليه السلام ) شنيد) عرض كرد: قربانت گردم ، راه وصول به اين مقام و مرتبت چيست ؟ فرمود: با آنان بسر ببرى و با چنين ستمكاران رابطه خود را حفظ كنى و از رهگذر آن ، به وسيله شادمان ساختن قلوب شيعيان با ايمان ما، موجبات رضا و سرور خاطر ما را فراهم آورى .
اى محمد بن اسماعيل ! از آنان باش (يعنى در جهت منافع شيعيان ما بكوش ) و همبستگى خود را با آنها حفظ كن ، و بدان كه اين كوششهاى تو اگرچه متضمن منافع و پاداش عظيمى است ؛ ولى ممكن است پيوند با ستمكاران ، كمين گاه و جايگاه خطرهاى بدفرجام و غرور و خودباختگى و نيرنگ زدگى بزرگى باشد؛ چون اگر شكوه كاذب و زرق و برق دنيا و اشتياق و دلبستگى به رياست و تفوق بر ديگران ، در دل كسى جاى مناسب و استوارى پيدا كند، بسيارى از طرق نيل به ثواب و مقاصد درست و پاداش آفرين را در برابر او مسدود، و از ديدگاه او مستور مى سازد؛ (و احيانا باعث مى گردد كه معنويات و دين و ايمان انسان در معرض تهديد قرار گيرد. هر فرد مسلمانى اگرچه مى خواهد از طريق ارتباط با دستگاه ستمكاران ، ظاهر وجود خويش را در خدمت به آنها قرار دهد و در باطن ، تمام نيرو و قواى خود را عملا در دفاع و حمايت از مستضعفين شيعه به استخدام گيرد؛ لكن با توجه به خطرهائى كه ممكن است شخصيت ايمانى و انسانى او را تباه سازد) ناگزير بايد در اين راه و طريق خطرناك ، سخت بيدار و هشيار باشد(80) (تا مبادا سراپاى وجودش در اختيار مستكبران و ستمگران قرار گيرد و خويشتن را به تمام معنى ببازد).

پي‌نوشت‌ها:

61-(( ادنى الرياء: الشرك )) (منية المريد، ص 43. الكافى 3/423).
62-(( لا يدخل الجنة من فى قلبه مثقال ذرة من كبر )) (منية المريد، ص 43. الكافى 3/423).
63-(( الحسد ياءكل الحسنات كما تاءكل النار الحطب )) (منية المريد، ص 43. شرح شهاب الاخبار ص 362. كنزالعمال 3/461. در الكافى 3/416 آمده است : (( الحسد ياءكل الايمان كما تاءكل النار الحطب )) ).
64-(( حب المال و الشرف ينبتان النفاق كما ينبت الماء البقل )) (منية المريد، ص 43).
65-سوره توبه ، آيه 122.
66-الكافى 3/107 - 109. منية المريد، ص 47، 48.
67-منية المريد، ص 48.
68-(( اطلبوا العلم و تزينوا معه بالحلم و الوقار، و تواضعوا لمن طلبتم منه العلم . و لا تكونوا علماء جبارين فيذهب باطلكم بحقكم )) (منية المريد، ص 49. الكافى 1/44. احاديثى نيز قريب به همين مضمون در كنزالعمال 10/141، آمده است ).
69-(( الا اخبركم بالفقيه حق الفقيه ؟ من لم يقنط الناس من رحمة الله ، و من لم يؤ منهم من عذاب الله ، و لم يرخص لهم فى معاصى الله ، و لم يترك القرآن رغبة عنه الى غيره . الا لا خير فى علم ليس فيه تفهم ، الا لا خير فى قراءة ليس فيها تدبر، الا لا خير فى عبادة ليس فيها تفكر )) (منية المريد، ص 49. الكافى 1/44. كنزالعمال 10/181 و 261 و 262 و 308 و 309، با اختلاف اندكى در تعابير. در نهج البلاغة آمده است : (( ((الفقيه كل الفقيه : من لم يقنط الناس من رحمة الله ، و لم يؤ يسهم من روح الله ، و لم يومنهم من مكر الله )) )) رك : بحارالانوار 2/56. نهج البلاغة ، حكم ، 90).
70-(( الفقهاء امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا. قيل يا رسول الله : و ما دخولهم فى الدنيا؟ قال : اتباع السلطان . فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم على دينكم )) (منية المريد، ص 50. الكافى 1/58. بحارالانوار 2/36، به نقل از نوادر راوندى ).
70-وى از مردم كوفه و ساكن بغداد بود، و در دستگاه خلافت هرون الرشيد در جهت منافع و مصالح شيعيان خدمت مى كرد، و سمت وزارت داشت . روزى از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) اجازه خواست كه خدمت سلطان و خليفه را ترك گويد. حضرت به او فرمود: (( عسى الله ان يجبر بك كسرا و يكسر بك نائرة المخالفين من اوليائه . يا على ! كفارة اعمالكم : الاحسان الى اخوانكم )) : يعنى ممكن است كه خداوند به وسيله تو در اين دستگاه ، شكستى را جبران كند و لهيب آتش مخالفان ما را در هم شكند. اى على بن يقطين ، كفاره خدمت هاى تو به سلطان و خليفه ، اين است كه به برادران ايمانى خود احسان كنى . (براى اطلاع بيشتر از شرح حال او، بنگريد به سفينة البحار 2/252).
72-عبدالله نجاشى در آغاز، زيدى مذهب بود و سپس از اين مذهب روى گردان شد و در سلك اصحاب امام صادق (عليه السلام ) درآمد. و در زمان اين امام به وسيله خليفه وقت به عنوان والى و استاندار اهواز منصوب شد. و در نامه اى كه به امام صادق (عليه السلام ) نوشت ، به عرض رسانيد كه من گرفتار منصب استاندارى اهواز شدم ، اگر سرور من صلاح بيند وظيفه و تكليف مرا مشخص سازد تا بدانوسيله بتوانم از قرب به خداوند برخوردار گردم . حضرت در نامه مفصلى كه در پاسخ عريضه او مرقوم فرمود، مطالبى را آورد كه فشرده آن اينست كه از رهگذر اين خدمت ، بايد به دردها و گرفتاريهاى بينوايان و ضعفاء رسيدگى كنى ، و از اين طريق خسارت خدمت به خليفه و سلطان را جبران نمائى . (براى اطلاع بيشتر، رك : سفينة البحار 1/13 و 2/571، 572).
73-ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى معروف به ((خلانى )) يكى از نواب اربعه (م 326 ه‍ ق .) و سومين سفير امام زمان (عجل الله تعالى فرجه ) كه نيابت او از (305 ه‍ ق . تا 326 ه‍ ق ) ادامه يافت .
وى هوشمندترين مردان نزد فريقين ، يعنى سنى و شيعه به شمار مى رفت ، و به نفع شيعيان در دستگاه خلافت ، خدماتى انجام داد و از راه تقيه و رازدارى ، نظر مخالفان را به خود جلب مى كرد. و از اين رهگذر گامهاى مفيدى به نفع شيعيان برداشت . مزارش در بغداد در قسمت شرقى بازار عطاران قرار دارد. (رك : سفينة البحار 1/271، 272 و 2/681، 682).
74-محمد بن اسماعيل بن بزيع از شخصيتهاى صالح و برجسته شيعه و از ثقات و افراد مورد اعتماد رجال شيعى به شمار مى آيد. او مردى پركار بوده و شغل وزارت را در دستگاه خليفه عباسى به عهده داشت . و امام رضا (عليه السلام ) درباره او گفتارى دارد كه در خود متن كتاب شهيد ثانى ثبت و ضبط شده ، و قريبا از اين گفتار ياد خواهيم كرد. (براى اطلاع بيشتر، رك : سفينة البحار 1/315).
75- نوح بن دراج ، قاضى هرون الرشيد در كوفه و بصره بود؛ ولى قضاء و داوريهايش با معيارها و موازين داورى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) انجام مى گرفت . بعضيها به او اعتراض ‍ كردند و گفتند: كه چرا در دستگاه خلافت ، شغل و خدمتى را قبول كردى ؟ در پاسخ گفت : مدتى اين كار را قبول نمى كردم تا آنگاه كه از برادرم ((جميل )) پرسيدم چرا در مسجد حضور بهم نمى رساند؟ به من گفت : تن پوش ندارم . (يعنى براى خدمت به مستضعفان چنين كارى را قبول كرده ام ) (رك : سفينة البحار 2/615).
76- سيد مرتضى ، على بن حسين بن موسى ، معروف به ((علم الهدى )) و برادر او سيد رضى (اولى ، متوفى در 435 ه‍ ق . و دومى ، متوفى در 406 ه‍ ق .) در جهت خدمت به شيعيان ، با خلفاء وقت از قبيل ((القادر بالله )) در ارتباط بودند. (براى اطلاع بيشتر، بنگريد به : سفينة البحار 1/525 - 527 و 2/227).
77- نصيرالدين محمد بن محمد بن حسن طوسى چهرودى (597 - 672 ه‍ ق .) وزير هلاكوخان مغول بوده و خدمات او به شيعيان و معارف شيعى ، در كتب تراجم ثبت و ضبط شده است .
78- جمال الدين ابومنصور حسن بن ... مطهر حلى (648 - 726 ه‍ ق ) معروف به ((علامه حلى )) از طريق ارتباط با سلطان محمد خدابنده اولجايتو، توانست به رواج مذهب شيعه در ايران كمك كند، و سلطاى را وارد آئين و مذهب جعفرى سازد. اين موفقيت از رهگذر مناظره اى نصيب علامه حلى شد كه در حضور سلطان با جمعى از علماء و دانشمندان اهل سنت انجام گرفت . و علامه ((ره )) در چنين مناظره اى پيروز و سربلند گرديد (براى آگاهى بيشتر، بنگريد به : سفينة البحار 2/227، 228).
79- سفينة البحار 1/315.
80- منية المريد، ص 51، 52. سفينة البحار 1/315. البته در كتاب سفينه بخشى از آغاز اين حديث آمده است .

منبع: سایت بلاغ




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط