نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
دورکیم زمانی بروز کرد که سنت مارکسیستی بعد از کمونیسم، انقلاب مبنای بر یک تحلیل طبقاتی و حتی براندازی نظام سرمایه داری را به وجود آورد. در آن تحولاتی که مارکس خواستار نظام کارگری، از تحول نظام سرمایه داری بود دورکیم بروز کرد و از تحول تدریجی دفاع کرد. در واقع او مخالف مارکس بود و با کار او نقد مارکس شروع شد. او اولین کسی است که به آسیب شناسی در جامعه شناسی پرداخت به معنای فردی که به دنبال نقد و راه حل برای وضع موجود بود. جامعه شناسی که آسیب شناسی در نظام سرمایه داری را بررسی کرد. روشن اندیشی بر دورکیم و کارش، هم اثر مثبت و هم منفی گذاشته بود. او از نظر سیاسی لیبرال و از نظر فکری، محافظه کار بود. دور کیم از نابسامانیهای اجتماعی بیزار و هراسان بود. او معتقد بود این نابسامانی های جهان نوین نیست و می توان آن ها را با اصلاحات کاهش داد در حالی که مارکس مسائل جهان نوین را ذاتی جامعه جدید می انگاشت. دورکیم در رأس جامعه شناسی، وظیفه جامعه شناسی را برای بررسی واقعیت های اجتماعی، یعنی نیروها و ساختارهایی می داند که بیرون از افراد قرار دارند و برای آن ها الزام آور است مثلاً (قوانین نهادمند و باورهای اخلاقی مشترک).
او همچنین می خواست از طریق تحقیق جامعه شناسی فایده موضوع را نیز اثبات کند، مثلاً در کتابی با عنوان خود کشی، نشان می دهد که حتی کار کاملاً فردی مانند "خود کشی" یک پدیده کاملاً اجتماعی است و این نمونه مجاب کننده برای اثبات اهمیت رشته جامعه شناسی است. از نظر دورکیم، جوامع ابتدایی با واقعیت های غیرمادی و بویژه با یک اخلاق مشترک و یا آنچه خودش "وجدان جمعی" می شناسد پیوند می خورد، در حالی که جوامع نوین "تقسیم کار" پیچیده انسان ها را با نوعی وابستگی متقابل پیوند می دهد .دورکیم در صورت های ابتدایی حیات دینی، مذهب را به عنوان صورت غائی واقعیت اجتماعی غیر مادی معرف می کند که سرچشمه دین خود جامعه است. دورکیم به دو نوع واقعیت اجتماعی مادی و غیر مادی معتقد بود ولی تأکید اصلی اش بر واقعیت های اجتماعی غیر مادی (مانند فرهنگ ونهاد های اجتماعی) بود. دورکیم می دانست که بازگشت به عصری که در آن "نوعی وجدان جمعی" تسلط داشت امکان ناپذیر است، اما احساس می کرد که می توان اخلاق مشترک را در جامعه نوین تقویت کرد و مردم از این طریق بهتر می توانند با ناهنجاری هایی که از آن رنج می برند مقابله کنند. امیل دورکیم یکى از بنیانگذاران اصلى جامعه شناسى دین است. وى که جامعه شناسى را عالى ترین علم اجتماعى مىدانست، کوشید از منظر این دانش تازه شکل گرفته، دین را مطالعه کند و خاستگاه آن را بیان نماید. دورکیم نظرگاه رایج تکاملى زمانه خود را، که دین را ادامه جادو، و محصول دوران کودکى بشر مىدانست و آن را به عوامل فردى باز مى گرداند و نتیجه مىگرفت که دین در جوامع صنعتى به تدریج راه زوال را مى پوید، نپذیرفت. او در برابر این نظریه مسلط، براى دین خاستگاهى عقلانى و اجتماعى قائل بود و با تحلیل منشأ اجتماعى دین، آن را از جادو و عوامل فردى جدا مىکرد و نتیجه مىگرفت که دین به دلیل کارکرد اجتماعى خود تا زمانى که جامعه وجود دارد، یعنى همواره، حضور خواهد داشت. از نظر او ممکن بود دینى جاى دین دیگرى را بگیرد، اما اصل دین همواره ماندنى است. رویکرد دورکیم به دین، نتیجه نگرش ساختارگرایانه او به جامعه و نگاه تقلیل گرایانه او به مفاهیم فکرى و دینى بود. از این منظر، وى دین، اخلاق و هنر را نیز به کارکرد اجتماعى آن ها فرو مىکاست و براى آنها خاستگاهى جز جامعه قائل نبود.
دورکیم و جامعهشناسی
همه زندگی فکری دورکیم صرف کوششی بسیار منسجم و پیگیر برای رسیدن به دو هدف بههم پیوسته بوده است:
نخست، او میخواست جامعهشناسی را بهعنوان علم دقیق جامعه مستقر سازد؛ علمی که استقلال خود را از علوم دیگر، مانند روانشناسی با تعریف قلمرو "واقعیتهای اجتماعی" بهعنوان موضوع مناسب و مشروع خود اعلام میدارد.
دوم، او درصدد بود این علم را در توضیح شالودههای جدید همبستگی، که صنعتی شدن آن را ضروری ساخته بود، بهکار گیرد و بدینسان، نقشی حیاتی در تعیین دوباره پایههای اخلاقی نظم اجتماعی جدید بازی کند. با در نظر گرفتن این هدفها، بهجاست نتیجهگیری کنیم که او در عینحال هم جامعهشناس بود و هم معلم اخلاق. دورکیم اولین کسی بود که برای جامعه شناسی موضوع تعیین کرد و به آن مشروعیت دانشگاهی داد تا مانند یک علم آموزش داده شود . او با طرد تفسیرهای زیست شناختی و روانشناختی، توجهش را به عوامل اجتماعی ساختاری تعیین کننده مسائل اجتماعی انسان معطوف ساخته بود.
دورکیم از نخستین نوشتهها تا آخرین نوشتههایش به مسائل اجتماعی خاص جوامع صنعتی توجه داشت؛ تأکید دورکیم بر این است که بررسی جامعه باید موضوعش را جدا از موضوع های دیگر در نظر گیرد و پدیده های اجتماعی را به عنوان موضوع خاص خود برگزیند. دورکیم با طرد تفسیرهای زیست شناختی و روانشناختی، توجهش را به عوامل اجتماعی- ساختاری تعیین کننده مسائل اجتماعی انسان معطوف ساخته بود. تبیینهای غیر جامعهشناختی رفتار اجتماعی را مورد انتقاد صریح قرار میداد. او میگفت، پدیدههای اجتماعی، "واقعیتهای اجتماعی" هستند و همین واقعیتهای اجتماعی نیز موضوع جامعهشناسی را تشکیل میدهند. به نظر او، این واقعیتها ویژگیها و عوامل اجتماعی تعیینکنندهای دارند که با مفاهیم زیستشناختی و روانشناختی قابل تبیین نیستند. واقعیتهای اجتماعی نسبت به هر فرد زنده جنبهای خارجی دارند. این واقعیتها با گذشت زمان پایدار میمانند، حال آنکه افراد خاص میمیرند و جایشان را به دیگران میدهند. وانگهی، واقعیت های اجتماعی نه تنها بیرون از فرد قرار دارند، بلکه «از چنان قدرت وادارنده ای برخوردارند که بر فرد و اراده فردی تحمیل می گردند.» هر گاه تقاضاهای اجتماعی برآورده نشوند، الزام ها چه به صورت قانون و چه به شکل رسوم وارد عمل می شوند. این الزام های قانونی و سنتی بر افراد تحمیل می شوند و آرزوها و تمایلات آن ها را جهت می دهند. پس، یک واقعیت اجتماعی را می توان این چنین تعریف کرد: «هر شیوه عمل ثابت یا نا ثابتی که بتواند بر فرد یک نوع الزام خارجی را تحمیل کند.» به نظر او جامعه شناسی برای تبدیل شدن به یک علم باید واقعیت اجتماعی را مطالعه کند یعنی باید تحلیل نهاد های اجتماعی را با همان عینیتی دنبال کند که دانشمندان طبیعت را مطالعه می کنند و نخستین اصل جامعه شناسی دورکیم چنین است: (واقعیت اجتماعی را همچون اشیا مطالعه کنید! ) مراد از آن این است که زند گی اجتماعی را با همان دقتی که اشیا و رویداد ها را در طبیعت مطالعه می کنیم تحلیل کنیم. همچنین پدیده های اجتماعی را مانند امری خارج از وجود فرد در نظر بگیریم تا افکار و نظرات شخصی و پیش داوری های ساخته و پرداخته قبلی در آن هیچ تأثیری نگذارد و پدیده ها همان طور که هستند مورد بررسی قرار گیرند. به نظر او در سنت فلسفی با پیدا کردن تجربه ها از دنیای واقعی و کنار هم قرار دادن آن ها و ایجاد نظم منطقی، شناخت به دست می آید. در واقع گام اول شناخت تجربه است و او برای اولین بار آمار را مدل سنجش قرار داد. همچنین دورکیم دربررسی های خود به این نتیجه رسید که درتحلیل کارکردی از پدیده های اجتماعی باید بین کارکرد وعلت، تفاوت قائل شد از این رو مدعی شد که علم جامعه شناسی باید درپی پاسخگویی به دو سؤال باشد. اولاً، علل ساخت پدیده های اجتماعی چه هستند؟ و ثانیاً، سیستم اجتماعی با چه نیازهایی روبه روست؟ او اظهار کرده است که «وقتی تبیین پدیده های اجتماعی مورد نظر است، باید به طور جداگانه به علت مناسبی که آن را به وجود آورده است و کارکرد آن اشاره شود.» گرچه دورکیم در کارهای نخستین خود واقعیت های اجتماعی را از بعد الزام و خارجی بودن شان مورد بررسی قرار می داد و علاقه عمده اش معطوف به عملکرد نظام قضایی بود، اما بعدها نظرهایش را به گونه ای بنیادی تغییر داد. هرچند دورکیم در آغازعمرعلمی خود واقعیت های اجتماعی را به مثابه واقعیت های خارجی شناخته بود ونفوذ مستقیم آن ها رادر رفتار مورد تأکید قرار داد ولی درسال های پایانی عمر تا حدودی تغییرعقیده داد و مدعی شد واقعیت های اجتماعی زمان، درحکم موازین اخلاقی در می آیند و توسط فرد پذیرفته می شود و مقبولیت عام پیدا می کند. بنابراین واقعیت اجتماعی جنبه تحمیلی ندارد، بلکه در اثر اجتماعی شدن فرد جزء خصوصیات او درآمده وبه صورت تعهد اخلاقی در می آید. جامعه به مثابه واقعیتی است که خارج از وجود افراد بوده و در عین حال جزء شعور اجتماعی انسان ها می باشد . بدین سان واقعیت های اجتماعی فقط چیزهایی نیستندکه در عالم خارج عینیت پیدامی کنند بلکه پدیدارهایی هستندکه جزء نهاد افراد درآمده ودرعین حال قابل تشخیص و مشاهده هستند. پس دورکیم در سن کمال تأکید می کرد که واقعیت های اجتماعی و بویژه قواعد اخلاقی تنها در صورت درونی شدن در وجدان فردی، به راهنما و نظارت کننده مؤثر رفتار بشر تبدیل می شوند، ضمن آنکه همچنان مستقل از افراد باقی خواهند ماند. بنابراین نظر، الزام دیگر تحمیل صرف نظارت های خارجی بر اراده فردی نخواهد بود، بلکه شکل یک اجبار اخلاقی برای اطاعت از قانون را به خود خواهد گرفت. بدین معنی، جامعه "چیزی هم فراسوی ما و هم در درون ما" است. دورکیم از آن پس می کوشید تا واقعیت های اجتماعی را تنها به عنوان پدیده های «بیرونی» و واقع در جهان چیزهای خارج از افراد مورد بررسی قرار دهد، بلکه درصدد بود تا این واقعیت ها را از دید کنشگران اجتماعی و پژوهشگران جامعه شناس در نظر آورد.
دورکیم استدلال می کرد که پدیده های اجتماعی با برقرار کردن روابط متقابل میان افراد، واقعیتی را می سازند که دیگر نمی توان آن را بر حسب خواص کنشگران اجتماعی توجیه کرد. حزب یک کل ساختاری است که باید آن را بر حسب نیروهای اجتماعی و تاریخی ای که پدیدش آورده اند و به عملکردش کشانده اند، تبیین کرد.دورکیم نه به صفات فردی بلکه به ویژگی های گروه ها و ساختارها می پرداخت. او بر مسائلی همچون انسجام یا عدم انسجام گروه های مذهبی خاص تأکید می کرد و نه بر مختصات فردی مؤمنان آن گروه ها. او نشان داده بود که یک چنین خواص گروهی جدا از مختصات فردی اند و از همین روی، باید آن ها را مورد بررسی جداگانه قرار داد. او حالت های گوناگون رفتار را در جمعیت های خاص و ویژگی های گروه های خاص و با دگرگونی این ویژگی ها به بررسی می کشید. در این قسمت به توضیح دقیق تر از واقعیت اجتماعی می پردازیم.
واقعیت اجتماعی
واقعیت اجتماعی چیست؟ تا قبل از دورکیم معمولاً این کلمه را برای تعریف تقریباً همه واقعیتهایی به کار میبردند که در درون جامعه رخ میدهد. با این حساب میتوان گفت هیچ حادثه بشری نیست که نتوان آن را اجتماعی نامید. هر کس میآشامد و میخوابد و میخورد و استدلال میکند و سود جامعه نیز در این است که این اعمال به نحو منظمی انجام گیرد. اما اگر این واقعیتهای اجتماعی باشد جامعهشناسی موضوعی نخواهد داشت که خاص آن باشد و قلمرو زیستشناسی و روانشناسی به هم آمیخته خواهد شد. اما دورکیم میگوید که در هر جامعه دسته معینی از پدیدهها است که اوصافشان با اوصافی که علوم دیگر طبیعت مطالعه میکنند کاملاً فرق دارد. این ها واقعیت اجتماعی هستند و این چنین تعریف می شوند: شیوههای عمل و فکر و احساس که در بیرون از فرد وجود دارند و از قدرت و قوت اجباری برخوردارند و به وسیله آن خود را بر فرد تحمیل میکنند. دورکیم عقیده داشت که واقعیت های اجتماعی دارای ویژگی های عینی بوده و بر رفتار و کردار مسلط هستند. به نظر او واقعیت های اجتماعی علیرغم گرایش شخصی افراد وجود داشته وبه ماندگاری خود ادامه می دهند. واحد مورد مطالعه و تحلیل دورکیم واقعیت های اجتماعیsocial fact هستند که برخی از ویژگی های آن عبارتند از:
1. امری ذهنی نبوده، بیرون از افراد و شیوه عمل است.
2. میزان بالایی از اجبار در آن است.
3. در جامعه معین عمومی بوده و اختصاص به جمع خاصی ندارد.
4. اجتماعی بودن واقعیتهای اجتماعی.
1. خارجی بودن
ویژگی عینی و خارجی بودن یعنی اینکه واقعیت اجتماعی ساخته و پرداخته شخص نیست و بیرون از شعورهای فردی تک تک افراد قرار دارد. مثلاً وظیفه برادری و همسری و عضویت در اجتماع. این ها تکالیفی است که در خارج از من و اعمال من در زمینه حقوق و رسوم تعیین شده است. هر چند این تکالیف با احساسات خود من موافقت دارد و من واقعیت آن ها را در ضمیر خود احساس میکنم با این همه این واقعیت پیوسته واقعیتی عینی و خارجی است زیر این من نیستم که این تکالیف را ساخته و پرداختهام بلکه این ها از راه تربیت به من رسیده است. عقاید دینی نیز چنین است. منظومه علاماتی که من برای ابراز فکر خود و پول و وسایل اعتباریای که من در مناسبات تجاری به کار میبرم و نیز اعمالی که در شغل خود دنبال میکنم، همه مستقل از شیوههای استعمال آن ها در کارند.
2. اجباری بودن
اجباری بودن یا دارای قدرتی آمر و قاهر باشد یعنی اینکه واقعیت اجتماعی علیرغم میل فرد بر او تحمیل میشود و در مقابل آن ایستادگی نمیتوان کرد، البته تا وقتی که من از روی رضا آن ها را انجام دهم این فشار و قهر به کار نمیافتد. مثل قوانین حقوق، دستورهای اخلاقی که شعور عمومی با آن مبارزه میکند، لباس پوشیدن، قراردادهای اجتماعی، زبان و پول که اجبارشان غیر مستقیم است یعنی چارهای نداریم جز اینکه از آن ها استفاده کنیم.
دورکیم شناسایی واقعیت اجتماعی را از روی نیروی جبری و خارجی که بر افراد وارد میکند و یا میتواند وارد کند، ممکن میداند. از نظر او وجود این نیرو از دو راه معلوم میشود یکی وقتی که مکافاتی در میان است و دیگر مقاومتی است که واقعیت اجتماعی در برابر عمل فردی که خیال تخلف دارد از خود نشان میدهد. دورکیم میگوید: «کلمه جبر یا قهر که ما واقعیت اجتماعی را با آن تعریف کردهایم دارای این خطر است که طرفداران غیرتمند و پرشور فردپرستی مطلق را به وحشت میاندازد. اینان چون تبلیغ میکنند که فرد کاملا ًمختار است میپندارند که وقتی به فرد میفهمانیم که تنها به خود بستگی ندارد، از شأن او میکاهیم. اما چون امروزه انکارناپذیر است که بیشتر افکار و تمایلات ما ساخته و پرداختهی خود ما نیست و از خارج به ما میرسد پس نفوذ آن ها در ما وقتی صورت میگیرد که ما را به قبول آن ها وادار کرده باشند.»
البته مثالهایی را که دورکیم میآورد نشاندهنده تعدد معانی اصطلاح اجبار در اندیشه اوست. مثلاً هنگامی که در یک نشست عمومی یا در بین انبوه خلق، یک احساس یا یک واکنش جمعی مثل خنده، به همگان منتقل یا بر همگان تحمیل میشود با موردی از اجبار روبرو هستیم. چنین نمودی ذاتاً و اساساً اجتماعی است زیرا بستر آن و موضوعش مجموعه گروه است و نه یک فرد خاص. همچنین مد یک نمود اجتماعی است: هر کس در سالی معین لباسهای معینی میپوشد به دلیل آنکه دیگران آنگونه لباس میپوشند. منشأ مد در فرد نیست، بلکه در جامعه است که در اینجا با تکالیف ضمنی و پراکندهاش تجلی میکند. دورکیم همچنین به عنوان مثال به جریانهای عقیده که موجب ازدواج، خودکشی، باروری کم و بیش شدید میشوند اشاره کرده، آن ها را احوال روانی جمعی میداند. بالاخره، نهادهای تربیت، حقوق، اعتقادها، نیز این خصلت را دارند که مستقل از افرادند و بر همگان تحمیل میشوند. نمودهای انبوه خلق، جریانهای عقیده، نظام ارزشهای اخلاقی، تربیت، حقوق یا اعتقادها در نظر دورکیم، همه از یک مقولهاند، چرا که دارای خصلت بنیادی واحدی هستند. کلیت آن ها به دلیل جمعی بودن آن هاست؛ این واقعیتها از تأثیرهایی که بر افراد دارند متفاوتند؛ بستر مادی آن ها، تمامی اجتماع است.
3. عمومیت
دورکیم یک ویژگی دیگر را هم برای واقعیت اجتماعی در نظر میگیرد و آن هم عام بودن است. اما توضیح میدهد که این صفت برای تعریف واقعیتهای اجتماعی کافی نیست. «عمومیت پدیدههای اجتماعی نیست که آن ها را از پدیدههای دیگر متمایز و مشخص میسازد. مثلاً فکری که در همه شعورهای فردی دیده میشود یا حرکتی که همه افراد آن را تکرار میکنند به علت عمومیت خود واقعیت اجتماعی نیست. آنچه این واقعیتها را میسازد همان اعتقادات و تمایلات و اعمال گروه است که به صورت جمعی فرض شده است. دلیل اینکه برخی این صفت را برای تعریف واقعیتهای اجتماعی کافی شمردهاند این است که به خطا آن ها را با آنچه در حقیقت جلوههای جسمانی این پدیدهها در فرد است، به هم آمیختهاند. شیوههای عمل و اندیشه وقتی از واقعیتهای جزئی که جلوهگاهشان محسوب میشود جدا میشوند، هیئتی مخصوص به خود میگیرند و صورت محسوس خاصی خود پیدا میکنند و خلاصه واقعیت مخصوصی را تشکیل میدهند که از مظهر خود واقعیتهای فردی کاملاً متمایز است. عام بودن پدیده اجتماعی برای این است که جمعی است (یعنی کم و بیش اجباری است) نه اینکه چون عام است جمعی است. منشأ و طبیعت قواعد قضایی و اخلاقی و کلمات قصار و شعارهای ایمانی... همگی چنین است، یعنی هیچیک از آن ها هنگامی که افراد آن ها را به کار میبرند کلاً دیده نمیشود زیرا گاهی ممکن است این قواعد و اصول وجود داشته باشد بی آنکه فعلاً به کار بسته شود. پس ثابت میشود که واقعیت اجتماعی از نتایج و جلوههای فردی خود ممتاز است. در نظر اول این واقعیتها از صورتهایی که در موارد جزئی به خود میگیرند جداناشدنی جلوه میکنند. اما به وسیله آمار میتوانیم آن ها را از آن صورتهای جزئی جدا کنیم. عده نسبی ولادت و زناشویی و خودکشی، نسبتاً تصویر درستی از این واقعیتها است. هر یک از این ارقام نماینده حالت خاصی از روح جمعی است. در تظاهرات شخصی پدیدههای اجتماعی اثری از جنبه اجتماعی دیده میشود. لکن هر یک از این تظاهرات در عین حال به سرشت بدنی و روانی فرد و نیز اوضاع و احوال خاصی که فرد در میان آن ها جا دارد بستگی بسیار دارد. از این رو امور مذکور پدیدههای خاص جامعهشناسی نیستند و شاید بتوان آن ها را اجتماعی- روانی نامید. این امور به کار جامعهشناس میآیند بیآنکه مستقیماً مادهجامعهشناسی باشند.»
به این ترتیب دورکیم راه دومی را نیز برای تعریف واقعیت اجتماعی معرفی میکند. «راه دوم تعریف واقعیت اجتماعی از روی نشر آن در داخل گروه معینی است به شرطی که این خصیصه را نیز اضافه کنیم که واقعیت اجتماعی مستقل از صورتهای فردیای که هنگام انتشار به خود میگیرد وجود دارد. این تعریف دوم صورت دیگری از تعریف اول است زیرا وقتی شیوه رفتاری که بیرون از شعور فردی وجود دارد تعمیم مییابد این تعمیم بدون تحمیل میسر نیست.» پس واقعیت اجتماعی هرگونه شیوه عملی ثابت شده یا ثابت نشدهای است که بتواند از خارج فرد را مجبور سازد؛ یا واقعیت اجتماعی آن است که در عین داشتن وجود مخصوص و مستقل از تظاهرات فردی، در سراسر جامعه معینی عام باشد.
4. اجتماعی بودن
به واقعیتهای اجتماعی برای این صفت اجتماعی داده میشود که فرد حامل پدیدههای مذکور نیست و نمیتوان جز اجتماع، بنیادی برای آنها قائل شد. این واقعیتها، قلمرو خاص جامعهشناسی را میسازد. از مثالهایی که دورکیم ذکر میکند یعنی قواعد قضایی و اخلاقی و اصول دینی و نظامهای مالی نتیجه میشود واقعیت اجتماعی تنها در جایی پیدا میشود که سازمان معینی در کار باشد. اما واقعیتهای اجتماعی دیگری هست که هر چند متشکل و متبلور نیست، به همان اندازه دارای حالت موضوعی است و بر فرد سلطه و در وی نفوذ دارد، این ها جریانهای اجتماعی نامیده میشود. مثل شور و هیجان و انزجار و ترحمی که در یک مجمع به وجود میآید. از هیچ شعور جزئی و خاص سرچشمه نمیگیرد و از خارج به هر یک از افراد میرسد. دورکیم تعریفی که از واقعیت اجتماعی شد را با تجربهای کاملاً معلوم و مخصوص تأیید میکند: شیوه پرورش کودکان. هر پرورشی عبارت از کوشش مداومی است که میخواهد شیوههای دیدن و احساس کردن و عمل کردنی را به کودک تحمیل کند. اما بر اثر گذشت زمان این جبر رفته رفته برای کودک نامحسوس میشود چرا که به تدریج موجب ایجاد عادات و تمایلاتی درونی میگردد، عاداتی که منشأ آن ها همین فشار و اجبار است.
منابع مقاله :
- آرون، ریمون، مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی، باقر پرهام، انتشارات علمی و فرهنگی،1373.
- کوزر، لوئیس، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی،1372.
- ریتزر، جورج، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، علمی،1385.
- ریتزر، جورج، مبانی نظریه جامعهشناختی معاصر و ریشههای کلاسیک آن، خلیل میرزایی و علی بقایی سرابی، تهران، جامعهشناسان،1390.
- ریتزر، جورج، بنیانهای جامعهشناختی، تقی آزاد ارمکی، تهران، نشر سیمرغ،1374.
- استونز، راب، متفکران بزرگ جامعهشناسی، مهرداد میردامادی، تهران، مرکز،1379.
- کرایب، یان، نظریه اجتماعی کلاسیک: مقدمه ای بر اندیشه مارکس، وبر، دورکیم، زیمل، شهرناز مسمّی پرست، انتشارات آگاه،1382.
- دیلینی،تیم، نظریه های کلاسیک جامعه شناسی، ترجمۀ بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران، نشر نی،1387
- تنهایی، حسین ابوالحسن، نظریههای جامعهشناسی (ویژه دورههای کارشناسی)، مشهد، مرندیز،1386.
- توسلی، غلامعباس، نظریههای جامعهشناسی، تهران، سمت،1388.
. - قرایی مقدم، امان الله، مبانی جامعه شناسی،تهران، ابجد،1374.
- جمشیدیها، غلامرضا،پیدایش نظریه های جامعه شناسی، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران،1387.
- آشفته تهرانی، امیر، جامعه و جامعه شناسی، تهران، فرهنگ گستر،1381.