نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
پیش زمینهی اجتماعی که دورکم از آن برخوردار بود، به طور بالقوه او را در موقعیتی ممتاز قرار میداد. خانوادهی دورکم تا حدی وی را به لحاظ مالی تأمین کرده بودند و او توانسته بود به بهترین نحو تحصیل کند. «او با جدیت ابتدا در لوکئوم و سپس مدرسهی عالی نرمال سوپریور پاریس درس خواند» (Simpson, 1963: 1). در واقع، دورکم با استفادهی مناسب از شرایط تحصیلیاش، توانست خود را برای ایفای نقشی چنین اساسی در جامعهشناسی و در جامعهی محبوبش، فرانسه، مهیا سازد.
نظریههای او منسجمتر از سایر نظریههای کلاسیک جامعه شناختی است. او جهت گیریهای نظری خود را در مجموعهای از آثار خاص اعمال کرد (Ritzer, 2000a). او با قرار دادن وقایع در قالبهای نظری، کوشید اصول مورد قبول خود را در عمل بیازماید (Coser, 1977). دورکم پایه گذار و سردبیر نشریهی ادواری جامعهشناسی، نشریهای تخصصی در جامعهشناسی بود. او چارچوبی کلی برای تحلیلهای ساختاری و کارکردی در جامعهشناسی فراهم آورد، بر بهرهگیری از روش شناسی تجربی در جامعهشناسی تأکید داشت و معتقد بود در این صورت است که جامعهشناسی میتواند به درستی یک علم باشد. دورکم امیدوار بود که به کمک جامعهشناسی علمی، بازآموزی اخلاقی در جمهوری سوم فرانسه به وجود آید و هم زمان، یک نظام اخلاقی سکولار جایگزین دین، به مثابه مرجع اخلاقیات، شود.
دورکم با آغاز جنگ جهانی اول، خود را موظف دانست به شکلی به فرانسه کمک کند. او دبیر کمیتهی نشر مطالعات و اسناد جنگ شد و جزوههای متعددی علیه پان ژرمنیسم منتشر کرد. پسر وی، آندره، درست پیش از کریسمس سال 1915، بر اثر زخمهایی که در جنگ برداشته بود، جان باخت. آندره نیز، مانند پدرش، دانشجوی مدرسهی عالی نرمال سوپریور بود و به مثابه یک زبان شناس اجتماعی، آیندهی درخشانی پیش رو داشت (Coser, 1977). دورکم نتوانست مرگ پسرش را تحمل کند. او که از این واقعهی ناگوار، کمتر توان نگارش داشت، سرانجام در 15 نوامبر سال 1917، در سن 59 سالگی درگذشت.
آثار و نوشتههای او در طول زندگیاش، دربارهی جامعه و تفکر اجتماعی، بسیار مطرح و قابل توجه بودند. مشغلههای اجتماعی او خیلی بیشتر از دستاوردهای علمیاش بود، که عبارت بودند از: حضور فعال در مجامع دانشگاهی، مشاور در وزارت آموزش، تلاش برای گنجاندن جامعهشناسی در برنامهی درسی مدارس و تأثیرگذاری در سطح اروپا و دیگر نقاط جهان. ایدههای دورکم را جامعه شناسانی چون تالکوت پارسونز و رابرت مرتن در دانشگاههای امریکا تدریس کردند. در کل، بنا به نظر کوزر «دورکم اگر نه پدر، دست کم پدربزرگ همهی ماست» (Coser, 1977: 174).
به نظر میرسد آثار و افکار دورکم، در هزارهی سوم میلادی نیز همچنان مطرح و پراهمیت باقی بمانند. رابرت مرتن با تحلیل خود از کارکردهای آشکار و پنهان، استفاده از اصطلاح کارکرد نامناسب، آن گونه که در نظامهای اجتماعی به کار میرود، و تکوین نظریهی بی هنجاری، رویکرد کارکردی دورکم را وسعت بخشید. از نظر مرتن، بیشتر وقتها نظریه پردازان صرفاً به کارکردهای آشکار رفتار انسان توجه میکنند و کمتر به کارکردهای پنهان نهفته در آن میپردازند. از نظر مرتن، بررسی صور بنیانی حیات دورکم یکی از نمونههای کلاسیک این مورد است. مرتن در تحقیقی که دربارهی رقص باران سرخ پوستان هوپی صورت داد، ضمن تأیید نظر دورکم در خصوص رقص باران در قبیلهی آرونتا که آن را در اصل عمل به شعائر توتمیسم میدانست، و این که توتم در واقع نماد چیزی با اهمیت است و چنین شعائری هدفی کارکردی دارند، به بسط و گسترش نظر دورکم نیز پرداخت. از نظر مرتن، رقص باران هوپی علاوه بر کارکرد آشکارش که دعا برای نزول باران است، کارکردی پنهان نیز دارد و آن این است که خود این رقص به حفظ همبستگی گروهی یاری میرساند.
مرتن، به مثابه یک کارکردگرا، ساختار اجتماعی و الگوهای فعالیت در سازمانها را بررسی کرد. از نظر او، صرف شکل گیری یک نظام و صرف این که در این نظام کار انجام میشود، تضمین نمیکند که بهترین عملکرد را ارائه میکند، یا این که نظامی کارکردی است و چه بسا پیامدهای ناشی از کارکرد نامناسب آن، روی نظام و افرادی که با آن سر و کار دارند تأثیر منفی بگذارد. برای نمونه، بوروکراسی را در نظر بگیرید که در آن با بهرهگیری از راهکارهای مربوط به روش کار، تلاش میشود سازمانها بدون مشکل و با حداکثر بازدهی عمل کنند. اما نظامهای بوروکراتیک اساساً به گونهای سازمان بندی میشوند که محافظه کار (آیین گرا) و نامنعطف (صورت گرا) بوده و نمیتوانند خود را با تغییرات منطبق کنند و نواقص را رفع کنند. مثلاً اگر کارهای روزانه در یک سازمان به استفاده از کامپیوتر وابسته شود، در صورت قطع برق کامپیوترها از کار میافتند و بنابراین «کارکرد نامناسب» خواهند داشت.
مفهوم بی هنجاری، که ابتدا دورکم آن را مطرح کرد، به حالت بی هنجاری نسبی در یک جامعه یا گروه اطلاق میشود. شاخصهای بی هنجاری عبارتاند از: وجود این تلقی که رهبران جامعه نیازهای اعضای جامعه را در نظر نمیگیرند؛ وجود این تلقی که امکان چندانی برای موفقیت در جامعهای که اساساً غیر قابل پیش بینی و فاقد نظم اجتماعی است، وجود ندارد؛ وجود این تصور که اهداف زندگی به جای آن که تحقق یابند، کم رنگ شدهاند؛ احساس پوچی و اعتقاد به این که نمیتوان به حمایت اجتماعی و روانی همکاران نزدیک امید بست. موفقیت در امریکا، در خیلی از افراد احساسهای بی هنجاری ایجاد کرده است. اما از نظر مرتن، تعارض بین اهداف فرهنگی و میزان در دسترس بودن ابزارهای نهادی، فارغ از هرگونه ویژگی این اهداف، افراد را به سمت بی هنجاری میکشاند (Merton, 1949).
مرتن در نظریهی بی هنجاری، به بررسی انحرافات اجتماعی پرداخته است. به طور خلاصه، از نظر او جامعه اعضای خود را برای دستیابی به اهدافی که به لحاظ فرهنگی مطلوب هستند (نظیر موفقیت مالی)، ترغیب میکند، اما افراد برای رسیدن به اهداف، از موقعیتهای یکسانی برخوردار نیستند. موانع ساختاری، نظیر نژاد پرستی، تبعیض جنسی و تبعیض سنی، ممکن است مانع رسیدن فرد به اهدافی باشد که به لحاظ فرهنگی تعیین شدهاند. افرادی که این گونه فشارهای اجتماعی را احساس میکنند و راه مشروع رسیدن به این اهداف را نمیشناسند، ممکن است برای جلوگیری از احساسهای بی هنجار، رفتارهای انحرافی در پیش گیرند.
در ادامه، به برخی از مفاهیم و آثار دورکم اشاره میشود که در جوامع امروزی به کار میروند و پیامدهایی برای آینده دارند. دورکم در تقسیم کار اجتماعی، جوامع را در حال پیشرفت، از حالت همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیک توصیف میکند که این مسئله از تفاوتهای موجود بین ساختار اقتصادی و ساختار اجتماعی ناشی میشود. خیلی ساده انگارانه است که جوامع را صرفاً به دو دسته تقسیم کنیم، اما فرض اصلی تفکر دورکم همچنان قابل طرح است. تغییرات اقتصادی و متعاقباً سیاسی و تغییر نهادهای اجتماعی تمام کشورهای جهان در حال وقوع است. بسیاری از کشورها اخیراً در مسیر صنعتی شدن گام برداشتهاند، این در حالی است که برخی دیگر وارد مرحلهی فراصنعتی شدهاند. مهارتهای کامپیوتری که برای جوامع مدرن پیشرفته از اهمیت بسزایی برخوردار است، در کشورهای در حال توسعه، تقریباً وجود ندارد. همین واقعیت به تنهایی تقسیم کار بنیادی در سطح جهانی را تضمین میکند.
تقسیم کار شالودهای برای همبستگی فراهم میآورد که به نظر میرسد همواره از مفاهیم مطرح در جامعهشناسی باشد. مهاجرت به کشورهای خارجی همواره با موضوع گروههای قومی گره خورده است، به ویژه پیش از آن که مهاجران در جامعهی جدید جذب شوند. افرادی که به اقدامات تبعیض آمیز در برابر مهاجران دست میزنند، اغلب خود به نوعی همبستگی دست مییابند. همچنین گروههای حامی محیط زیست که در تلاش برای تصویب قوانینی برای نجات کرهی زمین از خطر نابودی احتمالی آن با یکدیگر متحد میشوند. نمونههای کاربرد همبستگی تقریباً بی شمار است.
محور مرکزی نظریهی دورکم بر مفهوم واقعیت اجتماعی و به ویژه واقعیتهای اجتماعی غیر مادی چون وجدان جمعی و بازنماهای جمعی و جریانهای اجتماعی استوار است. یکی از مهمترین دغدغههای فکری دورکم نبود اخلاقیات در جامعهی فرانسه بود. منطقی است که بگوییم تمام جوامع امروزی و آینده نیز با مقولهی اصول اخلاقی درگیر بوده و خواهند بود. وقتی پای دین به میان کشیده میشود معمولاً افراد تحمل اندکی در برابر مخالفت با عقایدشان از خود نشان میدهند که این امر عامل بسیاری از آزارها، تعارض و جنگها میشود (Delaney, 2000). نمونههای این مورد تقریباً پایان ناپذیرند. در ایالات متحده، «راست گرایان مذهبی» تلاش میکنند، برداشت خود از مذهب را به سایرین تحمیل کنند، از موارد خاصی چون ممنوعیت سقط جنین گرفته تا موارد عامتری چون ارزشهای خانواده. اختلافهای دینی در امریکا، در مقایسه با بسیاری از کشورهای دیگر، بسیار کمتر است و اگر میزان تمایزها، به ویژه تمایزهای دینی، در جامعهای شدید باشد، دستیابی به وجدان جمعی مشترک تقریباً محال خواهد بود. دورکم بر اهمیت پرستشگری جامعه، به جای پرستش گری دینی تأکید داشت. میتوان تصور کرد چنان چه دورکم امروز در میان ما بود، با توجه به مجادلات مطرح در امریکا در خصوص پیمان وفاداری چه موضعی اتخاذ میکرد. او قاعدتاً طرفدار فلسفهی جدایی دولت از کلیسا و موافق حذف عبارت «تحت فرمان الهی» در این پیمان میشد.
امروزه جست و جوی رستگاری در فرهنگ مردمی، برای مردم به ویژه جوانان متداولتر شده است. جوانان در کشورهایی چون روسیه که در فضایی غیردینی رشد یافتهاند، حتی برای پاسخ دادن به پرسشهای معنوی زندگی هم به دین روی نمیآورند، چه رسد برای رستگاری. در عوض، مثل هم سنهای خودشان در امریکا، این جوانها، به تلویزیون و موسیقی متوسل میشوند. چهرههای مشهور (اشراف زادههای فرهنگ امریکایی) جذابیتهای خاصی برای مردم دارند و گفتهها و اعمالشان مردم را به هیجان میآورد. دیدن تلویزیون راهی است برای فرار از احساسات سرخورده. برای تماشای تلویزیون، نه خواندن لازم است نه نوشتن، عملی است ساده و مکانیکی. چهرههای مشهوری چون اپرا وینفری، در برنامههای خود، دربارهی اصول اخلاقی و بیماریهای جامعه اندرزهایی به مردم میدهند؛ جفنگیات تلویزیونی، چون برنامهی جری اسپرینگر و جنی جونز، طوری طراحی شدهاند که عزت نفس را تقویت کنند. دیدن این برنامهها به بینندهها امکان میدهد تا این واقعیت را درک کنند که زندگیشان به بدی زندگی مهمانان شرکت کننده در برنامه نیست. این برنامه به کسانی که در «آستانهی» مهمان شدن در برنامههای بعدی قرار دارند، کمک میکند تا عزت نفس خود را دوباره احیا کنند. تماشای برنامههای ورزشی و سریالهای آبکی به بینندگان اجازه میدهد تا برای مدتی «فرار کنند».
موسیقی در بخش عمدهای از تاریخ بشر نقش نسبتاً مهمی ایفا کرده است. مشخصهی دهههای اخیر، موسیقی پاپ آن دوران بوده است. در خلال دههی 60 میلادی، بیشتر آهنگها طوری ساخته شده بودند که مردم را به حرکت وامی داشتند، چه آهنگهای ضدجنگ یا آهنگهایی با مضامین اعتراضهای اجتماعی چه آهنگهای شاد بیتلزها. گروه گریت فول دِد هم در این ایام، «موجی» در موسیقی به راه انداخت که تا دههها دوام یافت. در آغاز هزارهی سوم نیز اعضای طبقهی متوسط جامعه را میبینیم که چه استقبال گرمی از گروههای موسیقی چون پرل جم یا کرید کردهاند، همچنین نوجوانانی که عشقی سرشار به موسیقی بریتنی اسپیرز دارند و جوانان شهری که از گروههای رپ، نظیر پوف دَدی و اسنوپ داگ، برای خود بت ساختهاند. موسیقی میتواند شورانگیز و آرامش بخش باشد و خلأ عاطفی را پر کند. تاکنون افراد بسیاری به شهرتی سرشار در جامعه رسیدهاند.
دورکم نقش افراد را در جوامع مدرن رو به افزایش میدید. او فردگرایی را در این جوامع گریزناپذیر میدانست و هیچ راهی برای بازگشت آنها به سبک جوامع مبتنی بر وجدان جمعی، به معنایی که درگذشته حاکم بود، متصور نبود. از نظر او، گونهای نوین از وجدان جمعی بر این جوامع غلبه خواهد یافت که مبتنی بر کیش فردیت است (Chriss, 1993). دورکم این کیش را، که میتوان آن را «کیش انسان» یا «کیش شخصیت» نیز خواند، جانشین دین در جوامع مدرن میدانست. «همان کارکرد دین در جوامع سنتی را، برای نظارت بر رفتار بشر، به عهده خواهد گرفت. تفاوت در مرکز این نوع نظارت است: دفاع از حقوق و آزادیهای فردی در مقایسه با کیش جدید بیشترین اهمیت را خواهد داشت.» (Westly, 1983: 7). واقعیت این است که با آغاز هزارهی سوم، تأکید زیادی روی فرهنگ مردمی شده است. منابع الهام و قدرت برای بسیاری از افراد، موسیقی و برای برخی دیگر رسانههای گروهی شده است. فرهنگ پاپ و دولت میتوانند کارکردهای اولیهی دین را به خوبی انجام دهند. «کیش فردیت» موجب شده است تا ناسوت جانشین لاهوت شود.
در کنار دین، نهادهای سیاسی آن جامعه نیز اغلب جریانهای اجتماعی را تعیین میکنند. در حکومتهای سرکوب گر، افراد کمتر حق اظهارنظر در خصوص چگونگی عملکرد نهادها و سازمانهای جامعه را دارند. اگر این وضعیت شدت یابد ممکن است به وقوع انقلاب منجر شود. حتی در جوامع دموکراتیک نیز حزب سیاسی حاکم و صاحب منصبان میتوانند در جریانهای اجتماعی مؤثر باشند. وقتی حزبی سیاسی، که ایدههایی مشخص دربارهی بازسازی جامعه دارد، به قدرت میرسد و سایر نمایندگان جامعه نیز مانعی بر سر راهش ایجاد نکنند، میتواند برنامههای کاری جدید خود را به شهروندان تحمیل کند. برای نمونه، با این که قوانین امریکا به زنان حق مراقبت از جسم خود و سقط جنین را داده است، ممکن است با برگزاری انتخابات جدید افرادی بر سر کار آیند که این گونه رفتارها را غیر قانونی اعلام کنند. قانون، به همراه تقسیم کار و تراکم پویا نمونههایی از واقعیتهای اجتماعی مادی، از نظر دورکماند.
بهرهگیری دورکم از روش شناسی تجربی در تحقیقش در خصوص خودکشی گواه این بود که جامعهشناسی جایگاهی موجه بین علوم اجتماعی دارد. دورکم نه تنها ثابت کرد که عوامل اجتماعی بیرونی روی تصمیم گیری افراد برای اقدام به خودکشی مؤثرند، بلکه نشان داد که میزان و الگوهای خودکشی را نیز میتوان معین کرد. پلیس پارکهای ایالتی نیویورک در آبشار نیاگارا، «فصل خودکشی» را در این آبشار مشخص کردهاند. طبق نمونهای که از آمار گرفته میشود و به سال 1856 برمی گردد، فصل خودکشی از ابتدای بهار آغاز میشود و به تدریج در ماه اکتبر به شدت کاهش مییابد (Michelmore, 2000). این آمار همچنین نشان میدهد که معمولترین روز خودکشی دوشنبه و رایجترین زمان، 4 بعدازظهر است. آبشار نیاگارا پس از پل گلدن گیت در سن فرانسیسکو، دومین مکان عمومی برای خودکشی در امریکا محسوب میشود (Michelmore, 2000). افراد احتمالاً وقتی با بی هنجاری روبه رو میشوند، دست به خودکشی میزنند.
امروزه بسیاری از نظریه پردازان منظور اصلی دورکم را از مفهوم بی هنجاری بسط داده وآن را در سطح خرد به کار گرفتهاند. افراد غالباً زمانی که خود را در محیطی کاملاً جدید ببینند، با «احساسهای» بی هنجاری روبه رو میشوند. مثلاً، دانشجویان سال اول که برای تحصیل در دانشگاه به شهری دور از زادگاهشان میروند، تا زمانی که هنوز دوستانی جدید نیافتهاند و هنوز به راحتی نمیتوانند کلاسها را پیدا کنند، محیط دانشگاه برای آنها آن قدر سردرگم کننده است که دوران سختی را سپری میکنند و ممکن است دچار احساس بی هنجاری شوند.
همچنین فردی که در محیطی جدید مشغول به کار میشود و خود را در برابر انبوهی از وظایف میبیند و کسی هم نیست که برای گرفتن راهکار به او مراجعه کند. او در این صورت است که احتمالاً احساس بی هنجاری میکند.
دورکم در تقسیم کار اجتماعی، برای جرم نقشی کارکردی در جامعه قائل شده است، چرا که به بروز تغییرات اجتماعی کمک میکند و این زمانی است که نقض یک قانون طوری خشم عمومی را برمی انگیزد که مدام خواهان تغییر میشوند. رُزا پارکز از دادن صندلی خود در اتوبوس، به یک سفیدپوست امتناع کرد، با آن که قانون امریکا در آن زمان سیاه پوستان را ملزم به آن میدانست. خاتمهی خشونت پلیس و وضع قوانینی برای حفظ حقوق افراد در دوران بازداشت، اغلب زمانی خواستهی عموم مردم میشود که قانون شکنیها به خوبی مستند شدهاند. خشم عمومی افریقایی- امریکاییهای لس آنجلس پس از بازداشت غیر قانونی رادنی کینگ در سال 1992، آن قدر شدید بود که به یک جریان اجتماعی از سوءظن بین آنها دامن زد. میتوان پیش بینی کرد که در آینده نیز شاهد قوانین جدیدی باشیم که در پاسخ به جریانهای اجتماعی جدید و اخلاقیات جدید وضع شوند.
ایدههای بی هنجاری دورکم و تفکرات او دربارهی قانون، ریشهی فلسفهی «پنجرههای شکسته» در زمینهی مراقبتهای پلیسی است که در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم در امریکا رواج یافته است. این نظریه را جیمز کیو. ویلسن و جورج ال. کلینگ در سال 1982، در مقالهای با همین عنوان مطرح کردند و فرض اساسی در این نظریه این است که رسیدگی نکردن به جرائم جزئی، نظیر دیوارنویسی، زباله ریختن در معابر عمومی، گدایی و روسپی گری، باعث تضعیف موقعیت محله و ارتکاب جرائم جدیتر خواهد شد. یکی از نمونههای امروزی به کارگیری عملی این نظریه، استراتژی مراقبتهای پلیسی است که جولیانی، شهردار سابق شهر نیویورک در زمینهی حفظ نظم به اجرا درآورد و تأکید آن بر اعمال مؤثر و خشونت آمیز قوانین مربوط به جرائمی است که به کیفیت زندگی اجتماعی لطمه وارد میکند، مانند دیوارنویسی، ولگردی، دفع ادرار در معابر عمومی، مشروب خوری در معابر عمومی، زورگیری، روسپیگری و عبور از عرض اتوبان با پرش از روی نردههای میانی (Harcourt, 2001). نمونهای دیگر در همین خصوص قانونی است که در شهر شیکاگو علیه دستههای ولگرد وضع شده است که بر اساس آن، افراد حق ندارند «بدون منظوری آشکار» در اماکن عمومی اجتماع کنند (Harcourt, 2001). مشابهتهای بسیاری بین تأکید دورکم بر نظارت قانونی و تأکید «پنجرههای شکسته» بر نظم وجود دارد. دورکم در تقسیم کار توضیح میدهد که انسجام اجتماعی در جوامع مدرن زمانی در بهترین سطح خود قرار دارد که نظارتهای قانونی مناسب و کافی باشند. فارغ از این که آیا فلسفهی «پنجرههای شکسته» به مثابه شکلی عمومی از مراقبتهای پلیسی ادامه مییابد یا نه، تأثیر دورکم در زمینهی پرداختن به موضوعات بی هنجاری و اخلاق، و رابطهی آنها با مقولات قانون و نظم اجتماعی برای نسلهای آینده تا ابد ماندگار خواهد بود.
در هزارهی سوم، نهاد اجتماعی ورزش و اوقات فراغت در میان میلیاردها نفر از سراسر جهان، از اهمیتی بسیار برخوردار است. اما محققان و اندیشمندان اجتماعی، اغلب مقولهی ورزش را، به مثابه واقعیتی اجتماعی، نادیده میگیرند. بازیها و ورزشها، که فرصتی برای افراد فراهم میآورند تا از روال عادی زندگیشان خلاصی یابند، نقش و جایگاهی حیاتی در زندگی بسیاری از مردم دارند. دیدگاههای دورکم در خصوص بازیها، به چند صفحه از کتاب صور بنیانی حیات دینی محدود میشود (1912/1995):
خوب میدانیم که بازیها و صور ابتدایی هنر از دین زاده شدهاند و طی دوران طولانی، ویژگی دینی خود را حفظ کردهاند. دلیل این است: شعائر دینی در عین آنکه اهداف مستقیم خود را دنبال میکنند، نوعی سرگرمی نیز هستند. دین نمیتواند دین باشد، مگر آنکه جایگاهی را قائل شود برای تلفیق آزاد تفکر و عمل، برای بازیها، برای هنر و برای هر آنچه که روحی خسته از سنگینی کار روزانه برای تجدید قوا به آن نیاز دارد. (Durkheim, 1912/1995: 385).
بنابراین، بازیها و ورزشها مفری برای افراد هستند و به این ترتیب، کارکردی مهم در جامعه دارند.
بازیها و مسابقات ورزشی را میتوان بر اساس سطح اهمیتشان طبقه بندی کرد (Ward, 1998). مسابقات دورهای که مرتب برگزار میشوند (کم اهمیت)، در مقایسه با مسابقات نهایی (پر اهمیت) اهمیت کمتری دارند. در واقع، مسابقهی قهرمانی لیگ فوتبال ملی موسوم به «سوپر بُل»، عملاً به تعطیلاتی «غیر رسمی» در امریکا بدل شده است و میلیاردها نفر در سراسر جهان به تماشای آن مینشینند. مسابقات فوتبال جام جهانی و مسابقات المپیک، که هر چهار سال یکبار برگزار میشوند، اهمیت بیشتری برای هواداران و شرکت کنندهها دارد و نتیجتاً هیجان بیشتری هم میان آنان ایجاد میکند.
رویدادهای ورزشی از عوامل تأمین همبستگی گروهیاند. رفتارهای آیینی ورزشکاران و تماشاچیان فراواناند (Delaney, 2001). اجرای سرود ملی پیش از شروع مسابقات ورزشی، حس وطن پرستی در افراد را تقویت میکند. پیروی از قواعد رفتاری مورد انتظار به استحکام وجدان جمعی کمک میکند. اسنایدر سالنهای گرامیداشت ورزشکاران مشهور، موزهها و اماکن نگهداری یادگارهای ورزشی را بسط نظرات دورکم دربارهی امر بازنماهای جمعی و لاهوتی میدانست (Snyder, 1991).
می توان نشان داد که دورکم جهانی شدن را پیش بینی کرده بود. او در همبستگی جهانی نوشت:
جامعهی اروپا، که اروپاییان مدتها با حرکتهای خودجوش در پی تشکیل آن بودند، در حال حاضر ایدهاش شکل گرفته و سازمان دهیاش آغاز شده است. اگر به فرض هم تشکیل یک جامعهی بشری واحد هیچ گاه میسر نشود، واقعیتی که ثابت نشده است، دست کم شکل گیری مستمر جوامع بزرگتر، ما را تا حدودی به هدف نزدیک میکند. (Durkheim, 1933: 405-406)
امیل دورکم یکی از بزرگترین متفکران اجتماعی همهی اعصار بوده است و خواهد بود. آثارش در هزارهی سوم نیز همچنان مطرح خواهند ماند.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.