نویسنده:زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
مقدمه
امیل دورکیم (زاده ۱۵ آوریل ۱۸۵۸ - درگذشت ۱۵ نوامبر ۱۹۱۷)، جامعهشناس بزرگ کلاسیک قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم است. به عقیده بسیاری، دورکیم بنیانگذار جامعهشناسی به شمار میرود. هرچند آگوست کنت به عنوان واضع واژه جامعهشناسی (Sociology) شناخته میشود، ولی اولین کسی که توانست کرسی استادی جامعهشناسی را تأسیس کند و اولین چهره دانشگاهی در رشته جامعه شناسی شود دورکیم بود. وی همچنین مؤسس سالنامه جامعهشناسی(L'Année Sociologique) در فرانسه است. دورکیم از اثبات گرایانی است که سنت فلسفی کنت را پرورش داده و معتقد بود که دانشمند باید فارغ از ارزش های خودش به مطالعه جامعه بپردازد. دورکیم در راه مجزا نمودن جامعه شناسی از روانشناسی و زیست شناسی بسیار تلاش کرد و در این راه به موفقیت رسید. دورکیم یکی از مهمترین جامعهشناسان کلاسیک و به لحاظ دقت علمی و تأثیر در جریان اصلی جامعهشناسی و به جا گذاشتن سنت خاص خود، شاید مهمترین آن ها باشد. دورکیم از میان متفکران کلاسیک جامعهشناسی، جامعهشناختیترین آن ها بود؛ به این مفهوم که او مشکلات، سیاسی، اجتماعی و فلسفی را تابع تحلیل و راهحل جامعهشناختی میدانست و میراث فکری دورکیم در جامعهشناسی نشاندهنده گستره اثرگذاری اوست؛ گسترهای که از کارکردگرایانی چون پارسونز شروع و به نظریهپردازان نظریه تضاد مانند کالینز- که مؤکداً کارکردگرایی را نفی میکرد- ختم میشود. کارکردگرایی از جمله نظریات عمده جامعهشناسی است، بهگونهای که از اواخر دهه 1930 تا اوایل دهة1960 جامعهشناسی در امریکا از طریق کارکردگرایی معرفی میشد. امیل دورکیم یکی از بنیانگذاران نظریه کارکردگرایی است که چارچوب روششناختی آن را پایهگذاری کردهاست. دورکیم در تحلیل جامعهشناسانه پدیدههای اجتماعی- نظیر تقسیم کار اجتماعی، خودکشی و دین- در کنار تبیین علّی، از تبیین کارکردی بهره گرفته است. بنابراین جامعهشناسی را باید با دورکیم آغاز کرد. دورکیم یکی از سه جامعهشناس مهم کلاسیک (به همراه مارکس و وبر) است و به لحاظ تأثیری که بر جریان اصلی جامعهشناسی گذاشت از آن دو نفر دیگر مهمتر است. نزد دورکیم اصلاحطلبی به عنوان یک هدف و جامعهشناسی به عنوان یک ابزار پیوندی وثیق با هم دارند. به همین دلیل نباید هرگز جامعهشناسی دورکیم را جدا از اهداف که از آن انتظار داشته، مطالعه کرد. دورکیم با جامعهشناسی خود چارچوبی فراهم کرده است که اهداف و انگیزههای خود را از طریق آن پیگیری کرده است.آنچه به نوشتههای دورکیم قدرت فکری میبخشد، حملهی مداوم اوست به چند مسئله محدود؛ مسائلی که ذهن او در سراسر دوره حیات فکریش به آن ها مشغول بود. اول تلاش او برای بنیانگذاری جامعهشناسی بر پایهتجربی بود. به نظر دورکیم، کندورسه، منتسکیو و کنت، برای تحقق واقعی این طرح چندان که باید گریبان خود را از چنگ فلسفه تاریخ رها نکردن. زمانی که کنت، جامعهشناسی را وضع کرد، امیل دورکیم بود که پایههایی به جامعهشناسی بخشید که آن را با اندیشه خود، ساخته بود و این حوزه دارای موضوع علمی متفاوت از رشتههای علمی موجود بود. به این ترتیب برای مثال هنگامی که روانشناسی درگیر مطالعه عوامل روانشناختی بود، دورکیم ایده واقعیت اجتماعی را برای تمایز موضوع جامعهشناسی از روانشناسی رواج دارد. زمانی که روانشناسی به مطالعه عوامل درونی فرد میپرداخت، جامعهشناسی قرار بود عواملی را مطالعه کند که نسبت به افراد، خارجی و همچنین اجباری بودند. این نوع نگرش جامعهشناسی را کانون ارتباط با پدیدههای جمعی مانند گروهها، جوامع و فرهنگ قرار داد. به این ترتیب اندیشه دورکیم در جامعهشناسی در مرحلهای منجر به کانونی بودن فعلی آن در ارتباط با چنین پدیدههای جمعی شد. دورکیم عنوان میکند که «جامعهشناسی به هیچ علم دیگری پیوسته نیست بلکه خود علمی ممتاز و مستقل است و احساس اینکه واقعیت اجتماعی جنبه خاصی دارد چنان برای جامعهشناسی ضروری است که تنها معارفی که بالاخص بر جامعهشناسی مبتنی باشد میتواند او را برای فهم واقعیتهای اجتماعی مهیا سازد.»
دومین مسئلهای که دورکیم به آن پرداخت، معنی پیدایش فردگرایی در جامعه نوین بود. زمینه آثار دورکیم انقلابی بود که چندان در اجرای شعارهای خود (آرمانهای فردگرایی لیبرالی) توفیق نیافته بود. او در رساله دکتری خود (تقسیم کار) نشان داد که آرمانهای فردگرایی مبین پیدایش نوع جدید از نظم اجتماعی است و گونهای آسیبشناسی به شمار نمیرود. پرداختن به سرچشمهها و سرشت نیروی اخلاقی، سومین مضمونی است که بر سراسر آثار دورکیم حاکم است. او نه تنها به انتقاد از فیلسوفان اجتماعی محافظهکار پرداخت که در آرزوی بازگشت به نوعی نظم اخلاقی منسوخ بودند بلکه لیبرالهای فایدهگرا را نیز که معتقد بودند جامعه جدید میتواند و باید صرفاً بر داد و ستد مبتنی باشد مورد انتقاد قرار داد.
دورکیم علیه گرایش ذرهاندیشانه بیشتر فیلسوفان عصر روشناندیشی واکنش نشان داده بود. رابرت نیسبت به گونه قانعکنندهای ثابت کرده است، اصطلاحهای کلیدیای چون انسجام، همبستگی، یکپارچگی، اقتدار، شعایر و تنظیم نشان میدهند که جامعهشناسی دورکیم بر پایه یک رشته قضایای ضد ذرهاندیشانه استوار است. از این جهت او مانند پیشینیان سنتپرستش بود، هرچند که او را چندان هم نمیتوان در زمره اندیشمندان اجتماعی سنتپرست به شمار آورد. دورکیم از نظر سیاسی یک لیبرال و یک مدافع راستین حقوق فرد در برابر دولت بود. دورکیم میخواست نشان دهد که رهیافت اسپنسری و فایدهگرایی به قلمرو اجتماعی که بنابر آن، بعد اجتماعی در نهایت از امیال افراد برای افزودن شادمانشان برمیخیزد، چه در پیشگاه شواهد عینی و چه در برابر خرد، تاب ایستادگی ندارد. او بر این عقیده بود که جامعه را نمیتوان محصول تمایل افراد به بده و بستان با همدیگر در جهت کسب بیشترین شادمانی دانست. مردم بدون ضابطه داد و ستد و بده و بستان نمیکنند، بلکه در این زمینه از یک الگوی هنجار بخش پیروی مینمایند؛ زیرا انسانها پیش از قرارداد بستن و عملی کردن آن، باید در مورد معنای قرارداد توافق داشته باشند. این توافق جمعی پیش از بستن قرارداد که همان عنصر غیر قراردادی قرارداد است، چهارچوب نظارت هنجاربخش را میسازد. بدون تنظیم اجتماعی و نوعی نظام تصویب مثبت یا منفی، هیچگونه داد و ستد و مبادلهای نمیتواند رخ دهد. در این مقاله سعی میشود که به زندگی دورکیم و زمینه فکری او و مهمترین افکار و نظریههای او که در چارچوب جامعهشناسی قرار میگیرند، اشاره شود.
زندگینامه
امیل دورکیم در 15 آوریل سال 1858، یک سال بعد از مرگ کنت، در شهر اپینال (Espinal) ایالت لورن (Lorraine) واقع در شرق فرانسه متولد شد. وی از تبار فقیهان ریشهدار یهودی بود. در دوران جوانی علاوه بر گذران تحصیلات عادی در مدارس غیر مذهبی، زبان عبری، عهد عتیق و تلمود را نیز فراگرفت. وی چندی پس از کسب تأییدیه سنتی کلیمی در سن سیزده سالگی، تحت تأثیر یک معلم زن کاتولیک به کاتولیسیسم علاقه پیدا کرده بود، اما دیری نپایید که او از هر گونه تعلق مذهبی دست کشید و یک لاادری شد. هر چند که علاقه به بررسی پدیدههای مذهبی را همچنان برای خود نگه داشته بود. دوران متوسطه را در دبیرستان اپینال و سپس دبیرستان لیسه لویی لوگران پاریس گذراند. وی پس از دو بار ناکامی در امتحانات ورودی اکول نورمال سوپریور (École normale supérieure) - مدرسه سنتی تربیت نخبگان فکری فرانسه، در ۱۸۷۹ وارد این مدرسه عالی شد. او با برنامه درسی این مدرسه که خواندن نظم و نثر یونانی را از آشنایی با آیینهای فلسفی نوین و یا تازهترین علوم ترجیح میداد مخالفت میورزید. دورکیم در 1882 از این مدرسه فارغالتحصیل شد. وی بعد از سه سال تحصیل، راه زندگیاش را مشخص کرد، او نمیخواست یک فیلسوف بهمعنای سنتی آن باشد، بلکه خواستار آن بود که خودش را وقف رشتهای سازد که در روشن ساختن مسائل اخلاقی بزرگ زمان و به طور خاص در تحکیم سیاسی و اخلاقی جمهوری سوم و راهنمایی علمی جامعه معاصر نقشی داشته باشد. از آنجا که جامعهشناسی هنوز بهعنوان یک موضوع درسی چه در دبیرستانها و چه در دانشگاههای فرانسه تدریس نمیشد، دورکیم ناچار شد کارش را بهعنوان معلم فلسفه آغاز کند. او از سال 1882 تا 1887 در دبیرستانهای اطراف پاریس به عنوان معلم فلسفه تدریس میکرد؛ بهجز یک سال که اجازه یافته بود مطالعاتش را در پاریس و آلمان تکمیل کند. او در سال 1886 دورکیم یک سال مرخصی می گیرد تا در پاریس ، سپس در آلمان در نزد وونت ، به مطالعه علوم اجتماعی بپردازد. در برگشت از مسافرت آلمان، در مجله فلسفی سه مقاله منتشر می کند: مطالعات اخیر علوم اجتماعی، علم اثباتی اخلاق در آلمان و فلسفه در دانشگاه های آلمان. دورکیم در سن 29سالگی، با انتشار گزارشهایش درباره زندگی دانشگاهی آلمان، بهعنوان یکی از چهرههای خوشآتیه علوم اجتماعی و فلسفه اجتماعی شناخته شد.در این سالها فرانسه سالهای پرآشوبی را پشت سر میگذاشت. دورکیم بیشترین سالهای تکوین شخصیتاش را در بحبوحهی آشوبهای سیاسی و اجتماعی گذرانده بود، ناچار شده بود که برای خودش یک هویت شخصی پیدا کند. او از یهودیگری انعطافناپذیر به فلسفه عقلگرا روی آورد، آن هم در زمانی که صحنه عمومی فرانسه دستخوش دگرگونیهای پی در پی بود و نمیتوانست هیچگونه لنگرگاه امنی برای او فراهم سازد.
دورکیم اولین تدریس فلسفه را در سال 1887 در دانشگاه بوردو به عهده گرفت. به دلیل اینکه در هیچ نقطهای از دنیا رشتهای به نام جامعهشناسی وجود نداشت نتوانست جامعهشناسی تدریس کند، اما در واقع دوره مزبور را میتوان جامعهشناسی نامید. لذا باید دورکیم را نخستین جامعهشناس دانشگاهی فرانسه بهشمار آورد. در سال 1888 مقاله ای در مجله فلسفی درباره خودکشی و باروری از وی منتشر می گردد. در سال 1893 از رساله دکترایش تحت عنوان تقسیم کار اجتماعی (The pision of labor in society) و نیز از رسالهای که درباره مونتسکیو نوشته بود، دفاع کرد. درهمین سال دورکیم یادداشتی درباره تعریف سوسیالیسم و مقاله ای درباره تقسیم کار اجتماعی بر گرفته از رساله دکتری اش را در مجله ی فلسفی منتشر می نماید. همزمان به مطالعه ای درباره سهم مونتسکیو در تشکیل علم اجتماعی می پردازد. عمده کارهای دورکیم به مکتب اثباتگرایی گرایش دارد. او معتقد بود رخدادهای اجتماعی دارای واقعیت خاص خود هستند و از نظر او میتوان واقعیتهای اجتماعی را همچون شیء مورد بررسی قرار داد. او در رساله دکترای خود به بررسی علل اجتماعی گذار از جامعه سنتی به متجدد (از دیدگاه او، جامعه مکانیکی به ارگانیک) میپردازد. دو سال بعد کتاب قواعد روش جامعهشناسی (1895)(The rules of sociological method) اوکه وی در این کتاب استدلال میکند که از آنجایی که جامعهشناسی موضوع و روش مدون تحقیق دارد، میتواند به عنوان یک علم مطرح شود به چاپ رسید. اینک وقت آن رسیده است که دورکیم ثمره تلاش های حدود بیست ساله اش را بگیرد. در سال 1896 درس جامعه شناسی اش به کرسی استادی تبدیل می شود. دورکیم بلافاصله با انتشارسالنامه جامعه شناسی نتایج مطالعاتش را منتشر می کند از جمله مطالبی در باب: تحریم همبستری با محارم و خاستگاه های آن و نیز تعریف انواع صور دینی. مقالات انتقادی این سالنامه به عامه فرانسوی زبانان فرصت داده بود تا در مورد چند و چون کار جامعهشناسی نظر جامعی داشته باشند و همه کسانی که در این سالنامه جمع شده بودند در پشتیبانی از رهیافت جامعهشناختی دورکیمی همداستان بودند. تداوم همکاری نویسندگان اصلی آن موجب شده بود که از آنها یک مکتب منسجمی به وجود آید. دو سال پس از چاپ کتاب قواعد روش جامعهشناسی، کتاب خودکشی (1897) (Suicide) او به چاپ رسید. او در پیشگفتارش بر کتاب خودکشی، یادآور شد که جامعهشناسی اکنون دیگر جایش را باز کرده است. در سال 1897 در کتاب خودکشی نتایج مطالعات فراملی و مقایسه ای وی درباره این واقعیت اجتماعی منتشر گردید. دورکیم برای توجیه نرخ های متفاوت و منظم خودکشی در گروه های مذهبی یا شغلی، به بررسی خصلت این گروه ها و انواع شیوه های تأمین انسجام و همبستگی در میان اعضای آن ها پرداخته بود. او به صفات یا انگیزه های روانشناختی افراد تشکیل دهنده این گروه ها کاری نداشت، زیرا این انگیزه ها از همدیگر تفاوت دارند. اما بر عکس، ساختارهای اجتماعی ای که نرخ های خودکشی بالایی دارند، از نظر فقدان نسبی و انسجام و نا بهنجاری با یکدیگر وجه اشتراک دارند. پرداختن به نرخ های وقوع پدیده های خاص به جای تصادف، یک مزیت دیگر نیز داشت و آن این بود که چنین رویکردی به دورکیم اجازه داده بود تا به بررسی تطبیقی ساختارهای گوناگون دست یازد. با این روش، او به این نتیجه رسیده بود که با مفهوم عمومی انسجام یا یکپارچگی، می توان نرخ های متفاوت خودکشی را در گروه های گوناگون تا حد زیادی توجیه کرد. وی در کتاب خودکشی با استفاده از دادههای آماری به دستهبندی میزان خودکشی در اقشار و جوامع مختلف میپردازد. وی در این کتاب چهار نوع خودکشی را از یکدیگر متمایز ساخته که در ادامه به توضیح بیشتر آن پرداخته ایم.
دورکیم در همان سال پایهگذاری سالنامه، مقاله «بازنمودهای فردی و جمعی» را منتشر ساخت که در واقع یک نوع اعلامیه استقلال برای مکتب دورکیمی بود. او یک سری مقالات مهم به چاپ رسانید؛ از جمله، «تعیین واقعیتهای اخلاقی»، «داوری ارزشی و داوری واقعیت»، «طبقهبندی ابتدایی»، و «تعریف پدیدههای دینی». در سال 1900 مقاله «توتم پرستی» را در سالنامه جامعه شناسی تقدیم طالبان دانش نموده است. دورکیم در این سال ها با پشت کردن به تبار مذهبی اش از جمله مبارزان راه غیر مذهبی است به شمار رفته و بیش از پیش به مشکل مذهب توجه می کند. در سال 1902 حوزه نفوذ علمی دورکیم گسترده تر شده و تصدی کرسی علم تعلیم و تربیت در دانشگاه سوربن را هم به عهده می گیرد. در سال 1906 رسماً به سمت استادی کرسی علم تعلیم و تربیت دانشکده ادبیات پاریس انتخاب می شود؛ در آن جا جامعه شناسی و علم تعلیم و تربیت را به موازات هم تدریس می کند. دورکیم در مورد گذار جوامع اروپایی از وضعیت قبل از صنعتی شدن به وضعیت صنعتی و تأثیرات آن روی جامعه، با مرتبط ساختن فرهنگ و تغییر معتقد بود که صنعتی شدن نوع جدیدی از تقسیم کار را در اروپا به وجود آورد که باعث درهم شکسته شدن یک سلسله ارزشها و هنجارهای مشترک اجتماعی شد. این مسئله میتواند منجر به حالت ناهنجاری فرهنگی و از هم پاشیدگی وحدت اجتماعی گردد. این امر نیز به نوبه خود وجود دولت قدرتمند با اختیاراتی گسترده میطلبد در غیر این صورت جامعه سیر قهقرایی خواهد پیمود. دورکیم میان توافق ارزشی و یکپارچگی ساختاری تمایز قائل بود و برای بیان این تمایز از اصطلاحات همبستگی مکانیکی و همبستگی ارگانیکی استفاده کرد که در ادامه به صورت جداگانه به تبیین آن خواهیم پرداخت.
از جمله مهمترین آثار دورکیم در حوزه جامعهشناسی دین، کتاب صور بنیادی حیات دینی است. که وی برای نگارش آن به استرالیا سفر کرد و قبایل بدوی این کشور را مورد مطالعه قرار داد. دورکیم در سال 1912 به نتایج مطالعاتش در حوزه دین سازمان داده و کتاب مشهورش را تحت عنوان: صوربنیانی حیات دینی را منتشر کرده و متعاقب آن صاحب اولین" کرسی مستقل درس جامعه شناسی دانشگاه سوربن " که دانشگاه درجه یک فرانسه به حساب آمده و در اروپا و جهان کاملاً مشهور و شناخته شده است؛ می شود.
امیل دورکیم معتقد است جامعه شناس باید به جامعه توجه کند، ما جامعه نگار نیستیم که جامعه را توصیف کنیم بلکه ما جامعه شناس هستیم و باید به تغییر و اصلاح در آن کمک کنیم. او به فردگرایی خودخواهانه اشاره می کند که از هم گسیختگی اجتماعی را در پی دارد. وی همچنین اخلاق لائیک را نیز که زمانی از آن دفاع می کرد و معتقد بود باید جانشین دین شود را در اواخر عمر، مورد حمله قرار می دهد و معتقد است اخلاق لائیک شکست خورده و بدون یک وجه استعلایی قابلیت تداوم نداشته و یک شبه نمی توان با مصوبه ای دین و اخلاق را از هم جدا کرد از همین رو وی در توصیف جامعه مطلوب، از توتم یا دین آینده بحث می کند. بنابراین در عین حال که دورکیم دین را در جهان امروز رو به خاموشی می داند از یک سو از فردگرایی خودخواهانه می هراسد از دیگر سو که نگاهش به اخلاق لائیک است، از کاستی ها و معایب آن دم می زند. در 1913 نام کرسی تدریس دورکیم طبق یک فرمان خاص وزارتی به علم آموزش و جامعهشناسی تغییر پیدا کرد. با بنیانگذاری جامعهشناسی در سال 1913، بر اعتبار و ارزش علمی دورکیم افزوده شد، شمار طرفدارانش فزونی گرفت و اندیشههایش گسترش بیشتری یافت. دورکیم نهسال پس از پیوستن به دانشگاه بردو، کرسی استادی کامل علوم اجتماعی را به مدت ششسال در اختیار گرفت؛ برای نخستینبار بود که چنین مقامی در دانشگاههای فرانسه باب شده بود.
در دو دهه پایانی قرن نوزدهم، سنت اثباتی و علمی بر فضای فکری فرانسه حاکم بود. اما در آغاز سده بیستم، این روند کلی با معارضه یک مکتب ضد علمی و ضد عقلگرا به سردمداری هانری برگسون روبرو شد. برگسون به اندیشه اثباتی و جبرگرایی ناشی از آن حمله برد و راه را بر یک روند حیاتگرا و ارادهگرا گشود که در واقع ضد روند اثباتی بود. در این سالها چنین مینمود که نیروهای علم و عقلگرایی عملاً در همه میدانهای نبرد فکری و هنری عقبنشینی کرده بودند. اما در این میان یک استثنا وجود داشت که آن هم نظام آموزشی بود. در اینجا روح علمی استوارانه پا گرفته بود. در حوالی 1900، دانشگاه سوربن که دورکیم یکی از چهرههای سرشناس آن بود، دژ استواری گشته بود که در پناه آن، مدافعان علم و آزادی خواهی علیه ارتجاع ضد علمی میجنگیدند.
دورکیم را باید نخستین جامعهشناس دانشگاهی فرانسه به شمار آورد. او در درون دانشگاه برای تثبیت رشته جامعهشناسی مبارزه میکرد، چرا که هنوز هم مشروعیت جامعهشناسی به عنوان یک رشته علمی توجیه نشده بود. امیل دورکیم در سراسر عمرش بر آن بود تا بیطرفی علمی را با تعلق شدید اخلاقی درآمیزد. او از هواداران پرشور جستجوی بیطرفانه حقیقت و دانش بود اما همنوعانش را هم وامیداشت تا همگی در جهت تحقق وحدت اخلاقی و عدالت اجتماعی خدمت کنند.
از سال 1890 تا 1914، سوربن در واقع کانون دفاع از ارزشهای دموکراتیک و عقلگرایانه بود و بسیاری از استادان برجسته آن که دورکیم در صف مقدم آن ها بود سخنگویان فکری این روندهای لیبرال به شمار میآمدند. دورکیم در بسیاری از کمیتهها و شوراهای آموزشی دولتی حاضر میشد. او بسیاری از دوستانش را در مقامهای حساس وزارت آموزش و نظام آموزشی کشور جا داده بود. دورکیم به وزارت آموزش فرانسه مشورت میداد و میکوشید تا برای جامعهشناسی به عنوان یک درس دبیرستانی جایی باز کند. در این سالها او به تحقق آرزوی جوانیاش در جهت بنای یک جامعهشناسی علمی در خدمت تجدید آموزش جمهوری سوم و نیز پروراندن یک اخلاق مدنی غیر مذهبی، نزدیک شده بود.
دورکیم استوارانه بر این عقیده بود که دانشمند اجتماعی علاوه بر کار دقیقاً علمیاش وظیفه دارد که در صحنه عمومی کشور نیز نقش ایفا کند. او با مردانی از زمینههای گوناگون اجتماعی رابطه داشت به این امید که آن ها در پیشبرد کار بزرگ اخلاقی مورد نظرش به او یاری رسانند. دورکیم در سراسر زندگیاش، پیوسته و با علاقمندی در قضایای اخلاقی زمانهاش درگیر بود؛ او در زندگی برای خود این وظیفه را قائل شده بود که به احیای اخلاقی ملت فرانسه که بسیار مورد علاقهاش بود کمک کند. اما دورکیم برای رسیدن به هدفهایش از راههای میانبر استفاده نکرده بود. برابر با قانون اخلاقی دورکیم، یک دانشمند اجتماعی تنها زمانی میتواند در امور جامعهاش دخالت کند که بررسیهای علمیاش نتیجه داده و بتواند اعتماد مردم را به خود جلب کند. او میخواست علم اجتماعیای را بنا گذارد که به عنوان مبنای عمل همگانی به کار آید؛ اما به جز در قلمرو آموزش، دورکیم هنوز به این نتیجه نرسیده بود که تحقیق اجتماعی به چنان پایهای از پیشرفت دست یافته باشد که بتوان یافتههای جامعهشناختی را در قوانین مدنی به کار بست. دورکیم در اواخر عمر فعالیتهای پژوهشی بسیار گستردهای را شش سال رهبری مینمود و درصدد نوشتن رسالهای درباره علم اخلاق بود. در سال 1915 در جریان جنگ اول جهانی تنها پسر دورکیم در جبهه سالونیک کشته می شود وی دو کتاب با الهام از این حادثه جانکاه منتشر می کند:آلمان برتر از همه؛ و روحیهآلمانی و جنگ،چه کسی جنگ را خواسته است؟، منشاء جنگ براساس اسناد دیپلماتیک. دورکیم در نوامبر 1917 در پاریس جان به جان آفرین تسلیم کرد.