ریشه‌های ‌اندیشه‌ی امیل دورکم

دورکم کتاب خوانی پرشور و انسانی بسیار فرهیخته با ذهنی پذیرای انواع ایده‌های فکری بود. با وصف این، دشوار بتوان تمام تفکرات تأثیرگذار بر آرای وی را تعیین کرد. با وجود این، تثبیت شده است که تفکرات او ریشه در سنت
سه‌شنبه، 10 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ریشه‌های ‌اندیشه‌ی امیل دورکم
ریشه‌های ‌اندیشه‌ی امیل دورکم

 

نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی



 

دورکم کتاب خوانی پرشور و انسانی بسیار فرهیخته با ذهنی پذیرای انواع ایده‌های فکری بود. با وصف این، دشوار بتوان تمام تفکرات تأثیرگذار بر آرای وی را تعیین کرد. با وجود این، تثبیت شده است که تفکرات او ریشه در سنت فرانسوی، به ویژه آثار منتسکیو، سن سیمون، کنت و روسو، و تفکرات اجتماعی بریتانیایی و آلمانی داشت. سنت‌های فکری فرانسوی، مشخصاً بیش‌ترین تأثیر را در بلوغ فکری دورکم داشتند. تفسیرهایی که سن سیمون و کنت، هم زمان، در خصوص افول فئودالیسم و ظهور شکل مدرن جامعه مطرح کردند، پایه‌ی اصلی کلیت آثار دورکم را تشکیل می‌دهند (Giddens, 1971).

سنت فرانسوی

دورکم از بسیاری از متفکران فرانسوی تأثیر گرفت. روسو و مفهوم اراده‌ی عمومی، بر ایده‌ی «همبستگی» دورکم (عامل اتحاد مردم) تأثیر گذاشت. مشخصه‌ی دموکراسی فرانسوی، دفاع از ارتباط لاینفک آزادی و برابری است (Seidman, 1983). روسو تأکید کرده بود که دستیابی به آزادی واقعی و پیشرفت اجتماعی مستلزم برابری اجتماعی و دموکراسی اشتراکی است. دورکم، با تکیه بر ایده‌ی آزادی روسو نوشت: «انسان فقط آن گاه آزاد است که نیرویی برتر آن را به رسمیت بشناسد؛ مشروط بر آن که برتری آن نیرو را بپذیرد، نه آن که تصنعی و به دروغ تسلیم آن شود. انسان آزاد است اگر که مهار شود» (Durkheim, 1965: 88). بنابراین آزادی مستلزم وجود چارچوبی از قوانین و مقررات اجتماعی و اخلاقی است که باید خودخواسته یا مبتنی بر اجماع شکل یافته باشد. روسو این چارچوب اخلاقی را همان اراده و خواست عمومی می‌داند.
دورکم، بنا با ذعان خود، از تمایزی که روس بین پدیده‌های اجتماعی و روان شناختی قائل بود، چیزهایی آموخت (Durkheim, 1965). او نوشته است که: «روسو عمیقاً از ویژگی نظم اجتماعی آگاه بود و آن را بی تردید نظم واقعیات می‌دانست که عموماً با واقعیت‌های صرفاً فردی متفاوت‌اند. جهان اجتماعی جهان نوینی است چیره بر جهان مطلقاً روان شناختی (Durkheim, 1965: 83). دورکم جامعه‌ی متحد را دارای پیکره‌ای آلی و نیز نگرش / شور (احساس تعلق) می‌دانست. به این ترتیب، دورکم تفکرات کارکردگرایانه را کنار مفاهیم روان شناختی اجتماعی قرار داد.
از نظر دورکم «انسان فقط در جامعه و از طریق آن موجودیت می‌یابد. اگر انسان جزئی از جامعه نباشد، مثل بقیه، حیوانی بیش نیست» (Aron, 1979: 105). بنابراین، دورکم معتقد بود که سرمایه گذاری انسان در ایجاد و حفظ جامعه، چیزی است که او را از دیگر جانوران متمایز می‌سازد؛ جامعه است که انسان را انسان می‌کند. دورکم می‌گوید: «روسو مدت‌ها پیش نشان داد که اگر همه‌ی آنچه را که انسان از جامعه به دست می‌آورد از او بگیریم، چیزی جز حسیات باقی نمی‌ماند که در این صورت، با حیوانات تفاوت چندانی ندارد» (Aron, 1970: 106). تأثیر روسو بر دورکم در این زمینه آشکار است.
دست کم در یک حوزه، یعنی سیاست، دورکم با روسو اختلاف نظر داشت. در حالی که سیاست از نظر روسو «اصل» بود، دورکم «اگر چه خود عمیقاً به امور سیاسی علاقه مند بود، معتقد بود سیاست تأثیری وابسته بر انسان دارد» (Nisbet, 1974: 25).
دورکم در رساله‌ی لاتین دکترایش، با اشاره به این نکته که پدیده‌های اجتماعی با یکدیگر ارتباط متقابل دارند، و نیز با مطرح کردن ایده‌ی پیوسته بودن تمام پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی، دین خود را به منتسکیو بیان کرد. از نظر منتسکیو، تمام عناصر جامعه یک کل را تشکیل می‌دهند و این عناصر جدا از هم و بدون ارجاع به یکدیگر قابل فهم نیستند. همه‌ی اجزای جامعه: قانون و اخلاق، تجارت، ساختار اجتماعی و فرهنگ، دین و غیره با یکدیگر رابطه‌ی متقابل دارند. دورکم را در دیدگاه کل نگرانه یا کارکردگرایانه‌اش به جامعه، باید بیش‌تر وام دار منتسکیو دانست.
دورکم با تحصیل زیر نظر معلمش، بوترو، به این دیدگاه رسید که جامعه‌شناسی شاخه‌ای متمایز است و روشی منحصر به خود دارد. او فلسفه را موضوع بسیار مهمی می‌انگاشت اما فقط در محدوده‌ی معیاری خاص. او معتقد بود فلسفه در صورتی اعتبار می‌یابد که یا در سیاست یا در جامعه کاربرد داشته باشد. به نظر می‌رسد بیشترین تأثیر را شارل رونوویه‌ی فیلسوف بر او گذاشته باشد که با نوع خاص خردگرایی‌اش، رویکردی علمی را در خصوص پیوستگی اجتماعی و اخلاقیات معرفی کرد و در عین حال، بر استقلال فرد نیز صحه گذاشت (Hadden, 1997). رونوویه که عمری طولانی، از سال 1815 تا سال 1903 داشت، در زمان حیات سن سیمون، کنت و دورکم هم زنده بود. او زمانی شاگرد کنت و عمیقاً تحت تأثیر سن سیمون بود. در خلال انقلاب سال 1848، به تبلیغ سوسیالیسم میان مردم فرانسه پرداخت. بعدها سردبیر نشریه‌ی نقد فلسفی شد و در این مقام، تأثیر عظیمی بر فرانسویان گذاشت. هر چند دورکم با رونوویه در این مورد که او منکر قوانین تاریخی و ارتباط آنها با جامعه بود، اختلاف نظر داشت، با عقاید او در موارد زیر موافق بود که نقش ملاحظات اخلاقی را در تفکرات فلسفی محوری می‌دانست؛ شکل گیری علم اخلاق را ضروری به شمار می‌آوردند؛ فلسفه را راهبر کنش اجتماعی می‌دانست؛ در بازسازی جمهوری سوم فرانسه لحاظ کردن وحدت اخلاقی را ضروری می‌دانست؛ و حفظ شأن انسانی را در جامعه‌ی مدرن در گرو اتکا به اخلاق می‌دانست.
گابریئل تارد، جامعه شناس و فیلسوف اجتماعی فرانسوی، که از مخالفان اصلی دورکم به شمار می‌آید، متفکر دیگری است که بر دورکم تأثیر گذاشت. به نظر می‌رسد برخوردها و مشاجرات بسیار آنان با یکدیگر، در پرورش افکار هر دو و ایجاد احترام متقابل بین آنها بسیار مؤثر بوده است. تارد یک قاضی ایالتی بود، نه یک نظریه پرداز، اما شغل قضاوت، به او درآمد کافی و وقت آزاد بخشیده بود و از این رو بیش‌تر انرژی خود را صرف بسط نظامی از نظریه‌ی اجتماعی کرد (Coser, 1977). او در وهله‌ی نخست به جرم شناسی و نظریه‌ی اجتماعی پرداخت و آثاری از خود به جا گذاشت که از میان آنها کتاب قوانین تقلید (1890) در خور توجه بیش‌تری است. تارد در این کتاب، به نحوه‌ی اشاعه‌ی ایده و نوآوری‌ها در جامعه پرداخته است. از نظر او، ایده‌های نو در خلال ارتباطات متقابل اعضای جامعه اشاعه می‌یابند. او این فرایند را «تقلید» نامید. تارد جامعه را مجموعه‌ای از افراد می‌دانست که در کنش متقابل با یکدیگرند و معتقد بود توده‌ی مردم در رفتارشان از کنش‌های سرآمدن / رهبران جامعه تقلید می‌کنند. دورکم، در عوض، جامعه را یک واقعیت می‌دانست، بنابراین تبیین رفتار انسان باید مبتنی بر مفاهیم و مقولات ساختاری باشد، نه مقولات روان شناختی اجتماعی.
سن سیمون، نظریه پرداز فرانسوی، یکی دیگر از کسانی بود که بر دورکم تأثیر گذاشت؛ به ویژه با ایده‌هایش درباره‌ی سوسیالیسم. «بی تردید دورکم با مطالعه‌ی آثار سن سیمون بود که تأثیرات حاکم بر تفکر فرانسوی‌های عموماً به لحاظ سیاسی محافظه کاری را درک کرد که بلافاصله بعد از انقلاب فرانسه به فعالیت پرداختند» (Nisbet, 1974: 25). به بیان دورکم «برای همگان، هر آچه در آموزه‌ی سوسیالیستی ضروری است، در فلسفه‌ی سن سیمون یافت می‌شود» (LaCapra, 1972: 189). به علاوه، نظریه‌های سن سیمون درباره‌ی تضاد طبقاتی در جامعه‌ی پس از انقلاب فرانسه، بیش از همه بر نظریه‌های دورکم در همین خصوص اثر گذاشتند. از نظر سن سیمون «اوضاع جدید می‌تواند نظمی سلسله مراتبی اما ارگانیک را در زمینه‌ی صلح و ثبات اجتماعی به ارمغان آورد. دستیابی به یکپارچگی در وهله‌ی نخست مبتنی است بر نهادینه شدن ایده‌های اخلاقی شایسته» (Zeitlin, 1968: 236). این نظریه به دورکم کمک کرد تا نظام مبتنی بر تقسیم کار خود را تدوین کند. از قرار معلوم این سن سیمون بود نه کنت، که دورکم او را استاد فکری خود معرفی کرد (Zeitlin, 1968: 236).
دورکم با ایده‌های سن سیمون و کنت در خصوص اثبات گرایی موافق بود. سن سیمون، از نظر دورکم، استوارتر از کنت به تدوین اثبات گرایی پرداخته است. سن سیمون پیشرفت ذهن را نه فقط پیش درآمد علم، بلکه پیشرفت در شکل‌های سازمان یابی اجتماعی می‌دانست (Hadden, 1997). مقام کنت در جامعه‌شناسی به پافشاری او بر تحقیقات تجربی برمی‌گردد. علوم، برخلاف الهیات و فلسفه‌ی هگلی، از پیش قائل به وجود الگو یا منطقی درونی در پدیده‌ها که مفاهیم ذهنی آنها را تعیین کرده باشند، نیست. دانشمندان باید با بررسی پدیده‌ها، الگوها را کشف کنند (Garner, 2000). دورکم را باید پیشگام بهره گیری از اثبات گرایی، یا روش علمی دانست، که همان گردآوری داده‌ها، بهره گیری از علم آمار و تحلیل کمّی داده‌ها است. به کمک علم آمار می‌توان رفتار انسان و الگوهای اجتماعی را، با بررسی رفتار تعداد بسیاری از افراد منفرد، استنباط کرد. امکان فرضیه سازی و گردآوری داده‌ها و آزمون فرضیه‌ها بر مبنای داده‌های گردآوری شده است که از جامعه‌شناسی، علمی موجه می‌سازد. دورکم روش علمی را به طور وسیع در رساله‌ی دکترا و اثرش درباره‌ی خودکشی به کار گرفت. او در خصوص استفاده از روش علمی در تحلیل جامعه می‌گوید که «هیچ پیشرفتی نمی‌تواند رخ دهد، مگر بر این پایه که قوانین حاکم بر جوامع را متفاوت از قوانین حاکم بر بقیه‌ی پدیده‌های طبیعی ندانیم و روش کشف این قوانین را نیز در همه‌ی علوم یکسان بدانیم. سهم آگوست کنت در جامعه‌شناسی را باید در همین نکته دانست» (Lukes, 1972: 68).
آشکار است که کنت تأثیری عظیم بر افکار و آثار دورکم نهاد و حتی از جهاتی می‌توان او را وارث کنت دانست (هر چند برخی او را وارث سن سیمون می‌دانند). تقسیم کار اجتماعی دورکم دربرگیرنده‌ی هفده ارجاع است که بیش‌تر آنها در تأیید کنت است. دورکم خاطرنشان می‌کند که کنت تقسیم کار را عامل همبستگی می‌دانست. دورکم نیز بر این نظر بود که تقسیم کار موجب می‌شود اعضای جامعه با یکدیگر پیوند یابند، چرا که هر عضو به اعضای دیگر جامعه وابسته است. دورکم معتقد است اعضای جامعه خود به اهمیت این رابطه‌ی متقابل واقف‌اند. ایده‌ی کنت درباره‌ی اجماع مستقیماً بر مفهوم وجدان عمومی (اخلاق مشترک) دورکم تأثیر گذاشت.
دورکم با تمام ایده‌های کنت موافق نبود. او به هیچ وجه از آثار متأخر کنت، که آثاری «کلامی» محسوب می‌شوند، و نیز از ایده‌های متافزیکی او متأثر نشد و با برخی دیگر از رویکردهای وی مخالف بود. او به ویژه دیدگاه کنت را درباره‌ی نظم اجتماعی، که به شدت با ارزش‌های کیهان مدارانه مبتنی است و از نظر دورکم، او به همین علت قادر به تشخیص نوع متفاوتی از همبستگی اجتماعی نبوده است که در جوامع مدرن وجود دارد (Seidman, 1983). دورکم نشان داد که در جوامع مدرن، در عوض جهان بینی‌های کیهان مدارانه، شیوه و مسلکی سکولار گسترش یافته و جانشین آن شده است. از نظر دورکم در بیش‌تر ادیان متأخر، ایده‌های کیهان شناختی کنار گذاشته شده و به طرح اخلاقیاتی انضباط بخش پرداخته شده است. او با تمایزی که بین جهان بینی‌های سکولار و کیهان شناختی قائل شد، به طرح ایده‌ی نظامی اخلاقی پرداخت و آن را مبتنی بر عقاید جمعی دانست (Seidman, 1983).

سنت تفکر لیبرال انگلیسی

تاریخ نگاران منبع الهام و ایدئولوژی فیلوزوف‌های فرانسوی را سنت تفکر لیبرال انگلستان دانسته‌اند (Lichtheim, 1970; Sabine, 1965; Smith, 1962). برجسته‌ترین شخصیت‌های دوران روشنگری فرانسه نیوتن و لاک بودند. فیلوزوف‌های فرانسوی، نظام مشروطه و جامعه‌ی پلورالیستی انگلستان را الگوی جامعه‌ای بی عیب و نقص می‌دانستند. مضامین اصلی تفکر لیبرال انگلستان عبارت بودند از: آموزه‌ی توازن قوا از طریق برقراری نظام مشروطه؛ دولت پارلمانی؛ فردگرایی اقتصادی؛ آرمان اقتصاد بازار؛ و به حداقل رساندن نقش دولت (Seidman, 1983). بر پایه‌ی سنت لیبرال انگلیسی، دستیابی به آزادی مستلزم رهایی فرد از الزامات تصنعی اجتماعی بوده است. رابطه‌ی میان فرد و جامعه رابطه‌ای ذاتاً قطب بندی شده است.
جامعه‌شناسی دورکم پاسخی بود به مشکلات زیربنایی جمهوری سوم فرانسه: بحران لیبرالیسم. او ناکامی‌های مکرر لیبرالیسم فرانسه را به عواملی همچون تضاد طبقاتی، سنت کشاورزی فرانسه، و نابسامانی‌های اخلاقی نسبت داد (Seidman, 1983). از نظر او، ناکامی‌های سیاسی و اجتماعی لیبرالیسم ناشی از نارسایی‌های مفهومی در این آموزه است.
از میان غیر فرانسویان، به نظر می‌رسد اسپنسر عمیق‌ترین تأثیر را بر تفکرات دورکم گذاشته است. در تقسیم کار اجتماعی، چهل بار، یعنی بیش‌تر از هر نظریه پرداز دیگری، به آثار اسپنسر ارجاع شده است. اسپنسر همواره به اصول اساسی لیبرالیسم انگلیسی پایبند ماند و اساساً جرح و تعدیلی در آن به عمل نیاورد. او جامعه را مشابه ارگانیسم زیست شناختی می‌دانست که اجزای آن یک کل را تشکیل می‌دهند. دورکم برای نظریه‌ی اجتماعی اسپنسر اهمیت تاریخی بسیاری قائل بود. او دستاوردهای تحلیلی اسپنسر را پیوسته می‌ستود که عبارتند از: انسجام بخشیدن به جامعه به مثابه موجودیتی «طبیعی»، تعیین گونه‌های اجتماعی و میزان کثرت پیشرفت اجتماعی و هدایت جامعه‌شناسی به سوی (پرداختن) به مسائلی با ماهیتی تجربی. دورکم به ویژه، نحوه‌ی بررسی اسپنسر را در خصوص نهادها و طبقه بندی جوامع ارج می‌نهاد. او دیدگاه‌های تکاملی جوامع از نظام‌های مبتنی بر همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیک کاملاً آشکار است. این ایده‌ی دورکم بسیار شبیه به دیدگاه اسپنسر درباره‌ی حرکت تکاملی جوامع از همگونی نامنسجم به ناهمگونی منسجم است. دورکم و تقسیم کار از «استناد به آرای تکامل اسپنسر به منزله‌ی حرکت از همگونی به تفکیک» بهره گرفت (LaCapra, 1972: 119-120).
دورکم، به رغم تمجید از اسپنسر، او را نه یک جامعه شناس، بلکه همچون کنت یک فیلسوف می‌انگاشت. فرضیات جامع و نظریه‌های اجتماعی تفصیلی اسپنسر، علاقه‌ی دورکم را جلب نکرد (Lukes, 1972). دورکم، به ویژه با مفروضات فردگرایانه‌ی اسپنسر مخالف بود (چرا که منافع شخصی نمی‌تواند دلیل یا عامل حفظ نظم اجتماعی باشد). همچنین با ارگانیک باوری اسپنسر، و با تعمیم ساده انگارانه‌ی پارادایم‌های زیست شناختی در جامعه‌شناسی موافق نبود. دورکم، به ویژه، شیفتگی پایدار اسپنسر را به ایدئولوژی لیبرالیسم انگلیسی به نقد کشید. او با ایده‌ی اموال خصوصی به دست آمده از طریق توارث، در لیبرالیسم انگلیسی مخالف بود و توارث را عامل ایجاد نابرابری بین افراد از بدو تولد می‌دانست که هیچ ارتباطی با خدمات یا شایستگی‌های آنان ندارد. از نظر دورکم، ملاک‌های مالکیت باید تغییر کند و مبتنی بر خدماتی شود که افراد به جامعه عرضه می‌کنند. آموزه‌ی دورکم، برخلاف لیبرالیسم انگلیسی، هم پاسخ گوی نیازها و گرایش‌های انتقادی طبقه‌ی کارگر بود و در عین حال با سنت ایدئالیسم اخلاقی طبقه‌ی متوسط دموکراتیک همخوانی داشت (Seidman, 1983).

ایدئالیسم آلمانی

افکار ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانی (که به وجود آورنده و از بین برنده‌ی عقل گرایی غربی بوده است)، بیش از آرای متفکران اجتماعی آلمان به تفکرات دورکم نزدیک است. کانت با دیدگاه مثبتی که به نقش استدلال از پیش و جست و جوی روش مند شناخت داشت، سنت عقل گرایی غربی را گسترش داد. او از طرفی مفهوم نظام کاملی از شناخت را منکر شد، چرا که از منظر او جهان به خودی خود قابل شناخت نیست و به این ترتیب، از ادعاهای جزمی فردگرایی روی برگرداند (Seidman, 1983). او با اصرار بر نقش فعال ذهن، به مثابه خاستگاه شناخت و قوانین اخلاقی، شکلی کاملاً آلمانی به عقل گرایی بخشید.
آنچه دورکم را جذب کانت کرد، نه شناخت شناسی او بود و نه فلسفه‌ی عمومی‌اش، بلکه تعهد کانت در برابر بررسی وظیفه‌ی اخلاقی بود. دورکم اذعان کرد که روایت او از جامعه‌شناسی، که مبتنی بر ضرورت اعمال اخلاقی است، در واقع همان گسترش تصور کانت از وظیفه و قید اخلاقی است. دورکم در مورد اخلاقیات نوشت: «هر آنچه که منشأ همبستگی باشد، اخلاقی است؛ هر آن چه که انسان را به سوی خیرخواهی برای هم نوعان بکشاند، اخلاقی است؛ هر آن چه که بشر را وادارد تا رفتارش را بر پایه‌ای جز حفظ خودخواهی‌هایش تنظیم کند، اخلاقی است؛ و هر قدر این گونه قیدها بیشتر و نیرومند‌تر باشند، اخلاقیات مستحکم‌تر خواهد بود» (Durkheim, 1938: 398).
دورکم گزارش‌های انتقادی مفصل خود را بر آثار بسیاری از متفکران آلمانی، از جمله زیمل و شفله، گومپلوویچ و تونیس، به انتشار رساند. تمایز موجود بین جوامع ارگانیک و مکانیکی، که دورکم آن را مطرح کرد، شباهت‌های بسیاری با تمایز موجود بین انجمن و اجتماع تونیس دارد. این امر آشکارا نشان دهنده‌ی تأثیر افکار فردینانت تونیس، نویسنده‌ی انجمن و اجتماع، بر دورکم است.
دیگر متفکر آلمانی که بر دورکم تأثیر گذاشت دوست وی، ویلهلم وونت بود. وونت پدر روان شناسی تجربی خوانده شده است، اما در حوزه‌های علمی دیگر نیز فعالیت‌هایی داشت. دورکم از مجموعه آثار چاپ شده‌ی وونت بسیار تأثیر پذیرفت، او بالغ بر 53735 صفحه نوشت و تصحیح کرد (Coser, 1977). تعهد وونت به روش شناسی علمی و تحقیقات علمی را، که در آزمایشگاه روان شناسی مشهورش در لایپزیگ انجام می‌داد، بسیار ارج می‌نهاد. به ویژه، مفهوم volksseele، روح گروهی وونت، که او آن را جانشین اصطلاح رایج هگلی؛ ذهن جمعی (volksgeist)، ساخته بود، مورد پذیرش دورکم واقع شد؛ این مفهوم با مفهوم وجدان جمعی دورکم مشابهت دارد.
به علاوه، تلقی وونت از پدیده‌های اخلاقی به مثابه «واقعیت‌های هستی اجتماعی یعنی واقعیت‌های عملاً و ماهیتاً غیر قابل تقلیل به کنش‌های فردی» (Thompson, 1982: 36) مورد توجه دورکم قرار گرفت و او واقعیت‌های اجتماعی را در حکم «چیزهایی»، چیزهای عینی و سنجش پذیر، می‌دید.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریه‌های کلاسیک جامعه شناسی، ترجمه‌ی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط