سرگذشت مسلمانان در سرزمين سوئيس
قبلا در اين کتاب گذشت که بر حسب روايات مورد اتفاق همه که مورخان آن را جزو حقايق تاريخي بشمار آورده اند، مسلمانان به اين سرزمين حمله نمودند و بر گذرگاه بزرگ سان برنارد استيلا يافتند و در چند نقطه آن سکونت ورزيدند. آنها با اهالي آنجا زد و خوردها نمودند و از جمله دير موريس مقدس را آتش زدند. ما وقتي به سوئيس رفتيم و در آنجا توقف نموديم در اثناي گفتگو با دانشمندان سوئيسي مخصوصا علماي باستان شناس، اطلاع يافتيم که در سرزمين واليه روستاهايي است که در اصل تعلق به مسلمانان داشته است يا اينکه مردمي در آنجا هستند که از دودمان عرب مي باشند و به مرور ايام با ساير مردم سوئيس يکي شده اند و گفتند از شکل آنها پيداست که عرب هستند.
چون تصميم داشتيم اين کتاب را منتشر سازيم مناسب چنان ديديم که به خاطر تحقيق و مطالعه بيشتر شخصا به آن روستاها که مي گويند مردم آن در اصل عرب بوده اند رفته و تا آنجا که مي توانيم در اين باره با اهالي آنجا و مراجعه به آثار تاريخي آن کنجکاوي نماييم.
دکتر جاک رو پزشک ما در لوزان(1) به من سفارش کرد در آنجا از ديرسان موريس که داراي کتابهاي قيمتي و کتب خطي بسيار قديمي است بازديد نمايم. او نامه اي براي رئيس دير مزبور نوشت که هر کتاب خطي را که با موضوع مطالعات من تناسب دارد در دسترس من قرار دهد.
چنانکه دوست من دکتر فريدريش وکيل دعاوي ژنو که خود از متخصصين علوم تاريخي و باستان شناسي است نيز يادآوري کرد که يکي از روستاهاي مزبور روستايي است به نام ايزرابل و روستاي ديگري موسوم به فريتوريوس و افزود که روستاي اول در محل مطمئن و ميان سنگلاخ جاي دارد و به همين دليل است که مسلمانان عرب پناه به آن مکان بردند و در آن جاي گرفتند.
در 29 يونيو همين سال (1930) به بازديد سان موريس رفتم که با قطار دو ساعت و ربع راه است. در آنجا به ديري که آن قصبه منسوب به آن است سر زدم. دير مزبور بسيار قديمي است. سيجسموند حکمران بورگونيه در سال 515 ميلادي آن را بنا کرده و از همان موقع تا کنون همچنان آباد مانده است.
وقتي من وارد دير شدم نامه جاک رو را به آنها دادم. راهب متصدي کتابخانه را به نام تونولي خواستند و او هم آمد و پهلوي من نشست. من با وي درباره مطالعاتي که به خاطر آن به آنجا رفته بودم گفتگو نمودم. راهب گفت: «در کتابخانه دير چيزي از نسخه هاي خطي راجع به حمله مسلمانان در سرزمين واليه وجود ندارد. ممکن است بتوان براي اطلاع از اين موضوع به کتاب تاريخ مفصل آلماني مراجعه کرد.»
سپس گفت: «ولي در ميان همه اهالي مسلم است که مسلمانان عرب از اينجا گذشته اند و اين دير را آتش زدند.» سپس به من سفارش کرد به شهر مارتيني هم بروم که در ميسر راه آهن است و نيم ساعت تا سان موريس، واقع در ناحيه جنوب، فاصله دارد و گفت که يکي از وکلاي دعاوي به نام کوکو در آنجا هست که مي تواند مرا به آن روستاها که مي گويند بعضي از اهالي آن از خون عربي پديد آمده اند، راهنمايي کند.
او بعلاوه مرا به موضوعاتي آگاه ساخت که اطلاع بر آن براي من بسيار مهم بود. همچنين گفت در شهر سيون مرکز ايالت واليه مردي به نام کشيش ليوماير هست که متخصص سرگذشتهاي تاريخي است و شخصا کتابي درباره تاريخ ايالت واليه نوشته است. او نيز از اشخاصي بود که من گمشده خودم را نزد آنها مي جستم.
بدين ترتيب من با مارتيني رفتم و سراغ مسيو کوکو را گرفتم و مقصود خود را از اين ديدار به وي اطلاع دادم. او مرا به مردي به نام فليپ فارکه که در خانه اي متعلق به ديرسان برنارد اقامت داشت راهنمايي کرد.
وي از دانشمندان بشمار مي رفت. من با اين مرد درباره منظوري که داشتم صحبت کردم ولي او گفت چيزي راجع به تاريخ مسلمانان در سرزمين واليه نمي داند، جز همان شايعاتي که بر زبان عموم مردم جاري است. اما او اشاره به ميداني که در پشت دير بود نمود و در حالي که از پنجره به بيرون نگاه مي کرديم گفت:« اين ميدان که در جلو ما است موسوم به ميدان سرازين است از اينجا معلوم مي شود که مسلمانان در شهر مارتيني سکونت داشته اند.»
اين مطلب کاملا درست بود. زيرا تاريخ نوشته است که مسلمانان بر گذرگاه مشهور سان برنارد استيلا يافته بودند و مسلم است که مارتيني همان شهري است که از آن به کوه سان برنارد که دير قديم در آن است بالا مي روند، و هر روز وسايل نقليه ميان سان برنارد و مارتيني آمد و رفت مي کند. من از اشخاصي که درباره اين موضوع با آنها مذاکره مي کردم، دريافتم که قريه ايزرابل همان است که به حدس صائب بعضي از بازماندگان مسلمانان در آن زندگي مي کنند.
روستاي ديگري در آنجا هست که تابع شهر سيون مي باشد و به آن ايولون مي گويند و آن هم محل اقامت بازماندگان عرب مسلمان بوده است. من با قطار به سيون رفتم و با کشيشي به نام ماير که متصدي کتابخانه مدرسه سيون بود ملاقات کردم. اين مرد به اين روايات اعتقاد نداشت و معتقد بود که مسلمانان هنگامي که به جنگ مي رفته اند، از سرزمين واليه عبور کرده اند و روي دشمني ديرسان موريس را آتش زدند. ولي من نمي دانستم او عقيده به اين مطلب دارد يا مي خواست آثار مسلمانان را در آن شهرها انکار کند. اين مرد را از کشيشان بسيار متعصب ديدم و در خلال سخنان او هم چيزي که برخلاف نظر کليه مورخان باشد که گفته اند مسلمانان مدتها در سرزمين واليه سکونت داشته اند و بازماندگاني از آنها در آنجا باقي ماندند وجود نداشت. او براي آگاهي از اين موضوع اشاره به کتابي کرد که فيشر تأليف کرده است ولي گفت که روايات آن را موثق نمي داند!
کشيش را رها کردم و سوار اتومبيل شدم و به قريه ايفولن رفتم. از سيون تا آنجا تقريبا 25 کيلومتر بود. قريه در کوهستان واقع است و بعد از آن ديگر آبادي نيست. از آنجا تا مرزهاي ايتاليا فقط چند ساعت راه است.
وقتي وارد قريه شدم ديدم قريه کوچکي است و بيش از صد خانه در آن نيست، و همه کشاورز هستند. بيشتر آنها از راه کشاورزي و چوب بري زندگي مي کنند. چون در اطراف آنجا جنگل بسياري وجود دارد. سراغ بزرگ قريه را گرفتم و آنها مرا به خانه ساده اي راهنمايي کردند. وقتي وارد خانه شدم و او را ديدم و درباره موضوع با وي گفتگو کردم گفت که او هم اين روايات را مانند ساير مردم شنيده است و اسنادي خطي در اين خصوص نزد آنها نيست. او مرا به کشيش قريه راهنمايي کرد. من از وي سراغ گرفتم ولي او را نيافتم.
سپس به مهمانخانه کوچک قريه که جهانگردان به منظور گوشه گيري در کوهستان به آنجا مي آيند رفتم. صاحب مهمانخانه را مرد نسبتا با معلوماتي يافتم. وي از مردم سيون بود. او گفت: همه مي شنوند که اهالي اين قريه يا لا اقل بعضي از آنها در اصل عرب بوده اند.
و افزود که در دره ديگري که پشت دره ايفولن است به نام اينوير نيز قريه هايي است که مي گويند بازماندگان مسلماناني که به دره واليه حمله نمودند در آنها سکونت دارند.
من از اين مرد پرسيدم در ايفولن خانواده اي را مي شناسد که در اصل عرب باشند. جواب منفي بود. آنچه در آنجا شنيده مي شود اين است که مي گويند خون عربي در اين قريه هست و شکل و رنگ بعضي از اهالي هم دلالت دارد که آنها از يک ريشه سوئيسي نمي باشند.
من قريه ايفولن را ترک گفتم و به سيون بازگشتم و از آنجا سوار قطار شدم و به ايستگاه ريد آمدم که از آنجا مي توان به قريه ايزرابل رفت.
وارد ريد شدم و در آنجا پرسيدم آيا از اينجا تا ايزرابل راه ماشين رو هست؟ گفتند: نه! راهي جز رفتن با چهار پا يا پياده وجود ندارد. چون پيدا کردن الاغ وقت مي گرفت و من هم به سفارش پزشک معالج مي بايد روزانه لااقل دو ساعت راه بروم، لذا براي رفتن به ايزرابل پياده روي را انتخاب کردم.
ولي راه بسيار مشکل و دشوار بود. چون پي در پي مي بايد از کوه و کمر بالا رفت. دو ساعت و نيم وقت لازم بود که انسان بتواند به آن قريه برسد که سنگلاخترين قسمت آن کوه بود و غير از آن راه امکان ندارد کسي بتواند به آنجا راه يابد. ترديد نيست که آن دسته از مسمانان که به کوهها پناه برده اند خواسته اند از دسترس اهالي آنجا دور باشند و محلي براي جلوگيري از دشمن از آنجا بهتر نيافته اند. قريه ايزرابل در پايين کوه واقع است و مشرف بر دره بسيار عميقي مي باشد و اطراف آن را بيشه گرفته است.
وقتي وارد آنجا شدم سراغ بزرگ آنها را گرفتم که به وي کازيمير تاور مي گفتند. من از وي پرسيدم، چه اطلاعي از موضوع انتساب اين قريه به اعراب مسلمان داري؟ او گفت: مسلمانان به سرزمين واليه حمله بردند و ديرسان موريس را طعمه حريق ساختند، آنگاه در اين اراضي پراکنده شدند و بعد از آن چنانکه در تواريخ نوشته اند منقرض گشتند.
گرچه مسلمانان بازماندگاني در اين شهر ها دارند ولي اختصاص به قريه ايزرابل ندارد. چه بسا که بازماندگان آنها در چند قريه وجود داشته باشند. پرسيدم: آيا خانواده هايي را مي شناسد که خود آنها بدانند اصلا عرب بوده اند؟ جواب منفي بود. پرسيدم: آيا نوشته هاي قديمي در نزد آنها وجود ندارد که روايات تاريخي مربوط به اين موضوع را تأييد کند؟ در جواب گفت: در بايگاني شهرداري نوشته هايي به زبان لاتين است که تاريخ آنها به سال 1200 ميلادي و بعد از آن مي رسد و اين اوراق نيز همگي قباله جات خريد و فروش است و هنگامي که ميان مردم راجع به اراضي اينجا اختلافي روي مي دهد به آن مراجعه مي کنند، ولي چيزي که مربوط به تاريخ باشد در آن نيست.
او را رها کردم و به ميدان قريه باز گشتم. در آنجا جوانان قريه را ديدم که همگي در قهوه خانه کوچکي اجتماع کرده اند و نوشيدني مي نوشند. علت اجتماع جوانان را جويا شدم، گفتند: اين جوانان جمعيتي هستند که پرچم مخصوصي براي خود تهيه کرده اند و امروز، روز جشن پرچم است.
اجتماع آنها براي من فرصت مناسبي بود که در رنگ چهره و شکل و هيئت آنها دقيق شوم. ديدم رنگ و هيئت آنها هيچ فرقي با ساير مردم سوئيس ندارد و اشخاصي را هم ديدم که گندم گوني آنها زيادتر بود و با سايرين فرق داشتند. زبان آنها فرانسوي بود. زبان عاميانه ديگري هم بود که ريشه لاتين داشت. اين لهجه عاميانه زبان تمام ساکنان آن سرزمين بود. اهالي آنجا نيز ميان خود فقط به آن زبان صحبت مي کردند. گاهي نيز لهجه يک ناحيه با لهجه ناحيه ديگر فرق داشت. من وقت زيادي نداشتم که در آنجا راجع به زبان عاميانه آنها مخصوصا درباره لهجه مردم ايزرابل و ايفولن تحقيق کنم و ببينم که در ميان آنها الفاظ عربي هست يا نه، چون تحقيق درباره اين مطلب وقت طولاني لازم داشت که من نداشتم.
از اين رو به آنچه ديده و شنيده بودم اکتفا نمودم و ايزرابل را ترک گفتم و به اين نتيجه رسيدم که تاريخ وجود مسلمانان در آن سرزمين را جز در متون تواريخ نمي توا به دست آورد و جز اين هر چه باشد شايعاتي است که زبان به زبان گشته و شکي نيست که بي اصل نبوده است ولي اصل آن با گذشت زمان پوشيده مانده است.
يکي از همراهان من که از تاريخ سوئيس مطلع بود مرا به مطالعه کتاب فرهنگ تاريخ سوئيس راهنمايي کرد. زيرا در لفظ سارازين فصلي متعلق به اقامت مسلمانان در سوئيس و سلسله جبال آلپ هست. براي اطلاع از اين موضوع سري به کتابخانه دانشگاه ژنو زدم و فصل ياد شده را مطالعه کردم و اين قسمت را از آن تلخيص نمودم.
در قرن نهم ميلادي پاپ از سوئيسي ها و فريزوزن ها استمداد نمود که رم را از حملات مسلمانان حفظ کنند. در سال 888 از اسپانيا آمدند و فراکسينيتوم (ايالت وار در فرانسه) را اشغال کردند و از آنجا به شمال و غرب حمله بردند.
در سال 906 از جبال آلپ غربي گذشتند و دير نواليس، نزديک سوز، را غارت نمودند. در سال 913 نيز مسلمانان در آکي واقع در بيامون بودند.
در سال 921 به کوه سان برنارد بزرگ رسيدند، چنان که فلودار دريمس روايت کرده است. در آنجا بود که مسلمانان کاروان انگليسي را که به رم مي رفتند سنگباران کردند.
در سال 936 قسمت شمالي جبال آلپ را پيمودند و اسقف نيشن کوار را تاراج نمودند، و اوتو اول پادشاه ناگزير گرديد که عوض آنچه را مسلمانان برده بودند به اسقف آنجا اختصاص دهد.
از جمله وقايعي که شکي در آن نيست، اينست که مسلمانان از کوه سان برنارد فرود آمدند و دير سان موريس را در سرزمين وار تاراج کردند. اين واقعه در سال 940 روي داد، چنان که اولريک مطران اگسبورگ روايت کرده است و ما امروز نمي دانيم آيا ميان حوادث سان برنارد و حوادث کوار رابطه اي بوده است.
در سال 941 هوگ پادشاه ايتاليا با مارکيس برانجه دايفري و برت ملکه بورگوني، که او را طلاق داده بود، در حال جنگ بود. هوگ نيز از مسلمانان خواست که به وي کمک کنند و حفاظت گذرگاههاي سلسله جبال آلپ را نيز به آنها واگذار نمود. برانجه از جلو آنها گريخت و به دوک هرمان دسيود پناه برد. کار مسلمانان چنان بالا گرفت که از عابران گذرگاههاي آلپ که به رم مي رفتند باج مي گرفتند.
مي گويند مسلمانان از آنجا پيش آمدند تا به ايالت وايو که مرکز لوزان است و ايالت ژورا از توابع لينو شاتل رسيدند، و بر دير سان گال دست يافتند. نوشته اي در کليسا کشيش پطرس در بورگ موجود است که متعلق به سال 1019 و 1038 مي باشد و از آن استفاده مي شود که مسلمانان تا مغرب جبال آلپ دست به حمله زده اند.
درباره ي حملات آنها به طرف شمال شرقي سلسله جبال آلپ بايد گفت که درباره روايات آن به صورت قطعي تحقيق نشده است. همچنين مسلم نيست که آنها جبال آلپ را به شکل روشني دور زده باشند ولي اين مطلب کاملا مسلم است که اوتو با همسرش، اوليده، در سال 952 از کوار گذشت و ديد که عرب ديرسان موريس را غارت کرده و آن را با انفاق اموالي جبران نمود. اين واقعه در سال 955 اتفاق افتاد.
اما در جنوب سلسله جبال آلپ اقامت مسلمانان طولاني بود ولي درست نمي دانيم که آيا آنها سرزمين ساز را در سال 940 تا 960 آباد کرده اند يا نه؟ همچنين از اشغال پوترسينا توسط مسلمانان اطلاع درستي نداريم، اما اينکه مي گويند بعضي از اسامي سرزمين ساز عربي است مثل علي العين و عين و ماجل و مشابل و بالفرين و مونت مور و معلوم نيست که اين الفاظ عربي باشد.
در 23 يونيو سال 983 مسلمانان مايول راهب و همراهان او را دستگير ساختند و مردم به خاطر آن عامل تکان خوردند. گيوم، کنت آرل، و هاردوين حکمران تورنو و ربالد کنت پرونس همگي گرد آمدند و به جنگ مسلمانان رفتند. از هر طرف بر آنها حمله بردند و بر فراکسينيت دست يافتند و مسلمانان را در آنجا منقرض نمودند.»
اين فصل از فرهنگ تاريخ سوئيس به امضاء H-Dubi است و از پانزده کتاب تاريخي انگليسي و فرانسوي گرفته شده است. بيشتر فرهنگ مزبور به زبان آلماني است. سرآمد اين تأليفات کتاب کلر است که ترجمه آن را بعد از کتاب رنو، خاورشناس فرانسوي، آورديم.
مؤلف اين کتاب درباره عربي بودن بعضي از الفاظي که ذکر نموده ترديد کرده است. ولي ما بعکس او با کلر هم عقيده هستيم که اين الفاظ عربي است و ترديدي در آن نيست. زيرا محال است که سه لفظ مانند اينها پيدا کرد که تصادفا شباهت به الفاظ عربي داشته باشد.
مثلا علي العين و عين و ماجل همگي کلمات عربي صريح است. نحوه ي تلفظ آن بر حسب حروف به زبان فرانسوي نيز دلالت داردکه اين الفاظ عربي مغربي است زيرا برادران مغربي ما و اندلسي ها در تلفظ حرف اول لفظ عين و الفاظ ديگر مشابه آن مانند زيت و جيش و زيد و غيره به کسره تلفظ مي کنند. بعکس ما شرقيها که تمام اين الفاظ را با فتح اول آن تلفظ مي کنيم.
اما لفظ ماجل قبلا گذشت که به معني حوض آب است و اين لفظ در شهر مکه به معني حوضهاي آب استعمال مي شده است. اما مشابل امکان دارد که از ريشه عربي به معني محل شيران باشد يا چنانکه گفته اند در آنجا کوههايي بوده که آن را به ماده شير که بچه هايش را به سوي خود مي کشاند، تشبيه کرده است. اين احتمال هم هست که در اصل لفظ اروپاي بوده ولي به طور تصادف با لفظ عربي شباهت پيدا کرده است. اما الفاظ سه گانه اولي ممکن نيست که به طور تصادف پيدا شده باشد. بخصوص که آنها نامهاي امکنه اي است که در آن آب جمع شده باشد.
راجع به بالفرين بايد گفت ممکن است تحريفي از يک ريشه عربي باشد و در اصل بالفرين مصغر فرن بوده است و امکان هم دارد که لفظ فرنگي باشد. اما مونت مورو معلوم است که به معني کوه مغربيها يا مسلمانان مي باشد به طور خلاصه نظر نويسنده مزبور در اين خصوص بي مورد است.
اين بود آنچه درباره فتوحات اسلامي در فرانسه و ايتاليا و سوئيس نقل و جمع آوري نموديم و فشرده و خلاصه آن را به اعتماد موثق ترين مصادر موجود آورديم.
چون تصميم داشتيم اين کتاب را منتشر سازيم مناسب چنان ديديم که به خاطر تحقيق و مطالعه بيشتر شخصا به آن روستاها که مي گويند مردم آن در اصل عرب بوده اند رفته و تا آنجا که مي توانيم در اين باره با اهالي آنجا و مراجعه به آثار تاريخي آن کنجکاوي نماييم.
دکتر جاک رو پزشک ما در لوزان(1) به من سفارش کرد در آنجا از ديرسان موريس که داراي کتابهاي قيمتي و کتب خطي بسيار قديمي است بازديد نمايم. او نامه اي براي رئيس دير مزبور نوشت که هر کتاب خطي را که با موضوع مطالعات من تناسب دارد در دسترس من قرار دهد.
چنانکه دوست من دکتر فريدريش وکيل دعاوي ژنو که خود از متخصصين علوم تاريخي و باستان شناسي است نيز يادآوري کرد که يکي از روستاهاي مزبور روستايي است به نام ايزرابل و روستاي ديگري موسوم به فريتوريوس و افزود که روستاي اول در محل مطمئن و ميان سنگلاخ جاي دارد و به همين دليل است که مسلمانان عرب پناه به آن مکان بردند و در آن جاي گرفتند.
در 29 يونيو همين سال (1930) به بازديد سان موريس رفتم که با قطار دو ساعت و ربع راه است. در آنجا به ديري که آن قصبه منسوب به آن است سر زدم. دير مزبور بسيار قديمي است. سيجسموند حکمران بورگونيه در سال 515 ميلادي آن را بنا کرده و از همان موقع تا کنون همچنان آباد مانده است.
وقتي من وارد دير شدم نامه جاک رو را به آنها دادم. راهب متصدي کتابخانه را به نام تونولي خواستند و او هم آمد و پهلوي من نشست. من با وي درباره مطالعاتي که به خاطر آن به آنجا رفته بودم گفتگو نمودم. راهب گفت: «در کتابخانه دير چيزي از نسخه هاي خطي راجع به حمله مسلمانان در سرزمين واليه وجود ندارد. ممکن است بتوان براي اطلاع از اين موضوع به کتاب تاريخ مفصل آلماني مراجعه کرد.»
سپس گفت: «ولي در ميان همه اهالي مسلم است که مسلمانان عرب از اينجا گذشته اند و اين دير را آتش زدند.» سپس به من سفارش کرد به شهر مارتيني هم بروم که در ميسر راه آهن است و نيم ساعت تا سان موريس، واقع در ناحيه جنوب، فاصله دارد و گفت که يکي از وکلاي دعاوي به نام کوکو در آنجا هست که مي تواند مرا به آن روستاها که مي گويند بعضي از اهالي آن از خون عربي پديد آمده اند، راهنمايي کند.
او بعلاوه مرا به موضوعاتي آگاه ساخت که اطلاع بر آن براي من بسيار مهم بود. همچنين گفت در شهر سيون مرکز ايالت واليه مردي به نام کشيش ليوماير هست که متخصص سرگذشتهاي تاريخي است و شخصا کتابي درباره تاريخ ايالت واليه نوشته است. او نيز از اشخاصي بود که من گمشده خودم را نزد آنها مي جستم.
بدين ترتيب من با مارتيني رفتم و سراغ مسيو کوکو را گرفتم و مقصود خود را از اين ديدار به وي اطلاع دادم. او مرا به مردي به نام فليپ فارکه که در خانه اي متعلق به ديرسان برنارد اقامت داشت راهنمايي کرد.
وي از دانشمندان بشمار مي رفت. من با اين مرد درباره منظوري که داشتم صحبت کردم ولي او گفت چيزي راجع به تاريخ مسلمانان در سرزمين واليه نمي داند، جز همان شايعاتي که بر زبان عموم مردم جاري است. اما او اشاره به ميداني که در پشت دير بود نمود و در حالي که از پنجره به بيرون نگاه مي کرديم گفت:« اين ميدان که در جلو ما است موسوم به ميدان سرازين است از اينجا معلوم مي شود که مسلمانان در شهر مارتيني سکونت داشته اند.»
اين مطلب کاملا درست بود. زيرا تاريخ نوشته است که مسلمانان بر گذرگاه مشهور سان برنارد استيلا يافته بودند و مسلم است که مارتيني همان شهري است که از آن به کوه سان برنارد که دير قديم در آن است بالا مي روند، و هر روز وسايل نقليه ميان سان برنارد و مارتيني آمد و رفت مي کند. من از اشخاصي که درباره اين موضوع با آنها مذاکره مي کردم، دريافتم که قريه ايزرابل همان است که به حدس صائب بعضي از بازماندگان مسلمانان در آن زندگي مي کنند.
روستاي ديگري در آنجا هست که تابع شهر سيون مي باشد و به آن ايولون مي گويند و آن هم محل اقامت بازماندگان عرب مسلمان بوده است. من با قطار به سيون رفتم و با کشيشي به نام ماير که متصدي کتابخانه مدرسه سيون بود ملاقات کردم. اين مرد به اين روايات اعتقاد نداشت و معتقد بود که مسلمانان هنگامي که به جنگ مي رفته اند، از سرزمين واليه عبور کرده اند و روي دشمني ديرسان موريس را آتش زدند. ولي من نمي دانستم او عقيده به اين مطلب دارد يا مي خواست آثار مسلمانان را در آن شهرها انکار کند. اين مرد را از کشيشان بسيار متعصب ديدم و در خلال سخنان او هم چيزي که برخلاف نظر کليه مورخان باشد که گفته اند مسلمانان مدتها در سرزمين واليه سکونت داشته اند و بازماندگاني از آنها در آنجا باقي ماندند وجود نداشت. او براي آگاهي از اين موضوع اشاره به کتابي کرد که فيشر تأليف کرده است ولي گفت که روايات آن را موثق نمي داند!
کشيش را رها کردم و سوار اتومبيل شدم و به قريه ايفولن رفتم. از سيون تا آنجا تقريبا 25 کيلومتر بود. قريه در کوهستان واقع است و بعد از آن ديگر آبادي نيست. از آنجا تا مرزهاي ايتاليا فقط چند ساعت راه است.
وقتي وارد قريه شدم ديدم قريه کوچکي است و بيش از صد خانه در آن نيست، و همه کشاورز هستند. بيشتر آنها از راه کشاورزي و چوب بري زندگي مي کنند. چون در اطراف آنجا جنگل بسياري وجود دارد. سراغ بزرگ قريه را گرفتم و آنها مرا به خانه ساده اي راهنمايي کردند. وقتي وارد خانه شدم و او را ديدم و درباره موضوع با وي گفتگو کردم گفت که او هم اين روايات را مانند ساير مردم شنيده است و اسنادي خطي در اين خصوص نزد آنها نيست. او مرا به کشيش قريه راهنمايي کرد. من از وي سراغ گرفتم ولي او را نيافتم.
سپس به مهمانخانه کوچک قريه که جهانگردان به منظور گوشه گيري در کوهستان به آنجا مي آيند رفتم. صاحب مهمانخانه را مرد نسبتا با معلوماتي يافتم. وي از مردم سيون بود. او گفت: همه مي شنوند که اهالي اين قريه يا لا اقل بعضي از آنها در اصل عرب بوده اند.
و افزود که در دره ديگري که پشت دره ايفولن است به نام اينوير نيز قريه هايي است که مي گويند بازماندگان مسلماناني که به دره واليه حمله نمودند در آنها سکونت دارند.
من از اين مرد پرسيدم در ايفولن خانواده اي را مي شناسد که در اصل عرب باشند. جواب منفي بود. آنچه در آنجا شنيده مي شود اين است که مي گويند خون عربي در اين قريه هست و شکل و رنگ بعضي از اهالي هم دلالت دارد که آنها از يک ريشه سوئيسي نمي باشند.
من قريه ايفولن را ترک گفتم و به سيون بازگشتم و از آنجا سوار قطار شدم و به ايستگاه ريد آمدم که از آنجا مي توان به قريه ايزرابل رفت.
وارد ريد شدم و در آنجا پرسيدم آيا از اينجا تا ايزرابل راه ماشين رو هست؟ گفتند: نه! راهي جز رفتن با چهار پا يا پياده وجود ندارد. چون پيدا کردن الاغ وقت مي گرفت و من هم به سفارش پزشک معالج مي بايد روزانه لااقل دو ساعت راه بروم، لذا براي رفتن به ايزرابل پياده روي را انتخاب کردم.
ولي راه بسيار مشکل و دشوار بود. چون پي در پي مي بايد از کوه و کمر بالا رفت. دو ساعت و نيم وقت لازم بود که انسان بتواند به آن قريه برسد که سنگلاخترين قسمت آن کوه بود و غير از آن راه امکان ندارد کسي بتواند به آنجا راه يابد. ترديد نيست که آن دسته از مسمانان که به کوهها پناه برده اند خواسته اند از دسترس اهالي آنجا دور باشند و محلي براي جلوگيري از دشمن از آنجا بهتر نيافته اند. قريه ايزرابل در پايين کوه واقع است و مشرف بر دره بسيار عميقي مي باشد و اطراف آن را بيشه گرفته است.
وقتي وارد آنجا شدم سراغ بزرگ آنها را گرفتم که به وي کازيمير تاور مي گفتند. من از وي پرسيدم، چه اطلاعي از موضوع انتساب اين قريه به اعراب مسلمان داري؟ او گفت: مسلمانان به سرزمين واليه حمله بردند و ديرسان موريس را طعمه حريق ساختند، آنگاه در اين اراضي پراکنده شدند و بعد از آن چنانکه در تواريخ نوشته اند منقرض گشتند.
گرچه مسلمانان بازماندگاني در اين شهر ها دارند ولي اختصاص به قريه ايزرابل ندارد. چه بسا که بازماندگان آنها در چند قريه وجود داشته باشند. پرسيدم: آيا خانواده هايي را مي شناسد که خود آنها بدانند اصلا عرب بوده اند؟ جواب منفي بود. پرسيدم: آيا نوشته هاي قديمي در نزد آنها وجود ندارد که روايات تاريخي مربوط به اين موضوع را تأييد کند؟ در جواب گفت: در بايگاني شهرداري نوشته هايي به زبان لاتين است که تاريخ آنها به سال 1200 ميلادي و بعد از آن مي رسد و اين اوراق نيز همگي قباله جات خريد و فروش است و هنگامي که ميان مردم راجع به اراضي اينجا اختلافي روي مي دهد به آن مراجعه مي کنند، ولي چيزي که مربوط به تاريخ باشد در آن نيست.
او را رها کردم و به ميدان قريه باز گشتم. در آنجا جوانان قريه را ديدم که همگي در قهوه خانه کوچکي اجتماع کرده اند و نوشيدني مي نوشند. علت اجتماع جوانان را جويا شدم، گفتند: اين جوانان جمعيتي هستند که پرچم مخصوصي براي خود تهيه کرده اند و امروز، روز جشن پرچم است.
اجتماع آنها براي من فرصت مناسبي بود که در رنگ چهره و شکل و هيئت آنها دقيق شوم. ديدم رنگ و هيئت آنها هيچ فرقي با ساير مردم سوئيس ندارد و اشخاصي را هم ديدم که گندم گوني آنها زيادتر بود و با سايرين فرق داشتند. زبان آنها فرانسوي بود. زبان عاميانه ديگري هم بود که ريشه لاتين داشت. اين لهجه عاميانه زبان تمام ساکنان آن سرزمين بود. اهالي آنجا نيز ميان خود فقط به آن زبان صحبت مي کردند. گاهي نيز لهجه يک ناحيه با لهجه ناحيه ديگر فرق داشت. من وقت زيادي نداشتم که در آنجا راجع به زبان عاميانه آنها مخصوصا درباره لهجه مردم ايزرابل و ايفولن تحقيق کنم و ببينم که در ميان آنها الفاظ عربي هست يا نه، چون تحقيق درباره اين مطلب وقت طولاني لازم داشت که من نداشتم.
از اين رو به آنچه ديده و شنيده بودم اکتفا نمودم و ايزرابل را ترک گفتم و به اين نتيجه رسيدم که تاريخ وجود مسلمانان در آن سرزمين را جز در متون تواريخ نمي توا به دست آورد و جز اين هر چه باشد شايعاتي است که زبان به زبان گشته و شکي نيست که بي اصل نبوده است ولي اصل آن با گذشت زمان پوشيده مانده است.
يکي از همراهان من که از تاريخ سوئيس مطلع بود مرا به مطالعه کتاب فرهنگ تاريخ سوئيس راهنمايي کرد. زيرا در لفظ سارازين فصلي متعلق به اقامت مسلمانان در سوئيس و سلسله جبال آلپ هست. براي اطلاع از اين موضوع سري به کتابخانه دانشگاه ژنو زدم و فصل ياد شده را مطالعه کردم و اين قسمت را از آن تلخيص نمودم.
در قرن نهم ميلادي پاپ از سوئيسي ها و فريزوزن ها استمداد نمود که رم را از حملات مسلمانان حفظ کنند. در سال 888 از اسپانيا آمدند و فراکسينيتوم (ايالت وار در فرانسه) را اشغال کردند و از آنجا به شمال و غرب حمله بردند.
در سال 906 از جبال آلپ غربي گذشتند و دير نواليس، نزديک سوز، را غارت نمودند. در سال 913 نيز مسلمانان در آکي واقع در بيامون بودند.
در سال 921 به کوه سان برنارد بزرگ رسيدند، چنان که فلودار دريمس روايت کرده است. در آنجا بود که مسلمانان کاروان انگليسي را که به رم مي رفتند سنگباران کردند.
در سال 936 قسمت شمالي جبال آلپ را پيمودند و اسقف نيشن کوار را تاراج نمودند، و اوتو اول پادشاه ناگزير گرديد که عوض آنچه را مسلمانان برده بودند به اسقف آنجا اختصاص دهد.
از جمله وقايعي که شکي در آن نيست، اينست که مسلمانان از کوه سان برنارد فرود آمدند و دير سان موريس را در سرزمين وار تاراج کردند. اين واقعه در سال 940 روي داد، چنان که اولريک مطران اگسبورگ روايت کرده است و ما امروز نمي دانيم آيا ميان حوادث سان برنارد و حوادث کوار رابطه اي بوده است.
در سال 941 هوگ پادشاه ايتاليا با مارکيس برانجه دايفري و برت ملکه بورگوني، که او را طلاق داده بود، در حال جنگ بود. هوگ نيز از مسلمانان خواست که به وي کمک کنند و حفاظت گذرگاههاي سلسله جبال آلپ را نيز به آنها واگذار نمود. برانجه از جلو آنها گريخت و به دوک هرمان دسيود پناه برد. کار مسلمانان چنان بالا گرفت که از عابران گذرگاههاي آلپ که به رم مي رفتند باج مي گرفتند.
مي گويند مسلمانان از آنجا پيش آمدند تا به ايالت وايو که مرکز لوزان است و ايالت ژورا از توابع لينو شاتل رسيدند، و بر دير سان گال دست يافتند. نوشته اي در کليسا کشيش پطرس در بورگ موجود است که متعلق به سال 1019 و 1038 مي باشد و از آن استفاده مي شود که مسلمانان تا مغرب جبال آلپ دست به حمله زده اند.
درباره ي حملات آنها به طرف شمال شرقي سلسله جبال آلپ بايد گفت که درباره روايات آن به صورت قطعي تحقيق نشده است. همچنين مسلم نيست که آنها جبال آلپ را به شکل روشني دور زده باشند ولي اين مطلب کاملا مسلم است که اوتو با همسرش، اوليده، در سال 952 از کوار گذشت و ديد که عرب ديرسان موريس را غارت کرده و آن را با انفاق اموالي جبران نمود. اين واقعه در سال 955 اتفاق افتاد.
اما در جنوب سلسله جبال آلپ اقامت مسلمانان طولاني بود ولي درست نمي دانيم که آيا آنها سرزمين ساز را در سال 940 تا 960 آباد کرده اند يا نه؟ همچنين از اشغال پوترسينا توسط مسلمانان اطلاع درستي نداريم، اما اينکه مي گويند بعضي از اسامي سرزمين ساز عربي است مثل علي العين و عين و ماجل و مشابل و بالفرين و مونت مور و معلوم نيست که اين الفاظ عربي باشد.
در 23 يونيو سال 983 مسلمانان مايول راهب و همراهان او را دستگير ساختند و مردم به خاطر آن عامل تکان خوردند. گيوم، کنت آرل، و هاردوين حکمران تورنو و ربالد کنت پرونس همگي گرد آمدند و به جنگ مسلمانان رفتند. از هر طرف بر آنها حمله بردند و بر فراکسينيت دست يافتند و مسلمانان را در آنجا منقرض نمودند.»
اين فصل از فرهنگ تاريخ سوئيس به امضاء H-Dubi است و از پانزده کتاب تاريخي انگليسي و فرانسوي گرفته شده است. بيشتر فرهنگ مزبور به زبان آلماني است. سرآمد اين تأليفات کتاب کلر است که ترجمه آن را بعد از کتاب رنو، خاورشناس فرانسوي، آورديم.
مؤلف اين کتاب درباره عربي بودن بعضي از الفاظي که ذکر نموده ترديد کرده است. ولي ما بعکس او با کلر هم عقيده هستيم که اين الفاظ عربي است و ترديدي در آن نيست. زيرا محال است که سه لفظ مانند اينها پيدا کرد که تصادفا شباهت به الفاظ عربي داشته باشد.
مثلا علي العين و عين و ماجل همگي کلمات عربي صريح است. نحوه ي تلفظ آن بر حسب حروف به زبان فرانسوي نيز دلالت داردکه اين الفاظ عربي مغربي است زيرا برادران مغربي ما و اندلسي ها در تلفظ حرف اول لفظ عين و الفاظ ديگر مشابه آن مانند زيت و جيش و زيد و غيره به کسره تلفظ مي کنند. بعکس ما شرقيها که تمام اين الفاظ را با فتح اول آن تلفظ مي کنيم.
اما لفظ ماجل قبلا گذشت که به معني حوض آب است و اين لفظ در شهر مکه به معني حوضهاي آب استعمال مي شده است. اما مشابل امکان دارد که از ريشه عربي به معني محل شيران باشد يا چنانکه گفته اند در آنجا کوههايي بوده که آن را به ماده شير که بچه هايش را به سوي خود مي کشاند، تشبيه کرده است. اين احتمال هم هست که در اصل لفظ اروپاي بوده ولي به طور تصادف با لفظ عربي شباهت پيدا کرده است. اما الفاظ سه گانه اولي ممکن نيست که به طور تصادف پيدا شده باشد. بخصوص که آنها نامهاي امکنه اي است که در آن آب جمع شده باشد.
راجع به بالفرين بايد گفت ممکن است تحريفي از يک ريشه عربي باشد و در اصل بالفرين مصغر فرن بوده است و امکان هم دارد که لفظ فرنگي باشد. اما مونت مورو معلوم است که به معني کوه مغربيها يا مسلمانان مي باشد به طور خلاصه نظر نويسنده مزبور در اين خصوص بي مورد است.
اين بود آنچه درباره فتوحات اسلامي در فرانسه و ايتاليا و سوئيس نقل و جمع آوري نموديم و فشرده و خلاصه آن را به اعتماد موثق ترين مصادر موجود آورديم.
پينوشتها:
1- پزشک و جراح مشهور لوزان.