مواضع جهان اسلام در برابر فاجعه 11 سپتامبر 2001 م

پنجاه سال است كه اعراب با غرب عموما و با آمريكا خصوصا يك مشكل اساسى دارند و آن حمايت بى چون و چراى ايالات متحده آمريكا تحت نفوذ لابى صهيونيست‏ها از دولت اسرائيل است . در طول اين نيم قرن على‏رغم تشكيل اتحاديه‏ى عرب و وجود احساس و روح مشترك ، بارها در برخورد با اسرائيل با وجود داشتن قدرت و امكانات عظيم ، شكست خورده و تحقير شده‏اند و حتى روش‏هاى سازشكارانه همچون پيمان كمپ ديويد و اوسلو و ساير پيمان‏ها نيز نتوانسته است مشكل اعراب را با
يکشنبه، 6 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مواضع جهان اسلام در برابر فاجعه 11 سپتامبر 2001 م
مواضع جهان اسلام در برابر فاجعه 11 سپتامبر 2001 م
مواضع جهان اسلام در برابر فاجعه 11 سپتامبر 2001 م

در اين تقسيم‏بندى جهان عرب ، شبه قاره‏ى هند ، خاور دور ، كشورهاى آسياى مركزى و منطقه‏ى قفقاز و جمهورى اسلامى به صورت جداگانه بررسى مى‏شوند .

الف . جهان عرب

پنجاه سال است كه اعراب با غرب عموما و با آمريكا خصوصا يك مشكل اساسى دارند و آن حمايت بى چون و چراى ايالات متحده آمريكا تحت نفوذ لابى صهيونيست‏ها از دولت اسرائيل است . در طول اين نيم قرن على‏رغم تشكيل اتحاديه‏ى عرب و وجود احساس و روح مشترك ، بارها در برخورد با اسرائيل با وجود داشتن قدرت و امكانات عظيم ، شكست خورده و تحقير شده‏اند و حتى روش‏هاى سازشكارانه همچون پيمان كمپ ديويد و اوسلو و ساير پيمان‏ها نيز نتوانسته است مشكل اعراب را با اسرائيل و آمريكا حل و فصل كند. آغاز انتفاضه در دو مرحله خون جديدى به رگ‏هاى مبارزه عليه رژيم اسرائيل تزريق كرد و گروه‏هاى مختلف اسلامى در فلسطين متأثر از انقلاب اسلامى در ايران و پيروزى حزب‏الله در لبنان توانستند با تكيه بر ايمان و اعتقاد خود عرصه را بر صهيونيست‏ها به شدت تنگ كنند . اين نهضت نه تنها اوج اميدوارى را در فلسطينى ها بلكه در همه‏ى مسلمانان و بخصوص كشورهاى عرب مثل مصر ، اردن ، سوريه و عربستان زنده كرد و در تصميم‏گيرى دولت‏هاى آنها كه تمايل به حل و فصل اختلافات خود از طريق سياسى داشتند تأثير عميق بر جا گذاشت و تا حدود زيادى آنها را از اتخاذ شيوه‏هاى سازشكارانه دور كرد .
از طرف ديگر ، آمريكايى‏ها با حمايت و تقويت گروه‏هاى افراطى ضد شيعى در ميان اهل سنت اميدوار بودند كه آنها را در تقابل با انقلاب اسلامى ايران قرار دهند و با تعقيب سياست قديمى انگليس « تفرقه بينداز و حكومت كن » بتوانند نوعى توازن قوا درون مسلمانان ايجاد و از وحدت آنها و ضديت با استعمارگران و سلطه‏جويان غرب جلوگيرى كنند .
حمايت و تقويت گروه‏هاى طالبان در افغانستان و گروه القاعده توسط آمريكايى‏ها از جمله اين اقدامات بود . آمريكايى‏ها در عين حال غافل بودند كه حتى اين گروه‏هاى افراطى سنى هر چند با شيعيان خصومت داشته باشند و مقبوليت لازم را در ميان اهل سنت پيدا كنند ، نهايتا در يك اصل با نقلاب اسلامى وحد نظر خواهند داشت و آن ستيز با دشمنان اسلام است به هر شكل و قيافه اعم از آن كه كمونيست‏هاى روسى باشند و يا آمريكايى‏هاى ليبرال منش . تا زمانى كه آمريكايى‏ها از آنها در قابل اشغالگرى روس‏ها حمايت مالى و تسليحاتى مى‏كردند ، مشكلى نداشتند . ولى زمانى كه آمريكايى‏ها به بهانه‏ى دفاع از دولت كويت وارد منطقه شدند و پايگاه‏هاى خود را در كشورهاى اسلامى از جمله عربستان مستقر كردند ، مخالفت آنها با آمريكا آغاز شد و توسعه يافت ، به طورى كه ضربات شديدى بر اين ابرقدرت غرب وارد آوردند تا آن جا که حوادث 11 سپتامبر را به طور كامل به آنها مربوط دانستند و آن را براى سركوب گروه‏هاى ساخته و پرداخته‏ى خود ؛ يعنى ، طالبان و القاعده مستمسك قرار داند و وارد جنگ با همه‏ى مسلمانان اعم از شيعه و سنى با عنوان جنگ عليه تروريسم شدند . به قرارگزارش‏هاى منابع آمريكايى ، از 19 نفر افراد دست‏اندركار هواپيماربايى 11 سپتامبر ، 15 نفر از عربستان سعودى بودند .
زمانى كه صدام حسين در سال 1991 تصميم گرفت به كويت حمله و اين شيخ‏نشين ثروتمند را به خاك خود ملحق كند ، از احتمال عكس‏العمل غرب بويژه آمريكا عليه خود آگاه بود . براى مقابله با اين امر و با درك درستى كه از احساسات اسلامى و عربى و ضدصهيونيستى در ميان مردم عرب داشت ، سعى كرد كه اين احساسات را به حمايت از خود برانگيزاند . در حالى كه نظام عراق ، نظام بعثى سكولار بود ، علامت الله‏اكبر را به پرچم كشور خود افزود و حملات هوايى نمادين نيز به فلسطين اشغالى صورت داد و بدين وسيله توانست نه تنها حمايت توده‏هاى
عرب را به خود معطوف كند ، بلكه حتى بعضى از رهبران محافظه‏كار و ميانه‏روى عرب و وابسته به غرب را نيز وادار به حمايت از خود كند . حمايت ملك حسين ، پادشاه اردن ، و ياسر عرفات ، رئيس سازمان آزادى‏بخش فلسطين ، از صدام تا مدت‏ها براى اين دو رهبر عرب ، مايه‏ى دردسر شده بود . اگر چه صدام در اين ماجرا شكست خورد ، ولى احساسات سرخورده‏ى اعراب و فلسطينيان به موج جديد ضد آمريكايى تبديل شد .
صداى طبل جنبش‏هاى ضد آمريكايى در سرتاسر جهان عرب همچنان به گوش مى‏رسد ، ولى اين مردم كمتر تصور مى‏كردند كه حادثه‏ى 11 سپتامبر بتواند تأثير فزاينده‏اى بر تحولات جوامع عرب بر جا گذارد. ابرقدرت آمريكا در ميان اعراب مسلمان تبديل به غول و هيولايى شده بود و اين احساس وجود داشت كه به زودى اين هيولا خونريزى‏هاى وحشتناكى را در اين منطقه از جهان آغاز خواهد كرد.
به قول معروف ، تاريخ هرگز به خودى خودى تكرار نمى‏شود. وقتى كالين پاول بعد از 11 سپتامبر به جهانيان اطمينان مى‏داد كه ما شاهد ائتلافى بين‏المللى در مقابل تروريسم در آينده خواهيم بود، يادآور گفته‏ى همين شخص در سال 1991 در خصوص ارتش عراق بود كه ادعا كرد ما ابتدا آن را ريشه‏كن مى‏كنيم و سپس نابود خواهيم كرد . ادعايى كه هرگز تحقق پيدا نكرد و به نوعى گزافه‏گويى تعبير شد .
در عين حال ، سرزمين‏هاى عربى و اسلامى از همان آغاز دهه‏ى 90 ، مسير و خواست خود را در برابر لشكركشى پيروزمندانه‏ى آمريكايى‏ها مشخص كرده بودند ؛ دهه‏اى كه آغاز جنگى ديگر بود و اعراب مسلمان در اين مدت ضربات جدى بر آمريكايى‏ها وارد کرده بودند . اولين حمله به مركز تجارت جهانى توسط كاميون حامل بمب در سال 1993 بود كه بنا به ادعاى آمريكايى‏ها توسط شيخ عمرعبدالرحمن ، برنامه‏ريزى و هدايت شده بود . شيخ عبالرحمن ، روحانى مصرى ، مبارزه‏ى خود را با حسنى مبارك آغاز كرد و موضع ضد آمريكايى خود را نيز هيچ‏گاه پنهان نكرد .
جرقه‏ى قيام اعراب مسلمان با حمله به مركز تجارت جهانى آغاز شد و تا 11 سپتامبر ادامه پيدا كرد . دو عمليات بمب‏گذارى در عربستان ، يكى در رياض درنوامبر سال 1995 و ديگرى در پايگاه خبرى در نزديكى ظهران در ژوئن 1996 و به دنبال آن بمب‏گذارى در سفارت‏خانه‏هاى آمريكا در تانزانيا و كنيا در 1998 و حمله ناو آمريكايى USS-Cole در يمن در سال 2000 نشان مى‏دهد كه جنبش ضد آمريكايى از يك دهه قبل از 11 سپتامبر در جهان عرب و در ميان مسلمانان آغاز به رشد كرده بود . بر اين نفرت بايد حمايت بى‏دريغ آمريكا را نيز از دولت صهيونيستى اسرائيل به دنبال انتفاضه‏ى دوم در سپتامبر 2000 افزود .
امروز كمتر خانواده‏ى عرب و مسلمانى وجود دارد كه در آن نفرت عمومى به همه‏ى نمادهاى آمريكايى اعم از فرهنگ و سياست نشئت گرفته از آن جامعه وجود نداشته باشد ؛به طورى كه نه تنها دولت‏هاى وابسته به آمريكا را بى‏اعتبار كرده است ؛ بلكه آنها را به فاصله گرفتن از سياست‏هاى آمريكا مجبور كرده است .
در عربستان صعودى ائتلاف و تفاهمى ميان خاندان سعودى و روحانيون وهابى وجود داشت و در واقع ، روحانيون وهابى ، ياورانى خوب براى خاندان سعودى در اطاعت و فرمانبردارى از آنها و در اجراى فرامين و فتاواى مذهبى بودند . امروزه به علت فشار وارده بر ياران و پيروان متعصب و معتقد آنها به مواضع ضد آمريكايى كشيده شده‏اند و آثار خود را در مواضع متخذه‏ى سران سعودى در ارتباط با آمريكا بر جا گذاشته‏اند .
ديگر دوران خوش آرامش براى فرمانروايان محافظه‏كار اين كشورها به سر رسيده است . دهه‏ى 1990 براى آنها آغاز دوره‏اى از ناآرامى و گرفتارى بوده است . رابطه با آمريكا به عنوان نماد كفر جهانى بايد به پايان مى‏رسيد و آلودگى‏هاى فرهنگى ناشى از ماهواره‏هاى غربى نيز بايد از بين مى‏رفت و براى رسيدن به اين هدف مى‏بايستى ريشه‏ى حضور آمريكا در جهان عرب و بالاخص در عربستان خشكيده مى‏شد و نيروهاى آمريكايى از منطقه خارج مى‏شدند .
حمله بقه افغانستان و آغاز سركوب دولت طالبان كه فقط توسط سه دولت عربستان سعودى ، امارات و پاكستان به رسميت شناخته شده بود ، نه تنها موجب وارد آمدن فشار زيادى بر اين دولت‏ها شد ، بلكه از بن لادن اسطوره و قهرمان ضدبيگانه‏اى ساخت و احساسات ضد آمركايى را در اين كشورها تقويت كرد و اين امر موجب شد كه دولت‏هاى محافظه‏كار عرب ، مانند عربستان سعودى و مصر ، زيرفشار دوجانبه قرار گيرند ؛ از يك طرف ، آمريكايى‏ها براى كنترل گروه‏هاى اسلام‏گرا از هر هسته و شاخه‏اى بر آنها فشار مى‏آورند و حتى مى‏خواهند مدارس مذهبى را تحت كنترل قرار دهند و آموزش‏ها و تربيت اسلامى را كه موجب تقويت روحيه‏ى دشمن‏ستيزى و جهاد و شهادت مى‏شود ، از برنامه‏هاى آنها حذف كنند و ازطرف ديگر ، گروه‏هاى مذهبى - اجتماعى آنها را به سوى نوعى سياست ضدآمريكايى و راديكالى جلب و تشويق مى‏كنند .
با توجه به همين عوامل ملاحظه مى‏شود كه حوادث 11 سپتامبر و تحولات بعد از آن ، آثار سه گانه‏ى زير را بر جا گذاشته است :
1. جو و فضاى ضد آمريكايى و يا به عبارت ديگر ، نفرت از آمريكا تقريبا درميان همه‏ى گروه‏هاى اجتماعى و سياسى اعم از شيعه و سنى فراگير شده و با احساس خطر از ناحيه‏ى آمريكا موجب نزديكى و وحدت بيشتر آنها گرديده است .
2. گرايش‏هاى روشنفكرى سكولارى و ليبراليستى طرفدار غرب و آمريكا به تدريج درانزوا قرار گرفته است و رنگ مى‏بازد و ديگر زمينه‏اى براى رشد در ميان گروه‏هاى اجتماعى ندارد .
3. دولت‏هاى محافظه‏كار زير فشار دوجانبه از طرف آمريكا براى پيوستن به اين دولت و قبول سياست نظامى‏گرى آن و از طرف ديگر ، زير فشار گروه‏هاى اجتماعى بويژه اسلامى و سنتى براى مقابله با آمريكا و عزيمت از سياست محافظه‏كارانه‏ى قبلى قرار مى‏گيرد و برآيند اين دو فشار كارايى آنها را در هر دو جبهه كاهش مى‏دهد و نهايتا اين كشش دوجانبه منجر به سقوط آنها و يا تغيير سياست به نفع مردم و تقابل با آمريكا خواهد شد .
تدام بحران‏سازى آمريكا در منطقه و قرار دادن بعضى از كشورهاى عرب مانند عراق ، يمن ، سودان و سومالى در فهرست كشورهايى كه بعد از افغانستان و عراق مورد حمله قرار خواهد گرفت ، موجب افزايش فشار بر اين دولت‏ها شده است و لذا مخالف جدى و علنى خود را با اين سياست آمريكا اعلام داشته‏اند . به طورى كه امير عبدالله ، وليعهد عربستان ، تهديد كرده است در صورت ادامه‏ى سياست بحران سازى آمريكا ، عربستان راه خود را جدا خواهد كرد و حتى از آمريكا خواسته است كه پايگاه‏هاى خود را از عربستان برچيند .
مجموعه عوامل سه گانه‏ى ايجاد شده در جهان عرب ؛يعنى ، افزايش نفرت عمومى از سياست‏هاى آمريكا ، توسعه و تداوم نهضت انتفاضه در فلسطين و فشار فزاينده‏ى آمريكا بر گروه‏هاى اسلامى در منطقه ، موجب دورتر شدن دولت‏هاى عرب از آمريكا و ايجاد جبهه‏اى منسجم و متحد براى مقابله با زياده‏خواهى اين كشور خواهد شد . همچنين وجود منابع عظيم نفت و گاز در جهان عرب همواره در تقابل با غرب به عنوان حربه‏اى جدى مطرح بوده و هست ؛ بويژه از زمان گسترش وايجاد نيروگاه‏هاى هسته‏اى ، مشكل اساسى آلودگى محيط زيست و خطرات متعاقب آن ، دنياى غرب درصدد تعطيل كردن اين نيروگاه‏هاست . وابستگى دنيای غرب بويژه اروپا و ژاپن به اين منبع مهم توليد انرژى افزايش يافته است كه به موازات آن مى‏تواند خطر ايجاد بحران را افزايش دهد .
اين بحران نه تنها مى‏تواند از امكان استفاده از اين امر در اعمال فشار بر
غرب ايجاد بشود، بلكه عمليات تخريب در مسير توليد و حمل آن به غرب نيز عامل تقابل گروه‏هاى مقاومت با آمريكا خواهد بود . آنها كه قادرند در آمريكا چنان حادثه‏اى بيافرينند و بر پيكر سيستم دفاعى و امنيتى آمريكا ضربه‏ى مهلكى وارد آورند .، به سادگى قادر خواهند بود از اين طريق و در سرزمين خود اقدام به مقابله كنند .
حوادث اخير در سرزمين‏هاى اشغالى سال 1967 فلسطين بويژه جنايات تكان دهنده‏ى صهيونيست‏ها در جنين و اعتراض‏هاى جهانى و منطقه‏اى ؛ نقطه‏ى عطف مهمى در تحولات جهان اسلام بويژه جهان عرب خواهد بود . از يك طرف ، روحيه‏ى مبارزه‏جويى و ستيزه‏جويى فلسطينى‏ها و مسلمانان ساير كشورها بالاخص در كشورهاى عربى را برانگيخته و راهى جز مبارزه، مقاومت و برخورد با صهيونيست‏ها و دولت‏هاى محافظه‏كار باقى نگذاشته است . از طرف ديگر ، تسليم‏پذيرى مذبوحانه‏ى یاسرعرفات ، رهبر دولت خودگردان ، و افزايش ضعف و ناكارآمدى آن دولت ، اميد آمريكا و جهان غرب و دولت‏هاى محافظه‏كار عرب را در حل معضل فلسطين از طريق مذاكره و مصالحه به يأس تبديل مى‏كند و راه مبارزه را هموارتر خواهد كرد و اين خود زمينه‏ساز تحولات وسيع سياسى ، اجتماعى و فكرى و نهايتا نظامى در اين منطقه‏ى وسيع از جهان اسلام خواهد شد .

ب. شبه قاره‏ى هند

منظور از شبه قاره‏ى هند منطقه‏ى جغرافيايى شرق جهان اسلام و شرق جمهورى اسلامى متشكل از افغانستان ، پاكستان ، هندوستان و بنگلادش است . اين منطقه از جهان اسلام مجموعا داراى بيشترين جمعيت مسلمانان است كه هم‏اكنون و بويژه بعد از11 سپتامبر و حمله آمريكا به افغانستان كانون توجه جهانيان قرار گرفته است . بايد در نظر داشت كه وجود اختلافات ارضى ميان پاكستان و هند بر سر كشمير، هند و چين بر سر تبت و اوضاع قومى و قبيله‏اى حاك بر افغانستان اين منطقه را كانون بحران خيز و حساسى كرده است .
وضعيت جغرافيايى ، قومى و قبيله‏اى حاكم بر افغانستان از ديرباز در تاريخ اين سرزمين چنان مشكلاتى نه فقط براى اين مردم فراهم كرده است ؛ بلكه براى ميهمانان ناخوانده نيز سرنوشت اسفناكى رقم زده است كه به قبرستان امپراتورى‏ها معروف شده است .
در طول تاريخ ، تنگه و دره‏ى خيبر شاهد ورود ارتش‏هاى بزرگى براى تسخير اين منطقه از جنوب به شمال در آسياى مركزى و از شمال به جنوب براى تسخير هند بوده است و همه‏ى اين قدرت‏هاى بزرگ نهايتا در برخورد با قبايل افغان به دردسر افتاده‏اند .
اسكندر مقدونى لشكريان خود را با تداركات زياد از طريق خيبر اعزام داشت و در حملات خود در سال 327 قبل از ميلاد ، با ارتش خود به طرف دره كنار حركت كرد ؛ ولى با مقاومت سرسختانه‏اى توسط كمانداران افغان مواجه شد كه به زحمت توانست جان خود را نجات دهد و به رودخانه‏ى هندو برسد .
چنگيز خان مغول و امپراتورى‏هاى بزرگ مغول ، يك هزار سال بعد سعى كردند از دره‏ى خيبر بگذرند و نهاينا امپراتورى خود را تأسيس كنند ، ولى اين توفيق با توافق بسيار دردناكى با افغان‏ها صورت گرفت . از ديد يك چشم آزموده هنوزمى‏توان در كمتر از يك ساعت ، خرابه‏هاى برج‏هاى مغول را كه بيان‏كننده‏ى پيام‏هاى پيچيده‏ى آن عصر است ، در 1500 مايلى از كلكته تا بخارا مشاهده كرد.
در قرن نوزدهم تنگه‏ى خيبر ، شاهد بازى بزرگ و دردناكى براى نيروهاى انگليس بود . در آن زمان ، فرماندهان انگليس ، ارتش عظيمى شامل نيروهاى انگليسى وهندى به داخل افغانستان فرستادند تا از نفوذ روس‏ها به آن منطقه جلوگيرى وامير آن‏جا را معزول و عامل خود را به جاى او منصوب كنند . در ژانويه‏ى 1842، وقتى كه با مخالفت افغان‏ها مواجه شدند ، نيروهاى انگليسى به اجبار درستونى از 16500 سرباز و غيرنظامى به طرف قرارگاه خود در جلال‏آباد عقب نشينى كردند . فقط يك نفر از آن گروه جان سالم به در برد و توانست به جلال‏آباد برسد . طبق نظريه‏ى مورخان افغانستان چهار عامل به شكست فضاحت‏بار انگليسى‏ها كمك كرد : اشغال سرزمين افغانستان توسط نيروهاى خارجى ، انتصاب يك امير منفور براريكه‏ى قدرت ، اقدامات خشونت‏آميز افغان‏هاى مورد حمايت انگليسى‏ها نسبت به دشمنان محلى و نيز پرداخت كمك‏هاى مالى به رؤساى قبايل كه به عنوان جاسوسان انگليسى عمل مى‏كردند و انگليسى‏ها همان اشتباهات را در جنگ دوم با افغان‏ها (1878-1881) تكرار كردند و باز هم شكست خوردند .
يك قرن بعد ، روس‏ها عينا همان اشتباه را مرتکب شدند و با تكيه بر قدرت نظامى خود ، افغانستان را در سال 1980 اشغال و دولت دست نشانده‏ى خود را دركابل منصوب كردند . ولى ديرى نپاييد كه به سرنوشت قدرت‏هاى امپراتورى قبلى همچون انگليس ، دچار شدند و طى كمتر از يك دهه خاك افغانستان را ترك كردند ؛ در حالى كه خود از درون فروپاشيدند و به دوران ابرقدرتى خود در شرق خاتمه دادند .
اينك آمريكايى‏ها هم همان اشتباه گذشتگان را تكرار مى‏كنند ؛ در حالى كه
مغرور از فروپاشى نظام قرون وسطايى طالبان كه دست پرورده‏ى خودشان بود وگروه چريكى القاعده‏اند ، وارد باتلاقى شده‏اند كه امپراتورى‏هاى بسيارى را درخود فروبرده است .
آمريكا بعد از حملات مداوم هوايى به افغانستان و كشتن هزاران نفر از مردم فقير و پابرهنه‏ى اين كشور ، على‏رغم ابراز پيروزى ، نه تنها موفقيتى به دست نياوردند ؛ بلكه گام به گام در همان باتلاق فرو مى‏روند كه روس‏ها رفتند .
شكست طالبان و پيروزى اتحاد شمال را نمى‏توان به حساب بمباران آمريكا گذاشت ؛ بلكه محبوبيت نداشتن طالبان و نارضايتى مردم افغانستان از اعمال سياست‏هاى متحجرانه و قرون وسطايى اين گروه و فرصت‏طلبى و موقعيت‏شناسى جبهه‏ى متحد ائتلاف شمال موجب شد كه نظام طالبان به سرعت فروپاشد و دولت ربانى در كابل مستقر شود . در حالى كه آمريكايى‏ها موافق اين حركت ائتلاف شمال نبودند ، جبهه‏اى كه رابطه‏ى نزديك با روسيه و جمهورى اسلامى داشته است به راحتى جايگزين طالبان شد و توانست در اجلاس بن بيشترين اعضاى دولت موقت را به خود اختصاص دهد . در حالى كه آمريكا على‏رغم رجزخوانى جورج بوش هنوز نتوانسته است به ملاعمر ، رئيس دولت طالبان، و بن لادن ، رهبر القاعده ، دسترسى پيدا كند و نيروهاى به اصطلاح حافظ صلح در افغانستان فقط بر كابل وحومه‏ى آن كنترل دارند .
دولت آمريكا به زعم خود مايل است كه در افغانستان ، نظامى لائيك و زير سلطه‏ى خود بر سر كار آورد و تحقق اين خواسته با توجه به اوضاع افغانستان امرى غيرممكن است مگر اين كه اين دولت نيروهاى زمينى وسيعى در اين كشور پياده كند و عملا آن كشور را همچون روس‏ها به اشغال خود درآورد و اين خود ، باتلاقى خواهد بود براى نيروهاى آمريكا كه سرنوشتى بهتر از آنچه در ويتنام اتفاق افتاد ويا بهتر از آن بلايى كه بر سر نيروهاى انگليسى و روسى در افغانستان آمد، نخواهد داشت .
در مجموع ، آمريكايى‏ها بازنده‏ى ماجراى اخير در افغانستان بودند ؛ زيرا، اولا با دست خود گروه طالبان و القاعده را كه در خصومت با ايران و روسيه بودند از كار انداختن و ميدان را به دست ائتلاف شمال دادند كه رابطه‏ى بهترى با ايران و روسيه دارند و ثانيا خصومت پشتون‏ها را كه پشتوانه‏ى قومى و قبيله‏اى طالبان بودند ، عليه خود برانگيختند و در عين حال نتوانستند سركرده‏ى اين دو گروه را به چنگ آورند و آنها را ريشه‏كن كنند .
در پاكستان كه دولت ژنرال مشرف به دنبال كودتاى نظامى به قدرت رسيده بود و ارتش كنترل امور را در دست داشت ، در اثر حوادث 11 سپتامبر با مشكل اساسى مواجه شد . در حالى كه طالبان و القاعده با حمايت سازمان اطلاعاتى ارتش پاكستان ISI به قدرت رسيده بودند و نفوذ آنها در اين تشكيلات انكارناپذيربود و على‏رغم اوضاع نامساعد بين المللى ، اين رژيم آن را به رسميت شناخت ومدافع اصلى آن شد . ناگهان و به علت فشار آمريكا ، ناچار شد نه فقط رابطه‏ى خود را با طالبان قطع كند و از حمايت آنها دست بردارد ، بلكه مجبور شد پايگاه‏هاى متعددى در حوار مرزهاى افغانستان و در خاك خود در اختيار دولت آمريكا قرار دهد. اين در وضعيتى بود كه دولت وى پايگاه مردمى نداشت و به علت همين چرخش سياسى ضديت و مخالفت بخش عظيمى از ارتشيان را نيز متحمل شد ؛ به طورى كه مجبور به تغييرات شايات توجهى در كادر بالاى ارتش گرديد .
از طرف ديگر ، مخالفت بخشى وسيعى از پشتون‏ها و گروه‏هاى مذهبى را نيزبرانگيخت . به طورى كه مجبور شد سران آنها را دستگير كند و حتى زير فشارآمريكا در برنامه‏ى درسى مدارس مذهبى آنها دخالت كند و به جاى دروس قرآن وشرعيات دينى ، دروس رياضى و فيزيك و شيمى پيشنهاد نمايد .
در همين دوران ، دولت هند از فشارهاى وارده بر پاكستان استفاده كرد و براى كسب امتياز در جامو و كشمير تهديدات جدى عليه دولت مشرف كرد . اوضاع دولت نظامى پاكستان را نيز به مراتب سخت‏تر كرد و بر تزلزل آن افزود .
نفوذ گروه‏هاى افراطى همچون سپاه صحابه ، سپاه محمد و گروه جنگوى نيز كه ازحاميان و طرفداران طالبان و القاعده‏اند ، بر مشكلات دولت پاكستان در سرزمين اين كشور افزوده است . قتل اخير دانيل پرل ، خبرنگار روزنامه‏ى وال استريت ژورنال ، زنگ خطر جدى در ادامه‏ى سياست‏هاى آمريكا در پاكستان است . اين كه چه زمانى دولت پاكستان بتواند تحت فشارهاى داخلى از ناحيه‏ى گروه‏هاى اجتماعى و مذهبى و فشارهاى منطقه‏اى از ناحيه‏ى هند و فشارهاى بين‏المللى از ناحيه‏ى آمريكا دوام آورد و سقوط نكند ، بسته به حوادث و اتفاقات متعددى است كه درسطوح مختلف ملى ، منطقه‏اى و بين المللى رخ خواهد داد . ولى ترديدى نيست كه نه دولت مشرف قادر خواهد بود براى مدت طولانى سياست‏هاى سلطه‏گرانه از آمريكا را در آن كشور به مرحله اجرا درآورد و نه قادر خواهد بود بر فشارهاى داخلى فايق آيد و نهايتا مجبور خواهد شد جاى خود را به رژيم ديگرى بدهد كه ازآمريكا فاصله‏ى بيشترى خواهد گرفت.

ج. خاور دور

در اين منطقه از جهان اسلام ، دولت‏هاى اندونزى و مالزى كه بر جمعيت وسيعى ازمسلمانان حكومت مى‏كنند ؛ نقش اصلى دارند. اگر چه اين دولت‏ها فاصله‏ى زيادى با مناطق بحران‏خيز در خاورميانه دارند ؛ ولى فضاى ضدآمريكايى در اين دو كشور بويژه بعد از بحران اقتصادى سال‏هاى 96 و 97 فراگير شده است ؛ زيرا ، بحران‏هاى اقتصادى خود را ناشى از سلطه دلار آمريكا مى‏دانند كه به راحتى توانست اقتصاد ملى اين كشورها را با بحران مواجه كند و موجب شورش‏هاى مردمى در اندونزى و سقوط دولت سوهارتو شود .
بعد از 11 سپتامبر بر امواج ضد آمريكايى در اين منطقه از جهان اسلام هم افزوده شد ، به طورى كه تظاهرات ضد آمريكايى در حمله به افغانستان فراگيرگشت و تعدادى از اماكن نمادين آمريكا مانند رستوران‏هاى مك دونالد به آتش كشيده شد .
مواضع دولت ماهاتير محمد، نخست وزير با تجربه‏ى مالزى ، روز به روز ضديت بيشترى با سياست‏هاى آمريكا پيدا مى‏كند و علنا اين سياست‏ها را به باد انتقاد مى‏گيرد . از طرف ديكر وجود گروه‏هاى اسلامى در جنوب فيليپين و دخالت آمريكا در سركوب ابوسياف ، موجب گسترش سياست مداخله‏جويانه‏ى اين دولت در منطقه‏ى خاور دور شده است كه خود بر فضاى ضد آمريكايى مى‏افزايد .

د. كشورهاى آسياى مركزى و منطقه‏ى قفقاز

اين كشورها كه غالبا به علت احساس خطر از ناحيه‏ى طالبان كه گسترش طرز تلقى آنها از اسلام را خطرى براى كشورها و امنيت ملى خود مى‏دانستند ، ضمن محكوم كردن اقدامات تروريستى حاضر شدند پايگاه‏هاى نظانى را براى كمك‏هاى لجستيكى و نيروهاى عملياتى در اختيار آمريكا قرار دهند . از جمله‏ى اين كشورها ازبكستان ، تاجيكستان ، قزاقستان ، تركمنستان و آذربايجان بودند كه آمادگى خود را براى حمايت از عمليات نظامى آمريكا در افغانستان اعلام كردند وپايگاه‏هاى هوايى و فضايى كشورهاى خود را در اختيار اين دولت قرار داند . اما از اعزام نيرو و تبعيت كامل از آمريكا خوددارى كردند .
وضعيت جغرافيايى اين كشورها و نفوذ نظامى و سياسى روسيه در آن كشورها ونيازى كه به علت دسترسى به درياهاى آزاد و ارائه‏ى نفت و گاز خود به ايران دارند ، موجب خواهد شد كه در درازمدت آمريكا قادر نباشد به راحتى در اين كشورها نفوذ كند و پايگاه‏هاى لازم را به دست آورد. وجود مشكلات اقتاصدى واختلافات مرزى مانند آنچه ميان آذربايجان و ارمنستان و يا در ابخازيا درگرجستان جريان دارد ، بر موانع نفوذ آمريكا مى‏افزايد .

و. جمهورى اسلامى ايران

بى‏ترديد در هر نوع برخورد با جهان اسلام ، جمهورى اسلامى در محو و مركز همه‏ى تحولات مربوط به آن خواهد بود . جمهورى اسلامى به لحاظ ايدئولوژيك و به عنوان تنها حكومت و دولت و نهادى است كه به علت پياده كردن احكام شريعت و مواضع انقلابى و ضداستكبارى از يك طرف و به لحاظ موقعيت ژئواستراتيك و ژئواكونوميك از طرف ديگر در كانون و محور و در واقع ، در قلب جهان اسلام قرار گرفته است .
بيهوده نيست كه مقامات آمريكايى و اسرائيلى ، جمهورى اسلامى را به عنوان تهديدى جدى مى‏دانند و سياست‏گزاران و صاحب‏نظرانى همچون ريچارد نيكسون ، هنرى كسينجر ، زيسيكو برژينسكى و ويليان پرى ، ايران اسلامى را در رأس قطب جهان اسلام در تقابل با غرب مطرح مى‏كنند تا جايى كه ويليام پرى مى‏گويد :
« ايران تهديدى جدى براى اسرائيل و شركاى اصلى عرب از جمله عربستان و كويت و ديگر دولت‏هاى ميانه‏رو خليج فارس است .»
تاريخ 24 ساله‏ى جمهورى اسلامى از زمان پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل نظام جديد نظان مى‏دهد كه سياست سازش‏ناپذير آن در قبال آمريكا تا چه اندازه براى مسلمانان ساير كشورها روحيه‏بخش بوده و آنها را در مبازاتشان در ضديت با استكبار جهانى اميدوار كرده است . ايران بارها ابرقدرت بزرگ جهان - آمريكا - را تحقير كرده و موجبات شكست دولت‏هاى اين كشور را فراهم ساخته است . شكست جيمى كارتر ، رئيس جمهور آمريكا در دور دوم ، ناشى از شكست وى در برخورد با انقلاب اسلامى و اشغال سفارت اين دولت در سال 1980 بود . رسوايى و فضاحت ماجراى مك فارلين براى دولت رونالد ريگان و جورج بوش پدر هنوز به عنوان ايران گيت زبانزد خاص و عام است . ايستادگى و مقاومت جمهورى اسلامى در قبال تهديدها ، تحريم‏ها و حتى توطئه‏ها و كودتاهاى برنامه‏ريزى شده و نهايتا جنگ هشت ساله كه با تشويق و حمايت شرق و غرب عليه جمهورى اسلامى راه‏اندازى شد، دنياى غرب بويژه آمريكا را شديدا مستأصل و درمانده كرده است .
آمريكايى ها حتى انتظار نداشتند كه در بحران‏هاى به وجود آمده در منطقه مانند آنچه در جنگ خليج فارس در سال 1991 اتفاق افتاد و يا بحران افغانستان و حمله‏ى آمريكا به اين كشور دولت‏مردان ما داراى آن خرد و توانايى سياسى باشند كه با اتخاذ سياست‏هاى اصئلى نه تنها خود را درگير با اين بحران‏ها نكنند؛ بلكه در آخر و بدون صرف كمترين هزينه ، برنده‏ى واقعى اين بحران‏ها باشد.
در جنگ عراق با آمريكا ، عراق تلاش زيادى كرد كه جمهورى اسلامى را در كنار خود داشته باشد و آمريكايى‏ها هم بى ميل نبودند در يك حركت نظامى ، ضربه‏ى نهايى را به هر دو دولت وارد آورند، ولى اتخاذ سياست بى طرفانه در عين محكوم كردن حمله‏ى عراق به كويت و حمله‏ى آمريكا به عراق توانست نه تنها دولت عراق را وادار به اجراى بخش‏هاى مهمى از قطعنامه‏ى 598 كند ، بلكه آمريكا هم كه خود مشوق عراق در حمله به ايران بود ، وادار به اعتراف به جنايات جنگى عراق عليه ايران شد و سازمان ملل هم اين دولت را رسما به عنوان متجاوز در جنگ هشت ساله اعلام كرد .
بعد از 11 سپتامبر كه آمريكايى‏ها همچون گرگ خشمگين و به نام مقابله با تروريسم به سوى منطقه خيز برداشته بودند و انتظار نداشتند هيچ قدرت منطقه‏اى در مقابل حركت نظامى آنها ياراى مقابله و مخالفت داشته باشد و تهديدات خود را چه به صورت علنى در قالب عبارت ايت كه «دولت‏ها يا با ما هستند يا با تروريست‏ها » و چه به صورت پيغام توسط وزير خارجه‏ى انگليس كه طى دو هفته ، دو مرتبه به تهران سفر كرد ، اعلام كردند و از جمهورى اسلامى خواستند كه در برخورد با طالبان و القاعده در كنار آمريكا قرار گيرد . اما رهبران جمهورى اسلامى در عين محكوم كردن عمليت تروريستى صراحتا مخالفت خود را با حمله‏ى آمريكا به مردم مظلوم افغانستان اعلام داشتند و از هر نوع همكارى با دولت آمريكا امتناع كردند و اين در وضعيتى بود كه دولت‏هاى همجوار افغانستان ازترس و يا رغبت ، امكانات و فضاى كشور خود را در اختيار آمريكا قرار دادند ؛ ولى همان‏طور كه در بحث پيشين افغانستان بيان شد ، در پايان ماجرا و پس ازفروكش كردن گرد و خاك‏هاى جنگ ، آمريكا دستاورد ارزشمندى با خود نبرد؛ درحالى كه موقعيت جمهورى اسلامى با شكست طالبان توسط آمريكايى‏ها و روى كارآمدن دولت موقت كه عمده اعضاى آن از ائتلاف شمال و تحت حمايت ايران بودند تقويت شد و به همين علت عصبانيت دولت‏مردان آمريكا نسبت به جمهورى اسلامى افزايش يافت و اين كشور را متهم به دخالت در امور افغانستان كرد .
اين كه دولت جورج بوش (پسر) نهايتا ايران را به عنوان يكى از دول سه‏گانه‏ى « محور شر » نامگذارى كرده و تهديدات خود را عليه اين كشور افزايش داده است . ناشى از شكست آمريكا در ايجاد تغيير در سياست جمهورى اسلامى و نااميد شدن از هر نوع انعطافى در قبال زياده‏خواهى‏هاى آمريكاست . در واقع : طرح دولت‏هاى ايران ، عراق و كرده شمالى به عنوان محور شر و قراردادن اين سه دولت دركنار يكديگر ، هيچ‏گونه توجيه ايدئولوژيك ، استراتژيك و يا سياسى ندارد و آمريكا براى برخورد با عراق اصولا نيازى به طرح اين محور نداشته است . كره شمالى نيز فاصله‏ى بسيار زيادى از جهان اسلام و منطقه‏ى خاورميانه دارد و درچارچوب معادلات خاور دور و روابط با چين و روسيه مطرح مى‏شود؛ در واقع ، هدف از طرح محور شر ، چنگ و دندان نشان دادن به ايران و جمهورى اسلامى است .
در اين جا اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا آمريكا با اين تهديدها قصد حمله وتجاوز به ايران را دارد ، در حالى كه نام اين كشور نيز در فهرست دولت‏هاى حامى تروريسم قرار داده شده است ؟
به نظر نمى‏رسد كه امكان خيال حمله‏اى از ناحيه‏ى آمريكا به خاك جمهورى اسلامى حداقل در آينده‏اى نزديك وجود داشته باشد ؛ زيرا اوضاع داخلى ايران و جهان ومنطقه چنين حمله‏اى را ايجاب نمى‏كند .
اگر به دخالت‏هاى نظامى آمريكا در دهه‏ى گذشته در مناطق مختلف همچون بوسنى هرزگوين ، عراق ، كوزوو و افغانستان توجه كنيم ، درمى‏يابيم كه در هر چهارنقطه‏ى مورد حمله زمينه‏ى داخلى براى چنين اقدامى مساعد بوده است وآمريكايى‏ها بدون استفاده از نيروى زمينى خود و فقط با بمباران هوايى توانستند وضعيت را براى نيروهاى مخالف دولت براى انجام عمليات براندازى فراهم كنند و ظاهرا به نتايج دلخواه برسند . در حالى كه در ايران على‏رغم تلاش گسترده‏اى كه صورت دادند و اميدى كه به بخشى از گروه‏هاى سياسى داخلى بسته بودند در پايان با ناكامى مواجه شدند و در قابل هر تهديدى از ناحيه‏ى آمريكا مخالفت كردند و به اين ترتيب ، از آن جا كه زمينه‏ى داخلى در ايران براى چنين حمله‏اى مناسب نيست و آمريكا بعد از جنگ ويتنام ديگر قادر نيست از سربازان خود در سرزمين‏هاى دورافتاده و ناشناخته استفاده كند ؛ بسيار بعید به نظر مى‏رسد كه دست به چنين اقدام خطرناكى بزند . پس حداكثر ناچار خواهد بود به يك سرى بمباران‏هاى هوايى اكتفا كند كه آن هم نه تنها اثربخش نخواهد بود ،بلكه خصومت ميان دو كشور را نيز افزايش خواهد داد .
بعد از سقوط سريع طالبان و پيروزى ائتلاف شمال و نهايتا همكارى جمهورى اسلامى در اجلاس بن براى تشكيل دولت موقت ، در جهان اسلام چنين تبليغ شد كه جمهورى اسلامى در توافق با آمريكا ، مصالح اسلامى خود را به پاى منافع ملى قربانى كرده است ؛ ولى زمانى كه آمريكا هم به صورتى نابخردانه جمهورى اسلامى را يكى از سه دولت محور شر قرار داد و تهديدات خود را عليه اين كشور افزايش داد ، همه‏ى آن تبليغات خنثى شد و همچنان اسم اين كشور در محور مبارزات ضدآمريكايى در جهان اسلام قرار گرفت . از طرف ديگر ، روابط خوب و متناسب جمهورى اسلامى با اروپا ، روسيه و چين مانع موافقت و همكارى اين كشورها با آمريكا در اين اقدام خواهد بود .
بدون ترديد ، امروز نگاه همه‏ى مسلمانان به مواضع ايران در قابل آمريك ادوخته شده است و چه بخواهيم و چه نخواهيم رهبرى اين مبارزه و نهضت بر دوش دولت و ملت ايران قرار گرفته است و در واقع ، ايران ديرك خيمه‏ى به پا شده‏ى جهان اسلام است و نه فقط ملت‏ها بلكه دولت‏هاى كشورهاى اسلامى اعم از انقلابى ميانه‏رو و محافظه‏كار به اين دولت چشم دوخته‏اند . امروزه ديگر مسئله‏ى شيعه وسنى مطرح نيست و خوشبختانه آمريكايى‏ها با سياست‏هاى ناپخته‏ى خود اين دو گروه را به يكديگر نزديك‏تر كرده‏اند . امروزه دشمنى آمريكا به ايران و يا به شيعيان محدود نمى‏شود ، بلكه در برگيرنده‏ى همه مسلمانان است . همان‏طور كه برلوسكنى ، نخست وزير ايتاليا ، علنا ابراز داشت كه مشكل غرب نه بنيادگرايى و نه اصول‏گرايى اسلامى است ، بلكه مشكل در اسلام است . پس در چنين وضعيتى است كه ايران اسلامى بايد متوجه رسالت دينى و انقلابى خود باشد و آن را به مرحله اجرا و عمل درآورد و همچنان با اتخاذ سياست‏هاى محكم و مستقل رهبرى اين نهضت جهانى را عليه استكبار برعهده بگيرد . گروه‏ها و جناح‏هاى داخلى هم بايد با درك واقع‏بينانه از اوضاع حساس و سرنوشت‏ساز در نبردى كه آمريكايى‏ها عليه همه‏ى مسلمانان آغاز كرده‏اند ، دولت‏مردان خود را يارى دهند تا بتوانند به نقش و رسالت تاريخى خود عمل كنند و اين نبرد سرنوشت‏ساز را به نفع اسلام ومسلمانان پيش ببرند و به انجام برسانند .
موقعيت حساس و استراتژيك جمهورى اسلامى در اين منطقه و توانمندى‏هاى نظامى ، سياسى ، ايدئولوژيك و بويژه ذخاير عظيم انرژى و خليج فارس و امكان كنترل تنگه هرمز در تدوين سياست‏هاى راهبردى به اين كشور كمك مى‏كند كه در فصل بعد به آنها خواهيم پرداخت .




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.