دل نو شته هایی در ولادت امام کاظم(علیه السلام)
تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی راد
منبع: راسخون
منبع: راسخون
سلام بر خورشيد
حتی " حوزه علمیه" ، درخت پرثمری است که در بوستان حرم دخترت روییده و شکوفه ای است که بر شاخه" حرم اهل بیت" شکفته است.
پيام تبريك
دل را به دسته گلهاى انتظار آذين مىبنديم و چشم به راه مولود فضيلتها و سرمشق دفتر عارفان و سالكان، امام موسى كاظم عليهالسلام مىنشينيم و ندا سر مىدهيم: اى سرمشق مقاومت و صبورى! اى اسطوره پرشكوه و هارونشكن! اى مهربان! خوش آمدى.
طلوع آفتاب
خورشيد، خورشيد است
چه بسا تاريكي سياهچالهاي، روشنتر از چراغاني قصري رؤيايي باشد! چه بسا تنهايي خلوتي، پرازدحامتر از تردد چاپلوسانه مترسكهاي دربار حكومتي باشد! چهبسا حاكمي بيهيچ دربان و منشي و داروغه و سربازي، بر دلها حكومت كند؛ كنجي بنشيند به اشراق و فرمانبراند بر نفسهاي پاكيزه و دلهاي صيقلخورده؛ با دستهاي بسته، باز كند گرههاي پولادين و دشوار را و با گامهاي همآغوش با غل وزنجير، طي كند مسافتهاي صعب و ناهموار را براي هدايت ديگران به سوي روشنايي.
ميشود كسي صاحب اختيار زمين باشد و دچار چارديواري زندان! ميشود كسي حاكم دنيا باشد،اما محكوم به صبر و كتمان و كظم. چه بسا رهبري براي راهبري، همنشين رنج و درد و حبس باشد و همدوش فراق و تهمت و اهانت. ميشود ساعتها پيشاني بر خاك بندگي بسايد و رويش را آفتاب و مهتاب نبيند. ميشود سالها با شكم گرسنه، شاكر لحظههاي صيام باشد و زبانش از حمد و سپاس خداوند باز نايستد.
خورشيد وقتي خورشيد باشد، براي نورافشاني احتياجي به آزادي ندارد. خورشيد وقتي خورشيد باشد، كسي را ياراي مقابله با انوار روشنيبخشش نيست. خورشيد وقتي خورشيد است، خورشيد است و ميتابد.
فرزند صبح صادق
نوزاد، هنگام تولد، سرش را به سوى آسمان بلند مىكند. دستهايش را بر زمين مىگذارد و شهادت مىدهد: «لاالهالااللّه». حميده حيرت نمىكند؛ چرا كه بارها از همسر خود شنيده است: «اين نشانه رسول خدا صلىاللهعليهوآله و امامان پس از اوست.» ميلاد خجستهاش بر اهل آسمان و زمين، مبارك باد.
ميراثدار حجت ششم
اهل بيت آل رسول، شادمان، قنداقهاى معصوم و نورسيده را به آغوش جعفر بن محمد مىبرند و امام عليهالسلام ، سفره اطعام مىگستراند در شادى اين ميلاد فرخنده.
هفتمين بهار بىخزان خلقت از راه رسيده و آفتاب، مصرّانه لبخند مىزند بر فراز آسمان هستى. آسمان، صداى هلهله ملائك و شادكامى زمينيان را مىشنود.
ميراث دار گنجينه علم امام ششم، مردى بود كه صبر و شكيبايى در پاى او به زانو در مىآمد و هرگز روزگار، خشم او را به چشم نديد. سالهايى كه چون شير در زنجير، زندانهاى بنىعباس، در خويش مىفشردندش، حتى در و ديوارهاى زندان، از تقواى او مؤمن شدند و زندانبانها، در پرتو آفتاب وجودش به نرمخويى و مهر گراييدند و خليفه به ستوه آمده بود از زندانىِ دلربايى كه زندانبان خويش را در بندِ محبت مىكشيد.
باب الحوائج
زنجير بر دست و پاى آفتاب، چه قصه تلخى است! ديدن خورشيد در زنجير چه ناگوار است! تقواى به ارث رسيده از عصمت نبوى را نمىتوان با هيچ زليخاى فتنهگرى، به وسوسه واداشت و استقامت فاطمى را با هيچ آزارى به زانو نمىتوان در آورد.
تنها ورد نمازهاى شبت، «أَسْئَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ» بود؛ همچون مادر معصومهاى كه در آغاز جوانى، «عَجِّلْ وَفاتى» مىگفت.
در جستوجوى تو
تو را بايد در مردان دلشدهاى جستوجو كرد كه در پى شنيدن كلامى از تو، سر به بيابان گذاشتند و «حافىِ» تا ابدِ زمانه شدند. از تو تنها به واژهاى دلخوشم اگر مرا بىخويش كند و در من، پا برهنهاى مجنون به جا بگذارد.
بشارت هفتم
زمين در چرخش خويش، هفتمين بشارت را از آسمان برگرفت و رداى سبز امامت را به دوش غنچهاى ديگر از باغ امامت انداخت و همان هنگام، علوم گذشتگان و آيندگان، بر سينه نورانىاش روانه شد؛ چونان كه تصوير تمامى عالم در اقيانوس شفاف و زلالش نمايان شد.
يا موساى كاظم! ميلاد تو، سرآغاز وزش موهبت الهى است. آن هنگام كه خشم را فرو مىخورى، وسوسه شيطان در برابر عظمت آدمى چه حقير است! شكيبايى تو، دل را مجذوب دردى مىكند كه ابزار فرهيختگى روح است و تو چه زيبا اين مفهوم را معنا مىكردى!
كرامتت از بندگى محضى است كه در سايهسار صبر خويش، تقديم دوست كردى. مبارك است ظهور روشنىات در عبور زمان؛ در ضريح خيال مؤمنين. خورشيد هفتم! تولد تو، شكفتن باغ سبز تقرّب در كوير خشكيده زمين است.
باب الجنة زمينيان
سلام بر تو اى دريچه روشن عبوديّت كه باب الجنة زمينيانى. آن هنگام كه زاده شدى تا مفهوم صبر بر مصائب را در صحنه روزگار، به تصوير بكشى، ترانههاى گم شده عشق پيدا شدند تا سرود مبارك باد حضورت را با افلاكيان زمزمه كنند.
خورشيد هفتم
باران، ترجمان مهربانى بىدريغ توست. تويى كه پدر امامت ايرانيانى و خراسان، زنده از نام فرزند تو است.
اگر تو نيامده بودى، خورشيد امروز به شوق ديدن امامت پسرت در خراسان بالا نمىآمد.
اگر تو نيامده بودى، غربت، معناى ديگرى داشت.
تو كه آمدى، بغضهاى هزار ساله عراق ترك برداشت و كاظمين، به شوق همنشينى با تو، قطعهاى از بهشت شد.
تو آمدى، تا روزگار قحطى عشق و ايمان پايان بگيرد.
گریزان از خشم
در چشمهایت، امواج مهربانی در رفت و آمد بود. عبادت، شادی جانت و آرامش، مونس همیشگی لحظههایت بود. هیچ زمستان خشمی، دروازه قلبت را شکستن نمیتوانست. بزرگواریات، کوچههای مدینه را به تواضع میخواند. کلامت، آگاهی دلهای بیخبر بود. سکوت پرمعنایت، اصالت آفتاب را فریاد میکرد و نفسهای متبرکت، پیراهن شوق کوهستان را میدرید.
آمدی و قمریان زمین، شکوهت را به غلغله آمدند. آمدی و شاعران جهان، گامهای شاعرانهات را به شعر نشستند. آمدی و آسمان مدینه، بر شانههای فاخرانه ستاره پاشید.
اگر تو نبودی
اگرچه سالها محبوس حصار شقاوت بودهای، اما سلوک انسانیات، دیوارها را فرومیریخت و هر کلمه از سخنانت، پنجرهای بود گشوده بر دلهای مشتاق و تشنه آگاهی.
نفسهای علوی تبارت از پشت آن همه حصار، قلبهای آزاده را رهبری میکرد.
نسیم، زندانی زنجیرها نمیشود و آفتاب را شبهای مداوم از تابیدن بازنمیتواند داشت.
«دلیل عقل، تفکر است و دلیل تفکر، خاموشی»
پیشوای هفتم؛ مرد حج و نماز و عبادت
بینوایان مدینه، همیشه در انتظار مردی بودند که زیارت خانه خدا را دوست میداشت و صحرای سوزان عربستان، بر گامهای بردبار و خستگیناپذیر او بوسه میزد.
و «نماز»، تنها همدم تو، در سیاه چالهایی بود که فقط بوی غربت میداد.
و «سجده»، بهترین فرصت برای پرواز روح، آنگاه که یارانت، تو را همچون «جامهای» تهی میپنداشتند.
و زندانبانان حکومت از تو، جز «عبادت» و کرامت ندیدند؛ یا «صابر»!
واپسین ارمغان تو، «بینیازی» از «هارون» بود که میپنداشت کنیزی خوشسیما میتواند از «نماز»ت باز دارد!
و خشم هارون، آنگاه که پاسخ تو را شنید و تعجب او از کنیزی که سرانجام، عاشقانه زبان به تسبیح و تقدیس خداوند گشود!
باب الحوائج
ای کاظم آل محمّد! ای مهار حکمت و حلم، بر دهان کفآلود خشونت و خشم!
غضب، از حلم تو خشمگین میشد، صبر از تو بیطاقت میگشت، و زندانبانان، اسیر صفا و عبّودیت تو میشدند و محبس به محبس، شب زندهداری تو را جابجا میکردند و زندان به زندان، ایمان ذکر و تهجّد تو را به بند میکشیدند.
سلام بر تو، که وارث نیکان و آبروبخش نیاکانی!
سلام بر تو، که نیازمندان را بابالحوایجی!
سلام بر سجادهای که از اشکهایت خیس میشد، و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن مینهادی، و بر آن دستها، که به درگاه خدا میگشودی!
سلام بر کُند و زنجیری که از بوسه بر دست و پایت، قداست یافت!
سلام بر مرقد نورافشانت، که آسمان تیره عراق را روشن ساخته است!
رسیدن به خیر، آقا!
آسمان، دگرگون شده است. فرشتهها مُدام، بین زمین و آسمان در آمد و شدند؛ جبرییل نیز.
قرار است جشن باشکوهی برگزار شود؛ جشن میلاد نوزادی باشکوه.
در همهمه فرشتگان، نام «مدینه» میشنوم! باز هم مدینه، این خاک خورشیدخیز، که نامش در تمام صفحات تاریخ به چشم میخورد. هوای مدینه، جان میدهد. هوای مدینه، دل را جوان میکند. هوای مدینه بوی یاس میدهد بوی خوش قدمهای محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم را.
هوای مدینه، طراوتش را مدیون رایحه مناجات علی علیهالسلام است! و امشب، دوباره مدینه از عطر خوش گلی محمدی سرشار است!
خانه پیشوای ششم، کعبه آمال است. انبوه فرشتگان، خانه امام صادق علیهالسلام ، این قبله دلها را همچون نگین انگشتری، در میان گرفتند.
ستارهها، از آن بالا، سر خم کرده و خانه را که حالا دیگر مهبط ملایک است، سرک میکشند.
آسمان، متبسم است؛ آخر، انتظار گلی را میکشد که قرار است خشم و غضب، شرمنده صبر بینهایتش باشد.
آهنگ شکوفایی گل صنوبر فاطمه، در عرش میپیچد و جبرییل، دومین مژدگانی را از دست مهربان پیامبر رحمت صلیاللهعلیهوآلهوسلم دریافت میکند.
هفت آسمان میهمان خاک میشود؛ میهمان مدینه. و خانه امامصادق علیهالسلام ، فرودگاه جماعت عظیم حوریان است، که به پای بوسی گل نو رسیده آمدهاند.
امشب، تمام درها گشوده خواهد شد، تمام قفسها خواهد شکست؛ تمام پرندهها رها میشوند و تمام گلها شکوفا! تمام رودها جاری و تمام لبها، در حضور خنده گم میشوند و تمام ...
سلام، ای فرزند بهشت! سلام، معصوم مظلوم! سلام، آبروی مدینه! سلام، نور کل نور!
سلام، کلید درهای بسته! سلام، اعتبار زندانهای بیگناه اسلام،آتشفشان صبر! سلام، آرامش خشمهای توفانی! سلام، باب الحوایج! سلام، آقا!
رسیدن به خیر!
یا باب الحوایج!
سلام بر تو که نور فروزان هدایتی.
سلام بر تو؛ سلام بر شبی که قدمهایِبهشتیات را بر سنگفرش کوچههای مدینه گذاشتی و با تبسم شیرینت، تمامِ «ابواء» را غرق در شادمانی کردی.
آمدی؛ از سمتِ روزنههایِ امید و شکوفا کردی همه غنچههایِ توحید را، تا بوستانِ حوایج را از عنایتت بیارایی و حاجتهایِ عاشقانت را قرین اجابت نمایی.
ای کاظمترین بنده خدا، ای باب الحوایج! دستهای نوازشگرت را بر سرهامان فرود آر که دیریست بر ضریحِ طلاییات دخیل بستهایم.
ای عبد صالح! هنوز ترنّمِ نیازهای شبانهات از لبهایِ فرشتگان میتراود و نسیمِ اخلاصت، کوچه پس کوچههای کاهگلی «ابواء» را مینوازد.
یا باب الحوایج! مگر میشود به سوی دریا نگریست و شوقِ لحظههای تو فانی را نداشت؟ مگر میشود به زیارتِ آفتاب رفت و مشتاق پرتوهای طلاییاش نشد؟!
آفرین به دامان پاک خاتون لحظههای نیایش، که تو را در آغوش فشرد و بر کرامتِ والایت مرحبا گفت!
شبهای مدینه با مناجات عاشقانه تو، آهنگِ توحید مینوازند و زندان هارون و کوچههای مدینه، با گلخندهایِ صبورانهات آوایِ استقامت سر میدهند. سلام بر سجاده معطّر تو که مشام فرشتگان را میآشوبد.
مجمع الانوار عشق
بیارایید اینک کوچههاتان را؛ که از ره میرسد آن وعده حق، «امام رحمت و باب حوایج»! بیارایید اینک کوچههاتان را به گلخند تمام غنچههای سبزِ سبز!
بیارایید اینک لحظههای هر چه زیبای زمان را، اینکه محرابِ بلند آرزوها، پرتوافشانِ حضور سبز خورشید است؛ خورشید!
از دودمان صداقت، کودکی متولد میشود که «مجمع الانوار عشقِ صادق علیهالسلام » است و حقیقت همیشه فروزان ولایت! برابر تمام ناراستیهای روزگار، «صابر» و برابر تمام ناسپاسیهای مردم، «کاظم علیهالسلام » است.
برابر تمام مسایل لا ینحل، «علیم» و برابر تمام مصایب، «حلیم» است.
آزادگی، شرمنده قامتش و هستی، محوِ اسرار امامتِ اوست.
آسمان «مدینه»، پرتوافشان نور امامت او و حرم ولایت، خرّم از انوار پیشانیِ اوست.
آری! ستودنیست؛ موسای دیگری پا به عرصه وجود نهاده است که نور تک تکِ انگشتانش، خاطره «ید بیضا» را در ذهن کهکشانها تکثیر خواهد کرد و برابر تجلّی جمالش، هزار «طور»، خاکساری خواهند کرد!
تمام دعاها، با عظمت نامش اجابت و تمام قنوتها به صداقت کلامش خواهند پیوست.
مهربانی نگاهش را با «فقرا» تقسیم و عطر دستهایش را به حسرت «یتیمان» خواهد بخشید! هیچ دردمندی، از اجابت نامش دور نخواهد ماند و هیچ آرزومندی، بینصیب از آستان کبریایی «کاظمین»اش باز نخواهد گشت!
خداوند، آستانش را «باب حوایج» و آسمان، زایرانش را به میهمانی «عرش» خواهد برد؛ به مهیمانی بهشت، به میهمانیِ سبزترین آرزوها!
سر حلقه عشق و عاشقترین «امام»، در جمع عاشقان خداوند است؛ که نجوای نیایشهای عاشقانهاش ـ حتی دشمن را ـ ، مجذوبِ اندیشیدن به خداوند میکند!
ای رحمت بیپایان الهی! ای اجابت واپسین آههای برآمده از سینه غمگینان! سلام بر لحظهای که «مدینه»، عطر حضور تو را به کاینات بشارت داد!
سلام بر لحظهای که قنداقهات، آغوش نوازِ بالهای پرندین فرشتگان شد و عرش الهی، نام زیبایت را بر «معصومیّت» نُهمین شاخه طوبی آویخت!
سلام بر تو ای «هفتمین» چلچراغ هدایت، که نام شکوهمندت، محراب «اجابت» است و مکارم اخلاقت، آیینه زلال بصیرت!
سلام بر تو، ای آزادهترین، که «آزادی»، به وجود «لاهوتی»ات میبالد و حضور مهتابیات را میانِ رشک آلودگانِ «ناسوتی» میستاید!
سلام بر نام سترگ و بشکوهت، که همانند آفتاب، شب زدگانِ «سیاه جامه» را به رشک و حسد وا میداشت و «فرعون» نفسشان، دایم از زلال جاری «نیل»ات، واهمه میکرد!
سلام بر تو و این روز خجسته!
روزی که آفاق هستی، معطّر از تجلّی جمالِ «موسوی»ات، شده است و آفتاب از شوق تماشا، «شال سبز» بر دوش، کوچههای آسمان را میپیماید.
مولا جان! ای وجودت، دعاهای اجابت شده! اینک که آسمان، سرشار شادمانی است، شادمانی ما را نیز اجابت کن و بر توفیق دوست داشتنات بیافزای!
میلادت خجسته و نام گره گشایت، آرامش دلها باد!
پیام های کوتاه
منابع:
قطعات (مجموعه نثر ادبي)، جواد محدثي
ماهنامه گلبرگ
ماهنامه اشارات