ضعف و انحطاط امپراتوری عثمانی

سرزمینی که امروزه به آن ترکیه می گویند تا قبل از روی کار آمدن مصطفی کمال پاشا (آتوتورک ) عثمانی نامیده می شد . این نام گذاری به آن علت بود که سرزمین ترکیه فعلی به وسیله ی ترکانی فتح شده بود که جد آنها...
دوشنبه، 7 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ضعف و انحطاط امپراتوری عثمانی
ضعف و انحطاط امپراتوری عثمانی
ضعف و انحطاط امپراتوری عثمانی

سرزمینی که امروزه به آن ترکیه می گویند تا قبل از روی کار آمدن مصطفی کمال پاشا (آتوتورک ) عثمانی نامیده می شد . این نام گذاری به آن علت بود که سرزمین ترکیه فعلی به وسیله ی ترکانی فتح شده بود که جد آنها « عثمان » نام داشت . اصل سرزمین ترکیه « آناطولیا » است . از زمانهای قدیم تا سقوط روم شرقی ، یا بیزانس ، به دست سلطان محمد فاتح اقوام گوناگونی در این سرزمین زندگی می کردند . پس از آنکه سلطان محمد ثانی ( فاتح) در 857 هـ . ( 1453 م .) موفق به تسخیر قسطنطنیه پایتخت بیزانس شد نام قسطنطنیه ( کونستانتینوپل ) به استانبول تغییر یافت . چند سال بعد سراسر شبه جزیره کریمه و سپس تمام جزایر دریای اژه به دست عثمانی ها افتاد . فتوحات محمد ثانی را سلطان سلیم و سپس سلطان سلیمان قانونی تکمیل کردند . سلطان سلیم توانست پس از فتح سرزمین های بالکان ، حلب ، دمشق و اورشلیم ، اماکن مقدسه را نیز در 1516 م . تصرف کند . این پادشاه سپس متوجه مصر شد و سلسله ممالیک را برانداخت و
کلیه ی نقاط شمال افریقا را تسخیر کرد . پس از این فتوحات ، سلطان سلیم خود را
خلیفه ی مسلمین نامید و به خود لقب امیرالمؤمنین داد . وی حمایت از شهرهای مقدس مدینه و مکه را تا آن زمان با سلاطین مصر بود به خود اختصاص داد و عنوان
« خادم الحرمین » را به القاب خود افزود . در 1520 م . سلطان سلیم قانونی جانشین او شد . سلطان سلیمان که اروپاییان او را « با شکوه » و ترکان « قانونگذار » نامیده اند ، مرزهای سرزمین های امپراتوری عثمانی را تا حدود اتریش رساند .
سرزمین های تحت تسلط وی عبارت بودند از : بلغارستان ، یوگسلاوی ، رومانی ، قسمتی از ایتالیا ، آلبانی و نواحی یونان و استپ های جنوب روسیه .
پس از مرگ سلطان سلیمان ناگهان همه چیز تغییر کرد . شکوه و عظمت گذشته ، جای خود را به زوال و انحطاط داد . دلاوران میدان های جنگ جای خود را به مردانی که بیشتر اوقاتشان را در حرمسرا به سر می بردند سپردند . پروفسور بارنت میلر در کتاب در پشت دروازه های باب عالی می نویسد :
« بین سلیمان و جانشینان بلافصل او ناگهان فاصله ی عظیمی بوجود آمد ، زیرا آنان نه فرماندهان نظامی خوبی بودند و نه سیاستمداران قابلی . آنها بواسطه ی زندگی توأم با انزوا و بیکاری ، دچار افسردگی بوده و لذایذ زندگی را در کارهای بی قاعده ، بی بندوباری و شهوترانی می جستند » .
نوئل باربر مؤلف کتاب فرمانروایان شاخ زرین درباره انحطاط امپراتوری عثمانی
می نویسد :
« مقامات عالی دولتی وسیله ی مال اندوزی شده بود و شگفت آنکه این وضع تا قرن بیستم ادامه داشت . دیگر صبحت از یکی دو سلطان نالایق که در هر سلسله ای وجود دارد نبود بلکه انحطاط به صورت یک خط مستمر در آمده بود و کم و بیش همه ی بیست و پنج سلطانی که بعد از سلیمان به تخت نشستند ، بلااستثنا فاقد خصایل لازم برای فرمانروایی بودند » . (1)
اگرچه سربازان عثمامنی حتی در قرن هیجدهم و نوزدهم نیز جزو بهترین سربازان دنیا بودند ، اما حاکمان آنها درک نمی کردند که اختراعات جدید نحوه ی جنگ را کاملا عوض کرده است . سربازان عثمانی به علت آشنا نبودن به سلاح های جدید به تدریج کارآیی خود را از دست می دادند . قرن نوزدهم در واقع قرن شکست های پی در پی عثمانی ها بود . در 1827 یونان بر ضد سلطان عثمانی شورش کرد و با کمک ناوگان انگلیس و فرانسه ، در نبرد « ناوارینو » ناوگان عثمانی را منهدم ساخت . در 1839 فرماندار مصر ، محمد علی پاشا ، از فرمان سلطان سرپیچی به سوریه حمله کرد .
در این هنگام امپراتوری عثمانی طعمه وسوسه انگیزی برای کشورهای استعمارگر شده بود .مردم سرزمین های تحت تسلط عثمانی اغلب در اندیشه ی استقلال بودند . انگلستان که نمی خواست این کشورهای پس از استقلال به چنگ دولت های استعمارگر رقیب او – یعنی روسیه ، فرانسه و آلمان – درآیند ، به بازی های سیاسی حیله گرانه عجیبی دست زد . در 1839 انگلیسی ها نگذاشتند محمد علی پاشا – که بر ضد سلطان قیام کرده بود – سلطان عثمانی را شکست دهد . چهارده سال بعد ، انگلیسی ها و فرانسوییها به کریمه رفتند و با روس ها که به متصرفات عثمانی در آن سوی رود دانوب حمله کرده بود جنگیدند .
یکی از سیاست مداران انگلیسی وقتی که با اعتراض چند نماینده مجلس عوام مواجه شد در توجیه این عمل شگفت گفت : اگر ما جلوی آنها را در دانوب نگیریم ناگزیر خواهیم شد که جلوی آنها را در رود سند بگیریم ، به عبارت دیگر انگلیس ترجیح می داد که ترک های ضعیف نزدیک هند باشند تا روس های قوی .

مسأله ی شرق

اکنون امپراتوی عثمانی در حال زوال و فروپاشی بود . دولت های استعمارگر با حرص و ولع بسیار به این امپراتوری در حال زوال خیره شده بودند و منتظر مرگ آن بودند تا زودتر از رقیبان قطعاتی از آن را متصرف شوند . مشکل امپراتوری عثمانی در آن زمان مسأله ی شرق معروف شد . روسیه بیش از هر کشور دیگر به عثمانی چشم دوخته بود . طمع روسها برای سلطه قسمت اروپایی این امپراتوری به علت وضع جغرافیایی این کشور است . روسیه کشوری است برای سال های متمادی به دریا دسترسی نداشت . مدت دویست سال تزارهای روسی به شمال و جنوب لشکرکشی کردند تا به دریا راه پیدا کنند. در 1724 بندر سن پترزبورگ در ساحل شمالی تأسیس شد . اما این بندر هم روس ها را راضی
نمی کرد . در قرن هیجدهم وسوسه دسترسی به دریای آزاد موجب شد که روس ها فرمان حمله به « شبه جزیره کریمه » را که در ساحل شمالی دریای سیاه واقع شده است صادر کردند .
داستان شبه جزیره ی کریمه داستانی طولانی است ؛ در 1736 ، روس ها نخستین بار به «کریمه » تاختند . کاترین دوم در 1774 عثمانی ها را وادار کرد که استقلال خان نشین کریمه را به رسمیت بشناسند . در 1783 روسیه آن را به خاک خود ضمیمه کرد . در 1792 ، روسیه عثمانی را مجبور کرد که مالکیت روسیه را بر کریمه به رسمیت بشناسد . بعد از آن بسیاری از روس ها ، اوکرائینی ها ، بلغارها ، آلمان ها ، ارمنی ها و یونانی ها در آن سکنی گزیدند . اما شبه جزیره کریمه در نیمه ی دوم قرن نوزدهم یک مسأله ی حساس شد و سرانجام منجر به جنگی گردید که سه سال ( 1853 تا 1856 ) طول کشید .
جنگ کریمه میان روسیه با دولت های عثمانی ، بریتانیا ، فرانسه ، و ساردنی اتفاق افتاد . علت اصلی این جنگ نزاع روسیه و فرانسه بر سر اماکن مقدس فلسطین بود . در 1852 ، فرانسه به منظور مقابله با ادعای روسیه دایر بر پاسداری از این نواحی ، امتیازات چندی برای کلیساهای وابسته به مذهب کاتولیک ، که کلیساهای لاتینی نیز نامیده می شوند ، از سلطان عبدالمجید اول گرفت . تقاضای متقابل روس ها جهت گرفتن امتیازاتی برای کلیساهای ارتودوکس به سبب اعمال نفوذ سفر بریتانیا با مخالفت دولت مواجه شد
(1853) . روس ها این مخالفت را با تصرف ایالات دست نشانده ی عثمانی در «مولداوی» و « والاکیا » در ژوئیه 1853 پاسخ گفتند . پس از مذاکراتی بدون نتیجه ، ترک ها در اکتبر همان سال به روسیه اعلان جنگ دادند . به دنبال آن ، بریتانیا و فرانسه نیز که ناوگان خود را قبلا به دریای سیاه فرستاده بودند وارد جنگ با روسیه شدند و ساردنی نیز در ژانویه 1855 به آنها پیوست . اتریش بیطرف ماند ، اما با تهدید به ورود به جنگ به نفع عثمانی روسیه را وادار کرد تا « مولداوی » و « والاکیا » را تخلیه کند و در اوت 1854 نیروهای اتریش آنها را اشغال کردند . در سپتامبر 1854، متفقین برای تصرف سباستوپول(2) در کریمه پیاده شدند . نیروهای مقاومت روسی تا سپتامبر 1855 مقاومت کردند . عملیات نظامی در جنگ کریمه که با تلفات عمده ای از طرفین همراه بود ، از حدود کریمه تجاوز نکرد . از حوادث عمده ی این جنگ نبردهای « باکلاوا » و « اینکرمان » و تصرف «مالاخوف « در 1855 به وسیله ی متفقین بود که قبل از تسخیر سباستوپول انجام گرفت . روسیه در جبهه ی آسیایی موفقیتهایی به دست آورد و قارص را اشغال کرد . در 1855 تزال الکساندر دوم بر تخت سلطنت جلوس کرد و در همین سال بندر سباستوپول به تصرف نیروهای روسی درآمد . (3)
این بندر از نظر روس ها معایبی داشت . دریای سیاه تقریبا یک دریاچه است و تنها راه ورود آن به مدیترانه از طریق تنگه دریای مرمره « داردانل » است . کشتی های حامل غله روس ها از این تنگه باریک عبور می کردند تا کالا را به غرب ببرند ، این شاهرگ حیاتی در دست ترکیه بود . سلطان عثمانی اگر می خواست می توانست شاهرگ بازرگانی روسیه را قطع کند . هر کشور دیگر نیز که به این ناحیه حمله می کرد می توانست این کار را انجام دهد . به این دلیل روسیه به قسمت های مسیحی نشین امپراتوری عثمانی علاقه فراوانی پیدا کرد و مدعی شد که حق دارد آن قسمت ها را به اصطلاح از ظلم ترکها حفظ کند. (4) و در عین حال سعی می کرد با توافق بین المللی اجازه ورود
کشتی های جنگی خود به مدیترانه را بدست آورد . این دو هدف سبب شد که با انگلیس درگیری پیدا کند .
بعد از جنگ کریمه ورود کشتی های جنگی روس به مدیترانه ممنوع شد . ظرف بیست سال وضع اروپا روسیه را تشویق به سرپیچی از این دستور کرد . فرانسه که سربازانش نقش مهمی در جنگ کریمه داشتند شکست خورده و ضعیف شده بود . انگلیس به زمامداری گلادستون تمایلی به جنگ نشان نمی داد ، بیسمارک مشوق بزرگ روسیه در این جنگ بود . در 1876 وقتی بلغارها به شورش نافرجامی بر ضد سلطان عثمانی دست زدند برای روسیه فرصتی برای دخالت پیدا شد . ترک ها پس از پیروزی ، سپاهیانی معروف به «باشی بازوکها » را به تعقیب بلغارها فرستادند . سپاهیان مذکور در بلغارستان به ظلم و ستم بسیار پرداختند و این همان چیزی بود که روس ها می خواستند . تزار روس سپاه خود را وارد امپراتوری عثمانی کرد و مدعی شد که قصد دارد برای همیشه مسیحیان را از دست ترک ها نجات دهد . سربازان ترک با اینکه تعدادشان کمتر بود خوب می جنگیدند . سپاهیان روس پس از جنگی سخت « دژپلون » را تسخیر کردند . ترک ها عقب نشینی کردند و سربازان روس با عبور از کوه های برفی به سمت قسطنطنیه رهسپار شدند .
دیزرائیلی نخست وزیر انگلستان به وحشت افتاد و برای جلوگیری از پیشروی بیشتر قوای روس ناوگانی را به تنگه ها اعزام داشت . سربازان روس تاحدی پیشروی کرده بودند که مناره های مساجد استانبول نزدیک قسطنطنیه را می دیدند . اما در همان حال دکل ناوهای انگلیسی را هم مشاهده کردند . تزار دچار تردید شد و مطمئن نبود که سربازانش بتوانند از تنگه عبور کنند و سپاهیان خسته اش در شرایطی نبودند که جنگ تازه ای را شروع کنند با این احوال ترک ها را مجبور کرد در مارس 1878 پیمان « سن استفانو » را امضا کنند ، به موجب این پیمان منطقه ی بزرگ مثلث شکل بین دانوب ، دریای سیاه و دریای اژه به صورت کشوری به نام بلغارستان درآمد . این سرزمین ظاهرا مستقل بود ، اما کسی واقعا این استقلال را باور نداشت زیرا که این کشور عملا در زیر نفوذ روسیه قرار داشت . روس ها با یک ضربه به دو دریا دست یافته بودند که یکی از آنها مستقیما به مدیترانه راه داشت . به نظر می رسید که روس ها به آرزویشان رسیده اند .

کنکره ی برلن 1878

دولت های اروپایی حاضر به قبول استقلال بلغارها نبودند . آلمان از افزایش قدرت روسیه بیم داشت. انگلیس در مدیترانه برتری دریایی داشت نمی خواست رقیب پیدا کند . وزرای امپراتوری اتریش از اینکه می دیدند یک امپراتوری نظیر امپراتوری خودشان به چند کشور جداگانه تجزیه می شود ناخشنود بودند زیرا فکر می کردند اگر امپراتوری عثمانی تجزیه شود امپراتوری خودشان نیز در اندک مدتی دچار همین سرنوشت خواهد شد . در چنین شرایط بحرانی بود که کنگره ی برلن تشکیل شد .
کنگره ی برلن ، بعد از کنگره ی وین که در 1815 پس از شکست ناپلئون تشکیل شده بود بزرگ ترین گردهم آیی رهبران اروپا بود . تشکیل آن در برلن ، و نه در وین ، نشانه اهمیت آلمان جدید بود . اما این کنگره ی زیر نفوذ دیزرائیلی نخست وزیر انگلیس قرار گرفت . این سیاستمدار حیله گر در حالی به برلن رفت که سه قرارداد سری بسته بود . قرارداد اول با روسیه بود . دیزرائیلی قصد نداشت با روسیه بجنگد ولی این موضوع را از روسها پنهان داشت . در انگلیس هنرمندان سالن های موزیک این ترانه را می سرودند : « ما نمی خواهیم بجنگیم
اما ، اگر لازم باشد ،
هم سرباز داریم ، هم کشتی و هم پول »
آلکساندر دوم ،(5) تزار روس ، در آن دید که راه احتیاط پیش گیرد .
حتی قبل از شروع کنگره حاضر شد از وسعت خاک بلغارستان کاسته شود . دوم اینکه دیزرائیلی عثمانی را تشویق کرد به روسیه اجازه دهد قسمتی از اراضی تسخیر شده را برای خود نگاه دارد و در عوض قول داد که در آینده انگلستان از عثمانی حمایت کند . مردم ترکیه مخالف این قرارداد بودند مخصوصا که امپراتور عثمانی قبرس را به انگلیس تسلیم کرده بود ، بالاخره انگلیس به امپراتوری اتریش – مجارستان ، ناحیه بوسینا – هرتز و گووینا را وعده داد . اتریش – مجارستان به این ناحیه احتیاج داشت تا از ایجاد یک صربستان قوی جلوگیری کند .
در جلسات کنگره قراردادهای سری به واقعیت های علنی تبدیل شد . روسیه و عثمانی سرانجام به توافق رسیدند . بلغارستان به دو بخش تقسیم شد . یکی بلغارستان کوچکتر و مستقل و دیگری مقدونیه آزاد . ناحیه روملیای شرقی مجددا به ترکها داده شد مشروط بر اینکه فرماندار آنجا مسیحی باشد . حتی بیسمارک نیز تحت تأثیر بلوف های دیزرائیلی قرار گرفت و گفت « این یهودی ، شجاع است » . وقتی دیزرائیلی به انگلیس برگشت به مردم انگلیس گفت من « صلح شرافتمندانه » به ارمغان آورده ام ! اما بعدها معلوم شد که اعضای کنگره ی برلین بذرهای جنگ اول جهانی را افشاندند .
بذر اول موقتی کاشته شد که عثمانیها متوجه شدند « دوستانشان » انگلیس و اتریش به همان اندازه خاک از آنها گرفتند که دشمنشان روسیه گرفته است . آنان با خشم بسیار تصمیم گرفتند با کشوری دوست شوند که از این ماجرا سودی نبرده است : و این کشور آلمان بود . آنان ابتدا توفیقی در این راه حاصل نکردند .
بیسمارک گفت : « تمام سرزمین بالکان به اندازه استخوان های یک سرباز نارنجک انداز آلمانی ارزش ندارد » اما در زمان جانشینان بیسمارک ، نیروی انسانی آلمان و پول آلمان برای مدرنیزه کردن ترکیه ، ساختن راه آهن و بازسازی ارتش بکار افتاد . در 1898 ویلهلم دوم امپراتور جدید آلمان به قسطنطنیه رفت و درباره ی « دوستی فنا ناپذیر » دو ملت سخن گفت . سیاست مداران حیرت زده انگلیسی و روسی متوجه شدند ، در حالی که آنها بر سر امپراتوری عثمانی با یکدیگر نزاع می کنند ، آلمان ها در شرف تحویل گرفتن آن هستند ! یکی از دلایلی که روس و انگلیس در جنگ اول جهانی هر دو علیه آلمان جنگیدند همین بود . بذر دوم که بیشتر خطرناک بود زمانی کاشته شد که بوسینا – هرتز و گووینا به اتریش داده شد ، هابسبورگ ها این ناحیه را رسما برای کمک به عثمانی ها اداره می کردند اما وجود یک صربستان مستقل سبب شدکه صربهای این ناحیه و صربهای داخل مرزهای هابسبورگ آرزوی استقلال در سر بپرورانند ، صربستان به صورت خاری در پهلوی اتریش درآمده بود و هر سال با ناآرام تر شدن اوضاع بوسینا این خار بیشتر فرو می رفت . اتریش از خرید خوک که تنها کالای صادراتی صربستان بود خودداری کرد . به دنبال آن اقدامات جدی تری از سوی گروه های روسی و اتریشی بعمل آمد تا حکومت صربستان را به دست خود گیرند . بعد از 1903 روسها برتری پیدا کردند . هابسبورگ ها که هم از جانب روسیه و هم از جانب صربستان تهدید می شدند و مصمم بودند به هر قیمتی شده بوسینا – هرتز و گووینا را از دست ندهند ناچار شدند بیش از پیش به آلمان نزدیک شوند . سال به سال به تشنج صربستان افزوده می شد ، تا اینکه در ژوئن 1914 یکی از ناسیونالیست های صربستان ولیعهد اتریش را به قتل رساند . « اتریش – مجارستان » بلافاصله اعلان جنگ داد و بدین ترتیب وقایعی آغاز شد که منجر به نابودی امپراتوری اتریش و امپراتوری عثمانی گردید .

اوضاع داخلی امپراتوری

آنچه که تا کنون خواندیم درباره ی نقش عثمانی در سیاست بین المللی بود اما در اینجا لازم است که به اوضاع داخلی امپراتوری در حال زوال عثمانی هم نظری بیفکنیم .
سالهای دهه ی هفتاد قرن نوزدهم – یعنی از 1871 تا 1879 - برای امپراتوری عثمانی سال های بحرانی بود . روز 6 اکتبر 1875 ، دربار عثمانی رسما ورشکستگی مالی کشور را اعلام کرد و متذکر شد که فقط می تواند نیمی از بهره ی وام هایی را که دریافت کرده است پرداخت کند . چند روز بعد دولت اعلام کرد که قادر به پرداخت حقوق کارمندان نیست .
در ماه مه 1876 ، تظاهرات عمومی عظیمی در استانبول برپا شد که در آن پیشه وران ، تجار، کارمندان و طلاب علوم دینی شرکت داشتند . عبدالعزیز ، سلطان پیر قول داد که حقوق عقب افتاده ی کارمندان را بپردازد و قانون اساسی را در کشور به مورد اجرا بگذارد ولی چند روز بعد معلوم شد که سلطان وارد مذاکرات پنهانی با خارجیان شده است . در این هنگام گروهی از افسران همراه با نیروهای تحت فرماندهی خود از
پادگان ها خارج شدند . و در شب 29 ماه مه 1876 ، عبدالعزیز را دستگیر و عزل او را اعلام کردند و بجای عبدالعزیز ، مراد پنجم را به سلطنت رساندند . مراد پنجم قبل از رسیدن به سلطنت در یکی از کشورهای اروپایی زندگی می کرد و در آنجا نشریه هایی در دفاع از آزادی و دموکراسی منتشر ساخته بود .
در 1876 ، سلطان بار دیگر تغییر یافت . مراد پنجم که به جنون مبتلا شده بود کنار گذاشته شد و عبدالحمید برادر او به سلطنت رسید . اکنون آزادی خواهان ترک انتظار اصلاحات اساسی در شیوه ی حکومت داشتند و گرداننده ی اصلی حوادث اخیر را « مدحت پاشا » می دانستند ، مدحت پاشا که بعد به مقام صدارت عظمی رسید قول داده بود که قانون اساسی جدیدی به نفع مردم تدوین کند و پارلمانی جدید تشکیل دهد .

عصر استبداد مطلق

عبدالحمید ، در ماه های اول حکومت به حامیان اصلاحات روی خوش نشان داد ، او مدحت پاشا را به صدارت عظمی برگزید و وظیفه ی تدوین قانون اساسی جدید را به وی محول کرد .
قانون اساسی مدحت پاشا به سلطان اجازه می داد که از حقوق و امتیازات قابل توجهی برخوردار باشد . حق عزل و نصب وزرا ، اعلان جنگ و انعقاد پیمان صلح، انحلال پارلمان، لغو قوانین مدنی و تبعید مظنونین سیاسی بدون محاکمه، به او داده شد . اما عبدالحمید که پادشاهی مغرور بود حتی از این قانون اساسی نیز نفرت داشت . در 78-1877 میان روس و ترکیه جنگ بزرگی پدید آمد . عبدالحمید از این شرایط استفاده کرد و در فوریه 1877 مدحت پاشا را از کار بر کنار و او را از پایتخت تبعید کرد . روز 13 فوریه 1878 ، پارلمان ناتوانی را که در آغاز 1877 تشکیل شده و کاملا گوش به فرمان او بود به مدت نامحدودی تعطیل کرد اما قانون اساسی رسما ملغی نشد و در تمام دوره ی سلطنت عبدالحمید از آن در سالنامه ی رسمی ترکیه به عنوان قانون اصلی کشور یاد شد .
پش از تعلیق پارلمان و قانون اساسی ، سلطان رژیمی استبدادی برقرار ساخت که به حکومت «ظلم » معروف شد و در تمام دوران حکومت او،ترو، وحشت و استبداد مطلق حاکم گشت . کشور نه به وسیله ی وزرا ، بلکه به وسیله ی دربار اداره می شد ، در حالی که درباریان همگی فاسد بودند و سرمایه داران خارجی نه تنها عوامل داخلی بلکه خود سلطان را هم می توانستند بخرند . تهمت و جاسوسی متقابل در امپراتوری عثمانی در دوره «ظلم » شیوع کامل داشت . رجال و اطرافیان سلطان پیوسته علیه هم و حتی علیه سلطان توطئه می کردند و همین امر سبب شد که عبدالحمید حتی برق و تلفن کاخ خود را قطع کند .
رژیم خودکامه و فاسد عبدالحمید برای استعمارگران اروپائی که قصد نفوذ در ترکیه و سرزمین های عرب را داشتند ، مناسب ترین شکل حکومت بود . در پایان قرن نوزدهم ترکیه به صورت بازار فروش و منبع مواد خام کشورهای اروپایی درآمد . سوریه ، عراق و فلسطین در حدود یک چهارم واردات و یک پنجم صادرات امپراتوری عثمانی را تشکیل می دادند . با وجود آنکه بریتانیا هنوز بر بازار ترکیه تسلط داشت ، آلمانی ها هم صادرات خود را به عثمانی به طرز چشمگیری افزایش دادند . در 1882 ارزش کالاهای صادره آلمان به ترکیه در حدود شش میلیون مارک بود ، در صورتی که در 1895 به میزان سی و پنج میلیون مارک رسید . برای تقویت نفوذ آلمان ، ویلهلم دوم امپراتور آلمان دوبار از ترکیه دیدن کرد . سفر نخستین در 1889 وسفر دوم در 1898 بود .
در سفر دوم امپراتور آلمان نه تنها از استانبول ، بلکه از بیت المقدس و دمشق نیز دیدن کرد . وی ضمن اینکه ادعا کرد آلمان مدافع و پشتیبان مسلمین است ، به زیارت
مکان های مقدس رفت و تاج گلی نثار مقبره ی صلاح الدین ایوبی کرد . البته تمام این نمایش ها برای کسب امتیاز احداث راه آهن بود که سرانجام در 1903 این امتیاز به آلمانی ها داده شد .
با وجود نفوذ شدید آلمان ، سرمایه داران انگلیسی و فرانسوی مواضع حساسی را در امپراتوری عثمانی در دست داشتند . سوریه و لبنان قلمروی اصلی نفوذ فرانسه ، و عراق و تا حدودی فلسطین زیر نفوذ بریتانیا بود . به مروز ، نفوذ سرمایه های خارجی و رژیم سراسر وحشت و ارعاب عبدالحمید نارضایی وسیعی را در بین مردم ایجاد کرد ، بخصوص آنکه نمایندگان عبدالحمید در تمام سرزمین های وسیع امپراتوری سعی داشتند با پیگردهای بیرحمانه پلیسی از تشکل و انتشار اندیشه های آزادیخواهانه جلوگیری کنند . بسیاری از نمایندگان روشنفکران عرب به مصر ، اروپا و امریکای شمالی گریختند و در آنجا انجمن های ضد حکومت عبدالحمید تشکیل دادند . در 1904 ، در پاریس یکی از نویسندگان به نام نجیب آزوری « جامعه عرب » را تشکیل داد و در 1905 کتابی تحت عنوان بیداری ملت عرب به زبان فرانسه انتشار داد و در 1907 به انتشار مجله ماهانه ای به نام « استقلال عرب » همت گماشت . شعار اصلی او این بود : « کشورهای عرب برای اعراب » . او در تقاضای خود اعراب را به قیام و تشکیل دولت های مستقل از دربار عثمانی دعوت می کرد .
در بیروت نیز در 1875 روشنفکران عرب انجمنی مخفی تشکیل دادند .رهبران این انجمن « ابراهیم یازجی » و « فاریس نیمر » بودند . این انجمن شعباتی در دمشق ، طرابلس و صیدا داشت . برنامه انجمن ، که در 1880 انتشار یافت ، استقلال سوریه و لبنان ، پذیرش زبان عربی به عنوان زبان رسمی آن ممالک ، الغای سانسور و محدودیت های دیگر در مورد آزادی بیان و عدم استفاده از سربازان محلی در خارج از مرزهای سوریه و لبنان را در برداشت .
اما این انجمن های آزادی خواه در خارج و داخل امپراتوری آن توانایی را نداشتند ، که پرده ی سیاه استبداد را از هم بدرند . حکومت عبدالحمید اگرچه از نظر دانایان وآگاهان و روشنفکران سخت منفور بود اما بخشهائی از توده های بیسواد ، عامی و ناآگاه ترک و عرب آن را « حکومت اسلامی » می دانستند و راضی به سقوط آن نبودند . رژیم فاسد عبدالحمید با استفاده ازچنین جهلی شعار « پان اسلامیسم » را مطرح ساخت و خود را پرچم دار این نهضت دانست . عنوان کردن چنین شعاری از سوی حکومتی که سراپا آلوده به فساد و جنایت و فضیحت بود شگفت آور بود. حکومتی که با حکومت های استعمارگر اروپائی به زد و بندهای پنهانی مشغول بود و در ازای دریافت وامهایی ناچیز امتیازات فراوانی به آنها می داد . یکی از این امتیازات نادیده گرفتن مهاجرت های تازه یهودیان بیگانه به فلسطین بود که در بحث مربوط به صهیونیسم به آن اشاره خواهیم کرد .

پي نوشت :

1. نوئل باربر ، فرمانروايان شاخ زرين ، ترجمه ي عبدالرضا هوشنگ مهدوي ، نشر گفتار ، تهران ، 1364 ، ص 23.
2. Sabastopol
3. الكساندر دوم ( 1818 -1881) در 1861 منشور آزادي معروف خود را صادر كرد كه بر طبق آن سرفها و بردگان آزاد شدند . او انجمن هاي محلي موسوم به « زمستوو « را تأسيس كرد و نظام قضايي جديدي روي كار آورد ( 1864 ) ، ولي اين اصلاحات افراطي ها را راضي نساخت . تروريسم و نيهليسم قوت گرفت و سرانجام الكساندر به قتل رسيد (دائره المعارف فارسي ، ج 1 ، صهيونيسم 218.)
4. آلبرماله در كتاب ، در تاريخ قرن نوزدهم و معاصر به نكته جالبي اشاره مي كند . وي مي گويد : « سلاطين روسيه براي ازدياد تسلط و نفوذ سياسي خويش در شبه جزيره ي بالكان ، سه بار در قرن نوزدهم بر خاك عثماني حمله بردند و عنوان اين حمله ها آزاد كردن مردم يونان و صربستان و بلغارستان از بند حكومت استبدادي عثماني بود . ولي در همان حال رعاياي روسيه خود از آزادي محروم بودند و آن سرزمين گرفتار مستبدترين حكومت هاي جهان بود ( آلبرماله و پي ير گريه ، تاريخ قرن نوزدهم ، انتشارات ابن سينا ، صهيونيسم 173 ) .
5. Alexander II

منبع: کتاب نگاهی به تاریخ معاصر جهان یا بحران های عصر ما




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط