ضعف و انحطاط امپراتوری عثمانی
کلیه ی نقاط شمال افریقا را تسخیر کرد . پس از این فتوحات ، سلطان سلیم خود را
خلیفه ی مسلمین نامید و به خود لقب امیرالمؤمنین داد . وی حمایت از شهرهای مقدس مدینه و مکه را تا آن زمان با سلاطین مصر بود به خود اختصاص داد و عنوان
« خادم الحرمین » را به القاب خود افزود . در 1520 م . سلطان سلیم قانونی جانشین او شد . سلطان سلیمان که اروپاییان او را « با شکوه » و ترکان « قانونگذار » نامیده اند ، مرزهای سرزمین های امپراتوری عثمانی را تا حدود اتریش رساند .
سرزمین های تحت تسلط وی عبارت بودند از : بلغارستان ، یوگسلاوی ، رومانی ، قسمتی از ایتالیا ، آلبانی و نواحی یونان و استپ های جنوب روسیه .
پس از مرگ سلطان سلیمان ناگهان همه چیز تغییر کرد . شکوه و عظمت گذشته ، جای خود را به زوال و انحطاط داد . دلاوران میدان های جنگ جای خود را به مردانی که بیشتر اوقاتشان را در حرمسرا به سر می بردند سپردند . پروفسور بارنت میلر در کتاب در پشت دروازه های باب عالی می نویسد :
« بین سلیمان و جانشینان بلافصل او ناگهان فاصله ی عظیمی بوجود آمد ، زیرا آنان نه فرماندهان نظامی خوبی بودند و نه سیاستمداران قابلی . آنها بواسطه ی زندگی توأم با انزوا و بیکاری ، دچار افسردگی بوده و لذایذ زندگی را در کارهای بی قاعده ، بی بندوباری و شهوترانی می جستند » .
نوئل باربر مؤلف کتاب فرمانروایان شاخ زرین درباره انحطاط امپراتوری عثمانی
می نویسد :
« مقامات عالی دولتی وسیله ی مال اندوزی شده بود و شگفت آنکه این وضع تا قرن بیستم ادامه داشت . دیگر صبحت از یکی دو سلطان نالایق که در هر سلسله ای وجود دارد نبود بلکه انحطاط به صورت یک خط مستمر در آمده بود و کم و بیش همه ی بیست و پنج سلطانی که بعد از سلیمان به تخت نشستند ، بلااستثنا فاقد خصایل لازم برای فرمانروایی بودند » . (1)
اگرچه سربازان عثمامنی حتی در قرن هیجدهم و نوزدهم نیز جزو بهترین سربازان دنیا بودند ، اما حاکمان آنها درک نمی کردند که اختراعات جدید نحوه ی جنگ را کاملا عوض کرده است . سربازان عثمانی به علت آشنا نبودن به سلاح های جدید به تدریج کارآیی خود را از دست می دادند . قرن نوزدهم در واقع قرن شکست های پی در پی عثمانی ها بود . در 1827 یونان بر ضد سلطان عثمانی شورش کرد و با کمک ناوگان انگلیس و فرانسه ، در نبرد « ناوارینو » ناوگان عثمانی را منهدم ساخت . در 1839 فرماندار مصر ، محمد علی پاشا ، از فرمان سلطان سرپیچی به سوریه حمله کرد .
در این هنگام امپراتوری عثمانی طعمه وسوسه انگیزی برای کشورهای استعمارگر شده بود .مردم سرزمین های تحت تسلط عثمانی اغلب در اندیشه ی استقلال بودند . انگلستان که نمی خواست این کشورهای پس از استقلال به چنگ دولت های استعمارگر رقیب او – یعنی روسیه ، فرانسه و آلمان – درآیند ، به بازی های سیاسی حیله گرانه عجیبی دست زد . در 1839 انگلیسی ها نگذاشتند محمد علی پاشا – که بر ضد سلطان قیام کرده بود – سلطان عثمانی را شکست دهد . چهارده سال بعد ، انگلیسی ها و فرانسوییها به کریمه رفتند و با روس ها که به متصرفات عثمانی در آن سوی رود دانوب حمله کرده بود جنگیدند .
یکی از سیاست مداران انگلیسی وقتی که با اعتراض چند نماینده مجلس عوام مواجه شد در توجیه این عمل شگفت گفت : اگر ما جلوی آنها را در دانوب نگیریم ناگزیر خواهیم شد که جلوی آنها را در رود سند بگیریم ، به عبارت دیگر انگلیس ترجیح می داد که ترک های ضعیف نزدیک هند باشند تا روس های قوی .
مسأله ی شرق
نمی کرد . در قرن هیجدهم وسوسه دسترسی به دریای آزاد موجب شد که روس ها فرمان حمله به « شبه جزیره کریمه » را که در ساحل شمالی دریای سیاه واقع شده است صادر کردند .
داستان شبه جزیره ی کریمه داستانی طولانی است ؛ در 1736 ، روس ها نخستین بار به «کریمه » تاختند . کاترین دوم در 1774 عثمانی ها را وادار کرد که استقلال خان نشین کریمه را به رسمیت بشناسند . در 1783 روسیه آن را به خاک خود ضمیمه کرد . در 1792 ، روسیه عثمانی را مجبور کرد که مالکیت روسیه را بر کریمه به رسمیت بشناسد . بعد از آن بسیاری از روس ها ، اوکرائینی ها ، بلغارها ، آلمان ها ، ارمنی ها و یونانی ها در آن سکنی گزیدند . اما شبه جزیره کریمه در نیمه ی دوم قرن نوزدهم یک مسأله ی حساس شد و سرانجام منجر به جنگی گردید که سه سال ( 1853 تا 1856 ) طول کشید .
جنگ کریمه میان روسیه با دولت های عثمانی ، بریتانیا ، فرانسه ، و ساردنی اتفاق افتاد . علت اصلی این جنگ نزاع روسیه و فرانسه بر سر اماکن مقدس فلسطین بود . در 1852 ، فرانسه به منظور مقابله با ادعای روسیه دایر بر پاسداری از این نواحی ، امتیازات چندی برای کلیساهای وابسته به مذهب کاتولیک ، که کلیساهای لاتینی نیز نامیده می شوند ، از سلطان عبدالمجید اول گرفت . تقاضای متقابل روس ها جهت گرفتن امتیازاتی برای کلیساهای ارتودوکس به سبب اعمال نفوذ سفر بریتانیا با مخالفت دولت مواجه شد
(1853) . روس ها این مخالفت را با تصرف ایالات دست نشانده ی عثمانی در «مولداوی» و « والاکیا » در ژوئیه 1853 پاسخ گفتند . پس از مذاکراتی بدون نتیجه ، ترک ها در اکتبر همان سال به روسیه اعلان جنگ دادند . به دنبال آن ، بریتانیا و فرانسه نیز که ناوگان خود را قبلا به دریای سیاه فرستاده بودند وارد جنگ با روسیه شدند و ساردنی نیز در ژانویه 1855 به آنها پیوست . اتریش بیطرف ماند ، اما با تهدید به ورود به جنگ به نفع عثمانی روسیه را وادار کرد تا « مولداوی » و « والاکیا » را تخلیه کند و در اوت 1854 نیروهای اتریش آنها را اشغال کردند . در سپتامبر 1854، متفقین برای تصرف سباستوپول(2) در کریمه پیاده شدند . نیروهای مقاومت روسی تا سپتامبر 1855 مقاومت کردند . عملیات نظامی در جنگ کریمه که با تلفات عمده ای از طرفین همراه بود ، از حدود کریمه تجاوز نکرد . از حوادث عمده ی این جنگ نبردهای « باکلاوا » و « اینکرمان » و تصرف «مالاخوف « در 1855 به وسیله ی متفقین بود که قبل از تسخیر سباستوپول انجام گرفت . روسیه در جبهه ی آسیایی موفقیتهایی به دست آورد و قارص را اشغال کرد . در 1855 تزال الکساندر دوم بر تخت سلطنت جلوس کرد و در همین سال بندر سباستوپول به تصرف نیروهای روسی درآمد . (3)
این بندر از نظر روس ها معایبی داشت . دریای سیاه تقریبا یک دریاچه است و تنها راه ورود آن به مدیترانه از طریق تنگه دریای مرمره « داردانل » است . کشتی های حامل غله روس ها از این تنگه باریک عبور می کردند تا کالا را به غرب ببرند ، این شاهرگ حیاتی در دست ترکیه بود . سلطان عثمانی اگر می خواست می توانست شاهرگ بازرگانی روسیه را قطع کند . هر کشور دیگر نیز که به این ناحیه حمله می کرد می توانست این کار را انجام دهد . به این دلیل روسیه به قسمت های مسیحی نشین امپراتوری عثمانی علاقه فراوانی پیدا کرد و مدعی شد که حق دارد آن قسمت ها را به اصطلاح از ظلم ترکها حفظ کند. (4) و در عین حال سعی می کرد با توافق بین المللی اجازه ورود
کشتی های جنگی خود به مدیترانه را بدست آورد . این دو هدف سبب شد که با انگلیس درگیری پیدا کند .
بعد از جنگ کریمه ورود کشتی های جنگی روس به مدیترانه ممنوع شد . ظرف بیست سال وضع اروپا روسیه را تشویق به سرپیچی از این دستور کرد . فرانسه که سربازانش نقش مهمی در جنگ کریمه داشتند شکست خورده و ضعیف شده بود . انگلیس به زمامداری گلادستون تمایلی به جنگ نشان نمی داد ، بیسمارک مشوق بزرگ روسیه در این جنگ بود . در 1876 وقتی بلغارها به شورش نافرجامی بر ضد سلطان عثمانی دست زدند برای روسیه فرصتی برای دخالت پیدا شد . ترک ها پس از پیروزی ، سپاهیانی معروف به «باشی بازوکها » را به تعقیب بلغارها فرستادند . سپاهیان مذکور در بلغارستان به ظلم و ستم بسیار پرداختند و این همان چیزی بود که روس ها می خواستند . تزار روس سپاه خود را وارد امپراتوری عثمانی کرد و مدعی شد که قصد دارد برای همیشه مسیحیان را از دست ترک ها نجات دهد . سربازان ترک با اینکه تعدادشان کمتر بود خوب می جنگیدند . سپاهیان روس پس از جنگی سخت « دژپلون » را تسخیر کردند . ترک ها عقب نشینی کردند و سربازان روس با عبور از کوه های برفی به سمت قسطنطنیه رهسپار شدند .
دیزرائیلی نخست وزیر انگلستان به وحشت افتاد و برای جلوگیری از پیشروی بیشتر قوای روس ناوگانی را به تنگه ها اعزام داشت . سربازان روس تاحدی پیشروی کرده بودند که مناره های مساجد استانبول نزدیک قسطنطنیه را می دیدند . اما در همان حال دکل ناوهای انگلیسی را هم مشاهده کردند . تزار دچار تردید شد و مطمئن نبود که سربازانش بتوانند از تنگه عبور کنند و سپاهیان خسته اش در شرایطی نبودند که جنگ تازه ای را شروع کنند با این احوال ترک ها را مجبور کرد در مارس 1878 پیمان « سن استفانو » را امضا کنند ، به موجب این پیمان منطقه ی بزرگ مثلث شکل بین دانوب ، دریای سیاه و دریای اژه به صورت کشوری به نام بلغارستان درآمد . این سرزمین ظاهرا مستقل بود ، اما کسی واقعا این استقلال را باور نداشت زیرا که این کشور عملا در زیر نفوذ روسیه قرار داشت . روس ها با یک ضربه به دو دریا دست یافته بودند که یکی از آنها مستقیما به مدیترانه راه داشت . به نظر می رسید که روس ها به آرزویشان رسیده اند .
کنکره ی برلن 1878
کنگره ی برلن ، بعد از کنگره ی وین که در 1815 پس از شکست ناپلئون تشکیل شده بود بزرگ ترین گردهم آیی رهبران اروپا بود . تشکیل آن در برلن ، و نه در وین ، نشانه اهمیت آلمان جدید بود . اما این کنگره ی زیر نفوذ دیزرائیلی نخست وزیر انگلیس قرار گرفت . این سیاستمدار حیله گر در حالی به برلن رفت که سه قرارداد سری بسته بود . قرارداد اول با روسیه بود . دیزرائیلی قصد نداشت با روسیه بجنگد ولی این موضوع را از روسها پنهان داشت . در انگلیس هنرمندان سالن های موزیک این ترانه را می سرودند : « ما نمی خواهیم بجنگیم
اما ، اگر لازم باشد ،
هم سرباز داریم ، هم کشتی و هم پول »
آلکساندر دوم ،(5) تزار روس ، در آن دید که راه احتیاط پیش گیرد .
حتی قبل از شروع کنگره حاضر شد از وسعت خاک بلغارستان کاسته شود . دوم اینکه دیزرائیلی عثمانی را تشویق کرد به روسیه اجازه دهد قسمتی از اراضی تسخیر شده را برای خود نگاه دارد و در عوض قول داد که در آینده انگلستان از عثمانی حمایت کند . مردم ترکیه مخالف این قرارداد بودند مخصوصا که امپراتور عثمانی قبرس را به انگلیس تسلیم کرده بود ، بالاخره انگلیس به امپراتوری اتریش – مجارستان ، ناحیه بوسینا – هرتز و گووینا را وعده داد . اتریش – مجارستان به این ناحیه احتیاج داشت تا از ایجاد یک صربستان قوی جلوگیری کند .
در جلسات کنگره قراردادهای سری به واقعیت های علنی تبدیل شد . روسیه و عثمانی سرانجام به توافق رسیدند . بلغارستان به دو بخش تقسیم شد . یکی بلغارستان کوچکتر و مستقل و دیگری مقدونیه آزاد . ناحیه روملیای شرقی مجددا به ترکها داده شد مشروط بر اینکه فرماندار آنجا مسیحی باشد . حتی بیسمارک نیز تحت تأثیر بلوف های دیزرائیلی قرار گرفت و گفت « این یهودی ، شجاع است » . وقتی دیزرائیلی به انگلیس برگشت به مردم انگلیس گفت من « صلح شرافتمندانه » به ارمغان آورده ام ! اما بعدها معلوم شد که اعضای کنگره ی برلین بذرهای جنگ اول جهانی را افشاندند .
بذر اول موقتی کاشته شد که عثمانیها متوجه شدند « دوستانشان » انگلیس و اتریش به همان اندازه خاک از آنها گرفتند که دشمنشان روسیه گرفته است . آنان با خشم بسیار تصمیم گرفتند با کشوری دوست شوند که از این ماجرا سودی نبرده است : و این کشور آلمان بود . آنان ابتدا توفیقی در این راه حاصل نکردند .
بیسمارک گفت : « تمام سرزمین بالکان به اندازه استخوان های یک سرباز نارنجک انداز آلمانی ارزش ندارد » اما در زمان جانشینان بیسمارک ، نیروی انسانی آلمان و پول آلمان برای مدرنیزه کردن ترکیه ، ساختن راه آهن و بازسازی ارتش بکار افتاد . در 1898 ویلهلم دوم امپراتور جدید آلمان به قسطنطنیه رفت و درباره ی « دوستی فنا ناپذیر » دو ملت سخن گفت . سیاست مداران حیرت زده انگلیسی و روسی متوجه شدند ، در حالی که آنها بر سر امپراتوری عثمانی با یکدیگر نزاع می کنند ، آلمان ها در شرف تحویل گرفتن آن هستند ! یکی از دلایلی که روس و انگلیس در جنگ اول جهانی هر دو علیه آلمان جنگیدند همین بود . بذر دوم که بیشتر خطرناک بود زمانی کاشته شد که بوسینا – هرتز و گووینا به اتریش داده شد ، هابسبورگ ها این ناحیه را رسما برای کمک به عثمانی ها اداره می کردند اما وجود یک صربستان مستقل سبب شدکه صربهای این ناحیه و صربهای داخل مرزهای هابسبورگ آرزوی استقلال در سر بپرورانند ، صربستان به صورت خاری در پهلوی اتریش درآمده بود و هر سال با ناآرام تر شدن اوضاع بوسینا این خار بیشتر فرو می رفت . اتریش از خرید خوک که تنها کالای صادراتی صربستان بود خودداری کرد . به دنبال آن اقدامات جدی تری از سوی گروه های روسی و اتریشی بعمل آمد تا حکومت صربستان را به دست خود گیرند . بعد از 1903 روسها برتری پیدا کردند . هابسبورگ ها که هم از جانب روسیه و هم از جانب صربستان تهدید می شدند و مصمم بودند به هر قیمتی شده بوسینا – هرتز و گووینا را از دست ندهند ناچار شدند بیش از پیش به آلمان نزدیک شوند . سال به سال به تشنج صربستان افزوده می شد ، تا اینکه در ژوئن 1914 یکی از ناسیونالیست های صربستان ولیعهد اتریش را به قتل رساند . « اتریش – مجارستان » بلافاصله اعلان جنگ داد و بدین ترتیب وقایعی آغاز شد که منجر به نابودی امپراتوری اتریش و امپراتوری عثمانی گردید .
اوضاع داخلی امپراتوری
سالهای دهه ی هفتاد قرن نوزدهم – یعنی از 1871 تا 1879 - برای امپراتوری عثمانی سال های بحرانی بود . روز 6 اکتبر 1875 ، دربار عثمانی رسما ورشکستگی مالی کشور را اعلام کرد و متذکر شد که فقط می تواند نیمی از بهره ی وام هایی را که دریافت کرده است پرداخت کند . چند روز بعد دولت اعلام کرد که قادر به پرداخت حقوق کارمندان نیست .
در ماه مه 1876 ، تظاهرات عمومی عظیمی در استانبول برپا شد که در آن پیشه وران ، تجار، کارمندان و طلاب علوم دینی شرکت داشتند . عبدالعزیز ، سلطان پیر قول داد که حقوق عقب افتاده ی کارمندان را بپردازد و قانون اساسی را در کشور به مورد اجرا بگذارد ولی چند روز بعد معلوم شد که سلطان وارد مذاکرات پنهانی با خارجیان شده است . در این هنگام گروهی از افسران همراه با نیروهای تحت فرماندهی خود از
پادگان ها خارج شدند . و در شب 29 ماه مه 1876 ، عبدالعزیز را دستگیر و عزل او را اعلام کردند و بجای عبدالعزیز ، مراد پنجم را به سلطنت رساندند . مراد پنجم قبل از رسیدن به سلطنت در یکی از کشورهای اروپایی زندگی می کرد و در آنجا نشریه هایی در دفاع از آزادی و دموکراسی منتشر ساخته بود .
در 1876 ، سلطان بار دیگر تغییر یافت . مراد پنجم که به جنون مبتلا شده بود کنار گذاشته شد و عبدالحمید برادر او به سلطنت رسید . اکنون آزادی خواهان ترک انتظار اصلاحات اساسی در شیوه ی حکومت داشتند و گرداننده ی اصلی حوادث اخیر را « مدحت پاشا » می دانستند ، مدحت پاشا که بعد به مقام صدارت عظمی رسید قول داده بود که قانون اساسی جدیدی به نفع مردم تدوین کند و پارلمانی جدید تشکیل دهد .
عصر استبداد مطلق
قانون اساسی مدحت پاشا به سلطان اجازه می داد که از حقوق و امتیازات قابل توجهی برخوردار باشد . حق عزل و نصب وزرا ، اعلان جنگ و انعقاد پیمان صلح، انحلال پارلمان، لغو قوانین مدنی و تبعید مظنونین سیاسی بدون محاکمه، به او داده شد . اما عبدالحمید که پادشاهی مغرور بود حتی از این قانون اساسی نیز نفرت داشت . در 78-1877 میان روس و ترکیه جنگ بزرگی پدید آمد . عبدالحمید از این شرایط استفاده کرد و در فوریه 1877 مدحت پاشا را از کار بر کنار و او را از پایتخت تبعید کرد . روز 13 فوریه 1878 ، پارلمان ناتوانی را که در آغاز 1877 تشکیل شده و کاملا گوش به فرمان او بود به مدت نامحدودی تعطیل کرد اما قانون اساسی رسما ملغی نشد و در تمام دوره ی سلطنت عبدالحمید از آن در سالنامه ی رسمی ترکیه به عنوان قانون اصلی کشور یاد شد .
پش از تعلیق پارلمان و قانون اساسی ، سلطان رژیمی استبدادی برقرار ساخت که به حکومت «ظلم » معروف شد و در تمام دوران حکومت او،ترو، وحشت و استبداد مطلق حاکم گشت . کشور نه به وسیله ی وزرا ، بلکه به وسیله ی دربار اداره می شد ، در حالی که درباریان همگی فاسد بودند و سرمایه داران خارجی نه تنها عوامل داخلی بلکه خود سلطان را هم می توانستند بخرند . تهمت و جاسوسی متقابل در امپراتوری عثمانی در دوره «ظلم » شیوع کامل داشت . رجال و اطرافیان سلطان پیوسته علیه هم و حتی علیه سلطان توطئه می کردند و همین امر سبب شد که عبدالحمید حتی برق و تلفن کاخ خود را قطع کند .
رژیم خودکامه و فاسد عبدالحمید برای استعمارگران اروپائی که قصد نفوذ در ترکیه و سرزمین های عرب را داشتند ، مناسب ترین شکل حکومت بود . در پایان قرن نوزدهم ترکیه به صورت بازار فروش و منبع مواد خام کشورهای اروپایی درآمد . سوریه ، عراق و فلسطین در حدود یک چهارم واردات و یک پنجم صادرات امپراتوری عثمانی را تشکیل می دادند . با وجود آنکه بریتانیا هنوز بر بازار ترکیه تسلط داشت ، آلمانی ها هم صادرات خود را به عثمانی به طرز چشمگیری افزایش دادند . در 1882 ارزش کالاهای صادره آلمان به ترکیه در حدود شش میلیون مارک بود ، در صورتی که در 1895 به میزان سی و پنج میلیون مارک رسید . برای تقویت نفوذ آلمان ، ویلهلم دوم امپراتور آلمان دوبار از ترکیه دیدن کرد . سفر نخستین در 1889 وسفر دوم در 1898 بود .
در سفر دوم امپراتور آلمان نه تنها از استانبول ، بلکه از بیت المقدس و دمشق نیز دیدن کرد . وی ضمن اینکه ادعا کرد آلمان مدافع و پشتیبان مسلمین است ، به زیارت
مکان های مقدس رفت و تاج گلی نثار مقبره ی صلاح الدین ایوبی کرد . البته تمام این نمایش ها برای کسب امتیاز احداث راه آهن بود که سرانجام در 1903 این امتیاز به آلمانی ها داده شد .
با وجود نفوذ شدید آلمان ، سرمایه داران انگلیسی و فرانسوی مواضع حساسی را در امپراتوری عثمانی در دست داشتند . سوریه و لبنان قلمروی اصلی نفوذ فرانسه ، و عراق و تا حدودی فلسطین زیر نفوذ بریتانیا بود . به مروز ، نفوذ سرمایه های خارجی و رژیم سراسر وحشت و ارعاب عبدالحمید نارضایی وسیعی را در بین مردم ایجاد کرد ، بخصوص آنکه نمایندگان عبدالحمید در تمام سرزمین های وسیع امپراتوری سعی داشتند با پیگردهای بیرحمانه پلیسی از تشکل و انتشار اندیشه های آزادیخواهانه جلوگیری کنند . بسیاری از نمایندگان روشنفکران عرب به مصر ، اروپا و امریکای شمالی گریختند و در آنجا انجمن های ضد حکومت عبدالحمید تشکیل دادند . در 1904 ، در پاریس یکی از نویسندگان به نام نجیب آزوری « جامعه عرب » را تشکیل داد و در 1905 کتابی تحت عنوان بیداری ملت عرب به زبان فرانسه انتشار داد و در 1907 به انتشار مجله ماهانه ای به نام « استقلال عرب » همت گماشت . شعار اصلی او این بود : « کشورهای عرب برای اعراب » . او در تقاضای خود اعراب را به قیام و تشکیل دولت های مستقل از دربار عثمانی دعوت می کرد .
در بیروت نیز در 1875 روشنفکران عرب انجمنی مخفی تشکیل دادند .رهبران این انجمن « ابراهیم یازجی » و « فاریس نیمر » بودند . این انجمن شعباتی در دمشق ، طرابلس و صیدا داشت . برنامه انجمن ، که در 1880 انتشار یافت ، استقلال سوریه و لبنان ، پذیرش زبان عربی به عنوان زبان رسمی آن ممالک ، الغای سانسور و محدودیت های دیگر در مورد آزادی بیان و عدم استفاده از سربازان محلی در خارج از مرزهای سوریه و لبنان را در برداشت .
اما این انجمن های آزادی خواه در خارج و داخل امپراتوری آن توانایی را نداشتند ، که پرده ی سیاه استبداد را از هم بدرند . حکومت عبدالحمید اگرچه از نظر دانایان وآگاهان و روشنفکران سخت منفور بود اما بخشهائی از توده های بیسواد ، عامی و ناآگاه ترک و عرب آن را « حکومت اسلامی » می دانستند و راضی به سقوط آن نبودند . رژیم فاسد عبدالحمید با استفاده ازچنین جهلی شعار « پان اسلامیسم » را مطرح ساخت و خود را پرچم دار این نهضت دانست . عنوان کردن چنین شعاری از سوی حکومتی که سراپا آلوده به فساد و جنایت و فضیحت بود شگفت آور بود. حکومتی که با حکومت های استعمارگر اروپائی به زد و بندهای پنهانی مشغول بود و در ازای دریافت وامهایی ناچیز امتیازات فراوانی به آنها می داد . یکی از این امتیازات نادیده گرفتن مهاجرت های تازه یهودیان بیگانه به فلسطین بود که در بحث مربوط به صهیونیسم به آن اشاره خواهیم کرد .
پي نوشت :
1. نوئل باربر ، فرمانروايان شاخ زرين ، ترجمه ي عبدالرضا هوشنگ مهدوي ، نشر گفتار ، تهران ، 1364 ، ص 23.
2. Sabastopol
3. الكساندر دوم ( 1818 -1881) در 1861 منشور آزادي معروف خود را صادر كرد كه بر طبق آن سرفها و بردگان آزاد شدند . او انجمن هاي محلي موسوم به « زمستوو « را تأسيس كرد و نظام قضايي جديدي روي كار آورد ( 1864 ) ، ولي اين اصلاحات افراطي ها را راضي نساخت . تروريسم و نيهليسم قوت گرفت و سرانجام الكساندر به قتل رسيد (دائره المعارف فارسي ، ج 1 ، صهيونيسم 218.)
4. آلبرماله در كتاب ، در تاريخ قرن نوزدهم و معاصر به نكته جالبي اشاره مي كند . وي مي گويد : « سلاطين روسيه براي ازدياد تسلط و نفوذ سياسي خويش در شبه جزيره ي بالكان ، سه بار در قرن نوزدهم بر خاك عثماني حمله بردند و عنوان اين حمله ها آزاد كردن مردم يونان و صربستان و بلغارستان از بند حكومت استبدادي عثماني بود . ولي در همان حال رعاياي روسيه خود از آزادي محروم بودند و آن سرزمين گرفتار مستبدترين حكومت هاي جهان بود ( آلبرماله و پي ير گريه ، تاريخ قرن نوزدهم ، انتشارات ابن سينا ، صهيونيسم 173 ) .
5. Alexander II