امام شناسى (2)
امام چهارم
پس از گذرانيدن دوران اسيرى، به امر يزيد براى استمالت افكار عمومى محترما به مدينه روانه گرديد، آن حضرت را بار دوم نيز به امر عبد الملك خليفه اموى، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب كردهاند و بعد به مدينه برگشته است (51) .
امام چهارم پس از مراجعه به مدينه گوشه خانه را گرفته و در به روى بيگانه بسته مشغول عبادت پروردگار بود و با كسى جز خواص شيعه مانند«ابو حمزه ثمالى و ابو خالد كابلى»و امثال ايشان تماس نمىگرفت البته خواص، معارفى را كه از آن حضرت اخذ مىكردند در ميان شيعه نشر مىدادند و از اين راه، تشيع توسعه فراوانى يافت كه اثر آن در زمان امامت امام پنجم به ظهور پيوست.
از جمله آثار امام چهارم، ادعيهاى استبه نام«ادعيه صحيفه»و آن 57 دعاست كه به دقيقترين معارف الهيه مشتمل مىباشد و زبور آل محمدش مىگويند.
امام چهارم پس از 35 سال امامتبه حسب بعضى از رواياتشيعه به تحريك هشام خليفه اموى، به دست وليد بن عبد الملك مسموم شد (52) و در سال 95 هجرى در گذشت.
امام پنجم
در عهد امام پنجم از طرفى در اثر مظالم بنى اميه، هر روز در قطرى از اقطار بلاد اسلامى انقلاب و جنگهايى رخ مىداد و از خود خاندان اموى نيز اختلافات بروز مىكرد و اين گرفتاريها دستگاه خلافت را مشغول و تا اندازهاى از تعرض به اهل بيت صرف مىكرد.
و از طرفى وقوع فاجعه كربلا و مظلوميت اهل بيت كه ممثلآن، امام چهارم بود مسلمانان را مجذوب و علاقهمند اهل بيت مىساخت. اين عوامل دستبه دست هم داده مردم و خاصه شيعه را مانند سيل به سوى مدينه و حضور امام پنجم سرازير ساخت و امكاناتى در نشر حقايق اسلامى و معارف اهل بيتبراى آن حضرت به وجود آمد كه براى هيچيك از پيشوايات گذشته اهل بيت ميسر نشده بود. و گواه اين مطلب اخبار و احاديثبىشمارى است كه از امام پنجم نقل شده و گروه انبوهى است از رجال علم و دانشمندان شيعه كه در فنون متفرقه معارف اسلامى در مكتب آن حضرت پرورش يافتهاند و در فهرستها و كتب رجال، اساميشان ضبط شده است (55) .
امام ششم
در عهد امامت امام ششم در اثر انقلابهاى كشورهاى اسلامى و خصوصا قيامى كه مسوده (سياه جامگان) براى بر انداختن خلافتبنى اميه كرده بودند و جنگهاى خونينى كه منجر به سقوط خلافت و انقراض بنى اميه گرديد و در اثر آنها زمينه خوبى كه امام پنجم دربيستسال زمان امامتخود با نشر حقايق اسلامى و معارف اهل بيت مهيا كرده بود، براى امام ششم امكانات بيشتر و محيط مناسبترى براى نشر تعاليم دينى پيدا شد.
آن حضرت تا اواخر زمان امامتخود كه مصادف با آخر خلافتبنى اميه و اول خلافتبنى عباس بود از فرصت استفاده نموده به نشر تعاليم دينى پرداخت و شخصيتهاى علمى بسيارى در فنون مختلفه عقلى و نقلى مانند«زراره»و«محمد بن مسلم»و«مؤمن طاق»و«هشام بن حكم»و«ابان بن تغلب»و«هشام بن سالم»و«حريز»و«هشام كلبى نسابه»و«جابر بن حيان صوفى»شيميدان و غير ايشان را پرورش داد، حتى عدهاى از رجال علمى عامه نيز مانند«سفيان ثورى»و«ابو حنيفه»رئيس مذهب حنفيه و«قاضى سكونى»و«قاضى ابو البخترى»و غير ايشان افتخار تلمذش را پيدا كردند (معروف است كه از مجلس درس و حوزه تعليم امام ششم چهار هزار نفر محدث و دانشمند بيرون آمده است) (57) .
احاديثى كه از صادقين يعنى از امام پنجم و ششم ماثور است، از مجموع احاديثى كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ده امام ديگر ضبط شده است، بيشتر است.
ولى در اواخر عهد خود، دچار منصور خليفه عباسى شد و تحت مراقبت و محدوديتشديد در آمد. منصور آزارها و شكنجهها و كشتارهاى بيرحمانهاى در حق سادات علويين روا ديد كه ازبنى اميه با آن همه سنگدلى و بىباكى سر نزده بود. به دستور وى آنان را دسته دسته مىگرفتند و در قعر زندانهاى تاريك با شكنجه و آزار به زندگيشان خاتمه مىدادند و جمعى را گردن مىزدند و گروهى را زنده زير خاك مىكردند و جمعى را در پى ساختمانها يا ميان ديوارها گذاشته رويشان بنا مىساختند.
منصور، دستور جلب امام ششم را از مدينه صادر كرد (امام ششم پيش از آن نيز يك بار به امر سفاح خليفه عباسى به عراق و پيش از آن نيز در حضور امام پنجم به امر هشام خليفه اموى به دمشق جلب شده بود)مدتى امام را زير نظر گرفتند و بارها عزم كشتن آن حضرت را نموده و هتكها كرد ولى بالاخره اجازه مراجعه به مدينه را داده و امام به مدينه مراجعت فرمود و بقيه عمر را با تقيه شديد و نسبتا با عزلت و گوشه نشينى برگزار مىكرد تا به دسيسه منصور مسموم و شهيد شد) (58) .
منصور پس از آنكه خبر شهادت امام ششم را دريافت داشت، به والى مدينه نوشت كه به عنوان تفقد بازماندگان، به خانه امام برود و وصيتنامه آن حضرت را خواسته و بخواند و كسى را كه وصى امام معرفى شده فى المجلس گردن بزند. و البته مقصود منصور از جريان اين دستور اين بود كه به مسئله امامتخاتمه دهد و زمزمه تشيع را بكلى خاموش كند ولى بر خلاف توطئه وى وقتى كه والى مدينه طبق دستور، وصيتنامه را خواند ديد امام پنج نفر را براى وصايت تعيينفرموده. خود خليفه و والى مدينه و عبد الله افطح فرزند بزرگ و موسى فرزند كوچك آن حضرت و حميده و به اين ترتيب تدبير منصور نقش بر آب شد) (59) .
امام هفتم
آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوار خود به امر خدا و معرفى گذشتگان خود به امامت رسيد.
امام هفتم از خلفاى عباسى با منصور و هادى و مهدى و هارون معاصر و در عهد بسيار تاريك و دشوار با تقيه سخت مىزيست تا اخيرا هارون در سفر حجبه مدينه رفت و به امر وى امام را در حاليكه در مسجد پيغمبر مشغول نماز بود گرفته و به زنجير بسته زندانى كردند و از مدينه به بصره و از بصره به بغداد بردند و سالها از زندانى به زندانى منتقل مىنمودند و بالاخره در بغداد در زندان سندى ابن شاهك با سم در گذشت (61) و در مقابر قريش كه فعلا شهر كاظميه مىباشد مدفون گرديد.
امام هشتم
امام هشتم پس از پدر بزرگوار خود به امر خدا و معرفى گذشتگان خود به امامت رسيد و مدتى از زمان امامتخود با هارون خليفه عباسى و پس از آن با پسرش امين و پس از آن با پسر ديگرش مامون معاصر بود.
مامون پس از پدر، اختلافاتى با برادر خود امين پيدا كرد كه منجر به جنگهاى خونين و بالاخره كشته شدن امين گرديد و مامون به سير خلافت استيلا يافت (63) . تا آن روز سياستخلافتبنى عباس نسبتبه سادات علوى، سياستخشونت آميز و خونينى بوده، پيوسته رو به سختى مىرفت و هر چند گاهى يكى از علويين قيام كرده جنگ خونين و آشوبى بر پا مىشد و اين خود براى دستگاه خلافت گرفتارى سختى بود.
و ائمه و پيشوايان شيعه از اهل بيت اگر چه با نهضت و قيام كنندگان همكارى نمىكردند و مداخلهاى نداشتند ولى شيعه كه آن روز جمعيت قابل توجهى بودند، پيوسته ائمه اهل بيت را پيشواياندينى مفترض الطاعه و خلفاى واقعى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىدانستند و دستگاه خلافت را كه قيافه دربار كسرى و قيصر داشت و به دستيك مشت مردم بى بند و بار اداره مىشد، دستگاهى ناپاك و دور از ساحت قدس پيشوايان خود مىديدند و دوام و پيشرفت اين وضع براى دستگاه لافتخطرناك بود و آن را بشدت تهديد مىكرد.
مامون به فكر افتاد كه به اين گرفتاريها كه سياست كهنه و هفتاد ساله پيشينيان وى نتوانست چاره كند، با سياست تازه ديگرى خاتمه بخشد و آن اين بود كه امام هشتم را ولايت عهد بدهد و از اين راه هر گرفتارى را رفع كند، زيرا سادات علوى پس از آنكه دستخودشان به خلافتبند شد ديگر به ضرر دستگاه قيام نمىكردند و شيعه نيز پس از آنكه آلودگى امام خود را به خلافتى كه پيوسته آن را و كارگردانان آن را پليد و نا پاك مىشمردند، مشاهده كردند، ديگر آن اعتقاد معنوى و ارادت باطنى را كه در حق امامان اهل بيت داشتند، از دست مىدهند و تشكل مذهبيشان سقوط كرده ديگر خطرى از اين راه متوجه دستگاه خلافت نخواهد گرديد (64) .
بديهى است كه پس از حصول مقصود، از بين بردن امام براى مامون اشكالى نداشت، مامون براى تحقق دادن به اين تصميم، امام را از مدينه به مرو احضار كرد و پس از حضور اول خلافت و پس از آن ولايت عهد خود را به امام پيشنهاد نمود و آن حضرت اعتذار جسته نپذيرفت ولى بالاخره به هر ترتيب بود قبولانيد و امام نيز به اين شرط كه در كارهاى حكومتى و عزل و نصب عمال دولت مداخله نكند، ولايت عهد را پذيرفت (65) .
اين واقعه در سال دويست هجرى اتفاق افتاد ولى چيزى نگذشت كه مامون از پيشرفتسريع شيعه و بيشتر شدن ارادت ايشان نسبتبه ساحت امام و اقبال عجيب عامه مردم و حتى سپاهيان و اولياى امور دولتى، به اشتباه خود پى برد و به صدد چارهجويى بر آمده آن حضرت را مسموم و شهيد ساخت. امام هشتم پس از شهادت در شهر طوس ايران كه فعلا شهر مشهد ناميده مىشود مدفون گرديد.
مامون، عنايتبسيارى به ترجمه علوم عقلى به عربى نشان مىداد و مجلس علمى منعقد كرده بود كه دانشمندان اديان و مذاهب در آن حضور يافته به مناظره علمى مىپرداختند امام هشتم نيز در آن مجلس شركت مىفرمود و با علماى ملل و اديان به مباحثه و مناظره مىپرداخت و بسيارى از اين مناظرهها در جوامع حديثشيعه مضبوط است (66) .
امام نهم
پس از پدر بزرگوار خود به امر خدا و معرفى گذشتگان خود به امامت رسيد. امام نهم موقع در گذشت پدر بزرگوار خود در مدينه بود، مامون وى را به بغداد - كه آن روز عاصمه خلافتبود - احضار كرده به حسب ظاهر محبت و ملاطفتبسيارى نمود و دختر خود را به عقد ازدواج وى در آورد و در بغداد نگهداشت و در حقيقت مىخواستبه اين وسيله امام را از خارج و داخل تحت مراقبت كامل در آورد.
امام مدتى در بغداد بود سپس از مامون استجاره كرده به مدينه رفت تا آخر عهد مامون در مدينه بود و پس از در گذشت مامون كه معتصم، زمان خلافت را به دست گرفت، دوباره امام را به بغداد احضار كرده تحت نظر گرفت و بالاخره چنانكه گذشتبه تحريك معتصم، آن حضرت به دست همسر خود مسموم شد و درگذشت (67) .
امام دهم
امام دهم در ايام حيات خود با هفت نفر از خلفاى عباسى، مامون و معتصم و واثق و متوكل و منتصر و مستعين و معتز معاصر بوده است. در عهد معتصم، سال 220 بود كه پدر بزرگوارش در بغداد با سم در گذشت، وى در مدينه بود و به امر خدا و معرفى امامان گذشته به امامت رسيد و به نشر تعاليم دينى مىپرداخت تا زمان متوكل رسيد.
متوكل در سال 243 در اثر سعايتهايى كه كرده بودند يكى از امراى دولتخود را ماموريت داد كه آن حضرت را از مدينه به سامرا - كه آن روز عاصمه خلافتبود - جلب كند و نامهاى مهر آميز با كمال تعظيم به آن حضرت نوشته تقاضاى حركت و ملاقات نمود (69) و البته پس از ورود آن حضرت به سامرا در ظاهر اقداماتى به عمل نيامد ولى در عين حال آنچه مىتوانست در فراهم آوردن وسائل اذيت و هتك آن حضرت كوتاهى نمىكرد و بارها به منظور قتل يا هتك، امام را احضار كرده و به امر وى خانهاش را تفتيش مىنمودند.
متوكل در دشمنى با خاندان رسالت در ميان خلفاى عباسى نظير نداشت و بويژه با على عليه السلام دشمن سر سختبود و آشكاراناسزا مىگفت و مرد مقلدى را موظف داشت كه در بزمهاى عيش، تقليد آن حضرت را در مىآورد و خليفه مىخنديد!!و در سال 237 هجرى بود كه امر كرد قبه ضريح امام حسين عليه السلام را در كربلا و همچنين خانههاى بسيارى كه در اطرافش ساخته بودند، خراب و با زمين يكسان نمودند!و دستور داد كه آب به حرم امام بستند و دستور داد زمين قبر مطهر را شخم و زراعت كنند تا بكلى اسم و رسم مزار فراموش شود (70) .
در زمان متوكل، وضع زندگى سادات علوى - كه در حجاز بودند - به مرحله رقتبارى رسيده بود چنانكه زنهاى ايشان ساتر نداشتند و عدهاى از ايشان يك چادر كهنه داشتند كه در اوقات نماز آن را به نوبه پوشيده نماز مىخواندند (71) و نظير اين فشارها را به سادات علوى كه در مصر بودند نيز وارد مىساخت.
امام دهم به شكنجه و آزار متوكل صبر مىفرمود تا وى درگذشت و پس از وى منتصر و مستعين و معتز روى كار آمدند و به دسيسه معتز، آن حضرت مسموم و شهيد شد.
امام يازدهم
و سبب اين همه فشار اين بود كه اولا:در آن ازمنه جمعيتشيعه كثرت و قدرتشان به حد قابل توجهى رسيده بود و اينكه شيعه به امامت قائلند براى همگان روشن و آفتابى شده بود و امامان شيعه نيز شناخته مىشدند و از اين روى مقام خلافتبيش از پيش ائمه را تحت مراقبت در آورده و از هر راه بود با نقشههايى مرموز در محو و نابود كردن ايشان مىكوشيدند.
ثانيا:مقام خلافت پى برده بود كه خواص شيعه براى امام يازدهم فرزند معتقدند و طبق رواياتى كه از خود امام يازدهم و هم از پدرانش نقل مىكنند فرزند او را همان مهدى موعود مىشناسند كه به موجب اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خبر داده بود (74) و او را امام دوازدهم مىدانند.
بدين سبب امام يازدهم بيشتر از ساير ائمه تحت مراقبت مقام خلافت در آمده بود و خليفه وقت تصميم قطعى گرفته بود كه به هر طريق باشد به داستان امامتشيعه خاتمه بخشد و در اين خانه را براى هميشه ببندد.
و از اين روى همينكه بيمارى امام يازدهم را به معتمد، خليفه وقت گزارش دادند، طبيب نزد آن حضرت فرستاد و چند تن از معتمدان خود و چند نفر از قضات را به منزلش گماشت كه پيوسته ملازم وى و مراقب اوضاع داخلى منزل بوده باشند و پس از شهادت امام نيز خانه را تفتيش و توسط قابلهها كنيزان آن حضرت را معاينه كردند و تا دو سال مامورين آگاهى خليفه در خط پيدا كردن خلف آن حضرت مشغول فعاليتبودند تا بكلى نوميد شدند (75) .
امام يازدهم را پس از درگذشت در خانه خودش در شهر سامرا، پهلوى پدر بزرگوارش به خاك سپردند و بايد دانست كه ائمه اهل بيت در دوره زندگيشان گروه انبوهى از علما و محدثين را پرورش دادند كه شماره ايشان به صدها تن مىرسد و ما براى رعايت اختصار در اين كتاب متعرض فهرست اسامىخودشان و مؤلفان و آثار علمى و شرح احوالشان نشديم (76) .
امام دوازدهم
و پس از شهادت امام يازدهم كه امامت در آن حضرت مستقر شد به امر خدا غيبت اختيار كرد و جز با نواب خاص خود بر كسى ظاهر نمىشد جز در موارد استثنايى (77) .
نواب خاص
و پس از عثمان بن سعيد، فرزندش محمد بن عثمان به نيابت امام منصوب شد و پس از وفات محمد بن عثمان عمرى، ابو القاسمحسين بن روح نوبختى، نائب خاص بود و پس از وفات حسين بن روح نوبختى، على بن محمد سمرى نيابت ناحيه مقدسه امام را داشت.
و چند روز به مرگ على بن محمد سمرى (كه در سال 329 هجرى اتفاق افتاد) مانده بود كه از ناحيه مقدسه توقيعى صادر شد كه در آن به على بن محمد سمرى ابلاغ شده بود كه تا شش روز (ديگر) بدرود زندگى خواهد گفت و پس از آن در نيابتخاصه بسته، غيبت كبرى واقع خواهد شد و تا روزى كه خدا در ظهور آن حضرت اذن دهد، غيبت دوام خواهد يافت (78) و به مقتضاى اين توقيع، غيبت امام زمان عليه السلام به دو بخش منقسم مىشود.
اول«غيبت صغرى»:كه از سال 260 هجرى شروع نموده و در سال 329 خاتمه مىيابد و تقريبا هفتاد سال مدت امتداد آن مىباشد.
دوم«غيبت كبرى»:كه از سال 329 شروع كرده و تا وقتى كه خدا بخواهد ادامه خواهد يافت. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديث متفق عليه مىفرمايد:«اگر نمانده باشد از دنيا مگر يك روز، خدا آن روز را دراز مىكند تا مهدى از فرزندان من ظهور نموده دنيا را پر از عدل و داد كند چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد (79) .
بحث در ظهور مهدى (ع) از نظر عمومى
و با بيانى ديگر:بشر از روزى كه در بسيط زمين سكنى ورزيده پيوسته در آرزوى يك زندگى اجتماعى مقرون به سعادت (به تمام معنا) مىباشد و به اميد رسيدن چنين روزى قدم بر مىدارد و اگر اين خواسته تحقق خارجى نداشت هرگز چنين آرزو و اميدى در نهاد وى نقش نمىبست چنانكه اگر غذايى نبود، گرسنگى نبود و اگر آبى نبود، تشنگى تحقق نمىگرفت و اگر تناسلى نبود، تمايل جنسى تصور نداشت.
از اين روى، به حكم ضرورت (جبر) آينده جهان روزى را در بر خواهد داشت كه در آن روز جامعه بشرى پر از عدل و داد شده و با صلح و صفا همزيستى نمايد و افراد انسانى غرق فضيلت و كمال شوند. و البته استقرار چنين وضعى به دستخود انسان خواهد بود و رهبر چنين جامعهاى منجى جهان بشرى و به لسان روايات، «مهدى»خواهد بود.
در اديان و مذاهب گوناگون كه در جهان حكومت مىكنند، مانند وثنيت و كليميت و مسيحيت و مجوسيت و اسلام، از كسى كه نجات دهنده بشريت است، سخن به ميان آمده و عموما ظهور او را نويد دادهاند اگر چه در تطبيق اختلاف دارند و حديث متفق عليه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم«المهدى من ولدى».
يعنى:«مهدى موعود از فرزندان من (از نسل من) مىباشد»، اشاره به همين معناست.
بحث در ظهور مهدى (ع) از نظر خصوصى
روايات بىشمار ديگرى وارد است كه مهدى فرزند بلافصلامام حسن عسكرى (امام يازدهم) مىباشد (81) و پس از تولد و غيبت طولانى، ظهور كرده جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد، چنانكه با ظلم و جور پر شده باشد.
اشكالى چند و پاسخ آنها
پاسخ:بناى اعتراض به استبعاد است و البته عمر به اين درازى و بيشتر از اين قابل استبعاد مىباشد ولى كسى كه به اخبارى كه در خصوص امام غايب از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و سائر ائمه اهل بيت عليهم السلام وارد شده مراجعه نمايد، خواهد ديد نوع زندگى امام غايب را به طريق خرق عادت معرفى مىكنند.
البته خرق عادت غير از محال است و از راه علم هرگز نمىتوان خرق عادت را نفى كرد، زيرا هرگز نمىتوان اثبات كرد كه اسباب و عواملى كه در جهان كار مىكنند تنها همانها هستند كه ما آنها را ديدهايم و مىشناسيم و ديگر اسبابى كه ما از آنها خبر نداريم، يا آثار و اعمال آنها را نديدهايم، يا نفهميدهايم، وجود ندارد. از اين روى ممكن است در فردى يا افرادى از بشر اسباب و عواملى به وجود آيد كه عمرى بسيار طولانى هزار يا چندين هزار ساله براى ايشان تامين نمايد و از اينجاست كه جهان پزشكى تا كنون از پيدا كردن راهى براى عمرهاى بسيار طولانى، نوميد و مايوس نشده است.
اين اعتراض از مليين مانند كليميت و مسيحيت و اسلام كه به موجب كتابهاى آسمانى خودشان، خرق عادت و معجزات پيغمبران خدا را قبول دارند، بسيار شگفت آور است.
ب:مخالفين شيعه اعتراض مىكنند كه شيعه وجود امام را براى بيان احكام دين و حقايق آيين و راهنمائى مردم لازم مىدانند و غيبت امام ناقض اين غرض است، زيرا امامى كه به واسطه غيبتش، مردم هيچگونه دسترسى به وى ندارند، فايدهاى بر وجودش مترتب نيست و اگر خدا بخواهد امامى را براى اصلاح جهان بشرى بر انگيزد قادر است كه در موقع لزوم او را بيافريند ديگر به آفرينش چندين هزار سالپيش از موقع وى نيازى نيست.
پاسخ:اينان به حقيقت معناى امامت پى نبردهاند، زيرا در بحث امامت روشن شد كه وظيفه امام تنها بيان صورى معارف و راهنمايى ظاهرى مردم نيست و امام چنانكه وظيفه راهنمائى صورت مردم را به عهده دارد همچنان ولايت و رهبرى باطنى اعمال را به عهده دارد و اوست كه حيات معنوى مردم را تنظيم مىكند و حقايق اعمال را به سوى خدا سوق مىدهد.
بديهى است كه حضور و غيبت جسمانى امام در اين باب تاثيرى ندارد و امام از راه باطن به نفوس و ارواح مردم اشراف و اتصال دارد، اگر چه از چشم جسمانى ايشان مستور است و وجودش پيوسته لازم است اگر چه موقع ظهور و اصلاح جهانيش تا كنون نرسيده است.
خاتمه:پيام معنوى شيعه
ما افراد بشر به حسب طبع دلداده بسيارى از مقاصد زندگى و لذايذ مادى هستيم، خوردنيها و نوشيدنيهاى گوارا و پوشيدنيهاى شيك و كاخها و منظرههاى فريبنده، همسر زيبا و دلنواز، دوستان صميمى و ثروت سنگين از راه قدرت و سياست مقام و جاه و بسطسلطه و فرمانروايى و خرد كردن هر چيزى كه با خواستههاى ما مخالفت مىكند را مىخواهيم و دوست داريم.
ولى با نهاد خدادادى خود مىفهميم كه اين همه لذايذ و مطالب براى انسان آفريده شده نه انسان براى آنها و آنها به دنبال انسان بايد باشند نه انسان به دنبال آنها.
هدف نهايى، بودن شكم و پايينتر از شكم، منطق گاو و گوسفند است و دريدن و بريدن و بيچاره كردن ديگران، منطق ببر و گرگ و روباه است، منطق انسان، منطق فطرى خرد مىباشد و بس.
«منطق خرد»با واقع بينى خود، ما را به سوى پيروى حق هدايت مىكند نه به سوى دلخواه انواع شهوترانى و خودبينى و خودخواهى. «منطق خرد»انسان را جزئى از جمله آفرينش مىداند كه هيچگونه استقلال و سرخودى ندارد و بر خلاف آنچه انسان خود را فرمانرواى آفرينش پنداشته به گمان خود طبيعتسركش را به خواستههاى خود رام مىكند و به زانو در مىآورد خودش نيز آلت دست طبيعت و يكى از دستياران و فرمانبرداران آن است.
«منطق خرد»انسان را دعوت مىكند كه در دركى كه از هستى اين جهان گذران دارد، دقيق شود تا روشن گردد كه هستى جهان و هر چه در آن است از پيش خودشان نيستبلكه جهان و هر چه در آن است از يك منبع نامتناهى سرچشمه مىگيرد تا روشن گردد كه اين همه زشت و زيبا و موجودات زمين و آسمان كه در صورت واقعيتهاى مستقل در ديده انسان جلوه مىكند، در پناه واقعيت ديگرى واقعيت دار مىنمايند و در زير پرتو آن پيدا و هويدا شدهاند نه از خود و نه از پيش خود و چنانكه واقعيتها و قدرتها و عظمتهاى ديروزى، امروز افسانهاى بيش نيستند واقعيتهاى امروزى نيز همچنانند و بالاخره همه چيز در پيش خود افسانهاى بيش نيست.
تنها خداست كه واقعيتى است غير قابل زوال و همه چيز در پناه هستى او رنگ هستى مىيابند و با روشنائى ذات او روشن و پيدا مىشوند.
هنگامى كه انسان با چنين دركى مجهز شود، آن وقت است كه خيمه هستى او در پيش چشمش مانند حباب روى آب فرو مىخوابد و عيانا مشاهده مىكند كه جهان و جهانيان به يك هستى نامحدود و حيات و قدرت و علم و هرگونه كمال نامتناهى تكيه زدهاند و انسان و هر پديده ديگر جهانى مانند دريچههاى گوناگونى هستند كه هر كدام به اندازه ظرفيتخود ماوراى خود را كه جهان ابديت است نشان مىدهند.
آن وقت است كه انسان اصالت و استقلال را از خود و از هر چيز گرفته به صاحبش رد مىكند و دل از هر جا كنده به خداى يگانه مىپيوندد و در برابر عظمت و كبراى وى به چيزى جز وى سر تعظيم فرود نمىآورد.
آن وقت است كه انسان تحت ولايت و سرپرستى پروردگار پاك قرار مىگيرد، هر چه را بشناسد با خدا مىشناسد و با هدايت و رهبرى خدا با اخلاقى پاك و اعمالى نيك (آيين اسلام و تسليم حق كه آيين فطرت است) متلبس مىگردد.
اين است آخرين درجه كمال انسانى و مقام انسان كامل يعنى امام كه به وهبتخدايى به اين مقام رسيده و كسانى كه از راه اكتساب به اين كمال نائل شوند با اختلاف درجاتى كه دارند پيروانحقيقى امام مىباشند.
و از اينجا روشن مىشود كه خداشناسى و امام شناسى هرگز از هم جدا نمىشوند چنانكه خداشناسى و خود شناسى از هم جدا نمىشوند، زيرا كسى كه هستى مجازى خود را بشناسد، هستى حقيقى خداى بىنياز را شناخته است.
پينوشتها:
50 - مقاتل الطالبيين، ص 52 و 59.
51 - تذكرة الخواص، ص 324. اثبات الهداه، ج 5، ص 242.
52 - مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 176. دلائل الامامه، ص 80 فصول المهمه، ص 190.
53 - ارشاد مفيد، ص 246. فصول المهمه، ص 193. مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 197.
54 - اصول كافى، ج 1، ص 469. ارشاد مفيد، ص 245. فصول المهمه، ص 202 و 203.
تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 63. تذكرة الخواص، ص 340. دلائل الامامه، ص 94. مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 210.
55 - ارشاد مفيد، ص 245 - 253. ر. ك:رجال كشى، محمد بن عمر بن عبد العزيز كشى. ورجال طوسى، محمد بن حسن طوسى، فهرست طوسى و ساير كتابهاى رجال.
56 - اصول كافى، ج 1، ص 472. دلائل الامامه، ص 111. ارشاد مفيد، ص 254. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 119. فصول المهمه، ص 212. تذكرة الخواص، ص 346. مناقب ابن شهراشوب، ج 4، ص 280.
57 - ارشاد مفيد، ص 254. فصول المهمه، ص 204. مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 247.
58 - فصول المهمه، ص 212. دلائل الامامه، ص 111. اثبات الوصيه، ص 142.
59 - اصول كافى، ج 1، ص 310.
60 - اصول كافى، ج 1، ص 476. ارشاد مفيد، ص 270. فصول المهمه، ص 214 - 223. دلائل الامامه، ص 146 - 148. تذكرة الخواص، ص 348 - 350. مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 324. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 150.
61 - ارشاد مفيد، ص 279 - 283. دلائل الامامه، ص 148 و 154. فصول المهمه، ص 222. مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 323 و 327. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 150.
62 - اصول كافى، ج 1، ص 486. ارشاد مفيد، ص 284 - 296. دلائل الامامه، ص 175 - 177. فصول المهمه، ص 225 - 246. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 188.
63 - اصول كافى، ج 1، ص 488. فصول المهمه، ص 237.
64 - دلائل الامامة، ص 197. مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 363.
65 - اصول كافى، ج 1، ص 489. ارشاد مفيد، ص 290. فصول المهمه، ص 237. تذكرة الخواص، ص 352. مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 363.
66 - مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 351. احتجاج، احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى (چاپ نجف، سال 1385 هجرى) ج 2، ص 170 - 237.
67 - ارشاد مفيد، ص 297. اصول كافى، ج 1، ص 492 - 497. دلائل الامامه، ص 201 - 209. مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 377 - 399. فصول المهمه، ص 247 - 258. تذكرة الخواص، ص 358.
68 - اصول كافى، ج 1، ص 497 - 502. ارشاد مفيد، ص 307. دلائل الامامه، ص 216 - 222. فصول المهمه، ص 259 - 265. تذكرة الخواص، ص 362. مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 401 - 420.
69 - ارشاد مفيد، ص 307 - 313. اصول كافى، ج 1، ص 501. فصول المهمة، ص 261. تذكرة الخواص، ص 359، مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 417. اثبات الوصيه، ص 176. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 217.
70 - مقاتل الطالبيين، ص 395.
71 - مقاتل الطالبيين، ص 395 و 396.
72 - ارشاد مفيد، ص 315. دلائل الامامه، ص 223. فصول المهمه، ص 266 - 272. مناقبابن شهر اشوب، ج 4، ص 422. اصول كافى، ج 1، ص 503.
73 - ارشاد مفيد، ص 324. اصول كافى، ج 1، ص 512. مناقب ابن شهر اشوب، ج 4، ص 429 و 430.
74 - ر. ك:صحيح ترمذى، ج 9، باب ما جاء فى المهدى. صحيح ابى داوود، ج 2، كتابالمهدى. صحيح ابن ماجه، ج 2، باب خروج المهدى. ينابيع الموده. البيان فى اخبار صاحب الزمان، محمد بن يوسف شافعى. نور الابصار شبلنجى. مشكوة المصابيح، محمد بن عبد الله خطيب. الصواعق المحرقه، ابن حجر. اسعاف الراغبين، محمد الصبان، فصول المهمه. صحيح مسلم. الغيبه، محمد بن ابراهيم نعمانى:كمال الدين، شيخ صدوق. اثبات الهداه، محمد بن حسن حر عاملى. بحار الانوار، مجلسى، ج 51 و52.
75 - اصول كافى، ج 1، ص 505. ارشاد مفيد، ص 319.
76 - ر. ك:رجال كشى، رجال طوسى، فهرست طوسى و ساير كتابهاى رجال.
77 - بحار الانوار، ج 51، ص 342 و 343 - 366. الغيبه، محمد بن حسن طوسى (چاپ دوم) ص 214 - 243. اثبات الهداه، ج 6 و 7.
78 - بحار الانوار، ج 51، ص 360 و 361. الغيبه، شيخ طوسى، ص 242.
79 - از باب نمونه:«عبد الله بن مسعود قال قال النبى صلى الله عليه و آله: لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلامن امتى و من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى يملا الارض قسطا عدلا كما ملئتجورا و ظلما»، (فصول المهمه، ص 271)
80 - از باب نمونه:«قال ابو جعفر عليه السلام:اذا قام قائمنا وضع الله يدهعلى رؤوس العباد فجمع به عقولهم و كملتبها احلامهم»، (بحار الانوار، ج 52، ص328 و 336)
«قال ابو عبد الله عليه السلام:العلم سبعة و عشرون حرفا فجميع ما جاءتبه الرسل حرفان فلم يعرف الناس حتى اليوم غير الحرفين. فاذا قام قائمنااخرج الخمسة و العشرين حرفا فبثها فى الناس و ضم اليها الحرفين حتى يبثهاسبعة و عشرين حرفا»، (بحار الانوار، ج 52 ص 336)
81 - از باب نمونه:«قال على بن موسى الرضا عليه السلام فى حديث (الى انقال) الامام بعدى محمد ابنى و بعد محمد ابنه على و بعد على ابنه الحسنوبعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظر فى غيبته المطاع فى ظهوره لو لم يبقمن الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج فيملاها عدلا كماملئت جورا و اما متى فاخبار عن الوقت و لقد حدثنى ابى عن ابيه عن آبائه عن على (ع) ان النبى (ص) قيل له: يا رسول الله متى يخرجالقائم من ذريتكفقال:مثله مثل الساعة لا يجليها لوقتها الا هو ثقلت فى السموات و الارض لاياتيكم الا بغتة»، (بحار الانوار، ج 51، ص 154)
«صقر بن ابى دلف قال:سمعت ابا جعفر محمد بن الرضا عليه السلام يقول: الامام بعدى ابنى على، امره امرى و قوله قولى و طاعته طاعتى و الامام بعدهابنه الحسن، امره امر ابيه و قوله قول ابيه و طاعته طاعة ابيه. ثم سكت، فقلت له:يا بن رسول الله فمن الامام بعد الحسن فبكى بكاء شديدا ثم قال:ان منبعد الحسن ابنه القائم بالحق المنتظر»، (بحار الانوار، ج 51، ص 158)
«موسى بن جعفر البغدادى قال سمعت ابا محمد الحسين بن على يقول:كانى بكمو قد اختلفتم بعدى فى الخلف منى اما ان المقر بالائمة بعد رسولاللهالمنكر لولدى كمن اقر بجميع انبياء الله و رسوله ثم انكر نبوة محمد رسولالله و المنكر لرسول الله كمن انكر جميع الانبياء لان طاعة آخرنا كطاعةاولنا و المنكر لاخرنا كالمنكر لاولنا اما ان لولدى غيبة يرتاب فيها الناسالا من عصمه الله»، (بحار الانوار، ج 51، ص 160)