نویسنده: عبدالله نصری
کلمه فطر از نظر لغوی به معنای شکافتن است. طبرسی مفسر معروف آن را به معنای شکافتن طولی میداند. در بسیاری از آیات قرآنی نیز به معنای آفریدن آمده است. مثل آیه
وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ؛ من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده است. (انعام 79)
مؤلف قاموس قرآن میگوید:
«با در نظر گرفتن معنای اولی فطر، افریدن از آن نظر فطر نامیده شده که خداوند موجودات را با شکافتن میآفریند. تخم مرغ تخم و جنبندگان دیگر شکافته شده بچههای آنها به دنیا میآیند، حبوبات در زیر خاک شکافته شده و روییده، مبدل به ساقهها، برگها و حبوبات دیگر میشوند...» (1)
کلمه فطرت نیز بر وزن فعله است که در زبان عربی برای بیان کیفیت فعل به کار میرود و از آن کیفیت ایجاد و وجود شی مراد میشود.
در قاموس اللغه در تعریف واژه فطرت چنین آمده است:
اَلفِطرَةُ: اَلخِلقَهُ الَّتی خُلِقَ عَلَیهاالمَولُودُ فی رَحِمِ اُمِّهِ؛ فطرت عبارت است از آفرینشی که بر اساس آن فرزند در رحم مادرش آفریده میشود.
فرهنگ اقرب الموارد نیز فطرت را چنین معنا کرده است:
اَلفِطرَةُ هِیالصِّفَهُالَّتی یَتَّصِفُ بِها کُلُّ مَولُودٍ فِی اَوَّلِ زَمانِ خِلقَتِهِ؛ فطرت عبارت است از صفتی که هر فرزندی در آغاز آفرینش خود به آن متصف میشود.
المنجد (2) نیز چنین تعریف را از فطرت بیان کرده است:
الصِّفَهُالَّتی یَتَّصِفُ بِها کُلُّ مَوجُودِ فِی اَوَّلِ زَمانِ خَلقِهِ؛ صفتی است که هر موجودی در آغاز آفرینش خود به آن متصف میشود؟
در فرهنگ فارسی، شادروان دکتر معین فطرت را چنین معنا کرده است:
«1. آفرینش، 2. ابداع و اختراع، 3. صفتی که هر موجودی در آغاز خلقتش داراست، طبیعت، سرشت.» (3)
بنابر تعاریف فوق میتوان گفت که فطرت عبارت است از صفات و خصوصیاتی که لازمه خلقت انسان بوده و از آغاز آفرینش در نهاد انسان نهاده شده است.
به بیان دیگر از نظر اصطلاح کلمه فطرت به معنای سرشت اولی یا طبیعت انسانی است، یعنی مجموعه نیروها و قوا و استعدادهایی که از سوی آفریدگار جهان در نهاد و ذات انسان قرار داده شده است.
استاد محمدتقی جعفری این تعریف را از فطرت ارائه میدهند:
«فطرت عبارت است از جریان طبیعی و قانونی نیروهایی که در انسان به وجود میآید. بنابراین برای هریک از نیروهای غریزی و مغزی و روانی فطرتی وجود دارد که جریان طبیعی و منطقی آن نیرو میباشد.» (4)
به بیان دیگر میتوان گفت که فطرت عبارت است از مجموعه استعدادها و گرایشهای روانی انسان که خداوند در جهت هدایت تکوینی انسان آنها را آفریده است.
با درنظر گرفتن تعریف فوق همه استعدادها و نیروهای درونی انسان را باید جزو فطریات وی دانست. چه گرایشهای مثبت درونی و چه گرایشهایی که به ظاهر منفی به نظر میرسند همگی جزو فطرت و سرشت اولی انسان به شمار میروند. و این تفسیر صحیحی به نظر نمیرسد که گرایشهای نیک و خیر را جزو فطرت انسان دانسته و گرایشهایی را که به ظاهر بد و شر به نظر میرسند جزو غریزه به حساب آوریم، چرا که در بسیاری از موارد کلمه غریزه مترادف با فطرت به کار میرود.
در این جا باید به دو نکته مهم اشاره کرد.
نکته اول اینکه در قرآن کریم علاوه بر کلمه فطرت، کلمه جبلت نیز معادل با آن به کار رفته است. از جمله در آیات زیر:
وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَكُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ؛ از خدایی که شما و صاحبان جبلتهای گذشته را آفرید بترسید. (شعرا 184)
وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِیرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ؛ گروه بسیارى از شما را از (فطرت هدایت) گمراه کرد آیا تعقل نمیکنید. (یس 62)
در این دو آیه کلمه جبلت به معنای فطرت و سرشت به کار رفته است. کلمه جبلة در اصل به معنای که است و به جماعت زیاد هم که در عظمت مانند کوه هستند گفته میشود. همچنین به فطرت انسان جبلت گفته شده به خاطر آنکه غیرقابل تغییر است، و به بیان دیگر همچون کوه نمیتوان آن را تغییر داد.
نکته دوم اینکه تعریف فوق از فطرت به معنای عام کلمه است، نه به معنای آن، چرا که در معنای عام فطرت همه استعدادهای انسانی چه مثبت و چه منفی منظور شده است، در حالی که در معنای خاص آن فقط استعدادهای مثبت مورد نظر است و بس. در قرآن کریم اصطلاح فطرت به معنای خاص آن به کار رفته است. یعنی فطرت در قرآن تنها شامل استعدادهای مثبت- آن هم استعداد خداجویی و خداشناسی- بشر است. در آیه شریفه «فِطرَةَالله الَّتی فَطَرَالنّاسَ عَلَیها» که تنها آیهای است که در آن کلمه فطرت به کاررفته است، و ذاتیات مثبت انسان منظور شده است. و از این روی فطرت انسانی در قرآن و احادیث اسلامی همواره سالم و پاک به حساب آمده است.
ما از استعدادهای منفی انسان تعبیر به «طبیعت منفی انسان» کردهایم. برخی نیز از استعدادهای منفی انسان تعبیر به شهوت یا هوا نمودهاند. در قرآن کریم این هر دو اصطلاح به کار آمده است. از جمله:
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ؛ به دنبال آنان افرادی جانشین آنها شدند که نماز را مهمل گذاشته و از هوسها پیروی کردند. (مریم 59)
وَیرِیدُ الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِیلُوا مَیلًا عَظِیمًا؛ كسانى كه از شهوات پیروی میکنند میخواهند که با لغزش بزرگ بلغزند (نسا 27)
وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنَا؛ از هوا و هوسهای کسانی که آیات ما را تکذیب کردند پیروی مكن! (أنعام 150)
در این آیات و سایر آیاتی که کلمات شهوت و هوا به کار رفته است بیشتر به معنای فعلیت رسیدن استعدادهای منفی انسان میباشد. یعنی هرگاه که جنبههای منفی وجود انسان رشد پیدا کند از آن تعبیر به هوا یا شهوت میشود.
تعریف غریزه
کلمه غریزه در قرآن به کار نرفته، ولی در نهج البلاغه، علی (علیه السلام) این کلمه را به کار برده است. از جمله در خطبه 91 دوباره این کلمه به کار رفته است که با توجه به محتوای خطبه میتوان از آن تعبیر به سرشت کرد. متن کلام علی (علیه السلام) چنین است:المُنشِیءُ أصنافَ اَلاَشیاءِ بِلا رَویَّةِ فکَرٍ آلَ اِلیَها، وَلا قَرِیَحةِ غَریزَةٍ أضمَرَ عَلَیها؛ موجودات را بدون احتیاج به تفکر و اندیشه و بدون غریزهای که در درون پنهان داشته باشد ایجاد کرد.
وَ فَرَّقَها اَجاسا مُختَلِفاتِ فِیالحُدودِ وَالاقدارِ، وَ الغَرَائِزِ وَاَلهَیئاتِ، بَدایا خَلائِقَ أحکَمَ صُنعَها، وَفَطَرَها عَلی ما ارادَ وَ أبتدَعَها؛ موجودات را به اجناس مختلفی از نظر حدود، اندازه، غرایز، و اشکال و هیئت تقسیم نمود. مخلوقات را آفرید و در آفرینش آنها حکمت را به کار بست، و آنها را آن گونه که میخواست ابداع نمود.
در فرهنگ فارسی در معنای غریزه چنین آمده است:
«1. سرشت، طبیعت (اعم از خیر و شر)
2. از نظر فلسفه و اخلاق: «ملکهای است که از آن صفات ذاتی صادر شود، و خوی (خلق) بدان نزدیک است، جز اینکه در خوی اعتیاد مداخله دارد ولی در غریزه چنین نیست.»
3. از نظر روانشناسی: غریزه «استعدادی است که حیوان را خود به خود- یعنی پیش از تجربه- به اجرای اعمال مفید و با معنی و پیچیده برمیانگیزد، و قوای او را بدون احتیاج به اکتساب تعدیل میکند، چنان که جوجه را فوری به دانه چیدن و مرغ را به آشیانه ساختن و طیور را به ییلاق و قشلاق یا تمیز خطر از دور وا میدارد...» (5)
غریزه در موارد زیر نیز امروزه به کار میرود:
1. غریزه بیشتر در مورد حیوانات به کار میرود، یعنی بیشتر در مورد ویژگیها و خصوصیات ذاتی حیوانات به کار میرود.
2. غریزه در مورد ویژگیهایی به کار میرود که حالت ناخودآگاه دارد.
مانند کارهایی که حیواناتی چون مورچه و موریانه و زنبور عسل انجام میدهند.
به اعمالی که حیوانات برای جمع آوری غذا و تولید نسل و دیگر کارها انجام میدهند کارهای غریزی گفته میشود.
3. گاه غریزه در مورد مشترکات انسان و حیوان به کار میرود. به طور مثال امور جنسی که میان انسان و حیوان مشترک است میگویند غریزی است.
طرفداران روانشناسی اجتماعی در تفسیر غریزه ملاکهای سهگانه زیر را ارائه کردهاند:
«ملاک اول وجود پیوستگی و استمرار میان نوع خاصی از رفتار در بشر و رفتار انواع جانوران دیگر، خلاصه رفتار میمونهای آدم نماست... ملاک دوم این که کشف پایهای بیوشیمیک یا فیزیولوژیک در فلان رفتار دلیل دیگری بر وجود عنصری غیراکتسابی در آن رفتار است... ملاک سوم، ملاک همگانی بودن است. کشف اینکه رفتاری در تمام جوامع بشری با وجود تفاوت فرهنگ آنها مشترک است، دلیل نیرومندی بر ثبات آن رفتار است...» (6)
اگر بخواهیم ملاکهای سه گانه فوق را برای غریزه بپذیریم، دیگر این معنا از غریزه را نمیتوان مترادف با فطرت دانست، چرا که با این وجوه، اشتراک و افتراقی میان غریزه با فطرت وجود دارد.
وجه اشتراک میان فطرت و غریزه این است که هر دو جنبه عمومی و همگانی دارند، یعنی در همه افراد دیده میشوند. اما اختلاف این دو در دو چیز است:
اول اینکه غریزه هم از اختصاصات حیوان است و هم انسان. مثلاً غرایز و نیازهای اولیه چون میلی به خوراک و پوشاک و نیاز جنسی هم در حیوان یافت میشوند و هم در انسان، در حالی که امور فطری مختص به انسان است.
دوم آنکه غریزه پایه و مبنای بیوشیمیکی و فیزیولوژیکی دارد، درحالی که امور فطری از چنین ویژگی برخوردار نیستند. به طور مثال برای غریزه جنسی میتوان پایهای فیزیولوژیکی چون هورمونها را سراغ گرفت، در حالی که برای میل به زیبایی و میلی به راستی و درستی نمیتوان پایهای فیزیولوژیکی جستجو کرد. از نظر روانشناسی اگر میان غریزه و فطرت به صورت فوق فرق قایل شویم، یعنی غریزه را از مشترکات انسان و حیوان دانسته و برای آن ریشهای فیزیولوژیکی قایل شویم کمتر دچار اشتباه خواهیم شد. یعنی هر گرایشی که میان انسان و حیوان مشترک باشد، و بنای مادی و فیزیولوژیکی داشته باشد از آن به عنوان غریزه نام ببریم. و استعدادها و گرایشهایی را که از مختصات انسان هستند و مبنایی غیرمادی یعنی روحی دارند و از ابعاد نفس انسان میباشند امور فطری بدانیم.
پینوشتها
1- قاموس قرآن ج 5، ص 193.
2- المنجد، ص 588.
3- فرهنگ فارسی، ج 1، ص 2555.
4- ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج 1، ص 141.
5- فرهنگ فارسی، ج 2 ص 2410.
6. روانشناسی اجتماعی، ج1، ص 93.
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسانشناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم