اهلبيت (عليهم السلام) مثل نور الهى
الله نور السموات و الارض مثل نوره...
هر چيزى به خدا شناخته مىشود و خدا به ذات خودش ، اين آيه كريمه از آياتى است كه نظر بيشتر مفسرين و غير مفسرين را جلب كرده است.
مطلبى را كه شايد تا اندازهاى مفاد اين آيه را روشن كند برايتان عرض مىكنم و آن اينكه در روايات ما يك مطلبى در باب «معرفة الله» يعنى در باب خداشناسى آمده است كه در ابتدا به نظر بسيار سخت و دشوار مىرسد و آن اين است كه هر چيزى به خدا شناخته مىشود و خدا به ذات خودش شناخته مىشود، و بلكه در روايات ما تعبير عجيبى آمده است، ظاهرا عبارت اين است: «كل معروف بغيره مصنوع» يعنى هر چيزى كه او را فقط و فقط به وسيله شىء ديگر بايد شناخت او مخلوق است و خدا نيست، و اين، جمله عجيبى است كه «خدا به ذات خودش شناخته مىشود و غير خدا به خدا شناخته مىشود» در صورتى كه ما اين طور فكر مىكنيم-و خيال مىكنيم كه راه منحصر هم اين است-مىگوئيم ما عالم را به خود عالم مىشناسيم يعنى مخلوق را به خود مخلوق مىشناسيم و خدا را به وسيله مخلوق مىشناسيم.حتى بعضى از نويسندگان اسلامى -كه ابتدا از مصريها شروع شد و بعد هم به غير مصريها سرايت كرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق يعنى پس از شناختن مخلوق بايد شناخت، و حتى اين انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.اين مطلب به اين صورت يعنى به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطى است، [البته] براى مردم مبتدى اين طور است، يعنى براى متذكر كردن مبتديها به خدا، راه ابتدايى و كلاس اول همين است، كه خود قرآن هم اين كار را كرده است و مخلوقات را آيات و نشانههاى خدا مىداند، ولى از اين راه، انسان فقط يك نشان اجمالى و مبهمى از خدا پيدا مىكند بدون آنكه به آنچه كه نامش معرفتخدا و شناسايى خداست [دستيابد].
مطلب ديگر اين است كه در قرآن كريم به يك اصلى برخورد مىكنيم و آن اصل هدايت است، يعنى قرآن هيچ موجودى را كور و گمراه نمىداند ، همه موجودات را بينا و راه يافته مىداند. بگذريم از انسان به حكم اينكه مكلف است راهى را خودش پيدا كند و يك گمراهى نسبى در سطح تكليف پيدا مىكند ، در نظام تكوين عرض مىكنم (1) .
اصل هدايت در قرآن
«ربنا الذي اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» (2) در اين جمله به دو برهان اشاره شده است:يكى برهان نظم كه خدا به هر مخلوقى آنچه را كه برايش امكان داشت و شايستگى داشت داد، يعنى نظام موجود، «ثم هدى» مطلب ديگرى است، يعنى بعد هم هر موجودى را نسبت به آينده خودش و هدف خودش و كمال خودش روشن كرد و راهنمايى نمود.
در سوره اعلى مىخوانيم: «الذي خلق فسوى و الذي قدر فهدى» (3) .و من در بين مفسرين تنها «فخر رازى» را ديدم كه متوجه اين نكته شده است-و ظاهرا اين تعبير از او باشد-كه:براى اولين بار قرآن اين نكته را براى مردم بيان كرد كه اصل نظام مخلوقات يك مطلب است و يك شاهد بر وجود حق است و اصل هدايت موجودات مطلب ديگر و شاهد ديگرى بر وجود حق است.جهان از آن جهت كه يك ماشين استيك حساب دارد، [به عبارت ديگر نظام مخلوقات يك اصل است]و اينكه يك نيروى مرموز ناشناختهاى «غريزه مانند» هر موجودى را به جلو مىكشاند اصل ديگرى است.حال هدايت موجودات و اينكه خداوند هر موجودى را به مقصدى از مقصدها هدايت كرده چگونه است؟اين هم درست مثل مساله معرفت است، يعنى هر موجودى اول به سوى خدا هدايت مىشود، بعد به سوى مقصد ديگر، يعنى خداوند «غاية الغايات» است و هر مقصدى مقصد بودن خودش را از خدا دارد.
اينكه خدا نور آسمانها و زمين است و هر چيزى نورانيتخودش را از خدا دارد همان مطلب است كه هر چيزى به خدا شناخته مىشود و خدا به خود، هر چيزى به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهر است، و هر چيزى به وسيله خدا «مهتدى اليه» است، يعنى به سوى او راه يافته مىشود و مقصد واقع مىشود، جز خدا كه به ذات خودش مقصد و مقصود همه كائنات و همه موجودات است، و به همين دليل است كه قرآن همه موجودات و همه ذرات را داراى نوعى حيات و زندگى و شعور مىداند.در دو سه آيه بعد تصديق مىكند: «الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه» اين ديگر نتيجه منطقى همين مطلب است.نتيجه منطقى «الله نور السموات و الارض» همين است كه: «ان من شىء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم» (4) .
همان طورى كه موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدايتها هم فرق مىكند.جماد در حد خودش هدايت دارد، نبات در حد خودش، حيوان در حد خودش، و انسان از نظر فردى و اجتماعى درجات هدايتى دارد در حد خودش (5) .
چه در روايات و چه در غير روايات، يعنى كلمات مفسرين و علما، راجع به اين مثل-كه اين مثل ناظر به چيست-بيانات مختلفى شده است.بعضى اين مثل را براى كل جهان دانستهاند يعنى به اصطلاح مجموع اين استعاره را يك چيز در نظر گرفتهاند كه اين دار وجود و دار هستى يك خانه تاريك نيست، خانهاى است كه پرنورترين چراغها در آن وجود دارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترين چراغهاى عصر ذكر كرده است)پس جهان هستى تاريك و كور نيست، و بعضى اين مثل را در مورد انسان پياده كردهاند.
انواع هدايت
خود قوه عاقله يك نور است كه به انسان داده شده است تا از اين نور با تفكر و تدبر استفاده كند.دين خودش يك نوع هدايت ديگرى است كه آن را «هدايت وحى» مىنامند.
اين مثل را بعضى راجع به هدايت عمومى موجودات پياده كردهاند و بعضى در مورد انسان(كه البته برخى گفتهاند مقصود تمام هدايتهايى است كه در انسان هست از حس و عقل و غريزه و حتى هدايت وحى، و بعضى آن را مخصوص «هدايت عقل» دانستهاند كه گفتيم در بيان بو على چنين است).بعضى هم آن را در مورد «هدايت وحى» پياده كردهاند كه در روايات، اين مطلب آمده است كه «مشكات» قلب پيغمبر اكرم است و «مصباح» همان نور وحى است كه بر ايشان نازل شده است، تا آخر.
هيچ مانعى ندارد كه اين آيه كه در مقام بيان نور «هدايت الهى» است كه جهان را پر كرده است، شامل همه اينها باشد، مخصوصا همين كه عرض كرديم دو بيان در روايات آمده است كه هر دو اين را در مورد انسان پياده كردهاند، يكى در مورد هر فرد انسان يعنى يك مؤمن و يكى در مورد جامعه انسانى از نظر هدايت وحى.
هر دوى اينها بيانات بسيار عميقى استخصوصا با توجه به آيه بعد كه مىفرمايد: «فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه» .
از يك تعبيرى در آيه استفاده شده است.در آيه اين طور آمده است كه مثل نور الهى و هدايت الهى مثل يك مشكات است-يك چراغدان-كه در آن چراغى قرار بگيرد و آن چراغ در يك قنديل و شيشهاى قرار بگيرد.طبعا اين سؤال به وجود مىآيد كه چرا اصلا قرآن اين طور تعبير كرده است، مىتوانستبگويد: «كمشكوة فيها زجاجة، فى الزجاجة مصباح(فيها مصباح)» چراغى باشد، اما مىگويد مشكاتى كه در آن چراغى باشد، و بعد مىگويد و چراغ در شيشهاى.
روايات ما اين آيه را اين طور تفسير كردهاند كه مقصود اين است كه چراغ ابتدا در مشكاتى باشد و بعد اين چراغ از مشكات به زجاجهاى منتقل شود، و سر اينكه آيه اين طور ذكر شده اين است كه مقصود از «مشكوة» مشكات نبوت است و مقصود از «زجاجة» ولايت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارك و پر بركتى كه اين مشكات و اين زجاجه و اين مصباح از او پيدا شده شجره ابراهيم است و[اينها]نتيجه دعاى ابراهيم است.اين مطالبى كه راجع به اين آيه عرض كردم در واقع حاشيهاى بود راجع به مطالبى كه در جلسه قبل عرض كرده بودم.
مقصود از «بيوت» چيست ؟
بلكه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سيمان و غيره هميشه خانه ديگران بر خانه اينها ترجيح داشته است.خود آيه نشان مىدهد و در روايات هم آمده است كه مقصود از اين خانهها، خانههاى گلى و ظاهرى نيست، مقصود همان انسانها و بدنهاى آنهاست، يعنى اينها انسانهايى هستند كه بدنشان مسجد و معبد روحشان است.در روايات ما هم هست كه مقصود از اين خانهها آنها هستند.
«قتاده» يكى از مفسرين و فقهاى زمان خودش است -البته از مفسرين اهل تسنن-و در كوفه بوده است. او در سفرى كه به مدينه مىرود، خدمت امام باقر مشرف مىشود و از امام سؤالاتى مىكند و جوابهايى مىشنود و در مقابل سؤالات امام در مىماند و در خودش خيلى احساس حقارت مىكند. بعد به امام عرض مىكند كه من با عالمهاى زيادى روبرو شدهام ولى در مقابل هيچكس به اندازه شما خودم را گم نكرده و مضطرب نشدهام. حضرت فرمود مىدانى كه در مقابل چه كسى قرار گرفتهاى؟ «بين يدى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه» در مقابل آنهايى قرار گرفتهاى كه خدا آنان را «بيوت» ناميده است، يعنى اين كه در مقابل توستيكى از آن بيتهاست.بعد خود او منصفانه اقرار كرد و گفت: يابن رسول الله!
تصديق مىكنم كه مقصود از آن «بيوت» كه در قرآن آمده است، خانههاى سنگى و گلى نيست، «خانههاى انسانى» است.
تفاوت منطق عرفانى قرآن با برخى عرفانها
در روايات شيعه زياد داريم، در روايات اهل تسنن هم هست كه مقصود از اين بيوت، همان انسانهايى هستند كه واقعا سراسر وجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتى انسان نگاهش براى خدا باشد، شنيدن و گفتن و فكر كردن و قدم برداشتن و خوردن و آشاميدن و خوابيدنش براى خدا باشد، اين بدن جز «معبد» اسم ديگرى ندارد. ببينيد على عليه السلام در دعاى كميل به خداى خودش چه عرض مىكند: «يا رب يا رب يا رب قو على خدمتك جوارحى و اشدد على العزيمة جوانحى و هب لى الجد فى خشيتك و الدوام فى الاتصال بخدمتك» پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا!به اعضا و جوارح على نيرو بده كه بيشتر در خدمت تو باشد، عزم على را بر اين خدمت راسختر كن، به من ببخش اين را كه جدا از تو بترسم، به من ببخش خدمت «على الاتصال و بالدوام» را كه يك لحظه از من در غير خدمت نگذرد.اين همان چيزى است كه او داشت و خدا هم به او داد.يك چنين شخصى تمام اندامش معبد است[آن هم] بزرگترين معبد. كعبه هرگز نمىتواند ادعا بكند كه من معبدى نظير اين معبد هستم.
بنابراين «آيه مثل» را چه مفسرين و چه روايات، در مورد انسان پياده كردهاند، آن مشكات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوط به هدايتهاى انسانى مىدانند، حال يكى در مورد هدايت عقل گفته، يكى در مورد هدايت وحى و يكى حتى شامل هدايتحس هم دانسته است. آن چراغ هدايت در چه خانهاى است؟در خانه وجود انسان.هدايت وحى بالخصوص در خانه اولياء خداست: «فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه» .
يك وقتى كسى مطلبى از مرحوم آقا سيد مهدى قوام كه واقعا مرد وارستهاى بود-خدا رحمتش كند-نقل مىكرد كه من خيلى خوشم آمد.گفتيك جلسهاى بود كه به اصطلاح آن جلسه را براى تبرى تشكيل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و اين آيه را عنوان كرد و چقدر با ذوق لطيف و عالى[درباره آن بحث كرد]: «و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه» (8) ستمگرتر از آنكه مانع مىشود از اينكه ياد خدا و نام خدا در مساجد برده شود كيست؟
بعد اين را تطبيق كرد بر اينكه هر كسى بدن و اندامش مسجدى است براى روح او، و مانع شدن از اينكه اين بدن و اين مسجد جاى ذكر خدا باشد به هر شكلى، ظلم و ستم است. يك شكل آن اين است كه «كشتن يك مؤمن خراب كردن يك مسجد است» و بالاترينش كشتن اولياء خداست[كه در واقع]خراب كردن بزرگترين مساجد است.
در اين خانهها، صبح و شام[تسبيح خدا مىشود].مفسرين گفتهاند مقصود اين است كه على الدوام تسبيح و تنزيه خدا مىشود، نه فقط صبح و شام و بقيهاش به غفلت مىگذرد. مسبح، چه كسانى هستند؟ تعبير قرآن را ببينيد: «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله» .مقصود از كلمه «رجال» همان طور كه مفسرين گفتهاند اين نيست كه يعنى «نه زنها» ، بلكه به اصطلاح «الغاء خصوصيت» مىشود، و بعلاوه عنايت روى اين است كه يعنى «با همتانى» .گاهى كه ما مىخواهيم افرادى را با همت ذكر بكنيم كلمه «رجل» مىآوريم.اين ديگر فرقى نمىكند كه از جنس مذكر باشد يا از جنس مؤنث.بزرگ همتانى كه تجارت و خريد و فروش، آنها را از ياد حق باز نمىدارد.البته تجارت و بيع به عنوان مثال است، يعنى شغل و كار تدريس و معلمى و وعظ و خطابه و بنايى و معمارى و طبابت و غيره هم از همين قبيل است.مردهايى كه كارشان آنها را از ياد خدا باز نمىدارد.
از اينجا تفاوت منطق عرفانى قرآن با خيلى از عرفانها روشن مىشود.قرآن نمىگويد مردانى كه از كار و تجارت و بيع و بنائى و معمارى و آهنگرى و نجارى و معلمى و خلاصه «وظايف» دست بر مىدارند و به ذكر خدا مشغول مىشوند، مىفرمايد آنها كه در همان حالى كه اشتغال به كارشان دارند خدا را فراموش نمىكنند، يگانه چيزى كه هيچوقت او را فراموش نمىكنند خداست. يك چنين آدمى واقعا بدن او مسجد است، چون هميشه در اين بدن ياد خدا و ذكر خدا و تسبيح خداست.همه كارهاى درستى كه ديگران مىكنند او هم مىكند، ديگران مثلا پشت ميز ادارهشان حاضر مىشوند، خدمتى به مردم مىكنند، او هم مثل ديگران حاضر مىشود و خدمتش را انجام مىدهد، يا هر كار ديگرى، اما تفاوت در اين است كه او در عين اشتغال به كارش يك لحظه از خدا غافل نيست.
ممكن استشما بگوئيد مگر چنين چيزى ممكن است كه انسان در آن واحد هم به كارى مشغول باشد و هم از يك چيز ديگرى غافل نباشد؟ بله، مخصوصا اگر انسان، كامل بشود كه خيلى هست ولى غير كاملش هم همين طور است. مثالى برايتان عرض مىكنم:
يك وقتى كه براى انسان يك سرور فوق العادهاى دست مىدهد [يك لحظه از ياد آن غافل نمىماند.]مثلا جوانى را در نظر بگيريد كه طالب و عاشق و شيفته دخترى است و دائما فعاليت مىكند و در پى خواستگارى اوست.بعد از مدتها يك جواب مثبت مىگيرد.او هر كارى كه انجام بدهد، يك چيز را هرگز فراموش نمىكند، يك خوشحالى و سرور هميشه در قلبش وجود دارد و يگانه چيزى كه حتى در خواب هم يك لحظه از ذهنش دور نمىشود آن معشوق و محبوب و آن مژدهاى است كه به او دادهاند.در نقطه مقابل، خداى ناخواسته اگر بر انسان مصيبتبزرگى وارد شود، مثلا پدرى يا مادرى داغ عزيز ببيند، به هر كارى كه خودش را وادار مىكند، در عين اينكه آن كار را هم انجام مىدهد ولى آن غمى كه بر قلبش سايه انداخته هرگز از قلبش دور نمىشود.مؤمن واقعى كسى است كه نسبتبه ياد خدا اين طور است، آن چيزى را كه هرگز فراموش نمىكند ياد خداست، بلكه هر كارى را كه انجام مىدهد به حكم خدا و به امر خدا انجام مىدهد و همان ياد خداست كه او را وادار به كار مىكند. «معامله گرى» وقتى كه شكل كسب و استمرار پيدا مىكند نامش مىشود «تجارت» ، مثل آنهايى كه كارشان تجارت و معامله گرى است، ولى يك وقت انسان عملى را به تنهايى[و نه به طور مستمر]انجام مىدهد، مثل اينكه شما مىخواهيد خانهتان را بفروشيد، آنوقت ديگر اين تجارت نيست، «بيع» است.قرآن مخصوصا از مال دنيا مثال آورده، چون بيش از هر چيز ممكن استسبب غفلت انسان شود: تجارت(داد و ستدهاى مختلف)و بيع (يك خريد و فروش اتفاقى)هرگز آنها را از ياد خدا غافل نمىكند و نيز از نماز و از زكات دادن، و دائما خوف خدا و خوف آن روزى كه در آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب، بر روحشان حكمفرماست.خداوند به همه توفيق عنايتبفرمايد.
پىنوشتها:
1- من خيلى معذرت مىخواهم اگر اين مطالبى كه عرض مىكنم ممكن استسنگين باشد، ولى به هر حال آيه قرآن است و از قرآن نمىتوان به سادگى گذشت.
2- طه/50.
3- اعلى/2 و 3.
4- اسراء/44
5- بيش از اين ديگر درباره اين آيه از اين جهت توضيح نمىدهم.من در بعضى از نوشتههاى خودم مخصوصا اين موضوع را يادآورى كردهام:اينكه افرادى اينطور خيال مىكنند كه خدا از نظر قرآن يك غايب و يك مخفى بالذات است و انسان فقط و فقط از طريق جهان مىتواند اين مخفى را كشف و پيدا كند، درست نيست، بر عكس است و اين يك معرفت ناقص است، معرفت واقعى اين است كه شخص، عالم را به خدا مىشناسد نه خدا را به عالم.در اين زمينه مخصوصا در كلمات ائمه اطهار و از جمله نهج البلاغه زياد تاكيد شده است.
6- تفسير صافى، ذيل همان آيه.
7- آل عمران/96.
8- بقره/114.