غدير به روايت اميرالمؤمنين عليهالسلام
در پاسخ اين مطلب بايد گفت: اگر حديث غدير را از احاديث قطعى و متواتر ندانيم، بايد بپذيريم كه در ميان احاديث پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و مطالب تاريخى مورد قطعى و متواتر وجود ندارد؛ علاوه بر اين، اين ادعا كه اميرمؤمنان(علیه السلام) براى اثبات حقانيت خود به حديث غدير استناد نكرده، خود شاهد بىاطلاعى و ناآگاهى گوينده آن است.
بررسى اجمالى كتابهاى معتبر و مورد قبول فرقههاى گوناگون اسلامى نشان مىدهد كه حضرت على(علیه السلام) بيش از 22 بار پيرامون غدير و استشهاد به آن سخن گفته است. هر چند اين موارد در حوصله اين مقاله نمىگنجد و نيازمند فرصت بيشتر است، ولى براى نمونه تنها ده مورد آن را نقل و در بقيه موارد تنها به ذكر منابع بسنده مىكنيم.
در مسجد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
«يا هؤلاء أكنت أدع رسول الله مسجى لا أواريه و أخرج أنازع فى سلطانه؟ و الله ما خفت أحدا يسمو له و ينازعنا أهل البيت فيه و يستحل ما استحللتموه، و لا علمت أن رسول الله صلى الله عليه و آله ترك يوم غدير خم لأحد حجة و لا لقائل مقالا. فأنشد الله رجلا سمع النبى صلى الله عليه و اله يوم غدير خم يقول: «من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» أن يشهد الان بما سمع». (1)
آيا بايد پيكر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را بر روى زمين رها مىكردم و قبل از كفن و دفن آن حضرت، در باره خلافت و جانشينى وى نزاع مىكردم؟ مسأله خلافت چنان روشن بود كه گمان نمىكردم كسى در صدد دستيابى به آن باشد و در اين موضوع با اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درگير شوند. مگر رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ در روز غدير خم حجت را بر مردم تمام نكرد و مگر جاى عذرى براى كسى باقى مانده بود؟
همگان را به خدا قسم مىدهم، هر كس كلام پيامبر اكرم در روز غدير خم را شنيده است كه مىفرمود: «هر كس كه من مولاى او هستم اينك على مولاى اوست. خداوندا، هر كس على را دوست دارد دوست بدار و آن كه على را دشمن بشمارد، دشمن دار، هر كس على را يارى كند يارى كن، و هر كه على را خوار كند، خوار ساز.» برخيزد و شهادت دهد.
زيد بنارقم مىگويد: بعد از اين سخن حضرت، دوازده تن از اصحاب جنگ بدر برخاستند و گواهى دادند. اما من، با آنكه اين گفتار را از زبان رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ شنيده بودم، از اداى شهادت خوددارى كردم و بر اثر همين امر و نفرين حضرت بينايىام را از دست دادم.
در خطبه وسيله
«... و قوله صلى الله عليه و اله حين تكلمت طائفة فقالت: نحن موالى رسولالله(صلی الله علیه و آله و سلم) فخرج رسول الله صلى الله عليه و آله إلى حجة الوداع ثم صار الى غدير خم، فأمر فأصلح له شبه المنبر ثم علاه و أخذ بعضدى حتى رئى بياض إبطيه رافعا صوته قائلا فى محفله: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» فكانت على ولايتى ولاية الله و على عداوتى عداوة الله. و أنزل الله عزو جل فى ذلك اليوم: اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا (2) فكانت ولايتى كمال الدين و رضا الرب جل ذكره...» (3)
[در اواخر عمر پيامبر اكرم(ص)،]، وقتى گروهى گفتند: ما بعد از پيامبر رهبران مردم هستيم، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) براى حجةالوداع از مدينه خارج شد و پس از اعمال حج به وادى غدير خم شتافت، فرمان داد چيزى مانند منبر برايش آماده كردند. سپس بالاى آن رفت، و بازوى مرا گرفت و بلند كرد، به گونهاى كه سفيدى زير شانههايش ديده شد. آنگاه با آواز بلند فرمود:
هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست. خدايا، دوستش را دوست بدار و دشمنش را دشمن شمار. پس ولايت من معيار ولايت خدا و دشمنى با من ميعار دشمنى با خدا شد؛ و خداوند در همان روز اين آيه را نازل فرمود: امروز دين شما را كامل ساختم، نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را دين شما برگزيدم.
پس ولايت من كمال دين و رضايت پروردگار جل ذكره شد. ...
در شوراى شش نفره
ابنمغازلى شافعى (متوفاى 483)، در كتاب المناقب،سخن على(علیه السلام) را چنين نقل مىكند:
«فأنشدكم بالله، هل فيكم أحد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، ليبلغ الشاهد منكم الغائب» غيرى؟ (4) قالوا: اللهم لا.»
شما را به خدا سوگند مىدهم، در جمع شما غير از من كسى هست كه پيامبر در باره او فرموده باشد: «هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست، خدايا، دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بشمار، حاضران بايد اين مطلب را به غائبان برسانند؟ اعضاى شورا گفتند: به خدا سوگند، نه».
در روزگار عثمان
«افتقرون أن رسول الله صلى الله عليه و آله دعانى يوم غدير خم فنادى لى بالولاية ثم قال : ليبلغ الشاهد منكم الغائب؟»قالوا: اللهم نعم. (5)
آيا قبول داريد كه رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ در روز غدير خم مرا خواست، ولايتم را به مردم ابلاغ كرد و فرمود حاضران بايد اين مطلب را غايبان برسانند؟ حاضران گفتند : آرى.
در ميدان جنگ جمل
«نشدتك الله هل سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؟ قال: نعم. قال ـ عليه السلام ـ «فلم تقاتلنى؟» قال: لم اذكر. (6)
تو را به خدا سوگند مىدهم، آيا شنيدى كه رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ مىفرمود : «هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست، خدايا هر كس او را دوست دارد دوست بدار و هر كس با او دشمنى مىكند دشمن بدار؟»طلحه گفت: آرى شنيدهام.
حضرت فرمود: پس چرا با من مىجنگى؟
طلحه جواب داد: فراموش كرده بودم.
در صحنه صفين
«أنشد كم الله فى قول الله: (يا ايها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولى الأمر منكم) (7) و قوله: (إنما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون) (8) ثم قال: (و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين وليجة)، (9) فقال الناس: يا رسول الله، أخاص لبعض المؤمنين أم عام لجميعهم؟ فأمر الله عز و جل رسوله أن يعلمهم فيمن نزلت الايات و أن يفسر لهم من الولاية ما فسر لهم من صلاتهم و صيامهم و زكاتهم و حجهم. فنصبنى بغدير خم و قال: «إن الله ارسلنى برسالة ضاق بها صدرى و ظننت أن الناس مكذبونى، فأوعدنى لأبلغنها أو يغذبنى، قم يا على» ثم نادى بالصلاة جماعة فصلى بهم الظهر ثم قال: «ايها الناس، إن الله مولاى و أنا مولى المؤمنين و أولى بهم من أنفسهم، ألا من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله.» فقام إليه سلمان الفارسى فقال: يا رسول الله ولائه كماذا؟ فقال: «ولائه كولايتى، من كنت اولى به من نفسه فعلى أولى به من نفسه.» و أنزل الله تبارك و تعالى : (اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الإسلام دينا) (10) ...» (11)
شما را به خدا سوگند مىدهم، در باره اين آيات: «اى مؤمنان، از خدا و پيامبر و صاحبان امر خود پيروى كنيد؛»«صاحب اختيار و ولى شما خدا و پيامبرش و كسى است كه نماز را به پا داشته، در حال ركوع زكات مىدهد» و «غير از خدا، پيامبر و مؤمنان را دوست صميمى به شمار نياورديد.»
مردم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال كردند: آيا مراد از «مؤمنان» در اين آيات بعضى از آنهاست يا همه آنان را شامل مىشود؟ خداوند به پيامبرش دستور داد تا به آنان بفهماند كه اين آيات در باره چه كسى نازل شده است و ولايت را براى آنها تفسير كند چنانكه نماز، روزه، زكات و حج را تفسير كرد. پيامبر(ص)، براى امتثال امر خدا، در غدير خم مرا به خلافت منصوب كرد و فرمود: «خداوند مرا به رسالتى فرستاده است كه سينهام از آن به فشار آمده، گمان مىكنم مردم مرا تكذيب خواهند كرد؛ ولى خداوند مرا تهديد كرد و فرمود: اين پيام را برسانم وگرنه مرا عذاب مىكند. اى على برخيز». سپس مردم را براى نماز جماعت فرا خواند، و نماز ظهر را با آنان خواند و فرمود: اى مردم، خداوند مولاى من است، من مولاى مؤمنينم و اختيارم بر مؤمنين از خود آنان بيشتر است، بدانيد هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست. خداوندا، هر كه على را دوست دارد دوست بدار و آن كه على را دشمن دارد دشمن بدار، هر كس على را يارى كند يارى كن و هر كه على را يارى نكند خوار كن.
در اينجا سلمان فارسى برخاست و گفت: يا رسول الله، ولايت و اختيار او بر مردم چگونه است؟ حضرت فرمود: اختيارات او مانند اختيارات من است، هر كس اختيار من به او از خود او بيشتر بوده، على هم اختيارش بر او از خودش بيشتر است. و خداوند تبارك و تعالى اين آيه را نازل فرمود: امروز دين شما را كامل كردم، نعمتم را بر شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد.
در مسجد كوفه
هر بار حضرت چنين خواستهاى را بيان كرده، جمعى از بزرگان اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اجابت كرده، شهادت دادند كه، ما در غدير خم اين سخن را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدهايم.
اين بخش از استشهادات حضرت چنان گسترده و متنوع است كه، بى هيچ اغراقى گردآورى منابع آن كتابى مىطلبد.
احمد بنحنبل در مسند خود داستان يكى از گواهجويىهاى حضرت را چنين نقل مىكند: على ـ رضى الله عنه ـ مردم را در رحبة (يكى از ميادين كوفه) گرد آورد و فرمود:
«أنشد الله كل امرئ مسلم سمع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول يوم غدير خم ما سمع لما قام.»
به خدا سوگند مىدهم هر مسلمانى كه در روز غدير خم گفتار پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را شنيدهاست برخيزد و شهادت دهد.
احمد بنحنبل مىافزايد: به گفته ابىالطفيل سى تن از مردم برخاستند ولى ابونعيم نقل مىكند كه بسيارى از مردم برخاسته، شهادت دادند پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را در غدير خم در حالى كه دست حضرت على را گرفته بود، مشاهده كردند كه مىفرمود: «آيا مىدانيد كه من به مؤمنين از خودآنان سزاوارترم؟» مردم در جواب عرضه داشتند: آرى چنين است، اى رسول خدا. آنگاه فرمود: «هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست. خدايا، دوستدار وى را دوست بدار و با دشمن وى دشمن باش.
ابىالطفيل كه راوى اين حديث است، مىگويد: من از جمع مردم خارج شدم. در حالى كه پذيرش اين حديث برايم مشكل بود و در ترديد به سر مىبردم، به ملاقات زيد بنارقم رفتم و آنچه از على(علیه السلام) در آن روز ديده و شنيده بودم با وى در ميان گذاشتم. زيد بن ارقم گفت: حق همان است كه شنيدهاى. من خود همه آن مطالب را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدهام». (12)
در ميدان كوفه
ابنابىالحديد در شرح نهجالبلاغه چنين نقل مىكند:
«المشهور أن عليا ـ عليه السلام ـ ناشد الناس الله فى الرحبة بالكوفة، فقال: أنشدكم الله رجلا سمع رسول الله صلى الله عليه و آله، يقول لى و هو منصرف من حجة الوداع: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فقام رجال فشهدوا بذلك. فقال ـ عليه السلام ـ لانس بنمالك: «لقد حضرتها فما بالك؟. فقال: يا اميرالمؤمنين كبرت سني و صار ما أنساه اكثر مما اذكر. فقال [على عليه السلام] له: ان كنت كاذبا فضربك الله بها بيضاء لا تواريها العمامة. فما مات حتى أصابه البرص». (13)
مشهور است كه على ـ عليه السلام ـ در رحبه كوفه مردم را سوگند داد و گفت: به خدا سوگند مىدهم هر كس در بازگشت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از حجةالوداع از آن حضرت شنيد كه در باره من فرمود : «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» برخيزد و گواهى دهد . مردانى برخاستند و گواهى دادند. سپس على ـ عليه السلام ـ به انس بن مالك فرمود: تو نيز آن روز حضور داشتى، چه شده است [كه گواهى نمىدهى]؟ انس گفت: يا اميرالمؤمنين، سن من زياد شده و آنچه فراموش كردهام بيش از چيزهايى است كه به ياد دارم. حضرت فرمود : اگر دروغگو باشى، خداوند تو را به چنان سفيدى مبتلا كند كه حتى عمامه نيز آن را پنهان نسازد. پس انس قبل از آنكه بميرد مبتلا به پيسىشد.
در مسجد كوفه
على ـ عليه السلام ـ مردم را در مسجد سوگند داد و فرمود: به خدا سوگند مىدهم هر كه گفتار پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را شنيد كه فرمود: هر كه من مولا و فرمانرواى اويم على مولاى اوست، خدايا هر كه او را دوست دارد دوست بدار و هر كه او را دشمن دارد دشمن دار؛ برخيزد و گواهى دهد. پس دوازده تن از اهل بدر، شش تن از سمت راست و شش تن از سمت چپ، برخاستند و بدان گواهى دادند. من نيز از كسانى بودم كه اين سخن را از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده بودم، ولى آن روز از گواهى خوددارى كردم و خداوند بينايى را از من گرفت.
به نوشته تاريخ نگاران او براى شهادتى كه نداده بود افسوس مىخورد، اظهار پشيمانى مىكرد و از خدا آمرزش مىطلبيد.
پس از جنگ نهروان
«و انما حجتى أنى ولى هذا الأمر من دون قريش، أن نبى الله صلى الله عليه و آله قال: «الولاء لمن أعتق» فجاء رسول الله صلى الله عليه و آله بعتق الرقاب من النار، و أعتقها من الرق، فكان للنبى صلى الله عليه و آله، ولاء هذه الأمة، و كان لى بعده ما كان له، فما جاز لقريش من فضلها عليها بالنبى صلى الله عليه و آله، جاز لبنى هاشم على قريش، و جاز لى على بنى هاشم يقول النبى صلى الله عليه و آله يوم غدير خم «من كنت مولاه فعلى مولاه»، الا أن تدعى قريش فضلها على العرب بغير النبى صلى الله عليه و آله. فإن شاءوا فليقولوا ذلك...» (15)
دليل من بر اينكه من ولى امرم نه ساير قريش، اين است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ولايت براى كسى است كه آزاد كرده است؛ و چون رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) مردم را از قيد بندگى و آتش جهنم آزاد كرد پس بر امت ولايت دارد. بعد از آن حضرت، همان ولايت او از آن من است؛ زيرا هر فضيلتى كه قريش بر ساير امت دارد به سبب پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است و [با توجه به اين معيار] بنىهاشم بر قريش فضيلتى آشكارتر دارد؛ و من همان فضيلت را بر بنىهاشم دارم، زيرا رسول خدا در روز غدير خم فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه.» مگر آنكه قريش ادعا كند به دليلى جز انتساب به پيامبر بر عرب برترى دارد، پس اگر مىخواهند چنين بگويند، بگويند...
در پايان مقاله براى تكميل بحث، فهرست بقيه مواردى كه حضرت على(علیه السلام) به حديث غدير استناد كرده است، ذكر مىشود:
موارد ديگر
شيخ طوسى در صفحه 752 مصباح المتهجد اين خطبه را بطور كامل آورده است و علامه مجلسى در جلد 97 بحارالانوار آن را از «مصباح الزائر» سيد بنطاووس نقل مىكند.
2 ـ امير مؤمنان على(علیه السلام) در نامهاى، كه در قالب نظم براى معاويه فرستاد، به حديث غدير تصريح كرده است. كتابهاى زير بخشى از منابعى است كه اين ابيات در آنها ديده مىشود:
.1 الفصول المهمة، ابن الصباغ المالكى، ص .15
.2 تذكرة الخواص، ابنالجوزى، ص .103
.3 فوائد السمطين، حموينى، ج 1، ص .427
.4 الفصول المختارة، شيخ مفيد، ج 2، ص .70
.5 الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص .429
3 ـ همچنين اشعار بسيار زيبايى از حضرت على(علیه السلام) نقل شده است، كه امام(علیه السلام) براى اثبات حقانيت خويش به حديث غدير خم تمسك جسته است. اين اشعار در صفحه 78 ينابيع المودة قندوزى حنفى، صفحه 540 ديوان منسوب به اميرالمؤمنين و صفحه 32 جلد دوم الغدير نقل شده است.
4 ـ حضرت على(علیه السلام) در مجلسى كه انس بنمالك، براء بنعازب، اشعث بنقيس و خالد البجلى حضور داشتند، خطبهاى ايراد كرد و از اين چهار تن خواست كه بر درستى حديث غدير گواهى دهند. ولى هر چهار تن به خاطر ملاحظات سياسى از اداى شهادت خوددارى كردند. حضرت در باره هر يك آنها دعايى كرد كه به اجابت رسيد. شيخ صدوق(ره) در كتابهاى «الخصال» و «امالى» خود از اين واقعه ياد كرده است. اين مطلب در جلد دوم، مناقب آل ابىطالب ج 2 و جلد 31 و بحارالانوار نيز نقل شده است.
5 ـ داستان نفرين حضرت در باره كسانى كه حديث غدير را كتمان كردند در منابع معتبر بسيار آمده است.
انساب الاشراف، اسدالغابة، مسند احمد، و البداية و النهاية بخشى از روايات اين واقعه شمرده مىشوند.
6 ـ أمير مؤمنان على ـ عليه السلام ـ در روايتى طولانى هفتاد فضيلت ويژه خود را بيان كرده، در ضمن آنها از حادثه غدير خم نيز سخن گفته است. اين روايت را شيخ صدوق(ره) در جلد دوم كتاب خصال آورده است.
7 ـ همچنين در صفحه 166 كتاب بشارة المصطفى حادثه غدير و سخنان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن روز از زبان على(علیه السلام) نقل شده است.
8 ـ حضرت على(علیه السلام) هنگام عزيمت به سوى شام براى جنگ با معاويه، در يكى از منازل بين راه، خطبهاى نسبتا طولانى ايراد كرد، او ضمن تشويق يارانش به جهاد در راه خدا به حديث غدير استناد جست و مردم را به اطاعت از خود دعوت كرد. اين خطبه را شيخ مفيد(ره) در جلد اول كتاب ارشاد، طبرسى در جلد اول الاحتجاج و علامه مجلسى بحارالانوار در جلد 32 و 34 نقل كردهاند.
9 ـ قضيه معمم شدن اميرمؤمنان على ـ عليه السلام ـ به وسيله پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در روز غدير، از مواردى است كه حضرت پيرامون غدير خم صحبت كرده است. ابن صباغ مالكى در «الفصول المهمة» اين كلام حضرت را نقل كرده است. علامه امينى در جلد اول الغدير از چندين منبع ديگر اهل سنت نام برد كه اين حديث را نقل كردهاند.
10 ـ حضرت على(علیه السلام) در جواب سؤال كسى كه گفت: مهمترين فضيلت خود را از زبان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بيان كنيد، به حادثه غدير و وجوب ولايت خود اشاره مىكند. اين روايت را طبرسى در جلد اول كتاب احتجاج نقل كرده است. كتاب سليم بنقيس و جلد چهلم بحارالانوار نيز از منابع اين حديث شمرده مىشود.
11 ـ حضرت على(ع)، در توضيح حديث «ان حديثنا أهل البيت صعب مستصعب»، حديث غدير را بيان كرده، از آزمون مؤمنان در اين مسير سخن گفته است. اين روايت در صفحه 55 تفسير فرات كوفى و نيز جلد 25 بحارالانوار ديده مىشود.
12 ـ ابن عساكر شافعى در جلد دوم تاريخ دمشق به طرق مختلف حديث غدير را از زبان على ـ عليه السلام ـ نقل كرده است. همچنين ابن مغازلى شافعى در صفحه 21 كتاب «المناقب»، ابنكثبر در جلد پنجم البداية و النهاية و هيثمى در جلد نهم مجمع الزوايد سخنان حضرت را نقل كردهاند.
به اميد آنكه در پرتو نور غدير به حريم ولايت راه يابيم و از سرچشمه حيات طيبه اهل بيت ـ عليهم السلام ـ حياتى نو به دست آوريم.
پی نوشتها:
1ـ احتجاج طبرسى، ج 1، ص 184؛ الامامة و السياسة، ص 29 ـ 30؛ بحارالانوار، ج 28، ص .185
2ـ مائدة .3
3ـ الروضة من الكافى، ج 8، ص .27
4ـ مناقب ابن المغازلى، ص 114؛ مناقب الخوارزمى، ص 222؛ امالى، شيخ طوسى، ص 333؛ همان، ص 546؛ همان، ص 555؛ الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 333 و 213؛ كشف اليقين، ص 423؛ نويسنده؟؛ فرائد السمطين، ج 1،ص 315؛ نويسنده؟؛ ارشاد القلوب، ج 2، ص .259 نويسنده؟؛
5ـ كتاب سليم بنقيس، حديث 11، ص 641؛ فوائد السمطين، ج 1، ص 312؛ الغدير، ج 1، ص .163
6ـ مناقب الخوارزمى، ص 182؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 371؛ مروج الذهب، ج 2، ص 373؛ تذكرة الخواص، ابن الجوزى، ص 73؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص .107
7ـ النساء، .59
8ـ المائده، .55
9ـ التوبة، .16
10ـ المائده، .3
11ـ كتاب سليم بنقيس، ص 758؛ الغدير، ج 1، ص 195؛ احتجاج طبرسى، ج 1، ص 341؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 314؛ كمال الدين، ج 1، ص 274؛ بحارالانوار، ج 33، ص .147
12ـ مسند احمد بنحنبل، ج 4، ص 370؛ اين حديث در صدها كتاب شيعه و سنى با عبارات مختلف نقل شده است.
13ـ شرح نهج البلاغة، ابن ابىالحديد، ج 19، ص 217؛ المعارف، ابن قتيبة، ص 580؛ انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 156؛ حلية الاولياء، ج 5، ص 26؛ الارشاد، شيخ مفيد، ج 1، ص 351؛ كشف اليقين، علامه حلى، ص 110؛ الغدير، ج 1، ص .193
14ـ الارشاد، شيخ مفيد، ج 1، ص 352؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 4، ص 74؛ مجمع الزوايد، ج 9، ص 106؛مناقب، أبى مغازلى شافعى، ص 23؛ العمدة ص 110، الغدير، ج 1، ص .167
15ـ كشف المحجة، سيد بنطاووس، ص .246 معادن الحكمةفى مكاتيب الائمة، فصل 2؛ بحار، ج 30،ص .7