آزادى در انديشه سياسى حضرت امام خمينى

در اين مقاله آزادي‌هاى مدنى از منظر انديشه سياسى امام خمينى(س) مورد بررسى قرار گرفته است. اين مقاله نظريه امام خمينى(س) در اين زمينه را «آزادى قانونى‏» مى‏نامد و وجوه گوناگون آن را در آرا و عملكردهاى امام جستجو مى‏كند. در اين مقاله حريم خصوصى در نظريه امام بسان حوزه‏اى ديده شده است كه حكومت‏حق وضع قانون در آن و تحديد دامنه آن را ندارد.
يکشنبه، 13 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آزادى در انديشه سياسى حضرت امام خمينى
آزادى در انديشه سياسى حضرت امام خمينى
آزادى در انديشه سياسى حضرت امام خمينى

نويسنده: حميد حيدرى
در اين مقاله آزادي‌هاى مدنى از منظر انديشه سياسى امام خمينى(س) مورد بررسى قرار گرفته است. اين مقاله نظريه امام خمينى(س) در اين زمينه را «آزادى قانونى‏» مى‏نامد و وجوه گوناگون آن را در آرا و عملكردهاى امام جستجو مى‏كند. در اين مقاله حريم خصوصى در نظريه امام بسان حوزه‏اى ديده شده است كه حكومت‏حق وضع قانون در آن و تحديد دامنه آن را ندارد.
حضرت آيت‏الله العظمى امام خمينى(س) رهبر انقلاب شكوهمند اسلامى و بنيانگذار نظام جمهورى اسلامى ايران، به عنوان عالمى برجسته در علوم مختلف اسلامى (چون: فلسفه، عرفان، فقه، اصول، تفسير، اخلاق و رجال) شناخته شده و آثار گرانقدرى در اين علوم از خود بر جاى گذاشته‏اند. از منظرى ديگر، ايشان فردى سياستمدار بودند كه با سياست جهان و قدرتهاى استكبارى آشنايى داشتند و صاحب قدرت، شجاعت و مهارت ستودنى در رهبرى يك انقلاب عظيم و موفق بر عليه نظامى كهن و مورد حمايت قدرتهاى بزرگ جهانى بودند. لكن در باب «انديشه سياسى‏» آنگونه كه شايسته است‏شناخته نشده‏اند. آنچه معمولا در اين زمينه از ايشان معروف است عمدتا «اصل ولايت فقيه‏» است. در حالى كه ايشان نظريات قابل توجهى درباره موضوعاتى چون: سرشت انسان، تاسيس حكومت، اهداف دولت، مشروعيت، قرارداد اجتماعى، حكومت قانون، انواع حكومتها، مشروطيت، آزادى، عدالت، سعادت و ... ابراز نموده‏اند كه حتى اصل ولايت فقيه نيز بدون فهم و تبيين صحيح اين نظريات بدرستى درك نخواهد شد. در اين مقاله سعى شده است كه به طور فشرده يكى از اين اصول يعنى «آزادى‏» تبيين شود.
اميد است كه توفيق تشريح كافى اين اصل و نيز ساير اصول مورد اشاره براى نگارنده حاصل شود.

1- تعريف آزادى

الف. آزادى فلسفى يا توصيفى

در فلسفه امام، آزادى به دو معنا به كار رفته است: آزادى فلسفى يا توصيفى، و به بيان ديگر، اختيار (Free - will) و آزادى حقوقى (Freedom) يا تجويزى. در مساله «جبر و اختيار» كه از مهمترين موضوعات عقيدتى اسلام است، امام نظريه «جبر» را كه از طرف اشاعره ابراز شده رد مى‏كند و آن را ستم به خداى متعال و پايمال‏كننده حق آفريدگان معرفى مى‏كند. (1)
جبريون معتقدند كه خلق به طور كلى از تاثير بركنارند و همه تاثيرات به گونه مباشرت و بدون واسطه به خداى تعالى استناد دارند. (2)
در نتيجه انسان «فاقد اراده و اختيار و آزادى‏» و مقهور اراده حق تعالى است. همچنين نظريه «تفويض‏» را كه معتزله آن را ساخته و پرداخته‏اند، شرك به خداى متعال توصيف مى‏كند. (3) قائلان به تفويض معتقدند:
هرگاه بنده‏اى كارى انجام مى‏دهد و يا هر موجودى هر گونه اثر از او ظاهر مى‏شود حضرت بارى تعالى، العياذبالله، بود و نبودش يكسان است ... [و] حق تعالى ... مكلف را آفريده و كارهايش را به او واگذار كرده است. (4)
نتيجه اين نظريه اين است كه انسان «داراى آزادى و استقلال كامل در كارهايش‏» است و اراده خداى تعالى هيچ نقشى در زندگى او ندارد. امام پس از رد نظريه جبر و تفويض، نظريه «الامر بين الامرين‏» را كه نظريه مذهب اماميه است نقل مى‏كند و توضيح مى‏دهد كه:
در تمام هستى و دار تحقق، فاعل مستقلى به جز خداى تعالى نيست و ديگر موجودات همان گونه كه در اصل وجود مستقل نيستند بلكه ربط محضند و وجودشان عين فقر و تعلق است و ربط و احتياج صرفند، صفات و آثار و افعالشان نيز استقلالى نيست. صفاتى دارند و داراى آثارى هستند و كارهايى انجام مى‏دهند ولى در هيچ يك از اينها استقلال ندارند... آيه مباركه: «و ما تشاؤون الا ان يشاء الله (5) ... مى‏فرمايد: شما نخواهيد خواست مگر آنكه خدا بخواهد كه در عين حالى كه مشيت را براى خلق اثبات مى‏فرمايد وابستگى آن را به مشيت الهى بيان مى‏كند، نه اينكه بخواهد بگويد كه دو چيز داراى تاثير باشند: مشيت‏خلق و مشيت‏خالق، و يا اينكه به طور اشتراك مؤثر باشند; بلكه به گونه‏اى است كه مشيت [انسان] ممكن ظهور مشيت‏خدا و عين ربط و تعلق به مشيت‏خدا است. (6)
امام انسان را مختار و آزاد مى‏داند لكن نه مستقل از قدرت، اراده و خواست‏خداى متعال. در نتيجه، انسان مقهور اراده الهى نيست.
از سوى ديگر، امام ضمن قبول اينكه سرشت انسانها در ميل به نيكى و بدى تفاوت دارد و تفاوت انسانها در نطفه، در پاكى و ناپاكى رحم، رفتار مادر در ايام باردارى و شير دادن به فرزند، محيط تربيتى و ديگر امور موجب تفاوت آنها در ميزان ميل به نيكى و بدى مى‏شود; ولى هيچ يك از اينها را مانع «اختيار و آزادى انسان در تصميم‏گيرى و كنش‏» نمى‏داند و انسان را مقهور طبيعت، وراثت و محيط تربيتى نمى‏داند. (7)
حاصل سخن اينكه، امام معتقد است انسان موجودى است داراى اراده، اختيار و آزادى در تصميم‏گيرى و كنش; نه اراده الهى نه وراثت، نه طبيعت و نه محيط رشد و نمو و زيست، اراده انسان را مقهور خويش نساخته‏اند و انسان را «مجبور» نكرده‏اند. اين «آزادى فلسفى يا توصيفى‏» است، كه پيش فرض بحث «آزادى حقوقى و تجويزى‏» است. اگر در بحث فلسفى انسان را مقهور و مجبور و فاقد اختيار بدانيم جايى براى بحث از اينكه آيا خوب است انسان را در كارهايش آزاد بگذاريم يا برخى انسانها مجازند اراده خود را بر انسانهاى ديگر تحميل كنند و آزادى آنها را محدود كنند باقى نخواهد ماند.

ب. آزادى حقوقى يا تجويزى

در حالى كه آزادى فلسفى به بحث از وجود اراده براى انسان مربوط مى‏شود، و بحث درباره «بود و نبود» است، آزادى حقوقى به تجويز آزاد گذاشتن انسان در تصميم‏گيرى و كنش مربوط مى‏شود، و بحثى درباره «بايد و نبايد» است. در اينجا امام آزادى را به نبود الزام و اكراه از سوى سايرين تعريف مى‏كند و آن را «به مثابه شرايطى كه در آن شخص مجبور نيست، مقيد نيست، در امورش مداخله نمى‏شود، و تحت فشار قرار نمى‏گيرد» (8) تعريف مى‏كند. امام در اينجا همچون آيزايا برلين كه معتقد است «هر چه حوزه عدم مداخله وسيعتر باشد، آزادى من بيشتر است‏»، (9) آزادى را به «حوزه‏اى از عدم مداخله‏» (10) تعريف مى‏كند. امام در پاسخ اوريانافالاچى كه از ايشان خواستار ارائه يك تعريف ساده از آزادى مى‏شود مى‏فرمايد:
آزادى يك مساله‏اى نيست كه تعريف [پيچيده‏اى] داشته باشد. مردم عقيده‏شان آزاد است، كسى الزامشان نمى‏كند كه شما بايد حتما اين عقيده را داشته باشيد، كسى الزام به شما نمى‏كند كه حتما بايد اين راه را برويد، كسى الزام به شما نمى‏كند كه بايد اين را انتخاب كنى، كسى الزامتان نمى‏كند كه در كجا مسكن داشته باشى يا در آنجا چه شغلى را انتخاب كنى. آزادى يك چيز واضحى است. (11)

2- ارزش آزادى

الف. آزادى حقى خدادادى

در نظر امام آزادى داراى جايگاه والايى است. آزادى حقى اوليه، طبيعى و خدادادى است. اين حكومتها نيستند كه به مردم آزادى اعطا مى‏كنند، بلكه آفريدگار انسان، او را آزاد آفريده و به او آزادى اعطا فرموده است. حكومتها نه به شهروندان آزادى داده‏اند و نه مى‏توانند آن را ناديده بگيرند. آزادى حقى است‏خدادادى كه حكومتها موظف به رعايت و پاسدارى از آن هستند.
امام در يك سخنرانى در پيش از انقلاب اسلامى در توصيف آرمان ملت از انقلاب بر عليه حكومت‏سلطنتى مى‏فرمايد:
مملكت ما امروز قيام كرده است و اين قيام قيامى است كه همه موظفيم دنبالش برويم... هر كس كه هست، اهل اين مملكت است‏بايد دنبال اين اهالى مملكتش باشد تا اين كار بشود، بلكه مساله‏اى است كه، منطقى است كه بشر بايد دنبالش باشد. اينها دارند حقوق اوليه بشريت را مطالبه مى‏كنند. حق اوليه بشر است كه من مى‏خواهم آزاد باشم، من مى‏خواهم حرفم آزاد باشد. (12)
با اين بيان، امام آزادى را حقى اوليه براى عموم بشريت قلمداد مى‏كند و آنان را براى گرفتن اين حق اوليه ترغيب مى‏نمايد.
امام در توضيح وجود آزادى براى اقليتهاى دينى و مسلكى در حكومت اسلامى در يك مصاحبه مطبوعاتى مى‏فرمايد:
اسلام بيش از هر دينى بيش از هر مسلكى به اقليتهاى مذهبى آزادى داده است، آنان نيز بايد از حقوق طبيعى خودشان كه خداوند براى همه انسانها قرار داده است‏بهره‏مند شوند. ما به بهترين وجه از آنها نگهدارى مى‏كنيم. در جمهورى اسلامى كمونيستها نيز در بيان عقايد خود آزادند. (13)
امام در رد سخن شاه سابق ايران كه مدعى بود به مردم ايران آزادى اعطا كرده است‏برمى‏آشوبد و اعطاى آزادى از سوى حكومت را به مسخره مى‏گيرد و مى‏فرمايد:
اين چه وضعى است كه در ايران هست؟ اين چه آزادى است كه اعطا فرموده‏اند آزادى را؟! مگر آزادى اعطا شدنى است؟! خود اين كلمه جرم است، كلمه اينكه اعطا كرديم آزادى را، اين جرم است. آزادى مال مردم است، قانون آزادى داده، خدا آزادى داده به مردم، اسلام آزادى داده، قانون اساسى آزادى داده به مردم... آزادى اعطايى كه آزادى حقيقتا نيست. (14)
در اينجا گرچه امام به نظريه جان لاك، فيلسوف انگليسى، كه معتقد است انسانها طبيعتا آزاد، برابر و مستقل هستند و هيچ كس را نمى‏توان از اين دارايى محروم كرد و او را مطيع قدرت سياسى ديگرى بدون رضايت‏خود او نمود، رضايتى كه از راه توافق با ديگر حاصل شده باشد، (15) نزديك مى‏شود; لكن به موجب آنكه امام يك فيلسوف الهى است هم آزادى را عطيه‏اى الهى مى‏داند و هم براى خود خالق حق دخالت در آزادى بشر را محفوظ مى‏داند. (16)
نتيجه اين اصل كه «آزادى حقى اولى، فطرى، طبيعى و خدادادى براى بشر» است، اين مى‏شود كه حكومت‏بايد دغدغه رعايت آزادى شهروندان را داشته باشد و آن را تضمين كند.
امام در اين باره فرموده است:
بايد آزاديها در حدود قوانين مقدس اسلام و قانون اساسى به بهترين وجه تامين شود. (17)
در جاى ديگر درباره رعايت‏حقوق اقليتهاى مذهبى مى‏فرمايد:
تمام اقليتهاى مذهبى در حكومت اسلامى مى‏توانند به كليه فرايض مذهب خود آزادانه عمل نمايند و حكومت اسلامى موظف است از حقوق آنان به بهترين وجه حفاظت كند. (18)
به نظر امام نه آزادى قابل چشم‏پوشى و ناديده انگاشتن است، نه شايسته است مردم از آن صرف نظر كنند، نه چيزى است كه حكومت‏به مردم داده باشد و نه چيزى است كه حكومت مجاز باشد آن را پايمال كند. آزادى حقى است‏خدادادى كه مردم بايد آن را طلب و حكومتها بايد آن را رعايت كنند. بدين دليل حكومت اسلامى نمى‏تواند يك حكومت استبدادى باشد در اسلام ديكتاتورى اصلا در كار نيست، هيچ، ابدا، هيچ وقت نبوده و هيچ وقت نيست، هيچ وقت نخواهد بود. (19)
امام معتقد است كه حكومت اسلامى شبيه هيچ يك از اقسام حكومتهاى استبدادى (Despotism) نيست.
اسلام حكومتى را بنيان نهاد كه نه به شيوه استبدادى است كه در آن نظر و تمايلات نفسانى يك نفر بر تمام جامعه حاكم است، و نه به شيوه مشروطه [ليبرال] يا جمهورى [خالص] كه مبتنى بر قوانين بشرى است كه آن قوانين را گروهى از مردم بر تمام جامعه حاكم مى‏كنند. بلكه حكومت اسلامى، نظامى است كه از وحى الهى الهام مى‏گيرد و در تمام زمينه‏ها از قانون الهى كمك مى‏گيرد و هيچ يك از زمامداران امور جامعه حق استبداد به راى ندارند. (20)
به اين ترتيب امام با رد حكومت استبدادى خودكامه، موافقت‏خود را حكومت مشروطه (Constitutionalism) دينى و جمهورى اسلامى اعلام مى‏دارد. حكومتى كه در آن ضمن اجراى حقوق و احكام الهى، آزادى، اراده و واست‏شهروندان نيز به طور كامل مورد توجه قرار مى‏گيرد.

ب. آزادى و امنيت

در انديشه سياسى امام حكومت و تشكيل جامعه مدنى از سوى بشر براى پايان دادن به وضعيت هرج و مرج، ظلم و ناامنى است. انسان به اين دليل در برابر اوامر حكومت تسليم مى‏شود كه خود را در محيطى امن و آرام قرار دهد و در چنين محيطى به تحصيل حقوق خود (از جمله حق طبيعى آزادى، و رشد فضائل) بپردازد. در اينجا امام نظريه هابز يعنى «كسب امنيت‏» را در خصوص فلسفه تشكيل دولت‏با نظريه لاك يعنى «تضمين آزادى‏» (21) تركيب مى‏كند و در ضمن آن را با آموزه «رشد فضائل‏» افلاطون كه از وظايف دولت است (22) پيوند مى‏دهد. امام جامعه بدون حكومت را جامعه‏اى گرفتار «هرج و مرج و ناامنى‏» توصيف مى‏كند (23) و معتقد است كه انسان براى فرار از ناامنى و به دست آوردن امنيت‏به تشكيل حكومت رو آورده است:
ضرورت تشكيل حكومت‏براى گسترش عدالت و تعليم و تربيت [شهروندان] و حفظ نظم [اجتماعى] و رفع ظلم و حفظ مرزها [ى كشور] و جلوگيرى از تجاوز بيگانگان از واضحترين احكام عقلاست‏بدون آنكه تفاوتى ميان كشورهاى مختلف و يا زمانهاى مختلف وجود داشته باشد. در عين حال دليل شرعى نيز بر اين مطلب دلالت دارد. (24)
امام وجود امنيت در جامعه را پيش شرط همه لذات و خوشيهاى دنيوى قلمداد مى‏كند و معتقد است‏سعادت دنيوى بدون وجود امنيت امكان‏پذير نيست; و به اين دليل دولت اسلامى را موظف به تامين سعادت دنيوى شهروندان و ضامن حفظ امنيت آنان مى‏داند:
اگر ... محتواى اسلام در همه جاى اين مملكت پياده بشود يك حالت اطمينان براى ملت در كشور حاصل مى‏شود كه سرآمد همه خوبيهاست. انسان اگر چنانچه همه خوشيها را داشته باشد لكن حال اطمينان نداشته باشد و متزلزل باشد، تمام آن خوشيها تلخ مى‏شود... اين طمانينه روحى بهترين چيزى است كه براى انسان هست. (25)
در محيط اسلام، مملكت اسلامى، رعب نيست و در محيط طاغوت رعب است. (26)
امام آزادى و امنيت را اينگونه به هم پيوند مى‏دهد: آزادى آن است كه فرد با احساس امنيت از آزادى‏اش بهره‏بردارى كند و گرنه آزادى همراه با اضطراب و ترس ارزش ندارد:
آزادى در حدود ضوابط است ... در حدود قواعد و قوانين آزادى هست، يعنى شما ديگر از كسى... نمى‏ترسيد ... به اين معنى الحمدلله ما الان آزاديم. (27)
آنگاه سعادت را كه هدف و آرمان حكومت اسلامى است‏به آزادى پيوند مى‏دهد و آن را الزامى معرفى مى‏كند:
با جمهورى اسلامى سعادت، خير [و] صلاح براى همه ملت است. اگر احكام اسلام پياده بشود... تمام اقشار ملت‏به حقوق حقه خودشان مى‏رسند، ظلم و جور و ستم ريشه‏كن مى‏شود. در جمهورى اسلامى زورگويى نيست، در جمهورى اسلامى ستم نيست. در جمهورى اسلامى آزادى است، استقلال است، همه اقشار ملت در جمهورى اسلامى بايد در رفاه باشند. (28)
بدين ترتيب، در انديشه سياسى امام، آزادى همراه با امنيت نه تنها يك اصل ارزشمند و قابل احترام است كه بايد پاس داشته شود، بلكه يكى از اهداف اصلى تاسيس حكومت و يكى از اصول جمهورى اسلامى است كه الگوى مطلوب حكومت در نزد ايشان به شمار مى‏رود.

ج. آزادى، تمدن و توسعه

ارزش آزادى براى امام آنقدر است كه از آن به عنوان يكى از اركان اساسى تمدن ياد مى‏كند و آن را در مقابل توحش قرار مى‏دهد: «جامعه متمدن جامعه‏اى است كه وحشى نيست‏». با اين تقابل امام در صدد ستودن «جامعه متمدن‏» و نكوهش «جامعه وحشى‏» است. تمدن آن چنان ارزشى است كه در صورت نبود آن چيزى جز «توحش‏»، كه همه انسانها به حكم فطرت از آن تنفر دارند، باقى نخواهد ماند. آنگاه «تمدن‏» را با «آزادى‏» و «توحش‏» را با «سلب آزادى‏» برابر دانسته و نتيجه مى‏گيرد كه جامعه غير آزاد «جامعه وحشى‏» است و حكومتى كه بر چنين جامعه‏اى حاكم است نيز وحشى و غير متمدن است:
اول مرتبه تمدن، آزادى ملت است ... يك مملكتى كه آزادى ندارد تمدن ندارد. يك مملكتى كه استقلال ندارد... اين نمى‏شود گفت‏يك مملكت متمدن. مملكت متمدن آن است كه آزاد باشد، مطبوعاتش آزاد باشد، مردم آزاد باشند در اظهار عقايد و رايشان... . (29) اين مردمى كه آزادى و استقلال مى‏خواهند، اينها وحشى نيستند. اينها متمدن هستند كه آزادى و استقلال مى‏خواهند، وحشى آنها هستند كه استقلال و آزادى را از آنها گرفته‏اند، نه اينها كه آزادى و استقلال را مى‏خواهند. استقلال و آزادى دو تا چيزى است كه ... از حقوق اوليه بشر است و همه بشر اين را مطلع هستند، آن كه سلب مى‏كند اين را از مردم، او وحشى است، آن كسى كه اين حق را مى‏خواهد، او متمدن است. (30)
امام آنقدر بر ارزش آزادى پا مى‏فشارد و آن را براى يك جامعه متمدن، مرفه و سعادتمند ضرورى مى‏داند كه با «استبداد مصلحت انديشانه‏» (Enlighteneddespotism) نيز مخالفت مى‏كند: حتى به خاطر توسعه و كسب پيشرفت نبايد آزادى را ناديده انگاشت. ترقى و پيشرفت و توسعه خوب است ولى نبايد براى كسب آن اختناق به كار برد به اين ترتيب امام اعتقاد خود را مبنى بر «توسعه آزاديخواهانه‏» اعلام مى‏نمايد:
ما وقتى از اسلام صحبت مى‏كنيم به معنى پشت كردن به ترقى و پيشرفت نيست، بلكه بر عكس به عقيده ما اساسا اسلام يك مذهب ترقيخواه است ولى ما دشمنان رژيمهايى هستيم كه تحت عنوان تجددخواهى، روش ديكتاتورى و ظلم را در پيش مى‏گيرند... قبل از هر چيز معتقديم كه فشار و اختناق، وسيله‏اى براى دست‏يافتن به پيشرفت نيست. (31)

د. آزادى و توحيد

امام در اوج ارج نهادن بر آزادى، به اساسى‏ترين ركن دين و عالى‏ترين اصل اعتقادى يعنى «توحيد» اشاره مى‏كند و آزادى را نتيجه يگانه‏پرستى مى‏داند; چرا كه اعتقاد به خداى يگانه به آزادى مى‏انجامد و سلب آزادى شرك را به ارمغان مى‏آورد:
ريشه و اصل همه ... عقايد كه مهمترين و با ارزش‏ترين اعتقادات ماست، اصل توحيد است. مطابق اين اصل ما معتقديم كه خالق و آفريننده جهان و همه عوالم وجود و انسان، تنها ذات مقدس خداى تعالى است كه از همه حقايق مطلع است و قادر بر همه چيز است و مالك همه چيز. اين اصل به ما مى‏آموزد كه انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد و از هيچ انسانى نبايد اطاعت كند مگر اينكه اطاعت او اطاعت‏خدا باشد. بر اين اساس هيچ انسانى هم حق ندارد انسانهاى ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور كند و ما از اين اصل اعتقادى اصل آزادى بشر را مى‏آموزيم كه هيچ فردى حق ندارد انسانى و يا جامعه و ملتى را از آزادى محروم كند، براى او قانون وضع كند، رفتار و روابط او بنا به درك و شناخت‏خود كه بسيار ناقص است و يا بنا به خواسته‏ها و اميال خود تنظيم نمايد. و از اصل ما نيز معتقديم كه قانونگذارى براى پيشرفتها در اختيار خداى تعالى است. (32)

3- حدود آزادى

الف. آزادى قانونى (Legal liberty)

امام در بيانات خويش گاه در مواردى بر آزادى تاكيد كرده و گاه برخى محدوديتها براى آزادى مصطلح در جهان قائل شدند كه البته نمى‏توان با شمارش آنها به جمع‏بندى كاملى دست‏يافت. علاوه بر اينكه اين كار به عهده علم حقوق و حقوق اساسى است در حالى كه ما در صدد توضيح آزادى در «انديشه سياسى‏» امام هستيم. لذا در اينجا تنها به اشاره‏اى در زمينه موارد ذكر شده بسنده مى‏كنيم.
به نظر امام آزادى عقيده و ابراز آن حتى براى ماركسيستها نيز وجود دارد. (33) مطبوعات در نشر حقايق آزادند (34) ولى نوشته‏هاى گمراه‏كننده مجاز نيست. (35) هر گونه اجتماع و تشكيل احزاب به شرط آنكه مصالح ملت را به خطر نيندازد آزاد است. (36) انواع فساد و داير كردن مراكز فساد ممنوع است. (37) تجاهر به فسق (38) بى‏حجابى، (39) كارهايى كه توطئه بر عليه نظام باشد، (40) تجاوز به حقوق ديگران، (41) اعمال خائنانه (42) و خرابكارانه (43) در حكومت اسلامى ممنوع است.
در يك اظهار نظر كلى امام معتقد است كه حكومت اسلامى دو وظيفه مهم دارد كه در عرض هم بايد آنها را تحقق بخشد: 1) اجراى احكام اسلام و حدود الهى; 2) حفاظت از آزاديهاى مردم.
ما نبايد ظلم كنيم، يعنى تفتيش نماييم كه در داخل خانه‏هاى مردم چه مى‏گذرد، كسى هم حق ندارد عشرتكده درست كند و يا قمارخانه. در حكومت اسلامى با اينگونه امور مبارزه مى‏شود. ما مى‏خواهيم احكام خدا جارى شود. آن طرفش هست، اين طرفش هم هست ... دولت اسلامى موظف است مردم را مطمئن نمايد در همه چيز... از آن طرف هم اگر كسانى كه مخالف اسلام هستند بخواهند تجاهر به فسق نمايند، آنها هم تاديب خواهند شد. (44)
امام تعيين حد و مرز «احكام الهى‏» و «آزاديهاى مدنى‏» را بر عهده قانون مى‏داند و به «آزادى قانونى‏» معتقد است: تنها قانون است كه موارد آزادى و وظايف شهروندان را تعيين مى‏كند و دولت اسلامى موظف است‏به همان اندازه كه دغدغه اجراى قوانين براى برقرارى نظم و امنيت و اخلاق در جامعه را دارد، دغدغه پاسدارى از حريم آزاديهاى مردم را نيز داشته باشد.
بايد آزاديها در حدود قوانين مقدس اسلام و قانون اساسى به بهترين وجه تامين شود. (45)
جالب اينجاست كه امام به عنوان يك عالم اصولى (در مقابل اخباريون) معتقد است كه آزادى «اصل اولى‏» است; در حالى كه احكام الزام‏آور الهى كه ناشى از خالقيت اوست در درجه دوم قرار دارد و بدين ترتيب محدوديتهاى شرعى و قانونى ثانوى است:
ترديدى نيست كه اصل اوليه مانند اصالت‏حل و اصالت اباحه و عموميت اينكه همه آنچه در روى زمين است‏براى انسان خلق شده است، اين است كه از هر چيزى به نحوى جايز است استفاده كرد، مگر آنكه دليلى قائم شود بر حرمت آن. (46)
امام آنگاه به تقابل اخباريون و اصوليون در اين مساله اشاره مى‏نمايد و نقل مى‏كند كه اخباريون براى رعايت «محرمات الهى‏» حدود آزادى مردم را محدود مى‏كنند و در موارد نامعلوم بودن احكام، حكم به لزوم احتياط مى‏نمايند; (47) از جمله استدلال مى‏كنند:
اصل در همه چيز ممنوعيت است، و اينكه جهان همه‏اش، از آسمان و زمين، مملوك خداست، همچنانكه خود مكلف، بنده خداى تعالى است. بنابراين بايد همه كارهاى انسان اعم از حركت و سكون از روى رضايت‏خدا و دستورى كه از سوى او صادر شده باشد انجام شود. و هيچ كس حق ندارد در جهان تصرف كند مگر به اجازه او; زيرا هم تصرف كننده و هم آنچه در او تصرف مى‏شود، هر دو مملوك خدا هستند. (48)
امام اين قبيل استدلالات را رد مى‏كند، (49) و به عنوان يك اصولى «اصل برائت عقلى و اباحه نقلى‏» را به اثبات مى‏رساند. (50)
لكن ايرادى به نظريه «آزادى قانونى‏» وارد مى‏شود و آن اينكه: حفظ و حراست و آزادى از طريق قوانين عام، روشى است كه محتواى قوانين در آن به حساب نمى‏آيد. قانون عام ممكن است، از لحاظ مضمون، سركوبگرانه و اختناق‏آور باشد. دولت ممكن است قوانين جزايى را به حد وحشيگرى برساند و براى كليه جرايم كوچك نيز كيفر مرگ در نظر بگيرد. در نظريه قانونى هيچ چيزى براى جلوگيرى از اين كار نيست. (51)
ولى امام با اعتقاد به «حريم خصوصى‏» براى شهروندان حوزه‏اى از آزادى غير قابل تجاوز را ترسيم مى‏كند كه قانون نيز نبايد به آن نزديك شود. در اين باره اگرچه امام به مكتب آزاديخواه نزديك مى‏شود كه معتقد به وجود حريم خصوصى براى شهروندان است و با پيوند زدن آن با «فردگرايى‏» (Individualism) حوزه وسيع‏ترى را مشمول اين حوزه قرار مى‏دهد، (52) لكن امام با مبانى ديگر كه از وحى الهى سرچشمه مى‏گيرد دايره «حريم خصوصى‏» را تنگتر مى‏كند و در اين موضوع «اخلاق عمومى‏» را نيز ارج مى‏نهد. دولت اسلامى دولتى است كه هم اخلاق عمومى و سعادت اخروى مردم را در نظر دارد و هم سعادت دنيوى و رفاه و آزادى آنان را در نظر مى‏گيرد.

ب. حريم خصوصى

از نظر امام شهروندان در حيطه زندگى خصوصى خود در محدوده قانون آزادند. حريم خصوصى (Individual space) زندگى افراد در حوزه‏هاى زير مشخص مى‏شود:
1. عقيده
امام معتقد است ك نبايد به حوزه عقايد افراد وارد شد و در اين مورد تحقيق و تجسس و دخالت كرد:
احكام اسلام در تمام ابعادش بايد عمل بشود. يعنى نه جاسوسى شود و تفتيش عقايد و نه كسى متجاهر به فسق شود. (53)
2. بيان‏امام معتقد است كه اسلام داراى منطقى نيرومند است و قدرت پاسخگويى به كليه شبهات و استدلالات ساير مكاتب را دارد; لذا حكومت اسلامى آزادى بيان را به طور كامل اعطا مى‏كند و البته عمل خيانت‏به كشور نخواهد بود.
دولت اسلامى، يك دولت دموكراتيك به معناى واقعى است ... و هر كس مى‏تواند اظهار عقيده خودش را بكند و اسلام جواب همه عقايد را به عهده دارد و دولت اسلامى، تمام منطقها را با منطق جواب خواهد داد. (54)
امام در پاسخ پرسش خبرنگارى كه نظر ايشان را درباره فعاليت احزاب سياسى چپ بدون اتكا به قدرتهاى خارجى در جمهورى اسلامى جويا مى‏شود مى‏فرمايد:
در جمهورى اسلامى هر فردى از حق آزادى عقيده و بيان برخوردار خواهد بود و لكن هيچ فرد يا گروه وابسته به قدرتهاى خارجى را اجازه خيانت نمى‏دهيم. (55)
امام در جاى ديگر درست در پاسخ به همان پرسش مى‏فرمايد:
اگر مضر به حال ملت‏باشد جلوگيرى مى‏شود، اگر نباشد و فقط اظهار عقيده باشد مانعى ندارد. (56)
به اين ترتيب صرف اظهار عقيده را غير مضر توصيف مى‏نمايد و در نتيجه آزادى بيان را مطلق مى‏كند.
3. محل سكونت و كسب
امام معتقد است كه محل سكونت و محل كسب خصوصى افراد بايد مصون از تعرض باشد و افراد در محدوده منزل و محل كارشان كاملا آزادند و صرفا به دليل امنيتى مى‏توان به آن محدوده، آن هم به قدرى كه امنيت كشور اقتضا مى‏كند، تعرض نمود:
هيچ كس حق ندارند به خانه يا مغازه و يا محل كار شخصى كسى بدون اذن صاحب آن وارد شود يا كسى را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد... و يا براى كشف گناه و جرم هر چند گناه بزرگ باشد، شنود بگذارد و يا دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد... تمام اينها جرم و گناه است و بعضى از آنها ... بسيار بزرگ است... .
آنچه كه ذكر شد و ممنوع اعلام شد، در غير مواردى است كه در رابطه با توطئه‏ها و گروهكهاى مخالف اسلام و نظام جمهورى اسلامى است كه ... براى نقشه‏هاى خرابكارى و افساد فى‏الارض اجتماع مى‏كنند... [و] اگر براى كشف خانه‏هاى تيمى و مراكز جاسوسى و افساد عليه نظام جمهورى اسلامى از روى خطا و اشتباه به منزل شخصى يا محل كار كسى وارد شدند و در آنجا به آلت لهو يا آلات قمار و فحشا و ساير جهات انحرافى مثل مواد مخدره برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند، چرا كه اشاعه فحشا از بزرگترين گناهان كبيره است... و حق جلب يا بازداشت‏يا ضرب و شتم صاحبان خانه و ساكنان آن را ندارند و تعدى از حدود الهى ظلم است... و اما كسانى كه معلوم شود شغل آنان جمع مواد مخدره و پخش بين مردم است، در حكم مفسد فى‏الارض ... است و بايد... آنان را به مقامات قضايى معرفى كنند و همچنين هيچ يك از قضات حق ندارند ابتدائا حكمى صادر نمايند كه به وسيله آن ماموران اجرا اجازه داشته باشند به منازل يا محلهاى كار افراد وارد شوند كه نه خانه امن و تيمى است و نه محل توطئه‏هاى ديگر عليه نظام جمهورى اسلامى ... . چنين حكمى مورد تعقيب قانونى و شرعى است. (57)
امام در بحث ولايت فقيه نيز بين «مسائل اجتماعى‏» و «زندگى خصوصى‏» تميز قائل مى‏شود و اعلام مى‏دارد كه دايره ولايت فقيه شامل زندگى خصوصى افراد نمى‏شود:
در جنبه‏هاى مربوط به حكومت تمامى آنچه در اختيار رسول الله و امامان پس از او، صلوات الله عليهم اجمعين، بوده، در اختيار فقيه عادل است... ولى اگر براى پيامبر و امامان معصوم(ع) ولايتى نه از جهت‏حكومت ثابت‏بشود پس [اين لايت‏براى فقيه ثابت] نيست. پس اگر معتقد شويم كه معصوم(ع) ولايت‏بر طلاق همسر مرد يا فروش مال او يا گرفتن آن را دارد حتى اگر مصلحت عمومى هم چنين، اقتضا نكرده باشد، اين ولايت‏براى فقيه ثابت نيست. (58)
4. رخص
امام معتقد است كه حوزه «مستحبات، مكروهات و مباحات‏» و در يك كلمه «رخص‏»، در «حريم خصوصى‏» قرار دارد و نبايد به آن تجاوز كرد. آنچه موضوع اقامه يا امر به معروف و نهى از منكر است، همانا «محرمات و واجبات‏» الهى است. تحميلى در محدوده رخص نبايد صورت گيرد (59) اين مطلب روشن و بى‏نياز از شرح است.
5. احكام الزامى اختلافى
در حكومت اسلامى تقليد از مراجع تقليد به عهده خود شهروندان است و انتخاب مرجع تقليد به تشخيص خود شهروندان واگذار شده است; اين مطلب واضح است و قابل بحث و ترديد نيست. (60) بنابراين اگر شهروندان از مرجع يا مراجعى تقليد كنند كه فتوا به جواز و اباحه برخى كارها مى‏دهند، ديگران (از جمله دولت و دستگاههاى دولتى) نمى‏توانند و حق ندارند به استناد برخى فتاواى ديگر، فتواى سختگيرانه را به مقلد فتواى سهلگيرانه تحميل نمايند; امام در مساله دوم از فصل شرايط امر به معروف مى‏فرمايد:
اگر مساله‏اى مورد اختلاف نظر باشد و [امر به معروف] احتمال دهد فتواى انجام دهنده يك كار معين و يا ترك كننده آن، [در صورتى كه او مجتهد باشد] و يا فتواى مرجعش [ در صورتى كه مجتهد نباشد] مخالف با او است و احتمال دهد آنچه آن فرد انجام داده است‏به نظر خودش جايز است، واجب نيست‏بلكه جايز نيست او را از انجام آن كار نهى كند، تا چه برسد به اينكه به اين مطلب يقين كند. (61)
در جاى ديگر امام خاطر نشان مى‏كند اينكه قوانين موضوعه نبايد مخالف احكام اسلام باشد، به اين معنا نيست كه آن قانون نبايد مخالف فتواى رهبر يا فتواى فقهاى شوراى نگهبان باشد; بلكه آن قانون نبايد مخالف اسلام باشد. به نظر مى‏رسد كه مقصود از «اسلام‏» در اينجا «فتواى اجماعى و حكم مسلم و غير اختلافى فقهى‏» باشد.
شوراى نگهبان نمى‏گويد كه اين [قانون مصوب مجلس] خلاف فتواى من است‏يا خلاف فتواى زيد [يعنى رهبر] است، او مى‏گويد خلاف اسلام است. (62)
پس اگر نمى‏توان و نبايد فتوايى سختگيرانه را بر افرادى كه از فتواى سهلگيرانه پيروى مى‏كنند تحميل كرد، و اگر شوراى نگهبان نبايد به صرف مخالفت قانون مصوب نمايندگان مردم با فتواى فقهاى شوراى نگهبان يا فتواى رهبر، (63) آن قانون را رد كند، و اگر دولت موظف است آزاديهاى مردم را پاس دارد و اگر اصل اولى برائت، اباحه و آزادى است; پس قوانين موضوعه كه جنبه شرعى نيز پيدا مى‏كند بايد «حداقل ممنوعيت‏» را ايجاد كند و صرفا حافظ احكام مسلم و اجماعى فقهى باشد. كليه اين موارد نتيجه منطقى اصولى است كه امام به آن اعتقاد داشت. نتيجه آنكه «احكام فقهى اختلافى‏» در حوزه «حريم خصوصى‏» شهروندان قرار مى‏گيرد.
6. دخالتهاى موجب وهن اسلام
امام معتقد است دخالت در امورى كه موجب وهن اسلام شود جايز نيست، حتى اگر آن عمل حرام مسلم باشد و انجام دهنده آن در جهان ديگر در پيشگاه خداى تعالى گناهكار باشد. ايشان در مساله دهم از شرايط امر به معروف مى‏فرمايد:
اگر امر [به معروف] و نهى [از منكر] در موردى نسبت‏به بعضى افراد موجب وهن دين مقدس [اسلام] شود، ولو در نزد ديگران، جايز نيست; بويژه اگر احتمال تاثير نيز نرود; مگر آنكه آن كار از موارد مهم باشد، و موارد متفاوتند. (64)
در جاى ديگر امام مى‏فرمايد:
چشمهاى دشمنان دوخته شده است كه ... خرده‏گيرى كنند. آنهايى كه با جمهورى اسلامى مخالفند... در [ميان] مسلمين هم زيادند. حكومتهاى طاغوتى... خارجيها... كه به اسلام اعتقاد ندارند [و نيز] در داخل... اينهايى كه با جمهورى اسلامى مخالفند... اينها همه چشمهايشان را دوخته‏اند كه از ما يك خطايى ببينند يكى را هزار تا كنند، در نوشته‏هايشان.. . در خارج، داخل يك مطلب جزئى را بزرگش كنند. اين اشخاص دشمن با ما هستند كه با قلمهاى زهر آلودشان مى‏خواهند اين نهضت را آلوده كنند، ننگين كنند، به عالم نمايش بدهند كه اسلام هم همين است [در حالى كه] اينها ادعا مى‏كردند كه حكومت اسلامى يك حكومت عدالت است... اگر خداى نخواسته يك اشتباه و خطايى بكنيد اينطور نيست كه يك شخص اشتباه كرده... پاى شخص اينها حساب نمى‏كنند... پاى مكتب حساب مى‏كنند يعنى بى‏انصافى مى‏كنند... خدا نكند كه يك وقت‏شهادت مكتب پيش بيايد...[ و] بگويند اين رژيم [جمهورى اسلامى] مثل همان رژيم [پادشاهى پيش از انقلاب اسلامى است]، براى اينكه... وقتى اطراف و افرادش را ملاحظه مى‏كنيم مى‏بينيم اينها از همان سنخ كارها مى‏كنند، اينها همه منزل مردم مى‏ريزند. به حق هم باشد نبايد كرد، در صورتى كه به حق هم باشد، نبايد يك كارى كه صورت، صورت باطل است ولو واقع حق است، بعضى به صورت باطل مى‏دهند. (65)

4- روشهاى تضمين آزادى

تامين آزادى و امنيت اجتماعى همچنين آزادى در حريم خصوصى زندگى آرمانى بزرگ و ضرورى است كه تحقق آن در گرو ضمانتهاى كارآمد و نهادينه است. حال سؤال است كه چگونه مى‏توان از اين حقوق پاسدارى نمود و نسبت‏به رعايت آنها از سوى حكومت اطمينان حاصل كرد؟
نظريه‏پردازان آزاديخواه روشهايى براى وصول به اين منظور پيشنهاد كرده‏اند كه در محورهاى ذيل خلاصه مى‏شود: مشروطيت و مهار قدرت به وسيله قانون اساسى، حكومت قانون و تفكيك قوا. (66)
حضرت امام علاوه بر محورهاى مذكور به محور «نظارت رهبر منتخب و مسئول‏» نيز اشاره مى‏كنند.

الف. مشروطيت

در حكومت مشروطه يا حكومت مبتنى بر قانون اساسى اداره كشور و عمل نهادهاى دولتى بر اساس سلسله قوانينى اداره مى‏شود كه در راس آنها قانون اساسى قرار دارد.
در ديدگاهى كه معتقد است قوانين اساسى قواعدى پايه‏اى را تدوين مى‏كنند كه حكومت تحت آنها عمل نمايد، منطقى خواهد بود كه قانون اساسى داراى تفوق (The supremacy of constitution) باشد كه بايد گفت قانون اساسى بر كليه قوانين نوشته و نانوشته برترى دارد. (67)
مشروطيت آموزه‏اى سياسى است كه مدعى است قدرت سياسى بايد مقيد به نهادهايى باشد كه اعمال قدرت را محدود و مهار مى‏كنند. چنين نهادهايى قواعدى را مطرح مى‏كنند كه هم رؤساى حكومت و هم سازمانها و بدنه‏ها [ى حكومت] را كه قدرت سياسى را اعمال مى‏كنند مقيد مى‏كنند. (68)
نظريه مشروطيت و مهار قدرت دولتى در دو قرن اخير در قالب نهادهايى تجسم پيدا كرده كه «قانون اساسى‏» در نقطه مركزى نهادهايى كه اين محدوديت را اعمال مى‏كنند قرار گرفته است. (69)
قانون اساسى علاوه بر اينكه «سازمان حكومت‏» (The organization of government) را ترتيب مى‏دهد و نهادهاى حكومتى را تعريف مى‏كند، حاوى يك «لايحه يا بيانيه حقوقى‏» (Bill or declaration of rights) است كه در اين قسمت، حقوق اساسى، عمومى، مقدس، طبيعى و غير قابل تفكيك مردم را بيان مى‏كند كه حكومت موظف به رعايت آنها مى‏باشد. (70)
امام درباره مشروطيت و حكومت مبتنى بر قانون اساسى فرموده است:
رژيم جمهورى اسلامى متكى بر قانون اساسى‏اى [است] كه از روى اسلام است، متكى بر اسلام، احكام اسلام [است]... . (71)
مقصود اين است كه در حكومت اسلام، اسلام و قانون اسلام حكومت كند، اشخاص براى خودشان و به فكر خودشان حكومت نكنند... در اسلام حكومت، حكومت قانون، حتى حكومت رسول‏الله(ص) و حكومت اميرالمؤمنين(ع) حكومت قانون است. (72)
امام در خصوص نقش قانون اساسى در مهار قدرت دولتى و جلوگيرى از استبداد و ديكتاتورى مى‏فرمايد:
ما اگر همه اشخاصى كه در كشورمان هستند و همه گروههايى كه در كشور هستند و همه نهادهايى كه در سرتاسر كشور هستند اگر به قانون [اساسى] خاضع بشويم و اگر قانون را محترم بشمريم هيچ اختلافى پيش نخواهد آمد... البته ديكتاتورها... از قانون بدشان مى‏آيد... لكن قانونى كه مال همه ملت است... و براى آرامش خاطر همه ملت است... اين قانون بايد محترم شمرده بشود. (73)
آنگاه امام خطاب به نمايندگان مجلس خبرگان كه در حال تدوين قانون اساسى درباره «لايحه حقوق‏» مى‏فرمايد:
قانون اساسى [بايد] جامع و داراى خصوصيات زير باشد: الف - حفظ و حمايت‏حقوق و مصالح تمام قشرهاى ملت دور از تبعيضهاى ناروا... (74)
به اين ترتيب امام رعايت‏حقوق و آزاديهاى مردم را از طريق مقيد كردن حكومت اسلامى به قانون اساسى تضمين مى‏كند.

ب. حكومت قانون

حكومت قانون (rule of law) به وضعيت موجود در كشور گفته مى‏شود كه در آن، قوانين وضع شده از سوى قوه مقننه توسط پليس و دستگاه قضايى به اجرا گذاشته مى‏شود و اين وضعيت‏به طور مساوى شامل همه شهروندان مى‏شود. (75)
حكومت قانون در مقابل حكومتهاى پليسى بكار مى‏رود كه در آن، مقامهاى حكومتى و ادارى بنا به ميل خود رفتار مى‏كنند و گاه بدون توجه به قوانين و قواعد به مداخله در امور خصوصى و عمومى مردم مى‏پردازند. (76)
در نظريه آزادى‏خواهى، در آزاديهاى مدنى فرض بر وجود حقوق فردى و منع الزام و اجبار از ناحيه دولت است; مگر آنكه خلاف آن ثابت‏شود. دولت‏با استناد به «قانون‏» مى‏تواند در آزادى افراد دخالت كند. مقصود از قانون هم قوانين موضوعه‏اى است كه مطابق با قانون اساسى از تصويب گذشته باشد. (77)
قوانين موضوعه بايد داراى ويژگيهايى باشد:
اول اينكه قانون بايد قاعده‏اى باشد كه در آن ذكرى از موارد جزئى يا افراد خاص نيامده باشد و از قبل براى تطبيق بر كليه موارد و همه افراد به طور مطلق وضع شده باشد. به گفته روسو قانون بايد اتباع را مجموعا و اعمالشان را مطلقا در نظر بگيرد. گرچه ممكن است‏برخى امتيازات را مقرر بدارد، ولى هيچ‏گاه نبايد اين امتيازات را به شخصى بدهد كه از او نام برده شود.
دوم اينكه قانون بايد مشخص و روشن باشد. (78) به گفته هگل قانون بايد داراى شمولى مشخص و تعريف شده باشد. (79)
سوم اينكه قانون نبايد عطف به ماسبق شود. اينها اصول مورد پذيرش جهان متمدن در خصوص حكومت قانون است. (80)
امام ضمن تاكيد بر نفى خودسرى در حكومت اسلامى (81) و اينكه همه حتى رهبر نيز تحت قانون الهى بايد عمل كنند، (82) قوانين موضوعه مجلس شوراى اسلامى را كه به تاييد شوراى نگهبان رسيده باشد هم قانونى و هم شرعى توصيف سپس به حاكميت مجلس مى‏رسد و آنجا را مركز همه قوانين معرفى مى‏كند: (84) قانون يعنى قوانين موضوعه مجلس. سپس همه مقامات و نهادها حتى رهبر را تابع قوانين موضوعه مجلس مى‏نمايد:
همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد ولو خلاف راى شما باشد، بايد بپذيريد براى اينكه ميزان اكثريت است و تشخيص شوراى نگهبان كه اين مخالف قانون [اساسى] نيست و مخالف اسلام هم نيست، ميزان اين است، همه بايد بپذيريم. من هم ممكن است‏با بسيارى از چيزها، من كه يك طلبه [رهبر] هستم مخالف باشم، لكن وقتى قانون شد و چيز [تصويب و تاييد] شد، خوب ما هم مى‏پذيريم. (85)
امام علاوه بر اينكه همه مقامات و نهادها و سازمانهاى دولتى را تابع قانون موضوعه مى‏نمايد، اوصاف سه‏گانه مزبور را درباره قانون مقرر مى‏دارد: قانون بايد عام و روشن باشد و عطف به ماسبق نشود.
امام ضمن آنكه معتقد است‏خداى متعال در «تكوين‏» (creation) بر اساس نظم كلى عمل نموده است، (86) در «تشريع‏» (legislation) نيز بر اساس وضع قوانين كلى عمل شده است. امام در چند جاى مباحث اصول از اصلى سخن به ميان آورده‏اند كه ساير اصوليين به آن اعتقاد نداشتند و آن اصل فقه ابتكارى است كه تحت عنوان «خطابات قانونى‏» عرضه مى‏شود.
امام درباره كليت قوانين الهى مى‏فرمايد:
اصل رايج [و روش عمومى] در قوانين جهان [بشريت] اين است كه فرمانروا پس از در نظر گرفتن صلاح و فساد چيزى و اعتقاد پيدا كردن به اينكه وضع حكم و فرمان براى آن، به صلاح حال پيروانش است، تصميم و اراده وى به وضع حكم به صورت يك قانون كلى براى تمام بشر يا براى گروهى از انسانها تعلق مى‏گيرد. پس يك حكم كلى وضع مى‏نمايد و آن را در جايى قرار مى‏دهد كه مراجعه‏كننده در آنجا آن را مى‏جويد و مكلف در تشخيص وظيفه به آنجا رجوع مى‏كند و در اين مطلب تفاوتى نمى‏كند كه فرمانروا يك نفر باشد يا چند نفر باشند; مگر آنكه در صورت دوم حكم تابع نظر اكثريت است... (87)
در جاى ديگرى نيز مى‏فرمايد:
تكاليف و احكام شرعى دقيقا مانند قوانين عرفى [و بشرى] است كه براى حفظ جامعه و هماهنگى كارها وضع و مقرر مى‏شود. پس همچنان كه در مورد قوانين بشرى خطابها و فراخوانهاى متعدد [در هر كار و درباره هر شخص] وجود ندارد، بلكه هر قانون از آن جهت كه يك خطاب است متعلق به يك عنوان كلى مى‏شود، و حجت‏بر تمامى انسانهاى مكلف خواهد بود، در مورد شرع هم خطابهاى متعلق به مؤمنان يا مردم، همين‏طور است، پس در اينجا نيز تنها يك خطاب قانونى واحد است كه شامل همه مى‏شود. (88)
امام در جاى ديگر در خصوص قوانين موضوعه نيز همين مطلب را بيان مى‏دارد:
قانون توجه به تمام جامعه كرده است... اگر قانون بنا باشد كه خودش را تطبيق بدهد به يك گروه... تطبيق بدهد به يك شخص، اين قانون نيست. قانون در راس واقع شده است و همه افراد هر كشورى بايد خودشان را با آن قانون تطبيق بدهند... آن وقت است كه كشور، كشور قانون مى‏شود. (89)
امام در خصوص لزوم روشن بودن حكم و قانون ضمن آنكه در مباحث علم اصول به طور استدلالى بحث مى‏كند، (90) در پيامى خطاب به مجلس خبرگان تدوين قانون اساسى مى‏فرمايد:
قانون اساسى [بايد] جامع و داراى خصوصيات زير باشد: الف) ... ب) ... ج) صراحت و روشنى مفاهيم قانون به نحوى كه امكان تفسير و تاويل غلط در مسير هوسهاى ديكتاتورى و خودپرستان تاريخ در آن نباشد... (91)
ترديدى نيست كه امام اين نكته را در خصوص قانون اساسى بيان فرمودند لكن با توجه به استدلال ذيل آن يعنى العلة تعمم و تخصص مى‏توان آن را به قوانين عادى نيز سرايت داد. (92)
سرانجام، امام در خصوص عطف به ماسبق نشدن قانون در مباحث اصول فقه مى‏فرمايد:
استدلال شده است‏بر برائت‏به ادله چهارگانه قرآن، سنت، اجماع و عقل; اما آيات. يكى از آيات گفته خداى متعال است: و ما عذاب نمى‏كنيم [كسى را] مگر آنكه پيامبرى را بفرستيم... (93) .
[اين آيه در صدد] منزه نموده خداى متعال است و با اين جمله مى‏خواهد بيان كند كه عذاب كردن پيش از بيان [حكم] با مقام ربوبى منافات دارد... و به توضيح بهتر، اين آيه يا در صدد فهماندن اين است كه عذاب كردن [بندگان بر مخالفت‏با حكم الهى] پيش از بيان [آن حكم] با عدل و قسط او منافات دارد با رحمت و احسان و لطف او نسبت‏به بندگان منافات دارد... و اما دليل عقلى [بر اصل برائت]: پس ترديدى نيست كه عقل حكم مى‏كند به زشت‏بودن عذاب [بندگان] بدون بيان [بر حكم شرعى] به مكلف از بين مى‏رود... و اين [اصل] از موارد مسلم است... . (94)
و به اين ترتيب امام با اعتقاد به حاكميت قانون، آزادى و عدالت و امنيت را در حكومت اسلامى جستجو مى‏نمايد.

ج. تفكيك قوا

گرچه افرادى چون راپن دوتوآرا (Rapin de Thoiras) و بالينگ بروك (Boling Broke) و جان لاك در مطالعه نظام سياسى انگلستان به نظريه تفكيك قوا اشاره كرده بودند، لكن كسى كه اين نظريه را تدوين و تشريح كرد و به عنوان يك اصل مهم درآورد منتسكيو بود. (95)
منتسكيو پس از آنكه به سه شاخه حكومت‏يعنى قوه مقننه (Legislative) ، قوه مجريه (Executive) و قوه قضائيه (Judiciary) به عنوان اركان هر حكومت اشاره مى‏كند، (96) اظهار مى‏دارد:
همه [آزاديها و حقوق مردم] از بين خواهد رفت اگر فرد واحد يا گروه واحدى از افراد اصلى، خواه از نجيب‏زادگان و خواه از مردم عادى، هر سه قدرت را اعمال نمايد. يعنى:[1] قوه قانون‏گذارى، [2] قوه‏اى كه تصميمات عمومى را به اجرا مى‏گذارد،[3] و قوه‏اى كه درباره جرايم و اختلافات و مشاجرات اشخاص قضاوت مى‏كند. (97)
ماوريس وايل در كتاب مشروطه‏گرايى و تفكيك قوا سه مؤلفه در خصوص عقيده ناب درباره تفكيك قوا برمى‏شمرد:
1) او معتقد است كه يك تمايز عملى بين كار قانونگذارى، اجرايى و قضايى وجود دارد.
2) سپس او پيشنهاد مى‏كند كه حكومت‏به سه شاخه مزبور كه از هم جدا نگه داشته شوند تقسيم مى‏شود.
3) او اصرار مى‏كند كه نبايد هيچ‏گونه تداخلى ميان كاركنان اين سه بخش وجود داشته باشد. (98)
چهار فايده براى تفكيك قوا برشمرده شده است:
1) سوء استفاده هوسرانانه از قدرت عمومى در جهت نتايج‏خصوصى، يا عمل مبتنى بر هواهاى زودگذر، جاى خود را به قوانين روشن و باثباتى مى‏دهند كه با اجراى بيطرفانه، منافع عمومى را افزايش مى‏دهد.
2) آزادى فردى در نتيجه امكان برنامه‏ريزى در محيط قابل پيش‏بينى و امن افزايش پيدا مى‏كند.
3) تقسيم فعاليتها، كارآيى مربوط به توزيع كارهاى پرزحمت را به ارمغان مى‏آورد.
4) چنين نظامى مسئوليت متقابل قوا در برابر يكديگر را تضمين مى‏كند. (99)
امام بدون اينكه به فلسفه و ثمرات تفكيك قوا به صورت مبسوط بپردازد، اصل تفكيك قوا را بر طبق قانون اساسى ضرورى و عدم دخالت قوا در يكديگر را فرض مى‏شمارد.
اين قانونى [قانون اساسى] كه ملت‏برايش راى داده است... اين قانون بايد دست همه باشد و [بايد] همه حدود را قانون معين بكند. قانون [اساسى] براى مجلس حدود معين كرده است، تخلف از اين حدود نشود. براى رئيس جمهور تحديد كرده، حدود قرار داده، او هم تخلف نكند. براى نخست وزير و امثال اينها و دولتها حدود معين كرده، آنها هم نبايد خارج بشوند... (100)
اين يك وظيفه شرعى الهى است... براى همه است اين، براى پاسدارهاست، براى پاسبانهاست، براى ارتش است، براى ژاندارمرى است، براى مجلس است، براى دولت است، براى رئيس جمهور است. اين يك مساله شرعى است. همه مكلفند شرعا به اينكه... به وظايف قانونى خود... عمل كنند. قانون [اساسى] براى همه وظيفه معين كرده [است]. اگر يكى دست از قانون بردارد و بخواهد دخالت‏به كار ديگرى بكند، بر خلاف شرع عمل كرده [است]. (101)
حال اگر جوهر ذاتى تفكيك قوا را تقسيم قدرت بدانيم مى‏توان امام را معتقد به آن دانست، ولى اگر جزء اصلى اين اصل را مسئوليت متقابل و مقابله به مثل بدانيم گرچه ممكن است از فتاواى امام در فصل امر به معروف كتاب تحرير الوسيله، اين اصل را استنباط نماييم، ولى به نظر مى‏رسد كه نتوان جايگاه مهم و قابل توجهى براى آن، در انديشه سياسى امام در نظر گرفت.

د. نظارت رهبر منتخب و مسئول

يكى ديگر از عوامل تضمين حقوق و آزاديهاى مردم در انديشه سياسى امام، اين است كه مردم مجتهدى عادل و سياستمدار را انتخاب مى‏كنند تا به عنوان رهبر با نظارت عاليه خود بر نهادهاى قانونى، جلوى استبداد و زورگويى آنان را بگيرد و رعايت‏حقوق ملت را توسط دستگاههاى مختلف حكومتى تضمين نمايد، از آنجا كه رهبر، «عادل‏» يعنى مقيد به انجام دستورهاى الهى است، نه ستمگرى مى‏كند و نه به حريم آزاديهاى مردم تجاوز مى‏كند. لكن از آنجا كه «ملكه عدالت‏» قابل زوال است و ممكن است رهبر صفت عدالت را از دست‏بدهد، و نيز چون امكان «خطا» و اشتباه در او وجود دارد; پس بايد مردم با انتقادهاى خود بر رهبر نظارت كنند و اگر انتقاد مؤثر نيفتاد و خود رهبر به يك «مستبد» تبديل شد، «حق طغيان‏» بر عليه او براى مردم محفوظ است و ملت مى‏تواند با قيام بر عليه او، وى را بر كنار نمايد. البته در چنين حالتى فرمانروايى‏» او از بين رفته است، در نتيجه مردم در اين صورت «عامل اجراى حكم الهى‏» خواهند بود.
در خصوص وجود ركن رهبرى در حكومت اسلامى امام مى‏فرمايد:
بحثى نيست كه بنابر مذهب حق، امامان و حاكمان پس از پيامبر(ص) سرور اوصيا، اميرمؤمنان، و فرزندان معصوم ايشان(ع) يكى پس از ديگرى هستند تا زمان غيبت. پس آنان ولى امرند و آن ولايت عام و خلاف كليه الهيه كه پيامبر(ص) داشت آنان هم دارند. و اما در زمان غيبت، گرچه ولايت و حكومت‏براى فرد خاصى قرار داده نشده است، ولى به موجب عقل و نقل واجب است‏به شيوه ديگرى باقى بماند... پس امر ولايت‏به فقيه عادل مربوط مى‏شود، و اوست كه لياقت لايت‏بر مسلمانان را دارد. (102)
امام معتقد است كه رهبرى در زمان غيبت‏به فرد و شخص معينى واگذار نشده است، و خداى متعال صرفا شرايطى را براى رهبر مقرر فرموده كه مسلمانان بايد آن را رعايت كنند. اين شرايط عبارت است از: 1) علم دين در سطح اجتهاد; 2) تقوا و پاكى در حد عدالت;3) قدرت اداره كشور.
چون حكومت اسلامى حكومت قانونى است، بلكه تنها، حكومت قانون الهى است و تنها علت تشكيل آن برقرارى قانون و گسترش عدالت اهلى در ميان مردم است، پس بناچار فرمانروا بايد دو صفت را دارا باشد كه آن دو صفت اساس حكومت قانونى است و تحقق حكومت قانونى بدون آن قابل تصور نيست: اول علم به قانون الهى و دوم عدالت. و مساله توانايى و كارآمدى در همان صفت علم به معناى وسيع‏ترش داخل مى‏شود و ترديدى در لزوم آن نيز در حاكم نيست و اگر خواستى بگو: كارآمدى شرط سوم از شروط اساسى [فرمانروا] است... پس بنابراين، مساله ولايت‏به فقيه عادل مربوط مى‏شود و اوست كه لياقت‏سرپرستى مسلمانان را دارد. (103)
از آنجا كه فرد معينى از سوى خداى متعال براى رهبرى در زمان غيبت تعيين نشده است، اين مردم هستند كه بايد طبق احكام الهى، شخصى را براى تصدى مقام رهبرى برگزينند:
ولايت فقيه... يك نفر آدمى [است] كه همه جهات اخلاقيش و ديانتى‏اش و ملى بودنش و علم و عملش ثابت است پيش ملت، و خود ملت اين [فرد] را تعيين مى‏كند. (104)
لكن ملت‏حق انتخاب رهبر را به طور غيرمستقيم و از طريق نمايندگان خود اعمال مى‏كنند.
امام در اين باره مى‏فرمايد:
مجلس خبرگان براى تعيين رهبر يا شوراى رهبرى... اهميت ويژه‏اى... دارا مى‏باشد... و همان‏طور كه قبلا تذكر دادم در دادن راى به اشخاص واجد شرايط آزاد هستند، و هيچ كس را حق الزام كسى نيست... (105)
[و] اگر مردم به خبرگان راى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حكومتشان تعيين كنند، وقتى آنها هم فردى را تعيين كردند تا رهبرى را به عهده بگيرد، قهرى او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولى منتخب مردم مى‏شود و حكمش نافذ است. (106)
آنگاه امام براى رهبر منتخب مردم، وظايف و نقشهايى را مقرر مى‏دارد كه يكى از آنها عبارت است از: نظارت بر اجراى قانون الهى كه از جمله حاوى «آزاديهاى مردم‏» است. (107) در اين باره امام مى‏فرمايد:
غير از قانون الهى كسى حكومت ندارد، براى هيچ كس حكومت نيست، نه فقيه و نه غير فقيه، همه تحت قانون عمل مى‏كنند، مجرى قانون هستند همه، هم فقيه و هم غير فقيه همه مجرى قانونند. فقيه ناظر بر اين است كه اينها [يى كه قدرت دولتى را در دست دارند] اجراى قانون بكنند، خلاف نكنند، نه اينكه مى‏خواهد خودش يك حكومتى بكند، مى‏خواهد نگذارد اين حكومتهايى كه اگر چند روز بر آنها بگذرد بر مى‏گردند به طاغوتى و ديكتاتورى، مى‏خواهند نگذارد بشود... (108)
فقيه نمى‏خواهد به مردم زورگويى كند، اگر يك فقيهى بخواهد زورگويى كند، اين فقيه ديگر ولايت ندارد [و منعزل است] . اسلام است، در اسلام قانون حكومت مى‏كند. پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود، تابع قانون الهى، نمى‏توانست تخلف بكند... و ديكتاتورى در كار نيست، مى‏خواهيم جلوى ديكتاتورى را بگيرم. ولايت فقيه ولايت‏بر امور است كه نگذارد اين امور از مجارى خودش بيرون برود، نظارت كند بر مجلس، بر رئيس جمهور... بر نخست وزير... بر همه دستگاهها، بر ارتش كه مبادا يك كار خلافى [بكنند]... ولايت فقيه ضد ديكتاتورى است، نه ديكتاتورى. (109)
آنگاه امام به دو دليل لازم مى‏داند كه بر خود رهبر هم نظارت صورت گيرد: هم به دليل احتمال خطا در او و هم به دليل احتمال زوال ملكه عدالت. در خصوص احتمال خطا، امام در پاسخ به پرسش خبرنگار مجله تايم كه مى‏پرسد «آيا هرگز در مورد چيزى اشتباه كرده‏ايد؟»، مى‏فرمايد:
فقط محمد رسول(ص) و ديگر پيامبران و ائمه اشتباه نمى‏كردند، هر كس ديگرى اشتباه مى‏كند. (110)
ايشان در مورد امكان و نحوه زوال ملكه عدالت در مساله‏29 از مسائل تقليد مى‏فرمايد:
صفت عدالت‏حكما با انجام گناهان بزرگ و يا [تكرار و] اصرار بر گناهان كوچك، از بين مى‏رود، بلكه با انجام گناهان كوچك [حتى براى يك بار و بدون تكرار] هم بنابر احتياط از بين مى‏رود. (111)
در جاى ديگر در همين خصوص مى‏فرمايد:
همه اينهايى كه مى‏بينيد فاسد شدند اينطور نبودند كه اينها از اول به اين درجه از فساد بودند... بعد هم وقتى كه به مقامى رسيدند اينطور نبوده كه از اول ديكتاتورى كرده باشند، لكن قدم به قدم، ذره به ذره به ديكتاتورى رفتند... شيطانى كه در باطن انسان است‏با كمال استادى انسان را به تباهى مى‏كشد... هيچ يك از ماها هم بايد تصور نكنيم كه مامون از اين هستيم كه فاسد بشويم. همه در معرض فساد هستيم، همه ما دست‏به گريبان شيطان هستيم... هيچ كس هم از ابتدا فاسد فاسد نبوده است و هيچ كس هم مامون نيست از اينكه... به فساد و به دام شيطان نيفتد. (112)
امام در يك بيان جامع‏تر و عميق‏تر به تفاوتهاى ميان خداى متعال و مخلوقات اشاره مى‏كند نتيجه مى‏گيرد كه هر كس غير از خداى تعالى چون موجودى «ناقص‏»، «نفع طلب‏» و «فاقد حكمت كامل‏» است‏بايد از او درباره كارهايش «سؤال‏» كرد; بنابراين رهبر مقامى مسئول (Accounatable) است:
از براى فعل مطلق حق غايت و غرضى جز ذات مقدس و تجليات ذاتيه او نيست... زيرا هر فاعلى كه به قصد و غايت غير ذات ايجادى مى‏كند، براى هر غايتى باشد ولو ايصال نفع و رسيدن مثوبت‏به غير باشد و يا براى عبادت و معرفت‏يا ثنا و محمدت باشد، متكمل به آن است و وجود آن برايش اولى از عدم آن است و اين مستلزم نقص و انتفاع است و آن بر ذات مقدس كامل على الاطلاق و غنى بالذات و واجب من جميع الجهات محال است، پس در افعال اولميت نيست و سؤال از لميت نيست ... و ايضا چون ذات مقدسش كامل مطلق و جميل على الاطلاق است... پس غايت همه حركات و افعال، ذات مقدس است و از براى خود ذات مقدس غايتى جز خود نيست «لا يسال عما يفعل و هم يسالون (113) و ايضا حق تعالى به واسطه آنكه حكيم على الاطلاق است هر فعل از او صادر شود در غايت اتقان است پس مورد سؤال نبايد شود، به خلاف ديگران.... پس چون فعل حق در كمال تمام و نظام اتم است‏سؤال نشود از آنچه كند و ديگران چون چنين نيستند سؤال شوند. (114)
بدين ترتيب امام نه تنها رهبر را مسئول مى‏داند، بلكه طبق توضيحات استدلالى ايشان اعتقاد به عدم مسئوليت وى نوعى «شرك‏» محسوب مى‏شود ايشان در جاى ديگر اعتقاد به عدم مسئوليت را «تكبر» ناروا محسوب مى‏نمايد:
در فقها و علماى فقه و حديث و طلاب آن، نيز گاهى كسى پيدا شود كه مردم ديگر را حقير شمارد و بر آنها تكبر فروشى كند و خود را مستحق همه اكرام و اعظام داند و لازم داند كه همه مردم اطاعت امر او كنند و هر چه گويد چون و چرا نكنند. خود را «لايسال عما يفعل و هم يسالون‏» (115) انگارد... و جز علم خود را كه از آن نيز بهره كافى ندارد، ساير علوم را نديده و نسنجيده طرد كند، و اسباب هلاك داند، و علما و ساير علوم را از روى جهل و نادانى طرد كند و همچنين ارائه دهد كه ديانتش موجب شده كه اينها را تحقير و توهين كند، با آنكه علم ديانت مبرا از اين اطوار و اخلاقند... (116)
در وصيت‏نامه حضرت صادق(ع) است‏به اصحاب خود... كه بترسيد از عظمت و كبر كردن، زيرا كه كبر مختص به خداى عز و جل است، و كسى كه منازعه كند خدا را در آن، خداى متعال او را در هم شكند، و ذليلش كند روز قيامت. (117)
همچنين امام به طور مطلق لزوم «تسليم قلبى‏» و «اعتقاد به صحت فرامين رهبر» را واجب نمى‏داند: هيچ دليلى وجود ندارد كه خضوع و پذيرش قلبى و اعتقادى را نسبت‏به آنچه رهبر به آن دستور مى‏دهد، لازم و فرض نمايد. به اين دليل صرف نظر از عواملى كه انتقاد و رد برخى اعمال و گفته‏هاى رهبر را ايجاب مى‏كند، هيچ دليلى بر عدم جواز انتقاد و لزوم تسليم قلبى در برابر او وجود ندارد.
امام در مباحث «قطع‏» علم اصول در خصوص «وجوب موافقت التزاميه‏» يا عدم وجوب آن مى‏فرمايد:
تسليم قلبى و پذيرش با دل، و اعتقاد قطعى نسبت‏به يك چيز، از روى اراده و اختيار به وجود نمى‏آيد، بدون آنكه مقدمات و اصول آن به وجود نيامده باشد. و اگر فرض كنيم كه علل و زمينه‏هاى آن به وجود آمده باشد، محال است كه اعتقاد و پذيرش از آن تخلف كند...
اين [نكته] حق محض در اين موضوع است، بدون تفاوتى ميان اصول اعتقادى و فروع عملى... . پس صحيح نيست كه تكليف به چيزى كه [يا] تحققش محال است و يا حتما بدون اراده و اختيار [مكلف] موجود مى‏شود، تعلق گيرد... .
سپس اگر فرض كنيم كه امكان دارد [كه تكليف به اعتقاد به احكام فرعى] تعلق گيرد، ظاهرا واجب نباشد; زيرا دليلى بر آن در فروع نه از نوع نقلى و نه از نوع عقلى وجود ندارد، و [نيز] اين كه تكليف [متعلق به افعال] صرفا مقتضى اطاعت عملى است، و [ديگر] اينكه وجدان قضاوت مى‏كند كه... بنده اگر عملا [تكليف را] اطاعت كند ولى اعتقاد به آن نداشته باشد، مستحق عذاب نيست. (118)
امام در اين فراز اين اصل را ابراز مى‏دارد كه اولا، اعتقاد قلبى به يك حقيقت در اختيار انسان نيست; و آنچه اختيارى نباشد، متعلق تكاليف الهى واقع نمى‏شود. ثانيا، اگر فرض كنيم كه تعلق تكليف به اعتقاد ممكن باشد، دليلى وجود ندارد كه بر مكلفين لازم كند كه نسبت‏به احكام فرعى دين حتى آنهايى كه به طور مسلم «حكم الهى‏» هستند، اعتقاد پيدا كنند; آنچه واجب است نماز خواندن است نه اعتقاد قطعى نسبت‏به وجوب و لزوم نماز خواندن. پس اگر بندگان نماز بخوانند در حالى كه در وجوب آن شك و ترديد دارند و در دل نسبت‏به واجب شدن نماز از سوى خداى تعالى شبهه دارند و حتى اين ترديد را ابراز كنند، ايرادى ندارد و هيچ سرزنش و عقابى بر آنها روا نيست. بله، اگر حكم مسلم و ضرورى الهى را «انكار» كند (نه اينكه تنها به آن اعتقاد نداشته باشد يا در آن ترديد داشته باشد) و اين انكار به انكار رسالت‏حضرت محمد(ص)، يا تكذيب ايشان منجر شود و يا به ناقص دانستن شريعت پاك آن حضرت بينجامد، در اين صورت اين انكار موجب كفر مى‏شود (119) و طبعا اظهار چنين انكارى جايز نيست.
حال اگر اعتقاد به احكام فرعى و تسليم قلبى نسبت‏به احكام مسلم الهى واجب نباشد، عدم وجود تسليم قلبى نسبت‏به فرامين رهبر حتما واجب نخواهد بود، و در اينجا حتى انكار هم اشكال نخواهد داشت; زيرا هيچ يك از فرامين رهبر نمى‏تواند جزء ضروريات دين باشد (البته واضح است وقتى رهبر ضروريات دين را بيان مى‏نمايد يا به آنها امر مى‏كند، اينجا فرمان خود او حساب نمى‏شود). (120) حاصل آنكه لزوم اطاعت از فرامين رهبر ربطى به قبول و تسليم قلبى در برابر آنها ندارد و هر گونه ابراز ترديد، يا نقد و يا انكار آنها به طور مطلق مجاز است.
امام علاوه بر آنكه اعتقاد به «عدم مسئوليت رهبر» را «نوعى شرك‏» و «تكبر» توصيف مى‏كند، اين اصل را اظهار مى‏دارد كه مسئوليت رهبر روش و ابزارى براى تضمين حقوق و آزاديهاى مردم، و جلوگيرى از پايمال شدن آن، توسط زمامدار است. در مصاحبه با روزنامه ايتاليايى آمده:
سؤال: با در نظر گرفتن اينكه هر حكومتى در خود حداكثر تمركز قدرت را جمع مى‏كند، چگونه حكومت اسلامى مى‏تواند وجود داشته باشد و قدرت در آن تمركز نيابد و رابطه مسلط و زير سلطه برقرار نشود؟
جواب [امام]: اسلام در رابطه بين دولت و زمامدار و ملت ضوابطى و حدودى را معين كرده است و براى هر يك بر ديگرى حقوقى تعيين نموده است كه در صورت رعايت آن هرگز چنين رابطه مسلط و زير سلطه به وجود نمى‏آيد. اساسا حكومت كردن و زمامدارى در اسلام يك تكليف و وظيفه الهى است... [و] وسيله فخر و بزرگى بر ديگران نيست كه از اين مقام بخواهد به نفع خود حقوق ملتى را پايمال كند. هر فردى از افراد ملت‏حق دارد كه مستقيما در برابر سايرين زمامدار مسلمين را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده دهد و در غير اين صورت اگر بر خلاف وظايف اسلامى خود عمل كرده باشد، خود به خود از مقام زمامدارى معزول است و ضوابط ديگرى وجود دارد كه اين مشكل را حل مى‏كند (121)
نهايتا امام معتقد است كه ملت «حق طغيان‏» (the right of rebellion) بر عليه زمامدارى كه از حق منحرف شده و حقوق مردم را پايمال مى‏كند، دارد:
ملت وظيفه دارد كه در جمهورى اسلامى پشتيبانى از دولتها بكند كه به خدمت ملت هستند. [ولى] اگر دولتى را ديد كه خلاف مى‏كند، ملت‏بايد به او تو دهنى بزند، اگر چنانچه دستگاه جابرى را ديد كه مى‏خواهد به آنها ظلم كند، بايد از او شكايت كنند و دادگاهها بايد دادخواهى بكنند و اگر نكردند، خود ملت‏بايد دادخواهى بكند، برود توى دهن آنها بزند، در جمهورى اسلامى ظلم نيست ... (122)
بايد مسلمان اينطور باشد كه اگر هر كه مى‏خواهد باشد، خليفه مسلمين... [يا] هر [دولتمرد ديگرى] كه مى‏خواهد باشد اگر ديد پايش را كنار گذاشت، شمشيرش را بكشد كه پايت را راست‏بگذار. (123)
ولى امام براى مشروعيت «شورش‏» شرايطى را معتقدند و اينطور نيست كه هر كس را مجاز به اين كار بداند و بى‏نظمى و اخلال به نظم را تجويز كند. (124)
البته امام در وصيت‏نامه‏شان يادآورى مى‏كند:
بسيارى از مهمات و مشكلات به واسطه تعيين شايسته‏ترين و متعهدترين شخصيتها براى رهبرى يا شوراى رهبرى پيش نخواهد آمد، يا با شايستگى رفع خواهد شد. (125)
بدين طريق امام، گرچه بر خلاف منتسكيو اصل تفكيك قوا را به طور اصولى مورد تاكيد قرار نمى‏دهد، لكن همچون لاك بر حق طغيان مردم بر عليه حاكمى كه از حدود قانونى خارج شده تاكيد مى‏كند (126) و در اين زمينه نظرشان به لاك نزديك مى‏شود.

خلاصه و نتيجه گيرى

امام در انديشه سياسى خود «اصل آزادى‏» را ارج مى‏نهد و به اين ترتيب از انواع حكومتهاى استبدادى سنتى و نوين فاصله مى‏گيرد. امام آزادى را يك ارزش انسان و الهى توصيف مى‏كند كه بايد مورد احترام واقع شود. دولت اسلامى موظف است از آزاديهاى مشروع مردم پاسدارى كند، ولى آزادى بايد در حدود و چهارچوب قانون قرار گيرد; آن هم قوانين موضوعه‏اى كه منطبق با قوانين الهى باشد. بدين طريق امام نظريه «آزادى قانونى‏» را عنوان مى‏كند. آنگاه براى جلوگيرى از وضع قوانين سختگيرانه‏اى كه به حقوق و آزادى مردم تجاوز كند «اصل حريم خصوصى‏» را مطرح مى‏نمايد كه حكومت‏حق وضع قانون در آن محدوده را ندارد. به اين طريق علاوه بر كاركرد قانون در تامين نظم و امنيت، كاركرد تامين آزادى را نيز براى آن تصوير مى‏كند; و در مهمترين بخش به عنوان عوامل و راههاى تامين و تضمين آزادى «حكومت مبتنى بر قانون اساسى‏» را كه حاوى و حامى حقوق اساسى مردم است پيش مى‏كشد و از اين رهگذر كومت‏شخصى را مردود اعلام مى‏كند. امام با تاكيد بر اصل «حكومت قانون‏» تصميمات لحظه‏اى و برخاسته از تمايلات شخصى حكمرانان را نامشروع توصيف كرده، برقرارى نظم كلى را ضامن حفظ حقوق مردم قلمداد مى‏كند; و نهايتا با اصل ابتكارى «ولايت مطلقه فقيه‏»، فردى عالم و با فضيلت را در راس نهادها مى‏نشاند و او را موظف به نظارت بر عملكرد كليه دستگاهها به منظور كسب اطمينان نسبت‏به رعايت قانون و جلوگيرى از استبداد و زورگويى به مردم مى‏كند و براى مردم حق طغيان را بر عليه رهبر در صورت كوتاهى در ايفا اين وظيفه محفوظ مى‏شمارد.
در انديشه سياسى امام استبداد و ديكتاتورى محكوم مى‏شود و در نهايت‏خود مردمند كه بايد با استبداد مبارزه كرده حقوق خود را مطالبه كنند.

پی نوشتها:

× محقق و مدرس علوم سياسى.
1 ) روح الله موسوى خمينى، طلب و اراده، ترجمه احمد فهرى، تهران: مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، ص‏77.
2 ) همان، ص 61.
3 ) همان، ص 75.
4 ) همان، ص‏59.
5 ) انسان (76): 30.
6 ) روح الله موسوى خمينى، همان، ص 74.
7 ) همان، صص 142-148.
8 ) آنتونى آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مركز،1367، ص‏83.
9) Isaiah Berlin:our on Essay on Liberty, Oxfor University ress, 1969.124.
10) برلين اين نوع آزادى را آزادى منفى مى‏نامد; اما به نظر نگارنده بهتر است آن را آزادى عدمى ( Non-existential freeom) نام نهاد.
11 ) صحيفه نور، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، جلد9، 1361، ص 88.
1 ) همان، جلد 2، ص 130.
13 ) همان، جلد3، ص 48.
14 ) همان، جلد 2، ص‏67.
15)John Lock ,two Treatises of Civil Government, London Everyman,s Library, 1962,
16 ) روح الله موسوى خمينى، الرسائل، قم: مؤسسه اسماعيليان، جلد 2، 1385 ق.، ص 100.
17 ) صحيفه نور، جلد 12، ص 80.
18 ) همان، جلد3، ص 75.
19 ) همان جلد9، ص 128.
20 ) روح الله موسوى خمينى، كتاب البيع، النجف الاشرف: مطبعة الاداب. جلد 2،1397 ق.، ص 461.
21) John Lock, o. cit.
22) افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانى، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ ششم، 1374، صص‏219-220.
23 ) صحيفه نور، جلد 20، ص‏197.
24 ) روح الله موسوى خمينى، كتاب البيع، جلد 2، ص 462.
25 ) صحيفه نور، جلد 10، ص‏186.
26 ) همان، جلد، ص 225.
27 ) همان، ص‏227.
28 ) همان، ص‏279.
29 ) همان، جلد3، ص 300.
30 ) همان، ص‏207.
31 ) همان، جلد 2، ص 158.
32 ) همان، جلد 4، ص‏166.
33 ) همان، جلد 2، ص 45.
34 ) همان، ص 280.
35 ) همان، جلد 4، ص 260.
36 ) همان، جلد 2، ص 280.
37 ) همان، جلد7، صص 92و93.
38) همان، جلد17، صص 164-165.
39) همان، جلد 5، صص‏149-150.
40) همان، جلد6، صص 192-193.
41 ) همان، جلد7، ص‏196.
42 ) همان، جلد3، ص 178.
43 ) همان، ص 100.
44 ) همان، جلد17، ص 118.
45 ) همان، جلد 12، ص 180.
46 ) روح الله موسوى خمينى، المكاسب المحرمة، قم: المطبعة العلمية، جلد 1، 1381 ق.، ص 32.
47 ) جفر السبحانى، تهذيب الاصول تقريرات درس الامام الخمينى، قم: مؤسسة النشر الاسلامى التابعة‏لجماعة المدرسين،1363، ص‏193.
48 ) همان، ص 212.
49 ) همان، صص 212 و213.
50 ) همان، صص‏139 و213.
51 ) فرانتس نويمان، آزاى و قدرت و قانون، گردآورى از هربرت ماركوزه، ترجمه عزت‏الله فولادوند، تهران: ركت‏سهامى انتشارات خوارزمى،1373، ص 98.
52 ) آنتونى آربلاستر، همان، صص 104-107.
53 ) صحيفه نور، جلد17، ص 118.
54 ) همان، جلد3، ص 88.
55 ) همان، ص 178.
56 ) همان، جلد 4، ص‏259.
57 ) همان، جلد17، صص‏106 و107.
58 ) روح الله موسوى خمينى، كتاب البيع، جلد 2، صص‏466 و489.
59 ) همان مؤلف، تحرير الوسيله، النجف الاشرف: مطبعة الاداب، الطبعة الثانية، جلد 1، 1390 ق.، صص‏463 و 482.
60 ) همان، صص 5 و6.
61 ) همان، ص‏466.
62 ) صحيفه نور، جلد17، ص 164.
63 ) همان، جلد 14، ص 244.
64 ) روح الله موسوى خمينى، تحرير الوسيلة، جلد 1، ص‏467.
65 ) صحيفه نور، جلد7، صص 264 و267.
66 ) آنتونى آربلاستر، همان، صص‏107 و 112.
67) Jean Bionel, Comarative overnment, Britain:hili Allan, 1990, .231.
68) Jan Erik, Constitutions an olitical Theory, Manchester University ress, 1996, . 19.
69) Constitutionalism in Transformation, e, Richar Bellamy an Dario Castiglione, BritainBlackwell ublishers, 1996, .5.
70) ean Bionel, o. cit. .216.
71) صحيفه نور، جلد 11. ص‏69.
72 ) همان، جلد7، ص 201.
73 ) همان، جلد 14، صص 268 و269.
74 ) همان، جلد 8، ص‏256.
75)P.H.Collin, Dictionary of overnment an olitics, Britain:eter Collin ublishing Lt,2. eition, 1997, .160.
76 ) احمد نقيب‏زاده، سياست و حكومت در اروپا، تهران: انتشارات سمت،1373. ص‏27.
77 ) فرانتس نويمان، همان، ص 71.
78 ) همان، ص 74.
79 ) همان، ص 134.
80 ) همان، صص 74و75.
81 ) صحيفه نور، جلد7، ص 201.
82 ) همان، جلد 10، ص‏53.
83 ) همان، جلد17، ص‏187.
84 ) همان، جلد 12، صص‏17و117.
85 ) همان، جلد 14، ص 244.
86 ) روح الله موسوى خمينى، طلب و اراده، جلد 2، صص 45 و 71 و 72 و 128.
87 ) جعفر السبحانى، تهذيب الاصول، جلد 1، ص 305.
88 ) همان، جلد 2، ص 280.
89 ) صحيفه نور، جلد 14، ص‏269.
90 ) جعفر سبحانى، همان، جلد 2، صص‏93و94.
91 ) صحيفه نور، جلد 8، ص‏256.
92 ) ذكر علت‏يك حكم، موجب تعميم آن حكم به ساير مواردى كه آن علت در آن باشد و نيز تخصيص حكم به همين شكل مى‏شود.
93 ) اسراء (17): 15، «و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا».
94 ) جعفر السبحانى، همان، صص‏139، 140 و 188.
95 ) فرانتس نويمان، همان، صص 280و285.
96) C.e S.Montesquieu, The Sirit of Laws, New York:Cambrige University ress, 1989,.156.
97 ) Ibi, .157.
98) Maurice Vile, Constitutionism an the Searation of owers, Oxfor, Clarenon, 1967,.8-130.
99) Constitutionalism in Transformation, .26.
100) صحيفه نور، جلد 12، ص 118.
101) همان، جلد 12. ص 264.
102) روح الله موسوى خمينى، كتاب البيع، جلد 2، صص 464-465.
103) همان، صص 264و265.
104) صحيفه نور، جلد 10، ص 155.
105) همان، جلد17، ص‏103.
106) همان، جلد 21، ص‏129.
107) واضح است كه در اينجا بنا نداريم تمامى نقشها و وظايف رهبر را در حكومت اسلامى بيان كنيم.
108) صحيفه نور، همان، جلد 10، ص‏53.
109) همان، جلد 10، ص‏29.
110) همان، جلد 11، ص 201.
111 ) روح الله موسوى خمينى، تحرير الوسيله، جلد 1، ص 10.
112 ) صحيفه نور، جلد 14، ص 238.
113 ) انبياء (21):23، «خداوند درباره آنچه انجام مى‏دهد مورد سؤال واقع نمى‏شود و آنانند كه مورد سؤال واقع مى‏شوند».
114 ) روح الله موسوى خمينى، شرح چهل حديث، تهران: مركز نشر فرهنگى رجاء، 1368، صص 505 و06
115 ) انبياء (21):23، «خداوند درباره آنچه انجام مى‏دهد مورد سؤال واقع نمى‏شود و آنانند كه مورد سؤال واقع مى‏شوند».
116 ) روح الله موسوى خمينى، شرح چهل حديث، ص 71.
117) همان، ص 74.
118) جعفر السبحانى، تهذيب الاصول، جلد 2، صص 45-49.
119) روح الله موسوى خمينى، تحرير الوسيله، جلد 1، ص 118.
120) روح الله موسوى خمينى، كتاب البيع، جلد 2، ص‏477.
121) صحيفه نور، جلد 4، صص‏189 و 190.
122) همان، ج 5، ص‏247.
123) همان، جلد7، ص 34.
124) حميد حيدرى، توسل به زور در روابط بين‏الملل، تهران: انتشارات اطلاعات،1376، صص 170و171.
125) صحيفه نور، جلد 21، ص 188.
126)John Lock,Op.cit. p.242

منبع: خبرگزاری فارس




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط